درس تفسیر آیتالله عبدالله جوادیآملی
87/07/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيات 82 تا 85 سوره اسراء
﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ ﴿وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَي بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً﴾ ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾
شِفا بودن قرآن نسبت به هر دردي حكم خاصّ خود را دارد در دردهاي علمي، جهلِ علمي بر اساس ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[1] ميشود شناخت قرائت آيات قرآن كريم براي شفاي دردِ علمي كافي نيست بلكه تفسير او، تدبّر او و مانند آن لازم است. پس جهلِ علمي را ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ شفا ميبخشد، جهالتِ عملي را ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ درمان ميكند اين جهلي كه معمولاً مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در برابر عقل قرار داده است اين جهلِ علمي نيست انساني كه معصيت ميكند جهلِ علمي ندارد جهالتِ علمي دارد اوّلين كتابي كه مرحوم كليني در جلد اول اصول كافي تنظيم كرد كتاب العقل و الجهل است منظور از اين جهل، جهالت است نه جهل در مقابل علم. انسان يا عاقل است و اهل بهشت يا جاهل است و اهل جهنّم آن جاهلِ اهل جهنم يا درس خوانده است يا درس نخوانده آن جهلي كه در مقابل عقل است مهم است هر كدام از اينها هم درد است قرآن كريم شفاي همه ي اين دردهاست شفاي جهلِ علمي چه در مسائل اصولي، چه در مسائل فقهي و فرعي با ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ حل ميشود آن جهالتِ عملي كه به اخلاق برميگردد در مقابل عقل است نه در مقابل علم آن جهالت را با ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ شفا ميبخشد و همچنين مربوط به بحثهاي ديگر. اما شفاي از بيماريهاي ظاهري را همانطوري كه در روايات اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمده است براي اين آيات قرآني معتقداً كسي بخواند آثار خاصّي را دارد نه بر اساس امتحان، بلكه بر اساس اعتقاد، پس ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ كه بحثش گذشت و همين ظالمين كسانياند كه ﴿وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَي بِجَانِبِهِ﴾ اين نعمتهاي مادّي است و آن نعمتهاي معنوي با انبيا و اوليا همراه است آنكه در سوره ي مباركه ي «حمد» است ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[2] آن با انبيا و اوليا همراه است كه در سوره ي مباركه ي «نساء» مشخص فرمود كه ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ آيه 69 سوره ي مباركه ي «نساء» اين است ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ كه نعمتهاي معنوي است كه خدا به اينها نعمت عطا كرده است. مشابه اين مضمون در سوره ي مباركه ي «مريم» هست كه فرمود خداي سبحان به اينها نعمت داده است اينها كسانياند كه جزء انبيا و اولياي الهياند آيه 58 سوره ي مباركه ي «مريم» هم مشابه اين است ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ﴾ اينكه در سوره ي مباركه ي «حمد» گفته ميشود ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[3] ، ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ همينهايي هستند كه در سوره ي مباركه ي «نساء» و «مريم» مشخص شده است يعني انبيا و اوليا و اهل بيت و مؤمنان خاصّي كه تابع آنها باشند، خب. آنگاه فرمود: ﴿إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَي بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾ انسان چون جزوع هست طبعاً اكثري انسان اينطورند كه ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾ ﴿إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً﴾ ﴿وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾[4] چون طبعاً، عادتاً اكثر مردم جزوعاند همين كه به كمترين مصيبت مبتلا شدند جزع ميكنند لذا درباره ي جَزَع و شرّ فرمود: ﴿إِذَا مَسَّهُ» همين كه برخورد كرد لازم نيست كه به او احاطه پيدا كند تعبير به مَسّ كنايه از قلّت است ﴿وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾ اگر اين يأس به معناي عدم لياقت باشد كه خب كفر نيست ملاحظه فرموديد اما اگر خداي ناكرده به اين معنا باشد كه ديگر در عالم كسي نيست كه مشكل ما را حل كند اين همان يأس از رحمت خداست كه كفر است ﴿لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾[5] يعني اگر كسي به اين حد برسد به پوچي كه در عالَم ـ معاذ الله ـ كسي نيست كه از مشكل ما باخبر باشد يا مشكل ما را بتواند برطرف كند خب اين هم مشمول ﴿لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾ ميشود اما اينكه احياناً برخي از كافران به نعمت سرگرماند نظير برخي از غربيها با اينكه مسلمان نيستند متنعّماند اين در سوره ي مباركه ي «توبه» در دو آيه آن بحثش گذشت كه ﴿وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾[6] كه اينها در حقيقت نقمت است نه نعمت مگر آنهايي كه حق براي آنها روشن نشده و آن مقداري كه برايشان روشن شده عمل ميكنند همان حرف معروف محمدعبدو كه گفته بود من رفتم غرب و مصر خودمان را هم ديدم غرب هم ديدم آنجا اسلام هست ولي مسلمان نيست، در مصرِ ما مسلمان هست ولي اسلام نيست اين حرفي بود كه ايشان داشتند در كتابهايش ايشان هم هست، خب اگر واقعاً آنها به همان اندازه كه فهميدند عمل ميكنند به همان اندازه هم متنعّماند البته دولتمردانشان غير از افراد عادياند دولتمردانشان ميبينيد كه الآن كلّ خاورميانه را اينها به آتش كشيدند اينها ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ﴾ هستند اينها نه در اينها اسلام هست نه مسلماناند، خب. فرمود: ﴿وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَي بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾ حالا كه اين اقوام و فِرَق و مِلل و نِحل بيان شد فرمود: ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ هر كسي شاكله ي خود را خود ميسازد و برابر آن شاكله و روش و طريقه ي خود هم عمل ميكند در هر دو كار هم مسئول است هم در ساختار شاكله مسئول است و هم در عمل برابر شاكله مسئول است ما كسي را بر شاكله ي بد نيافريديم و شاكله ي بد هم لازمه ي ذاتي كسي نيست كه مجعول نباشد نه لازم ذات است كه مجعول نباشد، نه ما بر اساس قضاي حَتم به كسي شاكله ي بد داديم و نه اجازه ميدهيم كسي آن دستكاري كند و آنچه را كه ما داديم عوض بكند منتها اين روبناها گاهي عوض ميشود. پس چهار مطلب است يكي اينكه آنكه ما داديم فطرت حق است ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[7] در سوره ي مباركه ي «روم» در سوره ي مباركه ي «شمس» هم فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[8] ما اين را پاك آفريديم با ساختار حقگرايي آفريديم آلوده نبود و آلوده نكرديم به همه هم اين طهارت را داديم.
پرسش:...
پاسخ: در اصل فطرت يكياند البته درجاتشان فرق ميكند، مراتبشان فرق ميكند كسي كه شير طيّب و طاهر خورده باشد، پرورشهاي صحيح شده باشد، غذاي طيّب و طاهر خورده باشد با ديگران فرق ميكند مربّي خوبي داشته باشد نظير مريم(سلام الله عليها) كه كفالتش به عهده ي زكريا(عليه السلام) بود فرق ميكند ولي آن نصاب لازم را كه به وسيله ي او اشخاص مكلّف ميشوند و بايد در برابر تكاليف الهي جوابگو باشند به همه داده است البته كسي كه استعداد بيشتري دارد خب مسئوليت بيشتري دارد ولي آن لسانِ لازم براي همه هست پس آن مطلب اول ذات اقدس الهي همه را بر اساس فطرت توحيدي آفريده نه اينها «لا بشرط»اند، بيتفاوتاند نه ـ معاذ الله ـ آلوده خلق شدند. اصل دوم اين است كه فرمود ما كسي را اجازه نميدهيم عوض بكند اين فطرت را اين ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[9] نه خود ما عوض ميكنيم نه قدرت ديگري عوض ميكند اما ديگري عوض نميكند براي اينكه توان آن را ندارد، ما عوض نميكنيم براي اينكه به احسن تقويم آفريديم ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[10] حالا خواه به صورت بلال حبش باشد يا به صورت يوسف(سلام الله عليه) آن احسن تقويمي را كه ذات اقدس الهي آفريده همان فطرت توحيدي است ديگر لذا به صورت نفي جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ نه ما عوض ميكنيم نه ديگري، ديگري قدرت ندارد ما هم كه بر اساس احسن تقويم خلق كرديم. و اما آنچه را كه شيطان گفته بود كه من آنها را اغوا ميكنم، اضلال ميكنم ﴿لَأُضِلَّنَّهُمْ﴾، ﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾[11] ، ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾[12] ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾[13] آن در روبناست يعني اين فطرت اصلي را ضعيف ميكنند اين فطرت اصلي را فراموش ميكنند به حرف اين فطرت اصلي گوش نميدهند شاكله ي ديگر و ساختار ديگر پيدا ميكنند وگرنه اين قابل تغيير نيست اينكه شيطان گفت «﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ در اثر اضلال من تَمنيه من ﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾ من در حوزه ي اُمنيه و آرزو و آمال و آرمان اينها تصرّف ميكنم اينها آرمانگراي بيجهت ميشوند، آرزوخواه بيجهت ميشوند در اثر غوايت و ضلالت خلقت خدا را تغيير ميدهند يعني در روبنا، بله اين ميشود در حدّ اينكه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[14] ميشود آن فطرت را فراموش ميكنند به ياد فطرت نيستند ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[15] دامنگيرشان ميشود و مانند آن.
پرسش: اگر قابل تغيير نيست پس خلود بعضيها در جهنم به خاطر چيست؟
پاسخ: خلود در جهنم براي آن است كه اينها كفري پيدا كردند اين كفر زايل نيست آن اصلي ثابت است اين خلود هم تأييد ميكند كه آن فطرت محفوظ است اگر آن فطرت از بين برود و اينها طبعاً بشوند يك حيوان درنده يا مار و عقرب جهنّمي خب آن ديگر عذاب نيست ميشود عزم آنكه گرفتار اين مشكل شدند كه خيال كردند بعد از مدّتي انسان عادت ميكند رنج نميبرد غفلت كردند از اينكه آن صاحبخانه ي اصلي كه در دنيا فراموش شده بود تدسيس شده بود، دسيسه شده بود، ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[16] او صاحبخانه ي اصلي است دارد رنج ميبرد و خلود را هم او توجيه ميكند و از مهمترين مسائل توجيه خلود عذاب و عدم تبديل عذاب به عزم همين است كه آن سرمايه ي اصلي هست يعني انسانيّت انسان محفوظ است و بيچاره دارد ميسوزد آن هم كه او فراهم كرده يك امر ثابتي است چون براي او مَلكه شده ديگر بعد از مرگ هم كه جا براي توبه نيست تا اينها را مَلكهزدايي را رفع كند آن بيان نوراني حضرت امام صادق(سلام الله عليه) كه در رسائل مرحوم شيخ آمده كه سؤال كردند اين شخص موقّتاً در حدود شصت، هفتاد سال مثلاً معصيت كرده چرا براي ابد بايد بسوزد؟ حضرت در جواب فرمود اين نيّتش اين بود كه تا ابد هم بماند معصيت بكند اين روايتي كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) در رسائل نقل كرده، خب اين در حدّي كه مشكل تجرّي حل بشود در كتاب اصول آمده اما همچنان آن سؤال باقي است كه خب شما همه ي شما فقها(رضوان الله عليهم اجمعين) فتوا داديد كه گناه ناكرده را كيفر نميدهند و نيّتش اين است كه اگر باشد معصيت بكند شما كه اين را گناه نميدانيد اين چطوري نه تنها ميسوزد بلكه دائماً ميسوزد از اين به بعد ديگر مرز رسائل و اينها نيست اين حرفها اين يك رذيلت است و ثابت است و زوالناپذير اگر زوالناپذير است عذاب زوالناپذير ميخواهد.
پرسش: بعضيها ميگويند احاديثي كه درباره ي نيّت آمده براي اهل سنّت است.
پاسخ: نه خب، خلود؟
پرسش: نه احاديثي كه درباره ي نيّت است اصلاً براي اهل سنّت است.
پاسخ: نه، بالأخره اين خلود كه بيان قرآن كريم است و در روايات ما هم هست كه اين شخص در مدّت محدودي گناه كرده چرا عذابش نامحدود است؟ خلود عذاب نه تبديل عذاب به عزم، بعضي خواستند از اين دشواري علمي فاصله بگيرند گفتند انسان بعد از مدّتي عادت ميكند ديگر عذاب نيست. اين سخن ناصواب است عذاب يا گاهي ممكن است انسان بگويد كه يك گناه موقّت ممكن است انسان را براي ابد محروم بكند مثل اينكه انسان چشم خودش را كور ميكند ولي براي ابد نميبيند اينها جوابهاي ابتدايي است خب حالا كسي كه چشمش را كور كرده درست است براي ابد نميبيند اما اين ديگر عذاب نيست چون خيلي از مواقع هست همين افراد نابيناها قاه قاه ميخندند و لذّت ميبرند اما دائماً بسوزد نيست بله دائماً نميبيند اما دائماً بسوزد، دائماً در رنج باشد ما نمونهاش را در عالَم نداريم. به هر تقدير آنجا آن شاكله نه ذات اقدس الهي به اينها داد نه لازمه ي ذاتي اينهاست.
پرسش:...
پاسخ: اين طبعاً اين است، طبعاً همينطور است اما يعني غالباً و طبعاً همينطور است عده ي زيادي را استثنا كرده ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾[17] طبع انسان اينطور است اين در بحثهاي ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[18] و مانند آن گذشت يك توجيه خوبي هم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) داشتند كه بيش از پنجاه آيه در مذمّت انسان است انسان هلوع است، انسان جزوع است، انسان منوع است، انسان قتور است، ﴿كَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾[19] اين بيش از پنجاه آيه در مذمّت انسان است و اما آياتي هم در فضيلت و عظمت انسان است همه ي آن فضايل به فطرت برميگردد كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[20] همه به آن برميگردد و همه ي رذايل هم به ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ برميگردد اين انسان چون يك جنبه ي طيني و حمأ مسنون و امثال ذلك دارد اين بخشاش نه طينِ او و بدنِ او اين بخش از انسانيّت او كه به طين وابسته است به طبيعت وابسته است آن پنجاه، شصت آيه مذمّت براي توده ي آنهاست اما آن بخشهايي كه ﴿كَرَّمْنَا﴾ دارد، ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[21] دارد فضايل فراواني را براي انسان ذكر ميكند اين براي ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ است و امثال ذلك ﴿كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ﴾ است، ﴿أَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[22] است و مانند آن. بنابراين اين شاكله و ساختار روبنا اين نه عين ذات است نه جزء ذات است و نه با قضا و قَدر حتميِ ذات اقدس الهي جعل شده است اين دستساز خود انسان است وقتي ملكه شد ديگر دستبردار نيست لذا فرمود: ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ اين شاكله همان است كه ميتواند مصداق ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾[23] باشد وگرنه آن فطرت اصلي به صورت «لاي» نفي جنس تبديلناپذيري او اعلام شده است ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[24] است شاكله قابل تغيير است، قابل احداث است، قابل توبه است، قابل تبديل است، قابل تكميل است، قابل تضعيف ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ بعضي بدند بعضي بدتر، بعضي خوباند بعضي خوبتر فرمود: ﴿فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً﴾ اين ﴿أَهْدَي﴾ نسبت به بعضيها افعل تعيين است، نسبت به بعضيها افعل تفضيل است خدا ميداند كه چه كسي هدايت شدهتر است آن در صورتي كه هر دو در مسير حق باشند يكي بالاتر، يكي مياني اما اگر يكي حق بود يكي باطل، يكي صِدق بود ديگري كذب ديگر اهداي تعييني است نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ است نه اهداي تفضيلي. ﴿فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً﴾ اين فِرَق آنها كه ضالّاند خدا ميداند آنها كه اضلّاند خدا ميداند، آنها كه مهتدياند خدا ميداند آنها كه اهدا هستند خدا ميداند يعني هر روشي را كه انتخاب بكنند ذات اقدس الهي ميداند برابر همانها هم اينها را كيفر ميدهد ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ اين شاكله هم يكبار در قرآن كريم استعمال شده است گرچه بار ديگري كه استعمال شده كلمه ي شَكل است كه در «ص» است ﴿وَآخَرُ مِن شَكْلِهِ أَزْوَاجٌ﴾[25] وگرنه شاكله بيش از يكبار در قرآن كريم نيامده، خب.
پرسش:...
پاسخ: انسان فطرتاً به طرف خير گرايش دارد طبيعتاً كه به عالم طبع برميگردد با حس برميگردد با بدن بايد كار بكند غالب اين آياتي كه بيش از پنجاه مورد نزديك شصت مورد است كه «ظَلُوم» است، «جَهُول» است، ﴿هَلُوعاً﴾[26] است، ﴿مَنُوعاً﴾[27] است، ﴿جَزُوعاً﴾[28] است، ﴿أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾[29] است، ﴿قَتُوراً﴾[30] است، «بَخيل» است اينها به آن جنبه ي ارتباطش با طبيعت برميگردد كه اگر جنبهاش را با طبيعت تعديل بكند آن قسمت فطرت راحت است اين جهاد در درون هست ديگر بين اين قسمت با آن قسمت.
پرسش:...
پاسخ: نه، انسان با اين سرمايه خلق شده است كه درك ميكند كه خدا حق است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[31] ، معاد حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[32] اين درك را ذات اقدس الهي به انسان داد انسان در دنيا مادامي كه سرگرم طبيعت است توجه به آن درك ندارد چون توجه به آن درك ندارد درد را احساس نميكند چرا آدم مَست درد را احساس نميكند چرا با تخدير عضو كه بيحسّي موضعي است يا بيهوش كردن كلّ بدن كه انسان كلاً در اتاق عمل بيهوش است اين بدن را قطعه قطعه ميكنند، ارباً اربا ميكنند و انسان درد را احساس نميكند اگر يك آدم وارستهاي باشد در همان حال ممكن است خوابِ خوب هم ببيند رابطه ي روح با بدن به وسيله ي اينكه بدن از كار افتاد ضعيف ميشود آن روح در ديار مرسلات خودش دارد حركت ميكند اين بدن را قطعه قطعه ميكنند چون رابطه ي روح با بدن به وسيله ي بدن حفظ ميشود اين تخدير شده است درد را احساس نميكند خيليها هستند كه در اتاق عملاند دارند بدنش را قطعه قطعه ميكنند اما بيچارهها درك نميكنند الآن اگر كسي يك مراسم جشني داشته باشد براي پسرش يا برادرش صبح تا غروب به فكر استقبال مهمانان و بدرقه مهمانان و پذيرايي مهمانان است مسرور هم هست غروب كه مهمانها رفتند همه بدرقه شدند اين دفعتاً ميبيند پايش ميسوزد كفشش را نگاه ميكند ميبينيد ميخي كه در كفشش بود جوراب را پاره كرده پا را پاره كرده خون آمده خون كفش را گرفته و او اصلاً توجه نميكرد اين خون كه الآن نيامده چون او حواسش، توجّهش به جاي ديگر بود به درد پا توجّه نكرده بود خيليها هستند ﴿إِنَّهُمْ لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[33] مَست دنياياند چه چيزي تهيه كنند، چه چيزي بخورند گرفتار اجوفيناند وقتي مُردند دفعتاً ميبينند ﴿فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ﴾[34] ، ﴿ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ﴾[35] ، «فَإذا هم كذا و كذا و كذا» اينطور است اين فطرت بيچاره نميسوزد اين انسان است كه ميسوزد منتها اين فطرت مجراي درك انسان است اگر كسي درك نداشته باشد كه سوزشي ندارد كه وقتي به هوش آمدند ميبينند دارند ميسوزند، خب.
پرسش:...
پاسخ: آن برق آن آتش هم «يُسَبِّحُ»، آن مار و عقرب هم «يُسَبِّحُ»، آن چوب هم «يُسَبِّحُ».
پرسش: طبيعي انسان است.
پاسخ: طبيعي هم همينطور است آن تسبيح تكويني و ملكوتي در آتش هم هست در سم هم هست اين منافات ندارد كه بعضيها نسبت به بعضيها زيانبار باشند آن سنگي كه سرِ كسي را ميشكند هم سر تسبيحگوي حق است هم آن سنگ در مسئله ي تكوين حساب ديگري دارد، خب. پس ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ و اين شاكله متعدّد است ولي فطرت واحد است و شاكله جزء ساختار خود آدم است پس آن سخني كه جناب فخررازي و امثال ذلك دارد كه نفوس ذاتاً متفاوتاند اين ناصواب است البته درجاتشان فرق ميكند اما نصاب لازم تكليف را همه دارند آن اصل تكليف را كه اعتقاد به اصول دين و عمل به فروع دين كه براي همه ي ما روشن است نصاب لازم را براي اصول دين و فروع دين همه ي انسانهاي مكلّف دارند البته بعضيها خيلي برترش را دارند در برابر آن نعمتي كه خدا به آنها داده مسئوليت ديگري دارند مثل اينكه بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز شب واجب بود و برخي از كارهاي ديگر هم واجب بود كه بر ديگران واجب نيست، خب. ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ﴾ اين با «فاء» تفريع شما هر كاري بكنيد تحت علم الهي است ديگر ضلالت و هدايت، اهدا و اضل همه ي اينها تحت علم خداست كه چه راهي را انتخاب كردي.
پرسش:...
پاسخ: آن هم همينطور است آن نصاب اصلي را دارد ممكن است به اوج كمالات نرسد اما اصلِ اينكه توحيد را بپذيرد، نبوّت را بپذيرد، وحي را بپذيرد، درك دارد مثل ديگران است در اين جهت فرقي ندارد كه بله، آن مقامات والا را كمتر ميرسند، خب. بعد فرمود: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾[36] اين هم از غُرر آيات اين سوره ي مباركه ي «اسراء» است سؤال هم همانطوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد گاهي سؤال استفهامي است، گاهي استعطايي است، گاهي اعتراضي. سؤال استفهامي همين است كه مطلبي براي او روشن نيست از كسي ميپرسد كه اين مطلب چيست اين لفظ معنايش چيست آن مدّعا با چه اثبات ميشود و مانند آن نظير ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[37] كه سؤال استفهامي است. سؤال استعطايي يعني درخواست چيزي ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[38] همه از خداي سبحان عطا و عطيّه طلب ميكنند از انسان سَخي چيزي ميطلبند آن سؤالي كه فقير از غني دارد سؤال استعطايي است يعني درخواست عطا، سؤال اعتراضي همين است كه در قانون اساسي آمده كه مجلس از فلان وزير سؤال كرده يعني او را زير سؤال برده اين زير سؤال بردن يك نحوه اعتراض است كه اين در قرآن كريم به صورتهاي گوناگون ظهور شده ﴿وَقِفُوهُمْ﴾، ﴿قِفُوهُمْ﴾ يعني بازداشتشان كنيد، چرا؟ ﴿إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ﴾[39] اينها را بازداشت كنيد اينها زير سؤالاند اين سؤال سوم قرآني سؤال اعتراضي است اگر گفتند مجلس سؤال كرده يعني آن وزير را زير سؤال برده بعد از سؤال هم استيضاح است بعدش هم رأي اعتماد اينها همه مراحل اعتراضي است نه سؤال استفهامي، سؤال استفهامي را در كميسيون تحقيق و پژوهش و اينها دارند يك سؤال استفهامي است اما وقتي به جايي نرسيدند آن مسئول را زير سؤال ميبرند اينكه ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ﴾ يعني اينها زير سؤال رفتند در اين قسمت سؤال استفهامي مراد است ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ﴾[40] نظير ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾[41] ، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾[42] ، «يَسْأَلونك عن كذا و كذا» اينجا هم سؤال ميكنند كه روح چيست؟ پس سؤال در بين اقسام سهگانه ي سؤال مقصود سؤال استفهامي است نه استعطايي و نه اعتراضي. اما عمده اينكه روح چيست؟ در قرآن كريم هم نفس انساني و آنچه كه حقيقت انسان را تشكيل ميدهد و قِوام انسان به اوست به روح تعبير شده است كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[43] من روحي كه منصوب به خودم هست به انسان افاضه كردم هم روحِ به معناي فرشته است كه ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ﴾[44] و هم روح به معناي وحي الهي كه ﴿يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾[45] كه اين خداي سبحان روح را بر انبياي الهي القا ميكند يعني وحي الهي را، پس روح گاهي به معناي وحي الهي است، گاهي به معناي فرشته مقرّب است، گاهي هم نفس انساني آيا مقصود از اين روح، روح انساني است يا آن مَلك مقرّب است يا وحي قرآني؟ از آن جهت كه محور اصلي اين بخشهاي اخير سوره ي مباركه ي «اسراء» درباره ي وحي و نبوّت و اينهاست اين تأييد ميكند كه روحِ قرآني منظور است وحي الهي از آن جهت كه در بعضي از شأن نزولها آمده برخي از يهوديها توطئه كردند از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كنند كه روحِ انساني چيست؟ چون در تورات خوانده بودند كه اين «مِن أمر رب» است و هر كسي نميتواند پاسخ بدهد گفتند اگر پاسخ داد مثلاً ـ معاذ الله ـ معلوم ميشود پيامبر نيست و اگر گفت ﴿مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[46] معلوم ميشود پيامبر است چنين چيزي هم نقل شده بنابراين اين ميشود روح انساني. راه ديگري هم باشد براي اينكه منظور از اين روح، روح به معناي فرشته ي مقرّب باشد آيا جامع اينها ممكن است يا نه؟ سؤال اگر خيلي عميق باشد ذات اقدس الهي به آنها ميفرمايد اين در سطح جواب شما نيست و از اين مطلب سؤال نكنيد نظير ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي﴾[47] سؤال ميكنند قيامت چه موقع قيام ميكند؟ به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه به آنها بگو ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ جريان قيامت آن وقتي است كه كلّ اين نظام متلاشي ميشود ما هم متلاشي ميشويم چگونه من از جريان قيامت با شما سخن بگويم و خبردار بكنم ﴿قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي﴾[48] اگر به آن عظمت و جلال باشد پاسخش شفاف است كه ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي﴾ شما سؤال ميكنيد قيامت چه موقع قيام ميكند؟ چه موقع يك لفظ مركّب است و سؤالش اين است در چه زماني بازگشتش به امر مركّب است هم سؤال و هم سائل و هم زمان و زمين برچيده ميشود نه جا هست براي اينكه شما سؤال بكنيد كجا، نه جا هست براي اينكه سؤال بكنيد چه موقع چون چه موقع و كجا رخت برميبندد ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ ميشود، ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[49] ميشود چه موقع و زماني نميماند كه ما تاريخ به شما بگوييم جايي نميماند كه ما بگوييم در آنجا جا برداشته ميشود، زمان برداشته ميشود اينطور نيست كه نظير تاريخ هجري يا ميلادي باشد كه بگوييم در فلان سال اتفاق ميافتد سال و ماه و مجموعه ي نظام هستي كلاً برچيده ميشود ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ خب ما در اين زمينه چه چيزي بگوييم به شما ﴿قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ﴾ پس اگر خيلي مهم باشد جريان آن است، اما اگر خيلي مهم نباشد قابل درك باشد درباره ي وحي قرآني باشد خب خيلي از آيات است كه درباره ي قرآن و وحي قرآني نازل شده است چگونه خدا ميتواند بفرمايد: ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ اين را مسكوت بگذارد لابد چيزي هست كه دركش بسيار دشوار است يا همين ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ همين جواب است نه سؤال نكنيد يعني روح از عالَم خَلق نيست از عالم امر است قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه خلق در قرآن كريم دوتا اصطلاح دارد يك اصطلاح كه به معني مطلق آفرينش است كه اين مقابل ندارد ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[50] ، «كلّ ما صدق عليه أنّه شيء» از مجرّدات و مادّيات، از ارواح انبيا و اوليا تا ارضين سُفلا همه مخلوق خداي سبحان هستند ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾.
يك اصطلاح ديگري در قرآن كريم هست كه خَلق در مقابل امر است ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ﴾[51] اما آيا اين امر به معني عالَم امر است يا امر به معني تدبير و اداره ي امور است كه خدا خالق است يعني آفريدگار «له الأمر» يعني پروردگار، آفريد و تدبير آنها هم به عهده ي اوست هم آفرينش براي اوست، هم پرورش براي اوست آيا امر به اين معناست در مقابل خلق است يا به معناي تدبير است اگر به معناي مقابل عالم خلق باشد اين ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ ميتواند جواب باشد كه روح از عالم طبيعت نيست از عالم امر است.