< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 21 تا 22 سوره کهف

 

﴿وَكَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَيْهِم مَّسْجِداً﴾ ﴿سَيَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾

 

قصّه ي اصحاب كهف تنها در خاورميانه نبود هم در آسيا و هم در اروپا و هم در آفريقا مطرح بود محقّقان اين قارّه‌ها كهفهاي فراوان و غارهاي متعدّدي را شناسايي كردند اين قصّه چون قبل از وجود مبارك موساي كليم بود و در تورات آن حضرت آمده و بعد در بين مسيحيها رواج پيدا كرد يك قصّه ي تقريباً جهاني شده بود اهل كتاب اين قصّه را به مشركان منتقل كردند مشركان بر اساس دسيسه ي اهل كتاب يا تحقيقي كه خواستند بكنند با اصرار زياد از وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند كه جريان قصّه ي اصحاب كهف چيست؟ و قرآن كريم آن بخشي كه مربوط به اصل حق و معرفت است آنها را مطرح مي‌كند آن بخشهايي كه «لا يَنفع مَن عَلِمَ و لا يَضرّ مَن جهل» آ‌نها را مطرح نمي‌كند حالا رقم اينها شش نفر يا هفت نفر در اصل كرامت الهي كه دخيل نيست اينها يا زوج بودند يا فرد چون اينها در اين سؤالها فقط عدد فرد را مطرح كردند اصلاً زوج به ميان نيامده گفتند سه نفر بودند، پنج نفر بودند، هفت نفر بودند كسي نگفت اينها چهار نفر بودند، شش نفر بودند برخيها گفتند سه نفر بودند چهارمي سگ آنها بود، برخيها گفتند پنج نفر بودند ششمي سگ آنها بود، برخيها گفتند هفت نفر بودند هشتمي سگ آنها بود ديگر كسي نگفت اينها چهار نفر بودند يا شش نفر بودند اين چه رازي داشت كه از عدد زوج سخني به ميان نيامده اينها سهمي در تعيين حق ندارد آنچه واقعيّت است و براي اثبات مبدأ و معاد سهم تعيين‌كننده دارد اين است كه عده‌اي را ذات اقدس الهي خوابانده سه قرن اينها را در خواب نگه داشته و هر وقتي هم كه لازم بود اينها را پهلو به پهلو مي‌غلتاند و مي‌گرداند و بعد هم اينها را بيدار كرد عمده همين است بقيه ديگر سهم تعيين‌كننده‌اي در برهان توحيد يا برهان معاد ندارد لذا اين اصحاب كهف به دنبال اين بودند كه غار كجاست و مانند آن.

مطلب بعدي آن است كه درست است كه ذات اقدس الهي مصلحت را در اين مي‌دانست كه كسي بر اسرار اصحاف كهف تا پايان خوابشان باخبر نشود ولي صحنه طوري بود كه اگر كسي اينها را مي‌ديد فرار مي‌كرد با «لَوِ» تعبير كرده كه ﴿لَوِ اطَّلَعْتَ﴾[1] اين منافات ندارد كه مصلحت الهي اين بود كه كسي باخبر نشود ولي با «لَوِ» كه با امتنان عقلي يا عادي هم مي‌سازد با «لَوِ» تعبير كرده اين هم دو مطلب.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ﴾[2] تو مي‌پنداري اينها بيدارند ولي خواب‌اند حالا پندارِ بيداري اينها يا براي اينكه چشمشان باز بود شبيه چشم انسان بيدار يا نه، از اينكه از اين پهلو به آن پهلو مي‌غلتيدند اين نشان آن است كه اينها شبيه انسانِ بيدار عاقل‌اند گرچه انسان خوابيده هم از پهلويي به پهلو مي‌غلتد اما منسجم، منظم يك وقت است انساني بيدار است از پهلويي به پهلويي مي‌غلتد اين معلوم است كه خيلي حساب‌شده است، يك وقت انسانِ خوابيده مي‌غلتد اين هم معلوم است كه با اختيار نيست طرزي خداي سبحان اينها را از پهلويي به پهلويي مي‌غلتاند كه شبيه انسان بيدار بود اين هم يك مطلب و اين هم كرامتي بود براي اينها نه براي اينكه اينها مثلاً لباسشان نپوسد يا خود اينها آسيب نبينند به دليل اينكه درباره ي كلب اين تعبير واقع نشده درباره ي سگ نفرمود ما براي اينكه او آسيب نبيند او را جابه‌جا مي‌كرديم اين يك نحوه تكريم و پذيرايي است براي مهمانان غار كه ﴿نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾، ﴿تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً هُمْ رُقُودٌ﴾[3] اين پهلو به پهلو كردن يك نحوه پذيرايي است از يك ميزبان نسبت به مهمانش يك مهماندار نسبت به مهمان وگرنه خداي سبحان توان آن را داشت كه اينها را بدون تَقليب يمين و يسار آنها را سالم نگه بدارد، خب.

مطلب بعدي آن است كه فرمود ما اينها را بيدار كرديم تا ببينيم كدام يك از دو حزب آگاه‌ترند تسائل زياد هست ﴿لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ﴾[4] ظاهر اينكه اين تسائل بكنند كسي سؤال كرده ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ﴾ اين تقابل نشان مي‌دهد كه مُجيب غير از سائل است ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا﴾ اين «قَالُوا» غير از آن «قَالَ» است براي اينكه تفصيل قاطع شركت است، سؤال و جواب قاطع شركت است بنابراين همان‌طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اينها به حسب ظاهر كمتر از هفت نفر نبودند نمي‌شود گفت كه آن قائلي كه سؤال كرده يكي از همين افرادي بود كه جواب داد ولي بالأخره اينها دو گروه بودند بعضيها رقم تعيين كردند گفتند ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ كه اين ناصواب بود، بعضي گفتند ﴿رَبُّكُمْ أَعْلَمُ﴾[5] اين درست است اِحصا نكردند ولي علمش را به مُحصي ارجاع دادند كه اينها سخنِ حق گفتند گرچه احصا نكردند ولي سخنشان حق بود، خب.

مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي درباره ي اينها فرمود ما خواستيم مسئله ي معاد را براي اينها مجسّم كنيم و كرديم و اين تعبير براي آن بود كه بدانند ﴿اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا﴾، خب.

مطلب ديگر كه در بحثهاي پاياني سال گذشته اشاره شد اين بود كه قرآن كريم از آن جهت كه كلام خداست نه كلام پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مسلمانها اصرار و تلاشي داشتند كه تمام جزئيات اين قرآن را به حساب در بياورند در بحثهاي سابق يعني بحثهاي ماه خرداد بود ظاهراً از مرحوم سيّد حيدر آملي نقل شده است، از مرحوم فيض نقل شده است كه عده‌اي بررسي كردند كه قرآن حالا چندتا سور‌ه دارد چندتا آيه دارد روشن است، چندتا كلمه دارد، چندتا حرف دارد، چندتا «الف» دارد، چندتا «واو» دارد، چندتا «دال» دارد تا آخر حروف هجا، چندتا ضمّه دارد، چندتا فتح دارد، چندتا كسره دارد، چندتا تشديد دارد همه ي اينها را رقم زدند رقمهاي اينها و عددهاي اينها در تفسير مرحوم سيّد حيدر آملي بود خوانديم مرحوم فيض(رضوان الله عليه) هم اين ارقام را در كتاب شريف وافي ذكر كردند آن هم خوانديم خب اين همه تلاش و كوشش مسلمانها براي اينكه معلوم بشود قرآن چندتا تشديد دارد، چندتا فتحه دارد، چندتا كسره دارد آن هم مرحوم سيّد حيدر خب شاگرد مرحوم فخرالمحقّقين بود در فقه و اينها اين در عصر مرحوم علامه بودند براي هفتصد سال قبل خب از قبل از هفتصد سال با كميِ امكانات اينها با يك تلاش و كوشش عاشقانه‌اي همه ي اين حرفها و حركات و تشديدهاي قرآن را شمردند خب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) احاديث فراوان دارد حديث قدسي دارد، روايت دارد كسي درباره ي كلمات پيغمبر كه اين همه تلاش و كوشش نمي‌كند كه بفهمد چندتا تشديد دارد، چندتا فتحه دارد اين را قربة الي الله اين كار را كردند با نبودِ امكانات. در اينجا هم دو قول است حالا شايد اقوال ديگر هم باشد كه آن حرفِ وسطي قرآن كريم كدام است؟ قبلاً عرض شد كه اين كشف‌الآياتهاي سابق اين ﴿وَلْيَتَلَطَّفْ﴾[6] را خيلي درشت مي‌نوشتند چشمگير بود انسان متوجّه نمي‌شد كه اين «وَلْيَتَلَطَّفْ» را چرا اين‌قدر درشت مي‌نويسند تقريباً نصف سطر را اين يك كلمه مي‌گرفت بعد در حاشيه‌اش توضيح مي‌دادند كه اين «وَلْيَتَلَطَّفْ» نصف قرآن است كه يك قسمتش قبل گذشته، يك قسمتش بعد مي‌آيد اين كلمه ي «وَلْيَتَلَطَّفْ» از نظر شمارش در وسط قرآن است اين تازه بين راه است نه پايان راه، خب «واو» «وَلْيَتَلَطَّفْ» وسط است، «لام»ش وسط است، «ياء» او يا «تاء» او يا «لام» او كدام حرف از اين حروف وسط است؟ اينها بررسي كردند گفتند «تاء» «وَلْيَتَلَطَّفْ» وسط قرآن است از نظر حروف چند هزار حرف قبلاً گذشت، چند هزار حرف بعداً مي‌آيد بين اين چند هزار اين «تاء» فاصله است قولي هم از ابن‌عطيّه كه تقريباً يك قول نادري است او شمارش كرده و به شمار آورده گفت «نون» «نُّكْراً» در آيه ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾[7] اين «نون» حرف وسط است از نظر حروف چند هزار حرف قبلاً گذشت، چند هزار حرف بعداً مي‌آيد اين «نون» وسط است خب اين همه تلاش و كوشش براي چيست؟ اگر اين كلام پيغمبر بود كه اين همه كار نمي‌كردند كلام بشر بود اين همه تلاش و كوشش نمي‌كردند كه، غرض اين است كه در اين جمله ي «وَلْيَتَلَطَّفْ» گفتند نه تنها اين كلمه وسط قرآن است بلكه «تاء» «وَلْيَتَلَطَّفْ» «تاء» منقوط نه «تاء» مؤلّف اين «تاء» منقوط وسط قرآن است از نظر حرف قول ديگر كه خيلي رايج نيست اين است كه «نون» «نُّكْراً» در ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾ آن از نظر حرف وسط حروف قرآن كريم است كه آن را از ابن‌عتيه نقل كردند. مردم آن شهر هم تشنه بودند كه جريان اصحاف كهف را بفهمند اين ديگر مربوط به پيغمبر نيست در همان زماني كه اتفاق افتاده اينها چون لساناً و صدراً از سينه به سينه، از دهن به دهن شنيدند كه عده‌اي موحّد بودند و نتوانستند توحيد را منتشر كنند از اين قوم فاصله گرفتند به ديار نامعلوم رفتند اما كجا رفتند؟ وضعشان چطور شد؟ اين را زبان به زبان، دهن به دهن، سينه به سينه از سيصد سال قبل تا حالا به يكديگر مي‌گفتند و همه تشنه بودند كه از اين واقعه باخبر بشوند گرچه بعد از گذشت سه قرن داشتند نااميد مي‌شدند كه ديگر خبري از اينها نيست منتها مي‌خواستند آثار اينها، قبور اينها، جاي اينها را قبلاً شناسايي كرده باشند خداي سبحان فرمود ما مردم را بيدار كرديم، آگاه كرديم، خب گرچه به حسب ظاهر يك نفر از اينها كه بيدار شدند از اصحاب كهف با آن لباس سه قرن قبل، با فرهنگ سه قرن قبل، با چهره و قيافه سه قرن قبل، با ادبيات سه قرن قبل، با سكّه سه قرن قبل رفته بازار نان تهيه كند، غذايي تهيه كند خب مردم مي‌فهميدند كه اين قيافه و اين لباس و اين چهره و اين قيافه و اين ادبيات و اين محاوره براي مردم اين روزگار نيست كم كم فهميدند لكن ذات اقدس الهي اين عثور و آگاهي مردم را به خود اسناد مي‌دهد مي‌فرمايد ما اينها را آگاه كرديم ﴿وَكَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ﴾ با اينكه به حسب ظاهر اين يك نفر كه رفت آن سكّه ي عهد دقيانوس را به اصطلاح اينها ارائه كرد خب همه فهميدند اين براي سه قرن قبل است اما اين كار را ذات اقدس الهي به خودش اسناد مي‌دهد خواباندن اينها، بيدار كردن اينها، آگاهي مردم شهر از وضع اينها را خدا به خود اسناد مي‌دهد نظير ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾[8] يعني اين كارها را ما تأويه كرديم، اين كارها را ما اداره كرديم تا به مردم برسانيم كه معاد حق است، گاهي خداي سبحان به وسيله ي پرنده‌اي علمي را به كسي عطا مي‌كند هيچ چيزي در جهان بر اساس اتفاق و گُتره و تصادف و شانس و بخت و امثال ذلك نيست شانس جزء خرافات است، بخت جزء خرافات است هر كاري يك حساب خاصّ خودش را دارد خداي سبحان مي‌فرمايد وقتي قابيل برادرش را كُشت و اين جسد در دستش ماند ندانست كه با اين جسد چه كار كند ﴿بَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِيي سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾[9] خداي سبحان كلاغي را مأمور كرد در حضور اين برادر قاتل اين خاكها را كنار بزند چيزي را در درون اين خاك بگذارد بعد رويش را خاك بريزد تا با اين كارِ كلاغ به او بفهماند كه جنازه را بايد در خاك دفن كرد اين گاهي تعليم الهي است فرمود: «بَعَثَ اللّهُ غُرَاباً» ما اين كار را كرديم ﴿لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِيي سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾ يك آدم عادي خيال مي‌كند خب اين كلاغ است از اين كارهاي روزانه دارد مي‌كند اما وقتي قرآن كريم اين راز را مي‌شكافد مي‌فرمايد اين فرستاده ي ماست چه اينكه اين بادهايي كه الآن به بركت الهي اين ابرها را تلقيح كرده، اين ابرها را به اين آستان آورده، اين ابرهاي تلقيح شده را زهداني براي اينها تهيه كرده و رَحِمي براي اينها تهيه كرده كه غربالي ببارند اين را خدا به خودش اسناد مي‌دهد ﴿أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[10] اين بادها گياهان را تلقيح مي‌كنند، اين بادها اين ابرهاي باردار را جابه‌جا مي‌كنند و مانند آن يك موحّد همه ي اينها را از منظر توحيدي در سايه ي كار الهي مي‌بيند فرمود ما اينها را آگاه كرديم ﴿وَكَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ﴾ با اينكه به حسب ظاهر آنها خيال مي‌كردند كه اين عُثور و اطلاع مردم به وسيله ي آنهاست.

اما جريان اين «واو» ثمانيه در همان روزي كه از مرحوم امين‌الاسلام نقل كرديم كه فرمود: «فشيءٌ لا يعرفه النحويّون»[11] اما خب يك عده دست‌بردار نيستند از موارد فراواني اين «واو» را شناسايي كردند كه اين با كلمه ي هشت يا هشتمي يا هشت چيز در مي‌آيد البته ممكن است مصحّح ورود اين «واو» روي آن ثامنه نكات خاصّه ديگر هم داشته باشد ديگر ما «واو»ي داشته باشيم به نام «واو» ثمانيه اين‌طور نيست ولي اينها بالأخره جستجو كردند در قرآن كريم مواردي را پيدا كردند كه بخشي از اين موارد قبلاً گذشت بعضي از آن موارد هم الآن در اين نوبت مطرح مي‌شود. در سوره ي مباركه ي «توبه» آيه ي 112 اين است ﴿التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ اين «واو» نمي‌تواند آخرين معطوف باشد براي اينكه آخرين معطوف ﴿وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ﴾ است روي هشتمي «واو» درآمده «التَّائِبُونَ» يك، «الْعَابِدُونَ» دو، «الْحَامِدُونَ» سه، «السَّائِحُونَ» چهار، «الرَّاكِعُونَ» پنج، «السَّاجِدُونَ» شش، ﴿الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ﴾ هفت، ﴿وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ هشت، بگوييم اين نظير بعضي از ادبيات كشورهاي ديگر است كه همه ي اين مفرداتي كه معطوف‌اند با ويرگول ذكر مي‌شوند آخري با «واو» ذكر مي‌شود اين ﴿النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ كه آخري نيست آخريش ﴿وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ﴾[12] است. سرّ اينكه روي هشتمي «واو» در آمده چيست؟ اين يك نمونه، نمونه ي ديگر هم در سوره ي مباركه ي «حاقّه» است آيه ي هفتم كه فرمود: ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾ خب اين عطف است بر او شايد اختصاصي به «واو» ثمانيه نباشد اگر عبارت اين بود «سخّرها عليهم ستّ ليالٍ و سبعة ايّام» باز هم «واو» مي‌آوردند اما اينجا چون هفت شب بود و هشت روز اين كلمه ي «واو» روي «ثَمَانِيَةَ» در آمده اين دليل نيست بر اينكه ثمانيه با «واو» هماهنگ است.

در سوره ي مباركه ي «تحريم» آيه ي پنج آنجا هم «واو» روي هشتمي در آمده ولي اين هشتمي آخرين تعبير است آيه پنج سوره ي «تحريم» اين است ﴿عَسَي رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ أَزْوَاجاً خَيْراً مِنكُنَّ مُسْلِمَاتٍ﴾ يك، «مُؤْمِنَاتٍ» دو، «قَانِتَاتٍ» سه، «تَائِبَاتٍ»، چهارم، «عَابِدَاتٍ»، پنج، «سَائِحاتٍ» شش، «ثَيِّبَاتٍ» هفت، «وَأَبْكَاراً» اين «أَبْكَاراً» هشت است خب آيا اين از همان قبيل است كه روي هشتمي «واو» در مي‌آيد يا نه، نظير همان ادبيات بعضي از كشورهاست كه چندتاي قبلي را با ويرگول ذكر مي‌كنند آن آخري را «واو» و اين «واو» ثمانيه گفتند يا واژه ثمانيه بايد باشد يا واژه ي ثامن بايد باشد يا از نظر شمارش هشتمي باشد يا هيچ كدام از اين سه قِسم نباشد چيزي كه هشت‌تاست وقتي مي‌خواهند نام او را ببرند با «واو» مي‌برند نظير آنچه كه در پايان سوره ي مباركه ي «زمر» آمده كه ﴿وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾[13] در جريان درجات يا ابواب هشت‌گانه ي بهشت آنجا هيچ كدام از اين عناوين نيامده نه رقم آمده، نه ثمانيه آمده، نه ثامن آمده فقط نام بهشت است چون بهشت هشت در دارد نسبت به ابواب بهشت «واو» تعبير كرده اينها مي‌خواهند بگويند رقم هشت، عدد هشت، معدود هشت، وصف هشت، موصوف هشت مصحّح اين «واو» است اين جاهايي كه شمردند بعضيها ثمانيه بود نظير سوره ي «حاقّه» ثمانيه بود، بعضي ثامن بود نظير همين جريان اصحاب كهف، بعضيها نه ثمانيه بود نه ثامن بود ولي از نظر رقم هشتمي بود نظير سوره ي «توبه» و سوره ي «تحريم» بعضيها هيچ كدام از اين سه قِسم نبودند نه عنوان ثمانيه داشت، نه عنوان ثامن داشت، نه هفت‌تا قبلاً شمردند كه اين بشود هشتمي بلكه آن موصوف آن شيئي كه ما از او سخن مي‌گوييم او هشت در دارد در همه ي موارد يك «واو» هست اگر ما هيچ نكته ي ادبي نداشته باشيم احياناً ممكن است مسئله «واو» ثمانيه مطرح بشود ولي در همه ي موارد بالأخره نكته‌اي هست، خب زمخشري حرفي دارد و آن اين است كه اينكه فرمود: ﴿سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ﴾ اين «ثَامِنُهُمْ» اين جمله صفت است براي «سَبْعَةٌ» چون «سَبْعَةٌ» نكره است جمله صفت براي او مي‌شود اين يك، براي اينكه بفهمانند اين صفت خيلي لاصِق و چسبنده به اين موصوف است اين صفت را شبيه حال قرار مي‌دهند اين دو، و چون در جمله ي حاليه «واو» حاليه در صدر او ذكر مي‌شود اين جمله وصفيه را شبيهاً به جمله ي حاليه با «واو» ذكر كردند اين سه، چهار مطلب خلاصه ي سخنان جناب زمخشري است در كشاف[14] خب گفتند اين حرف را سكّاكي در مفتاح‌العلوم رد كرده ديگران مورد نقد قرار دادند كه اين‌چنين نيست كه ما اگر خواستيم صفتي را شبيه حال بدانيم در لصوق و الحاق «واو» اضافه كنيم اين‌چنين نيست پس اين حرفِ جناب زمخشري را هم نمي‌توان پذيرفت، خب. ما اصرار داشته باشيم كه فقط مربوط به ادبيات فرانسه يا غير فرانسه است كه ارقام قبلي را با ويرگول ذكر مي‌كنند آخري را با «واو» ولي در ادبيات ديگر مثل تازي و فارسي نبود اين برهان مي‌خواهد.

مطلب ديگر اينكه اين قبر ساختن را قرآن كريم نهي نكرده البته مكروه است انسان در قبرستان نماز بخواند اين يك، و مكروه است قبر را قبله ي خود قرار بدهد اين دو، كه مبادا كم كم پرستشي، تعظيم زايدي مطرح بشود اما قرآن كريم اين كار را نهي نكرده ﴿لَنَتَّخِذَنَ عَلَيْهِم مَّسْجِداً﴾ كه اين شبيه حرم بشود يعني بُقعه‌اي روي اين قبور بگذارند آن رواقش، آن حرمش بشود حكم مسجد اينكه عيب ندارد كه اگر روي اين بِنايي درست كردند و كسي در درون آن بنا نماز نخواند بلكه در بيرون آن بنا نماز خواند اين نظير حرم، نظير رواق اين محذوري ندارد شايد منظور آنها هم اين بود نه اينكه ما مسجدي درست كنيم روي قبر اينها همانجا مردم عبادت بكنند شايد منظورشان اين نبوده است، خب.

اما مطالبي كه مربوط به كيفيت پوسيدن بدن اينها خب خيلي مورد علاقه ي همه ما هست نه تنها مورد علاقه ي علمي است محلّ ابتلاي عملي ما هم هست پرداختن به اينها ما را از اصل اين مسئله تفسير اين روزها تقريباً دور انگاشت حالا ان‌شاءالله من اين سؤالها را در كنار جداگانه گذاشتم كه در مناسبتهايي كه پيش مي‌آيد بالأخره قرآن كريم اين‌طور نيست كه به صورت يك كتاب علمي مسائلي را مطرح كند چون واقعاً نور است هر مطلب علمي را كه ذكر مي‌كند كنارش مسئله ي موعظه، هدايت، تقوا، يادآوري قيامت، يادآوري مرگ را كنارش مطرح مي‌كند حالا به مناسبتهايي ان‌شاءالله ممكن است يكي پس از ديگري اين سؤالها مطرح بشود وگرنه ما بخواهيم به اين سؤالها بپردازيم نه تمام شدني است نه مربوط به يك آيه و دو آيه است ما آيات فراواني داريم درباره ي معاد بخشي وسيعي از قرآن كريم مربوط به مرگ است و قبر است و معاد است و امثال ذلك هم واقعاً محلّ ابتلاي علمي ماست كه مشكل ديگران را حل كنيم و هم محلّ ابتلاي عملي ماست براي اينكه ماييم و با اين مرگ و با مردن و با اين قافله‌اي كه در پيش داريم، خب و چون تعطيلي اربعين در پيش است ما بخواهيم آيه بعد را مطرح كنيم به جايي نمي‌رسيم لكن قصّه ي اصحاب كهف هنوز هم كه هنوز است بسياري از زوايايش مانده هم شما مطالعه بفرماييد ان‌شاءالله، هم تحقيقات ديگري به عمل بيايد كه بعد از اينكه ان‌شاءالله چند آيه ديگر گذشت به آن جمع‌بندي نهايي برسيم كه اين قصّه چون مسيحيها از يك طرف، يهوديها از يك طرف دامن زدند و غارهاي فراواني را شناسايي كردند و احياناً اهدافي را هم در پشت پرده داشتند قرآن كريم آن هدف نهايي را بازگو كند و اسرائيليّاتي هم كه به اين قصّه راه پيدا كرده است آنها را رُفت و رو كند و آنچه كه حق است قرآن كريم بيان كند ان‌شاءالله در سفر اربعين هم تبليغ فراموشتان نشود و محورهاي اصلي تعليمتان ان‌شاءالله قرآن و روايات اهل بيت باشد.


[11] تفسير مجمع‌البيان، ج6، ص327.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo