< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيه 85 سوره اسراء

 

﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾

 

اقوالي كه درباره ي روح بود اشاره شد و ظاهراً منظور از اين روح همان روح انساني است كه مهم‌ترين مسئله ي انسان‌شناسي همان روح‌شناسي است و قرآن كريم برابر آنچه كه در سوره ي مباركه ي «مائده» گذشت مردم را به معرفت روح و التزام به لوازم روح دعوت كرد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾[1] اين «عَلَيْكُمْ» اسم فعل است يعني «الزموا أنفسكم» از جانتان جدا نشويد همين‌جا بايستيد از جانتان غفلت كرديد جاي ديگر را داريد تعمير مي‌كنيد همين‌جا بايستيد و جانتان را بشناسيد و روي جانتان حركت كنيد ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ يعني تنها صراط مستقيمي كه بنده را به ذات اقدس الهي آشنا مي‌كند معرفت نفس است وگرنه امور بيگانه نقشي در اين طيّ طريق ندارد چون اصرار قرآن كريم بر اين است كه انسانها خودشان را بشناسند و در مسير جان و كمالات جانشان حركت كنند مي‌توان گفت كه منظور از اين ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾ همان روح انساني است و همه ي علومي كه در حوزه‌ها و دانشگاهها مطرح است يا علوم انساني است كه عنصر محوري‌اش معرفت انسان است يا اگر علوم تجربي و رياضي است كاربردش انسان است بالأخره اگر زمين‌شناسي هست، سپهرشناسي هست، درياشناسي هست، جانورشناسي هست براي اينكه انسان اينها را به كار مي‌گيرد و تا انسان شناخته نشود مبدأ و منتهاي او شناخته نشود، هدف او شناخته نشود آن علوم تجربي و رياضي هم كارآمد نخواهد بود به همين وضعي است كه شما مي‌بينيد جهان كنوني را.

 

پرسش: بين قبض روح فرق است.

پاسخ: از نظر اعتبار فرق است وگرنه نفس همان روح است البته در اين‌گونه از تعبيرات «مَن عرفَ نفسه فقد عرفَ ربّه»[2] همان است كه خداي سبحان فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[3] ، خب.

 

پرسش: حقيقتي كه در روح انسان است حقيقت انسان همان فطرت است فرقي ندارد.

پاسخ: فطرت انسان در درون روح انسان نهادينه شده است حقيقت انسان، روح انسان است اين روح مفطور است به فطرت الهي اين روح را اين‌چنين ساختند.

 

جناب فخررازي هفده دليل اقامه مي‌كنند بر اينكه روح غير از بدن است و با مرگِ بدن هم از بين نمي‌رود بحث مبسوطي هم دارند اما اين بحثها در فنّ تفسير نيست اين آميخته كردن حكمت و كلام با تفسير است چه اينكه برخيها وقتي به جمله ي ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[4] رسيدند آن بحثهاي عميق اصول را اينجا مطرح مي‌كنند در حالي كه بحث تفسيري غير از فنّ اصول است چه اينكه بحث تفسيري غير از بحثهاي فنّي فقه است آيات احكام را بايد همان مقداري كه قرآن مطرح كرده است طرح كرد و تفصيلات فقهي‌اش را به فنّ فقه واگذار كرد وگرنه ما در ذيل آيه ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ برائت عقلي و نقلي و رفع حكم تكليفي و رفع حكم وضعي و نسبت برائت با اصول ديگر چيست اينها را مطرح بكنيم اين ديگر مي‌شود اصول اين ديگر تفسير نيست و همچنين ما ادله‌اي كه در كتابهاي عقلي مثل حكمت و كلام براي تجرّد روح اقامه شده است در تفسير اقامه بكنيم مي‌شود فلسفه و كلام ديگر تفسير نيست. در تفسير عقل بايد چراغ خوبي باشد هيچ حرفي از خود نزند چراغ كارش روشن كردن و ديدن و وسيله ي ارائه است همين، قرآن كريم صراط مستقيم علمي است در اين راهِ باز خب جاده خاكيها هم طرفهايش هست يك چراغ روشني هست كه آدم از همين راه استفاده كند بيراهه نرود آن بديهيهات عقلي چراغ راه است، كيفيت استنتاج نظري از بديهي سراج راه است وگرنه انسان حرفهاي عقلي را بياورد در تفسير اين ديگر تفسير نيست اين مي‌شود يا فلسفه يا كلام يا علم ديگر كاري كه فخررازي كرده درست است كه هفده دليل اقامه كرده خيلي هم دامنه‌دار بحث كرده و بسياري از آن ادله هم سودمند است اما اين ديگر به درد كتاب حكمت و كلام مي‌خورد نه به درد تفسير منتها در فنّ حكمت و كلام بايد كه يك آيه را انتخاب كرد به عنوان بحث عقلي در فنّ خاصّ خودش او را محور قرار داد و درباره ي او بحث كرد.

مطلب ديگر اينكه آنچه را كه جناب فخررازي در اين حجّتهاي هفده‌گانه ذكر كردند بعضي از اينها عقلي است بعضي از اينها نقلي، آن نقلي‌شان هم بعضي از اينها قرآني است بعضي‌شان روايي در كنار دليل عقلي و دليل قرآني و دليل روايي دليلات عُرفي هم مخاطبات عرفي، مذاكرات و مفاهمات عرفي را هم به عنوان شاهد ذكر مي‌كند. يكي از چيزهايي كه ايشان ذكر كردند و البته احتياج به تقرير دارد اين است كه ما در بحث تجرّد روح از آيه ي سوره ي مباركه ي «بقره»، آيه سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» كمك گرفتيم يعني ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾[5] ، اين يك شاهد بود، ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ﴾[6] شاهد ديگر بود اين آيه سوره ي مباركه ي «بقره» و «آل‌عمران» دلالت دارند كه اين كسي كه در ميدان جنگ شهيد شد بدنش ارباً اربا شد اين شخص پنج‌تا حكم دارد موجودٌ نه معدوم است، حيٌّ نه ميّت است، مرزوق است نه تشنه و گرسنه است، عند الله است و رزق و ارتزاق اينها هم عنداللهي است اين امور خمسه را از اين آيه استفاده كرد، خب اينها نشان مي‌دهد كه روح غير از بدن است و روح نمي‌ميرد.

فخررازي در قبال اين ادلّه نسبت به كفّار هم شاهدي اقامه نكردند يا كردند البته و آن اين است اگر در سوره ي مباركه ي «بقره» و «آل‌عمران» راجع به مؤمنان و شهيدان و اينها سخن به ميان آمده در سوره ي مباركه ي «نوح» راجع به كفّار آمده «ولا تحسبن الذين أهلكهم الله و عذّبهم الله في الدنيا امواتا» مبادا خيال بكنيد اينها كه خدا اينها را هلاك كرده از بين برده اينها مُرده‌اند نه خير اينها زنده‌اند «بل احياء عند ربهم يعذبون» چون خداي سبحان هم رزقِ معنوي را نزد خود مي‌داند، هم ﴿إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالاً وَجَحِيماً﴾ ﴿وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِيماً﴾[7] را لدي الله مي‌داند فرمود نزد ما خيلي چيز است هم مَليك مقتدريم، هم قَدَم صِدق نزد ماست، هم جنّات عَدن نزد ماست، هم ﴿إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالاً وَجَحِيماً﴾ ﴿وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ﴾ انكال هست، گلوگير است اين عذابهاي گلوگير همين است ديگر ﴿طَعَاماً ذَا غُصَّةٍ﴾ اين طعام را بايد بخورد چون گرسنه است ولي فرو نمي‌برد نمي‌تواند فرو ببرد اين در گلو گير مي‌كند اين را مي‌گويند طعام ذا غصّه فرمود اين نزد ماست پس «ولا تحسبن الذين أهلكهم الله و عذّبهم الله في الدنيا امواتا بل أحياءٌ عند ربهم يعذّبون»، ﴿احياء عند ربهم يرزقون﴾ ﴿طعاماً ذا غصّة و عذاباً أليما﴾ اين معنا را مي‌شود از سوره ي مباركه ي «نوح» كه درباره ي قوم نوح سخن به ميان آورده است استفاده كرد آيه ي سوره ي مباركه ي «نوح» آيه ي 25 اين است ﴿مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ قوم نوح در اثر خطيئات و گناهاني كه كردند به عذاب غَرق معذّب شدند و غرق شدند و مُردند اما همان آني كه اينها بدنشان مُرده است در همان آب رفتند در آتش اين آتشِ برزخي در آب هم هست ديگر اين‌طور نيست كه حالا كسي در دريا مُرده باشد كافر باشد «حُفرة من حُفِرَ النيران» نباشد كه اين آتش برزخي در درون آب هم هست ديگر نفرمود «ثمّ» به فاصله ي بعد اينها در آتش رفتند فرمود همان حالي كه غرق شدند بلافاصله رفتند در آتش ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾[8] نه ﴿ثمّ ادخلوا﴾ ﴿فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾، خب اگر كسي بميرد و روح نداشته باشد و زنده نباشد اين مثل هيزم و گازوئيل و نفت و بنزين است ديگر حالا اگر نفت و بنزين را كسي محترق كرده مي‌گويند اين نفت و بنزين را عذاب كرده يا هيزم را سوزانده مي‌گويند هيزم را سوزانده قرآن كريم مي‌فرمايد ما اينها را تعذيب كرديم عذاب ما اين است كه تا زنده بودند جسم و بدنشان آسيب ديد همين كه مُردند با يك بدن ديگري همراه با آن روح مستقيم در آتش رفتند ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ پس اين اصل كلّي درست است كه «ولا تحسبن الذين أهلكهم الله و أغرقهم الله عذّبهم الله امواتا بل أحياءٌ عند ربهم يعذّبون» منتها عذاب الهي كه نزد خداست آن مشخص كرده است فرمود: ﴿إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالاً وَجَحِيماً﴾ ﴿وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِيماً﴾[9] اينها نزد ماست خب اين شاهد خوبي است كه فخررازي اقامه كرده.

پس دو طايفه آن بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان قَليب بدر هم همين‌طور است ديگر در جريان قَليب بدر مستحضريد الآ‌ن كساني هم كه بين مكه و مدينه اگر توفيقي پيدا كرده باشند شهداي بدر را زيارت كرده باشند آنجا مشخص است يك چاه نمادين هست با يك دَلو و دولاب نمادين اين چرخ را مي‌گويند دولاب يك دولاب نمادين گذاشتند آنجا به عنوان چاه بدر وگرنه آب ندارد شهداي بدر در اين قسمت دست چپ‌اند و آن قسمت كه به جادّه نزديك است ديواري كشيده شده بعد از آن ديوار همان قَليب بدر است چاه بدر است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم» دستور داد آنها كه فاصله‌اش داشته باشند كه قبور كفّار و مشركين با قبرستان مسلمين يكي نباشد آن مرز را حضرت مشخص كرد الآن هم ديوار كشيدند كه شهدا در يك طرف‌اند و مشركاني كه به عذاب الهي گرفتار شدند در طرف ديگر «وبينهما جدار» بعد از آن ديوار چاهي است حضرت دستور داد اجساد نحس اين مشركان را در چاه انداختند بعد رفت بالاي چاه فرمود من «فقد وجدتُ ما وعدني ربّي حقّا فهل وجدتم ما وعدكم ربّكم حقّا» به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند با چه كسي حرف مي‌زني؟ فرمود: «ما أنت بأسمع منهم»[10] اين‌چنين نيست كه شما اين حرفهاي مرا بهتر از آنها بشنويد آنها كاملاً دارند مي‌شوند منتها قدرت گفتن ندارند خب رفت بالاي سر قبر اينها همان چاه فرمود خدا وعده‌اي كه به من داد من يافتم آن تهديدهايي كه خدا كرد شما يافتيد يا نيافتيد؟ خب اينها زنده‌اند و الآن در چاه معذّب‌اند. پس اين سَمت كه شهدا هستند ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرزَقُونَ﴾[11] آن طرف كه مشركان هستند «ولا تحسبن الذين أهلكهم الله امواتا بل أحياءٌ عند ربهم يعذّبون» به عذابي كه فرمود: ﴿إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالاً وَجَحِيماً﴾ ﴿وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِيماً﴾[12] و كذا و كذا، خب اين حرفها يك بيان شفّاف قرآني است مي‌شود تفسير وگرنه آن ادله ي فراواني كه در كتابهاي عقلي هست بسياري از آنها قوي است ولي او ديگر مي‌شود فلسفه و كلام ديگر تفسير نيست.

مطلب ديگر بخش پاياني سوره ي مباركه ي «فجر» است در سوره ي مباركه ي «فجر» ذات اقدس الهي به افرادي كه مُردند حال احتضار را گذراندند به اينها خطاب مي‌كند كه بياييد بالا اين ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾ ﴿وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[13] را اين را به چه كسي مي‌فرمايد به معدوم، به بدن يا به نفس ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ «ارْجِعِي» يعني تا الآن كه بودي راه را خودت طي مي‌كردي اهل سير و سلوك بودي و عبادت بودي و راه را طي مي‌كردي بقيه را مي‌بريم حالا تو كه نيامدي به همان اندازه كه توان داشتي آمدي بقيه را ما دستور مي‌دهيم كه تو را بياورند برگرد بيا بالا از اين به بعد تازه اگر كسي بخواهد به لقاي الهي بار يابد بايد مطمئنّه باشد يك، راضيه باشد دو، مرضيه باشد سه، اگر راضي به قضا و قدر الهي بود و اگر جميع مجاري ادراكي و تحريكي او مرضيّ ذات اقدس الهي بود به چنين انساني ذات اقدس الهي مي‌فرمايد بيا، خب.

به هر تقدير رجوع اين‌گونه از نفوس مطمئنّه به سَمت ذات اقدس الهي يك امر وجودي است به معدوم كه نمي‌گويند ﴿ارْجِعِي﴾[14] اين هم يك شاهد خوبي است كه ايشان اقامه مي‌كنند بنابراين انسان كه داراي نفس است نفس غير از بدن است يك، با موتِ بدن از بين نمي‌رود دو، و انسان نمي‌ميرد كه نمي‌ميرد كه نمي‌ميرد ابدي است اين براي انسان منتها ابديّت انسان بالغير است و ابديّت ذات اقدس الهي بالذّات است مثل بهشت درباره ي جهنّم حالا احياناً يك اختلاف نظري هست ولي درباره ي بهشت كه احدي اختلاف نكرده بهشت ابدي است، بهشتيها هم ابدي‌اند «لانقراض له و لانقطاع»،له ﴿عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾[15] است ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾[16] است ابدي است خب اين ابديّت به آن ابدي بالذّات تكيه مي‌كند.

از اين مجموعه كاملاً مي‌توان طبق بحثهاي قرآني استمداد كرد و استدلال كرد كه روح غير از بدن است اولاً و با موتِ بدن از بين نمي‌رود ثانياً، و براي هميشه زنده است ثالثاً، حالا اينهايي كه يا ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[17] آنجا كه رفته مي‌شود عندالله، عندالله كه شد برابر سوره ي «نحل» كه گذشت ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[18] آنجا كه ديگر جا براي مرگ و زوال و تغيّر و امثال ذلك نيست كه، بنابراين فرمود اين حرفها، حرفهايي نيست كه شما با درس و بحث خودتان يا با سوابق خودتان بدانيد اين قرآن است كه اين معارف را آورده و اين مطالب را به شما عرضه كرده است ﴿وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ نه «و ما تؤتون الاّ قليلا» شما چه چيزي مي‌خواهيد سؤال بكنيد؟ اين آيه نمي‌خواهد بگويد كه راه علم بسته است، نمي‌خواهد بگويد كه شما هر چه زحمت بكشيد سرمايه ي كم گيرتان مي‌آيد فرمود اينكه شما داريد كم است با اين ابزار كم چگونه مي‌توانيد به حقيقت روح برسيد نعم، اوّلين و آخرين همه‌شان عالِم و دانشمند بشوند در قبال علم ذات اقدس الهي نَمي از يَم است در روايات ما هم همين است اين روايات را در تفسير شريف كنزالدقائق ملاحظه فرموديد لابد وقتي به حضرت عرض مي‌كنند انبيا چطور، اوليا چطور اين همه علوم را ذات اقدس الهي به ملائكه داده يا به انبيا داده يا به اوليا داده يا به مجموعه انسانها داده حضرت بخش پاياني سوره ي مباركه ي «كهف» و اواسط سوره ي مباركه ي «لقمان» را ذكر مي‌كنند كه اينها در برابر علم ذات اقدس الهي اندك است ديگر ﴿لَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[19] نسبت به ذات اقدس الهي البته، چندان كه خدا غني است ما محتاجيم اين درست است، اما بشر علمهاي فراواني دارد و اين آيه نمي‌گويد بشر نمي‌تواند چيز ياد بگيرد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم» فرمود مرتّب بگو ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[20] بعد به ما هم فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[21] خب او اسوه ي ماست بهترين تأسّي معرفت است ديگر تنها مسائل اخلاقي كه نيست حالا ما در اخلاق بخواهيم رشد بكنيم بدون رشد علمي كه ميسور نيست هر كسي به اندازه ي دانش خودش متخلِّق است اگر دانش محدود باشد كه اخلاق بالا نمي‌رود دانشِ ضعيف خُلق ضعيف مي‌آورد يك آدم خوب و مقدّس معمولي در مي‌آيد ديگر بشود اقتدا كننده به خُلق عظيم كه نيست يك عالِم متوسّط خُلق متوسّط دارد، يك عالم بالاتر خُلق بالاتر دارد چون خلق را آن نيّت و هدف سازماندهي مي‌كند، خب اگر ما موظّفيم بگوييم ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ براي اينكه بايد به او تأسّي كنيم آن وقت چگونه علم ما كم است نفرمود ما به شما علم نمي‌دهيم يا علومي كه بعدها نصيب شما مي‌شود كم است، نه علم فراوان ممكن است نصيبتان بشود اما با اين ابزاري كه داريد علم كم شما با اين سواد كم مي‌خواهيد حقيقت روح را ما گفتيم ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[22] خب مدّتي تلاش و كوشش كنيد، كم كم بپرسيد ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[23] و مانند آن.

بنابراين اين ﴿وَمَا أُوتِيتُمْ﴾ نه يعني «ما تؤتون» ﴿مَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ پس اگر اوّلين و آخرين همه‌شان در حدّ انبيا و اوليا باشند نسبت به علم ذات اقدس الهي بله قليل‌اند اين يك. دو، آن آيه ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾[24] وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم» را مأمور كرده به مزيد علم در قوس صعود البته وگرنه در قوس نزول اين ارواح مقدّس كه صادر اول‌اند يا ظاهر اول‌اند همه آنچه كه در عالَم خلقت است و خداي سبحان آنها را آفريد اينها عالِم‌اند براي اينكه اينها يا صادر اول‌اند، يا ظاهر اول‌اند اگر چيزي را ذات اقدس الهي آفريده باشد يا گفته باشد يا هم‌سطح اينهاست يا پايين‌تر از اينها پس چيزي در عالم نيست كه اين خاندان ندانند ولي در قوس صعود موظّف‌اند چون مكلّف‌اند ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ بگويند تا به آن مدارج بالاتر برسند اين دو، ما هم موظّفيم به اين ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ تأسّي كنيم بگوييم ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ نه اينكه اين دعا را بخوانيم فقط به دنبال مزيد علم هم باشيم سه، آن وقت اين مزيد علم باعث مي‌شود كه ذات اقدس الهي علوم فراواني هم به انسان اعطا مي‌كند. پنجمي اين است كه آيه نمي‌گويد ما به شما علم نمي‌دهيم يا بعداً هم علم قليل گيرتان مي‌آيد فرمود شما با اين ابزار كم مي‌خواهيد حقيقت روح را بفهميد خب اين شدني نيست بايد سؤال مطابق جواب، جواب مطابق سؤال باشد اجمالاً اين است كه ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ ولي در جاي جاي قرآن كريم از حقيقت روح سخن به ميان آورده چه درباره ي شهدا، چه درباره ي صاحبان نفوس مطمئنّه، چه درباره ي كفار، چه درباره ي كساني كه گرفتار ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ﴿لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً﴾ هستند قدم به قدم اينها را ذكر كرده.

اما حالا اين ارواح قبل از ابدان بودند يا نه اين آراي فراواني دارد كه ديگر اهل حكمت مطرح كردند يك عده قائل‌اند روح قبل از بدن بوده، يك عده مي‌گويند روح هم‌زمان بدن حادث مي‌شوند، يك عده مي‌گويند روح از بدن متكوِّن مي‌شود و بالا مي‌رود آيات قرآن هم هر كدام يكي از اينها را تأييد مي‌كند مخصوصاً سوره ي مباركه ي «مؤمنون» كه ان‌شاءالله رسيديم آنجا معلوم مي‌شود كه اين نظر جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء را تأييد مي‌كند اما ما مجاز نيستيم كه اين مبنايي كه حكمت متعاليه تأمين كرده اين را بر قرآن تحميل بكنيم بگوييم قرآن اين را مي‌خواهد بگويد زبان قرآن مخلوط با هيچ فنّ و اصطلاحي نبايد بشود ولي در سوره ي مباركه ي «مؤمنون» دارد كه اين انسان نطفه بود و علقه كرديم و مُضغه كرديم و جنين كرديم و عِظام كرديم و ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾، ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ يعني ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ او را يك چيز ديگر كرديم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[25] او را يك چيز ديگر كرديم اين با جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن سازگار است نه اينكه از جاي ديگر به او چيز داديم.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، آن دشوار است چون به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه مي‌فرمودند آن احاديث ديگر نشان مي‌دهد كه تعليق بر محال نيست گرچه خيلي از بزرگان گفتند اين تعليق بر محال است چون در حديث ديگر دارد كه «أعرفكم بنفسه أعرفكم بربّه»[26] اين نشان مي‌دهد تعليق بر محال نيست «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[27] اگر تعليق بر محال بود ديگر در حديث جداگانه نمي‌فرمود هر كس خود را بهتر بشناسد خدا را بهتر مي‌شناسد «أعرفكم بنفسه أعرفكم بربّه» اين نشان مي‌دهد كه معرفت نفس ممكن است البته يك راه ديگري هم دارد و آن اين است كه اين نفس موجودي است فقير اين موجود فقير در بحثهاي قبل هم به مناسبت اينكه ذات اقدس الهي فقر را براي هر موجودي ثابت كرد بيان شد كه انسان فقير نيست بلكه فقر است همان‌طوري كه خدا غني نيست بلكه غِناست بعد از اينكه فهميديم خدا غني است از سنخ «ذاتٌ ثبت له الغِني» نيست و بعد از اينكه فهميديم انسان فقير است يعني «ذاتٌ ثبت له الفقر» نيست آن‌گاه مجازيم بگوييم كه انسان فقير است و خدا غني است.

در آ‌ن بيانات نوراني امام صادق(سلام الله عليه» نسبت به هشام‌بن‌سالم كه فرمود خدا حي نيست بلكه حيات است، عليم نيست بلكه علم است اين را به هشام مي‌گويد وگرنه چگونه به ديگران مي‌تواند بگويد خدا عليم نيست مي‌گويد فوراً نه، خدا در قرآ‌ن فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ﴾[28] اينكه قرآ‌ن ناطق است مي‌خواهد بفهماند كه خدا كه عليم است با عليم بودن ديگران فرق دارد ديگران اين علمشان عين ذاتشان نيست ذاتي دارند كه به آنها علم داده شده اما خدا عين علم است بعد از اينكه معلوم شد صفت عين ذات است آن‌گاه به همين هشام‌بن‌سالم مي‌فرمايد بله خدا عليم است، خدا حكيم است، خدا سميع است.

درباره ي فقر ما هم همين‌طور است انسان كه فقير است نه يعني فقر براي او يك وصف عرضي است يك، دو نه آن‌طوري كه زوجيّت براي اربعه لازم ذات است فقر لازمه ي ذات ما باشد، چرا؟ چرا اين محال است؟ براي اينكه اگر وِزان فقر براي انسان در ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[29] وزان زوجيّت براي اربعه باشد، وزان لازم ذات نسبت به ذات باشد لازم ذات در مرتبه ي ذات نيست لذا زوجيّت در مقوله ي كِيف مختصّ به كَمّ است و اربعه در مقوله ي كمّ اينها دو مقوله‌اند جداي از هم‌اند زوجيّت لازمه ي ذات است و هر لازمي رتبتاً از ملزوم متأخّر است اگر فقر براي انسان از قبيل زوجيّت اربعه لازم ذات باشد معنايش اين است كه در مقام ذات فقر نيست اگر ـ معاذ الله ـ در مقام ذات فقر نبود مي‌شود غنا پس انسان در حوزه ي ذات فقير نيست و اين فقر براي او وصف است ولو وصف لازم اين هم محال است بلكه فقر براي انسان كه مي‌گوييم «الانسان فقيرٌ» نظير آن است كه بگوييم «الانسان ناطقٌ» اين فصل مقوّم اوست حوزه ي ذات را فقر تشكيل مي‌دهد ديگر فقر از او قابل زوال نيست او چيزي جز فقر نيست وقتي به اينجا رسيديم انسان مي‌شود فقير، فقير متقوّم بالغني است نه اينكه «ذاتٌ ثبت له التقوّم» اگر فقير متقوّم به غني بود معرفت انسان بدون معرفت خدا مستحيل است ما حرف را چگونه مي‌فهميم؟ حرف را با اسم و فعل مي‌فهميم وگرنه اسم و فعل نباشد حرف معنا ندارد اين حروف اعتباري ادبي با يك عنايت ديگري مي‌شود اسم كه ما مي‌گوييم «المِن للابتداء» يك «الف» و «لام» هم قبول مي‌كند مي‌شود مبتدا اين «مِن» اسم است براي آن حرف اين اسم ديگر حرف نيست اين اسم است براي حرفي كه در «سرتُ من البصره» است «الف» و «لام» قبول مي‌كند و مي‌شود مبتدا ولي درباره ي انسان كه اين تغيير نگاه ممكن نيست درباره ي غير خدا «أيّ موجود كان» اين تغيير نگاه ممكن نيست اين فقير الي الله هست يعني فقر الي الله، فقر را بدون غنا نمي‌شود فهميد حرف را بدون اسم نمي‌شود فهميد چون معرفت خدا مستحيل است اين معرفت انسان هم مستحيل است نه تنها معرفت انسان معرفت أيّ شيء مي‌گويند مستحيل است آن بزرگاني كه مي‌گويند «و لستُ ادركُ من شيء حقيقته و كيف اُدركه و أنتم فيه» ناظر به همين است مي‌گويد من نه تنها خودم را نشناختم چيزي را در عالم نمي‌توانم بشناسم براي اينكه هر چيزي را بخواهم بشناسم آنكه «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه»[30] آن درون و بيرون و حواشي و متن را پُر كرده او هم كه قابل شناخت نيست او يك ديد ديگري است «و لستُ ادركُ من شيء حقيقته و كيف اُدركه و أنتم فيه» براي اينكه «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» آن يك راه ديگري است يك طرز ديگري است او هم از تفسير بيرون است چه اينكه بحثهاي حكمت و كلام هم از تفسير بيرون است ما در فضاي تفسيري فقط مجازيم عقل را به عنوان سراج وهّاج همراه داشته باشيم يك چراغ بسيار خوبي است راه خود قرآن است آيات قرآن صراط مستقيم است، اتوبان است، راه وسيع است و جادّه خاكيها هم به عنوان تفسير به رأي هست اين عقلِ خوش‌فهم مي‌تواند آيات را در كنار هم بگذارد اين راه را طي كند بعد از اينكه خود قرآن را خوب ارزيابي كرد شده حجّت بالغه چون اين قرآن معجزه ي خداست، كلام خداست و معجزه است اين مي‌شود اصل اول در اينكه اين معجزه است محتاج به هيچ كس نيست نه محتاج به پيغمبر است، نه محتاج به اهل بيت براي اينكه هنوز ثابت نشد كه وجود مبارك پيغمبر، پيغمبر است وجود مبارك اهل بيت(عليهم السلام) جانشينان او هستند خود اين «جاءكم من الله نور و كتاب مبين فهو حجة بالغة الهيّة معجزة مستقلة بنفسها بلا احتياج الي أحد» اين حجّت مستقل كه معجزه است ما را هدايت مي‌كند كه آورنده ي اين پيغمبر است و معصوم است، قدم دوم، فصل دوم رسالت پيغمبر با اين ثابت مي‌شود وقتي ثابت شد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم» رسول است و از طرف خدا آمده اين مي‌شود ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[31] همين پيغمبر برابر همين قرآن كلامش براي همه ي ما حجّت شد براي اينكه در سوره ي مباركه ي «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾[32] اين مي‌شود فصل سوم، در فصل چهارم بلا ريبٍ وجود مبارك پيغمبر فرمود: «إنّي تاركم فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[33] عترت مي‌شود حجّت بالغه ي خدا همتاي قرآن بدون اينكه دُور لازم بيايد بدون اينكه ما از جايي كمك گرفته باشيم اين راهي كه رفتيم اين راه ما را به اهل بيت رساند اين مي‌شود فصل چهارم عالِمانه سخن گفتيم، دور هم نبود، حجّيت روايات را به كلام خدا ثابت كرديم، حجيت عترت را به كلام خدا ثابت كرديم و خدا به پيغمبر فرمود به مردم بگو «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» او هم علي رئوس الأشهاد به طوري كه فريقين همه شنيده‌اند فرمود: «إنّي تاركم فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي... لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض» آن وقت اين اهل بيت مي‌شود همتاي قرآن بدون محذور دُور. حالا مطالب ديگر ان‌شاءالله در فرصتهاي بعد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo