< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 86 تا 88 سوره اسراء

 

﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً﴾ ﴿إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيراً﴾ ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾

 

تاكنون روشن شد كه اين قرآن كريم كه نور است و ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[1] است قبل از هر چيز خودش را معرفي مي‌كند اگر اين كتاب نور است كه فرمود: ﴿جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[2] بايد به صورت شفاف خودش را روشن بكند كه گوينده‌اش كيست، شنونده‌اش كيست، آورنده‌اش كيست، محتوايش چيست، براي چه نازل شده و مانند آن. از آيات فراواني به صورت شفّاف برآمد كه اين كتاب، كتاب خداست گوينده ي اين و نازل كننده ي اين و متكلّم اين كلمات ذات اقدس الهي است دريافت كننده ي اين كتاب و اين كلمات وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است هيچ كلمه‌اي از كلمات اين قرآن را پيغمبر خودش نفرمود همه ي اين كلمات را چه در مكّه، چه در مدينه ذات اقدس الهي ايجاد كرد و وجود مبارك پيغمبر شنيد. تعبير ﴿هذَا الْقُرْآنُ﴾، ﴿هذَا الْكِتَابِ﴾ هم براي تأييد همين مطلب است نمونه‌هايي از اين مطلب گذشت برخي از آن نمونه‌ها هم امروز مطرح مي‌شود.

در جريان قرائت كه در بحث ديروز اشاره شد ممكن است قرائت باشد لكن به قرينه ي سياق و آياتي كه در سوره ي مباركه ي «القيامه» آمده است منظور همين تلاوت لفظي است براي اينكه در سوره ي مباركه ي «القيامه» آيه ي شانزده به بعد به اين صورت است ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ ﴿إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾ ﴿فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾ اين به صورت شفاف دلالت مي‌كند كه منظور از اين قرائت همان تلاوت لفظي است و اين الفاظ را اول ذات اقدس الهي قرائت كرده يعني ايجاد كرده اين كلمات را بعد وجود مبارك پيامبر اين الفاظ را تلاوت كرده. خداوند فرمود زبانت را بدون اجازه ي ما حركت نده تا عجله كني اول صبر بكن ما كلمه به كلمه اين آيات را بخوانيم بعد از اينكه اين آيات تمام شد آن وقت تو قرائت كن اين تحريك لسان نشانه ي آن است كه منظور از اين قرائت همين قرائت معروف و معمول يعني تلاوت است كه فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[3] خب اگر ـ معاذ الله ـ اين كلمات، كلمات پيامبر بود خودش مي‌گفت ديگر، ديگر كسي بگويد كه زبانت را بدون اجازه ي ما حركت نده بگذار اول ما بخوانيم بعد تو بخواني اين لازم نبود اينكه فرمود زبانت را حركت نده بگذار اول ما بخوانيم بعد تو بخوان معلوم مي‌شود كه اين كتاب الهي معناً و لفظاً از طرف ذات اقدس الهي است. در سوره ي مباركه ي «مزمل» هم آيه پنج فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾ قول عبارت از لفظ با معناست اگر آيات از سنخ ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[4] ، ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ و مانند آن بود ممكن بود شامل بحثهاي روايي هم بشود براي اينكه اين رواياتي كه مربوط به احكام الهي است همه را ذات اقدس الهي تعليم داد اما الفاظ را به وجود مبارك پيامبر واگذار كرد بر خلاف حديث قدسي و بر خلاف قرآن كريم. درباره ي قرآن فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾ الفاظي كه داراي معاني وزين باشد مي‌شود قولِ ثقيل چون كلمه ي قول آن عنصر محوري‌اش همين لفظ است ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾ در سوره ي مباركه ي «حاقّه» آيه چهل به بعد فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ﴾ اين قول رسول است اما رسول «بما أنّه رسول» هيچ حرفي ندارد مگر حرف مُرسِل به دليل همين سياق و آيات بعدي فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ﴾ ﴿وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ﴾ ﴿وَلاَ بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ﴾ اين سخن نه سخنِ شعري است نه كهانت است و مانند آن بلكه ﴿تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ پس اگر ما گفتيم قول رسول است رسول «بما أنّه رسول» حرف مرسِل را مي‌زند بعد فرمود: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ﴾ ما منتظر نيستيم كه همه ي اين قرآن ـ معاذ الله ـ يا كتابي به نام ما تهمت بزنند اگر گوشه‌اي از اين حرفها را هم ـ معاذ الله ـ خودش مي‌گويد ﴿لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ﴾ ﴿ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴾ ﴿فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾ ما رگِ حياتش را قطع مي‌كنيم، قدرتش را مي‌گيريم، كسي نمي‌تواند جلويش را بگيرد براي اينكه براي ما فرق نمي‌كند عالَم را خدا آفريد خدا بايد بپروراند، بشر را خدا آفريد بايد خدا بپروراند، پرورش بشر بر اساس تعليم و تزكيه است تعليم و تزكيه هم بايد قانون الهي باشد اگر ـ معاذ الله ـ بشري ولو كسي كه مدّعي نبوّت است يا نبوّت به او داده شد اين حرفها خودش را بخواهد به جاي حرفهاي خدا به مردم ارائه كند گرفتار چنين توبيخي خواهد شد بشر ساخته ي خداست و پرداخته ي خدا يعني خدا خالق اوست يك، خدا ربّ اوست دو، خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم» هم همين‌طور است مخلوق خداست، مربوب خداست پس اگر در آيه ي چهل سوره ي «حاقه» فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ﴾ رسول «بما أنّه رسول» هيچ حرفي ندارد مگر حرف مرسِل بعد فرمود شعر نيست، كهانت نيست بلكه اين تنزيلي است از طرف ذات اقدس الهي و اگر ـ معاذ الله ـ پيامبر بخواهد چيزي را به نام ما جعل بكند ما با او چنين چيزي رفتار مي‌كنيم.

از سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي سؤال كردند كه اين تهديد خيلي حادّ و تيز است ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ﴾ ﴿لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ﴾ ﴿ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴾ ﴿فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾[5] خيلي تند است چطور برخي از متنبّيان كه ادّعاي نبوّت كردند خداي سبحان با آنها اين‌طور معامله نكرد؟ ايشان در پاسخ فرمودند يك وقت است كسي از راه مي‌رسد ادّعاي نبوّت مي‌كند بعد از چند روزي هم رسوا مي‌شود اما يك وقت است كسي ما به او سِمَت داديم از طرف خدا سِمتي داشت حرف او سكّه ي قبولي دارد هر چه او بگويد مردم به عنوان دين مي‌پذيرند و قبول دارند چنين شخصي در چنين شرايطي بخواهد با دين ما بازي كند گرفتار چنين سرنوشت تلخي خواهد شد وگرنه آمار متنبّيان كمتر از انبيا نيست در هر عصري كه وجود مبارك پيامبري رشد كرده مدّعياني هم پيدا شدند ادّعاي نبوّت كردند شما آمار متنبّيان را كه رصد كنيد مي‌بينيد كمتر از ارقام انبيا نيست اين‌طور است ديگر آنها را ذات اقدس الهي به حال خودشان رها كرده يا مردم آنها را از بين بردند يا تاريخ مصرفشان گذشته بالأخره نابود شدند چيزي از آنها نمانده علي وجه الأرض مثل علف هرزند مي‌بينيد يك باغبان وقتي درخت سيب و گلابي را مي‌كارد ساليان متمادي از ميوه‌اش استفاده مي‌كند اما هر سال در ريشه ي اينها چهارتا علف هرز هم سبز مي‌شود اينها را باغبان برمي‌دارد مي‌رود باغ كه بدون علف هرز نيست ما بخواهيم باغي داشته باشيم كه اصلاً علف هرز روييده نشود اين ديگر مي‌شود باغ بهشت ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[6] ديگر باغ دنيا نيست دنيا باشد و كسي خلاف نكند و باطل نرود اين دنيا نيست اين مي‌شود بهشت در دنيا اينها حرفها هست ولي اگر كسي مقبول‌القول بود و از طرف ذات اقدس الهي سِمتي به او داده شد حرفهاي او حرفهاي ديني تلقّي شد چنين شخصي ـ معاذ الله ـ بخواهد دست به تحريف بزند گرفتار چنين سرنوشتي خواهد شد اين پاسخ. اما درباره ي تحريف قرآن كه اگر خود ذات اقدس الهي فرمود اين كتاب مماثل ندارد نمي‌شود مثل او آورد دوباره چرا فرمود ما اين را حفظش مي‌كنيم خب كسي كه نمي‌تواند مثل اين بياورد كه. در بحثهاي سوره ي مباركه ي «حجر» گذشت كه بحثهاي نزاهت قرآن از تحريف، صيانت قرآن از تحريف راجع به آن نقيصه است نه راجع به زياده، زياده ي قرآن متّفق عندالكل است كه منتفي است احدي قائل نشد كه قرآن اضافه شده يا قابل اضافه شدن است همه ي بحثهاي تحريف راجع به آن نقصان است كه مبادا برخي از صُوَر او و آيات او گرفته بشود، بنابراين اينكه خدا فرمود نمي‌شود مثل قرآن آورد از سوي ديگر هم فرمود من حافظ قرآنم آن حفظش ناظر به نقيصه است نه ناظر به زياده، خب اين بخشهايي بود مربوط به سوره ي مباركه ي «حاقه» اما آنكه در سوره ي مباركه ي «نجم» است كه فرمود: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَي﴾ ﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَي﴾ ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[7] منظور از هوا در مقابل وحي خداست هر چه كه وحي الهي نيست هواست سوره ي مباركه ي «نجم» آيه ي يك به بعد كه ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَي﴾ ﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَي﴾ ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾ اين هوا در قبال هوس نيست بگوييم هوا و هوس يعني حرفهاي بي‌مغز، حرفهاي سست، حرفهاي لهو و لعب اين نيست چون اگر چنين حرفي بود كه با ساير آيات قرآن هماهنگ نبود و همه مي‌فهميدند هوا يعني در قبال وحي مِيل قلبي را مي‌گويند هوا اگر كلام خدا بود مي‌شود وحي، كلام خود بشر بود مي‌شود هوا، بعد اين هوا تقسيم مي‌شود يا حق است يا باطل، يا صدق است يا كذب، يا خير است يا شرّ، يا سعادت است يا شقاوت، يا ثواب است يا خطا، يا سعادت است يا شقاوت اين تقسيم‌بندي هواست شما مي‌بينيد در سوره ي مباركه ي «ابراهيم» وقتي ذات مقدس ابراهيم خليل از ذات اقدس الهي درخواست مي‌كند كه بحثش قبلاً گذشت به خدا عرض مي‌كند پروردگارا آيه 37 سوره ي مباركه ي «ابراهيم» اين بود ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾ عرض كرد خدايا من كعبه را ساختم، همه كارها را كردم اما بالأخره يك امام جماعتي مي‌خواهد، رهبري مي‌خواهد، يك هادي مي‌خواهد كه تو بايد فراهم بكني و ان‌شاءالله مبعوث بكني پذيرش مردمي هم مي‌خواهد حالا بر فرض كسي آمده به عنوان امام اگر مردم قبول نكنند چطور؟ خدايا هر توفيقي كه هست نعمتي كه هست از ناحيه ي توست توفيق دادي كه قبله ساختيم، مَطاف ساختيم، كعبه ساختيم تو را شكر از فرزندان ما رهبران الهي قرار بده اين را هم تو را شكر، قبول مردمي هم به اينها عطا بكن تو را شكر، حالا اگر كسي نظير برخي از انبيا شدند كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾[8] در آن محلّ بزرگ فقط يك خانوار به اين پيغمبر ايمان آوردند اين تنوين ﴿بَيْتٍ﴾ تنوين وحدت است ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا﴾ در آن بلد ﴿غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ فقط اعضاي يك خانواده به او ايمان آوردند خب اين چطور مي‌شود. فرمود توفيقي بده كه عده‌اي به طرف فرزندان من حركت كنند ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾[9] اين جعل، جعل مجّاني و رايگان نيست چون مسبوق به دعاي قبلي است خداي سبحان هم سنّت خودش را مشخص كرد فرمود من كه مقلّب‌القلوبم دلهاي مردمي را به طرف كساني گرايش مي‌دهم كه آنها نه بيراهه بروند نه راه كساني را ببندند اگر ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ شد، ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ شد آن‌گاه ﴿سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾[10] وجود مبارك پيامبر حضرت ابراهيم هر دو را از خدا خواست عرض كرد ذراري من كساني باشند كه مؤمن‌اند و عالِم‌اند و عمل صالح دارند كه سهم اينها باز هم اگر كسي مؤمن شد و عمل صالح داشت او مقلّب‌القلوب نيست اينها همه مبادي قابلي‌اند ذات اقدس الهي به استناد اين مبادي قابلي دلهاي عده‌اي را به اين سَمت گرايش مي‌دهد فرمود: ﴿سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾ اين‌طور نيست كه هر كه آدم خوب بود خودش بتواند مقلّب‌القلوب باشد اين هم نيست، پس دعاي حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) اين شد كه كعبه را به عنايت تو ساختم با كمك فرزندم كه آن با عنايت تو، قبله شد مطاف شد همه ي اينها ساختمان مؤسسه ديني و همه ي اينها درست شد اما اينها يك وليّ و رهبر و راهنما مي‌خواهد اين را هم شما بايد تهيه كني بر فرض از فرزندان من كسي به امامت رسيدند ﴿لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[11] عده‌اي بايد اينها را قبول داشته باشند به دنبال اينها حركت كنند ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾[12] اين ﴿تَهْوِي﴾ يعني ﴿تَميل ميلاً حقّاً خيراً سعيداً﴾ و مانند آن هوا به معناي هوس نيست اين‌چنين نيست كه اگر هوا شد يعني باطل، هوا در مقابل وحي است يا حق است يا باطل. در آن قصه ي معروفي كه يكي از رزمنده‌ها به وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كرد كه چه جبهه سعادت‌بخشي است اي كاش برادر من هم در اين صحنه ي جهاد حاضر بود حضرت فرمود: «أَهَوَي أَخِيكَ مَعَنا»[13] آيا او در خطّ ماست در گرايش قلبي‌اش با ماست ما را قبول دارد، ولايت ما را قبول دارد، امامت ما را قبول دارد؟ عرض كرد بله آن هم مثل ماست فرمود او در تمام اين ثوابها شريك است براي اينكه مايل بود در اين صحنه شركت كند منتها وسيله‌اش فراهم نشد آنجا حضرت فرمود: «أَهَوَي أَخِيكَ مَعَنا؟» بنابراين هوا به معناي هوسِ باطل نيست گاهي با او آميخته است هوا و هوس ولي هوا در مقابل وحي است خب خيلي از حرفهاست كه صحيح است اما وحياني نيست وحي آن است كه با گذشته و ازل هماهنگ باشد، با آينده و ابد هماهنگ باشد، با ساير مطالب هماهنگ باشد به هيچ وجه خطا و خطئه‌پذير نباشد لذا فرمود در همان سوره ي مباركه ي «نجم» كه اين هوا نيست و وحي الهي است پس اگر قول پيامبر بود ولو پيامبر حكيمانه حرف بزند عارفانه سخن بگويد، فقيهانه سخن بگويد مي‌شود هوا چون هوا در قبال وحي است «ما ليس بوحي» را مي‌گويند هوا.

 

پرسش:...

پاسخ: اينها را ما از نظر الفاظ و ظواهر قرآني اينها اثباتش آسان نيست لكن در اصول ثابت شده است كه هر كاري را كه پيامبر انجام داد سكوت او مثل كلام اوست، قعود او مثل قيام اوست، تقرير او و تحرير او مثل آرامش اوست و مانند آن حجّت شرعي است اگر اين‌چنين است معلوم مي‌شود متّكي به وحي است مگر اينكه مهفوف به قرينه باشد ما قرينه داريم كه اينجا حضرت درصدد بيان تعليم دين نيست حالا حضرت خواستند وارد مسجد بشوند يك روز خسته شدند از آن كوچه رفتند، يك روز خسته شدند از اين كوچه رفتند ما بگوييم مستحب است از آن كوچه عبور كردن، مستحب است از اين كوچ عبور كردن اگر درصدد بيان حكم شرعي باشد قول او، فعل او، تقرير او حجّت شرعي است اما اگر مهفوف به قرينه ي خاص باشد كه دارد حالات شخصي خودش را دارد زندگي مي‌كند با بچه‌هايش و اينها نه ديگر چون در آن صدد نيست البته بعضي از علوم هست كه عهده‌دار اين است كه اين آيات را خوب تفسير بكنند ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[14] آنها كه تحت ولايت مطلق الهي‌اند آن يك راه ديگري دارد آن ديگر راه تفسير نيست آن ديگر راه فقه و اصول نيست آن را از راه ديگر مي‌شود ثابت كرد، خب. در سوره ي مباركه ي «يوسف» مشابه همين آنچه كه در بحث ديروز گذشت آمده در سوره ي مباركه ي «يوسف» در دو جا اين سبك مطرح است يكي آيه سوم سوره ي مباركه ي «يوسف» است كه فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ ما داريم قصه مي‌گوييم در سوره ي مباركه ي «يوسف» گذشت كه قصه ي يوسف احسن‌القصص نيست ما در قرآن آيه‌اي نداريم كه احسن‌القصص باشد آنچه كه در اينجا آمده قَصَص است نه قِصص، قَصص هم مفرد است اين مي‌شود مفعول مطلق نوعي «نحن نَقصُّ عليك قَصَصاً هو احسن» يعني هر چه مي‌گوييم احسن است نه اينكه قصه يوسف احسن‌القصص است اگر جمع بود بله، «نحن نقصّ عليك أحسن القِصص» اما قَصص است قصه ي آدم اين‌طور است، قصه ي نوح اين‌طور است، قصه ي ابراهيم اين‌طور است، قصه موسي و عيسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام» اين‌طور است همه ي اينها احسن‌القصص است «نحن نقصّ عليك قصصاً» كه ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ اين مفعول مطلق نوعي است «قصصاً أحسن»، خب بنابراين وجود مبارك يوسف داستانش را پيغمبر كه نبود بداند كه خدا فرمود تو كه در آن صحنه نبودي كه ما به بهترين وجه اين قصه را برايت بازگو مي‌كنيم چه اينكه به بهترين وجه قصص ديگر را هم مي‌گوييم قصه ي موسي هم احسن‌القصص است يعني «قصصاً أحسن» هر كاري كه ذات اقدس الهي دارد احسن است هر قولي هم كه ذات اقدس الهي دارد احسن است ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ به چه چيزي؟ ﴿بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ﴾[15] اين هم ﴿هذَا الْقُرْآنَ﴾ گفتن هم نظير همان است كه وجود مبارك پيغمبر دست حضرت امير(سلام الله عليهما) را گرفته فرمود: «فهذا عليٌّ مولاه»[16] ما ديگر بيش از يك قرآن در آن عصر پيغمبر نداشتيم كه مكرّر ﴿هذَا الْقُرْآنَ﴾، ﴿هذَا الْقُرْآنَ﴾ براي اينكه كسي نگويد يك قرآن ديگر است يك كلمات ديگر است ﴿بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ﴾. در بخش پاياني همان سوره ي مباركه ي «يوسف» آيه ي 102 به اين صورت آمده است ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾ آن در صحرا كه برادرها بردند به عنوان بازي بردند به عنوان مسابقه بردند، بردند در آن چراگاه تو كه آن صحنه نبودي كه چطوري اين را تصميم گرفتند به چاه بيندازند ولي من دارم براي تو گفتم كه چطوري تصميم گرفتند و او را به چاه انداختند خب اين ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ﴾ هم نظير همان ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ﴾ كه در جريان كفالت حضرت مريم مطرح است و همچنين در جريان طور حضرت موسي و در جريان مدين و امثال ذلك، خب. حالا اين آيات يك ترتيل بكن، آيات ترتيل، ﴿رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً﴾[17] و مانند آن همه تأييد مي‌كند كه ذات اقدس الهي اين كلمات را ايجاد كرده به سمع پيغمبر رسانده و وجود مبارك پيامبر اينها را يكي پس از ديگري خوانده. در سوره ي «كهف» آمده كه اين تنزيلها تدريجي است و ما تدريجاً فرستاديم تو هم تدريجاً بر مردم قرائت مي‌كني آيه 105 و 106 پايان همين سوره ي مباركه ي «اسراء» كه در آن هستيم فرمود: ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ قبلاً هم اين بحث گذشت كه ذات اقدس الهي اين قرآن را نينداخت آن‌طوري كه باران را انداخت انزال قرآن نظير انزال باران نيست خداي سبحان قرآن را آويخت آن‌طوري كه حبل مَتين را مي‌آويزانند كه يك طرفش به دست خداست يك طرفش به دست ما در اين روايات فراوان حديث ثقلين همين است ديگر كه «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[18] و كتاب الله حبل متين است، ثقل اكبر است، «طرفه بيده الله سبحانه و تعالي و الطرف الآخر بأيديكم»[19] اين است قرآن را آويخت ولي باران را انداخت فرمود اينكه ما آويختيم يك طرفش به دست ماست از بالا تا پايين، از پايين تا بالا حق است هيچ چيزي باطل در اين مسير راه پيدا نكرده ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ در حريم قلب تو هم كه خب تو معصومي ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ﴾[20] ما سوره سوره، آيه آيه، جمله جمله نازل كرديم تو هم جمله جمله اينها را شنيدي جمله جمله هم براي مردم مي‌خواني ديگر از اين شفّاف‌تر فرمود ما قرائت كرديم ما به طور تفريق جدا جدا، سوره سوره، آيه آيه خوانديم و تو شنيدي و براي مردم نقل كردي.

 

پرسش:...

پاسخ: او ديگر در ماه مبارك رمضان بود آن راهِ خاصّ خودش را دارد كه در اوايل سوره ي مباركه ي «بقره» بحثش گذشت كه انزال دفعي قرآن سالي يك‌بار نازل مي‌شد و در آخرين سال عمر مبارك حضرت دوبار دفعتاً نازل شد آن بحثش در سوره ي مباركه ي «بقره» گذشت.

 

﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾[21] اما اينكه از همين حروف 28گانه و يا 29گانه و مانند آن خداي سبحان سُوَري درست كرده، آياتي درست كرده كه احدي نمي‌تواند مثل آن بياورد مشابهش همين است كه در سوره ي مباركه ي «رعد» فرمود اين زمين خاكش يكي در دسترس همه شما، آبش يكي در دسترس همه شما، هوا براي همه ي شما مسخّر شد، نور آفتاب براي همه شما مسخّر شد اما ميوه‌هاي رنگارنگ شما وقتي وارد يك باغ مي‌شويد كه مثلاً يك هكتار مساحت اوست مي‌بينيد صدها برگ هست، صدها ميوه هست، صدها خوشه و شاخه است هيچ كدام شبيه هم، هم نيستند موادّ اوّلي‌شان هم يكي است صُوَر را او اعطا مي‌كند به همان دليل كه الآن هفت ميليارد بشر روي زمين‌اند بر اساس ﴿وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ﴾[22] نه آهنگها و لهجه‌ها شبيه هم است، نه چهره‌ها شبيه هم با اينكه همه‌شان ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[23] از يك قطره آب بيشتر نيستند اين يك قطره آب را به اين صورت الآن به اين هفت ميليارد صورت در آورده اين‌چنين نيست كه اگر مادّه محدود بود صُور هم محدود است آن كيفيات هم محدود است كمّيات هم محدود باشد و مانند آن اين‌چنين نيست، خب.

از اين آيات كريمه به خوبي برمي‌آيد كه ذات اقدس الهي قرآن كريم را بلفظه و معناه ايجاد كرده و به وجود مبارك پيغمبر عطا فرمود اما پيامبر از آن جهت كه بشر است توان آن را ندارد مثل قرآن بياورد چون معجزه معنايش همين است اما از آن جهت كه رسول است معجزه را تلقّي مي‌كند و ضبط مي‌كند و به مردم مي‌گويد. بحثهاي روايي كمك گرفتن از نهج‌البلاغه اينها كه فراوان هست ديگر نيازي نيست كه ما از بحثهاي روايي كمك بگيريم اما بعضي از روايات در اثر بركت خاصّي كه دارند اگر ما از آنها كمك بگيريم بد نيست. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد در باب «ما جاء في الرؤيه» كه چندي قبل برخي از روايات اين باب هم به مناسبتي خوانده شد. حديث پانزدهم كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق باب «ما جاء في الرؤيه» صفحه ي 115 به اين صورت آمده است مرحوم ابن‌بابويه قمي مي‌گويد كه پدرم(رحمه الله» «قال حدّثنا سعدبن‌عبدالله عن ابراهيم‌بن‌هاشم عن ابن‌ابي‌نجران عن محمدبن‌سنان عن ابراهيم والفضل ابني محمدالأشعريين عن عبيدبن‌زراره عن أبيه قال قلتُ لأبي عبدالله(عليه السلام»» زراره به حضرت عرض مي‌كند كه به امام صادق(سلام الله عليه) كه «الغشية الّتي كانت تصيب رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم» إذا اُنزل عليه الوحي» اين غشيه، اين مدهوشي چه چيزي بود؟ وقتي كه وحي بر پيغمبر نازل مي‌شد مي‌گفتند به حال غشوه در مي‌آمد مدهوشي نه بيهوشي چه چيزي بود اين؟ اين را زراره از وجود مبارك حضرت سؤال مي‌كند فرمود: «قلتُ لأبي عبدالله(عليه السلام) جعلتُ فداك الغشية الّتي كانت تصيب رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم» إذا انزل عليه الوحي فقال(عليه الصلاة و عليه السلام) ذاك إذا لم يكن بينه و بين الله أحد ذاك إذا تجلّي الله له قال ثمّ قال تلك النبوّة يا زراره و أقبل يتخشّع» فرمود زراره وحي درجاتي دارد، اقسامي دارد گاهي فرشته‌ها مي‌آورند ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ﴾ ﴿كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[24] ، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ﴾[25] و آيات ديگر آن خب وحي را تقديم مي‌كردند وجود مبارك پيامبر هم تلقّي مي‌كرد اما بعضي از مراتب وحي است كه ذات اقدس الهي واسطه‌اي را ارسال نمي‌كند بين پيامبر و بين ذات اقدس الهي پيكي نيست بدون واسطه خداي سبحان وحي را به وجود مبارك پيامبر مي‌رساند در آن حالات پيامبر مدهوش مي‌شد. «ذاك إذا لم يكن بينه و بين الله أحد ذاك إذا تجلّي الله له» آن وقتي كه خدا بدون حجاب تجلّي بكند بعد فرمود آن مقام شامخ نبوّت همين است «تلك النبوّة يا زراره» آن وقت خود حضرت هم حالش داشت عوض مي‌شد «أقبل يتخشّع» كه قرائت اين باشد نه «أقبل بتخشع» خب اينها به صورت شفاف دلالت مي‌كند كه ذات اقدس الهي اين كلمات را ايجاد كرده وحي را فرستاده گاهي به وسيله ي فرشته‌هاي وحي نظير آياتي كه دارد كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿نَزَلَ بِهِ﴾ اين باب براي تعديه است ديگر ﴿نَزَلَ بِهِ﴾ يعني «أنزله» ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾ اين براي اين، يك وقت است كه نه، «ذاك إذا لم يكن بينه و بين الله أحد ذاك إذا تجلّي الله له»، خب اين وجود مبارك پيامبر نمي‌تواند خودش را جمع كند آن‌وقت چطور ما بگوييم ـ معاذ الله ـ اين كتاب، كتاب اوست ببينيد اينكه فرمود اگر خدا تجلّي بكند بين خدا و بين پيامبر احدي نيست با اينكه قبلاً اين روايت را از وجود مبارك ابي‌ابراهيم خوانديم بين خدا و بين هيچ كس واسطه‌اي نيست آن روايت نوراني كه از ابي‌ابراهيم خوانديم از همين توحيد مرحوم صدوق اين بود كه «ليس بينه سبحانه و تعالي و بين خلقه حجابٌ غير خلقه احتجب بغير حجابٌ محجوب واستتر بغير ستر مستورٌ» حضرت فرمود بين خدا و زيد مثلاً هيچ كس نيست، بين خدا و عمرو هيچ حجابي نيست در حجابهاي مادي ما ناچاريم سه ضلع داشته باشيم محجوب و محجوب‌عنه و حاجب الآن ما از پشت ديوار محجوبيم آنها هم از ما محجوب‌اند ما يك طرف آنها كه پشت ديوارند طرف ديگر اين ديوار در وسط بين ما و آنها حاجب است اين در حجابهاي مادي است در حجابهاي معنوي بين «الف» و «باء» حجابي غير از «الف» نيست خود «الف» حجاب است فرمود: «ليس بينه سبحانه و تعالي و بين خلقه حجابٌ غير خلقه» پس او بي‌پرده پوشيده است «فقد استتر بغير ستر مستورٌ واحتجب بغير حجابٌ» او بدون حجاب محجوب است و خود خلق حاجب‌اند اگر آن بزرگوار گفت: «تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز» شاگرد اين‌گونه از روايات است حالا پيغمبر بين خود و بين خداي خود حجابي نداشت مگر خوديِ او اين خودي را مي‌خواهد فراموش كند دست و پايش را گُم مي‌كند اين مي‌شود مدهوشي نه بيهوشي آن وقت كسي بگويد ـ معاذ الله ـ در اين حال پيغمبر حرف زده چون به مقام فنا رسيده حرفِ او حرف خداست خب اين نمي‌تواند خودش را كنترل كند اين حرف مي‌تواند بزند؟ اصلاً مقام فنا، مقام محو محض است از او به عنوان محو ياد كردند، به عنوان فنا ياد كردند، به عنوان مه ياد كردند، اگر كسي از ميان برخاست چه حرفي براي گفتن دارد او چشم گوش و مغز گوش و قلب گوش و گوش گوش او فقط گوش دارد او حرفي نمي‌تواند بزند كه فرمود وقتي خدا تجلّي بكند اين نمي‌تواند خودش را جمع و جور بكند در چنين مواقعي حسّاس‌ترين مطلب را ذات اقدس الهي به پيغمبرش مي‌گويد شما اين دوتا آيه‌اي كه در پايان سوره ي مباركه ي «بقره» بحثش گذشت اينجا ببينيد يكي از چيزهايي كه در چنين حالتي كه بين حضرت و ذات اقدس الهي احدي فاصله نبود پيكي نبود، جبرئيلي نبود، ميكائيلي نبود، اسرافيلي نبود، هيچ فرشته‌اي نبود به حضرت داد ولايت وجود مبارك حضرت امير بود شما ببينيد آنچه را كه حضرت در اين حال به پيغمبر مي‌دهد چيست اينها را رصد كنيد ببينيد چند چيز در اين حال به پيغمبر داده ولايت حضرت گفتند مشافحتاً به پيغمبر رسيده دهن به دهن يعني اين دهني كه فقط ساكتِ محض است آن دوتا آيه ي پاياني سوره ي مباركه ي «بقره» كه بعد از نماز عشا عده‌اي مي‌خوانند ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ﴾[26] اين دوتا آيه به ولايت وجود مبارك حضرت امير اينها از چيزهايي بود كه مشافحتاً به پيغمبر رسيد حالا آن حديث قرب فرايض ياد آقايان باشد حتماً جستجو كنند اگر سندي پيدا كردند به ما اطلاع بدهند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo