< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 82 تا 85 سوره اسراء

 

﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ ﴿وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَي بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾ ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً﴾ ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾

 

درباره ي قرآن كه يكي از عناصر محوري مسائل مكه بود فرمود هر گونه بيماري را او شفا مي‌دهد بيماريهاي اعتقادي را درمان مي‌كند، بيماريهاي اخلاقي را معالجه مي‌كند، بيماريهاي رفتاري و گفتاري را درمان مي‌كند و مشكلات علمي را هم حل مي‌كند چون جهل هم يك نحوه مرض هست بيماريهاي علمي را هم برطرف مي‌كند چه درباره ي انسان‌شناسي، چه درباره ي جهان‌شناسي، چه درباره ي پيوند انسان و جهان بعد در پايان فرمود: ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ آن‌گاه درباره ي اين «ظالمين» فرمود: ﴿وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ﴾ انساني كه جزء همين ظالمين است انساني كه بر اساس فطرت توحيدش هست وقتي نعمت الهي را دريافت كرد مي‌گويد ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾[1] آن انسانِ الهي است اما اينها كه جزء ظالمين‌اند وقتي نعمت مادّي الهي را دريافت مي‌كنند به جاي شكر نعمت كفران مي‌ورزند اين همان است كه فرمود: ﴿أَعْرَضَ وَنَأَي بِجَانِبِهِ﴾ و اگر جزء كساني بودند كه همان فطرت اوّلي‌شان محفوظ بود شاكر بودند، اين يك مطلب.

 

مطلب ديگر اينكه اِنعام الهي مشروط به استحقاق نيست خداي سبحان نعمت مادّي را به بَرّ و فاجر عطا مي‌كند و امتحان است دادن مشروط به اين نيست كسي مستحق باشد اما گرفتن مشروط به استحقاق است اين را به عنوان سنّت الهي چه در سوره ي مباركه ي «انفال»، چه در ساير سوَر فرمود خداي سبحان هرگز نعمتي را از كسي سلب نمي‌كند مگر اينكه آنها استحقاق سلب نعمت داشته باشند در سوره ي مباركه ي «انفال» آيه 53 اين است ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾ نعمتي را كه خداي سبحان به ملّتي داد هرگز از آنها سلب نمي‌كند مگر اينكه آنها عقايدشان، اخلاقشان، رفتار و گفتارشان را عوض بكنند آن‌وقت نعمت را از دست آنها مي‌گيرد.

 

پس اِعطاي نعمت مشروط به استحقاق نيست اين بيان نوراني حضرت امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه ي سجاديه و همچنين ائمه ديگر(عليهم السلام) در روايات ديگر اين اصل را تأييد مي‌كند فرمود: «مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ» يعني خدايا هر نعمتي كه تو دادي ابتدايي است مسبوق به شرط نيست «نِعَمُكَ ابْتِداء»[2] «مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ»[3] اين در دعاهاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است اما بخواهد بگيرد مشروط به كفران نعمت است هم اين آيه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ﴾ كه از سنّت الهي خبر مي‌دهد «كان الله كذا»، «لم يك كذا» در صفت ثبوتي و سلبي براي بيان سنّت است ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾ اين مضمون يك آيه ي ديگر است اما آيه 53 سوره ي مباركه ي «انفال» اين است كه خداي سبحان هرگز نعمتي را كه به كسي داده است يا به جمعيّتي عطا كرد از آنها نمي‌گيرد مگر اينكه آنها كفران بورزند، پس اصل اعطاي نعمت ابتدايي است مشروط به استحقاق نيست، گرفتنش مشروط به كفران نعمت است، افرادي كه جزء ظالمين‌اند ﴿إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَي بِجَانِبِهِ﴾ افرادي كه جزء مؤمنين‌اند وقتي نعمتي به آنها داده شد مي‌گويند ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾[4] اين مطالب چهارگانه به دنبال مطالب روزهاي قبل بود.

 

و آنچه كه در سوره ي مباركه ي «فصلت» خوانده شد يا قبلاً در سوره ي مباركه ي «يونس» گذشت آنها درباره ي گروه ديگر است. در سوره ي مباركه ي «يونس» آيه 12 اين است ﴿وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً﴾ فرمود بعضيها هستند كه وقتي امتحان الهي به آنها مي‌رسد آسيبي ببينند حالا يا ايستاده يا نشسته يا به پهلو آرميده در همه ي حالات با نيايش و دعا همراه‌اند در آيه سوره ي مباركه ي «فصلت» كه آيه‌اش در بحث ديروز خوانده شد آيه 51 سوره ي «فصلت» اين بود كه ﴿وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ﴾ اين دعاي عريض را در سوره ي مباركه ي «يونس» باز كرده ﴿دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً﴾.

پس بعضيها هستند وقتي آسيب ببينند مي‌گويند «يا الله» و مكرّر هم مي‌گويند «يا الله» ﴿فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ﴾ به تعبير 51 سوره ي مباركه ي «فصلت» ﴿دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً﴾ هست به تعبير سوره ي مباركه ي «يونس» اما اينجا به قرينه ي اينكه ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ را قبلاً فرمود اين گروهي كه از قرآن بهره‌اي نبردند ﴿إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾ به جاي اينكه بگويند «يا الله» پوچ‌گرا مي‌شوند اينكه مي‌گويند يأس از رحمت خدا كفر است به همين معناست ديگر ﴿إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾[5] چرا يأس از رحمت خدا كفر است نه معصيت است كفر است يعني ديگر كسي نيست كه مشكل ما را حل كند يأس به اين معنا يك وقت است مي‌گويند ما ديگر لياقت نداريم مشمول رحمت خدا باشيم خب اين اگر خوب نباشد بد نيست چه رسد به كفر، يك وقت مي‌گويد نه اصلاً كسي نيست كه مشكل ما را حل كند خب اين كفر است ديگر اينكه فرمود: ﴿لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾ اين آيِس است نه مأيوس، آيس يعني كسي كه گرفتار يأس است مي‌گويد ديگر كسي نيست يا نمي‌تواند مشكل ما را حل كند خب او كه هست ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[6] است، ﴿بكلّ شيء قدير﴾ است همه‌ جا حضور دارد مي‌تواند مشكل را حل كند «لا يعجزه شيء»[7] است پس اگر كسي يأس به اين معنا داشت كه بگويد پوچ‌گرايي به اين معنا كه ديگر كسي نيست در عالم مشكل ما را حل كند خب البته اين معلوم است كفر است.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، خوب است ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، اينها كساني‌اند كه فطرتشان محفوظ است همان آياتي كه در بحثهاي قبل اشاره شد كه ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[8] اين مشركين حجاز وقتي سوار كشتي مي‌شدند احساس خطر مي‌كردند خالصانه خدا را مي‌خواندند به سراغ بتها نبودند ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ﴾[9] بتها همه از يادشان مي‌رفت فقط خدا مي‌ماند معاد همين طور است در حال خطر اين طور نيست. بعضيها هستند كه نه، اصلاً چون مُلحدند كساني‌اند كه به هيچ وجه آن فطرت را پاسخ نداند به پوچ‌گرايي مبتلا مي‌شوند مي‌گويند ديگر كسي نيست يأس به اين معنا البته با كفر همراه است ديگر، خب.

 

پس چون محلّ بحث ذيل آيه قبل بود كه ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ درباره ي اين گروه فرمود: ﴿وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ﴾ كه عهدِ ذكري است و ناظر به اين گروه است ﴿أَعْرَضَ وَنَأَي بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾ اين در هر دو حال منحرف است نه در حال نعمت و نه در حال نقمت، نه در حال ضرّا نه در حال صرّا براي اينكه ﴿وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ﴾ يعني انساني كه عهد ذكري دارد ﴿أَعْرَضَ وَنَأَي بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ﴾ باز هم ﴿كَانَ يَئُوساً﴾ براي اينكه اين بيماري‌اش را درمان نكرده اما آنها كه نه، درمان كردند منتها گرفتار اسراف و اتراف و امثال ذلك شدند ﴿إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ﴾[10] يا ﴿وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً﴾[11] و امثال ذلك.

 

بنابراين اگر كسي آن فطرت را ـ معاذ الله ـ دفن كرده و زنده به گور كرده و روي فطرت خانه ساخته و در خانه‌اي كه روي قبر فطرت ساخته شده زندگي مي‌كند اين اصلاً صداي فطرت را نمي‌شنود كه اين مي‌شود ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[12] اين ﴿دَسَّاهَا﴾ را قبلاً ملاحظه فرموديد اين باب تفعيل اين يك‌ دانه از اين «الف»هايش كه اين «الف» تبديل شده «ياء» است اين «ياء» تبديل شده «سين» است اصلش «دَسَّسَ» بود اين «دَسَّسَ» كه باب تفعيل است تفعيل باب «دَسَّ» است «دسَّ، يدسُّهُ، مدسوس، دسيسه» اين است كه انسان خاكها را كنار مي‌برد چيزي را در آن دفن كند همين معنا كه دسيسه است، دسّ است و مضاعف است وقتي باب تفعيل رفت مي‌شود «دسَّس» يك دانه از اين «سين»ها تبديل مي‌شود به «ياء» بعد تبديل مي‌شود به «الف» مي‌شود ﴿دَسَّاهَا﴾ يعني آن‌قدر دسيسه كرد كه اين فطرت كه گوهر الهي است آن زير دفن شده بيچاره مدسوس شده، مدفون شده اين را زنده به گور كرده ولي اين فطرت نمُرده فطرت هميشه زنده است فطرت اگر بميرد ما مشكلات فراواني براي ابديّت عذاب و خلود كفار در جهنّم و آنجا مشكل پيدا مي‌شود اين اصلاً زنده است مُردني نيست منتها حرفش به گوش كسي نمي‌رسد اين شخص آن فطرت را از بين نبرده چون ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[13] ذات اقدس الهي نه كسي را بي‌فطرت خلق مي‌كند نه اجازه مي‌دهد فطرت كسي از بين برود ضعيف مي‌شود، دسيسه مي‌شود، مدسوس مي‌شود، زنده به گور مي‌شود ولي هست آنهايي كه روي قبر فطرت دارند زندگي مي‌كنند دسيسه كردند، تدسيس كردند كه بالاتر از دسيسه است و آن زير دفن كرده‌اند اينها ﴿إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾ اما آ‌نها كه نه، اهل خوش‌گذراني و اسراف و اتراف‌اند اين‌چنين نيست كه فطرتشان را فراموش كرده باشند ﴿إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ﴾[14] يا ﴿دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً﴾[15] اين‌طور است. بنابراين اگر همه ي اين سه گروه مشمول ظالمين باشند چون ظلم دركاتي دارد آن درك اسفلش براي همانهايي است كه ﴿وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾ وگرنه ساير دركات ظلم طوري است كه در حال خطر حالا يا سوار كشتي بشوند يا مشكلات ديگر بالأخره به ياد خدا هستند، خب.

 

پرسش:...

پاسخ: آن مربوط به آن رسوبات است اين ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ﴾[16] رِيْن يعني چرك ديگر ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم﴾ اگر خداي ناكرده آ‌ن رِيْن و غبار و قيرگوني زياد باشد به آساني به ياد خدا نمي‌افتد اگر نه، كم باشد خب چرا اين‌چنين نيست كه همه‌شان يكسان باشند همان‌طوري كه ايمان درجات دارد، عصيان و فسوق هم دركات دارد بعضيها خيلي پايين‌اند در درك اسفل من النارند، بعضي در دركات وسطا هستند.

 

پرسش:...

پاسخ: خب آنها واقعاً بعضيها مُردند يعني اين حيات جديد را پيدا نكردند چون ذات اقدس الهي يك حيات اوّليه را به همه داد كه آن فطرت است، يك حيات ثانويه است كه به بركت قرآن پيدا مي‌شود فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[17] اين حيات مستأنف است حيات قرآني و وحياني است آن حيات وحياني بر اساس آن حيات اوّليه در مي‌آيد خطاب به مؤمنين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ شما كه مؤمنيد، داراي حيات انساني هستيد ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ اين حياتِ وحياني است، حياتِ قرآني است، حيات نوراني است ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[18] ، «يمشي به في الارض» اين حياتِ برتر است اين حيات را كساني دارند كه به دعوت الهي عنايت كردند پاسخ دادند.

 

اما آن دوتا روايتي كه وجود مبارك حضرت امير در نهج‌البلاغه از افراد عالِم بي‌عمل و مانند آن به عنوان مُرده ياد كرده‌اند يكي در خطبه ي 87 است كه اوصاف متّقيان را در هم در آنجا ذكر مي‌كنند بعد مي‌فرمايد: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لاَ يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَي فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ» به حسب ظاهر انسان است ولي درونش حيوان است يوم القيامه كه سرائر ظاهر مي‌شود اين به صورت حيوان در مي‌آيد اين در زنده‌ها مُرده است واقعاً نه راه هدايت را مي‌شناسد تبعيّت كند، نه راه ضلالت را مي‌شناسد تا فاصله بگيرد «وَ ذلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ» اين را در خطبه ي 87 فرمودند.

 

در خطبه ي 133 هم اين‌چنين فرمودند، فرمودند: «وَ إِنَّمَا ذلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْحِكْمَةِ الَّتِي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ» حكمت، حيات دل است حكيم زنده است قبلاً هم ملاحظه فرموديد حكمت در قرآن و روايات اصطلاحش غير از اصطلاح حوزوي است كه حكمت در برابر كلام و فقه است فقه حكمت است، حكمت، حكمت است، كلام حكمت است حديث حكمت است، اخلاق حكمت است علوم اسلامي حكمت است بالأخره چه اينكه علوم اسلامي هم فقه است اين تفقّه در دين اين‌چنين نيست كه اگر كسي مشغول اصول دين باشد تفقّه در دين نباشد فقط بايد مشغول فروع دين باشد اصول دين را ياد بگيرد تفقّه در دين است، فروع دين را هم ياد بگيرد تفقّه در دين است، اين حكمت همين علوم اسلامي است در خطبه ي 133 مي‌فرمايد: «وَ إِنَّمَا ذلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْحِكْمَةِ الَّتِي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَيِّتِ وَ بَصَرٌ لِلْعَيْنِ الْعَمْيَاءِ وَ سَمْعٌ لِلْأُذُنِ الصَّمَّاءِ وَ رِيٌّ لِلظَّمْآنِ وَ فِيهَا الغِنَي‌ كُلُّهُ وَ السَّلامَةُ» كه غرض آن است كه اين براي قلبِ مُرده حكمت كارساز است.

در كلمات قصار هم از اين تعبير استفاده شد كلمه ي قصار شماره 374 فرمود امر به معروف و نهي از منكر درجاتي دارد بعضيها هستند كه از هر سه فيض يعني لساني و يدي و عملي استفاده كردند، بعضي دو، بعضي يك و بعضيها هستند كه «وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ» اين يك آدم بي‌تفاوتي است نه با زبانش نهي از منكر مي‌كند، نه با قلبش كه بايد منزجر باشد، نه با دستش «فَذلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ» اين يك آدم مُرده‌اي است يك جنازه ي عمودي است بعد تبديل مي‌شود به جنازه ي افقي، خب.

 

اين تعبير «مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ»، «مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ» در روايات ما كم نيست در نهج‌البلاغه هم در اين چند مورد بود حالا در اينكه فرمود ما نعمت به او بدهيم ﴿أَعْرَضَ وَنَأَي بِجَانِبِهِ﴾، مصيبت‌ دامن‌گيرش بشود كه بلكه هدايت بشود ﴿كَانَ يَئُوساً﴾ اين براي همان ظالمي است كه قرآن شفا نداد وگرنه اگر كسي يك مقدار اهل استشفاي به قرآن كريم باشد بالأخره وقتي ﴿إِذَا مَسَّهُ الشَرُّ﴾ يا ﴿فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ﴾[19] است يا ﴿دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً﴾[20] است و مانند آن، خب.

 

به دنبال آن فرمود: ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ افراد يكسان نيستند. بياني را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند كه حالا چون امام رازي قبلاً طرح كرد بعد آلوسي مطرح كرد ايشان هم براي اينكه هم پاسخ آنها را داده باشد هم تفسير شريف الميزان از اين بحث خالي نباشد مسئله ي شرّ را مطرح كردند كه آيا شرّ داخل در قضاي الهي هست يا نه؟ مستحضريد كه در شرّ دوتا بحث اساسي است اينها اين دوتا بحث در طول هم است نه در عرض هم اقوال را هم كه نقل مي‌كنند نبايد اينها را در عرض هم نقل بكنند بحث اول اين است كه آيا شرّ امر وجودي است يا امر عدمي؟ اگر عدميِ محض باشد ديگر نوبت به بحث بعدي نمي‌رسد، اگر عدميِ محض نيست و همراه با امر وجودي است شرّ محض داريم يا نه؟ شرّ كثير داريم يا نه؟ شرّ مساوي داريم يا نه؟ اين تقسيمات پنج‌گانه كه امور و اشيا يا خير محض‌اند يا شرّ محض‌اند يا خير و شرّشان مساوي است يا خير غالب و شرّ مغلوب يا شرّ غالب و خير مغلوب اينها دوتا بحث است دو مقام در دو فصل است. فصل اول اين است كه آيا شرّ امر وجودي است يا نه؟ تحقيق اين است كه شرّ امر عدمي است شرّ امر وجودي نيست يعني مار و عقرب شرّ نيست مار و عقرب اگر كسي را نزند «ليس» تامّه دامن‌گير كسي نشود به عنوان زوال حيات كه او را از بين ببرد، «ليس» ناقصه دامن‌گير كسي نشود كه اصل ذات را از بين نبرند بلكه سلامت او را از بين ببرند اگر مار و عقرب يا سيل و زلزله و مانند آن نه «ليس» تامّه‌اي به همراه داشته باشد نه «ليس» ناقصه شرّي در عالم نيست اگر هيچ كسي را و هيچ چيزي را از بين نبرد يا سلامت هيچ چيزي را از بين نبرند شرّي در عالم نيست شرّ از آن «ليس» تامّه يعني از موت، از زوال حيات انتزاع مي‌شود يا از «ليس» ناقصه يعني زوال‌السلامه، زوال‌الكمال، زوال‌النعمه انتزاع مي‌شود يا «ليس» ناقصه يا «ليس» تامّه ممكن نيست ما از امر وجودي شرّي انتزاع بكنيم الآن همان لذّتي را كه طيهو و آهو از زندگي‌شان مي‌برند مار و عقرب مي‌برند از تغذيه، از زاد و ولد، از داشتن فرزند، از نكاح چه لذّتي را آهو مي‌برد كه مار و عقرب نمي‌برد؟ چطور براي آهو و طاووس لذّت است براي مار و عقرب لذّت نيست بنابراين مار و عقرب همان زندگي را دارند كه آهو دارد و طاووس دارد اگر كسي را از بين نبرد يا سلامت كسي را از بين نبرند شرّي در عالم نيست. پس محال يعني محال، محال است كه ما از يك وجود «بما أنّه وجود» شرّ انتزاع بكنيم اين وجود براي خودش خير است، براي عللش خير است، براي معالليش خير است با همه ي آنها تناسب دارد منتها لذّت آنها نسبت آنها با خودشان است اگر سلسله ي مار و عقرب هست با سلسله ي آهو و اينها هست آنها راه خودشان را دارند اينها راه خودشان را دارند.

 

پس در فصل اول بحث اين است كه شرّ عدمي است ولا غير وقتي عدمي شد مَقضي بالذّات نيست، مخلوق بالذّات نيست، مجعول بالذّات نيست، مُعطاي بالذّات نيست، ذاتاً علت نمي‌طلبد مي‌ماند امر بالعرض بالأخره اين شرّ كه پيدا مي‌شود به نام زوال حيات يا زوال سلامت از شيئي پيدا شده ديگر بالأخره از مار و عقرب پيدا شده، از سيل و زلزله پيدا شده اين مار و عقرب يا آن سيل و زلزله كه باعث زوال حيات‌اند يعني «ليس» تامّه، باعث زوال سلامت‌اند يعني «ليس» ناقصه خدا چرا اينها را آفريد؟ آن‌گاه بحث مي‌شود كه اينها خيرشان بيش از شرّشان است و اگر ذات اقدس الهي اينها را به لحاظ آن شرّ قليل خلق نمي‌كرد تركِ خير كثير بود براي شرّ قليل اين دوتا فصل كاملاً از هم جدايند و در كتابهاي عقلي مطرح‌اند حالا اگر لازم بود شما كتابهاي عقلي را مراجعه مي‌كنيد بعد تفسير فخررازي هم كه گوشه‌اي را مطرح كرده به دنبالش هم آلوسي به او پاسخ داده اينها را ملاحظه مي‌كنيد سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) يك دو، سه صفحه‌اي در اين زمينه بحث كردند به عنوان بحث فلسفي آن را ملاحظه بفرماييد اگر يك وقت راهنمايي مي‌خواست ممكن است مطرح بشود، خب.

 

فرمود: ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ هر كسي بالأخره راه خاصّ خودش، روش خاصّ خودش كه انتخاب كرده شاكله‌اي كه ذات اقدس الهي داد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ همه را به فطرت توحيد آفريد يك، همه را مستوي‌الخِلْقه آفريد دو، هيچ كس را ناقص خلق نكرد همه را با سرمايه آفريد سه، در سوره ي مباركه ي «روم» فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[21] به عنوان نفي جنس فرمود ما همه را به فطرت توحيدي آفريديم نه در گذشته، نه در حال، نه در آينده كسي را بدون فطرت توحيدي خلق نكرديم و نمي‌كنيم در سوره ي مباركه ي «شمس» هم فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[22] قسم به جانِ آدمي و قسم به كسي كه انسان را مستوي‌الخِلقه خلق كرد ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ هيچ كسي را ناقص‌الخلقه خدا خلق نكرد مسئله بدن در اثر تقصير پدر و مادر كه رعايت مسائل بهداشت نكردند حرف ديگر است اما روح كسي را خدا ناقص خلق نكرده مستوي خلق كرده چرا؟ براي اينكه هر كسي را اين سرمايه الهام به او داده.

 

آن‌گاه «فإن قيل»، «فإن سُئل»، «فإن طُلب» «ما تسوية النفس» اينكه خدا فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ تسويه نفس، مستوي‌الخلقه بودن روح به چيست؟ جواب: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»[23] انساني كه مُلهَم است و بد و خوب را تشخيص مي‌دهد ناقص‌الخلقه نيست هيچ كس نيست كه بد و خوب را تشخيص ندهد فرمود ما همه را در مكتب الهام آموختيم كه چه چيزي بد است چه چيزي خوب است ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ آن‌گاه انبيا را فرستاديم كه اين سرمايه را شكوفا كند كه ﴿يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ﴾[24] همين است فرمود اينكه دفينه است و گنجينه است و ما به آنها داديم و الهام كرديم و در درون اينها نهادينه شده است يك عده را هم فرستاديم كه اينها را شكوفا كنند، اثاره كنند، ثوره كنند، شكوفا كنند و كردند پس بنابراين اين شاكله‌اي است كه ذات اقدس الهي داد حالا اگر كسي آمده اين را دفن كرده براي خودش يك قصر ديگري ساخته آن وقت مي‌شود «شاكلتهُ و شاكتِهِ» فرمود: ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ هر شكلي، هر ساختاري، هر مِنهجي را كه خودش انتخاب كرده به همان روش عمل مي‌كند اگر در سوره ي مباركه ي «يونس» گذشت كه ﴿دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً﴾[25] شاكله ي او اين است، اگر در سوره ي «فصلت» آمده ﴿فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ﴾[26] شاكله ي او اين است، اگر در اين سوره آمده كه ﴿إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾ شاكله ي او اين است اين شاكله را خودش بايد انتخاب بكند اول حال است، بعد مَلكه است، بعد به منزله ي فصل مقوّم است بعد فصل مقوّم كه رسيد ديگر صريحاً به انبيايشان مي‌گويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[27] براي ما هم بي‌تفاوت است و ذات اقدس الهي هم به پيامبرش مي‌فرمايد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[28] اينها ديگر حالا راه ديگر رفتند.

 

اين مدّعاها را حكمت متعاليه تبيين مي‌كند كه چطور مي‌شود انسان كه با فطرت اصلي خلق شد كجا حركت مي‌كند، در چه مسيري حركت مي‌كند كه آن اوصاف تلخ اول براي او عاريه است، بعد براي او لازم است، بعد براي او مقوّم وقتي فصل مقوّم شد و انسان شده نوع متوسط نه نوع اخير و شده جنس سافل اينكه ديگران مي‌گفتند حيوان جنس سافل است تحت او انواع است حكمت متعاليه مي‌گويد خير، رهنمود قرآن اين است كه انسان جنس سافل است و تحت او انواع متعدّد است و انسان در سرِ چهارراه است يا به طرف بهيميه شدن حركت مي‌كند حقيقتاً يا به طرف درنده‌ها حركت مي‌كند حقيقتاً يا به طرف شياطين جزء شياطين‌الانس مي‌شود حقيقتاً يا مي‌شود بار ديگر از مَلك پرّان شوم مي‌شود حقيقتاً آن‌گاه مي‌شود «انسانٌ مَلكٌ»، «انسانٌ شيطانٌ»، «انسانٌ سبعٌ»، «انسان بهيميٌّ» همين انسان مي‌شود نوع متوسط، مي‌شود جنس سافل با حركت جوهري اين چهارراه را طي مي‌كند ديگر مجاز نيست اگر گفتند ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[29] يا گفتند ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[30] يا گفتند «مع الملائكة» وجود مبارك حضرت امير نامه‌اي كه براي دربار امويان نوشته مرقوم فرمود كه خيليها مي‌روند در جبهه شهيد مي‌شوند اما از ما اگر كسي شهيد شد مي‌شود حمزه ي سيّدالشهداء و خيليها مي‌روند جبهه جانباز مي‌شوند از ما اگر كسي رفته دست داده مي‌شود جعفر طيّار كه «يطيروا بهما مع الملائكة في الجِنان» ديگر همسفر فرشته‌ها مي‌شود با آنها سفر مي‌كند، با آنها طيران دارد[31] شايد قبلاً هم اين بحث گذشت اينكه مرحوم كليني نقل كرده در اوايل معالم هم هست كه فرشته‌ها پَرها را زير پاي طلبه‌ها پهن مي‌كنند نه براي اينكه اينها پَر در آوردن ياد بگيرند كه بروند شرق يا غرب آن مي‌شود پرنده ي مهاجر كه به طمع تالاب حركت مي‌كند آن ملائكه پر در آوردند پر پهن كردند طلاّب را گفتند روي پر ما بنشينيد كه شما هم مثل ما پر در بياوريد شما هم پرواز ياد بگيريد شما از جهت پرواز كنيد نه در جهت، نه از قطب براي تالاب بياييد شمال يا به عكس شما از طبيعت حركت كنيد، از جهت حركت كنيد نه در جهت اين بيان نوراني حضرت امير است فرمود ما هم برادر داديم جبهه رفته دوتا دست داده خدا به او دوتا بال داده كه «يطيروا بهما مع الملائكة في الجِنان» شما ذيل آيه ي اوايل سوره ي مباركه ي «فاطر» كه دارد ملائكه ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾[32] آنجا ملاحظه مي‌فرماييد كه بعضي از جانبازان كه دستشان را دادند با ملائكه محشور مي‌شوند وجود مبارك قمر بني‌هاشم در چه حالت است؟ وجود مبارك جعفر طيّار در چه حالت است؟ اين در مجموعه ي روايات ما هست ولي بخشي از اين مطالب هم در نامه ي حضرت امير هست هم در ذيل آيه ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ آنجا هست كه بعضي از انسانها بال در مي‌آورند كه مانند ملائكه پرواز مي‌كنند.


[7] اقبال‌الأعمال، دعاي روز عرفه.
[31] ر.ك: نهج‌البلاغه، نامه ي 28.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo