< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

97/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح/ مهریه

مرحوم محقق در این فصل دوم از فصول پنج‌گانه بخش چهارم کتاب «نکاح» دو‌تا فرع را «تبعاً للنصوص» یاد کرده است و بدون اظهار نظر از آنها گذشت.[1] برخی‌ها به صِرف نقل این حکم و فتوایی که از روایت استفاده می‌شود بدون انتخاب رای گذشتند. برخی‌ها مثل مرحوم صاحب مسالک این دو‌تا روایت را تضعیف کردند، قهراً این حکم را نپذیرفتند و حکم آن را به قواعد عامه ارجاع دادند.[2] برخی‌ها مثل مرحوم صاحب ریاض (رضوان الله تعالی علیه) این دو‌تا روایت را پذیرفتند و اشکالات صاحب مسالک و مانند او را رد کردند و برابر این فتوا دادند.[3]

بنابراین در همین مسئله سه قول یا سه رای هست: بعضی‌ها نظیر شهید ثانی در مسالک این را باطل دانستند و حکم آن را به قواعد عامه ارجاع دادند. برخی‌ها مثل صاحب ریاض طبق قاعده به روایت عمل کردند. بعضی مثل مرحوم صاحب جواهر متوقف شدند.[4] آن حکم که قبلاً خوانده شد این بود که «و لو تزوجها علی خادم غیر مشاهد و لا موصوف قیل کان لها خادم وسط و کذا لو تزوجها علی بیت مطلقا» برابر این همین فتوا را دادند. این دو گروه که برابر این امر فتوا دادند «استناداً الی روایة علی بن ابی حمزة» که «ابن ابی عمیر» در آن هست، یک؛ «او دار» که «علی روایة ابن ابی عمیر» است «عن بعض اصحابنا»، دو؛ و خود مرحوم محقق هیچ نظری ندادند. فرمایش مسالک این است که این «علی بن ابی حمزه بطائنی» از آن جهت که راس واقفیه است ضعیف است و روایت دوم که مرسله است معتبر نیست؛ بنابراین ما برابر قواعد اولیه فتوا می‌دهیم. صاحب ریاض دارد به اینکه چون «ابن ابی حمزه» به وسیله آن قبلی‌ها که از اصحاب اجماع‌اند یا مورد اعتمادند نقل شده است معتبر است و دومی مرسلی است که «کالصحیح» است.

در جریان «علی بن ابی حمزه بطائنی» بله، او از واقفیه است و واقفیه «کلاب ممطوره» هستند.[5] برای ما دو‌تا حادثه «مجهول التاریخ» مطرح است: یکی اینکه «علی بن ابی حمزه بطائنی» واقف شد و مبتلا به این معصیت کبیره شد؛ یکی اینکه «ابن ابی عمیر» یا دیگری از او نقل می‌کند. این دو‌تا حادثه برای ما «مجهولی التاریخ» است؛ ما نمی‌دانیم آن بزرگوار قبل از وقف او این روایت را از او نقل کرد، یا بعد از وقف او؟ چون برای ما «مجهولی التاریخ» هستند، راهی برای استصحاب «احدهما» ی معین نداریم. لکن این بزرگوارانی که خودشان اینها را به عنوان «کلاب ممطوره» می‌دانند، بعید است که از یک شخص واقفی روایت نقل کنند و وقف هم آن ‌طور نبود همین‌ که وجود مبارک امام کاظم (سلام‌الله‌علیه) رحلت کرده است بلا فاصله فردایش «علی بن ابی حمزه» شده واقفی؛ بلکه مسائل مالی که پیش آمد گرفتار دنیا شد و «غرّته انفسه» و اینها. ممکن است یک زمانی فاصله باشد بین رحلت امام کاظم (سلام‌الله‌علیه) و واقفی شدن «علی بن ابی حمزه بطائنی». این یک مطلب.

دو سه‌تا سؤال شد درباره همین فروع قبلی که یکی آیا معامله سفیه باطل است یا معامله سفهی مطلقا باطل است؟ یکی هم درباره قاعده «کُلُّ مَبِیعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ فَهُوَ مِنْ مَالِ بَایِعِهِ»،[6] این نیازی به آن تکلّفی که آنامّای قبل از قبض این معامله باطل می‌شود و می‌آید به ملک بایع، لازم نیست؛ یک حکمی است که شارع مقدس کرده است. اما درباره آن مطلب اول که آیا معامله سفیه باطل است یا معامله سفهی هم باطل است، در بحث‌های قبل داشتیم که برابر آیه سوره مبارکه «نساء»، مال یک ملت ستون فقرات آن ملت است که فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ اَمْوالَکُمُ﴾، که خداوند مال یک ملت را ﴿جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً﴾.[7] ملت اگر بخواهد ایستادگی کند در برابر حوادث، باید جیب و کیف آنها پُر باشد و نیازی به غیر نداشته باشند؛ چون اگر کسی بخواهند بایستد باید ستون فقرات آنها سالم باشد. برابر این آیه، مال یک مملکت ستون فقرات آن مملکت است. برابر اینکه قرآن «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[8] [9] کسی که جیب و کیف او خالی است، ما در فارسی چون آن لغت قوی و غنی را نداریم می‌گویم «گدا»؛ در قرآن که «عربی مبین» است نمی‌گوید «فاقد» یعنی ندار؛ چون گدا همان فاقد است. می‌گوید این فقیر است، فقیر به معنی گدا نیست، این بر وزن «فعیل» به معنی مفعول است. کسی که ستون فقرات او شکسته است و قدرت ایستادن ندارد، به او می‌گویند فقیر. ملتی که جیب و کیف آنها خالی است، گدا نیستند؛ بلکه ستون فقرات آنها شکسته است و قدرت ایستادن ندارند. مسکین هم همین ‌طور است. مسکین که به معنی گدا نیست، مسکین یعنی آدم ساکن، قدرت حرکت ندارد، او چه مبارزه‌ای می‌تواند بکند؟! این مال را دین اجازه نمی‌دهد که کسی بگوید برابر تاریخ تولد من این‌ قدر مهریه می‌دهم پس‌فردا هم راهی زندان بشود. لازم نیست کسی سفیه ملکه‌ای باشد؛ کار سفهی که به یک نظام آسیب می‌رساند بعد پس‌فردا اجرا و زندان، عمری را باید تلف بکنند و بدوند، این کار، کار باطلی است. هیچ تردیدی نیست که این کار، کار سفهی است و کار سفهی را امضا نمی‌کنند، لازم نیست که برای کسی ملکه بشود.

اما سؤال شده که چطور غبن را شارع مقدس امضا کرده است؟ کسی که گران می‌خرد او هم سفیه است یا کارش سفهی است. بین غبن و سفه خیلی فرق است! او یک هوش کاذب دارد خائن به ملت است. این مغبون که جاهل است، جهل به موضوع که سفه نیست، او از قیمت سوقیه بی‌خبر است؛ پس او سفیه نیست، کار او هم سفهی نیست، او خائن است نه سفیه! گرچه کسی که معصیت می‌کند، قرآن او را عاقل نمی‌داند. این بانک‌ها تلاش و کوشش کردند که چگونه از مردم سود بگیرند! مگر سود گرفتن و اداره بانک، بدون تحصیل چندین ساله ممکن است؟! اما همه اینها را قرآن مخبَّط می‌داند: ﴿الَّذینَ یَاْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ اِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ﴾؛[10] عقل کاذب را جنون می‌داند، می‌گوید اینها مخبَّط هستند. غابن مخبَّط است در فرهنگ قرآن کریم، دیوانه است در فرهنگ قرآن کریم و دیوانه محشور می‌شود؛ اما سفه عرفی ندارد، او براساس تیزهوشی خودش دارد کلاه سر مردم می‌گذارد. پس نه غابن سفیه است و کار او سفهی، و نه مغبون سفیه است و کار او سفهی؛ مغبون جاهل به موضوع است و جاهل به موضوع چه خبری دارد؟! لذا دین معامله غبنی را امضا کرده و گفته خیار دارد، چون خیار از احکام بیع صحیح است و مانند آن.

پس هیچ ارتباطی بین غبن و سفه نیست. او تیزهوشانه طرزی درست می‌کند که کسی تشخیص ندهد و تمام هوش و سرمایه‌ خود را صَرف در فریب دادن مردم می‌کند. این همان بیان نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) است که اینکه معاویه داشت این نکراء است، این عقل نیست؛ عقل همان است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[11]

اما می‌ماند مسئله «کُلُّ مَبِیعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ فَهُوَ مِنْ مَالِ بَایِعِه».[12] در بحث‌های فقهی اگر کسی حضور می‌داشت آنجا چندین روز بحث شد که چگونه این قاعده با عقل جور در می‌آید که «کُلُّ مَبِیعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ فَهُوَ مِنْ مَالِ بَایِعِهِ». در آنجا گفته شد به اینکه ضمان یا ضمان ید است یا ضمان معاوضه؛ خود اسلام بیش از این دو ضمان را نیاورده است. اگر کسی معامله کرد داد و ستد کرد، ضمان او ضمان معاوضه است؛ یعنی کالای را فروخت در عوض یک ثمن معین، خدماتی را اجاره داد در برابر اُجرت معین، خانه‌ای را اجاره داد در برابر «مال الاجاره» معین؛ ضمان اینها، ضمان معاوضه است. ضمان ید عبارت از آن است که «من اتلف مال الغیر فهو له ضامن»[13] [14] «عَلَی الْیَدِ مَا اَخَذَتْ حَتَّی تُؤَدِّیَ»؛[15] حالا آن شیء که تحت ضمان این ید غاصب است، اگر مثلی بود مثل، قیمی بود قیمت. ما بیش از دو قسم ضمان نداریم. این بایعی که این ظرف را فروخته به مشتری، بعد از اینکه ایجاب و قبول تمام شد و ثمن را گرفت، یک زلزله‌ای آمد یک تکانی این مغازه خورد این لیوان افتاد و شکست، چرا این بایع ضامن باشد؟! نه ضمان ید دارد نه ضمان معاوضه! شارع مقدس هم که نفرمود: «علی البایع کذا»! شارع مقدس فرمود: «کُلُّ مَبِیعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ فَهُوَ مِنْ مَالِ بَایِعِه»؛ فرمود این مال او تلف شد، این مال او تلف شد یعنی چه؟ نگفت او ضامن است؛ نه برابر «علی الید» حکم کرد و نه برابر ضمان معاوضه! گفت این لیوانی که بایع فروخت و پولش را گرفت، وقتی یک تکانی در این قفسه پیدا شد این لیوان افتاد شکست، این لیوان مال بایع بوده است؛ آنوقت یک آدم عاقل می‌آید اشکال می‌کند به اینکه این ضمان، ضمان ید است یا ضمان معاوضه؟! شارع که نگفت او ضامن است، گفت مال او شکست، مال او شکست یعنی چه؟ ـ جان کَندن یعنی جان کَندن! اجتهاد یعنی این! ـ این است که مرحوم آقای نائینی به زحمت افتاد، مرحوم آقا ضیاء به زحمت افتاد و خیلی از فحول به زحمت افتادند تا این بطلان معامله قبل از تلف را ثابت کنند، بگویند آنامّای قبل از تلف شارع مقدس حکم به بطلان معامله کرده است، اولاً؛ این لیوان وارد ملک بایع شد، ثانیاً؛ در ملک او شکست او باید خسارتش را بپردازد، ثالثاً؛ این معنای قاعده است. «کُلُّ مَبِیعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ فَهُوَ مِنْ مَالِ بَایِعِهِ»، نه «علی البایع»! این تحلیل را می‌خواهد. وقف هم همین طور است. این تلاش و کوشش بزرگان نجف برای اینکه خیلی‌ها متوجه نشدند اصلاً؛ اما خوب فهمیدند که نمی‌فهمند. آدم که نفهمد که نفهمد بد است! اینها فهمیدند که نمی‌فهمند مرتّب تلاش کردند مرتّب کوشش کردند بعضی به مقصد رسیدند که چرا دین نگفته بایع ضامن است؟ گفته مال بایع شکست، این مال بایع شکست یعنی چه؟ این که مال بایع نبود! یعنی منِ شارع که به ید من مال است می‌گویم این لیوان آنامّای قبل از تلف این بیع باطل شد، اولاً؛ ثمن به ملک مشتری برگشت و مثمن به ملک بایع برگشت، ثانیاً؛ مال بایع از قفسه افتاد و شکست. «کُلُّ مَبِیعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ فَهُوَ مِنْ مَالِ بَایِعِهِ»، نه «علی البایع الضمان»!

اما احتمال اینکه این حکم ولایی باشد حکم حکومتی شارع کرده باشد، این هم «بیّن الغی» است؛ برای اینکه همه این قواعدی که شارع مقدس گفت «الی یوم القیامة» است. «عَلَی الْیَدِ مَا اَخَذَتْ» «الی یوم القیامة». «لا حرج الی یوم القیامة»، «لا ضرر الی یوم القیامة»، «کُلُّ مَبِیعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ فَهُوَ مِنْ مَالِ بَایِعِهِ» «الی یوم القیامة». حکم ولایی نظیر تحریم تنباکو یک حکم مقطعی است. شارع اینجا حکم ولایی بکند همسان با سایر قواعد است که حکم «الی یوم القیامة» نیست؛ این حکم اولی شارع مقدس است. اگر گفته بود بایع ضامن است، انسان می‌توانست بگوید حالا یا ضمان ید است یا ضمان معاوضه؛ اما نگفت او ضامن است، گفت مال او تلف شد، مال او تلف شد این که مال او نبود. در جریان وقف هم همین طور است؛ اگر وقف را خود شارع مقدس گفت جنس و فصل آن «حیثیته انه لا یباع و لا یوهب»، در درون وقف این است که قابل نقل و انتقال نیست، اصلاً معنای وقف همین است. یک وقت است که می‌گوییم فلان شخص این خانه برای اوست یا این مغازه برای اوست برای حفظ مردم جاده را می‌خواهند توسعه بدهند او اگر نمی‌فروشد حاکم شرع وادارش می‌کند که بفروشد برای توسعه جاده برای اینکه جان مردم محفوظ باشد، این امر معقولی است و قابل فهم است؛ برای اینکه خانه اوست و قابل نقل و انتقال است، منتها رضایت او شرط است حکومت اسلامی می‌گوید حالا او هم راضی نشد برای حفظ جان مردم ما از او می‌خریم، این قابل نقل است؛ اما اگر یک چیزی در درون آن آمده است که «لا یباع و لا یوهب»؛ وقف اینطور است. حقیقت وقف این است که قابل نقل و انتقال نیست؛ آن وقت شما چگونه می‌گویید که این وقف را بفروشند؟! این مغازه ملک طِلق است، اینکه در حقیقت این مغازه رضا در آن باشد و جنس و فصل آن باشد که نیست، مالک باید راضی باشد یک امر بیرونی است؛ اما وقف این است که «حقیقته انه لا یباع و لا یوهب و لا یورث»؛ آن وقت چگونه شما می‌خواهی نقل و انتقال بدهی؟! این است که این آقایان در وقف این را مطرح کردند، در قاعده «کُلُّ مَبِیعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ» مطرح کردند. هر جا به این طور رسید که مطابق با عقل نبود، سعی می‌کنند که توجیه عقلانی برای آن پیدا کنند، شواهدی هم در آن هست؛ لذا در مسئله: «کُلُّ مَبِیعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ» نفرمود بایع ضامن است تا ما بگوییم ضمانش ضمان ید است یا ضمان معاوضه؛ فرمود این مال بایع افتاد شکست.

پرسش: ...

پاسخ: بله، یک وقت است که انسان فرمایش مرحوم شیخ طوسی و امثال شیخ طوسی را قائل است در ضمان خیار که نظر شریف ایشان این است که گذشتِ ضمان خیار دخیل در حصول ملکیت است متمّم حصول ملکیت است، عقد در زمان خیار ملکیت نمی‌آورد، نه اینکه ملکیت متزلزل می‌آورد، اصلاً ملکیت نمی‌آورد که این در بحث خیار فرمایش ایشان رد شد. اگر کسی فرمایش مرحوم شیخ طوسی را داشته باشد که صِرف بیع، صِرف عقد، ایجاب و قبول ولو ثمن قبض شود، مملِّک نیست یعنی این متاع ملک مشتری نشد چون ضمان، ضمان خیار مجلس است مثلاً و مانند آن؛ اما اینکه پذیرفته نیست. بگوییم در زمان خیار خود قبض مقوّم ملکیت است متمّم مکلیت است، این را در غیر «صَرف و سَلَم» که کسی نگفته است. بله معامله اگر طلا و نقره باشد، قبض شرط است، «صَرف و سَلَم» باشد قبض شرط است. اما یک معامله نقدی بود، این لیوان را خرید و پولش را هم داد؛ این نه از سنخ «صَرف و سَلَم» است و نه از سنخ چیزهایی که خیار دارند، از آن قبیل نیست. اگر معروف بین اصحاب این است که خود عقد مملّک است و قبض وفای به عقد است نه متمم عقد. ما یک ﴿اَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ﴾[16] داریم و یک ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾؛[17] ﴿اَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ﴾ برای آن مرحله انشاست که ملک را جابجا می‌کند، ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ یعنی حالا که مال را فروختی به مردم بده! این قبض در مرحله ثانی، یعنی در بخش وفا دخیل است نه در بخش تملیک! اگر خصوص طلا و نقره باشد بله در تملیک شرط دخیل است، یا بیع «صَرف و سَلَم» باشد در تملیک دخیل است. اما وقتی که بیع سَلَم نیست بیع صَرف نیست، قبض و اقباض که دخیل در تملیک نیست متمم ملکیت نیست؛ در مرحله وفاست. گاهی عقد فضولی است مثل اینکه آدم مال مردم را بفروشد، گاهی وفا فضولی است مال مردم را نفروخت مال خودش را فروخت ولی در موقع ادا مال مردم را گرفته داده است، این وفا فضولی است این عقد که فضولی نیست عقد سرجای خودش هست.

پرسش: ...

پاسخ: چون آنجا قبض نشده هنوز ملکیت نیامده است، این روشن است. اما این اختصاصی به «صَرف و سَلَم» ندارد؛ چون در مسئله «صَرف و سَلَم» بیع کالی به کالی می‌شود؛ یک طرف آن که ذمّه است و یک طرف آن هم که قبض نشده بیع کالی به کالی می‌شود. در خصوص صَرف، صرّافی چون مهم است قبض شرط است. در خصوص سَلَم برای پرهیز از بیع کالی به کالی و مانند آن مبیع که ذمّه است ثمن هم اگر قبض نشود که می‌شود بیع کالی به کالی. در این گونه از موارد مشخص است.

«فتحصّل ان‌هاهنا امورا ثلاثه: » اگر ما حرف شیخ طوسی را زدیم گفتیم در زمان خیار ملکیت نمی‌آید، این قاعده تا حدودی می‌تواند درست باشد؛ یعنی ضمان می‌تواند درست باشد، «من مال بایع» می‌تواند درست باشد و اگر حرف بعضی‌ها را درباره قبض گفتیم که این مربوط به «صَرف و سَلَم» است نه درباره بیوع عادی، که قبض دخیل در تتمیم مالکیت و ملکیت است، و قبل از قبض ملک منتقل به مشتری نمی‌شود، بله این لیوانی که در مغازه هست چون هنوز به مشتری نداد ملک بایع است و ملک بایع تلف شد. اما وقتی که معروف بین اصحاب این است و همه ما این را می‌گوییم که در غیر بیع «صَرف و سَلَم» قبض دخیل نیست، این لیوان ملک طِلق مشتری است و قاعده هم که نمی‌گوید اگر لیوان تلف شد بایع ضامن است؛ می‌گوید لیوان که تلف شد مال بایع شکست، «کُلُّ مَبِیعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ فَهُوَ مِنْ مَالِ بَایِعِهِ»؛ این چکار دارد نظیر «عَلَی الْیَدِ مَا اَخَذَتْ» و مانند آن که ضمان‌آور است؟! این هیچ راهی ندارد مگر همین توجیه. این در کتاب «بیع» باید مشخص بشود، براساس قاعده «کُلُّ مَبِیعٍ تَلِفَ قَبْلَ قَبْضِهِ» که آیا این به دلیل دخالت خیار است؟ آیا به دلیل دخالت قبض است؟ آیا فقط صِرف ضمان است؟ اگر صِرف ضمان است چرا فرمود مال او شکست؟! لذا آمدند این احتیال را گرفتند.

حالا می‌ماند یک مسئله‌ای که مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله علیه) در جریان جمع مراتین در مهر واحد که اگر یکی معیب شد خیار عیب دارد، اگر لازم شد آن را هم باز مطرح می‌کنیم.[18]

این روایت‌ها را که ملاحظه فرمودید، دیگر تکرار این روایات شاید لازم نباشد؛ اما مستحضرید که اینها تمثیل است و اگر مورد غَرر و مانند آن باشد که معتبر نیست یک امر عادی است، این منصرف می‌شود به اینکه در جایی که عادی باشد این طور است و مطابق قاعده در می‌آید. اگر امر عادی باشد مطابق قاعده در می‌آید، تبعدی نیست تا حالا ما بگوییم که روایت تعبدی را نمی‌شود به وسیله «علی بن ابی حمزه بطائنی» ثابت کرد.[19]

حالا تبرّکاً روز چهارشنبه ما یک بیان نورانی از حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) بخوانیم. در این کتاب شریف تمام نهج البلاغة بین ادعیه آن حضرت و خطبه‌ها و نامه‌های آن حضرت فرق گذاشته شد یعنی بحث‌های آن را جدا کردند. ولی در نهج البلاغه سید رضی (رضوان الله علیه) دوتا جمله دعایه است که اینها را در ضمن خطبه نقل می‌کند؛ در خطبه 201 به بعد یا 225 این دوتا جمله را در آن دو خطبه است و حال اینکه اینها جزء ادعیه حضرت است. در کتاب شریف تمام نهج البلاغه صفحه 760 این دعاها را نقل می‌کنند. این دعاها در صحیفه سجادیه هم هست.[20] اصل این دعا در صفحه 759 آمده و تتمه آن در صفحه 760 است. طلیعه دعا این است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُصْبِحْ بِی مَیِّتاً وَ لَا سَقِیماً وَ لَا مَضْرُوباً عَلَی عُرُوقِی بِسُوءٍ وَ لَا مَاْخُوذاً بِاَسْوَاِ عَمَلِی وَ لَا مَقْطُوعاً دَابِرِی وَ لَا مُرْتَدّاً عَنْ دِینِی وَ لَا مُنْکِراً لِرَبِّی وَ لَا مُسْتَوْحِشاً مِنْ اِیمَانِی وَ لَا مُلْتَبِساً عَقْلِی وَ لَا مُعَذَّباً بِعَذَابِ الْاُمَمِ مِنْ قَبْلِی»، اینها را دارد. بعد این جمله را دارد: «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ»؛ ـ این در صحیفه سجادیه هم هست ـ خدایا آبروی مرا به داشتن حفظ بکن! «وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِیَ‌ بِالْاِقْتَارِ»؛ آن جاه و شکوه من را با نداری از بین نبر! اگر آن جاه و شکوه من را با نداری از بین بُردی، من ناچارم این کار را بکنم: «فَاَسْتَرْزِقَ طَالِبِی رِزْقِکَ» دستم پیش دیگری دراز بشود که او هم در کنار سفره تو نشسته است. حالا چرا «مع الواسطه» با آبروریزی می‌خواهی ما را اداره کنی؟! او را هم که تو دادی، به ما هم بده که دست ما کنار سفره دیگری دراز نشود. «فَاَسْتَرْزِقَ طَالِبِی رِزْقِکَ وَ اَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِکَ». این کتاب چقدر شیرین است! البته هرگز نمی‌شود فارسی را با عربی مقایسه کرد. در قرآن کریم از نداری، یعنی خالی بودن جیب و کیف به فقر، مسکنت، املاق و مانند آن یاد کرده است. فقیر هست، مسکین هست، بعد فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا اَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ اِمْلاق﴾؛[21] آنها گدایی را بی‌مالی می‌دانستند؛ اما چرا قرآن تعبیر به املاق می‌کند؟ می‌گوید ملتی که جیب و کیف او خالی است، او اهل املاق است، املاق یعنی تملّق و چاپلوسی، او ناچار است چاپلوس باشد. چاپلوسی با عزت و ایمان سازگار نیست. نفرمود خشیتِ نداری! خشیتِ فقدان مال! این را که عرب نمی‌فهمید. آنها که «یغذوا الکلاب و یقتل الاولاد»؛ [22] ( «... بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اَنْتُمْ مَعَاشِرَ الْعَرَبِ عَلَی شَرِّ حَالٍ یغذوا[یَغْذُو] اَحَدُکُمْ کَلْبَهُ وَ یَقْتُلُ وَلَدَهُ...» ) در سال‌های خشکسالی کار رسمی اعراب بدو این بود وقتی که گرانی بود نداشتند بچه‌ها را می‌کشتند سگ‌ها را نگه می‌داشتند! می‌گفتند سگ گله ما و دام ما را حفظ می‌کند، این بچه نابالغ به چه درد ما می‌خورد! این بیان نورانی حضرت است. رسمی هم بود، «یغذوا الکلاب و یقتل الاولاد»؛ بچه دو ساله یا سه ساله اینها را می‌کشتند می‌گفتند ما نمی‌توانیم اینها را تامین کنیم؛ اما سگ گله ما را حفظ می‌کند. این مردم را دین آورده آدم کرده است. آنها که املاق نمی‌فهمیدند چیست؟ درست است که قرآن عربی است، اما عربی مبین است طبق بیان نورانی امام باقر (سلام‌الله‌علیه) «یُبِینُ الْاَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْاَلْسُن‌»،[23] او فقط گدایی می‌فهمد، او املاق را نمی‌فهمد.

در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) در نهج البلاغه هست که «اِذَا اَمْلَقْتُمْ‌ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»؛[24] فرمود اگر ـ خدای ناکرده ـ در صدد تملّق گفتن از زید و عمرو هستید با خدا معامله کنید تجارت کنید صدقه بدهید؛ «اِذَا اَمْلَقْتُمْ‌ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة». تعبیر قرآن هم این است که ﴿وَ لا تَقْتُلُوا اَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ اِمْلاق﴾. پس گاهی می‌گوید ملتی که جیب او خالی است ستون فقرات او شکسته است، گاهی می‌گوید ملتی که کیف او خالی است اهل حرکت نیست، گاهی می‌گوید ملتی که دست تهی است اهل چاپلوسی است. چاپلوسی بد است، بی‌حرکتی بد است و کمرشکستگی بد است.

فرمود این کار را نکن، خدایا! «فَاَسْتَرْزِقَ طَالِبِی رِزْقِکَ وَ اَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِکَ» باید چاپلوسی بکنم، منّت آنها را بکشم. «وَ اُبْتَلَی بِحَمْدِ مَنْ اَعْطَانِی وَ اُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِی»؛ آن که به من داد من ناچارم کُرنش کنم چاپلوسی کنم، آن که نداد ناچارم بد او را بگویم. «وَ اَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ کُلِّهِ وَلِیُّ الْاِعْطَاءِ وَ الْمَنْع»؛ با اینکه همه نعمت از توست، ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْاَرْض﴾[25] [26] هم که دست توست، او هم که دارد از تو دارد. «اِنَّکَ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیر».

اما دعای کریمانه دیگر آن حضرت؛ این دعا، دعای عمومی است که برای همه است. دعای کریمانه دیگر حضرت این است که «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِی اَوَّلَ کَرِیمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ کَرَائِمِی وَ اَوَّلَ وَدِیعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِکَ عِنْدِی»؛ خدایا! روح ما، اعضا و جوارح ظاهری و باطنی ما عطایای توست، دادی ما هم تسلیم می‌کنیم؛ اما خدایا! آن طور نباشد که اول اعضا و جوارح را بگیری بعد جان ما را، اول چشم ما را بگیری دست ما را بگیری! ـ این دعا خیلی دعای کریمانه است! ـ عرض کرد خدایا! پسران من حسن و حسین هستند و دختر من هم زینب است، من حاضر نیستم محتاج اینها بشوم که اینها در پیری مرا تر و خشک کنند. این علی است! اگر حضرت ـ خدای ناکرده ـ مثلاً احتیاج داشت، منّتی در کار نبود با داشتن آن فرزندان. من نمی‌خواهم محتاج بچه‌های خود باشم در زمان پیری، اول جان ما را بگیر! نه اینکه اول دست ما را بگیری پای ما را بگیری ویلچری بشویم، محتاج این بچه شویم یا محتاج آن بچه شویم. این دعای کریمانه است.

در دعای «عرفه» سید الشهداء (سلام‌الله‌علیه) هم همین طور است: «وَ اجْعَلْ سَمْعِی وَ بَصَرِیَ الْوَارِثَیْنِ مِنِّی‌».[27] این از مشکلات عبارت‌های آن دعای نورانی است! اصلاً این طرز فکر را وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) به بچه‌ها یاد داد. «وَ اجْعَلْ سَمْعِی وَ بَصَرِیَ الْوَارِثَیْنِ مِنِّی»؛ خدایا چشم و گوش را وارث من قرار بده، نه من را وارث او! یعنی چه؟ یعنی اگر اول چشم و گوش من را گرفتی من ماندم بی‌چشم و گوش، من می‌شوم وارث چشم و گوشِ از دست رفته؛ ولی وقتی من بروم چشم و گوش می‌شوند وارث من، عیبی ندارد. «وَ اجْعَلْ سَمْعِی وَ بَصَرِیَ الْوَارِثَیْنِ مِنِّی»؛ من را وارث آنها قرار نده که اول آنها را ببری بعد من را! من تا زنده‌ام می‌خواهم با چشم سالم و گوش سالم باشم، محتاج هیچ یک از بچه‌هایم نباشم. این نهایت کَرم است.

«اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِی» جان مرا، «اَوَّلَ کَرِیمَةٍ» همه اینها کریمه است. در بعضی از تعبیرات دارد که این در حواشی سیوطی و اینها هم هست گفتند چون همین طور وارد شده، همین طور قرائت کنید «من احب کریمتاه»، نگویید این منصوب است «احب کریمتیه» بخوانیم! «کریمتاه» اسم دوتا چشم است یا چشم و گوش است، چون به هر حال این مفعول است و باید منصوب باشد. این در آداب المتعلمین هست، در حاشیه سیوطی هم هست. «من احب کریمتاه»[28] ( «من احبّ کریمتاه لا یکتبن بالعصر».) یعنی کسی که چشم خود را دوست دارد، گوش خود را دوست دارد، یا دوتا چشمش را دوست دارد در تاریکی مطالعه نکند. همه اعضا و جوارح کریمه الهی‌اند. عرض کرد خدایا همه اینها کرائم‌ هستند که تو دادی؛ ولی اول کریمه‌ای که می‌گیری جان من باشد «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِی اَوَّلَ کَرِیمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ کَرَائِمِی وَ اَوَّلَ وَدِیعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِکَ عِنْدِی». آن وقت همین را وجود مبارک حضرت سید الشهداء (سلام‌الله‌علیه) در دعای «عرفه» باز کرد که من را وارث آنها قرار نده! آنها را وارث من قرار بده یعنی اول جان من را بگیر، بعد آنها. این کریمانه زندگی کردن است که آدم به غیر او محتاج نباشد که امیدواریم ذات اقدس الهی این دعای نورانی را در حق همه ما مستجاب بفرماید.

 


[9] کامل بهایی (طبری)، ص390.
[13] المکاسب (المحشی)، ج2، ص22.
[14] فقه القرآن، ج‌2، ص74.
[20] الصحیفة السجادیة، دعای بیستم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo