درس خارج فقه آیت الله جوادی
97/10/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح/ مهر/حد مهریه
فتوای مرحوم محقق در فصل دوم از فصول پنجگانه بخش چهارم درباره «حدّ مهر» این است، فرمودند: «و لا تقدیر فی المهر بل ما تراضی علیه الزوجان و ان قل ما لم یقصر عن التقویم کحبّة من حنطة و کذا لا حد له فی الکثرة و قیل بالمنع من الزیادة عن مهر السنة و لو زاد رد الیها و لیس بمعتمد». آنگاه فرمودند: «و یکفی فی المهر مشاهدته».[1]
در مسئله «مهر» نصاب خاصی نیست. اصل مهر امضایی است و نه تاسیسی؛ زیرا قبل از اسلام در نکاح مهر بود بعد از اسلام هست، بعد از اسلام هم بین مسلمین هست هم بین غیر مسلمین، پس اصل مهر یک امر امضایی است نه امر تاسیسی؛ لذا حقیقت شرعیه و مانند آن ندارد. ممکن است اصل بعضی از امور امضایی باشد ولی مقدار آن تاسیسی باشد، نصاب خاص داشته باشد؛ این هم برابر نصوص فراوانی که هست نصاب خاص ندارد. نصاب خاص ندارد یعنی در قلّت به حدی که به بیارزشی نرسد، این را گفتند؛ اما در کثرت آیا به حدی که به اسراف نرسد این قید معتبر است یا نه؟ اگر اسراف شد ممکن است حرمت تکلیفی داشته باشد چون اسراف حرام است؛ اما سخن از حکم وضعی است یعنی باطل است یا نه؟
درباره بطلان مقدار زائد که اسراف هست، اگر گفتیم معامله سفیه باطل است و این شخص سفیه نیست ولو معصیت کرده اسراف کرده، ولی معامله باطل نیست. اگر گفتیم معامله سفهی هم مثل معامله سفیه باطل است، چون اگر سفیه معامله او عاقلانه هم باشد باطل است. اما اگر همین انسان عاقل که معامله او عاقلانه است ولی در خصوص مهر معامله او سفهی بود، دلیلی بر صحت این نیست. حالا بخشی از این نصوص را بخوانیم تا معلوم شود که اصرار اسلام بر حفظ کیان مالی یک مملکت است. مبادا ما بگوییم این شخص عاقل در تمام مدت عمر در جریان تعیین مهر کار سفهی کرده! برای اینکه مال را ـ قبلاً هم ملاحظه فرمودید که بحث آن شده بود ـ ذات اقدس الهی برای تامین نظام به عنوان امانت در اختیار مردم قرار میدهد، اینطور نیست که انسان مالک مال باشد به جمیع شئون آن؛ تعبیر قرآن کریم این است: ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾، [2] به هر حال زمام این مال به دست اوست و چون زمام مال به دست اوست و میخواهد ملت اسلامی آبرومندانه زندگی کند میفرماید این مال را به دست غیر عاقل نسپارید؛ زیرا آبروی شما در داشتن مال شماست، ایستادگی شما در برابر دشمن در اثر مال شماست. این آیه قبلاً هم بحث شد سوره مبارکه «نساء» آیه پنج به بعد این است: ﴿وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ اَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً ٭ وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتَّی اِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَاِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا اِلَیْهِمْ اَمْوالَهُمْ وَ لا تَاْکُلُوها اِسْرافاً وَ بِداراً اَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقیراً فَلْیَاْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَاِذا دَفَعْتُمْ اِلَیْهِمْ اَمْوالَهُمْ فَاَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفی بِاللَّهِ حَسیباً﴾؛[3] در جریان «مال» فرمود مال را به دست سفهاء ندهید، برای اینکه من میخواهم شما یک ملتی باشید که ایستادگی داشته باشید و اگر مالتان به دست سفهاء باشد این مال ضایع میشود، وقتی مال زائل شد آن ستون فقرات جامعه که عامل قیام و ایستادن اوست میشکند و چون میشکند شما گدا نمیشوید که بارها به عرضتان رسید! فارسی آن هنر را ندارد که این معارف قرآنی را تبیین کند. ما در فارسی به کسی که جیب و کیف او خالی است میگوییم گدا، گدا بار علمی ندارد عرب هم از آن به فاقد یاد میکند، فاقد یعنی مال ندارد؛ اما قرآن از او به عنوان گدا یعنی فاقد یاد نمیکند، کسی که جیب و کیف او خالی است قرآن از او به فقیر یاد میکند و فقیر هم به معنی گدا نیست، فقیر این بر وزن (فعیل) به معنی مفعول است یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است نمیتواند بایستد. ملتی که قدرت ایستادگی ندارد حتماً توسریخور است. فرمود مال ستون فقرات شماست شما به دست چه کسی میخواهید بدهید؟! ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ اَمْوالَکُمُ الَّتی﴾ که عامل ایستادگی نه ایستادن! آن گدایی که ایستاده گدایی میکند او نشسته است، آن نشسته روی میزی که دارد تولید میکند او ایستاده است؛ عمده ایستادگی است نه ایستادن فیزیکی! فرمود اگر شما میخواهید در برابر بیگانه بایستید و ایستادگی داشته باشید باید جیب و کیف شما پُر باشد.
آیا سفه مانع صحت معامله است یا رشد مقتضی صحت معامله است؟ ما اگر به دنبال سفه بگردیم یعنی این شخص باید سفیه باشد، هم باید ملکه سفاهت را ثابت کنیم، اولاً؛ هم باید محکمه برود و حاکم شرع حکم به سفه بودن او را ثابت کند حکم صادر کند که «زیدٌ سفیه»، ثانیاً؛ تا این شخص بشود سفیه. «هجر» همین است، اصلاً کتاب «حجر» را برای چه نوشتند. هر کسی سفیه شد به تشخیص او که نمیتوانیم بگوییم معامله او باطل است. سفیه بودن هر شخص باید در محکمه ثابت شود، حاکم شرع هم بگوید «حکمتُ بانه سفیه»؛ مثل ورشکستگی، کسی ادعای ورشکستگی میکند میگوید من مُفلس هستم. مگر مفلّس بودن هر کسی با دفتر او حال میشود؟! او باید برود در محکمه شواهد اقامه کند، سود و زیان را اقامه کند، خرید و فروش را اقامه کند، شاهد و بیّنه اقامه بکند، تا برای محکمه ثابت بشود و حاکم شرع بگوید که «فلّستُهُ»، تا بشود مفلّس؛ آنوقت حقوق دیگران از ذمّه به عین منتقل میشود احکام تفلیس بار بشود، وگرنه همینطور کسی نمیتواند بگوید من ورشکست هستم. سفیه بودن هم همینطور است. ما اگر منتظر باشیم ببینیم که این شخص سفیه است یا نه، در یک شهر چند میلیونی حداقل هزار نفر گرفتار همین سفه در گرانی مهریه هستند. این هزار نفر هم که چون ندارند، هزار روز باید زندان بروند، زندانها هم پُر میشود. ما منتظر باشیم تا اینکه بگوییم این آقا سفیه است تا معامله او و تعیین مهر او باطل است؟! خیر، یک آدمی که قدرتی ندارد و اگر چندین سال هم تلاش کند نمیتواند هزار سکه تهیه کند، این سفهی است. دین که اجازه نمیدهد آنچه که ستون فقرات یک ملت است به دست این شخص یا آن شخص باشد تا او به زندان برود. حالا میگوییم یک نفر است، سخن از یک نفر نیست! در یک شهری که حداقل چند میلیون هستند، حداقلِ حداقل هزار نفر گرفتار این سفه مقطعیاند. این سفه مقطعی باعث پُر شدن زندان است و پُر شدن زندان مصیبتی است دامنگیر برای کل مملکت! بنابراین ما نباید منتظر باشیم بگوییم آیا این شخص سفیه هست تا مهریه سفیه بار بشود و به «مهر المثل» برگردد؛ اگر کار او سفهی بود این کار باطل است و به «مهر المثل» برمیگردد، درست است که شارع مقدس حدی مشخص نکرده است! درباره قنطار از اقدمین تا قدما، از قدما تا متاخرین، از متاخرین تا متاخری المتاخرین، مثل مرحوم صاحب جواهر هشت ده وجه برای قنطار ذکر کردند. اخیراً به دست صاحب جواهر رسید غالب اینها را نقل کرده است.[4] اگر یک قنطار مَشک پُر از طلا بدهند یا هزار مثقال بدهند، این درباره دو خانواده میتواند صحیح باشد ولو در حد اشرافیگری، این یک قنطار مهریه میدهد آن هم یک قنطار جهیزیه میآورد یک زندگی اشرافی دارند، حالا حق یا باطل مطلبی دیگر است؛ اما یک آدم عادی بخواهد بهاندازه تاریخ تولد خود سکه قرار بدهد این سفهی است، این لازم نیست به محکمه برود و سفیه بودن او ثابت بشود، بیع هم همینطور است. بیع سفهی، مهر سفی، اینها را هرگز دین اجازه نمیدهد که مال به دست هر کسی باشد که هر طوری بخواهد تصرف کند. بنابراین نباید گفت که این یک شخص است! بله او در یک خانواده یک شخص است؛ اما هزار نفر در هزار خانواده در یک شهر چند میلیونی، زندانها را پُر میکنند.
بنابراین هر مسئلهای که در نظام اسلامی مطرح است یک ارتباط تنگاتنگی بین موضوع و محمول است، یک؛ یک ارتباط وابسته با محیط خانواده است، دو؛ یک ارتباط پیوندی با جامعه است، سه؛ این میشود «فقه». اینطور نیست که آدم سر را خَم بکند بگوید اینها دو نفر هستند، بله اینها دو نفرند، اما این دو نفر که در بیابان زندگی نمیکنند! این دو نفری که در جامعه زندگی میکنند کاری باید بکنند که این اضلاع سهگانه مثلث بهم نخورد؛ نه خانواده بهم بخورد، نه جامعه آسیب ببیند.
مطلب دیگر این است که یک خانوادهای فرض کنید اینطور است، خواهرها اینطور بودند، برادرها اینطور بودند، حالا ما بنا شد به «مهر المثل» برگردیم، «مهر المثل» هم به این نیست که نظیر مسئله «اقراء» و کسی که در سنّ «من تحیض» است «و لا تحیض»، این به خواهر و خواهرزاده و عمه و خاله برگردد؛ این شخص مشکل دارد، این پنج شش نفر هم که اعضای خانواده او هستند همین مشکل را دارند، باید به کل زنهای آن عصر و مصر و زمان و زمین برگردد.
ائمه (علیهمالسّلام) آنها که دستشان یک مقداری بازتر بود، گوشهای از اسرار اسلام ناب را به دیگران میگفتند. بعضی از ائمه (علیهمالسّلام) که در حال تقیّه بودند راهی نبود. این تعبیر را ملاحظه بفرمایید؛ مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله تعالی علیه) در جلد پنج وسائل صفحه 310 باب پنج از «اَبْوَابُ اَحْکَامِ الْمَسَاکِن» که آدم خانهاش را تا چهاندازه میتواند بالا ببرد. یک وقت است یک خانه ده طبقهای است ده واحد مسکونی است برای ده برادر مسلمان است، این عیب ندارد؛ اما یک وقت است یک خانهای است برای شخص اوست این را بیش ازاندازه مرتفع میکند که میخواهد اشرافیگری زندگی کند، این را در همین صفحه 311 آنجا آمده است که وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) میفرماید که «اِذَا بَنَی الرَّجُلُ فَوْقَ ثَمَانِیَةِ اَذْرُعٍ نُودِیَ یَا اَفْسَقَ الْفَاسِقِینَ اَیْنَ تُرِیدُ»؛ فرشتهها میگویندای «افسق الفاسقین»! کجا میآیی؟! بهاندازه دو سه اتاق برای تو بس است. اما یک وقت است که هشت ده طبقه دارد میسازد برای مسلمان، این «طوبی له و حُسن ماب»، این را که فرشتهها نمیگویند. آن اشرافیت را فرشتگان میگویند: «یَا اَفْسَقَ الْفَاسِقِینَ اَیْنَ تُرِیدُ». «اَیْنَ تُرِیدُ یَا فَاسِق»، این در روایت دوم.[5] «یَا اَفْسَقَ الْفَاسِقِینَ اَیْنَ تُرِیدُ» در روایت هفتم.[6]
اما اصل مسئله که انسان باید عاقلانه زندگی کند، ببینید اولین روایت آن این است که مرحوم کلینی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ عَنِ ابْنِ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ وَ غَیْرِهِ»، همه اینها از وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) روایت کردند که «اِذَا کَانَ سَمْکُ الْبَیْتِ فَوْقَ سَبْعَةِ اَذْرُعٍ» باشد یا «ثَمَانِیَةِ اَذْرُعٍ»[7] [8] باشد، این مشکل را دارد که مضمون روایت قبلاً خوانده شد.
اما در روایت دوم: مرحوم کلینی «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ اَصْحَابِنَا عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ النَّوْفَلِیِّ عَنْ زِیَادِ بْنِ عَمْرٍو الْجُعْفِیِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع»، این هم همین را دارد که «اَیْنَ تُرِیدُ یَا فَاسِقُ».[9] [10]
ولی در باب دوم از ابواب یعنی همین جلد پنج وسائل صفحه 302 روایت اول این است که مرحوم کلینی «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ اِنَّ اَبَا الْحَسَنِ ع» ـ گرچه ابا الحسن «عند الاطلاق» وجود مبارک امام کاظم (سلاماللهعلیه) است، ولی این قرائن و شواهدی که اینجاها نشان میدهد باید وجود مبارک امام رضا (سلاماللهعلیه) باشد ـ «اِنَّ اَبَا الْحَسَنِ ع اشْتَرَی دَاراً»؛ یک خانهای تهیه کرد. «وَ اَمَرَ مَوْلًی لَهُ اَنْ یَتَحَوَّلَ اِلَیْهَا»؛ یکی از دوستانش را فرمود شما از خانه خودتان بیایید در این خانه بنشینید، برای اینکه قدیمی است. «وَ قَالَ اِنَّ مَنْزِلَکَ ضَیِّقٌ»؛ شما عائلهمند هستی در آن خانه تاریک و تنگ در زحمت هستید، بیایید در این خانه بنشینید. «فَقَالَ قَدْ اَحْدَثَ هَذِهِ الدَّارَ اَبِی»؛ من پا نمیشوم من در همین خانه پدری مینشینم، چون مرحوم پدرم این خانه را ساخته، من علاقمندم که همین جا باشم. ببینید که امام چه میگوید! «فَقَالَ اَبُو الْحَسَنِ ع اِنْ کَانَ اَبُوکَ اَحْمَقَ یَنْبَغِی اَنْ تَکُونَ مِثْلَهُ»؛[11] [12] حالا پدرت احمق بود نمیدانست که چگونه خانه بسازد، ما که تشریفات قائل نشدیم، دوتا اتاق دارد رو به قبله است، خورتاب است به اصطلاح آفتابگیر است، نور دارد بیا اینجا. حالا پدرت اگر احمق بود همان جا باید باشی؟! این میشود امام! ما این روایات را چون کم میگوییم و کم میشنویم و جامعه ظرفیت شنیدن این روایات را ندارد، خیال میکنیم که همهاش یا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است یا «شَوْقاً اِلَی الْجَنَّةِ»؛ [13] اگر جامعه را بخواهد اصلاح کند باید اینطور اصلاح کند. حالا اگر کسی گفت تاریخ تولد من هزار و سیصد و فلان است، او هم گفت من 1300 سکه میخواهم بدهم، به او میگویند: «اِنْ کَانَ اَبُوکَ اَحْمَقَ»، تو هم باید این باشی؟! یا برادرت احمق بود تو هم باید باشی؟! تو اگر این کار را کردی و شیوع پیدا کرد، یک نفر شده هزار نفر در یک شهر ده میلیونی، آنوقت زندانها پُر میشود! این را حتماً شارع مقدس باید جلویش را بگیرد و میگیرد و دفترها هم هرگز نباید ثبت بکنند. وقتی که دفتر ببیند امروز اگر این کار را کرد، فردا زندان پُر میشود، ثبت نمیکند، جلویش را میگیرد، اصلاً حکومت برای همین است، نظم برای همین است. حضرت در برابر خوارج که گفتند «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه»، فرمود بله «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه»؛ اما منظور شما این است که «لَا اِمْرَةَ اِلَّا لِلَّه»! به هر حال جامعه نظم میخواهد، حکومت میخواهد. شما میگویید «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه»، بله این حرف را خود ما آوردیم که «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه»؛ اما شمای خوارج میگویید که کسی نباید حاکم باشد و حکومت کند! مردم بدون حکومت نمیتوانند زندگی کنند، به هر حال یک نظمی باید باشد.[14]
اینگونه از روایات که سعی میکردند یا سعی میکنیم که در توده مردم اینگونه روایات را نقل نکنیم؛ اما در محفلهای خصوصی باید بدانیم که ائمه چگونه حکم میکردند و چه میگفتند! میگفتند اشرافیت بد است؛ اما خانه نمور که فضیلت ندارد مستحب نیست، شما دوتا اتاق داری رو به قبله باشد و خورتاب باشد یعنی خورشید بتابد. «اِنْ کَانَ اَبُوکَ اَحْمَقَ یَنْبَغِی اَنْ تَکُونَ مِثْلَهُ». اگر یک وقتی خواستند «مهر المثل» بگیرند، «مهر المثل» اقران و خواهر و خاله و مانند آنها نیستند، اگر این خانواده آلودگی فکری داشتند، اینها «مهر المثل» نیست.
اگر یک وقتی حکومت غفلت کرد گسترش پیدا کرد، بقائاً معذور نیست اگر حدوثاً جاهل بود باید برگرداند، باید امضا نکند، باید بگوید این دَین نیست. چون مستحضرید مال مادامی در اختیار انسان است که از مرز عدل نگذرد به اسراف نرسد، اگر به اسراف رسید مالک اصلی امضا نمیکند. فرمود این مال برای من است و به شما دادم مرزش هم تا آنجاست، اسراف کردید من امضا نمیکنم ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾، کسی حق ندارد بگوید مال خودم است هر طوری دلم خواست صَرف میکنم! تو که مالک مطلق نیستی! آنکه مالک مطلق است محدوده خاصی برای شما قرار داده است، گفته بین این اسراف و تبذیر شما میتوانی در آن تصرف بکنی، وگرنه بگویید مال من است هر طوری بخواهم تصرف میکنم که نمیشود!
پرسش: امروزه هیچ محدودیت مالی وجود ندارد!
پاسخ: اینکه میگویند «فقه» برای تنظیم جامعه است همین است. الآن مثلاً بعد از اینکه خطر طلاق را فهمیدند تازه میگویند ما طلاق را ثبت نمیکنیم مگر اینکه بعد از مشاوره معلوم بشود که اینها هیچ نمیتوانند باهم زندگی کنند، این را بعد گفتند باید قبل میگفتند! جریان «مهر» هم همینطور است، کارهای اسرافی هم همینطور است. ما بعد از اینکه کسی به خطر رسید تازه متوجه میشویم، اینکه درست نیست! خود حضرت امیر (سلاماللهعلیه) فرمود تمام این لحظه به لحظه را مواظب باش! مرحوم علامه در تذکرة ـ این را یک وقتی هم نقل کردیم ـ نقل میکند که کسی در یکی از جنگها به وجود مبارک حضرت عرض کرد که من وضع مالیام خوب نیست، حالا غنائم فراوانی رسیده است شما یک مقداری به من مرحمت کنید! حضرت تشریف بردند کنار شتر با این دو انگشت مقداری پشم و کرک شتر را کَندند، فرمود: «مَا لِی مِنْ فَیْئِکُمْ هَذِهِ الْوَبَرِةِ اِلَّا الْخُمُس»؛ [15] [16] من در همه این غنائم یک پنجم حق دارم، اگر چیزی به من رسید از سهم خودم ممکن است به شما بدهم. این میشود حکومت اسلامی! درست است که من دستم باز است، اما مال جامعه است، مال مسلمین است، مال همه است، تنها مال من نیست. این دین مال همه است، دین امانت الهی است. حفظ جان مردم آبروی مردم عزت مردم، این وظیفه دین است و همه باید این آبرو را برای همیشه حفظ بکنیم. حالا کسی حق دارد آبروی خودش را بریزد؟! این آبروی ما برای ما نیست، ما «امین الله» هستیم «فی العِرض». این روایت نورانی را هم مرحوم کلینی در کافی نقل کرد که «اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ اِلَی الْمُؤْمِنِ اُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْ یُفَوِّضْ اِلَیْهِ اَنْ یُذِلَّ نَفْسَه»؛ [17] فرمود انسان را آزاد آفرید، اما آبروی او را در اختیار او نگذاشت که هر جا بخواهد آبروی خودش را بریزد؛ طرزی لباس بپوشد یا طرزی حرف بزند که مسخره بشود در جامعه، فرمود این کار را نکن! تفویض نکرده است، ما حق نداریم کاری بکنیم که به عزت ما بربخورد! فرمود عزت و آبروی شما مثل مال نیست که به هر کسی بدهی «وَ لَمْ یُفَوِّضْ اِلَیْهِ اَنْ یُذِلَّ نَفْسَه»، ما محترم هستیم. ما محترم هستیم نه یعنی این حرمت ما برای ماست! این آبروی ما از «الله» است، یک؛ ما «امین الله» هستیم، دو؛ این امانت را باید حفظ بکنیم، چون ما به او ایمان آوردیم و چون به او ایمان آوردیم و بنده او هستیم، آبروی ما برای اوست. فرمود حق ندارید در امانت خیانت کنید! چرا اگر کسی آبروی خودش را بُرد دوتا گناه کرد؟ یا لااقل یک گناه کرد؟ مال خودش را از بین بُرد، میگوییم یک گناه کرد؛ اما آبروی خود را بُرد دو گناه کرد: یکی اینکه خیانت کرد، یکی اصل این کار معصیت است.
بنابراین حضرت فرمود به اینکه شما باید عاقلانه زندگی کنید و عاقلانه معنای آن این نیست که انسان از مزایای طبیعی که خدا داد محروم باشد.
در آن روایتهای فراوانی که مهر حد خاص ندارد، چندین روایت بود که بخشی از آنها خوانده شد و بخشی هم الآن داریم میخوانیم. مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله تعالی علیه) در همان جلد 21 وسائل چندین روایت در باب یک از «اَبْوَابُ الْمُهُور»؛ یعنی صفحه 239 به بعد دهتا روایت است که مهر نصاب خاص ندارد؛ لذا اینها ادعای اجماع کردند. مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله تعالی علیه) میفرماید به اینکه اینکه حقیقت شرعیه ندارد، یک؛ عرف هم کافی است در تعیین مصداق و حدود آن، دو؛ ما بیش از این بحث نکنیم، سه. فرمایش مرحوم سید مرتضی که میفرماید در زیاده از خمسماة نگذرد،[18] این موافقی ندارد. گاهی خود شهید در مسالک میفرماید که ایشان گاهی ادعای اجماع میکند در حالی که غیر از خودشان کسی قائل نیست. این اجماع «علی القاعده» است؛ یعنی نظر شریفشان این است که این مطابق با قاعده است، یک؛ این قاعده مقبول همه است، دو؛ پس این حکم اجماعی است، سه؛ در حالی که انطباق این با قاعده براساس مبنای خود ایشان است. از خمسماة بگذرد باطل نیست. نعم! این دو مطلب را میشود گفت که مستحب است خمسماة باشد، یک؛ یا مکروه است بیش از خمسماة باشد، دو؛ اینها قابل گفتن است؛ اما حرام باشد و باطل، این قابل گفتن نیست، چون دلیل اجازه نمیدهد.
روایت اول آن این است که «مَا تَرَاضَی عَلَیْهِ النَّاس».[19] روایت دوم هم به همین مضمون است.[20]
روایت سوم هم این است که «فُضَیْلِ بْنِ یَسَار» از وجود امام باقر (سلاماللهعلیه) نقل میکند که «الصَّدَاقُ مَا تَرَاضَیَا عَلَیْهِ مِنْ قَلِیلٍ اَوْ کَثِیرٍ فَهَذَا الصَّدَاقُ».[21]
روایت چهارم این باب این است که «حلبی» میگوید از وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) سؤال کردم «عَنِ الْمَهْرِ فَقَالَ مَا تَرَاضَی عَلَیْهِ النَّاسُ اَوِ اثْنَتَا عَشْرَةَ اُوقِیَّةً وَ نَشٌّ» ـ که به تمییز اضافه بشود وگرنه این تمییز باید منصوب باشد ـ «اَوْ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ».[22] پس معلوم میشود که آن اُوقیه تقریباً مقداری مطابق با همین در میآید، برای اینکه هر اُوقیهای چهل مثقال است، دوازدهتا چهل مثقال میشود 480 مثقال، آن نَش یعنی نصف اُوقیه که این هم میشود بیست درهم، 480 درهم و بیست درهم میشود پانصد درهم که مطابق همان در میآید.
روایت پنجم این باب که «جَمِیلِ بْنِ دَرَّاج» از وجود مبارک امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند این است که «الْمَهْرُ مَا تَرَاضَی عَلَیْهِ النَّاسُ اَوِ اثْنَتَا عَشْرَةَ اُوقِیَّةً وَ نَشٌّ اَوْ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَم». [23]
روایت ششم این باب که «زُرَارَةَ بْنِ اَعْیَن» از امام باقر (سلاماللهعلیه) نقل میکند این است که «الصَّدَاقُ کُلُّ شَیْءٍ تَرَاضَی عَلَیْهِ النَّاسُ قَلَّ اَوْ کَثُرَ فِی مُتْعَةٍ اَوْ تَزْوِیجٍ غَیْرِ مُتْعَة»؛ [24] چه عقد دائم چه عقد منقطع، حقیقت مهر یکی است؛ منتها مهر همانطوری که قبلاً ملاحظه فرمودید نه جزء عقد دائم است و نه شرط عقد دائم، ولی در مسئله عقد انقطاعی جزء لازم است و به منزله رکن است که «لا متعة الا باجل و اجر».[25] روایت هفتم هم همین است.[26]
روایت نهم هم این است: «الصَّدَاقُ مَا تَرَاضَیَا عَلَیْهِ قَلَّ اَوْ کَثُرَ». [27]
روایت ده این باب هم این است: «هُوَ مَا تَرَاضَی عَلَیْه النَّاسُ اَوِ اثْنَتَا عَشْرَةَ اُوقِیَّةً وَ نَشٌّ اَوْ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ». بعد فرمود: «الْاُوقِیَّةُ اَرْبَعُونَ دِرْهَماً» چهل مثقال است، دوازدهتا چهل مثقال میشود 480 مثقال، «وَ النَّشُّ عِشْرُونَ دِرْهَماً»[28] که میشود پانصد مثقال. بعد مرحوم صاحب وسائل دارد که شواهد دیگری هم همین را تایید میکند.[29]
«فتحصل» که مهر سفهی صحیح نیست باید به «مهر المثل» برگردد.