< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

97/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح/ مهریه

در تتمیم مطالب قبلی، مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله تعالی علیه) یک تفصیلی دارند که تقریباً شرح مطالب فقهای قبلی مخصوصاً مسالک شهید (رضوان الله علیهم اجمعین) است و یک توضیحی دارند که معاوضه سه قسم است: یا عرفی محض است یا شرعی صِرف است و یا عرفی شرعی است. بعضی از احتمالات که مَهر در حقیقت نکاح دخل داشته باشد، این را ذکر می‌کنند و موهون می‌دانند، می‌گویند مصلحت نیست که وقت را درباره این امور صَرف بکنیم.[1] اگر ـ ان‌شاءالله ـ خدا توفیق داد بحث کوتاه ایشان که مربوط به ایشان است، وگرنه اصل بحث را ایشان مبسوطاً دارند؛ منتها چون قسمت مهم این مطالب در روزها‌ی گذشته بیان شد که دیگران و قبل از او خوب فرمودند، آنچه که تعبیرات خاص ایشان است ـ ان‌شاءالله ـ در جلسه بعد بیان می‌شود.

اما امروز که چهارشنبه است و ایام ارتحال کریمه اهل بیت فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) است، این نکته را ما بدانیم که اگر یک فضیلتی برای وجود مبارک حضرت صدیقه کبری (سلام‌الله‌علیها) یا زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) یا فاطمه معصومه کریمه اهل بیت یا همچنین برای مریم (سلام الله علیهنّ اجمعین) شد، نباید خیال بکنیم که اینها اوصاف زن است؛ چون زن و مرد همان‌طوری که قبلاً بیان شد دو صنف از انسان هستند، نه دو نوع از یک جنس! چون دو حقیقت نیستند؛ بنابراین اگر یک کمالی را خدا برای مرد قرار داد، وصول زن به آن کمال ممکن است و اگر کمالی برای زن قرار داد، وصول مرد به آن کمال ممکن است؛ مگر در اوصاف خاصه که به صنف برمی‌گردد، نه به حقیقت انسانیت.

در سوره مبارکه «تحریم» چهار‌تا نمونه ذکر می‌کنند؛ می‌فرماید که نمونه مردم بد همسر نوح است و همسر لوط، نمونه مردم خوب آسیه است و مریم ( (سلام‌الله‌علیها) ا). ما سه تعبیر داریم: یکی زنان، یکی مردان، یکی مردم. وقتی گفتند زنان یعنی همین صنف، وقتی گفتند مردان یعنی همین صنف؛ اما وقتی گفته شد مردم یعنی صنف زن و مرد، این اختصاصی به ما فارسی‌زبان‌ها ندارد، عرب‌ها هم همین‌طور هستند. ما می‌گوییم مردم انقلاب کردند، مردم قیام کردند، مردم در اربعین شرکت کردند، این مردم یعنی زن و مرد؛ اگر بگویند مردان شرکت کردند یعنی خصوص مردها، یا زنان شرکت کردند یعنی خصوص زن‌ها. قرآن آن قسمتی که مربوط به زن‌هاست ﴿اللاَّتی‌﴾ تعبیر می‌کند، آن قسمتی که برای مردان یا مردم که جامع بین زن و مرد است به ﴿الَّذین‌﴾ تعبیر می‌کند. می‌فرماید نمونه جامعه خوب نمونه مردم خوب، آسیه است و مریم؛ معلوم می‌شود که اگر یک فضیلتی برای کریمه اهل بیت (سلام‌الله‌علیها) ذکر شده است ما هم موظفیم و می‌توانیم.

حالا این چهار نمونه را که برای مردم بد و مردم خوب ذکر می‌کنند. در سوره مبارکه «تحریم» آیه ده به بعد ملاحظه بفرمایید: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ﴾؛ ﴿لِلَّذینَ﴾ یعنی ﴿لِلَّذینَ﴾! سخن از «اللاَّتی» نیست. نمونه مردم کافر زن نوح است و زن لوط، نمونه مردم خوب مریم است و آسیه: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَاَتَ نُوحٍ وَ امْرَاَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا﴾ و مانند آن؛ آیه یازده: ﴿وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا﴾؛ ـ نه «للاَّتی آمنّ»! ـ نمونه زنان خوب مریم نیست، نمونه مردم خوب اعم از زن و مرد مریم است. ﴿وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَاَتَ فِرْعَوْنَ اِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی‌ عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی‌ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی‌ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ ٭ وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتی‌ اَحْصَنَتْ﴾، که ﴿فَنَفَخْنا فیهِ﴾ «کذا و کذا».

«فتحصل» که این چهار زن نمونه مردم بد و مردم خوب هستند؛ این‌چنین نیست که حالا اگر زنی خوب شد نمونه زنان خوب باشد. این کریمه اهل بیت ( (سلام‌الله‌علیها) اجمعین) نمونه مردم خوب است. شما مستحضرید در جریان «مناسک حج» وقتی از وجود مبارک امام کاظم (سلام‌الله‌علیه) سؤال کردند که مناسک حج را زن‌ها از چه کسی بپرسند؟ فرمود «ام فروة» و مانند او که همان زن‌های بیت خودشان بودند. اگر وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود فرمود: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم‌». [2] همین معارف و احکام و حِکَم فقهی و غیر فقهی به این ذوات قدسی رسید وقتی از وجود مبارک امام کاظم (سلام‌الله‌علیه) سؤال می‌کنند که مناسک حج را این زن‌ها و این مردم از چه کسی بپرسند؟ فرمود از «ام فروه» سؤال بکنند.

غرض این است که اگر یک فضیلتی برای فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) ذکر شد، ما هم می‌توانیم و هم موظفیم که این راه را طی کنیم. آن‌وقت زیارت کردن این بی‌بی به این معناست که از خدا بخواهیم اوصاف کمالی که خدا به او داد به ما هم بدهد، راهش هم به ما بدهد؛ تنها ثواب نیست، تعلّم هم هست، تدرّس هم هست، لقای الهی هم هست که زیارت این بی‌بی این خاصیت‌ها را هم دارد.

اما بنا شد که یک مقداری از نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) بخوانیم. بعضی از خطبه‌ها را در این کتاب شریف تمام نهج البلاغة کلاً یکجا جمع کردند؛ اما در نهج البلاغه سید رضی (رضوان الله تعالی علیه) تقطیع کردند. مگر خطبه‌ای می‌شود که نه «بسم الله» داشته باشد، نه «حمد» داشته باشد، نه اول داشته باشد، نه آخر داشته باشد؟! خطبه مثلاً دو صفحه‌ای یا سه صفحه‌ای را مرحوم سید رضی سه چهار خط آن را انتخاب کرد. غالب این خطبه پنج، شش، هفت، هشت و مانند آن دو خط یا سه خط هستند که نه اول آنها معلوم است و نه آخر آنها معلوم است، هیچ یعنی هیچ! نهج البلاغه سید رضی ـ متاسفانه ـ یک کتاب علمی نیست که یک مدرّس به ما درس بگوید، این نه سابقه‌اش معلوم است و نه لاحقه‌اش معلوم است؛ او باید جان بکَند تا سبق و لحاق آن را پیدا کند. یک خطبه‌ای که سه سطری است اصل آن بیست سطری بود نه سابقه‌ آن معلوم است و نه لاحقه‌ آن معلوم است، این محقق بیچاره چگونه می‌تواند تحقیق کند؟! بله، به درد یک سخنرانی مقطعی می‌خورد. بر همه ما لازم است که کتاب تمام نهج البلاغة را در کنار قرآن داشته باشیم که وقتی مراجعه می‌کنیم معلوم بشود که اول و وسط و آخر و خطبه چیست.

یکی از خطبه‌هایی که در نهج البلاغه به عنوان خطبه 222 آمده و گوشه‌ای از آن در خطبه 199 آمده، در کتاب شریف تمام نهج البلاغة به عنوان کلام ذکر شده است که معلوم می‌شود که این خطبه نبود. خطبه این است که یا نماز جمعه است یا سخنرانی عمومی است؛ اما در اتاق خود نشسته یک آیه‌ای را تلاوت کرده در کنار آن تلاوت آیه یک سلسله مطالبی را فرموده است، این خطبه نیست. لذا در این کتاب شریف تمام نهج البلاغة بین خطبه، کلام، وصایا و کتاب فرق گذاشتند. الآن این بیانی که می‌خواهیم قرائت و تلاوت کنیم، این کلام نورانی حضرت است وقتی آیه: ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّه﴾[3] را تلاوت کردند. این در حقیقت تفسیری است که در جلسه خصوصی خواندند یا خودشان گفتند دیگران ضبط کردند. این خطبه جمعه یا خطبه جماعت یا خطبه‌های سخنرانی تهیج عمومی برای جبهه و مانند آن نبود. در کتاب شریف تمام نهج البلاغة صفحه 543 به عنوان کلام، نه خطبه! نُهمین کلامی که ایشان ضبط کردند این است که وجود مبارک حضرت هنگامی که این آیه نورانی را تلاوت می‌کردند که ﴿یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ٭ رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه﴾،[4] [5] این‌چنین فرمودند.

مستحضرید که بعضی از روایات تفسیری است که مثلاً این در شان نزول چه کسی نازل شده، این مربوط به کدام اهل بیت است. یک وقت است که تفسیر هست، اما نه تفسیر مصطلح؛ مطالب فراوانی را ضمن این تفسیر ذکر می‌کنند که لوازم کلمات، ملزومات کلمات، ملازمات کلمات، نتایج کلمات هم در آن هست، اینکه تفسیر نیست! تفسیر این است که این آیه چه می‌خواهد بگوید. حالا اگر عمل کردی چه می‌شود را که نمی‌شود جزء تفسیر این آیه دانست! آن آیات دیگری دارد که اگر کسی مثلاً ایمان صالح و عمل صالح داشته باشد پاداش او «کذا و کذا» است. اما حضرت که این جمله نورانی را تلاوت کردند، معارف فراوانی را فرمودند که به همین عناصر چهارگانه و مانند آن برمی‌گردد: لوازم، ملزومات، ملازمات، نتایج و اهداف.

فرمود: «اِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاءً لِلْقُلُوب». به هر حال دل مثل سایر امور زنگ می‌زند؛ همان‌طوری که انسان از نظر ظاهر یا کور است یا بینا، یا شفاف است یا تیره، یا چرکین است یا مثلاً تمیز و صاف، دل هم همین‌طور است. در بخش‌هایی از قرآن دارد که اینها کور هستند: ﴿لا تَعْمَی الْاَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی‌ فِی الصُّدُور﴾[6] دلشان کور است. جلاء و شفاف بودن گاهی مربوط به بدن آدم است، گاهی مربوط به جان آدم است. «اِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ». یک وقت است آدم بیراهه می‌رود بسیار خوب! اما این‌طور نیست که راه بسته باشد. یاد خدا در دل، نام خدا بر لب، این سه خطر را برطرف می‌کند. اولین خطر این است که کسی که مواعظ الهی را نمی‌شنید و گوش او سنگین بود ـ «وَقر» یعنی سنگینی، «وقار» هم به همین معناست، منتها سنگینی معنوی است ـ، الآن شنوا می‌شود. «اِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاءً لِلْقُلُوب» که می‌گویند به یاد حق باشید، برای اینکه به هر حال دستی که چرک شد با صابون شسته می‌شود، گوشی که کَر بود با یاد خدا شنوا می‌شود. «جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ» به این ذکر «بَعْدَ الْوَقْرَة»؛ بعد از اینکه کَر بود و حرف انبیا و اولیا را نمی‌شنید، حالا می‌شنود. «وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَة»؛ ـ این شترهایی که نابینا هستند یا چشم آنها سالم نیست و می‌لرزند و می‌افتند این را می‌گویند «عشوه»، اعشا بودن هم از همین باب است ـ چند بار این شخص افتاد، چون راه را ندید؛ ولی بعد از عشوه و راه افتادن و لرزیدن، حالا می‌یبند. «وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَة»؛ قبلاً معاند و عنود و مخالف بود، حالا منقاد و علاقمند و مطیع است.

بعد می‌فرماید اینکه ما می‌گوییم این فقط برای ابنیا و اولیا نبود، در هر عصر و مصری به هر حال مردان بزرگ پیدا می‌شوند. آنها چه کسانی هستند؟ اوصافشان را ذکر می‌کنند: «وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِی اَزْمَانِ الْفَتَرَات»؛ «بَرح» را مستحضرید که «ما ضلّ» «ما برح» «ما بات» یعنی «دامَ»، همواره همین‌طور بود که ذات اقدس الهی در هر عصر و مصری، در زمان‌هایی که انبیا نبودند زمان فترت بود، «عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ». آنها البته بندگانی اهل ندا هستند، یک؛ اهل نجوا هستند، دو؛ مرتبه منادات که تمام شد، نوبت به مناجات می‌رسد که انسان احساس قُرب می‌کند با خدا مناجات می‌کند، از آن به بعد نوبت به مناجات خدا با بندگان صالح است. اگر این دو مقطع را یک سالک به خوبی طی کرد؛ اول منادات و بعد مناجات، نوبت می‌رسد به مناجات خدا با بنده. می‌فرماید عبادی است که «نَاجَاهُمْ» خدا با آنها مناجات کرده است، «فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِم»؛ در درون دل‌ها با این اینها حرف می‌زند. یک وقتی دفعةً می‌بینید که یک فکری به ذهن انسان می‌آید، او باید بداند که گوینده و افاضه کننده کیست! نباید بگوید به ذهن خودم رسید «لم اجد فی کتابه احد» مثلاً یا «مما لم یسبقنی احد»، این‌طور نگوید!

نتیجه آن مناجات و این تکلم این است: «فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقَظَةٍ»؛ حالا بیدار می‌شود. «فِی الْاَبْصَارِ وَ الْاَسْمَاعِ وَ الْاَفْئِدَة»؛ هم چشمش نور دارد هم گوشش نور دارد هم دلش نور پُرنور می‌شود. حالا که این‌طور شد: «یُذَکِّرُونَ بِاَیَّامِ اللَّه»؛ حالا که خودشان بیدار شدند چشم بینا و گوش شنوا و دل زنده دارند، دیگران را متذکر می‌کنند به ایام الله. «یُذَکِّرُونَ بِاَیَّامِ اللَّهِ وَ یُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَةِ الْاَدِلَّةِ فِی الْفَلَوَات»؛ ـ قبلاً مسافرت‌ها با همین اسب و استر و مانند اینها بود. یک کاروان‌سراهای بود بین راه، یک سلسله علائمی هم می‌گذاشتند برای راه که قافله راه را گم نکند، به اینها می‌گفتند: «ادلة الفلوات»؛ «فلوات» یعنی بیابان‌ها ـ فرمود در بیابان‌های تاریکی و عصیان و فسق، اینها علامت راهنمایی به حق و پیروزی و صدق هستند، و ادله هستند در فلوات و نجات‌بخش هستند. «مَنْ اَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا اِلَیْهِ»؛ اگر کسی قصد راه راست را دارد، فوراً به سراغ او می‌روند و او را هدایت می‌کنند که راه راست کجاست. «مَنْ اَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا اِلَیْهِ طَرِیقَهُ»؛ خوب به او می‌فهمانند که این راه، راه خوبی است، «وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاةِ»؛ پایان آن هم خیر است مزاحمی در بین راه نداری، این راه را ادامه بده. اما «وَ مَنْ اَخَذَ یَمِیناً وَ شِمَالا»؛ ـ در بحث‌های دیگر نهج البلاغه است که «الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَی هِیَ الْجَادَّةُ»[7] ـ فرمود کسی که چپ و راست بخواهد برود و از وسط فاصله گرفت، «ذَمُّوا اِلَیْهِ الطَّرِیقَ»؛ می‌گویند این راه، راه بدی است، چون بیراهه است. «وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَة»؛ می‌گوید این به طرف چاله می‌رود پایانی ندارد، نه طرف یمین و نه طرف یسار مقصدی در کار نیست. «وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُمَاتِ وَ اَدِلَّةَ تِلْکَ الشُّبُهَات‌»؛ هر جا شبهه علمی است اینها چراغ روشنگری‌اند، هر جا گرایش‌های عملی نارواست اینها راهنما و رهبر خوبی‌اند. همه اینها را ذیل همین جمله آیه سوره «نور» حضرت دارد معنا می‌کند. الآن شما تفسیر را نگاه کنید از اینها خبری نیست. این معلوم می‌شود که یک تفسیر تبیینی است با ذکر لوازم و ملزومات و ملازمات و فواید و مانند آن. «وَ اِنَّ لِلذِّکْرِ لَاَهْلًا اَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْیَا بَدَلًا». بعضی‌ها ذکر لسانی دارند خوب است و ثواب است؛ اما نام خدا بر لب باید با یاد خدا در دل باشد. بعضی‌ها در دنیا تجارت کردند، این ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ﴾ به این مناسبت حضرت دارد تجارت را ذکر می‌کند. به هر حال انسان اگر مثل یک دسته بوته شلغم برود زیر خاک بپوسد که حرفی نیست؛ ولی با مرگ از پوست به در می‌آید می‌شود ابدی، سخن از یک میلیارد سال و دو میلیارد سال نیست. یک موجود ابدی باید کالای ابدی داشته باشد. فرمود اینها تجارت می‌کنند تجارتشان چیست؟ «وَ اِنَّ لِلذِّکْرِ لَاَهْلًا اَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْیَا بَدَلًا فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَنْهُ»؛ تجارت می‌کنند کسب و کار می‌کنند کشاورزی دارند درس و بحث دارند، همه کارها را می‌کنند؛ اما همه اینها در مسیر همان نام و یاد حق است، هیچ کدام از اینها آنها را سرگرم نمی‌کند. ما یک تجارت داریم و یک بیع؛ تجارت آن حرفه است، بیع آن کار است. کسی که در مغازه نشسته می‌گویند این تاجر است؛ اما وقتی مشتری آمده چیزی دارد از او می‌خرد می‌گویند او بایع است. بیع آن کار حین عمل است، تجارت آن پیشه است. الآن این شخصی که در مغازه‌اش نشسته و کسی نیامده، تاجر است؛ اما وقتی کسی آمده دارد از او چیزی می‌خرد گذشته از اینکه تاجر است بایع هم هست، این بیع آن حالت خاص خرید و فروش است. فرمود نه آن حالت تجارتی که ملکه و حرفه است مانع یاد خداست و نه این بحبوحه اشتغال به خرید و فروش. «فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَنْهُ یَقْطَعُونَ بِهِ اَیَّامَ الْحَیَاةِ» دنیا را با این می‌گذرانند، «وَ یَهْتِفُونَ بِالزَّوَاجِرِ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ فِی اَسْمَاعِ الْغَافِلِینَ وَ یَاْمُرُونَ بِالْقِسْطِ وَ یَاْتَمِرُونَ بِهِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یَتَنَاهَوْنَ عَنْهُ» هرگز نمی‌گویند به ما چه!

یک بیان نورانی از امام باقر (سلام‌الله‌علیه) است که فرمود: «بَلِیَّةُ النَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَةٌ اِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَنَا وَ اِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا»؛ [8] ما یک آزمایش سختی داریم یک گرفتاری سختی داریم! این شیعیان و مردممان را می‌خواهیم نمی‌آیند، رها کنیم راهی غیر از این نیست، ما که نمی‌توانیم بگوییم: «بگذار تا بیفتد و بیند جزای خویش»، [9] («چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود ٭٭٭ بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش.) اینکه حرف ما نیست. ما اگر حرفمان این بود که بگذار به هلاکت برسد، این حرف ما نیست، نمی‌توانیم بگوییم: «بگذار تا بیفتد و بیند جزای خویش»! آن‌وقت ما غصه می‌خوریم.

اینجا فرمود مردان الهی کسانی‌اند که‌هاتفانه دیگران را از محارم الهی دور می‌کنند و‌هاتفانه در گوش‌های غافلین می‌خوانند آنها را به قسط امر می‌کنند و خودشان به قسط عمل می‌کنند، آنها را از منکر نهی می‌کنند و خودشان از منکر متناهی‌اند؛ یعنی قولاً و عملاً امر به معروف و نهی از منکر دارند. آنهایی که در این رشته کار می‌کنند می‌گویند مقام سیر و سلوک ابتدایی است و مقام «کانّ» است و مقام «انّ». کسانی که اوایل دارند کار می‌کنند برای آنها عادت است تا ملکه بشود، وقتی که ملکه شد به مقام «کان» می‌رسند. «کان» یعنی گویا بهشت را می‌بیند! گویا جهنم را می‌بیند! گویا فرشته‌ها را می‌بیند! از آن مقام که بالاتر آمدند مقام «انّ» است نه «کانّ». این مقام «انّ» برای حضرت امیر و اهل بیت است که فرمود: «مَا کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّاً لَمْ اَرَه»[10] یا «لَوْ کُشِفَ‌ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»[11] و مانند آن. اما آن اصطلاح «کانّ» را از حدیث «احسان» گرفتند. این حدیث «احسان» هم در کتب ما هست و هم در کتب اهل سنت است که از وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سؤال کردند که «احسان» چیست؟ «احسان» معنای آن این است که آدم خودش کار خوب بکند، «احسَنَ» یعنی «عطا بفعل حسن»؛ دو: «احسنَ» یعنی نسبت به دیگری کار خیر انجام داد، این دو معنای آن روشن است؛ اما این کاری به سیر و سلوک ندارد. احسانی که از منازل سائران «الی الله» است این است که «الْاِحْسَانُ اَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَاَنَّکَ تَرَاهُ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَاِنَّهُ یَرَاک‌».[12] همان‌طوری که «استصحاب» در کتاب‌های «اصول» زیاد بکار برده می‌شود یا اصل «برائت» زیاد بکار برده می‌شود، در کلمات اهل معرفت این ابزار دستشان است که فلان شخص به مقام «احسان» رسید، فلان شخص می‌خواهد به مقام «احسان» برسد. این مقام «احسان»، مقام است منزلت است. این است که انسان به جایی برسید که گویا معبود خود را می‌بیند، این «گویا» است، گویا بهشت را می‌بیند گویا جهنم را می‌بیند! اگر اوج گرفت مثل خود اهل بیت (علیهم‌السّلام)، مقام «انّ» است نه مقام «کانّ». «الْاِحْسَانُ اَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَاَنَّکَ تَرَاهُ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَاِنَّهُ یَرَاک‌»، این از وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است درباره معبود. همین را وجود مبارک حضرت توسعه می‌دهد درباره بهشت درباره جهنم؛ در آن خطبه‌ای که به حضرت عرض کرد: «صِفْ‌ لِیَ‌ الْمُتَّقِین‌»، در آنجا هم از مقام «کانّ» یاد شد؛ فرمود: مردان باتقوا «فَهُم‌ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»،[13] این مقام «احسان» را حضرت در آن خطبه هم داشتند. اینجا هم دارند، می‌فرمایند: «فَکَاَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیَا اِلَی الْآخِرَةِ وَ هُمْ فِیهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ فَکَاَنَّمَا اطَّلَعُوا غُیُوبَ اَهْلِ الْبَرْزَخ فِی طُولِ الْاِقَامَةِ فِیهِ وَ حَقَّقَتِ الْقِیَامَةُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا» ‌؛ اینها گویا بهشت را می‌بینند، گویا جهنم را می‌بینند، گویا با اهل برزخ بودند، گویا می‌دانند الآن چند میلیون سال است مُردند، چند میلیون سال مانده که به مقصد برسند، گویا به اینجا رسیدند! همه‌اش «گویا، گویا» است. «فَکَاَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیَا اِلَی الْآخِرَةِ وَ هُمْ فِیهَا»؛ البته در حالی که در دنیا هستند، «فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ فَکَاَنَّمَا اطَّلَعُوا غُیُوبَ اَهْلِ الْبَرْزَخ فِی طُولِ الْاِقَامَةِ فِیهِ وَ حَقَّقَتِ الْقِیَامَةُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا» گویا قیامت وعده‌های خود را درباره اینها پیاده کرده است، «فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ»؛ اینها گویا کشف غطاء شدند، اما برای من کشف غطاء بشود یا نشود یکسان است. «لَوْ کُشِفَ‌ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»، اما اینها گویا کشف غطاء شدند!

«فهاهنا» سه مرحله است: یکی گویا کشف غطاء بشود، یکی کشف غطاء شده، یکی فوق آن دارد حرف می‌زند که برای من کشف و عدم کشف یکسان است: «لَوْ کُشِفَ‌ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً».

فرمود: «فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ لِاَهْلِ الدُّنْیَا حَتَّی کَاَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لَا یَرَی النَّاسُ وَ یَسْمَعُونَ مَا لَا یَسْمَعُون»؛ فرشته‌ها حرف می‌زنند، همان‌طور که شیاطین حرف می‌زنند: ﴿اِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ اِلی‌ اَوْلِیائِهِم لِیُجادِلُوکُم‌﴾؛[14] تمام این مغالطات برای شیطان است، تمام این شبهاتی که علیه توحید و وحی و نبوت و قرآن هست همه برای شیطان است: ﴿اِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ اِلی‌ اَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ﴾، حرف شیطان را یک عده‌ای می‌شنوند. این فکر از داخل شانسی پیدا بشود که نیست! یک مبدایی دارد؛ اگر خوب باشد مبدا آن فرشتگان الهی‌اند و اگر تلخ و زشتی و مانند آن باشد مبدا آن شیاطین هستند.

فرمود: «فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِکَ فِی مَقَاوِمِهِمُ الْمَحْمُودَةِ وَ مَجَالِسِهِمُ الْمَشْهُودَةِ وَ قَدْ نَشَرُوا دَوَاوِینَ اَعْمَالِهِمْ وَ فَرَغُوا لِمُحَاسَبَةِ اَنْفُسِهِمْ عَلَی کُلِّ صَغِیرَةٍ وَ کَبِیرَةٍ اُمِرُوا بِهَا فَقَصَّرُوا عَنْهَا اَوْ نُهُوا عَنْهَا فَفَرَّطُوا فیهَا وَ حَمَّلُوا ثِقَلَ اَوْزَارِهمْ ظُهُورَهُمْ فَضَعُفُوا عَنِ الِاسْتِقْلَالِ بِهَا فَنَشَجُوا نَشِیجاً وَ تَجَاوَبُوا نَحِیباً یَعِجُّونَ اِلَی رَبِّهِمْ مِنْ مَقَامِ نَدَمٍ وَ اعْتِرَافٍ لَرَاَیْتَ اَعْلَامَ هُدًی وَ مَصَابِیحَ دُجًی»؛ اگر اینها در اتاق خلوت نشستند و دارند محاسبه می‌کنند کارهایشان را بررسی کردند سنجیدند، هر جا لنگیدند کوتاه آمدند برای آن گریه کردند، هر جا جای توبه بود توبه کردند، هر جا برای ترمیم بود ترمیم کردند، هر جا جای ناله و ضجه بود ضجه زدند، این صحنه را اگر ببینی متوجه می‌شوی که اینها چگونه به یاد خدا هستند. یک وقت است ـ مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) در بحار این را نقل کرده است ـ انسان در یک جایی نشسته حالا یا مجلس ترحیم است یا مجلس موعظه است؛ یک اشتباهی بیست سال قبل کرد یک خلافی کرد یک دروغی گفت یک حرف بدی زد، دفعةً به یادش می‌آید. مرحوم مجلسی این را نقل می‌کند که این یک تذکر الهی است خدا این را به یاد او‌انداخت که بگو «استغفروا الله»![15] حالا که ما به یاد تو‌انداختیم چرا آرام نشستی؟! چرا ناله نمی‌زنی؟! چرا نمی‌گویی خدایا ببخش؟! این‌طور نیست که حالا یک کسی غفلتی کرده بیست سال قبل، یک خلافی کرده یا یک ظلمی کرده، حالا بعد از بیست سال در جایی نشسته به یادش آمد، این را خدا به یاد تو‌انداخت که بگویی: «استغفروا الله». این را ایشان مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) در برکات عنایت الهی ذکر می‌کند. می‌فرماید اگر اینها را متمثّل کنی، می‌بینی؛ «لَرَاَیْتَ اَعْلَامَ هُدًی وَ مَصَابِیحَ دُجًی» را می‌بینی که «قَدْ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلَائِکَةُ وَ تَنَزَّلَتْ عَلَیْهِمُ السَّکِینَةُ وَ فُتِحَتْ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ اُعِدَّتْ لَهُمْ مَقَاعِدُ الْکَرَامَاتِ فِی مَقْعَدٍ اطَّلَعَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ فِیهِ فَرَضِیَ سَعْیَهُمْ وَ حَمِدَ مَقَامَهُمْ یَتَنَسَّمُونَ بِدُعَائِهِ رَوْحَ التَّجَاوُزِ رَهَائِنُ فَاقَةٍ اِلَی فَضْلِهِ وَ اُسَارَی ذِلَّةٍ لِعَظَمَتِهِ»؛ اگر این صحنه را ببینی، می‌بینی که مرتّب فرشته‌ها دارند برای او رحمت می‌فرستند. این چندین برکت دارد؛ هم فرشته‌ها می‌آیند، هم اینها حق‌شناسی می‌کنند، هم اینها ناله می‌کنند، هم برای دیگران دعا می‌کنند، مجلس اینها نسیمی دارد، تنسّمی دارد، نسیمِ سعادت دارد، از بوی اینها، عطر اینها، ناله اینها، نفس اینها خیلی‌ها استفاده می‌کنند؛ هم خودشان را در می‌یابند و هم دیگران را. «لَرَاَیْتَ اَعْلَامَ هُدًی وَ مَصَابِیحَ دُجًی قَدْ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلَائِکَةُ»، آن‌وقت فرشتگان الهی گزارشی می‌دهند ذات اقدس الهی از سعی اینها راضی است مقام اینها را حمد می‌کند، «یَتَنَسَّمُونَ بِدُعَائِهِ»؛ وقتی دعای الهی را می‌شنوند، یک؛ دعایی به پیشگاه خدا تقدیم می‌کنند، دو؛ این نسیم سعادت است، یک بوی بهاری خوبی به مشام اینها می‌رسد. «رَهَائِنُ فَاقَةٍ اِلَی فَضْلِهِ»؛ این تعبیر «رهائن القبور» اختصاصی به حضرت صدیقه کبری (سلام‌الله‌علیها) ندارد که در نهج البلاغه حضرت در هنگام دفن آن حضرت فرمود.[16] یک بیان نورانی امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) در صحیفه دارد که انسان‌ها رهائن قبور هستند،[17] همه ما. رهن برای آدم بدهکار است، ما که بدهکاریم ما را گرو می‌برند؛ اما اگر کسی در هر جای عالَم باشد او را به «وادی السلام» ببرند یک حساب دیگری دارد، برای همه نیست. اموات را می‌گویند «رهائن قبور». یکی از آن کلیات وجود مبارک فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) است که حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) هنگام دفن او فرمود این رهینه قبر است، نه اینکه این جزء مختصات باشد، برای همه ما هست، چرا؟ چون بدهکار این قبر هستیم و بدهکار باید گرو بدهد تا ادا بشود. روزی که دَین ما ادا شد آزاد محض می‌شویم. همه ما رهائن قبور هستیم. این بیان در صحیفه سجادیه موجبه کلیه است.

فرمود اینها رهائن فاقه فضل الهی هستند، غیر از آن رهائن قبور هستند. «وَ اُسَارَی ذِلَّةٍ لِعَظَمَتِهِ جَرَحَ طُولُ الْاَسَی قُلُوبَهُمْ وَ طُولُ الْبُکَاءِ عُیُونَهُم»؛ آن تاثرهای درونی، قلبشان را مجروح کرد و از بس اشک ریختند چشمشان هم مجروح شد. «جَرَحَ طُولُ الْاَسَی قُلُوبَهُمْ وَ طُولُ الْبُکَاءِ عُیُونَهُمْ لِکُلِّ بَابِ رَغْبَةٍ اِلَی اللَّهِ مِنْهُمْ یَدٌ قَارِعَةٌ»؛ هر جا درِ فضل خداست اینها «دقّ الباب» می‌کنند؛ درِ صبر است، درِ رضاست، درِ تسلیم است، درِ توکل است، اینها ابواب رحمت است. همه این فضائل، این 47 یا کمتر یا بیشتر جنود عقل، همه اینها درِ رحمت است. هر جا درِ رحمت است اینها در می‌زنند. «لِکُلِّ بَابِ رَغْبَةٍ اِلَی اللَّهِ مِنْهُمْ یَدٌ قَارِعَةٌ»، «دقّ الباب» می‌کنند. «یَسْاَلُونَ مَنْ لَا تَضِیقُ لَدَیْهِ الْمَنَادِحُ وَ لَا یَخِیبُ عَلَیْهِ الرَّاغِبُونَ»؛ [18] شما در کتاب «اصول» خواندید که اگر کسی مثلاً هیچ وقت نداشته باشد یا یک مختصری وقت داشته باشد ـ این را مرحوم آخوند در کفایة دارد ـ آنجا که مندوحه دارد آن فعل دیگری را انجام بدهد عیب ندارد، آنجا که مندوحه ندارد وقت ضیق است «الا و لابد» باید این یکی را انجام بدهد. این «مندوحه، مندوحه» که در «اصول» آمده، از این روایات و ادعیه است. مندوحه یعنی فرصت، وسعت. هم در بیان نورانی امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) کلمه «مندوحة»[19] و «منادح» آمده و هم در نهج البلاغه. مندوحه یعنی فرصت، میدان وسیع است. جایی باشد که بگوییم جا نیست دیگران رفتند گرفتند، این نیست. خیلی‌ها رفتند نوبت ما نیست، این در کار الهی نیست. همه‌اش مندوحه است، همیشه مندوحه است، در هر زمان و مکان مندوحه است. «لَا تَضِیقُ لَدَیْهِ الْمَنَادِحُ وَ لَا یَخِیبُ عَلَیْهِ الرَّاغِبُونَ»؛ نه افرادی که با رغبت این دَر را می‌زنند خائب و خاسر برمی‌گردند و نه به کسی می‌گویند جا نیست، این دو‌تا امر سلبی است؛ به همه می‌گویند جا هست، برای همه هم دَر را باز می‌کنند که امیدواریم ذات اقدس الهی برای همه پیروان قرآن و عترت این دَرِ رحمت را باز بکند.

 


[9] سعدی، غزل شماره38.
[18] تمام نهج البلاغة، 543 - 544.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo