< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

97/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح/ مهریه

مرحوم محقق در این فصل دوم از فصول پنج‌گانه بخش چهارم کتاب «نکاح»، فروعی مربوط به مهریه و آثار و لوازم آن را ذکر کردند.[1] یکی از آن فروع این است که فرمودند: «و اذا تزوجها بمهر سرّاً و بآخر جهراً کان لها الاول»؛ در تبیین مهر و قرار مهر خاص گاهی سرّاً یک چیزی را مهریه قرار می‌دهند حالا یا کم یا زیاد، جهراً برخلاف آن قرار می‌دهند حالا یا کم یا زیاد، آیا آن مهریه‌ای که در خفا و سرّ با هم قرار گذاشتند آن معیار است یا مهریه‌ای که جهراً اظهار کردند آن معیار است؟

فرمود: «و اذا تزوجها بمهر سرّاً»؛ یعنی در روابط خصوصی که با هم داشتند یک مهریه خاصی را قرار دادند، ولی در جلسه عقد رسمی برای حفظ بعضی از شئونات دنیایی و مانند آن مهریه دیگری را قرار دادند یا بیشتر یا کمتر؛ فرق نمی‌کند اولی بیشتر باشد دومی کمتر، یا اولی کمتر باشد دومی بیشتر، یا اصلاً سخن از زیاده و نقص نباشد تفاوت جنس باشد اولی یک شیئی است دومی شیئی دیگر که صُوَری دارد. به هر حال مهریه سرّی با مهریه جهری فرق می‌کند، حالا فرق آن یا در کمّیت است یا در کیفیت است یا در عینیت است یا در عناوین دیگر.

فرمودند: «و اذا تزوجها بمهر سرّاً و بآخر جهراً کان لها الاول»، این صورت مسئله است و این صورت مسئله چند ‌گونه قابل تبیین است. آن‌طوری که شهید در مسالک و بعد هم در جواهر این صورت‌ها بیان شده، دو صورت رسمی است،[2] [3] ممکن است صور دیگری هم برای آن ترسیم شود. حالا صورت اول را در این محفل ـ به خواست خدا ـ می‌خوانیم، صورت دوم آینده مطرح می‌شود.

صورت اول این است عقدی که خوانده‌اند سرّاً، نه اینکه قرارداد و مقاوله باشد، مقاوله و قرارداد معیار نیست؛ تزوّج یعنی آن عقدی که انشاء کردند سرّاً با یک مهریه خاص است، عقدی که جهراً در حضور دیگران انشاء می‌کنند با یک مهریه مخصوص است، کدام مقدم است؟ این صورت یک امر روشنی است؛ لذا فرمودند که «کان لها الاول»، آنکه عقد بسته شد آن عقد اولی است، دومی اصلاً عقد نیست صورت عقد است، چه مطابق آن باشد چه غیر مطابق، یک کار لغوی است یک لغلغه لسان است. این طرز فرع‌بندی کردن یک امر روشنی است که اولی حق است و دومی باطل. اما صورت دوم مسئله که ـ ان‌شاءالله ـ بعد مطرح می‌شود این است که در آن مقاوله و گفتگوها قرارشان یک مهر مشخص است، اما در جلسه رسمی عقد که انشاء می‌کنند یک چیز دیگری را مهر قرار می‌دهند؛ این صورت ثانیه است که بعداً ـ به خواست خدا ـ باید مطرح شود. ولی صورت اُولی که مطرح کردند این است اگر عقدی که سرّاً خواندند با یک مهریه خاص است و عقدی را که جهراً انشاء کردند با یک مهریه مخصوص. این دومی که جهراً انشاء کردند خود عقد باطل است چه رسد به مهری که در کنار این عقد ذکر شده است؛ چون «تحصیل حاصل» که مقدور نیست و انشاء یک امر عقلانی و عقلایی است جِدّ اینها متمشّی نمی‌شود که انشاء کنند زنی که همسر این مرد است آن را جدیداً همسر قرار بدهند. همه ما می‌دانیم که «تحصیل حاصل» محال است، چرا «تحصیل حاصل» محال است؟ تا به «اجتماع نقیضین» برنگردد «دور»، «اجتماع ضدّین»، «تحصیل حاصل»، برهانی بر استحاله آنها نیست. همه اینها که می‌گوییم «تحصیل حاصل» محال است، «اجتماع ضدین» محال است، «دور» محال است، اینها بدیهی‌اند و نه اوّلی! بدیهی آن است که دلیل دارد منتها دلیل نمی‌خواهد، اوّلی آن است که دلیل‌پذیر نیست. «اجتماع مثلین» چرا محال است؟ برای اینکه به «اجتماع نقیضین» برمی‌گردد. «اجتماع نقیضین» چرا محال است؟ سؤال ندارد که یک شیء هم باشد هم نباشد. استحاله «اجتماع نقیضین» ‌اصلاً سؤال ندارد؛ یعنی هیچ راهی برای اثبات استحاله آن نیست. تا ما بخواهیم حرف بزنیم فرع بر آن است که «اجتماع نقیضین» محال باشد؛ اقامه برهان با عدم اقامه برهان جمع نمی‌شود، حرف زدن با حرف نزدن جمع نمی‌شود، گوش دادن با گوش ندادن جمع نمی‌شود.

بنابراین آنهایی که خیلی دقیق هستند مسائل را به این بدیهیات برمی‌گردانند و آنها که اَدقّ هستند بدیهی را به اوّلی برمی‌گردانند، اوّلی دیگر برهان ندارد. «اجتماع مثلین» محال است چرا محال است؟ برای اینکه اگر گفتیم دو‌تا هستند و مثل هستند؛ یعنی دومی هیچ فرقی با اولی ندارد، اولی هیچ فرقی با دومی ندارد، اینها می‌شوند مثلین. چرا تعدد محال است؟ برای اینکه در تعدد «الا و لابد» اختلاف باید باشد. «الف» که با خودش اختلاف ندارد، اما این «الف» با آن «الف» با هم اختلاف دارند، برای اینکه این اینجا هست و آن آنجا هست یا زمان یا زمین یا کیفیت یا اوضاع دیگر. اگر گفتیم دوتا، حتماً باید آن ممیّز را ذکر بکنیم و اگر گفتیم اجتماع، حتماً باید ممیّز نداشته باشد؛ لذا «اجتماع مثلین»، «الا و لابد» به تناقض برمی‌گردد.

«علی ایّ حالٍ» چه این تحلیل عقلی را بداند و چه ندانند، جِدّ متمشی نمی‌شود؛ یعنی کسی که این زن همسر اوست بگوید «انکحتُ»، جِدّ او متمشی نمی‌شود مگر لغلغه لسان. لغلغه لسان همان‌طوری که درباره اصل عقد کارآمد نیست، درباره مهری هم که در متن عقد ذکر شده ناکارآمد است. لذا می‌فرمایند که اگر سرّاً عقد بستند به یک مهری و جهراً عقد بستند به مهر دیگر، آن مهر اول و عقد اول درست است عقد دوم درست نیست و اگر فرق‌های دیگری باشد که آن فرق‌ها را به صورت‌های دیگر ذکر می‌کنند. آن فرع دوم یک مقداری قابل طرح هست که اینها در آن گفتگو و مقاوله قرارشان این بود که فلان مقدار کم مهریه باشد، در متن عقد که دارند اجرا می‌کنند برای حفظ شئونات مادی و ظاهری خیالی یک مقدار بیشتری را مهریه قرار دادند، این صورت ثانیه است که باز تاحدودی قابل طرح است؛ اما صورت اُولی اصلاً قابل طرح نیست که سرّاً عقد بکنند بر یک مهری، بعد بخواهند جهراً عقد بکنند، این جهر عقد نیست، این صورت عقد و لغلغه لسان است؛ لذا فرمود: «و اذا تزوجها بمهر سرّاً و بآخر جهراً کان لها الاول»؛ «مهر المسمّی» همان مهر اولی است، دومی لغو است.

حالا چون روز چهارشنبه است ـ به خواست خدا ـ مقداری از مسائل قبل را هم مطرح کنیم. در بحث‌های قبل ما دو‌تا مطلب را گذرانده بودیم: یکی ـ معاذالله ـ درباره تحریف قرآن بود، یکی هم درباره حمد انسانی که دعای نورانی اول صحیفه سجادیه این بود که اگر ذات اقدس الهی ما را به شکر و حمد آشنا نکرده بود، ما حمد الهی را نمی‌فهمیدیم، در برکات الهی و اموال الهی تصرف می‌کردیم و از حدود انسانیت خارج می‌شدیم به حدود بهیمیت. برابر این دعای اول حضرت، فصل اخیر انسان همان حمید و حامد بودن است که «الانسانُ حیوانٌ ناطقٌ حامد» که اگر حامد نباشد، فقط یک حیوانی است که حرف می‌زند؛ این از حدّ انسانیت خارج شده است به حدّ حیوانیت رسیده است. یک توضیحی در این زمینه لازم است و یک توضیح هم درباره آن مسئله تحریف.

حضرت آقای خوئی (رضوان الله تعالی علیه) بعد از اینکه ثابت کردند تحریفی در کار نیست و قرائت‌ها متواتر نیست این فرمایشات را فرمودند؛ بعد در آخر فرمودند که بر فرض که ـ معاذالله ـ قرآن تحریف شده باشد ظاهر آن حجت است و می‌شود در احکام فقهی به این آیات قرآن استدلال کرد، چرا؟ چون خود روایات ائمه (علیهم‌السّلام) ما را به قرآن ارجاع دادند، فرمودند به قرآن مراجعه کنید این مرجع و مستمسک شما هست. پس قرآن یقیناً تحریف نشده است و بر فرض ـ معاذالله ـ تحریف شده باشد، تحریف قرآن مانع حجیت ظاهر قرآن نیست، چون خود ائمه (علیهم‌السّلام) طبق روایات فراوان ما را ارجاع دادند به ظاهر قرآن.[4]

این مطلب ناتمام است، برای اینکه بر فرض تحریف، نه به خود قرآن می‌شود مراجعه کرد برای اثبات حجیت قرآن و نه به روایات اگر تحریف شده باشد؛ چه اینکه ـ معاذالله ـ در صورت تحریف راهی هم برای اثبات نبوت و رسالت نیست و وقتی راه برای اثبات نبوت و رسالت نبود راه برای حجیت «اِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن»[5] ( «یَا اَیُّهَا النَّاسُ اِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ اَمَا اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی اَهْلَ بَیْتِی فَاِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض‌. ) و مانند آن هم نخواهد بود؛ زیرا قرآن کریم دو‌تا دعوای کلی دارد؛ هم قابل تقریر است به صورت «موجبه کلیه» و هم قابل تقریر است به صورت «سالبه کلیه». «سالبه کلیه» آن این است که همان آیه 82 سوره مبارکه «نساء» این به صورت قیاس استثنایی که ﴿وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾؛ اگر قرآن ـ معاذالله ـ کلام الهی نبود و کلام بشر بود، در طی این چند سالی که گذشت و همچنین خواهد آمد، حتماً در صورت جنگ و صلح، فقر و غنا، غربت و ذلت و عزت فرق می‌کرد و چون هیچ اختلافی در صدر و ساقه این آیات نیست؛ پس این کلام، کلام الهی است. ﴿وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾؛ «لکن التالی باطل فالمقدم مثله». این آیه 82 سوره مبارکه «نساء» سه‌تا ادعا دارد: یعنی آیاتی که تاکنون نازل شده با هم اختلاف ندارند و یکدست هستند، یک؛ آیاتی که بعدها تا زمان دوام عمر پُربرکت حضرت تا زمان رحلت آن حضرت نازل می‌شود با هم یکدست هستند، دو؛ آیاتی که الآن هست با آیاتی که بعد نازل می‌شوند اینها را بخواهیم جمع‌بندی کنیم با هم هماهنگ‌اند، سه؛ نه آیاتی که تاکنون نازل شده است با هم اختلاف دارند، نه آیاتی که بعدها نازل می‌شوند با هم اختلاف دارند و نه مجموعه گذشته و آینده با هم اختلاف دارند. در حقیقت بازگشت این تحلیل سه ضلعی به دو ضلع است؛ یعنی گذشته‌ها با هم اختلاف ندارند آینده‌ها هم با هم اختلاف ندارند، نتیجه آن هم این است که مجموع گذشته و آینده با هم اختلاف ندارند؛ یعنی صدر و ساقه قرآن کریم واحد است متحد است مصون از اختلاف است منزه از پراکندگی و کثرت‌گویی است و مانند آن. اگر ـ معاذالله ـ بخشی از این آیات تحریف شده باشد و در دسترس نباشد، کل این برهان زیر سؤال است. این تعلیقه مرحوم آشتیانی بزرگ مرحوم آقا میرزا حسن آشتیانی شاگرد ممتاز شیخ انصاری (رضوان الله علیه) ـ متاسفانه ـ اینها ادعاهای فراوانی دارند که ـ معاذالله ـ یک بخش زیادی از قرآن تحریف شده است. حالا بر فرض دو صفحه حذف شده باشد، همه این اضلاع سه‌گانه زیر سؤال است؛ برای اینکه ما آنها را نداریم تا با اینها بسنجیم ببینیم مختلف است یا مختلف نیست؟! هیچ اعتباری برای این آیه 82 سوره مبارکه «نساء» نیست؛ برای اینکه ما معدوم را با موجود که نمی‌توانیم بسنجیم. اگر دو سه صفحه کمتر یا بیشتر حذف شده است ـ که اینها گفتند ـ و آنها در دسترس ما نیست، ما اولاً خود آنها را نمی‌توانیم بسنجیم ببینیم که با هم مختلف‌اند یا نه؟! آنها را با موجودها نمی‌توانیم بسنجیم که مختلف است یا نه؟! پس اصل برهان زیر سؤال است.

ادعای دیگری که آن هم به صورت «موجبه کلیه» است از یک سو و «سالبه کلیه» است از سوی دیگر، آیات تحدی است. آیات تحدّی که بعد از تمامیت قرآن کریم که نازل نشد، اینها متدرّجاً نازل شده است. بخشی از آیات که تحدّی است، نظیر اینکه اگر شما شک دارید در اینکه این کتاب، کتاب الهی است: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْاِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی اَنْ یَاْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَاْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً﴾،[6] آن‌وقت قرآن که بتمامه نازل نشده است؛ یعنی این که الآن کتاب است و اسم آن قرآن است و مرتّب در تکامل هست که آیاتی نازل می‌شود بدیل ندارد. در بخش دیگر که فرمود: ﴿فَاْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیات﴾؛[7] ده سوره قرآن را فرض کنید هر ده سوره‌ای که باشد اینها بی‌بدیل هستند. آن بخش نهایی که فرمود: ﴿فَاْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾؛[8] یعنی هر سوره‌ای از سور قرآن را شما بررسی کنید بی‌بدیل است. این هم سه‌تا ادعا دارد؛ یعنی سُوَری که تاکنون نازل شده بی‌بدیل‌اند، سُوَری که بعد نازل می‌شوند بی‌بدیل‌اند، مجموع سُوَر بی‌بدیل‌اند. همه اینها یکتا هستند و واحد هستند و متحد هستند و همه اینها «لا شریک له» هستند، هیچ کدام شریک ندارند، مثیل ندارند؛ چون کلام «لا شریک له» است. اگر ـ معاذالله ـ یک سوره کوچکی نظیر سوره «کوثر» سه‌آیه‌ای، این تحریف شده باشد، خصم می‌تواند بگوید که ما آن سوره را نداریم که مثل آن بیاوریم یا نیاوریم؟! اگر آن سوره را می‌داشتیم ممکن بود مثل آن بیاوریم. هیچ راهی برای اثبات حجیت خود قرآن با خود قرآن نیست.

پرسش: اگر در آینده تحریف شود چه؟

پاسخ: آینده اگر تحریف شد «الی یوم القیامة» این ادعا هست. تحدّی یعنی مبارز طلب کردن. وقتی یک ادعایی هست که من کلام خدایم و آورنده من پیغمبر است، یک دعوایی هست که مبارزطلب است. تحدّی یعنی مبارز خواستن «هل من مبارز»، تحدّی می‌کند هر روز «هل من مبارز» می‌گوید و مبارز طلب می‌کند. «تحدّا، تحدّا» یعنی مبارز طلب کرده است. چه کسی است که مرد میدان باشد؟! هیچ کس حرف نزد و تا قیامت هم حرف نمی‌زنند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، چون خود او ادعایش همین است. ادعایش به نحو «موجبه کلیه» است، از یک سو؛ به نحو «سالبه کلیه» است، از سوی دیگر؛ فرمود تمام سور معجزه‌اند و هیچ سوره‌ای معادل ندارد، این دعوای قرآن است. فرمود: ﴿بِسُورَةٍ﴾؛ ـ این تنوین، تنوین تنکیر است ـ شما هم یک سوره مثل این بیاورید، چه مئین، چه طِوال، چه قصار! چه سوره‌های طولانی مثل «بقره» و مانند آن، چه سوره‌هایی که دویست آیه‌اند که از اینها به مئین یاد می‌کنند، چه سوره‌های قصار! مبارز‌طلبی خود قرآن همین است. اینکه هر روز مبارز طلب می‌کند این است. پس هیچ یعنی به نحو «سالبه کلیه».

پرسش: این‌طور که شما می‌فرمایید در کل قرآن یک تحدی بیشتر نیست!

پاسخ: نه، این سه تحدّی دارد سه‌تا مبارز طلب کرده الآن هم دارد. فرمود تاکنون نسبت به این سور مبارز طلب کردیم، بعداً که سور نازل می‌شود «هل من مبارز» می‌خوانیم، مجموع گذشته و حال را «هل من مبارز» می‌خوانیم؛ هم در آیه 82 سوره «نساء»، هم در پایان سوره «اسراء»، هم ﴿بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیات﴾، هم ﴿فَاْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾، سه‌تا قضیه است هر سه هم «هل من مبارز» طلب می‌کنند. اگر ـ معاذالله ـ یک سوره‌ای در قرآن حذف شده باشد، آن خصم ولو نتواند می‌تواند جلوی حجیت قرآن را بگیرد، می‌تواند جلوی این مبارزخوانی را بگیرد؛ می‌گوید شما که می‌گویید «هل من مبارز»، آن سوره‌ای که از دست رفته آن را به ما نشان بدهید ما بتوانیم با آن بجنگیم یا نجنگیم؟! شما می‌گویید کیست که با ما کشتی بگیرد؟ شما خصمتان را بیاورید آن رقیب را بیاورید ما هم‌وزن کنیم وزن‌کشی کنیم ببینیم می‌توانیم یا نمی‌توانیم؟! شما آمدید گفتید «هل من مبارز»، ما با چه کسی مبارزه بکنیم؟! مثل اینکه کسی بیاید در میدان کشتی بگوید کیست که بتواند کشتی بگیرد؟ شما می‌گویید آن رقیب را بیاورد ما هم‌وزن کنیم وزن‌کشی کنیم ببینیم می‌توانیم یا نمی‌توانیم؟ شما که او را پنهان کردید! هیچ راهی ـ معاذالله ـ برای حجیت قرآن در صورت تحریف نیست.

اما روایاتی که ایشان می‌فرمایند به خود روایات ما تمسک می‌کنیم، چون خود روایات به قرآن احتجاج کردند ما را به قرآن ارجاع دادند، روایات هم «کما تقدم غیر مرّة علی طایفتین: » یک طایفه «نصوص علاجیه» است. «نصوص علاجیه» می‌فرماید اگر دو‌تا طایفه از روایات معارض بودند برای ترجیح «احدی الحجتین» بر دیگری «علی رایٍ»، تمییز حجت از لا حجت «علی رایٍ آخر» بر قرآن عرضه کنید؛ «فان وافق کتاب الله» حجت است و اگر «خالف کتاب الله» حجت نیست. این نصوص علاجیه است.[9]

پس روایت‌هایی که معارض دارند «الا و لابد» مرجع، قرآن است. قرآنی که اول و آخر آن در دست ما نیست، میزان وقتی در دست ما نیست، ترازوی ما ویران است، با چه چیزی بسنجیم؟! ما نمی‌دانیم کدام یک از اینها مخالف با آیه است؟! کدام مخالف با قرآن نیست؟! اگر قرآن بخشی ـ معاذالله ـ از دست رفته باشد، ما از کجا بفهمیم این روایت مخالف است یا نه، آن روایت مخالف است یا نه؟! پس راه حل «نصوص علاجیه» کلاً مسدود است.

می‌ماند روایت‌هایی که معارض ندارند؛ خدا مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! ایشان خیلی زحمت کشید، دیگران هم البته این کار را کردند، ائمه (علیهم‌السّلام) فرمودند که به نام ما دروغ زیاد جعل می‌کنند. خدا مرحوم علامه عسکری را غریق رحمت کند! او در متاخرین 150 نفر راوی یعنی راوی! راوی جعلی کشف کرد، چه رسد به روایت! 150 نفر اصلاً به دنیا نیامدند، یک چنین اشخاصی را به نام راوی جا زدند و از هر کدام هم هر چه دلشان خواست جعل کردند! «خمسون و مائة صحابی مختلق»! حالا تازه زحمت کشیدند تا گوشه‌ای را پیدا کردند، دیگران هم همین کار را کردند. اگر ما 150تا راوی داریم که اصلاً به دنیا نیامدند، از هر کدام هم روایت‌های فراوانی نقل کردند، آن‌وقت چه اعتمادی به روایت قبل از تحقیق است؟! ائمه (علیهم‌السّلام) فرمودند که به نام ما دروغ جعل می‌کنند؛ یا راوی می‌سازند او کارخانه روایت‌سازی دارد، یا نه از روات کذایی که موجودند روایت فراوان جعل می‌کنند. آن روز که مطبعه نبود که همه بفهمند که این کتاب چیست و نسخه‌ها چیست، بازار ورّاق‌ها بود و نویسنده‌ها بود و رشوه‌گیرها بود و یک مبلغی را به این ورّاق و خطاط می‌دادند که این ده صفحه را ننویس به جای این ده صفحه دیگر بنویس، این کتاب را استنساخ بکن به ما بده! این خرید و فروش بود. دین‌فروشی رواجِ رواج داشت.

این است که بزرگان سعی می‌کردند وقتی حدیث می‌خوانند، روایت می‌خوانند، درایه می‌خوانند شاگردان مخصوص و حساب شده داشته باشند، یک؛ کتاب همراه آنها باشد، دو؛ تاریخ مشخص بشود، سه؛ امروز از کجا شروع کردیم به کجا ختم شد، چهار؛ در آخر این باید نوشته شود «بلغ قبالاً، بلغ قرائةً»، پنج؛ این می‌شد معتبر و همه در آخر می‌نوشتند که درس امروز به اینجا رسیده است «بلغ قبالاً»؛ مقابله کردیم با نسخه استاد، «بلغ قرائةً». این «اجازه روایی، اجازه روایی» این است. الآن تبرّکاً می‌گویند ما از فلان استاد ما اجازه روایی داریم، خود کتاب چاپ شده و چاپخانه چاپ کرده همه می‌خوانند، اجازه روایی نمی‌خواهد، این یک تادّبی است. آن روز سندِ اعتبار بود. اگر نسخه را می‌دیدند خط فلان استاد بود، خط فلان صحابی بود، تک‌تک این صفحات را می‌دیدند، تاریخ آن را می‌دیدند، «بلغ قرائةً» بود، «بلغ قبالاً» بود از آن نقل می‌کردند؛ این می‌شد اجازه روایت، تا این نبود اعتباری نبود. خدا سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! ما بعد از دوران تمام شدن این مسائل فلسفی، چند جلد بحار را خدمت ایشان می‌خواندیم، ایشان اواخر عمرشان بود، تمام این سندها را می‌خواندند! عرض می‌کردیم شما با این نفس! فرمود اینها زحمت کشیدند، اینکه من اسم «زراره» را می‌برم یا اسم «محمد بن مسلم» را می‌برم، حق‌شناسی است. می‌دانید «خبر واحد» در اصول دین اعتبار چندانی ندارد، عمده متن است؛ ولی فرمود اینها زحمت کشیدند و برای ما نقل کردند، ما باید نام مبارک اینها را ببریم. این قدردانی است.

ائمه (علیهم‌السّلام) فرمودند: به نام ما دروغ زیاد جعل می‌کنند؛ چه اینکه راوی جعل کردند. به نام قرآن کسی نمی‌تواند جعل کند، او مصون است. هر روایتی که از ما رسیده است، چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد «الا و لابد» باید بر قرآن کریم عرضه کنید؛ چون به نام ما دروغ جعل می‌کنند. خدا مرحوم مجلسی را غریق رحمت کند! ایشان در این بحث این حدیث شریف: «ستکثر عَلَیّ القالَة» را نقل می‌کنند.[10] («قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صفِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَةُ وَ سَتَکْثُرُ فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّاْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فَاِذَا اَتَاکُمُ الْحَدِیثُ فَاعْرِضُوهُ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَلَا تَاْخُذُوا بِهِ الْخَبَر.) «قالة» یعنی فرقه قائل به کذب، جاعل. «قالة»؛ یعنی قول‌آفرین، جَعّال. حضرت فرمود «قالة»، جَعّال و قول‌آفرین به نام من زیاد هستند. خود پیغمبر فرمود. ایشان می‌فرماید که به نام پیغمبر حتماً جعل کردند، چرا؟ برای اینکه این حدیث یا صادر شده یا صادر نشده؟ اگر صادر نشده باشد از حضرت، اینها از حضرت نقل کردند، پس به نام او جعل کردند؛ اگر حضرت چنین فرمایشی را نفرموده بود، اینها به عنوان روایت از حضرت نقل می‌کنند، پس به نام حضرت جعل شده است و اگر حضرت فرموده باشد هم که یقیناً به نام او جعل می‌کنند. پس وجود این روایت: «ستکثر عَلَیّ القالَة» هر چیزی که از من نقل کردند بر قرآن عرضه کنید، دلیل بر این است که جعل حتماً واقع شده است.

پس طایفه ثانیه این است که چون روایات قابل جعل هستند، هر روایتی باید بر قرآن کریم عرضه شود. حالا روایاتی که ما را به قرآن ارجاع می‌دهند، جزء روایات است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد. اگر قرآن یک میزان و ترازوی لنگرانداز باشد لرزان باشد، نمی‌تواند مرجع باشد. گفتید که با تحریف قرآن، روایات، ما را به قرآن ارجاع بدهد؛ یعنی به کتاب محرّف ارجاع می‌دهد؟! پس این فرمایش لطیف این بزرگوار هم ناتمام است.

اما درباره بحث انسانیت که وجود مبارک امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) در همان دعای اول صحیفه فرمود: اگر ما راه حمد را یاد نمی‌گرفتیم، از حدود انسانیت خارج می‌شدیم به حدود حیوانیت می‌رسیدیم؛ چون به هر حال این ﴿لاَ تَاْکُلُوا اَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِل﴾،[11] [12] این می‌شود کار حیوان. حیوان نمی‌گوید که این مالِ صاحب من است یا این مزرعه مالِ صاحب من است، هر جا علف سبزی هست به دنبال آن می‌رود. آن سؤال که مطرح کردند این است که هر موجودی خدا را حمد می‌کند، اگر ما بگوییم انسان یک حیوان ناطق حمید است، با حیوانات دیگر چه فرقی می‌کند؟! چون ﴿اِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه﴾، [13] همه اهل تسبیح‌اند، همه اهل تحمید هستند. تحمید حیوان در حدّ حیوانیت است آن حلال و حرام ندارد، آن در همان نظام تکوین حامد است؛ اما آن‌که حلال و حرام دارد ولی کار حیوانی می‌کند، اگر هم حمدی دارد حمد تکوینی در حد حیوانیت است، انسان نیست و فصل اخیر انسان حامد بودن است. این در دعای اول صحیفه سجادیه است که به ذات اقدس الهی عرض می‌کنند: «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَی مَا اَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ وَ اَسْبَغَ عَلَیْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ لَتَصَرَّفُوا فِی مِنَنِهِ فَلَمْ یَحْمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فِی رِزْقِهِ فَلَمْ یَشْکُرُوهُ وَ لَوْ کَانُوا کَذَلِکَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْاِنْسَانِیَّةِ اِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّة». اینکه فرمود: ﴿اُولئِکَ کَالانْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ﴾؛ [14] برای اینکه نه مرزی برای تصرف او هست، ﴿لاَ تَاْکُلُوا اَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِل﴾ برای او فرقی نمی‌کند، ﴿فَاْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّه﴾[15] برای او فرق نمی‌کند، هیچ فرق نمی‌کند! و بعد از این هم که خورد شکر نمی‌کند، شکر هم صَرف نعمت در جای خودش است. حیوان چکار می‌کند؟ صَرف نعمت در جای خودش می‌کند؛ نماز، روزه‌، عدل، احسان، اینها را که ندارد، فقط «همّه بطنُه». کسی که «همّه بطنُه»، فصل اخیر او هم حیوانیت است چیز دیگر که نیست.

آن‌گاه خصوصیت حمد انسانی را در دعای 51 مشخص فرمود که حمد مخصوص انسانیت چیست؟ عرض می‌کند: «اِلَهِی مَا وَجَدْتُکَ بَخِیلًا حِینَ سَاَلْتُکَ وَ لَا مُنْقَبِضاً حِینَ اَرَدْتُکَ بَلْ وَجَدْتُکَ لِدُعَائِی سَامِعاً»؛ تو گوش به دعای من می‌دهی. قبلاً هم گذشت که «سمع» در قرآن کریم به دو معناست: سمع است یعنی می‌شنود ﴿اِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ﴾، هم دعای داعیان را می‌شنود هم غیبت مغتابان را هم کذب کاذبان را، هر حرفی که انسان می‌زند خدا می‌شنود؛ «بکل شیءٍ سمیع» است، یک؛ ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ بَصِیرٌ﴾، [16] دو. همین خدایی که ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ بَصِیرٌ﴾ است بعضی چیزها را نمی‌بیند، همین خدایی که «بکل شیءٍ سمیع» است بعضی از چیزها را نمی‌شنود؛ این سمع اعتباری است نه سمع فیزیکی! ما می‌گوییم فلان پسر ما فلان دوست ما حرف ما را نمی‌شنود، نمی‌شنود یعنی چه؟ یعنی به گوش او نمی‌رسد یا ترتیب اثر نمی‌دهد یا فلان دوست ما حرف ما را می‌شنود؛ یعنی ترتیب اثر می‌دهد؛ این سمع یعنی سمع، این معنای دوم سمع است. وقتی می‌گوییم: ﴿اِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاء﴾، [17] یعنی گوش می‌دهی، ترتیب اثر می‌دهی؛ وگرنه او «سمیع الغیبة» هم هست، «سمیع الکذب» هم هست، آن سمع فیزیکی در این ادعیه معیار نیست. می‌گوییم: ﴿اِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاء﴾؛ مثل اینکه می‌گوییم فلان دوست حرف ما را می‌شنود یعنی ترتیب اثر می‌دهد. اینجا که عرض می‌کند ذات اقدس الهی! «وَجَدْتُکَ لِدُعَائِی سَامِعاً»؛ تو «سمیع الدعاء» هستی و به دعای ما گوش می‌دهی، به هر حال حرف ما را می‌شنوی، ردّ نمی‌کنی؛ اما می‌گوییم فلان شخص حرف ما را نمی‌شنود یعنی ترتیب اثر نمی‌دهد. پس «فهاهنا سمعان». بصر هم همین‌طور است؛ او ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ بَصِیرٌ﴾ است؛ اما درباره یک عده فرمود: ﴿لاَ یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَة﴾؛[18] خدا یک عده را نگاه نمی‌کند. اینکه در دعای «ندبه» و مانند «ندبه» به وجود مبارک حضرت عرض می‌کنیم: «وَ انْظُرْ اِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَةً‌»[19] این است، وگرنه او همه ما را می‌بیند. نه آن‌ طوری که ائمه قبلی می‌بینند، ائمه قبلی فعلاً با علم غیب ما را می‌بینند؛ ولی وجود مبارک حضرت هم با علم غیبت می‌بیند هم با علم ظاهر و شهود! «مع ذلک» می‌گوییم: «وَ انْظُرْ اِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَةً‌»؛ هم درباره ذات اقدس الهی و هم درباره اهل بیت؛ می‌گویم آن نگاه مهربانانه را از ما دریغ ندارید، ما را نگاه کنید. خدای سبحان یک عده را نگاه نمی‌کند: ﴿لاَ یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَة﴾، با اینکه ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ بَصِیرٌ﴾ است. پس «فهاهنا نظران»، «فهاهنا سمعان»، قسمت مهم ادعیه به آن نظر دوم و سمع دوم کار دارند.

«وَجَدْتُکَ لِدُعَائِی سَامِعاً وَ لِمَطَالِبِی مُعْطِیاً وَ وَجَدْتُ نُعْمَاکَ عَلَیَّ سَابِغَةً»؛ ـ «سبغ» با غین یعنی فراوان. می‌گویند اسباغ در وضو یعنی وضوی شاداب گرفتن، مضایقه در آب نکردن؛ البته بدون اسراف ـ «نُعْمَاکَ عَلَیَّ سَابِغَةً فِی کُلِّ شَاْنٍ مِنْ شَاْنِی وَ کُلِّ زَمَانٍ مِنْ زَمَانِی فَاَنْتَ عِنْدِی»؛ حالا حمد انسانیت را می‌خواهد بیان کند «فَاَنْتَ عِنْدِی مَحْمُودٌ وَ صَنِیعُکَ لَدَیَّ مَبْرُورٌ»؛ اما نه اینکه فقط بگویم «الحمد لله»! «تَحْمَدُکَ نَفْسِی وَ لِسَانِی وَ عَقْلِی» تمام هستی من بگوید «الحمد لله»، این می‌شود حمد انسانی. دعاها همین‌طور است، نهج البلاغه همین‌طور است، خُطب هم همین‌طور است. این تفسیر «بعض به بعض» که مخصوص قرآن نیست؛ تفسیر دعا «بعضها ببعض» همین‌طور است، تفسیر خطبه‌ها «بضعها ببعض» همین‌طور است، تفسیر ادعیه نورانی امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) هم همین‌طور است. اینکه عرض می‌کنند به خدای سبحان انسان باید حامد باشد، معنای آن این است که تمام هستی من بگوید «الحمد لله رب العالمین». ما این هستیم. از این بگذریم، با حیوانات فرق دیگری نداریم؛ او هم غذا می‌خورد و شیر هم می‌دهد. «فَاَنْتَ عِنْدِی مَحْمُودٌ وَ صَنِیعُکَ لَدَیَّ مَبْرُورٌ تَحْمَدُکَ نَفْسِی وَ لِسَانِی وَ عَقْلِی حَمْداً یَبْلُغُ الْوَفَاءَ وَ حَقِیقَةَ الشُّکْرِ حَمْداً یَکُونُ مَبْلَغَ رِضَاکَ عَنِّی فَنَجِّنِی مِنْ سُخْطِکَ یَا کَهْفِی حِینَ تُعْیِینِی الْمَذَاهِبُ وَ یَا مُقِیلِی عَثْرَتِی فَلَوْ لَا سَتْرُکَ عَوْرَتِی لَکُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحِینَ ‌... فَاَنْتَ اَرْحَمُ الرَّاحِمِین‌».

حالا ایام فاطمیه است سعی کنید ـ ان‌شاءالله ـ خطبه نورانی «فدک» را در آن بخش‌های علمی مربوط به ولایت و عظمت اهل بیت، آن بخش‌هایی که اختلاف‌انگیز است آنها را داعی ندارید نقل کنید. شاید یک وقتی به عرض شما رسید مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در همین کافی ـ که با آن مانوس هستید ـ ایشان فرمایشاتی ندارند فقط حدیث را نقل می‌کنند، خیلی کم سخن دارند. در همین جلد اول کافی آنجا یک خطبه‌ای از حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) می‌خواهند نقل کنند می‌گویند به اینکه اگر تمام جن و انس جمع بشوند و در بین اینها پیغمبر نباشد بخواهند خطبه‌ای مثل کسی که «بِاَبِی وَ اُمِّی‌» پدر و مادرم به فدای او! ـ خطبه حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) را می‌گویند ـ بخواهند بیاورند نمی‌توانند. این را حتماً یعنی حتماً! در همین اصول کافی جلد اول آن که باب «عقل و جهل» تمام شد و باب «علم» تمام شد، کتاب «توحید» شروع می‌شود، در مسئله «توحید» خطبه‌های توحیدی را نقل می‌کنند. وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) بار دوم که می‌خواهد عازم «صفین» بشود یک خطبه باعظمتی را انشاء کرده است. ایشان (مرحوم کلینی) می‌گوید که اگر تمام جن و انس جمع بشوند و در بین آنها پیغمبر نباشد بخواهند خطبه‌ای مثل خطبه علی که «بِاَبِی وَ اُمِّی‌» پدرم و مادرم فدای او بیاورند نمی‌توانند. ایشان استدلال می‌کند می‌گوید به اینکه از دیرزمان مادیین و ملحدان شبهه داشتند درباره اصل توحید که عالم ـ معاذالله ـ خدایی ندارد، چرا؟ برای اینکه خدا عالم را از چه چیزی خلق کرد؟ اگر بگوییم خدا عالم را از فلان ذرات خلق کرده است، پس قبل از خدا اینها بودند. اگر «من شیءٍ» خلق کرد، پس معلوم می‌شود اشیاء قبل از خدا بودند؛ پس می‌شود که یک چیزی خدا نداشته باشد. اگر «من لا شیء» خلق کرد، «لا شیء» که عدم است نمی‌تواند ماده قرار بگیرد. الآن این مسجد را یا «من شیءٍ» خلق می‌کنند مثل سیمان و گچ و آهن و مانند آن، یا «من لا شیء»، «لا شیء» که محال است؛ یعنی از عدم آدم دیوار بسازد!

پس اگر خدا عالم را «من شیءٍ» خلق کرد، پس معلوم می‌شود قبل از خدا و قبل از خلقت اشیاء بودند، پس می‌شود یک چیزی خدا نداشته باشد. اگر «من لا شیء» خلق کرد، «لا شیء» که عدم است و عدم هم ماده قرار نمی‌گیرد، و شیء هم که از دو طرف نقیض بیرون نیست؛ یا شیء است یا «لا شیء»، هر دو هم که محال است. این شبهه از دیرزمان بود. این را عرض می‌کنم تا عظمت خطبه زهرا (سلام‌الله‌علیها) روشن شود. اصرار مرحوم کلینی اینکه علی (سلام‌الله‌علیه) خطبه ممتاز دارد این است؛ حضرت در برابر فلاسفه مادیین فرمود مغالطه شما همین است که شما خیال کردید نقیض «من شیء»، «من لا شیء» است! گفتید خارج از نقیضین نیست؛ یا «من شیء» است که محال است یا «من لا شیء» که محال است. نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست وگرنه هردو موجبه می‌شود. «نقیضُ کلٍ رفعٌ او مرفوع». نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء»! ـ این را مرحوم کلینی می‌فهمد ـ و خدا جهان را «لا من شیء» خلق کرد؛ یعنی منشعات است ابتدایی است هیچ سابقه‌ای ندارد، اراده کرد ذرّات پیدا شدند. «خلق الاشیاء لا من شیء» نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست وگرنه هر دو موجبه هستند؛ بلکه نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است که یکی موجبه است و دیگری سالبه. این را مرحوم کلینی می‌گوید.[20]

مرحوم صدر المتالهین در شرح این قسمت از اصول کافی یک تبصره‌ای دارد می‌گوید این که مرحوم کلینی گفت اگر جن و انس جمع بشوند و در بین اینها پیغمبری نباشد، این را باید یک قیدی بزند، پیغمبر اولوا العزم نباشد! پیغمبر دیگر هم باشد مثل علی (علیه‌السّلام) حرف نمی‌زند.[21] بعدها مجلسی اول و مجلسی دوم اینها هم همین راه را ادامه دادند. مگر هر پیغمبر مثل علی (علیه‌السّلام) حرف می‌زند؟! علی همتای قرآن است.

عظمت صدیقه کبری این است که 25 سال قبل از اینکه علی بن ابیطالب این دقّت فلسفی را داشته باشد صدیقه کبری در همین خطبه «فدک» این را داشت. حضرت فرمود: ! «ابْتَدَعَ الْاَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْ‌ء».[22] [23] این می‌شود فاطمه! ما باید بدانیم آقایان! باسواد شدن معصیت کبیره نیست و آنچه هم که در دست و پای خیلی‌ها ریخته است به آن سواد نمی‌گویند. «مسئلةٌ: » باسواد شدن جُرم نیست، آنچه را هم که در دست و پای خیلی‌ها ریخته شده است، این را نمی‌گویند سواد. این خطبه فدکیه است، این اصلاً پیش ما معروف نیست! این دقت عمیقی که مرحوم کلینی می‌گوید انبیاء اگر باشند نمی‌توانند این‌طور حرف بزنند، جن و انس نمی‌تواند حرف بزند، خیلی از ملحدان به همین شبهه می‌نازیدند. این اهل بیت هستند که می‌خواهند بگویند نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء»! اینها چرا در ایام فاطمیه مطرح نشود؟! در جلسات خصوصی آن حرف‌های دیگر هم مطرح می‌شود؛ اما در شرائطی که به هر حال بنا بر اتحاد و وحدت و امید است، آن کلیاتی که خود اینها دارند ـ ان‌شاءالله ـ مطرح شود. حشر شما هم در تبلیغات با خود حضرت (سلام‌الله‌علیها).

 


[21] شرح اصول الکافی (صدرا)، ج‌4، ص47.
[22] دلائل الامامة (ط ـ الحدیثة)، ص111.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo