< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 19 تا 21 سوره کهف

 

﴿ كَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَي طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً﴾ ﴿إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً﴾ ﴿وَكَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَيْهِم مَّسْجِداً﴾

 

محور اصلي قصّه ي اصحاب كهف تبيين مبدأ و معاد است آن بخشهاي فرعي قصّه را قرآن يا اصلاً ذكر نمي‌كند يا آنها را در حاشيه متن قرار مي‌دهد مدّت طولاني معيار هست حالا يا سيصد سال يا بيشتر قمري‌اش چقدر، شمسي‌اش چقدر اين را نه در متن قصّه ذكر فرمود و نه در شرح قصّه بلكه در حاشيه ي قصّه ذكر فرمود. در متن قصه اصلِ امتداد را ذكر كرد در اصلِ متن فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾[1] اما حالا چند سال بود اين را ذكر نفرمود آنجا كه فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾ جريان سيصد سال بودن را ذكر نكرد در جريان شرح هم وقتي كه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ﴾ ديگر نفرمود بعد از چه مدّتي ما اينها را بيدار كرديم لكن در بخش پاياني اين قصّه يعني آيه 25 فرمود: ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ كه ديگر بخش پاياني قصّه است و در حكم حاشيه است آنچه سهم مؤثّر دارد اين است كه خواب طولاني و درازمدّت كه بر خلاف عادت بود حالا يا دويست سال يا سيصد سال يا سيصد سال شمسي، 309 سال قمري و مانند آن.مطلب بعدي آن است كه آنچه كه براي خود اينها اتفاق افتاده جزء آيات انفسي بود آيات انفسي اين نيست كه انسان درباره ي نفس آن براهين كلامي يا فلسفي كه ذكر شده ادلّه‌اي كه براي تجرّد نفس است آنها را ارزيابي كند بشود آيات انفسي اينها در حقيقت آيات آفاقي است يعني علم حصولي، مفاهيم، براهين، موضوعات، محمولات اينها وقتي در ذهن ترسيم مي‌شوند اينها مثلاً مفهوم «أنا» به حمل اوّلي «أنا» است ولي به حمل شايع «هو» است. من در فارسي لفظي است كه معنا دارد اين من، مفهوم من در فارسي من هست به حمل اوّلي، اوست به حمل شايع براي اينكه مفهومي است در گوشه ي ذهن آنكه حقيقت به هويّت ما نيست بنابراين اين بحثهايي كه در علوم عقلي چه فلسفه، چه كلام مطرح است درباره تجرّد روح، ادله ي تجرّد نفس اينها همه ي بحثهايشان در حقيقت جزء سير آفاقي است درباره ي او بحث مي‌كنند نه درباره ي خودشان اما آنكه سخن از «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[2] مي‌گويد خودش را مشاهده كند، هويّتش را مشاهده كند، با علم شهودي ببيند نه علم حضوري و عيني ببيند نه ذهني اين بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» خواهد بود اين مي‌شود سير انفسي. خداي سبحان همان طور كه قرآن را نازل كرده براي تدبّر، حوادثي هم كه براي شخص يا جامعه در نظر مي‌گيرد آن هم براي تدبّر است همان‌طوري كه ما را در خلقت وادار مي‌كند به تدبّر، در شريعت هم وادار مي‌كند به تدبّر، در هويّت هم ما را وادار مي‌كند به تدبّر. در خلقت فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[3] فرمود نگاه كنيد شايد ببينيد چون يك عده ديدند مثل وجود مبارك ابراهيم خليل شما نگاه كنيد بلكه به ديدن برسيد ما همان‌طوري كه در فارسي بين نگاه و ديدن فرق مي‌گذاريم در عربي هم بين نظر و رؤيت فرق است گاهي كسي مي‌خواهد استهلال كند ماه را ببيند مي‌گويد «نظرتُ إلي القمر و لم أره» نگاه كردم ولي نديدم نگاه كردن غير از ديدن است اينها مرادف هم نيستند. در جريان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) ذات اقدس الهي فرمود ما نشان داديم او هم ديد ﴿كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[4] اما شما نگاه كنيد شايد ببينيد ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[5] خب اين نظر، زمينه براي آن رؤيت است اين درباره ي خلقت، درباره ي شريعت كتاب تدويني خدا كه معادل كتاب تكويني اوست فرمود: ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ﴾[6] ، ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[7] ما اين قرآن را فرستاديم اينها تدبّر كنند هدف اصلي نزول قرآن اين است كه اينها تدبّر كنند و هدايت بشوند. حوادثي كه براي خود آدم هم پيش مي‌آيد از يك نظر شبيه خلقت جهاني است و از يك نظر هم شبيه شريعت تدويني است فرمود ما اينها را خوابانديم و بيدار كرديم تا گفتمان كنند، گفتگو كنند، بپرسند، تحقيق كنند كه چطور شد اين‌قدر خوابيدند و اين خوابيدنِ طولاني خب براي چيست؟ چرا اينقدر خوابيدند؟ خداي سبحان كه مي‌توانست از راههاي ديگري اينها را نجات بدهد اين خواباندن طولاني و بعد بيدار كردن لحكمةٍ هست ديگر فرمود ما اين كار را كرديم تا تسائل كنند، تا تسائل كنند اين ترغيب به سؤال كردن است اين‌گونه از سؤالها هم نصف العلم است خب حالا سؤال كردند معلوم شد سيصد سال خوابيدند اين به مقصد رسيدند يا نه، اين نظير تدبّر در خلقت است، تدبّر در شريعت است از اين باب، گاهي هم چنين حوادثي براي خود شخص پيش مي‌آيد حالا لازم نيست سيصد سال بخوابد كه در خيلي از موارد براي همه ما بر اساس ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾[8] رخدادهايي پيش مي‌آيد اين نظير خلقت است كه بايد نظر كنيم، اين نظير شريعت است كه بايد تدبّر كنيم اين تسائل، از يكديگر سؤال كردن، با يكديگر نظر دادن، مشورت علمي كردن بارِ معنوي دارد وگرنه صرف اينكه حالا سؤال بكنند يكي سؤال بكند چند روز خوابيدي؟ يكي به او بگويد كمتر خوابيدم، يكي بيشتر خوابيدم اين هدف نيست ﴿وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ﴾ خب حالا اينها اهل سؤال بودند، سؤال كردند. ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ اين نموداري از جريان برزخ است كه وقتي وارد صحنه ي قيامت مي‌شوند عده‌اي از آنها سؤال مي‌كنند كه ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾ ﴿قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾[9] خيليها خواب‌اند «الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا»[10] عده‌اي هم آن‌طوري كه مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) مي‌گويد در برزخ در خواب‌اند بيچاره‌ها آنجا هم بيدار نمي‌شوند از بس خوابشان در دنيا سنگين بود آنجا هم با اينكه جزء آيات انفسي است مُردند، مرگ را احساس كردند، وارد صحنه‌اي ديگر شدند هنوز هم كه هنوز است خواب‌اند بيدار نمي‌شوند يك عده خب وقتي كه وارد برزخ شدند خيلي آگاهانه با برزخ برخورد مي‌كنند مي‌گويند اين‌چنين نيست ﴿لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذَا يَوْمُ الْبَعْثِ﴾[11] اينها عالِمان سير انفسي‌اند ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذَا يَوْمُ الْبَعْثِ﴾ گاهي انسان آن‌قدر خواب است كه حتي بعد از مرگ هم بيدار نمي‌شود اين تلقين ميّت يك درس است تنها براي موعظه براي تشييع‌كننده‌ها نيست اين خيلي چيز مي‌فهمد اين مُرده مي‌گويند تو مُردي اين مرگ حق است خيليها اين حق را ديدند ما هم اين حق را مي‌بينيم «ان الموت حقٌّ»[12] «إسمع إفهم فلان‌بن‌فلان»[13] ، «أنّ الموت حقٌّ» يك امر ثابت است تنها براي تو نيست تو هم اين وضعي كه داري الآن وارد صحنه‌اي شدي كساني را مي‌بيني كه قبلاً نمي‌ديدي، اوضاعي را مشاهده مي‌كني كه قبلاً مشاهده نمي‌كردي اين براي برزخ است تو وارد عالم ديگر شدي اين حق است ثابت است همه ما بايد به اين حق برسيم خيليها بعد از مرگ متوجّه نمي‌شوند كه مُردند مي‌بينند وضع عوض شد اما چه شده، كجا رفتند، چه شده اين برايشان روشن نيست اين تلقين واقعاً تلقين است براي آنها تعليم است.

 

پرسش: ...اين تعليم براي مرده چه ارزشي دارد؟

پاسخ: خب تعليم است اين يعني وارد صحنه‌اي شده هولناك است ولو كسي هم نباشد اين تلقين جزء سنن اسلامي است الآن آن بيچاره خبر ندارد كه چطور شده كه، يك عده را مي‌بيند كه نمي‌شناسند، صحنه‌اي را مي‌بيند كه براي او آشنا نيست و روح او آن حرفها را كاملاً درك مي‌كند به او مي‌گويند اين يك صحنه است تو مُردي اين مرگ است مرگ امرِ ثابت است مثل اينكه مي‌گوييم «انّ الجنّة حق و انّ النار حق و انّ الساعة آتيةٌ لا ريب فيها»[14] يعني اينها همه جزء حقايق عالم است مخصوص به تو نيست تو هم وارد يك نشئه ي ديگر شدي قبل از تو وارد شدند، تو هم وارد شدي ما هم «أنتم لنا فرط و نحن ان‌شاءالله بمك لاحقون»[15] اين تسكيني است براي آن بيچاره.

 

پرسش:...

پاسخ: خب او گرفتار مراتب ديگر است چون تامّه ي موت طوري است كه بسياري از مسائل را از ياد آدم مي‌برد انسان يك حصبه مي‌گيرد يك بيماري ديگر مي‌گيرد همه معلوماتش از يادش مي‌رود مگر يادش هست؟ جريان مرگ نظير حصبه و بيماريهاي ديگر نيست مي‌بينيد در تلقين ميّت الفباي دين را تلقين مي‌كنند، در سؤالات قبر هم الفباي قبر ديگر مسئله ترتّب و شبهه ابن‌كمونه و برهان صدّيقين و اينها را سؤال نمي‌كنند كه، خدايت چه كسي است؟ كه هر مسلماني مي‌داند، دينت چيست؟ كتابت چيست؟ پيغمبر كيست؟ امامانت كيست؟ هر مسلمان شناسنامه‌اي هم اينها را مي‌داند اما همه ي اينها با مرگ از ياد آدم مي‌رود مگر كسي يادش است بگويد من دينِ من اسلام است يا بگويد كتابِ من قرآن است مستحضريد در چه تلقين، چه در سؤال قبر اين الفباي دين را از ما سؤال مي‌كنند مشكلات دين را كه سؤال نمي‌كنند كه، اگر كسي جواب نداد بايد معذّب بشود به آتش، خب چطور مي‌شود كه از ما سؤال مي‌كنند امامت چه كسي است و ما يادمان نباشد و در جواب بمانيم يا پيغمبر شما چه كسي است ما يادمان نباشد؟ امروز كه زنده‌ايم زبان در اختيار ماست هر چه خواستيم مي‌گوييم اما وقتي فردا مُرديم زبان در اختيار مَلكات ماست ما اگر خداي ناكرده اهل عمل نبوديم وقتي از ما سؤال كردند «مَن نبيّك» يادمان نيست. «ما دينك، ما كتابك، مَن امامك» يادمان نيست. برخيها بعد از احقابي از عذاب آ‌ن طوري كه در روايات ما آمده تازه به يادشان مي‌آيد مي‌گويند پيغمبر من كسي است كه قرآن بر او نازل شده هنوز نام مبارك حضرت يادش نيست اين است كه پشت سر هم مي‌گويند به ياد اينها باشيد چه در نماز، چه در غير نماز براي اينكه آن‌قدر با هويّت ما هماهنگ بشود كه فشار مرگ نتواند اينها را از ياد ما ببرد هيچ يعني هيچ، هيچ چيزي از اين علوم حصولي اينها با مرگ نمي‌ماند يك حادثه ي ضعيفي آدم را ناسي مي‌كند چه رسد به تامّه ي موت اين است كه بايد ملكه بشود صبح و شب و روز دائماً انسان به ياد حق باشد براي همين است «وَحالي‌ في‌ خِدْمَتِكَ سَرْمَداً» همين است در دعاي كميل ما را اين چيزها يادمان مي‌دهند ديگر، خب.

 

پرسش:...استاد مرگ يك حدّ نصاب عمومي دارد كه شامل مؤمن و كافر بشود يا هر كسي اين‌طور است؟

پاسخ: خب يقيناً فرق است بين اينها «كما تعيشون تموتون»[16] ديگر.﴿لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ﴾ يعني «ليتدبّروا» اينها هم تدبّر كردند ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ﴾ اين ﴿أَعْلَمُ﴾ به معناي افضل نيست شبيه افعل تعييني است نه افعل تفضيلي نه يعني شما عالميد و خدا عالِم‌تر براي اينكه آنها كه جواب عالمانه ندادند اينها هم فرمودند: ﴿رَبُّكُمْ أَعْلَمُ﴾ اين ادبِ در حرف زدن است ادبِ محاوره اقتضا مي‌كند كه بگوييم خدا اعلم است و منظور ما افعل تعييني باشد نه تفضيلي، اگر بگوييم شما جاهليد خدا مي‌داند شما نمي‌دانيد اين با فرهنگ محاوره سازگار نيست اما بگوييم او اعلم است و منظور هم اين اعلم تعييني باشد نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ هم ادبِ گفتگو را رعايت كرديم، هم حق را ادا كرديم اينها هم همين كار را كردند ﴿قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ﴾ نه اينكه يعني شما عالميد و خدا اعلم، شما نمي‌دانيد و خدا مي‌داند اين معنا را با تعبير زيبا مي‌شود گفت هنر يعني همين حالا آن روزها هنرهاي تجسّمي و تصويري و اينها نبود به صورت خط بود، به صورت نشستن و گفتن و راه رفتن و محاوره بود الآن تجسيمي و تصويري و اينها اضافه شده آن زيبايي حرف زدن، آ‌ن زيبايي نشستن، آن زيبايي رفتن و آمدن و برخورد را مي‌گويند هنر، وقتي از عموي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عباس، عموي حضرت سؤال كردند «أنت أكبر أم رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)؟» او عرض كرد «أنا أسن و رسول الله أكبر»[17] از او سؤال كردند تو بزرگ‌تري يا پيامبر؟ فرمود او بزرگ‌تر است ولي سنّ من بيشتر است خب اين را مي‌گويند هنرِ در حرف زدن، ادب در حرف زدن اين ظريف‌كاري، اين لطافت، اين عنايت، اينها هنر است خاصيّت هنرهاي اسلامي هم اين است كه آن معقول را با اين راه عرضه كند خب اينها هم مي‌توانستند بگويند شما نمي‌دانيد اين چه حرفي است مي‌زنيد خدا مي‌داند اما خب اينكه هنر نيست رنجاندن مردم، دعوا راه‌اندازي، ظرافت را رعايت كردن از هر كسي برمي‌آيد اما قرآن كه كتاب ادب هست هنرآموز است كه آدم چطور حرف بزند منتها بايد بداند كه وقتي كه مي‌گويد خدا اعلم است يعني او عالِم است نه ديگران عالِم‌اند ديگران عالم‌تر، خب.﴿قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ﴾ اين تمام شد حالا فايده ي اين خوابِ طولاني به جامعه مي‌خواهد منتقل بشود فرمود كه برخيها به عده‌اي گفتند ﴿فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ﴾ آن روزها سخن از اوراق بهادار و اسكناس و اينها نبود هر چه بود سكه بود سكه ساليان و قرنهاي متمادي قبل از اسلام بود منتها در صدر اسلام با همين شمش طلا و نقره معامله مي‌كردند تا به رهبري وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) در عصر عمربن‌عبدالعزيز سكّه زده شد ساليان متمادي سكّه رواج داشت بعد به صورت اسكناس و اوراق بهادار و اينها در آمد سكه قبلاً بود قرون متمادي قبل از اسلام بود وَرِق يعني يكي از اين سكّه‌هاي درهمي ﴿فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ﴾

 

پرسش: استاد اين ﴿أعْلَم﴾ را كه اينجا گفته خيلي از جاها گفته و لكن اكثر الناس لا يعلمون.پاسخ: خب آنها كه كافرند، آنها كه مشرك‌اند و در برابر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌ايستند و مي‌گويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[18] در برابر اين گروه بالأخره ﴿جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾[19]

 

پرسش: به صحابه پيغمبر مي‌گويند فاعرضوا عنهم انّه نجس.پاسخ: بله خب، براي اينكه اينها آمدند گفتند كه ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾[20] ، «انك مجنون»، «انك ساحر» همه اين حرفها را زدند حضرت تحمّل كرد بعد ذات اقدس الهي فرمود اينها ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ﴾ اگر اول بود كه اين‌طور نمي‌گفت اول ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ بود، ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾[21] بود و مانند آن بعد از اينكه اينها صريحاً به انبيا مي‌گفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ به آن نوح پيامبر، حضرت فرمود ﴿يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾[22] خب از اين هنرمندتر، از اين مؤدّب‌تر فرمود من سفيه نيستم همين نه سفيه شماييد ولي يك روز بالأخره بايد به اينها پاسخ داد يا نه؟ فرمود: ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾ خب ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ فرمود: ﴿يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾ اين است كه آن سلامي كه ذات اقدس الهي به نوح مي‌فرستد براي نوح در هيچ جاي قرآن براي هيچ پيغمبري نفرستاده در جريان ابراهيم، در جريان موسي، در جريان هارون و مانند آن دارد ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾[23] ، ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[24] و اينها، اما درباره ي نوح فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾[25] اين براي آنهاست آدم نُه قرن و نيم با اين قوم زندگي كند مي‌گويند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ﴾ با جمله ي اسميه و با «إنّ» تأكيد ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾[26] مي‌فرمايد: ﴿يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾[27] اين تحمّل آن سلامِ جهاني را به همراه دارد ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾، خب.فرمود مواظب باشيد كه پاك باشد و حلال اگر پاك باشد و حلال نباشد ازكا نيست حلال باشد ولي آلوده باشد ازكا نيست فرمود: ﴿فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَي طَعَاماً﴾ غذاي حلال سهم تعيين كننده دارد، درست است كه عصاره ي هويّت هر كسي انديشه ي اوست و انگيزه ي او، اما اين انديشه را اين غذاها مي‌سازد همان‌طوري كه روح جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاست اين علوم و آن معارف هم بشرح ايضاً اينها صاف يك امر مجرّدي نصيب انسان نخواهد شد از همين راه با حركت جوهري همسان با انسان، انسان بالا مي‌رود با كمالات خودش محسوسش مي‌شود متخيّل، متخيّلش مي‌شود معقول، معقولش مي‌شود مشهود خودش در عالم طبيعت بود بعد وارد عالم مثال مي‌شود، بعد وارد عالم عقل مي‌شود به عنوان لُبث فوق لُبث اگر كسي غذاي حلال گيرش نيامده توقّع فكر حلال نداشته باشد اين شدني نيست چون بالأخره او از همين غذاها درمي‌آيد آن بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه در كتاب مكاسب محرّمه هست مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) اين را در مكاسب محرّمه نقل كرده حضرت فرمود: «كسب الحرام يَبين في الذريّه»[28] خيال بد، فكر بد، انديشه ي بد در ذريّه در اثر غذاي حرامي است كه جدّش خورده اين‌طور نيست كه حالا آدم دستگاه گوارش او با دستگاه انديشه او رابطه نداشته باشد اين‌طور نيست.

 

پرسش: استاد اينكه فرمود: ﴿أَزْكَي طَعَاماً﴾ كه ﴿فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَي طَعَاماً﴾[29] براي اينكه اينها مي‌دانستند مدت طولاني هستند و الاّ اگر همان روز بود كه معلوم بود.

پاسخ: نه، اين شخص فهميد بالأخره در شهر هم خودش هم غذا تهيه مي‌كرد در شهرش هم غذا تهيه مي‌كرد غذاي پاك داشتند و ناپاك الآن هم در كشورهاي اروپايي يك عده تلاش و كوشش مي‌كنند آنجا كه ذبيحه ي حلال دارد مسلمان است آنها را بگيرند آن منطقه مسلمانها و مؤمنينش بسيار كم بودند اكثري‌شان كساني بودند كه ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ مشرك بودند غير مشرك هم زندگي مي‌كردند الآن هم در منطقه‌هاي اروپايي يك عده لاابالي‌اند كه از هر جا سوپرماركتي شد غذا تهيه مي‌كنند يك عده متديّن‌اند مواظب‌اند كه ﴿فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَي طَعَاماً﴾.

 

پرسش:

پاسخ: نه خب، اين وقتي كه يك چند نفري آمدند در اينها يك اين آقا كه سؤال مي‌كند مي‌گويد ﴿رَبُّكُمْ أَعْلَمُ﴾ معلوم مي‌شود اين حساب ديگري با ديگران داشت اينكه فرمود: ﴿رَبُّكُمْ أَعْلَمُ﴾، ﴿فَلْيَنظُرْ﴾، ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً﴾ اين معلوم مي‌شود يك سِمت رهبري داشت اين دارد نصيحت مي‌كند براي خودش روشن بود كه سخن از يك روز و نصف روز نيست، خب.﴿فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَي طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ﴾ آنچه كه قابل استفاده است و حلال است آن را رزق مي‌گويند فرمود برويد اين كار را بكند و بياورد اينها امر غايب است برود و طعام زَكي تهيّه بكند و بياورد ﴿فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ﴾ اين ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ اگر ناظر به اين باشد كه خيلي دقيق باشد در انتخاب طعام‌، شناسايي طعام‌فروش آن جمله ي ﴿وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً﴾ مي‌شود تأسيس اما اگر ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ ناظر به هر دو بخش باشد يعني هم در تهيه غذا لطيفانه كار كند، هم در رفت و آمد و برخورد خيلي لطيفانه برود و بيايد كه شناخته نشود آن‌وقت ان ﴿وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً﴾ مي‌شود تأكيد، اگر ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ فقط ناظر به بخشهاي تهيه غذا باشد حفظ امنيّت با ﴿وَلاَ يُشْعِرَنَّ﴾ تأمين خواهد شد مي‌شود تأسيس، اما اگر ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾ ناظر به هر دو بخش باشد يعني هم در تأمين آذوقه و غذا لطيفانه باشد، هم در حفظ امنيّت لطيفانه باشد آن‌گاه ﴿وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً﴾ مي‌شود تأكيد، خب بالأخره كسي باخبر نشود اين شخصي كه مي‌رود كاري نكند، حرفي نزند كه مردم بفهمند شما اينجا هستيد ﴿وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً﴾، چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ﴾ اگر بر شما پيروز بشوند «ظَهَرَ» يعني «غَلَبَ» يعني اينها رو بيايند آنكه در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «صف» است همين است ديگر ﴿فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾[30] يعني اينها رو آمدند غالب را كه ظاهر مي‌گويند چون او رو آمده در آن بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه هست كه «إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَي عَدُوِّنَا فَجَنِّبْنَا الْبَغْيَ وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ وَ إِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنَا فَارْزُقْنَا الشَّهَادَةَ»[31] همين است عرض كرد خدايا اگر آنها رو آمدند و ما مثلاً كُشته شديم اين قتلِ ما را شهادت به حساب بياور و اگر ما رو آمديم ما را پيروز كردي كاري بكن كه ما بر دشمن ظلم نكنيم با اينكه آنها محارب بودند و محارب حضرت امير كافر است اينكه مخالف حضرت امير نيست ما بگوييم اميد رحمت هست «حربكُ حربي و سِلمك سِلمي» تعبير لطيف مرحوم خواجه طوسي(رضوان الله عليه) در متن تجريد اين است شرحش كه مرحوم علامه عهده‌دار بود همين است كه «مخالفُ عليٍّ فسقةٌ و محاربه كَفره» خب يك وقت است دستور حضرت را عمل نمي‌كند مثل دستور پيغمبر را علم نمي‌كند، مثل دستور خدا را عمل نمي‌كند اين معصيت است يك وقت در برابر حضرت شمشير مي‌كشد اين ديگر معصيت عادي نيست اين كفر است ديگر «حربكُ حربي، سلمك سلمي» تنزيل است ديگر حربِ پيغمبر چه حكم دارد؟ خب كفر است ديگر اگر محارب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كافر است محارب حضرت امير هم همين‌طور است ديگر، خب با اينكه حضرت در برابر كفّار حربي دارد در حقيقت مي‌جنگد به خدا عرض مي‌كند «إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَي عَدُوِّنَا فَجَنِّبْنَا الْبَغْيَ وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ» آن توفيق را بده كه ما نسبت به اينها ظلم نكنيم. به هر تقدير «ظَهَر» يعني «غلب» چرا غالب را مي‌گويند ظاهر؟ براي اينكه اينها رو مي‌آيند فرمود: ﴿إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ﴾ شما را رَجم مي‌كنند ﴿أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ﴾ درباره ي شعيب(سلام الله عليه) و بعضي انبياي ديگر آن قومشان مي‌گفتند كه ﴿لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾[32] اين بود حالا چرا رَجم گرچه با «واو» ذكر شد نه با «فاء» چرا اين ترتيب لفظي ملحوظ شد؟ چرا رجم قبل از عود در ملّت ذكر شد؟ براي اينكه آنها كه مدّتها طولاني به دنبال همينها بودند اينها را پيدا كنند يا اينها را برگردانند نااميد بودند كه اينها اهل رجوع به ملّت و فكر آنها نيستند تقريباً مطمئن بودند كه اين اصحاب كهف به مكتب آنها كه شرك است برنمي‌گردند لذا مسئله ي رجم را اول ذكر كردند و آن را هم به عنوان يك احتمال ضعيف در عِدل رجم قرار دادند و سرّ اينكه تعبير كردند گفتند ﴿فِي مِلَّتِهِمْ﴾ براي اينكه اگر گرايش به ملّت آنها بود «الي» بود اين هم موهم آن است كه قبلاً در اين ملّت بودند در حالي كه اين‌چنين نبود و هم آنها راضي نمي‌شدند، آنها راضي نمي‌شدند كه كسي گرايش پيدا كند به اين سَمت و به اين ملّت بلكه علاقه داشتند هر كه وارد مي‌شود مستقر بشود در مليّت اين ملت و اين استقرار را كلمه ي «فِي» مي‌فهماند نه كلمه ي «إلي» آنها هم كه به شعيب(سلام الله عليه) گفتند ﴿أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ براي همين بود كه ما مي‌خواهيم وارد ملّت ما بشويد و مستقرّ در ملّت و مليّت ما بشويد، خب. ﴿إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً﴾ خب اگر ـ معاذ الله ـ وارد صحنه ي شرك بشويد ابدا نجات پيدا نمي‌كنيد.اما آنچه كه مربوط به بحثهاي ديروز بود وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) داراي نفس مطمئنّه بودند اما خب انبياي اولواالعزم ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[33] هست، ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[34] هست، اولياي الهي مثل وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليهم أجمعين) نسبت به بسياري از انبياي الهي برتري دارند و مانند آن چون نفس مطمئنّه يك حد ندارد نفوس مطمئنّه درجاتي دارند، مراتبي دارند ممكن است كسي كه صاحب مقام «لو كُشف الغطاء»[35] است از آنها بالاتر باشد، صاحب مقام «ما كنتُ أعبد ربّاً لم أره»[36] از آنها بالاتر باشد و مانند آن. بحث درباره ي حضرت ابراهيم كه نحوه ي درخواستش چه بود اين مبسوطاً در همان سوره ي مباركه ي «بقره» بحث شد و ظاهراً اين بخش از سوره ي مباركه ي «بقره» چاپ شد در تسنيم حالا براي پرهيز از تكرار ديگر آنها را اينجا بازگو نكنيم.

 

پرسش:...

پاسخ: اين قيد است براي ﴿يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ﴾ ديگر، ﴿يَرْجُمُوكُمْ﴾ مقيّد نيست اگر رجم باشد خب شهادت است يا از بين مي‌برنتان يا برمي‌گردانند به ملّت كه در اين حال ﴿لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً﴾ نه اينكه «علي كلي التقديرين لن تفلحوا».

 

پرسش: ﴿يَرْجُمُوكُمْ﴾ را تقويتش كرد با ﴿يُعِيدُوكُمْ﴾.

پاسخ: نه، ﴿ يَرْجُمُوكُمْ شما را شهيد مي‌كنند يا مي‌كُشنتان يا شما را برمي‌گردانند به ملّت و در ملّت كه در اين حال ﴿لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً﴾ نه علي التقديرين، نه اينكه چه شما را شهيد بكنند، چه شما را برگردانند ﴿لَن تُفْلِحُوا﴾ اين ﴿لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً﴾ قيد است براي اين ضلع دوم كه عود در مليّت است، خب.

 

پرسش: ببخشيد مقامي كه فرمود در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) آيا بالاتر از همه ي انبيا نيست بعد از پيامبر؟

پاسخ: ممكن است، ما دليلي بر نفي نداريم اين مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در امالي نقل مي‌كند كه در سلسله ي انبيا و اوليا مِن الأولين و الآخرين وقتي ذات اقدس الهي فرمود: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ اول كسي كه پاسخ داد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود بعد حضرت امير خب ما دليلي بر نفي نداريم بنابراين اگر روايتي وارد شده است كه وجود مبارك حضرت امير از حضرت ابراهيم خليل و مانند آن افضل است براي اينكه صاحب مقام «لو كُشف الغطاء»[37] است يا صاحب «ما كنتُ أعبد ربّاً لم أره»[38] اين منافات ندارد با اينكه وجود مبارك حضرت ابراهيم داراي نفس مطمئنّه باشد چون نفس مطمئنّه هم داراي مراتب و مقول به تشكيك است، خب.فرمود ما اين كار را كرديم تا مردم هم طَرْفي ببندند كه بفهمند معاد حق است اينها مشكلشان در انكار معاد چيست؟ مي‌گويند چگونه استبعاد است ديگر مي‌گويند چگونه كسي مي‌ميرد، مي‌پوسد، دوباره زنده مي‌شود؟ در مسئله معاد ملاحظه فرموديد كه سه مطلب است كه قرآن كريم هر سه مطلب را مبسوطاً بيان كرده يكي اينكه روحِ ما عين همان روحي است كه در دنياست بدون كمترين تقابل همين روحي كه در دنياست همين روح بعينها نه بمثلها، قيامت مي‌آيد دوم آن است كه هويّت ما يعني حقيقت ما، ما كه انسانيم بدن داريم و روح داريم اين نفس با اين بدن بعينه نه بمثله، بعينه در قيامت مي‌آيد. مسئله سوم، مسئله سوم يعني مسئله سوم اينها را با دوتاي اول خلط نكنيد اين بدن چه مي‌شود؟ هر جا قرآن كريم سخن از اين بدن گفت فرمود مثلِ اين است براي اينكه اين مي‌پوسد دوباره مي‌سازيم ديگر وقتي دوباره ساختيم مي‌شود دوتا، دوتا كه نمي‌شود دوّمي عين اوّلي باشد كه بعد مي‌شود اجتماع مثلين، اگر ما يك «الف» داريم، يك «باء» داريم يعني يك «الف» داريم، يك «باء» يعني دوتا، دوتا يعني دوتا ديگر دوتا ديگر عين هم باشد يعني چه؟ مثل اينكه بگوييد واحد عين كثير است كثير عين واحد است ممكن است كسي در عرف دوتا استكاني كه شبيه هم است كارخانه‌اي است و هيچ تفاوتي بينشان نباشد بگويد دوتا عين هم است اما وقتي كه به دست يك آدم عالِم دادي مي‌گويد مي‌شود دو عين هم باشد اگر دو است يعني دو است ديگر يعني امتيازي بينشان است كه اين شده اولي آن شده دومي پس مِيْزي هست اگر مِيْزي نباشد كه بايد دومي را هم كه مي‌گويي به همان اولي اشاره كني چه در سوره ي مباركه ي «يس» چه در سوره ي مباركه ي «واقعه» هر جا يعني هر جا سخن از بدن شد فرمود: ﴿قَادِرٌ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾[39] ، ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾ ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ ﴿أَوَ لَيْسَ﴾[40] كسي كه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾ در سوره ي مباركه ي «واقعه» ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾[41] در بحثهايي هم كه در سوره ي مباركه ي «اسراء» داشتيم همه جا همين‌طور بود سه‌تا مسئله را نبايد خلط كرد روحِ ما عين است بون كمترين ترديد چون از بين نمي‌رود، هويّت ما كه روح و بدن است دوتايي عين هم است بدون كمترين ترديد چون هويّت ما به روح ما بسته است مثل دنيا در دنيا كسي كه هشتاد سال زندگي مي‌كند حدّاقل ده بار تمام بدن او عوض شده، چندين بدن آمد و رفت اگر حوضي در وسط نهر احداث كنند از طرفي آب بيايد از طرفي آب برود هر لحظه اين آب در تغيير است ولي مي‌گوييم اين حوض همان حوض است حوض ديگري نيست «شد مبدّل آب اين جوي چند بار عكس ماه و عكس اختر برقرار» شما يك ‌جاي قرآن را بياوريد كه بگويد در مسئله سوم، مسئله سوم يعني مسئله سوم بگويد اين عين آن است آن روايتي هم كه از وجود مبارك امام صادق خوانده شد از احتجاج طبرسي وقتي به حضرت ابن‌ابي‌العوجا عرض كرد كه خب حالا در ذيل آيه سوره ي مباركه ي «نساء» كه ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[42] عرض كرد كه آن دستِ اولي و پوست اولي معصيت كرد و سوخت و خاكستر شد اين پوست دوم چه گناه كرده؟ حضرت فرمود: «هي هي و هي غيرها»[43] اين «هي، هي» به لحاظ هويّت انساني برمي‌گردد، «غيرها» به لحاظ تبدّلات برمي‌گردد مثل دنياست ديگر دنيا الآن ما مي‌گوييم اين بدن عين آن بدن است ولي يك محقّق كه اين‌طور حرف نمي‌زند كه ما در عُرف مي‌گوييم اين دست همان دست است خالي كه روي دست آدم است مي‌گوييم اين خال مادرزادي است اين الآن چهل، پنجاه سال اين خال هست در حالي كه حدّاقل ده، بيست بار عوض شده، خب اين يك تسامح عرفي است ولي بر اساس دقّتهاي عقلي هر جا قرآن كريم سخن به ميان آورده فرمود: ﴿وَمِثْلَهُم﴾ چه سوره ي مباركه ي «يس» كه جزء مهم‌ترين شواهد قرآني است كه گفت ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[44] ذات اقدس الهي فرمود خدايي كه آسمان و زمين را آفريده او توان آن را دارد كه مثل اين را بيافريند آيه هشتاد سوره ي مباركه ي «يس» بعد از اينكه ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[45] فرمود: ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ ﴿أَوَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾[46] او عالمانه سخن مي‌گويد شده قرآنِ حكيم، اگر عرفي حرف بزند كه ديگر قرآن حكيم نيست اگر سه‌تا مسئله را در سه فصل تبيين كنيم حقّ هر فصل از فصول سه‌گانه را تبيين كنيم هيچ محذوري هم پيش نمي‌آيد.


[17] كنز العمّال، ج13، ص519.
[43] بحارالأنوار، ج7، ص38.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo