< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 85 تا 87 سوره اسراء

 

﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ ﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً﴾ ﴿إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيراً﴾

 

آيات قرآن كريم از آن جهت كه خود قرآن منبع علوم اسلامي و الهي انساني است بعضيها به منزله ي قانون اساسي‌اند و جزء جوامع‌الكلم‌اند گرچه همه ي آيات از يك منظر اين‌چنين‌اند آن آياتي كه روشن است جزء جوامع‌الكلم‌اند آنها محور اصلي يك علم مستقلّي‌اند مثلاً ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾[1] ،﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[2] ، ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[3] ، ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾[4] اينها جزء جوامع‌الكلم‌اند بحث درباره ي اينها به صِرف بحث تفسيري كافي نيست درباره ي ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ كه آيا اين براي اصل صحّت است يا مفيد لزوم است عموم زماني دارد يا عموم فردي دارد يا هر دو و اگر فردي در حال خيار خارج شد بقيه شك كرديم حُكم خاصّي را استصحاب كنيم يا به عموم ازماني ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ تمسّك كنيم نسبت ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ با ساير ادلّه چيست اينها علمي نيست مطالبي نيست كه در ذيل آيه به عنوان تفسير مطرح بشود اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾، «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»، ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ كه آيا ناظر به سبب‌اند يا ناظر به مسبّب‌اند امضا هستند، تأسيس‌اند، تأييدند چه چيزي هستند اينها يك علم جدايي مي‌طلبد كه بزرگان فقه اينها را محور اصلي خود قرار دادند و علم فقه را با اين تأمين كردند و همچنين آيه مباركه ي ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[5] آيا اين پيامش برائت است آيا اقلّ و اكثر استقلالي و ارتباطي هر دو را مي‌گيرد يا نه، آيا اصل است يا اماره، نسبتش با امارات ديگر چگونه است، نسبتش به اصول ديگر چگونه است اينها علمي نيست كه در تفسير جا داشته باشد بزرگان اصول اين آيه را گرفتند و در اصول از آن بحث كردند به عنوان برائت نقلي در قبال قُبح عِقاب بلا بيان كه برائت عقلي است. همچنين در فنّ شريف علوم قرآني ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[6] اين را بزرگاني كه در علوم‌القرآن چيز نوشتند محور قرار دادند براي نزاهت قرآن از تحريف يا ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[7] را محور قرار دادند براي معجزه بودن كه معجزه يعني چه؟ فرق اعجاز با امور غريبه چگونه است؟ نظير سِحر و شعبده و جادو و طلسم و رياضتها و امثال ذلك و چه ارتباطي بين معجزه و صِدق دعوا از يك سو، صِدق دعوت از سوي ديگر هست انبيا هم دعوايي دارند كه ما پيامبريم هم دعوتي دارند به معارف دين اينها را مي‌خواهند با معجزه حل كنند چه تلازمي بين اعجاز و صِدق دعوا از يك سو، بين اعجاز و صِدق دعوت از سوي ديگر اينها را براي علوم قرآني ذخيره كردند و همچنين آنچه در سوره ي مباركه ي «طور» و «قمر» و امثال ذلك آمده است كه ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾[8] اين قانون علّيت است اثبات اينكه جهان مبديي دارد، انسان مبديي دارد اين را حكما گرفتند و متكلّمين درباره ي او بحث كردند. اين ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾ و آيات ديگري كه مربوط به روح است مقدار كمي در تفسير از آنها سخن به ميان مي‌آيد اما بحث كافي و شافي‌اش را حكمت و كلام به عهده دارند كه روح چيست، مجرّد است يا نه، به كمك ساير ادله ي عقلي و نقلي اين را تعيين مي‌كنند.

اينكه جناب آلوسي در تفسيرش نقل كرده است كه درباره ي روح هزار قول مطرح شده است ناظر به همين است گرچه ذات اقدس الهي مهم‌ترين معلوم و معروف عالَم است ولي ابتلاي بشر به خودشناسي بيش از ابتلاي بشر به جهان‌شناسي است لذا آراي شرق و غرب، آراي اهل كتاب، آراي موحّدان، آراي شيعه و سنّي و ساير فِرَق و نِحَل درباره اين زياد است ايشان مي‌گويد هزار قول درباره ي روح است كه روح چيست؟ بنابراين مقدار كمي كه بحث شده است بحثِ تفسير وابسته بود بحثهاي مبسوط ديگري به فنّ خاص مربوط مي‌شود چه اينكه در سوره ي مباركه ي «مائده» ما وقتي به ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[9] رسيديم ديگر آن بحثهاي عميق فقهي را كه اينجا نمي‌شود مطرح كرد يا در سوره ي مباركه ي «طه» به خواست خدا وقتي ﴿به مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[10] رسيديم ديگر بحثهاي عميق اصولي برائت عقلي و نقلي را كه نمي‌شود طرح كرد. جريان روح همين است ولي اگر كسي خواست پژوهشي داشته باشد پايان‌نامه‌اي داشته باشد اين چندتا كتاب يعني بعد از تفسير الميزان اين تفسير آلوسي مبسوطاً بحث كرده‌ است تفسير فخررازي مبسوطاً بحث كرده است يعني بحثهاي عقلي و نقلي را در ذيل اين آيه مطرح كردند شما اگر اين چاپهاي قديمي تفسير فخررازي را ببينيد اين اگر بخواهد به صورت وزيري چاپ بشود شايد بيش از سي صفحه باشد، تفسير آلوسي هم كه رحلي است اگر بررسي كنيد او هم اگر بخواهد به صورت وزيري چاپ بشود آن هم در صورت 25 صفحه است جمعاً پنجاه، شصت صفحه مطلبي اين دو بزرگوار ارائه كردند ولي مستحضريد كه تفكّر اينها تفكّر اهل سنّت است كه آن تفكّر عقلي آميخته ي با بركت اهل بيت را ندارد اين گوشه‌اي از اطلاعات است.

يكي از مطالبي كه در تفسير آلوسي آمده اين است كه آيا ارواح با يكديگر ملاقات دارند يا ندارند؟ البته اين در بحثهاي روايي ما هم هست آيا بعدالموت با هم ملاقات دارند يا نه؟ آيا در خواب و در مَنام با يكديگر ملاقات دارند يا نه؟ آنها كه خواب را آشفته مي‌پندارند و فقط تخيّلات است آنها بحثي ندارند اما كساني كه براي رؤياي صادقه فضيلتي قائل‌اند اينها در اين زمينه بحث كردند كه آيا ارواح در عالم خواب با هم ارتباطي دارند يا ندارند بخشي از قصّه‌ها و داستانهاي جالب را همين آلوسي در تفسيرش نقل مي‌كند كسي بعد از خواب خواب‌نما كرده كه من بدهكار بودم فلان جا مال هست بگيريد بدهيد از اين قصه‌ها را هم نقل كرده است كه كم و بيش قابل اعتماد هست البته سند عقلي نخواهد بود.

مطلب ديگري كه ايشان نقل كردند اين است كه آيا يك روح مي‌تواند در دو بدن تعلّق بگيرد يا نه؟ و آنچه را كه حُكما گفتند اگر يك روح داراي دو بدن باشد هر چه را اين فهميد او بايد بفهمد «و التالي باطل فالمقدّم مثله» اين برهان را آلوسي نقض مي‌كند مي‌گويد اگر يكي در شرق عالم بود، ديگري در غرب عالم بود از يكديگر باخبر نبودند هر چه را او مي‌داند بله اين هم مي‌داند منتها اينها نمي‌دانند كه ما يك روحيم در دو بدن نمي‌دانند تعلّق يك روح به دو بدن چه مي‌شود آيا اين مستحيل است يا نه؟ اگر قائل شديم به جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء آن‌گاه خوب مي‌شود فتوا داد كه چنين كاري محال است چه اينكه تناسخ ارواح هم محال است يك روح بعد از بدن تعلّق بگيرد به بدن ديگر چون مستحضريد در جريان معاد ادله‌اي كه براي ضرورت معاد اقامه شده است اين است كه خدا حكيم است، خدا عادل هست و ظلمهاي فراواني در عالم اتفاق مي‌افتد و ظالمها به كيفرشان نمي‌رسند مظلومها پاداش نمي‌بينند عالَمي بايد باشد كه به مظلومها و به وارسته‌ها پاداش بدهند، به ظالمان كيفر بدهند اگر هر دو از بين بروند معنايش اين است كه متّقي و طاغي يكسان‌اند ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾[11] اين‌چنين نيست چون اگر هر دو معدوم بشوند ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾[12] اين‌گونه از آيات ثابت مي‌كند كه جزا هست، كيفر هست يقيناً چه اينكه برهاني كه حدّ وسط او حكمت است يك، برهاني كه حدّ وسط او عدلِ الهي است دو، خدا حكيم است حكيم پاداش مي‌دهد، خدا عادل است عادل جزا مي‌دهد اين براهين همه‌شان حقّ‌اند اينها ثابت مي‌كنند كه نشئه‌اي هست، پاداش هست، كيفر هست و مانند آن. تناسخيها همه ي اين حرفها را قبول دارند خدا هست، حكيم هست، عادل هست، پاداش هست، كيفر هست اما همين روح دوباره برمي‌گردد به بدن كيفر مي‌بيند تا ما استحاله ي تناسخ را ثابت نكنيم كمبود آن ادلّه تأمين نمي‌شود مگر تناسخي حكمت را قائل نيست، عدل را قائل نيست، جزا را قائل نيست. كيفر را قائل نيست همه اينها را قائل است منتها مي‌گويد وقتي كه اين تبهكار مُرد روحش تعلّق مي‌گيرد به بدن ديگري اين مدّتها در عذاب اليم هست يا فقر است يا فلاكت است يا مرض است يا زندان است يا تبعيد هست يا زنجير هست تا اينكه تطهير بشود بعضيها نمي‌دانند كه چرا مرتّب همه ي حوادث تلخ عليه اينهاست اينها روحشان قبلاً بود و آسيب ديد اين سخن بيّن‌الغي را حكمت بايد باطل كند در حكمت متعاليه ثابت شد به برهان كه روح ميوه ي بدن است هر درختي ميوه ي خاصّ خودش را دارد نمي‌شود ميوه ي درخت قبلي را كه درخت قبلي پوسيده شد و از بين رفت آن ميوه را بياورند به اين شاخه بچسبانند بشود ميوه ي اين روح آن است كه از خود بدن نشأت بگيرد فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[13] اگر روح ميوه ي تَن است و اگر آن باغباني كه ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[14] طرزي اين گياهان بدني را مي‌روياند كه ميوه مي‌دهد ديگر ميوه ي ديگري كه به اين شاخه وصل نمي‌شود كه. حكمت متعاليه مانند ساير حِكَم منتها بطريقٍ اُولي? استحاله ي تناسخ را ثابت مي‌كند آن‌گاه ادله ي نقلي كه استحاله ي تناسخ و بطلان تناسخ را ثابت مي‌كند مي‌شود مؤيّد اين دليل عقلي وقتي تناسخ باطل شد معلوم مي‌شود كه دنيا دار جزا نيست، جزا مربوط به معاد است.

 

پرسش:...

پاسخ: قالب مثالي در برزخ است ديگر همين كه انسان در عالَم رؤيا مي‌بيند اين روايت را چندين بار در همين‌جا نقل كرديم و شما هم حضور داشتيد مرحوم كليني(رضوان الله تعالي) در همان جلد هشتم كافي اين روايت را نقل مي‌كند مرحوم فيض(رضوان الله عليه) يك روايت ديگري همراه اين روايت در وافي نقل مي‌كند كه اين كافي را آورديم جلد هشت كافي را آورديم روايت را از روي كتاب خوانديم اين روايت اين است كه حضرت فرمود بشر اوّلي مي‌خوابيد ولي خواب نمي‌ديد يعني رؤيا نداشت انبيا آنها را دعوت مي‌كردند به توحيد و معاد و احكام فقهي و عبادي آنها نمي‌پذيرفتند انبيا كه بشير و نذير بودند مي‌گفتند اگر بپذيريد بعد از مرگ در روح و ريحانيد، نپذيريد در «حفرة من حُفَر النيران» هستيد انكار اينها بيشتر مي‌شد مي‌گفتند كه اين كسي كه مُرد كه برنمي‌گردد و نمي‌پذيرفتند تا اينكه ذات اقدس الهي رؤيا را نصيب بشر كرد اينها وقتي مي‌خوابيدند در عالَم رؤيا چيزهايي را مي‌ديدند متوجّه نبودند كه اينها چه چيزي است بعد به انبيايشان مي‌گفتند اينها چه چيزي است كه ما در عالم خواب مي‌بينيم؟ آنها مي‌فرمودند اينهايي كه شما مي‌بينيد نمونه ي آن حرفهايي است كه ما مي‌زنيم ما كه مي‌گوييم بعد از مرگ خبري هست از اين خبرهاست شما توقّع نداشته باشيد كه مُرده‌هايتان، امواتتان از قبرستان در بيايند در كوچه و پَس كوچه آسيب ببينند يك عالَم ديگري است نمونه‌اش همين است اين براي عالم مثال است تا در عالم قيامت ذات اقدس الهي دوباره آن ابدان را زنده كند ولي اين عالم مثال مربوط به آن است.

 

به هر تقدير وجود مبارك حضرت آنها را فرمود اين انبيا از همين راه است، خب ما تا تناسخ را بيّن‌الغي نكنيم هر دليلي اقامه كنيم كه عدل هست، حكمت هست، جزا هست، پاداش هست تناسخي هم قبول دارند بايد از راه ديگري اين هم جزء مطالبي است كه از آيات قرآن گرفتند كه دنيا نمي‌تواند عالم جزا باشد دنيا عالم مسئوليت و تكليف است يك عالم ديگري است بنابراين ما يك سلسله كلام داريم، حكمت داريم، فقه داريم، اصول داريم هر كدام از اينها يكي از اين جوامع‌الكلم را گرفتند و علم خودشان را تأمين كردند علوم قرآني هم همين‌طور است و تفسير موضوعي هم همين‌طور است منتها حالا تفسير ترتيبي به مقداري كه سهم تفسير ترتيبي در بين اين علوم مانده است بايد بحث بشود وگرنه تفسير موضوعي جايگاه خاصّ خودش را دارد، علوم قرآني جايگاه خاصّ خودشان را دارد همه ي اينها هم از قرآن گرفته شده فقه و اصول و حكمت و كلام هم جايگاه خاصّ خودشان را دارند چون هر كدام يك آيه را گرفتند درباره ي او بحث كردند و عقل و روايت هم براي كشف پيام اين قرآن سودمندند اينها حرفي براي گفتن ندارند مثل اينكه چراغ، چراغ هيچ حرفي ندارد عقل مصباح الشريعه است نه مفتاح الشريعه يا ميزان الشريعه ـ معاذ الله ـ عقل مصباح الشريعه است چراغ كه هيچ حرفي از خود ندارد فقط نشان مي‌دهد كجا راه است كجا چاه، كجا امر است كجا نهي، كجا دستور است كجا پرهيز و مانند آن.

 

پرسش:...

پاسخ: خب بله اين هم يكي از آن بحثهايي است كه در علوم قرآني بايد مطرح بشود به عنوان تمثّل شيطان گاهي متمثّل مي‌شود گاهي خود شخص واقعاً شيطان مي‌شود آن روايت نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در خطبه ي چهار نهج‌البلاغه است فرمود بعضيها طرزي مي‌شوند كه شيطان در درون آنها نفوذ مي‌كند وقتي وارد قلبشان شد آشيانه درست مي‌كند بعد از اينكه لانه درست كرد تخم‌گذاري مي‌كند بعد جوجه درمي‌آورد «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ» و فضاي قلب او را شيطان مي‌گيرد آن وقت «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»[15] كه بحثش هم در همين بحث تفسيري يك روز گذشت آنها واقعاً مي‌شوند شيطان چه اينكه عده‌اي هم واقعاً مي‌شوند فرشته با حفظ انسانيّت چون در طول هم‌اند.

 

پرسش:...

پاسخ: خب، بله اين مي‌شود تناسخ و مستحيل ديگر چون روح آن است كه محصول بدن باشد مثل اينكه ما بگوييم اين سيب را از اين درخت بچينند بچسبانند به آن درخت ديگر ميوه ي آن درخت نمي‌شود روح ميوه ي بدن است فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[16] نه «أعطيناه شيئاً آخر» نه اينكه ما به اين بدن چيز ديگر داديم تا احتمال تناسخ مطرح بشود.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، همان را چيز ديگر كرديم يك وقت است كه مي‌فرمايد: ﴿ثم أعطناه خلقاً آخر﴾، «شيئاً آخر» ممكن است كسي احتمال تناسخ بدهد اما وقتي فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ يعني ما همان را چيز ديگر كرديم مثل اينكه درخت را الآن اين هسته ي گردو، حبّه ي گردو اين خب يك جرم كوتاهي است كه آن شاخه‌ها و ساقه‌ها را در خود بالقوّه دارد يك مقدار كه آب به آن برسد، هوا به آن برسد، خاك به آن برسد، نور به آن برسد و مانند آن همين را ذات اقدس الهي شكوفا مي‌كند چيز ديگر مي‌كند.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، اين هم مفسّر آن «نَفَخْتُ» مي‌تواند باشد چون فرمود همان را ما چيز ديگر كرديم اين ﴿نَفَخْتُ فِيهِ﴾[17] كه نمي‌گويد كه من روح ديگري را به او دادم كه، از روح خودم به او دادم اين هم براي بطلان تناسخ كافي است لكن آيه ي سوره ي مباركه ي «مؤمنون» كه ان‌شاءالله در پيش داريم او به صورت شفّاف‌تر بيان مي‌كند كه ما همين را به صورت چيز ديگر در آورديم امام رازي مي‌گويد كه تعجّب در اين است كه اين همه معارف قرآني از يك سو، اين همه معارف روايي از سوي ديگر از محضر و منظر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشت مع‌ذلك برخيها مي‌گويند كه «توفّي رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و هو لا يعلم الروح» پيامبر مُرد ـ معاذ الله ـ نمي‌دانست حقيقت روح چيست؟ ايشان مي‌گويد «هذا مِن العجائب» سرّ اين‌گونه تنزّلها قبلاً هم به عرضتان رسيد براي اينكه سقيفه را توجيه كنند تا افرادي به جاي او بنشينند آنكه مي‌گويد «لو لا عليٌّ لهلك عمر»[18] چندبار مي‌گويد، بگويند كه چنين آدمي هم مي‌تواند جاي او بنشيند براي اينكه او هم خيلي چيزها را نمي‌دانست ـ معاذ الله ـ به هر تقدير فخررازي مي‌گويد «هذا مِن العجائب» حالا ان‌شاءالله‌الرحمان آيات قرآن اگر كسي خواست تفسير موضوعي بحث كند راه ديگر دارد و اگر خواست بحث فلسفي و كلامي كند هم راه ديگر دارد اين مقداري كه گذشت ان‌شاءالله اين براي بحث تفسيري كافي است.

 

پرسش:...جسمانيةالحدوث اگر مناسب بود

پاسخ: حالا ان‌شاءالله‌الرحمان وقتي به آيه سوره ي مباركه ي «مؤمنون» رسيديم كه ظاهر روشن و صريح آيه اين است كه ما همين را چيز ديگر كرديم فرمود اين نطفه بود، «جعلناه علقة»، بعد «جعلناه مضغة» بعد «جعلناه جَنين» بعد ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً﴾[19] او را چيز ديگر كرديم نه اينكه از جاي ديگر او را به اين چسبانديم مثل اينكه ميوه ي درخت بعدي را چسبانديم به اين، اينكه روح اين نمي‌تواند باشد.

 

پرسش: يعني براي تناسخ جوابي ندارد

پاسخ: چرا، ادله ي تناسخ كه مستحيل است آن تناسخ ملكوتي را همه ي حكما گفتند كه «ما من ملّةٍ الاّ و للتناسخ فيها قدمٌ راسخ» هيچ ملّتي نيست مگر اينكه تناسخ را امضا كرده است منتها تناسخ ملكوتي نه مُلكي، تناسخ ملكوتي اين است كه روح يكي، بدن يكي، تحوّل و تطوّر دوتا همين شخص با حفظ وحدت روح و هويّت مي‌شود حيوان اين مي‌شود تناسخ ملكوتي اينكه در ذيل آيه ﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكَانَتْ أَبْوَاباً﴾[20] آمده كه عده‌اي به صورتهاي گوناگون در مي‌آيند بعضي به صورت مورند، بعضي به صورت خنزيرند، بعضي به صورت كذا و كذا اين تناسخ ملكوتي است يعني همين شخص با همين بدن و هويّت مي‌شود مور نه اينكه روحِ مور به بدن او تعلّق بگيرد يا روح او به بدن مور تعلّق بگيرد تناسخ مُلكي كه محال است آن است كه روح از اين بدن مفارقت كند بشود روحِ بدن ديگر اين مي‌شود تناسخ مُلكي كه محال است اما تناسخ ملكوتي كه ظهور باطن هست اين شخص طمّاع مورصفت بود همين شخص برابر صفت مور بودنش در قيامت محشور مي‌شود اين «انسانٌ و نَملةٌ» كه مي‌فهمد مور شده است وگرنه مور بشود كه عذاب نيست مورِ در عرض انسان. به هر تقدير اگر اين آيه و ساير آيات مي‌تواند مطالب فراواني را ارائه كند سخن فخررازي درست است كه گفت «هذا مِن العجائب» كه بگويند ـ معاذ الله ـ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نمي‌دانست كه اين روح مثلاً مجرّد است يا مادّي است و امثال ذلك.

حالا آنچه كه در پيش داريم به خواست خدا مطلبي است باز مربوط به وحي قرآني. يك سؤال اين بود كه اينهايي كه در برزخ‌اند وقتي وارد صحنه ي قيامت شدند مي‌گويند ﴿لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾[21] حالا آنهايي كه به آنها خوش گذشته است اينها مي‌توانند بگويند ما مدّت كمي مانديم اما آنهايي كه در عذاب بودند چگونه مي‌توانند بگويند ما در مدّت كمي بوديم براي اينكه عذاب با سختي همراه است آنهايي كه در «حفرة من حُفَرِ النيران» است او بايد كاملاً صحنه را درك كند حالا ان‌شاءالله وقتي به سوره ي مباركه ي «مؤمنون» رسيديم آيه 112 به بعد اين است ﴿قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾ ﴿قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْأَلِ الْعَادِّينَ﴾ با اينكه آن سائل جواب را در دهن اينها گذاشت اينها باز متوجّه نشدند سائل سؤال مي‌كند چند سال مانديد ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾ اينها مي‌گويند ما نه، يك روز يا نصف روز مانديم حالا اين ناظر به آن است كه اينها تقريباً بين خواب و بيداري‌اند لذا قرآن از آنها به رُقود ياد مي‌كند نظير اصحاب كهف اينها كه وقتي بيدار شدند در صحنه ي برزخ وارد صحنه ي قيامت مي‌شوند مي‌گويند ﴿مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا﴾[22] اين رختخواب را مي‌گويند مرقد آدم مي‌خوابد ديگر رقود يعني خواب ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ﴾[23] تو خيال مي‌كني اينها بيدارند ولي اينها خواب‌اند مرقد يعني خوابگاه ﴿مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا﴾ برزخ به منزله ي يك خواب است بيداريِ محض ابد در قيامت است آدم ميليونها سال بيدار است هيچ خوابي هم ندارد نه تنها مرگ ندارد خواب هم ندارد آن عالَمي كه بيداريِ محض است و آن عالَمي كه هيچ خواب نيست و آن عالَمي كه ابد هست نيم‌خوابها وقتي وارد آن صحنه مي‌شوند گرچه ساليان متمادي در برزخ در اين حالت بودند وقتي وارد آن صحنه مي‌شوند اين را نسبت به آن صحنه كم مي‌بينند مي‌گويند يك روز يا نصف روز لكن آن مُجيب حقيقي در جواب مي‌گويد كه ﴿قَالَ إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً﴾[24] شما مدّت كمي آنجا مانديد اين كم نسبت به ابد است وقتي آدم وارد صحنه ي قيامت مي‌شود مي‌بيند كه يك عالَم ابدي در پيش دارد، خب اين هم براي آن مطلب.

اما اينكه فرق بين نفس و روح چيست؟ البته اينها مترادف نيستند حالتهاي گوناگوني كه براي نفس پيش مي‌آيد اصطلاحات خاصّ خودش را دارد ولي بعضيها خواستند بگويند آن‌طوري كه ظاهراً آلوسي نقل كرده كه اگر روح همين نفس ترقّي بكند، سيقلي پيدا كند شفّاف بشود بالذّكر و الفكر و الشكر مي‌شود روح حالا ديگر اصطلاحي است كه ايشان نقل كردند خيلي هم ما در اين زمينه بحثي نمي‌كنيم كه آيا اين سخن باطل است يا نه. يكي از حرفهاي ديگري كه آلوسي دارد اين است كه آيا روح مي‌ميرد يا نه؟ اينها گفتند روح همان نفس است و چون در قرآن آمده ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[25] پس روح مي‌ميرد غافل از اينكه اين آيه مي‌گويد هر نفس ذائقه ي موت است مرگ را مي‌ميراند نه بميرد اين از معارف بَرين قرآن كريم است انسان است كه مرگ را مي‌ميراند نه مرگ انسان را بميراند آيه كه نفرمود «كلّ نفسٍ يذوقه الموت» فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ هر ذائقي مَذوق را هضم مي‌كند نه به عكس اگر كسي يك قدح آب يا شربت يا چاي را نوشيد آن ذائق اين مذوق را هضم مي‌كند در خويشتنِ خويش فرو مي‌برد نه خود تسليم او بشود ما مرگ را مي‌ميرانيم و ديگر مرگي نيست و براي ابد زنده‌ايم ما اين تحوّل و دگرگوني و امثال ذلك را هضم مي‌كنيم و براي ابد مي‌مانيم و هيچ حادثه‌اي به سراغ ما نخواهد آمد شما اين تحوّل را مي‌چشيد از اين صحنه متحوّل مي‌شويد مي‌رويد جاي ديگر مواظب باشيد كه نمي‌پوسيد از پوست به در مي‌آييد، خب آدم وقتي قرآن بگويد شما با مُردن نمي‌پوسيد و از پوست به در مي‌آييد شما اين تحوّل را هضم مي‌كنيد نه خودتان هضم مي‌شويد اين از برترين معارف است آنها كه خيال مي‌كردند مرگ افيون است بعد مي‌فرمايند نه خير، به ياد مرگ بودن باعث پويايي است براي اينكه وقتي انسان مُرد اوّلين چيزي كه سؤال مي‌كنند مي‌گويند چه كار كردي براي مردم، چه كار كردي براي خودت هيچ قدمي از قدم انسان برنمي‌دارد مگر اينكه مي‌گويند چه چيزي آوردي، خب آنكه بيكار است و مي‌گويند من بازنشسته‌ام و تسبيح دست مي‌گيرد و مي‌رود مسجد او مرگ را فراموش كرده اصلاً نمي‌داند «الموت ما هو» چون مرگ به معناي تحوّل است و ما مرگ را مي‌ميرانيم و اوّلين چيزي كه از ما سؤال مي‌كنند مي‌گويند چه چيزي آوردي بنابراين بازنشستگي ديگر در اسلام معنا ندارد انسان در هر رشته‌اي اگر اهل علم است تا زنده است با قلم و علم كار داشته باشد حالا در جواني هشت ساعت، در سالمندي دو ساعت، يك ساعت با فكر و ذكر اين كار را ادامه بدهد مگر كسي مي‌تواند بگويد من حالا پيرمردم بازنشستم اين جناب آلوسي و امثال آلوسي گفت «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل» اين حرفهايي نيست كه آنها متوجه بشوند اينها خيال كردند انسان مي‌ميرد مثل يك آدم عادي وقتي كه شما در اين مجالس مرگ، مجالس ختم مي‌بينيد كسي كه يك مختصر اطلاعي دارد وقتي مي‌خواهد سخنراني كند يا موعظه كند مي‌گويد ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[26] هر كسي بالأخره نابود مي‌شود در حالي كه آيه مي‌گويد هر كسي مرگ را نابود مي‌كند نه هر كسي نابود بشود از ابديّت ما خبر داد اين آلوسي هم فكر كرده كه انسان با مُردن نابود مي‌شود، خب.

 

پرسش:...آيات ديگر مي‌گويد ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾[27]

پاسخ: آنجا هم همين‌طور است اگر عذاب قيامت انسان را از پا در بياورد كه اينها راحت مي‌شوند اينها اين را بايد هضم بكنند در خودشان اينها تمنّا مي‌كنند تمنّي آنها از فرشته ي جهنم(سلام الله عليه) اين است كه بگويند ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾ از خدايت بخواه كه جانِ ما را بگيرد ما هر روز بايد اين غذاي تلخ را بخوريم.

 

پرسش:...تمام شدن نيست عذابش تمام نمي‌شود اين با مرگ تمام مي‌شود يا با عذاب تمام مي‌شود.

پاسخ: نه، از ذُق از مذوق را بايد ديد نه كلمه ي ذُقْ باعث تمام شدن است.

 

پرسش: مفهومش آنجا عذاب، اينجا موت است.

پاسخ: آنجا اين عذاب است اين هر روز به او مي‌گويند، هر روز به او مي‌گويند كه ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾ اين را چشيدي.

 

پرسش: معامله ي ذائق و مذوق از بين بردن باشد هر روز هم كه بدهد باز از بين مي‌برد.

پاسخ: از بين مي‌برد، هضم مي‌كند يك عذاب جديد است ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[28] هر روز عذاب جديد است آن قدح تلخ را مي‌خورد و مي‌سوزد دوباره تلخ، دوباره تلخ، دوباره تلخ هر ذائقي مذوق را از پا در مي‌آورد اين عذاب تمام شد اما ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ ﴿لِيَذُوقُوا﴾ را براي همان جمله مفيد استمرار ذكر كردند.

 

پرسش:...

پاسخ: يك عدّه خيلي با آنها كار ندارند مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) برابر اين در برزخ فتوا داده است كه افراد دو قِسم‌اند يك عده با آنها كار دارند مثل كافرِ محض و مؤمن محض يك عده «يلهي عنهم»، «يلهي عنهم» نه يعني اصلاً كاري با آنها ندارند آن كار رسمي و كار شديد را با آنها ندارند، خب.

حالا برسيم به آيه‌اي كه امروز تلاوت شده است فرمود قبل از جريان روح سخن از قرآن بود كه فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[29] بعدش هم كه ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ﴾[30] است كه مربوط به قرآن است دوباره فرمود يعني آيه ي 86: ﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾ كه اين هم مربوط به قرآن است برخيها خواستند بگويند چون آيات قبل مربوط به قرآن است و اين ﴿لَئِن شِئْنَا﴾ و آيه بعد راجع به قرآن است اين روحي كه «يَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ» گفتند روح وحي قرآني است كه اين يكي از اقوال چهارگانه‌اي بود كه در مسئله قبلي اشاره شد. حالا در اينجا ذات اقدس الهي با «لام» قسم مي‌فرمايند: ﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾ اين هشداري است به وجود مبارك پيامبر قبلاً فرمود آيه 73 به بعد كه قبلاً بحثش گذشت اين بود ﴿وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾ پيامبر مواظب باش اينها گذشته از دسيسه‌هاي نظامي، دسيسه‌هاي اقتصادي و محاصره ي اقتصادي و در شعب ابي‌طالب گرفتارتان كردند گذشته از آنها يك دسيسه ي فرهنگي هم دارند پشت سر هم تو را در فشار قرار مي‌دهند يا تهديد يا تطميع كه از تو فتوايي بگيرند بالأخره تو بگويي ـ معاذ الله ـ خدا چنين گفته، تو بگويي قرآن چنين است، تو بگويي وحي اين‌چنين آمده چيزي از تو بگيرند ـ معاذ الله ـ اگر اين كار را كردي ﴿لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ﴾[31] آن وقت آن‌ تلخ‌رفتاري بود كه بحثش قبلاً گذشت. الآن هم اينجا دارد كه ﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾ ما اين وحي قرآني كه براي تو فرستاديم برابر آنچه كه در پايان سوره ي مباركه ي «شوريٰ» آيه ي 52 آمده است ﴿وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا﴾ كه درباره ي قرآن است فرمود اگر ما بخواهيم اين روحِ قرآني، وحي قرآ‌ني، علوم قرآ‌ني را از تو مي‌گيريم خداي ناكرده اگر گرفتار توطئه اينها بشوي اينها پشت سر هم مي‌خواهند از تو چيزي بگيرند تو آنچه را شنيدي بگو ﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾ بعد از تو هم كاري ساخته نيست تو چه كار مي‌تواني بكني؟ ما داديم ما هم از تو مي‌گيريم و تو نه خودت مي‌تواني دفاع كني نه وكيل مدافع داري ﴿ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً﴾ وكيل مدافعي نداري ما داديم، مي‌گيريم اين هشداري است نسبت به حوزه‌ها و جوامع انساني و اسلامي كه اگر خداي ناكرده نسبت به قرآن كريم بي‌مِهر بوديد ما اين علوم قرآني و معارف قرآني را از شما مي‌گيريم وقتي گرفتيم از شما كاري ساخته نيست حالا اذان مي‌گويند ديگر بيش از اين وقت نيست.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo