< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/10/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيه 101 سوره اسراء

 

﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً﴾ ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرَاً﴾

 

برخيها نقل كردند كه چون وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گاهي مي‌فرمود «يا الله»، گاهي مي‌فرمود «يا رحمـن» به ديگران هم مي‌آموخت و قرآن كريم هم اين تعبيرها را روا دانست برخي از مشركان گفتند كه اين كسي كه مدّعي نبوّت است ما را به توحيد دعوت مي‌كند در حالي كه خودش گرفتار تثنيه و تثليث و مانند آن است هم مي‌گويد الله، هم مي‌گويد رحمان. در پاسخ آن توهّم ذات اقدس الهي فرمود خداوند، ذات اقدس الهي اسماي حسناي فراواني دارد چه بگوييد الله منظور آن ذات است، چه بگوييد الرحمان منظور آن ذات است، چه ساير اسماي حسنا را اطلاق بكنيد منظور همان ذات است اسم به تنهايي معبود نيست اسم با مسمّا معبود نيست اسم فقط حاكي مسمّاست تنها كسي كه معبود است همان مسمّاست چه الله بگوييد، چه رحمان بگوييد مقصود مسمّاست كه واحد است نه اين اسما معبودند، نه مظاهر اينها كه فرشتگان‌اند معبودند، نه موجودات ديگر ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ اين «أَوِ» براي تسويه است فرق نمي‌كند چه بگوييد يا الله، چه بگوييد يا رحمان، چه بگوييد يا رحيم چه اسماي ديگر اين اسما مورد عبادت نيست اسما با مسمّا دوتايي معبود نيستند فقط مسمّا معبود است كه واحد است ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا﴾ هر نامي را كه شما بخوانيد نامها هيچ كدام سهمي ندارند نه تنهايي، نه مع‌الاشتراك ﴿فَلَهُ﴾ يعني براي آن مسمّا كه ذات اقدس الهي است ﴿الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ اين حُسني هم مؤنّث «أحسن» است. اسم را بالأخره در تقسيم اوّلي به دو قِسم مُنقسم دانستند يك اسم قبيح است يك اسم حَسن، اسم حسن مثل عليم، قدير، حيّ و مانند آن اسم قبيح مثل جاهل و ساهي، خاطي، عاصي، ناسي امثال ذلك خداي سبحان درباره ي اسمايي كه دلالت بر نقص دارد داراي صفات سلبيه است يعني اين امور از خداي سبحان مسلوب است خداي سبحان جاهل نيست، فقير نيست، ساهي نيست، ناسي نيست، خاطي نيست، ظالم نيست و مانند آن ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[1] جسم نيست و مانند آن اينها صفات سلبيه خداي سبحان است اين در تقسيم اول كه اسم يا حَسن است يا قبيح، اسماي دالّه ي بر نقص جزء صفات سلبيه ذات اقدس الهي‌اند و از او مسلوب‌اند اسمايي كه دلالت بر كمال دارند اينها دو قِسم‌اند بعضيها دلالت دارند بر كمال اما كمالِ محدود، بعضي دلالت دارند بر كمال اما كمالِ نامحدود آن اسمايي كه دلالت دارند بر كمال ولي كمال محدود آنها هم از ذات اقدس الهي مسلوب است مثلاً علمِ محدود، قدرت محدود، غناي محدود، حيات محدود اينها از خداي سبحان مسلوب است و آن اسمايي كه دلالت دارند بر كمال و كمالِ نامحدود آنها اسماي حسناي‌اند كه حُسنا مؤنّث «أحسن» است احسن‌الاسماء آن است كه اين دو قيد را داشته باشد يكي اينكه دلالت بر نقص نداشته باشد دلالت بر كمال داشته باشد، دوم اينكه آن كمال نامتناهي باشد وقتي كمال نامتناهي شد مي‌شود ذاتي ديگر پس كمالِ ذاتي نامتناهي مدلول احسن‌الاسماست كه از احسن‌الاسماء بخواهيم به صورت جمع ياد بكنيم مي‌گوييم ﴿الأسماء الحسني﴾ كه كلّ واحد اين اسمها احسن‌اند. در بحث ﴿وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[2] آنجا گذشت كه فرق تسبيح و تقديس هم در همين است تسبيح يعني ذات اقدس الهي را تنزيه مي‌كنيم از هر نقصي، تقديس يعني ذات اقدس الهي را مقدّس و منزّه مي‌داريم از كمالِ محدود يعني از علمِ محدود، قدرت محدود، حيات محدود، رأفت محدود و مانند آن پس تسبيح، تنزيه از نقص است و تقديس، تسبيح از كمالِ محدود در جمع و خلاصه «الأسماء الحسني?» يعني أحسن الاسما براي ذات اقدس الهي است.

 

پرسش: علم فعلي خدا محدود نيست.

پاسخ: خب علمِ فعلي كه صفتِ ذات نيست علم فعلي چون محدود است مادون ذات است آنكه صفت ذات است آن ديگر نامتناهي است علمِ فعلي مقابل دارد هر دو مقابلش زيرمجموعه آن اسماي ذاتي‌اند خلقت محدود است گاهي خلق مي‌كند گاهي نه نمي‌كند، گاهي مصلحت باشد شفا مي‌دهد گاهي شفا نمي‌دهد شافي نمي‌تواند صفت ذات باشد براي اينكه شفا گاهي هست گاهي نيست اگر صفت ذات باشد كه قابل سلب نيست اين‌گونه اسما، اسماي فعليه‌اند زير پوشش قدرت‌اند قدرت نامتناهي است هر جا حكمت باشد شفا مي‌دهد هر جا حكمت نباشد شفا نمي‌دهد و مانند آن، خب.

﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ برخيها احتمال دادند كه اين «له» به «أيّ» برگردد يعني چه بگويي الله، چه بگويي رحمان هر كدام از اينها را بگويي براي هر كدام از اينها اسماي حسنا هست براي اينكه اينها اسم اعظم‌اند اگر الله بود عليم و قدير و حيّ و حكيم و مُريد هم هست اگر الرحمان بود حيّ و قدير و عليم و حكيم و امثال ذلك هم هست آن البته يك برداشت خاصّ خودش را دارد، خب ولي ظاهراً به همان مسمّا برمي‌گردد ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾. بعد درباره ي به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب فرمود: ﴿وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ در نماز نه خيلي جَهر و صداي بلند كه عُلوّ مُفرِط باشد، نه اخفات كه خيلي هَمْس و بسته باشد بين اخفات و بين آن صداي بلند نماز بخوان برخيها خواستند به همين ظاهر اكتفا كنند كه اين ناظر به اين است كه نماز نه بايد صوتِ خيلي بلند باشد، نه خيلي مخفي ولي تبعاً للروايه كه مناسب هم همين است منظور از اين صلاتْ جنس است يعني بعضي از نمازها را جهر، بعضي از نمازها را اِخفات اين‌طور نباشد كه همه ي نمازها را به جهر بخواني يا همه ي نمازها را به اخفات بخواني «لا تجهر بجميع الصلاة و لا تخافِت بجميع الصلاة» بلكه بعضي از صلوات را با جهر و بعضي از نمازها را با اخفات كه با روايات سازگارتر است ﴿وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً﴾ اين ابتغاي سبيل حدّ وسط در تفسير اول يعني نه جهرِ مُفرط، نه اِخفات مفرط در نماز صدا را به صورت رسمي ادا بكن صوت را، اما بنا بر تفسير دوم كه مطابق روايات است اين است كه همه ي نمازها جهر باشد روا نيست، همه ي نمازها اخفات باشد روا نيست بلكه ﴿وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً﴾ كه بعضي از نمازها جهر، بعضي از نمازها اِخفات در حكمت اين تفسير هم در روايات گفته شد كه جهر بخوانيد تا معلوم بشود كه جهر را هم خدا مي‌داند، اِخفات بخوانيد تا معلوم بشود كه اخفات را هم خدا مي‌داند آن‌وقت موافق باشد با آن آيه كه ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي﴾[3] اگر شما به صورت آشكار سخن بگويي خدا جهر را مي‌داند، اگر آشكار نگويي راز باشد خدا راز را مي‌داند و اگر رازي باشد كه خودت هم نمي‌داني در درونِ درونت نهفته و نهادينه شده است كه حتي از تو هم مخفي است باز هم اخفاي از سرّ است آن هم خدا مي‌داند ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي﴾ وقتي سرّ را مي‌داند يقيناً جهر را هم مي‌داند، خب.

﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ اين آيه ي پاياني نظير جمع‌بندي است كه به خلاصه ي سور‌ه نظر دارد و بي‌توجه به صدر سور‌ه هم نيست صدر سور‌ه تسبيح بود كه فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾ صدر سور‌ه با تسبيح شروع شد ذيل سور‌ه هم به تكبير ختم مي‌شود تكبير را به حسب ظاهر ما از اسماي جماليه مي‌دانيم جزء اوصاف ثبوته مي‌دانيم و مانند آن، ولي در بحثهايي كه قبلاً داشتيم طبق رواياتي كه برخي از آنها را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در كتاب شريف وسائل در كتاب صلات در باب ذكر و احكام بعد الذكر و كه بعد از نماز يك كتاب دعا هست و قرآن است و ذكر در كتاب ذكر، ذكر كرده آن است و آن اين است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) از يكي از اصحاب سؤال مي‌كند كه دوتا روايت است در آن باب كه «الله اكبر» يعني چه؟ ايشان عرض كرد «الله أكبر مِن كلّ شيء» خدا از هر چيزي بزرگ‌تر است حضرت فرمود: «ثمّ شيء فيكون أكبر منه» مگر در جهان چيزي هست كه خدا از او بزرگ‌تر باشد؟ عرض كرد پس معناي «الله أكبر» چيست؟ فرمود: «الله أكبر مِن أن يوصف»[4] خدا بزرگ‌تر از آن است كه وصف بشود، خب آنجا هم به عرضتان رسيد كه اين روايت در حدّ «لا تنقض اليقين ابداً بالشك»[5] نيست كه با پنج، شش سال درس حل بشود خب اين همه اشيا در عالم هستند حضرت فرمود مگر چيزي در عالم هست كه خدا از او بزرگ‌تر باشد اينها چون مهجور است خبري از اين علوم نيست مرحوم صاحب وسائل در وسائل در كتاب صلات در كتاب ذكر چون اينها مطابق با آن بزرگان در كتاب صلات كتاب القرآن را مي‌نوشتند و كتاب الدعاء و كتاب الذكر را مخصوصاً مرحوم كاشف الغطا(رضوان الله عليه) اين سه كتاب را در كتاب الصلاة ذكر كرده مرحوم صاحب وسائل هم بخشي از اينها را در كتاب الصلاة ذكر كرده در ذكر در تسبيحات در معناي ذكر، معناي تحليل، معناي تكبير ابواب گوناگوني ايشان ذكر كرده اين يك روايت. روايت ديگر وقتي سؤال و جواب مي‌شود حضرت مي‌فرمايد كه معناي «الله أكبر» چيست آن رواي يا آن سائل يا آن صحابي عرض مي‌كند كه «الله أكبر مِن كلّ شيء» حضرت فرمود: «حدّدته» تو خدا را محدود كردي، چرا؟ براي اينكه خدايي هست و اشياي ديگر هستند منتها خدا بزرگ‌تر از ديگران است اگر خدا نامحدود است كه جا براي غير نمي‌گذارد فرمود: «حدّدته» اين را كه به افراد عادي نمي‌گويند كه، عرض كرد پس معناي «الله أكبر» چيست؟ فرمود: «الله أكبر مِن أن يوصف»[6] خدا بزرگ‌تر از آن است كه وصف بشود تا اينجا ترجمه ي ظاهري اين دوتا حديثي كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده از آن به بعد استنباطهايي كه بر اين حديث مي‌شود يكي از آنها اين است كه اين «الله أكبر مِن أن يوصف» بايد به قضيه سالبه برگردد نه موجبه ي محصَّله و نه موجبه ي معدوله يعني چه؟ يعني وصف چيزي باشد خداي سبحان اكبر از وصف كردن باشد كه همان اشكال قبلي لازم مي‌آيد چون توصيف استعمال نشده حالا در لغت نگاه كنيد كه آيا در لغت كلمه ي توصيف به كار رفته يا نه؟ آنچه در لغت به كار رفته وصف است «وَصفه» هم متعدّي است، خب اگر وصف يك امر وجودي باشد و خداوند اكبر از وصف باشد همان اشكال پيش مي‌آيد اشكال روايت اول، اشكال روايت دوم پس وصف امري است وجودي، در برابر خدا، خدا بزرگ‌تر از وصف است براي اينكه نه اشكال روايت اول پيش بيايد نه اشكال روايت دوم بايد اين «الله أكبر من أن يوصف» به سالبه برگردد يعني «لا وصف له» چون وصفي در كار نيست نه اينكه وصف هست و خدا بزرگ‌تر است وصف است، خب اگر معناي «الله أكبر» به قرينه و تفسير اين دوتا روايت نوراني به اين برگشت كه «الله أكبر من أن يوصف» و بازگشت اين هم به سالبه بود نه موجبه ي محصّله يا موجبه ي معدوله يعني «الله لا وصف له» اين تكبير به تنزيه برمي‌گردد اين تكبير به تسبيح برمي‌گردد اين بخش پاياني سور‌ه به اول سور‌ه برمي‌گردد اين همان ردّ العجز الي الصدر است كه از محسّنات بديعيه است اوّلش با تسبيح شروع شد آخرش هم با تسبيح ختم شده چون تكبير در حقيقت تسبيح است اين هم كه مي‌گويند تسبيحات اربع، تسبيحات اربع نه براي اينكه «سبحان الله» چون اول است «سبحان الله» تسبيح است، «والحمد لله» تسبيح است، «لا اله الاّ الله» كه معلوم است تسبيح است، «الله اكبر» هم كه تسبيح است چهارتا تسبيح است به چهار زبان نه اينكه يكي تسبيح باشد يكي تحليل باشد يكي تكبير باشد يكي توحيد باشد بازگشت همه ي اينها به تسبيح است كه او سبّوح است و قدّوس بنابراين بخش پاياني اين سور‌ه به همان بخش اوّلش برمي‌گردد چون اين‌چنين است او منزّه از آن است كه كسي همتاي او باشد در صحنه و ساحت الوهيّت هيچ كس نيست نه پايين‌تر از او، نه همسطح او، نه بالاتر از او اين محدوده منطقه ي ممنوعه است اينجا يعني منطقه ي ممنوعه نه پايين‌تر از او كسي هست تا بشود وَلد او، نه همسطح او كسي هست بشود شريك او، نه بالاتر از او كسي هست كه بشود وليّ او ﴿لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ نعم، وليّ دارد يعني دوست اما او ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾[7] اين وليّ من الذُلّ ندارد كه اين بشود مولّي? عليه او بشود وليّ پس نه فوق او كسي هست، نه همسطح و كسي هست، نه پايين‌تر از او كسي هست منطقه ي الوهيّت و ربوبيّت مطلقا منطقه ي توحيد است بعد ديگران مخلوق او هستند، بندگان او هستند، مرزوق او هستند و مانند آن ﴿لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ حالا كه اين‌چنين شد ﴿كبّره تكبيراً مِن أن يكون له ولد، تكبيراً من أن يكون له شريك، تكبيراً مِن أن يكون له وليّ﴾ در سوره ي مباركه ي «سبأ» آنجا بحث را بازتر فرمود، فرمود غير خدا كسي نيست كه مالك ذرّه‌اي باشد بالاستقلال أو بالمشاركه أو بالمظاهره «لا يملكون من دونه شيئاً» كه بالاستقلال وارد مي‌شوند و شركتي هم ندارند ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾[8] مُظاهر او هم نيستند كه از راه مظاهره و كم كه ذات اقدس الهي در كارهايش ـ معاذ الله ـ دستياري داشته باشد كه اين دستيار او كارهاي او را انجام بدهد از آن قبيل هم نيست.

 

پرسش: حاج آقا حضرت رسول كه مي‌فرمايند: «ما عرفناك حقّ معرفتك» اين شاهد بر آن منطقه ممنوعه است؟

پاسخ: آن منطقه ممنوعه كه احدي به آنجا راه ندارد ولي آن منطقه‌هايي كه مجاز است بله آنجا را حقّ معرفت پيدا نكردند در سوره ي مباركه ي «سبأ» آيه ي 22 اين است ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ فرمود هر كه مي‌خواهيد دعوت كنيد بگوييد از غير خدا كاري ساخته نيست چهار قِسم متصوَّر است كه سه قِسمش محال است يك قسمش ممكن ولي آن قسمي كه ممكن هست به اجازه ي خود اوست آن چهار قسم اين است ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ اين قسم اول كه موجودي چه در آسمان، چه در زمين به وزن يك ذرّه را بالاستقلال مالك باشد اين محال است دو، ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ اينها شرك در مالكيّت باشند اين هم محال است سه، ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ ذات اقدس الهي در آفرينش ذرّه‌اي از مُظاهرت و پشتوانه و پشتيباني اينها بهره‌بر باشد اين هم مستحيل است اين سه قِسم يعني استقلال، شركت، ظهير و پشتوانه بودن اينها محال است. در آيه بعد فرمود قسم چهارم ممكن هست ولي بايد به اجازه او باشد آن مسئله شفاعت است ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ آن سه قِسمي كه شما مشركان مبتلاي‌اند آنكه محال است درباره ي قسم چهارم هم كه برخيها ابتلا داشتند فرمود شفاعت حق است ولي بايد به كسي كه خدا اذن شفاعت داد ما معتقد باشيم او شفيع است ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ و اينكه شما گفتيد ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[9] به آنها اذن نداده است بنابراين چون بازگشت تكبير به تنزيه است اين از باب ردّ العجز الي الصدر بخش پاياني اين سور‌ه به بخش اوّلش برمي‌گردد.

 

پرسش:...

پاسخ: بله خب، اين براي آن است كه در بحثهاي سوره ي مباركه ي «حجر» هم گذشت اين جمعها گاهي براي تفخيم است كه مقام شامخ ربوبيّت از خود با عظمت و جلال ياد مي‌كند اين يك، گاهي هم چون دستور مي‌دهد كه مدبّرات امر اين را اجرا بكنند به ضميمه ي مدبّرات وقتي ملحوظ بشود جمع مي‌آورند اين دو، ولي براي اينكه اشتباه نشود آن جاهاي حسّاس نه جمع مي‌آورد، نه مدبّرات را سهيم مي‌داند يك، آنجاها هم كه جمع آورد براي اينكه مشخص بشود اينها زيرمجموعه ي فرمانروايي خداي‌اند نه مستقل‌اند، نه شريك‌اند، نه دستيارند كه در سوره ي مباركه ي «سبأ» هر سه قيد نفي شد آنجا يك‌جا بالصراحه مي‌گويد ما تنها اين كار را مي‌كنيم فرمود: ﴿قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[10] آنجاهايي كه نام فرشته‌ها را مي‌فرمايد، مي‌فرمايد: ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ﴾ ﴿كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[11] هر كدام از اينها كمي غفلت بكنند ﴿نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ﴾[12] اينها مسيرند فرمود آب و كوثر مي‌دهد نه لوله اينها لوله‌اند، اينها مسيرند، اينها مجراي‌اند اينها مدبّرات امرند مجراي فيض‌اند ولي فرمود اين كتاب ﴿قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾ اما اين فرشتگان ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ﴾ هست، ﴿كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ هست اينها فرمود با دست اينها ما وحي را مي‌فرستيم اينها وارد قلب پيغمبر مي‌شوند ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ﴾[13] جبرئيل آمده در قلبت اين حرفها را گذاشته و رفته خودش فهميده دارد چه كار مي‌كند شما هم كه مي‌فهميد چه كار مي‌كنند ولي كلّ كارها از طرف خداست اين براي بحثهايي كه موهِم خلاف نيست اما آنجا كه موهم خلاف است يك‌جا به عنوان نمونه قرآن كريم ضمير متكلّم مع‌الغير نياورد آنجا كه سخن از توحيد است ﴿لا اله الاّ الله﴾، ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾ اين‌طوري ﴿فَاعْبُدُونِ﴾[14] ، ﴿فَارْهَبُونِ﴾[15] آنجا ديگر نفرمود «لا اله الاّ نحن» آنجاها كه موهم خلاف است همه‌اش ضمير متكلّم وحده است يا اسم ظاهر، خب.

 

پرسش:...

پاسخ: جهرِ مفرط و اخفات مفرط بين جهر مفرط و اخفات مفرط همين تعبيرات رايجي است همين سبك معمولي است كه مسلمين مي‌خوانند اين بنا به تفسير اول.

 

پرسش:...

پاسخ: چرا، اگر «لا بشرط» گرفتيم مي‌شود جنس، «بشرط لا» گرفتيم مي‌شود ماده اگر «لا بشرط» يعني مفهوم جامع گرفتيم مي‌شود جنس، خب.

 

اما آن تفسير دوم انسب است براي اينكه روايات آن را تأمين مي‌كند همه ي نمازها جهري نباشد، همه ي نمازها اخفاتي نباشد بلكه بين بين باشد بعضي از نمازها جهر، بعضي از نمازها اخفات خب پس اگر گفته شد ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[16] يا ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾[17] اين جمع آوردن براي يكي از اين دو وجه است.

 

پرسش: چرا براي ولد آ وردند ﴿لَمْ يَتَّخِذ﴾ ولي براي بَنين آورده ﴿لَمْ يَكُنْ﴾.

پاسخ: بله ديگر چون اتّخاذ ولد چون مسيحيها مي‌گفتند اين ولد تشريفي است آنها باور كرده بودند كه زاد و ولد و همسر و اينها ندارد آنهايي كه مبتلا بودند به تفكّر ولد داشتند فرمود: ﴿لَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ﴾ براي ردّ توهّم آنها فرمود: ﴿لَمْ تَكُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ﴾[18] چيزي كه جريان عيسي(سلام الله عليه) بشود ابن‌الله ـ معاذ الله ـ اين نيست براي اينكه ﴿لَمْ تَكُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ﴾ نبوده اما آ‌نهايي كه مي‌گويند نه، ولد تشريفي است نه ولد نكاحي فرمود نه، ﴿لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾ پس «لم يكن له ولدٌ بالقول المطلق» نه ولد اتّخاذي، نه ولد نكاحي، خب.

اما در بخش اينكه قبل از اسلام در حجاز چه خبر بود با اينكه قرآن فرمود: ﴿بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[19] سرّش اين است بالأخره در هر سرزميني، در هر زماني حجّت خدا بايد برسد و رسيده است حالا حجّت خدا يا خود پيامبر است يا جانشينان پيامبرند يا مبلّغان و مأموران از طرف امام و پيغمبرند مثل زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همه ي روستاها كه خود حضرت تشريف نمي‌برد يا در همه ي روستاها كه آنها به حضور حضرت شرفياب نمي‌شدند مبلّغاني كه مي‌فرستادند حجّت بالغه ي حق به آنها مي‌رسيد ﴿فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾[20] ، «أَرْسَلْنَا» كذا اينها از همين قبيل است بنابراين اگر قبل از اسلام در حجاز پيامبري نبود حجّت الهي بود حالا يا علمايي بودند كه ورثه ي انبيا هستند يا تتمّه ي جانشينان انبياي قبيل بودند اين‌چنين بود اما اگر يك وقت حادثه‌اي پيش آمد ظالمي بين آن حجّت خدا و مبلّغ الهي با يك جمعيت شهري يا روستايي فاصله انداخت اينها مستضعفان فكري‌اند و معذور دسترسي ندارند.

مطلب بعدي اينكه در خاورميانه گاهي انبيايي مي‌آمدند بدون چالش و درگيري و خونريزي و امثال ذلك ممكن است حرف اينها در شرايط آن روز به مناطق دوردست نرسيده باشد اما وقتي پيامبري آمده تبري گرفته بت بت‌كده‌هاي خاورميانه را از بين برده كه رسمي بود با سلطان خاورميانه به نام نمرود احتجاج كرد آن جريان آتش‌سوزي و ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[21] مطرح شد اين نمي‌تواند در يك شهر و يك روستا اين صدا خفه بشود آن‌وقت ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾[22] مطرح است اين مسئله توحيد و الهيّت و نفي شرك و امثال ذلك مطرح است اين حتماً كلّ خاورميانه را مي‌گيرد. در جريان وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) اين هم كه نيامده مخفيانه با فرعون گفتمان داشته باشد گفتگو داشته باشد اينها نبود مسئله درياي روان و رود نيل بود، مسئله ي ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[23] بود سقوط فرعون بود، آ‌ن مناظره ي عمومي با سَحره بود، پذيرش ايمان آنها بود اين منطقه توحيدي وجود مبارك موساي كليم گفت ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[24] نظام فاعلي را اشاره كرده، نظام غايي را اشاره كرده، نظام داخلي را اشاره كرده اين فكر خاورميانه را تصاحب كرده يونان در شمال غربي مصر بود خيلي هم از مصر فاصله نداشت اين يونان يك طرف با تركيه همراه بود يك طرف با مصر منتها در شمال شرقي مصر يك مقدار بيشتري از مصر فاصله دارد خب وقتي اين صداي مهم در خاورميانه پيچيد علماي يونان چگونه ممكن است از اين فكر توحيدي وجود مبارك موساي كليم بهره‌اي نبرده باشند اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه هيچ وقت حكما را در برابر انبيا قرار ندهيم در آن كتاب عقل منزلت عقل در هندسه ي معرفت ديني آمده چندين بار در همين بحثهاي تفسيري هم اشاره شده كه نه عقل در مقابل نقل است نه در برابر وحي، وحي مقابل ندارد آن علم شهودي است و معصوم است آن چه مقابلي دارد؟ چون آ‌ن مقابل ندارد بيش از همه و پيش از همه حكما برهان اقامه كردند كه بشر وحي مي‌خواهد اين برهان را حكما اقامه كردند از ديرزمان ممكن نيست جامعه بدون وحي باشد، ممكن نيست جامعه بدون نبوّت و رسالت و امامت و رهبري باشد اين حكما مي‌گويند عقل بسياري از چيزها را نمي‌فهمد ولي خوبي عقل اين است كه مي‌فهمد كه نمي‌فهمد يك، مي‌فهمد در جهان كسي هست كه بفهمد دو، ولي مي‌فهمد او پيامبر است از طرف خدا آمده سه و اول كسي كه به او ايمان مي‌آورد همين حكماي‌اند آن‌وقت اگر اختلافي هست اختلاف بين حكما بعيد نيست براي اينكه اينها درباره ي چيزي بحث مي‌كنند كه لغت به او دسترسي ندارد، فهم عرف به او دسترسي ندارد، بناي عقلا به او دسترسي ندارد، اعتبارات مردمي به او دسترسي ندارد يعني متافيزيك، اما صاحبان علومي كه لغت دسترسي دارد، فهم به آن دسترسي دارد، بناي عقلا دسترسي دارد، اعتبارات مردمي دسترسي دارد الي ما شاء الله اختلاف است ما چندين بار مثل ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[25] با اين عُدّةالاصول مرحوم شيخ طوسي را آورديم همين‌جا خوانديم مرحوم شيخ در عُدّةالاصول در جلد اول در بحث حجّت خبر واحد گفت سرّ اينكه من اقدام كردم اصول را تدوين كردم سامانه‌اي براي فنّ شريف اصول قرار دادم ديدم فقهاي ما شيعه يعني فقهاي ما شيعه، يعني فقهاي ما شيعه اينها به تنهايي بيش از حنفيه و مالكيه و شافيعه با هم اختلاف دارند من آمدم بالأخره ساماني بدهم خب اگر اختلاف هست حتماً يعني حتماً اگر كسي بخواهد تحقيق كند اگر فقط كسي بخواهد در درس بيايد و براي ثواب برود كه معذور است اما اگر كسي بخواهد پژوهشگر باشد اين عُدّةالاصول را آورديم خوانديم بخش اواخر عدّةالاصول است صفحه ي سيصد و اينهاست در اين كتاب منزلةالعقل هم آمده در جلد اول عدّةالاصول در بحث حجّت خبر واحد فرمود من ديدم اين‌طور نمي‌شود فقهاي شيعه با هم به تنهايي آن‌قدر اختلاف فقهي دارند كه به تنهايي بيش از اختلاف شافعي و حنفي و مالكي است من آمدم ساماني بدهم و آن اصول است، خب اين هست خدا غريق رحمت كند مرحوم حاج آقا رضاي همداني را ايشان در بحث طهارت دارد كه البته همه ي فقها دارند منتها ايشان اين جمله را مي‌خواهم عرض كنم از ايشان است ساليان متمادي قدماي ما مي‌گفتند كه نزح بِئر واجب است بئر با اينكه «لأنّ له مادّه» با اينكه ماده دارد و نبأ دارد و جوشش دارد اين را كه آب دستي نيداختند كه با اينكه جوشش دارد اگر موشي بيفتد يا مردار ديگر بيفتد نجس مي‌شود و نَزح بئر واجب است برخي از فقها مثل علامه و اينها گفتند نه خير نجس نمي‌شود اين ادلّه بايد حمل بر استحباب بشود نزح بئر مستحب است مرحوم حاج آقا رضا دارد كه در بين اين همه علما و فقهاي ما به استثناي محمّد بصراوي بقيه همه قائل به نجاست بئر بودند خب اين هم از شريعت است ديگر اين اختلافها دليل بطلان فقه نيست دليل است كه ما معصوم نيستيم بله تلاش و كوشش را مي‌كنيم فهميديم دوتا اجر به ما مي‌دهند، نفهميديم يك اجر به ما مي‌دهند اما روش‌مندانه بحث مي‌كنيم اما جريان ارسطو و افلاطون شما اين كتاب الجمع بين الرأيين فارابي را ملاحظه مي‌كنيد مي‌بينيد بسياري از مسائل كه ديگران متوجّه نشدند ترجمه ي خوبي نشده جناب فارابي آمده حرف ارسطو را معنا كرده، حرف افلاطون را معنا كرده گفته اينها حرفهايشان يكي است اختلافي ندارند در جريان مُثل افلاطون نيست چون ما از روايات متأسفانه دوريم دستي از دور داريم خيال مي‌كنيم اين حرفها در روايات ما نيست در روايات ما هست كه ائمه فرمودند خروسي هست كه وقتي او بخواند همه خروسهاي ديگر مي‌خوانند بعد فرمودند هر كسي تمثالي دارد كه اگر اين شخص دارد گناه مي‌كند در روايات هست كه پرده روي آن مي‌گذارند كه او نبيند هر كدام از ما تمثالي داريم، يك وجود مثالي داريم آن روايات چون مهجور است خبري از مُثل افلاطون نيست ما خيال مي‌كنيم افلاطون اين حرفها رو زده، بنابراين اگر در خاورميانه اين‌گونه از مسائل مطرح شد كه انبياي ابراهيمي آمدند وجود مبارك ابراهيم آمد، موساي كليم آمد كلّ منطقه را روشن كرد آنها اگر چهارتا حرف الهي دارند در همين زمينه حرفهاي الهي‌شان محدود است يعني از خود انبياي الهي گرفتند ممكن نيست كه اين فكر باشد و انبيا(عليهم السلام) به مبارزه و مناظره و گفتمان و گفتگو دعوت بكنند و هيچ اثري هم در يونان و امثال يونان نداشته باشد در قرآن كريم دارد بالأخره اينها آمدند به شما گفتند. اما در جريان ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[26] در سوره ي مباركه ي «هود» اين جريان ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾.

 

پرسش:...

پاسخ: نمي‌دانيم آن ديگر اثباتش آسان نيست.

اما آيه ي سوره ي مباركه ي «هود» آيه 116 اين بود كه ﴿فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ﴾ فرمود چرا يك عده ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ جلوي فساد را نگرفتند قرآن كريم از علماي دين به عنوان اولوا بقيّه ياد مي‌كند مثل ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾[27] ، ﴿أُولِي الْأَبْصَارِ﴾[28] ، ﴿أُولُوا﴾ كذا، ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ كذا يعني اينها واليان بقاي‌اند، خب در فرهنگ قرآن كسي باقي است كه بر اساس وجه الله كار بكند چون ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[29] يا ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾ ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[30] چيزي كه وجه الله نباشد لوجه الله نباشد نمي‌ماند اين دو مطلب، خب پس اگر قرآن كريم يك عده را ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ مي‌داند لُبّ و لبيب را هم معرفي كرد و شناساند، اگر ﴿أُولِي الْأَبْصَارِ﴾ مي‌داند بصير و بصر و اينها را هم مشخص كرده ﴿أُولِي الْأَبْصَارِ﴾ هم مي‌شود مشخص، اگر يك عده را ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ مي‌داند مثل اينكه ما وجود مبارك وليّ عصر را طبق روايات مي‌گوييم بقيةالله ديگر حضرت هم وقتي ظهور كرد در كنار كعبه مي‌فرمايد: «أنا بقيّة الله»[31] ، خب در اين راستا اگر كسي در خدمت بقيّةالله نبود، جزء ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ نبود اين ممكن است براي لعن مانده باشد اينها را نمي‌گويند ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ نعم، عالِمان ديني كه در زمان انبياي قبل بودند حالا يا در بحثهاي فيزيك يا در بحثهاي متافيزيك رهآوردي داشتند چون در زمان آن پيامبر به آن پيامبر ايمان آورده بودند ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾[32] مي‌شود، مي‌شود جزء ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ اين براي آن عصر، اگر بعد از آن انبيا بودند در عصر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند و وحي قرآن هنوز به آنها نرسيد آنها هم كه خدمات علمي داشتند باز هم ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ اند. قِسم سوم اگر اسلام آمده به آنها رسيده آنها عنادي هم نداشتند اما فرصت تحقيق نداشتند به دنبالش نرفتند خدمتي هم كردند برقي هم كه توليد كردند نظير اديسون يا امثال ذلك اينها الهي بودند لوجه الله اين كار را كردند منتها حالا متوجه نشدند كه الآن وظيفه‌شان اسلام است و قرآن فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾[33] اين پلوراليزم ديني ممنوع است و باطل و بيّن‌الغي اگر كسي به او نرسيد اين حرف كه خدا فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ باز هم مي‌شود معذور و اگر معذور نبود چون معاند نيست و اين خدمتش براي رفاه مردم است گرچه در آخرت جزء ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[34] نيست اما يك پاداش دنيوي را هم ذات اقدس الهي به او مي‌دهد اين كساني كه بهره‌هاي دنيايي دارند فرزند خوب دارند در رفاه‌اند ممكن است گاهي در اثر همان عنايتهاي الهي باشد گاهي هم ممكن است آزمون ولي گاهي ممكن است خداي سبحان جزاي آنها را در دنيا بدهد كه در دنيا با خوش‌نامي زندگي كنند و اما آنكه واقعاً مي‌ماند و در رديف ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ است و جزء شاگردان بقيّةالله است آن كسي است كه لوجه الله كار بكند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo