< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 99 تا 103 سوره اسراء

 

﴿أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَي الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً﴾ ﴿قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الِأَنفَاقِ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾ ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ فَسْأَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَي مَسْحُوراً﴾ ﴿قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴾ ﴿فَأَرَادَ أَن يَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِيعاً﴾

 

چون سوره ی مباركه ی «اسراء» در مكه نازل شد و عناصر محوري مسائل مكه هم اصول دين بود يعني توحيد و نبوّت و معاد مهم‌ترين شبهات نقدها و اشكالات آنها در اطراف همين اصول محوري بود. درباره ی وحي و نبوّت و همچنين مبدأ مقداري از اين آيات گذشت. درباره ی معاد آنها مي‌گفتند كه انسان كه مي‌ميرد پوست بدن او و گوشت بدن او به صورت خاك در مي‌آيد استخوان او هم نرم مي‌شود نظير پودر كه آماده ی پوك شدن و پودر شدن است و ديگر ـ معاذ الله ـ خبري بعد از مرگ نيست. ذات اقدس الهي فرمود خدا را شما با عظمت اين جدال احسن است شما كه خالقيّت خدا را قبول داريد، سماوات و ارض را هم كه خدا آفريد، آسمان و زمين هم كه مهم‌تر و مشكل‌تر و بزرگ‌تر از انسان و خَلق مجدّد انسان‌اند اين چه نقدي است كه مي‌كنيد خدايي كه قدرتش نامتناهي است توان آن را دارد كه مثل شما را ايجاد بكند. تاكنون ثابت شد كه انسان مؤلّف از روح و بدن است براي اينكه فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[1] اين مطلب اول. و ثابت شد كه اصالت براي روح است و بدن تابع او، اين مطلب دوم. سوم اينكه روح هرگز از بين نمي‌رود چون موجود مجرّد است مُردني نيست، چهارم اينكه چون اصالت انسان و هويّت انسان را روح او تأمين مي‌كند و روح هم هرگز از بين نمي‌رود پس مرگ به معناي نابودي نيست به معناي مفارقت روح و بدن است و مرگ هم همان‌طوري كه در بعضي از تعبيرات روايي آمده يك خواب طولاني است همان‌طوري كه خوابْ مرگ موقّت است مرگ هم يك خواب طولاني است «النوم أخ الموت»[2] أخ يعني مثل «النوم أخ الموت» قهراً موت هم اخ النوم است خب انسان اگر بخوابد بعد بيدار بشود كه ديگر دو نفر نيست حالا اين خواب ممكن است كه هفت، هشت ساعت باشد مثل خوابهاي معمولي يا سيصد سال باشد نظير خواب اصحاب كهف يا قدري بيشتر، اگر خواب سيصدساله مزاحم وحدت حيات نيست و وحدت هويّت نيست بيشتر هم باشد همان‌طور است، پس انسان مركّب از روح و بدن است و روح مجرّد است زوال‌پذير نيست و اصالت براي روح است آن‌گاه سه مسئله مي‌ماند روح با وحدت شخصي براي هميشه مي‌ماند به اذن الله و هويّت انسان نه اينكه اين انساني كه در معاد است مثل انسان دنيا باشد بلكه عين اوست زيرا اصالت مادّه روح است و روح هم كه خوابيده بود بيدار شد اين‌چنين نيست كه مُرده باشد اين دو.

مي‌ماند مطلب سوم اين بدن خاك مي‌شود دوباره برمي‌گردد پس اين بدن است بدنِ دوم است كه مثل بدن اول است نه اينكه روحِ دوم مثل روح اول باشد دوتا روح نيست يك روح است و وحدت شخصي‌اش محفوظ است نه اينكه اين زيدِ آخرت مثل زيد دنيا باشد بلكه عين اوست زيرا اصالت براي روح اوست و روح هم كه از بين نرفته انساني است كه بخوابد خوابِ طولاني داشته باشد مدّتي با اين بدن مدّتي با بدن ديگر، ديگر دو نفر كه نيست كه مي‌شود عين او، اما بدن چرا، اين بدن مي‌پوسد دوباره بدن ديگر را ذات اقدس الهي همان به صورت بدنِ قبلي در مي‌آورد و روح به او تعلّق مي‌گيرد و مي‌شود همان زيد لذا درباره ی روح و همچنين درباره ی هويّت انسان در اين دوتا مسئله تعبير قرآن با بدن فرق مي‌كند درباره ی روحِ انسان و همچنين درباره ی هويّت انسان مي‌فرمايد اصلاً مرگي در كار نيست، گُم‌شدني در كار نيست شما وفات مي‌كنيد نه فوت، ما متوفّي هستيم، شما متوفّا هستيد تمام حقيقت شما دست فرشته‌هاي ماست و بعضيها را فرشته‌هاي زيرمجموعه ی حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) قبض مي‌كنند ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[3] است بعضيها را خود حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) قبض مي‌كند كه ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[4] آن اوحدي از انسانها را خود ذات اقدس الهي قبض مي‌كند كه ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[5] همه ی اينها هم به اذن خداست و مي‌شود متوفّا پس آن دو مسئله مفروق‌عنهماست يعني روح به هيچ وجه از بين نمي‌رود هويّت انسان هم به هيچ وجه از بين نمي‌رود انسانِ اُخروي عين انسان دنياست مي‌ماند مسئله سوم كه اين بدنِ آخرت مثل بدن دنياست لذا تعبير قرآن درباره ی روح و درباره ی هويّت انسان توفّي است، درباره ی بدن تماثل است.

 

پرسش: ببخشيد قرآن كريم مي‌فرمايد ﴿نَسْتَوي بَنانَه﴾ يعني همان است.

پاسخ: بله، اما حالا بَنان اوست الآن هم كه مِثل شد بنانِ اوست در سوره ی مباركه ی «يس» كه محور اصلي مُستشكِل بود كه ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[6] آنجا فرمود خداي سبحان كه اصل را آفريد، مِثل را هم مي‌آفريند در آيه محلّ بحث يعني آيه ی 99 سوره ی مباركه ی «اسراء» آنجا هم دارد كه فرمود: ﴿قَادِرٌ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾ در سوره ی مباركه ی «واقعه» آنجا كه سخن از بدن مطرح است آنجا هم سخن از امثال است در سوره ی مباركه ی «واقعه» آيه ی 57 به بعد اين است ﴿نَحْنُ خَلَقْنَاكُمْ فَلَوْلاَ تُصَدِّقُونَ﴾ ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾ به پدر و مادر خطاب مي‌كند كه كارِ پدر و مادر اِمناست اِمنا يعني «نقل النطفة مِن موضعٍ الي موضع آخر» همين ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ» پدر و مادر خالق نيستند اينها مُمني‌اند ناقل نطفه‌اند «مِن موضعٍ الي موضعٍ آخر» ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾ ﴿ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ بعد مي‌فرمايد: ﴿ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنشِأَكُمْ فِي مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[7] ما مسبوق نيستيم كه كسي جلو بيفتد جلوي ما را بگيرد او بشود سابق ما بشويم مسبوق گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾[8] شما قادر باشيد ما را عاجز بكنيد اين‌چنين نيست گاهي مي‌فرمايد ما مسبوق نيستيم، گاهي مي‌فرمايد شما مُعجِز نيستيد شما بخواهيد جلوي قدرت ما را بگيريد نمي‌توانيد، بخواهيد جلوتر از قضا و قَدر و اراده ی ما حركت كنيد نمي‌توانيد ما همچنان ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾[9] ما سابقيم اراده ی الهي، قضاي الهي، قدر الهي سابق است، خب بعد فرمود ما چه كار مي‌خواهيم بكنيم كه شما نمي‌توانيد جلوي ما را بگيريد ما مي‌خواهيم امثال شما را خلق بكنيم در معاد شما نمي‌توانيد جلوي ما را بگيريد ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾ بالأخره اين بدن كه پوسيد بدن دومي، دومي است ديگر دومي كه نمي‌تواند عين اولي باشد اگر در مسئله ی روح گفته مي‌شود كه روح معاد عين روح دنياست براي اينكه از بين نرفته كامل‌تر شده بله مثل كسي كه رفته مكتب و بعد كامل شده و شده مجتهد مسلّم يا استاد دانشگاه اين ديگر كامل شده اينكه از بين نرفته دوتا كه نيستند كه خوابيده‌ها بيدار شدند اينكه دوتا نيست و اما وقتي يك بدن خاك بشود دوباره بخواهند بسازند اين مي‌شود مِثل چون دومي شبيه اولي است اگر اولي بود كه ديگر عدم بين خود شيء و خود شيء كه فاصله نمي‌شود كه لذا فرمود: ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾.

 

پرسش: «أمْثَالَكُمْ» يعني أمثال شما در دنيا يعني شما را تغيير داديم كه يك هستي ديگر را به وجود آوريم.

پاسخ: نه، اين درباره ی معاد است اينها چون گفتند: ﴿وَنُنشِأَكُمْ فِي مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[10] اينها منكر معاد بودند چون منكر معاد بودند فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَي فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ﴾[11] شما كه دنيا كه يادتان نرفته كه خب دنيا را چه كسي خلق كرد؟ نشئه ی اُوليٰ را چه كسي خلق كرد؟ نشئه ی ثانيه هم مقدور اوست ديگر نشئه ی ثانيه كه آسان‌تر بايد باشد به حسب ظاهر.

 

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر هويّت اين اعضا و جوارح به روح است روح درك مي‌كند ديگر وگرنه اگر روح صرف‌نظر بشود توجّهش از بدن كم بشود مثل كسي كه در اتاق عمل ببرند اين بدن را تكّه تكّه مي‌كنند هيچ درد هم احساس نمي‌كند درد، درك است درك براي روح است روح اگر توجه داشته باشد به بدن درد دارد، اگر توجه نداشته باشد درد احساس نمي‌شود اين سلب توجّه يا به استغراق روح در جانب ملكوت است كه روح به عالَم ديگر توجّه دارد به بدن توجّه ندارد مثل همان جريان وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه تير را از پا در آوردند و احساس نكرده يا نه، بدن قابليّت ندارد كه روح او را اداره كند مثل همين حالتي كه در اتاق عمل هست اين بدن را تخدير مي‌كنند با تزريق آمپول و مانند آن اين بدن ديگر لايق نيست مجراي تدبير روح باشد اين فاصله هست گاهي در اثر استغراق روح است در جانب ديگر كه به بدن توجّه ندارد درد احساس نمي‌كند، گاهي در اثر عدم لياقت روح است براي اينكه مجراي روح باشد مثل همين حالت تخدير، بدن كاري كه انجام مي‌دهد به وسيله ی روح انجام مي‌دهد درك هم مي‌كند به وسيله ی روح و شهادت هم مي‌دهد باز به وسيله ی روح غرض اين است كه هر جا سخن از روح است عينيّت است يك، هر جا سخن از شخص است عينيّت است دو، هر جا سخن از بدن است مثليّت است سه، اين يك تعبير. وقتي كه اين آيه سوره ی مباركه ی «نساء» را مورد نقض قرار دادند ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾ آيه 56 سوره ی مباركه ی «نساء» اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَاراً كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَزِيزاً حَكِيماً﴾ وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) خب در مدينه حوزه ی علميه داشتند و شاگرداني تربيت مي‌كردند آنجا ديگر زنادقه و امثال ذلك نبودند يا كم پيدايشان مي‌شد ولي ايام حج وقتي مكه مشرّف مي‌شدند طواف مي‌كردند در كناري قرار مي‌گرفتند تا اينكه هر كسي سؤالي دارد، اشكالي دارد بيايند حضورشان اشكالاتشان را مطرح كنند در احتجاجات مرحوم طبرسي جلد دوم صفحه ی 256 اين سؤال هست از احتجاجات وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) حفص‌بن‌غياث مي‌گويد كه من وارد مسجدالحرام شدم «شهدتُ المسجد الحرام وابن أبي‌العوجاء يسأل أباعبدالله(عليه السلام) عن قوله تعالي ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ حفص مي‌گويد من وارد مسجدالحرام شدم ديدم كه ابن‌ابي‌العوجا آن زنديق معروف خدمت حضرت امام صادق(سلام الله عليه) نشسته است درباره ی اين آيه اشكال مي‌كند به حضرت عرض كرد كه خب اين پوستِ اول سوخته شد و كيفر خودش را ديد، اين پوست دوم گناهش چيست كه بايد بسوزد؟ آيه اين است كه هر وقت اين پوستها سوخته شدند به صورت خاكستر در آمدند ما پوست جديد مي‌رويانيم ابن‌ابي‌العوجا مي‌گويد كه «ما ذنب الغير» اينكه خدا فرمود: ﴿بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾ اين جلد دوم چه گناهي كرده؟ حفص مي‌گويد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در جواب ابن‌ابي‌العوجا فرمود: «هي، هي و هي غيرها» اين پوست دوم غير از پوست اول است يك، عين پوست اول است دو، از نظر بدني و جسمي حساب بكني بله اين دومي غير از اولي است، اما پوست كه گناه نكرده نه پوست اول، نه پوست دوم مگر پوست اول گناه كرده كه شما حالا قبول كردي در هر دو حال انسان است كه گناه مي‌كند مگر پوست اول گناه كرده مي‌بينيد گناه را نه شخص مي‌كند لذا در بحثهاي قبل هم داشتيم وقتي شخص سخن مي‌گويد مي‌گويند اقرار كرده ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[12] اين را مي‌گويند اعتراف كرده اما وقتي دست و پا حرف مي‌زنند مي‌گويند شهادت داده شاهد غير از متّهم است، شاهد غير از مجرم است اين دست كه گناه نكرده لذا انسان به اين دست و پا و جنود مي‌گويد: ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[13] خب اگر دست گناه كرده، دست حرف زده بايد بگوييم دست اعتراف كرده ما يك شاهدِ عادل داريم كه صادق است و قولش مورد قبول اين شاهد صادق كه قولش مقبول است و مسموع عليه متّهم و مجرم دارد حرف مي‌زند اين ابن‌ابي‌العوجا متوجّه نشد خيال كرد كه پوست اولي گناه كرده پوست دوم گناه نكرده وجود مبارك حضرت هم جوابهاي افراد را برابر استعدادهاي آنها مي‌دهند در خيلي از موارد به آن نكات دقيق اشاره مي‌كنند كه نه پوست اول گناه كرده، نه پوست دوم گناه را آن شخص مي‌كند اين ابزار است.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، خود اين شخص به عنوان نيروي لامسه اين نيروي محرّكه قبض و بسط دارد اين مرحله ی نفس است اين گوشت و پوست ابزارند مثل قلم‌اند منتها ابزار متّصل‌اند اين گوشت و پوست منهاي آن نيروي مُدركه كه براي نفس است مثل قلم است كسي با قلم شهادت دروغ بدهد خب قلم هم در قيامت شهادت مي‌دهد، زمين شهادت مي‌دهد، مكان شهادت مي‌دهد، مسجد شهادت مي‌دهد، مسجد شكايت مي‌كند اين ابزار كه هيچ‌كاره‌اند اينها كه اهل حرف نيستند كه اگر آن نيروي مُدرِكه بخواهد حرف بزند كه جاي تعجّب نيست خب نيروي ناطقه، نيروي سامعه، نيروي باصره همه اينها مُدرِك‌اند اگر درك بكنند و حرفهايشان را بزنند كه جاي تعجّب نيست اما پوستي كه درك نمي‌كند پوست يعني پوست نه نيروي لامسه‌اي كه در پوست است نيروي لامسه براي نفس است پوست يعني پوست آن مي‌گويد چرا حرف زدي، چرا شهادت دادي؟ ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ خب همان ذات اقدس الهي كه سنگ‌ريزه را به حرف در مي‌آيد، اُستُن حنّانه را مي‌نالاند اشكش را در مي‌آورد همان خدا هم بالأخره پوست را به حرف در مي‌آورد ديگر، بنابراين وقتي سخن از پوست باشد نه اولي گناه كرده نه دومي، وقتي سخن از نيروي لامسه و نيروي مدركه و آن نيرويي كه قبض و بسط به دست اوست اين دست را به كار مي‌گيرد اين يكي است ديگر اين دوتا نيست كه اين مجرم بايد بسوزد ديگر اينها ديگر ابن‌ابي‌العوجا نمي‌فهميد كه آن روزها اين مطالب براي اوحديّ از آنها بود يك هشام‌بن‌سالم مي‌خواهد و هشام‌بن‌حكم مي‌خواهد و سالها درس مي‌خواهد و وجود مبارك امام صادق هشام را با آن عظمت ستود و گفت كه مثل تو كم است و به ديگري گفت تو با هر كسي مناظره نكن و ولي اين مناظره بكند براي اينكه «يقع و يطير»[14] قدري اوج مي‌گيري بعد پرواز مي‌كني بعد سقوط مي‌كني اما «و هو يطير و لا يَقع» او اوج مي‌گيرد ولي نمي‌افتد اينها را امام صادق تربيت كرده اما در برابر ابن‌ابي‌العوجا فرمود: «هي، هي و هي غيرها» اين دومي بله، حق با شماست غير از اولي است ولي هر دو به يكجا مرتبط‌اند هر دو ابزار يك روح‌اند، هر دو ابزار يك انسان‌اند بنابراين خدا بيگانه را عذاب نكرده خود آن مجرم را دارد عذاب مي‌كند.

 

پرسش: اگر اصالت با روح است خب مستقيماً روح عذاب مي‌بيند چه نيازي به ابزار و.. هست.

پاسخ: اصالت با روح است ولي انحصار كه براي روح نيست اين روح همان‌طوري كه بخواهد لذّت ببرد با بدن لذّت مي‌برد، اين روح اگر بخواهد لذّت سير شدن ببرد بايد آبِ خنك بنوشد با همين بدن تا لذّت ببرد اگر هم بخواهد تنبيه بشود بايد با بدن تنبيه بشود اگر يك موجود شبيه فرشته ی محض بود او اولاً عذاب نداشت و لذّتش هم روحاني بود همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در خطبه ی اول نهج‌البلاغه است كه فرشته‌ها با ذكر حق بدون غفلت و سهو و نسيان و خواب زندگي مي‌كنند آن مي‌شود مجرّدِ محض اما اگر موجودي نفساني بود يعني در مقام فعل و تدبير به بدن نيازمند بود لذّتش با بدن است، دردش هم با بدن آن‌گاه گفت حفص مي‌گويد من ديدم كه ابن‌ابي‌العوجا در دنباله ی سؤالاتي كه داشت به وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد كه اينكه شما فرموديد: «هي، هي و هي غيرها» يك مَثل بزنيد كه ما برايمان روشن بشود «قال فمثّل لي في ذلك شيء من أمر الدنيا» از امور دنيا مثالي بياوريد كه ما هم غيريّتش را بفهميم، هم عينيّت را مثالي ذكر كنيد كه شبيه ممثّل باشد هم غير باشد هم عين «قال نعم» بله مثال مي‌زنيم براي شما «أرأيت لو أنّ رجلاً أخذ لِبنةً فكسرها ثمّ ردّها في مِلبَنها فهي هي و هي غيرها»[15] فرمود اين خِشت قالب‌گيرها را كه ديدي اينها قالبي دارند يك مقدار گِل آميخته را در آن قالب مي‌ريزند مي‌شود خِشت حالا اگر گذاشتند در كوره مي‌شود آجر نه كه همان خشت است اين را در آفتاب مي‌گذارند مي‌شود خشك، مي‌شود خِشت فرمود اگر اين لِبنه را يعني اين واحد خِشت را كه در آن مِلبَن يعني آلت قالب‌گيري در آن قالب‌گيري آن را گذاشتند بعد دوباره اين قالب را كنار بزنند اين خشت را خُرد كنند نرم كنند به صورت خاك در بيايد دوباره قالب‌گيري كنند اين خشت دومي همان خشت اولي است از يك جهت و غير اوست از جهت ديگر، غير اوست براي اينكه زمانهايشان فرق مي‌كند و مانند آن، عين اوست براي اينكه قالبشان يكي است فرمود اين مَثل است ديگر مثل كه نبايد جميع خصوصيات ممثّل را دارا باشد فرمود: «أرأيت لو أنّ رجلاً أخذ لِبنةً فكسرها» اين «تاء»، «تاء» وحدت است مثل «تَمر» و «تَمرة» «ثمّ ردّها في مِلبنها» دوباره اين لِبنه را در ملبن آن قالب بريزد «فهي» يعني اين لبنه ی دومي «هي» همان لبنه ی اول است «و هي» يعني لبنه ی دومي «غيرها» غير لِبنه ی اول است او هم بالأخره ساكت شد ولو نپذيرفت براي اينكه «اشربوا في قلوبهم العِجل».

مطلبي را مرحوم كاشف‌الغطاء(رضوان الله عليه) دارد كساني كه مي‌خواهند در فقه كار كنند كساني كه بالأخره رشته‌شان رشته ی فقهي نيست خب حالا همين مقداري كه در حوزه رايج هست بخوانند كافي است اما اگر كسي واقعاً بخواهد در فقه كار كند چندتا متن است كه بالأخره بايد يا آن هنر را داشته باشد كه به تنهايي مطالعه كند يا با كسي مباحثه بكند يا براي كسي تدريس بكند كه بالأخره با اينها آشنا بشود مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله عليه) دارد كه من فقيهي به حدّت ذهن كاشف‌الغطاء نديدم اين «يجب، يحرم، يجب يحرم» مثل موم در مُشتش بود يك فقيه فَحلي بود «الأحوط كذا»، «الأحوط كذا» اينها كم در فرمايشات مرحوم كاشف‌الغطاء است اين همان‌طوري كه قبلاً هم عرض شد يك دوره اصول دين مختصر اولش است بعد يك دوره اصول فقه مختصر اولش است بعد آن فقه البته متأسفانه دوره فقه كامل نيست ولي بسياري از اين مسائل فقهي را دارد يك آدم عقل‌گراي فَحل جدّي هم بود در كتاب وقفش در همين كشف‌الغطاء در كتاب وقف اين جريان امضايي كه مرحوم ميرزاي قمي نسبت به فتحعلي شاه كرده آ‌ن ابلاغ و بخش‌نامه را داده اين در همين هست كه معلوم مي‌شود آثار ولايت فقيه چقدر قوي بود بعد دارد اينها كه چون روس كه حمله كرده بود تعبير ايشان در كشف‌الغطاء همان اُرُس، اُرُس اين نمي‌دانم شما قبلاً اين كفشهايي كه مي‌پوشيدند اُرسي، ارسي يادتان باشد يا نه اين چون از روسيه آمد آنها را مي‌گفتند اُرس، اُرس اين كشفها را مي‌گفتند اُرسي، اُرسي بعضي از اين بناهاي خاصّي هم كه داشتند كتيبه‌ها يا پنجره‌ها را مي‌گفتند ارسي چون شبيه همان كه از روس و اُرُس آمده بود ايشان مي‌گويد اين طلاّب لازم است كه براي حفظ نماز جماعت امام جماعت بشوند در ميدان جنگ كه قشون به تعبير ايشان مي‌روند سربازها مي‌روند اين مبلّغين اسلام بروند، اين روحانيون بروند، اين علما بروند واعظشان باشدن، مبلّغشان باشند همين است كه در دفاع هشت ساله مقدس همين‌طور اين كار را مي‌كردند طلبه‌ها مي‌رفتند امام جماعتشان مي‌شدند، سخنران مي‌شدند، مسائل شرعي‌شان را مي‌گفتند و اينها. يك كتاب قيّمي است بالأخره چون آدم عقل‌گراست در كتاب وقفش صفحه ی 369 طبق اين چاپ رحلي قديمي كه ما داريم در صفحه ی 369 همين كشف‌الغطاء كه مجموعه‌اي است از طهارت و صلات و وقف و زكات و خمس و اينها آنجا مي‌فرمايد وقف بايد مِلك باشد، بايد ماندني باشد، واقف بايد قصد قربت داشته باشد مثلاً قبض بشود و اينها حالا براي چه كسي وقف بكنند؟ مي‌فرمايد وقف بايد بر كساني باشد كه اين شرايط را داشته باشند حالا ملاحظه بفرماييد عقل‌گرايي ايشان و آسيبي كه حوزه‌هاي علميه نجف و امثال نجف از اين اخباريها ديده چطور اين آقايان را وادار كرده كه در كتابهاي رسمي‌شان اين‌طور فتوا بدهند مي‌فرمايد يكي از شرايط وقف اين است كه «أن لا يترتّب عليه تقوية أهل الباطل» وقف نبايد طوري باشد كه تقويت اهل باطل بر او مترتّب است «في اصول او فروع مع العُذر و بدونه فلا يصح الوقف علي الزُناة و الفواحش و السرّاق و المحاربين مع ملاحظة الوصف» يعني مادامي كه اين وصف را دارند «و لا الكفّار و المخالفين و الأخباريين القاصرين أو المعاندين للمجتهدين» اينها كه جلوي تفكّر عقلي را مي‌گيرند، جلوي تفكّر اجتهادي را مي‌گيرند نمي‌شود مال را بر اينها وقف كردند از بس اينها آسيب ديدند از دست اين قشريون، خب.

منظورم از اين كتاب شريف كشف‌الغطاء عبارت صفحه ی پنج همين مجموعه است در صفحه ی پنج فرمود خب معاد حق است حرفي در آن نيست هم جسماني حق است هم روحاني حق است اما حالا ما تحقيق بكنيم بفهميم كه اين دومي عين اولي است يا مثل اولي است اينها واجب نيست اگر اينها واجب باشد خب توده ی مردم مشكل علمي دارند، مشكل اعتقادي پيدا مي‌كنند اين تحليلات براي فضلا و حوزويون و دانشگاهيهاست و اگر براي توده ی مردم واجب بود كه تحقيق بكنند كه آيا اين بدن دومي مثل اولي است يا از اولي او اصلاً ساليان متمادي بايد درس بخواند ديگر. در بخش پاياني صفحه ی پنج فرمود: «و لا يجب المعرفة علي التحقيق التي لا يَصلها الاّ صاحب النظر الدقيق كالعلم بأنّ الأبدان هل تعود بذواتها أو إنّما يعود ما يُماثلها بهيئاتها» اينها ديگر واجب نيست همين كه كسي معتقد باشد انسان در قيامت زنده مي‌شود كيفرش را مي‌بيند، بهشتش هست، جهنمش هست، حساب هست، صراط هست، ميزان هست اما حالا ميزان چيست، حساب چيست، تطاير كتب چيست، دركات جهنم چطوري است، درجات بهشت چطوري است، انسان بعينه مي‌آيد يا بمثله مي‌آيد اينها ديگر بر مردم واجب نيست خب البته يك محقّق مي‌خواهد تحقيق كند آن راهش باز است اما براي توده ی مردم اينها واجب نيست «و أنّ الأرواح هل تُعدم كالأجساد أو تبقيٰ مستمرّةً حتي تتّصل بالأبدان عند المعاد و أنّ المعاد هل يَختصّ بالانسان أو يجري علي كافّة الضروب الحيوان و أنّ عودها بحكم الله دفعيٌ أو تدريجي و حيث لَزِمه معرفة الجنان و تصوّر النيران لا يلزم معرفة وجودهما الآن و لا العلم بأنّهما في السماء أو في الأرض أو يختلفان و كذا حيث يجب معرفة الميزان لا يجب عليه معرفة أنّها ميزان معنوية أو لها كفّتان» و امثال ذلك كه اين را صفحه ی پنج را ملاحظه مي‌فرماييد.

بنابراين تحقيق مسئله اين شد كه عين انسان در قيامت هست درباره ی روح هم عين روح در قيامت هست، درباره ی بدن برابر راهنماييهاي قرآن مِثل اوست و آنچه كه مربوط به حقيقت انسان يا مربوط به روح انسان بود تعبير قرآن همان‌طوري كه در سوره ی مباركه ی «سجده» آمده فرمود هيچ گُم نمي‌شويد، هيچ كم هم نمي‌آوريد توفّي داريد و متوفّي شما هم خداست و فرشتگان الهي.

 

پرسش: ببخشيد استاد، آيه ی 79 سوره ی «يس» صحبت از زنده كردن همين بدن است و صحبت از مثليت در كار نيست.

پاسخ: چرا ديگر همانجا دارد كه به انسان برمي‌گردد مي‌گويد همان كسي كه ﴿أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ نمي‌تواند ﴿أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾ ملاحظه بفرماييد آيه ی 79 و 80 و 81 فرمود: ﴿أَوَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾.

 

پرسش: آيه ی 79 را مي‌گويم.

پاسخ: 79 كه اشكال است مي‌گويد بله، ما مثل همين را ايجاد مي‌كنيم اينكه پودر شده آن اصلاً فرض ندارد اگر دوتا هستند بالأخره دومي غير از اولي است كدامش معاد است كدامش مبدأ؟ اگر عين باشد كه نمي‌شود گفت اين هم مبدأ است هم معاد كه، اما چون مِثل است مي‌شود گفت آن اگر كثرت هست، اگر دو هست يقيناً تفاوت دارند ديگر مگر مي‌شود كه كثرت باشد و تفاوت نباشد اجتماع مِثلين چرا محال است؟ براي اينكه جمع نقيضين مي‌شود اگر بگوييم «الف» و «باء» مثل هم‌اند و جمع شدند چون آخر خود اجتماع مثلين، خود اجتماع ضدّين اينها محال بالذّات نيستند اينها محال بالعرض‌اند چون به جمع نقيضين برمي‌گردند محال‌اند لذا اجتماع ضدّين بديهي است نه اوّلي، اجتماع مثلين استحاله‌اش بديهي است نه اوّلي، بديهي آن است كه دليل دارد ولي نيازي به دليل ندارد، اوّلي آن است كه اصلاً دليل‌بردار نيست دو دوتا چهارتا بديهي است نه اوّلي آنكه اوّلي است اين است كه نقيضان جمع نمي‌شود، وجودْ عدم نيست ديگر چرا برنمي‌دارد اين را ما مضطرّيم درك كردن اضطرار را چرا مي‌گويند اضطرار؟ براي اينكه ما در برابر يك امر ضروري قرار مي‌گيريم نه مي‌توانيم نفهميم نه مي‌توانيم در خلاف او سخن بگوييم مي‌شويم مضطر، كسي نمي‌تواند بگويد من دو دوتا چهارتا يا اجتماع نقيضين را درك كردم ولي نمي‌خواهم بفهمم، نمي‌خواهم بفهمم نيست او فهميده قبلاً، اجتماع مثلين محال است چرا؟ چون جمع نقيضين مي‌شود باز چرا؟ براي اينكه اگر اجتماع شد يعني هيچ مِيْزي نيست ولي وقتي چون مثلين‌اند كثرت است پس معلوم مي‌شود مِيْز است ديگر اگر كثرت نباشد كه اين يكي و آن يكي ندارد، آن يكي و اين يكي ندارد كه چرا شما نمي‌گوييد «الف» كثير است براي اينكه مميّز در كار نيست اما اگر گفتيد «الف» مثل «باء» است «باء» مثل «الف» است «الف» خصوصيّتي دارد اين جايش اينجاست «باء» خصوصيّتي دارد آنجا جايش است ولي جنسشان، فصلشان، نوعشان، عوارضشان، احكامشان يكي است اگر مثل شد حتماً غير است و اگر غير شد مي‌تواند مُباين باشد مي‌تواند مثل آنها گفتند: ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[16] فرمود ما مي‌توانيم مِثلش را خلق كنيم آنها هم ساكت شدند ديگر نمي‌توانند بگويند عين براي اينكه عين كه رفته در همانجا هم سخن از مثليّت است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo