< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 22 تا 24 سوره کهف

 

﴿قُل رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾

 

آنچه كه قبل از تعطيلات ايام ماه صفر روشن شد عبارت از اين بود كه عدد اصحاب كهف براي كسي روشن نبود اين علم غيب است براي اينكه كسي در آن صحنه حاضر نبود و ساليان متمادي هم از آن واقعه گذشت، اگر چيزي مشهود كسي نباشد و تواتري هم در كار نباشد علم به آنها مقدور كسي نيست لذا آنها هر سخني درباره ي عدد اصحاب كهف گفتند اين رَجم به غيب است يعني در تاريكي تير پَرت كردن است كه به مقصد نمي‌رسد تنها كسي كه عالِم به اين غيب است ذات اقدس الهي است بالاصاله يك، و كساني كه خداي سبحان آنها را از اين غيب باخبر كرده است كه آنها عالِم به غيب مي‌شوند بالتبع مثل انبيا و ائمه(عليهم السلام) دو، و شاگردان ائمه(عليهم السلام) به وسيله خود ائمه به مقداري كه اينها آموختند عالِم مي‌شوند سه، مثل اينكه ابن‌عباس مدّعي بود كه من عدد اينها را مي‌دانم اگر اين علمش صحيح باشد چون بخشي از تفسير را از محضر وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) آموخت از آنجا ياد گرفت، پس ﴿قُل رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم﴾ چون خدا عالِم الغيب است اين يك، ﴿مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ﴾ چون اينكه فرمود: «رَبِّي» لسانش لسان حصر است يعني آ‌نكه بالاصاله عالِم به عدد اصحاب كهف است خداي سبحان است آن گروهي كه عالِم مي‌شوند به اعلام الهي عالِم مي‌شوند يعني اگر وجود مبارك پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) عالِم‌اند به اعلام الهي‌اند كه فرمود: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾ و مانند آن اين دو، ﴿مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ﴾ و اگر آن حديث درست باشد يعني ادّعاي ابن‌عباس درست باشد كه من رقم آنها را مي‌دانم اين به وسيله وجود مبارك حضرت امير فرا گرفت اين سه، ﴿مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ﴾.

چندتا امر و چندتا نهي در اين بخش از آيات هست. امر اول آن است كه از نظر علم به غيب اين سه مطلب را بايد بداني «قُلْ» بگو يعني خودت بدان به ديگران هم اعلام بكن كه آنكه عالم بالغيب است بالذّات، خداي سبحان است بعد خداي سبحان ائمه و انبيا را آگاه مي‌كند بعد ائمه و انبيا به شاگردانشان مي‌فهمانند.

 

پرسش: استاد قليل نمي‌شود كثير مي‌شود. وقتي كه انبيا و اوليا از ديگران متجاوزند كثير مي‌شود اينكه قليل نمي‌شود.

پاسخ: مگر انبيا نسبت به مردم چقدرند؟

 

پرسش:...

پاسخ: ديگران فقط ابن‌عباس و امثال ابن‌عباس ياد گرفتند كسي ادّعا نكرد كه ما مي‌دانيم در بين اين رواياتي كه اهل تفسير نقل كردند فقط روايت ابن‌عباس است كه گفت من عددشان را مي‌دانم، خب.

﴿مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ﴾ خب كه به اعلام الهي است. نهيي كه هست عبارت از اين است فرمود: ﴿فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ اگر خواستند جدالي بكنند درباره ي آنها يك مِراء شفّافِ بيّن‌الرشدي بكن مگر آن مقداري كه ما به شما اطلاع داديم چون آن قليل يعني انبيا و اوليايي كه آگاه شدند آنها يك جدال احسن دارند يك مِراء بيّن‌الرشد دارند كه ظاهر باشد بتواند پيروز بشود نه يك امر ظاهري، امر ظاهري در قبال امر واقعي اين حقيقتي ندارد تا مورد امر قرار بگيرد. چند وجه مرحوم شيخ طوسي و همچنين امين‌الاسلام طبرسي(رضوان الله عليهما) درباره ي اين مراء ظاهر گفتند ظاهر اين مراء ظاهر يعني مراء شفّاف، بيّن‌الرشد كه همان جدال احسن است آن مقداري كه نافع است و مي‌توان آن را اثبات كرد ﴿فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ﴾ درباره ي اينها ﴿إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾، ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ شما بخواهيد استفتا كني از آنها باخبر بشوي يعني از مسيحيها از اهل كتاب بخواهيد باخبر بشوي اصلاً اين كار را نكن براي اينكه آنها عالِم نيستند آنها رجم به غيب دارند خود اين مسيحيها كه انبيا نيستند معصوم هم نيستند ارتباطي هم با انبيا و معصومين نداشتند مگر در سايه همين كتابهاي محرَّف پس اينها دسترسي به واقعيّت ندارند حرفي كه درباره ي رقم اصحاب كهف مي‌زنند رجم به غيب است چون رجم به غيب است جاهل‌اند شما از جاهل استفتا نكن چه اينكه مِراء و جدال نه براي جاهل هست نه با جاهل، نه جاهل حقّ مِراء دارد چون «علي بيّنة من ربّه» نيست نه با جاهل مي‌توان مِراء كرد چون سودمند نيست «تقول و يقول»، «تقول و يقول» اين به جايي نمي‌رسد لذا نه جدال براي جاهل هست، نه جدال با جاهل. استفتا هم از جاهل روا نيست براي اينكه او رجم به غيب دارد او وقتي آگاهي ندارد شما چطوري مي‌خواهيد از او فتوا بخواهيد فتوا هم اختصاصي به مسئله فقهي ندارد در سوره ي مباركه ي «يوسف» گذشت كه ﴿أَفْتُونِي فِي أَمْرِي﴾[1] يا آنچه كه در سوره ي «نمل» خواهد آمد كه مَلكه ي سبا به مشاورانش گفت ﴿أَفْتُونِي فِي أَمْرِي﴾ هر كس مشورتي مي‌گيرد از صاحب‌نظر مطلبي را مي‌خواهد فتواي اوست فتواي طبيب مشخص است، فتواي فيزيكدان مشخص است، فتواي رياضيدان مشخص است، فتواي سياستمداران مشخص است آنجا آن مَلكه ي سبا گفت ﴿أَفْتُونِي فِي أَمْرِي﴾ درباره ي ساير مسائل هم سخن از فتوا و فُتيا و اينها مطرح شد فرمود از اينها شما استفتا نكن براي اينكه رجم به غيب دارند. فتحصّل كه مِراء نه براي جاهل است نه با جاهل، استفتا براي جاهل هست جاهل بايد استفتا بكند اما نه از جاهل از عالِم بايد استفتا بكند ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ هيچ كدام از آنها آگاه نيستند، خب.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، اين از جريان «قُلْ» تا پايان آيه ي 24 اينها جمله ي معترضه است آن ﴿سَيَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ﴾ اين براي قصّه ي آنهاست بعد هم آيه ي 25 ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ﴾ تتمّه قصّه است اين وسطها ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيامبر اين مطالب را القا مي‌كند كه با اينها جدال نكن مگر در حدّ بيّن‌الرشد جدال احسن، از اينها سؤال نكن به عنوان اينكه اينها اهل كتاب‌اند براي اينكه اطلاعي ندارند نه آن كتاب اصيل در دسترس اينهاست نه اينها تواتري در كار دارند بنابراين از اينها استفتا نكن و با اينها هم جدال نكن ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ چون مطلبي را در ذيل اين داستان نقل كردند كه گروهي از اهل كتاب عده‌اي را فرستادند حضور مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چندتا مسئله حسّاس را از آن حضرت پرسيدند يكي جريان اصحاب كهف بود، يكي جريان ذي‌القرنين بود، يكي هم جريان روح بود. جريان روح را در سوره ي مباركه ي «اسراء» مشخص كرد كه ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾»[2] و مانند آن، اما جريان ذي‌القرنين و جريان اصحاب كهف در سوره ي «كهف» مطرح است جريان ذي‌القرنين بعداً خواهد آمد در همين سوره كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ﴾[3] برخيها نقل كردند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي كه اين سؤال را شنيد فرمود: «ساُخبركم غداً»[4] من فردا جواب اين سؤالها را به شما مي‌دهم و استثنا نكرد نفرمود «الاّ أ‌ن يشاء الله» حالا تا چه اندازه اين نقل درست است و اصلاً مي‌شود نسبت به پيامبري كه صدر و ساقه ي هستي او را توحيد تشكيل مي‌دهد حرفي را بزند و استثنا نكند مشيئت الهي را مطرح نكند اين خيلي بعيد است آنها نقل كردند كه وجود مبارك پيامبر استثنا نكرد يعني ان‌شاءالله را نفرمود لذا «فاحتبس عنه الوحي هذه الأيام»[5] چهل روز وحي قطع شد بعداً آمد اثبات اين حرف خيلي آسان نيست.

 

پرسش:...

پاسخ: آيه دارد كه نگو اين كار درست است مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[6] امر دارد، نهي دارد، زجر دارد، اِخبار دارد، انشاء دارد همه‌اش حق است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در قوس صعود مثل افراد ديگر مكلّف است ديگر بر او واجب است واجبات را انجام بدهد، محرّمات را ترك بكند چه اينكه مستحبّات را مستحب است انجام بدهد مكروهات را هم رواست كه ترك بكند اين مكلّف است اما حالا اين كار را نكرد و توبيخي شد و چهل روز طول كشيد اينها كه از آيه برنمي‌آيد كه و از سنّت وجود مبارك پيامبر هم بعيد است، خب كسي كه ابن‌هشام درست است كه اين مطالب با خبر و تاريخ حل نمي‌شود اما با يك تاريخ و دو تاريخ و ده تاريخ نيست از مجموع اين تواريخ برمي‌آيد كه اين از دوران كودكي مورد عنايت ذات اقدس الهي بود ابن‌هشام در سيره‌اش نقل مي‌كند كه بعد از رحلت مادر وجود مبارك حضرت رسول براي او حليمه ي سعديه را به عنوان دايه آوردند اين دايه خب بچه‌اي داشت كه فرزند خودش بود و وجود مبارك حضرت را هم به عنوان فرزند رضاعي شير مي‌داد وقتي كه يكي از دو پستان را دهن حضرت مي‌گذاشت حضرت مي‌مكيد آن پستان ديگر را دهن حضرت مي‌گذاشت حضرت نمي‌مكيد بارها تجربه كرد بالأخره فهميد كه اين اصرار وجود مبارك پيامبر كه من فقط يك پستان را مي‌مكم پستان ديگر نه، براي اينكه آن سهم هم‌شير من است من سهم او را نمي‌خورم از اين قضايا زياد است درست است كه اين تاريخ است و نظير روايت زراره و محمدبن‌مسلم و اينها نيست ولي از مجموع اينها انسان جزم پيدا مي‌كند كه از دوران كودكي در تحت تدبير بود وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه دارد كه از زمان فطامش بهترين فرشته‌ها را ذات اقدس الهي براي تأييد او، تربيت او، حمايت او، هدايت او فرستاده خب اين در نهج‌البلاغه است از مجموع اين تاريخها و اخبار يك امر بيّن‌الرشدي به دست انسان در مي‌آيد كه وجود مبارك پيامبر از همان اول تربيت‌شده بود و خوب خدا او را تربيت كرد و موحّدانه بار آمد، خب.

اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ﴾ خب درست است ديگر نهي است اما نه اينكه او مرتكب شده ﴿مثل لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[7] يا ﴿لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ﴾[8] اين احكام است، تكليف است حضرت مكلّف است ديگر اين‌چنين نيست كه مكلّف نباشد كه اما معصومانه همه ي احكام را انجام مي‌دهد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ مستحضريد اثناي اين قصّه آن معارف توحيدي را دارد ذكر مي‌كند اصل قصّه براي پرورش روح توحيد است و اخلاق فرمود مبادا درباره ي چيزي حالا هر شيء هست چه سنگين چه سبك، چه كارهايي كه به تنهايي بايد انجام بدهي چه كارهايي كه با مشورت ديگران و معاونت ديگران انجام بدهد «لِشَيْ‌ءٍ» اين نكره در سياق نفي است درباره ي هيچ چيزي نگو من فردا انجام مي‌دهم مگر اينكه بگويد ان‌شاءالله خب اين ادب توحيدي است كه دارد ياد مي‌دهد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ يعني إلاّ أن تقول إن شاء الله اين إن شاء الله را بايد بگويد، چرا؟ براي اينكه كسي كه هستي او به مشيئت الهي وابسته است يعني «كان» تامّه ي او «كان» ناقصه ي او به طريق اُولي ٰ وابسته است اگر كسي وجوداً به مشيئت الهي تكيه دارد ايجاداً به طريق اُولي ٰ چون ايجاد متفرّع بر وجود است اگر كسي بخواهد كاري انجام بدهد بايد باشد يا نباشد؟ اگر هستي او به مشيئت الهي وابسته است ايجاد او به طريق اُولي ٰ زيرا ايجاد او هم به هستي او متّكي است هم به هستي خيلي از امور مي‌خواهد حالا كاري انجام بدهد جايي مي‌خواهد برود با كسي ديدار داشته باشد آن شخص بايد باشد، شرايط بايد باشد، استعدادات باشد، ظرفيات باشد، موانع نبايد باشد همه ي اينها هيچ كدام در اختيار ما نيست اگر كسي بگويد من اين كار را انجام مي‌دهم اين ـ معاذ الله ـ بي‌اعتنا باشد به مشيئت الهي اين مي‌شود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[9] اين داعيه استقلال دارد كسي مي‌گويد من اين كار را فردا مي‌كنم خب تو از هستي خودت كه خبر نداري بر فرض هستي خودت در اختيار تو باشد هستي خيلي از چيزها در اختيار تو نيست اگر كسي وجوداً متوقّف بود و موقوف بود ايجاداً به طريق اُولي ٰ چگونه انسان مي‌تواند بگويد من اين كار را مي‌كنم پس هيچ كاري را هيچ كسي نمي‌تواند مدّعي باشد مگر اينكه بگويد اگر خدا بخواهد حالا يك وقت است كه ان‌شاءالله را لفظاً مي‌گويد يك وقت ان‌شاءالله در نيّتش است در ضميرش است آن هم باز كافي است اينكه ذكرِ لفظي نظير ذكر ركوع و سجود نيست كه لفظي واجب باشد كه كسي معتقد است با اين نيّت بگويد من فردا مي‌آيم درس، فردا مي‌آيم بحث، فردا مي‌آيم آن كار اين ا‌ن‌شاءالله در متن قلبش هست اين كافي است اگر يك امر عبادت بگويد ان‌شاءالله خب ثواب هم مي‌برد اما اگر در قلبش اين مستتر باشد با اين عقيده و ايمان بگويد محذوري ندارد اگر خواست ثواب ببرد اين كلمه ي «الله» را بر زبانش جاري مي‌كند اما اگر نگفت عِقاب ندارد توبيخ نمي‌شود براي اينكه موحّدانه دارد چنين وعده‌اي را مي‌دهد مي‌گويد فردا مي‌آيم اگر باشم اگر خدا بخواهد، فردا اين كار را انجام مي‌دهم اگر خدا بخواهد اينكه گفتند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[10] همين است هميشه به ياد خدا باشيد خود حضرت ائمه(عليهم السلام) فرمودند براي هر چيزي يك رقم خاصّي است نماز مشخص است چند ركعت است روزه چند روز است حج در مدّت عمر يك بار واجب است خب اينها رقم خاص دارد اما ذكر خدا، نام خدا، ياد خدا كه محدود نيست مخصوص نيست چند جا دارد ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ عمده ذُكر است و نه ذِكر لساني ياد خدا در دل نه نام خدا بر لب اين نام خدا بر لب ثواب خاصّ خودش را دارد البته آن است كه آدم را از خطر استقلال‌خواهي يك، و استغنا داشتن نجات مي‌دهد همان ذُكر است و ياد خداست در دل اگر كسي واقعاً معتقد است تمام حرفهايي كه مي‌زند با ان‌شاءالله است خب «كفي بذلك عبداً» لازم نيست بگويد ان‌شاءالله همين كه معتقد باشد و حضور ذهني و حضور قلبي دارد كافي است البته ثوابش در اين است كه بگويد ان‌شاءالله وگرنه آن استقلال، استغنا را هم به دنبال دارد من اين كار را مي‌كنم من مي‌آيم خب آخر تو كه ايجادت متوقّف بر وجود توست وقتي وجودت در اختيار نيست چگونه خبر مي‌دهي مگر كسي ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[11] اين‌طور باشد اين ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي﴾ ﴿أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[12] همين است ديگر، خب.

 

پرسش: حدود و قصورش با اختيار نمي‌شد؟

پاسخ: با اختيار ديگر، من الآن با اختيار خودم ذات اقدس الهي مرا مختار كرده من مي‌توانم اين كار را انجام بدهم و مي‌توانم اين كار را انجام ندهم منتها برابر آنچه كه در سوره ي مباركه ي «نساء» گذشت اگر آن حَسنه باشد هم «مِن الله» است هم «مِن عند الله»، اگر سيّئه باشد «من عند الله» هست ولي «من الله» نيست كه ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾[13] كه بحث «مِن الله» و «مِن عند الله» در آن چهار جمله گذشت كه حَسنه هم «من الله» است هم «من عند الله»، سيّئه «من عند الله» هست ولي «من الله» نيست فرق امور چهارگانه در سوره ي مباركه ي «نساء» گذشت اين با اختيار همراه است ديگر در نماز به ما آموختند كه موحّدانه زندگي كنيم اين «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» همين است ديگر نه يعني «بحول الله أموم للقرآة و أقعد للسجود و التشهد» نه خير، قيام و قعود من در زندگي به حول خداست يكي از آن قيام و قعود من همين حالت نماز است در نماز به ما آموختند كه موحّدانه زندگي كنيم در بعضي از روايات در باب صلات هست كه آيا در نماز مي‌شود به كسي بد گفت يا نه؟ حضرت فرمود بله، شما همين «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» كه مي‌گوييد هم داريد عليه اشاعره شعار مي‌دهيد هم عليه معتزله آن اشعريِ جبري مي‌گويد «لا حول و لا قوّة الاّ لله» آن معتزله ي تفويضي مي‌گويد «لا حول و لا قوّة لله» شما مي‌گوييد «لا حول و لا قوّة الا بالله» يعني من مختارم ولي اين اختيار را من از او گرفتم من كار انجام مي‌دهم ولي قدرتم را از او گرفتم او مي‌تواند از من بگيرد فرمود همين شعارتان است عليه اشاعره و عليه مفوّضه، نماز اين‌طور ستون دين است يك وقت است كسي نمي‌داند اين «بحول الله و قوّته» سه‌تا مسئله است ابطال اشاعره است جبري، ابطال مفوّضه است جبري، اثبات حرف اماميه است امر بين الأمرين همين‌طور بلند مي‌شود مي‌گويد خب اين يك طور نماز خواندن است كسي است مي‌فهمد اين سه مكتب كلامي را دارد به ما ياد مي‌دهد اين مي‌شود «الصلاة عمود الدين»[14] اثناي قصّه ي اصحاب كهف هم ذات اقدس الهي همين مطالب را دارد ياد مي‌دهد بعد فرمود شما كه اصلاً هستي‌تان به ديگري وابسته است آن‌وقت چگونه شما مي‌گوييد من اين كار را انجام مي‌دهم خب نگفتي ان‌شاءالله آن ثواب را نمي‌بري ولي معتقداً، موحّداً، عالِماً، عازماً كه ان‌شاءالله در ذهنتان باشد بگوييد عيب ندارد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ مرحوم شيخ طوسي وجوهي ذكر كرده همان وجوه را مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان ذكر كرده منتها مرحوم امين‌الاسلام يك بحث مبسوطي را از مرحوم سيّد مرتضي كه بحث كلامي است ذكر كرده آن هم خوب است اما ذيل آيه ي ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾[15] آنجا يك مطلب دقيق‌تري است كه ما را به مكتب چهارم آشنا مي‌كند اين سه مكتب تا حدودي روشن است و در كتابهاي فلسفي و كلامي آمده يعني جبر و بطلان جبر كه اشاعره دارند، تفويض و بطلان تفويض كه تفويض را معتزله دارند، امر بين الأمرين كه اختيار است و اماميه دارند اين امر بين الأمرين از بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در آن حديث معروفشان آمده كه بين جبر و تفويض فاصله ي فراواني است «أوسع ممّا بين السماء و الأرض»[16] يعني اين‌چنين نيست كه اگر جبر نشد بشود تفويض، تفويض نشد بشود جبر اينها نقيض هم كه نيستند كه ارتفاعشان محال باشد اگر جبر نشد مي‌شود تفويض هم نباشد فاصله ي بين جبر و تفويض هست لذا منفصله ي مانعةالخلو نيست اين مي‌شود هيچ كدام نباشد آنكه در بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است اين است كه بين جبر و تفويض فاصله‌اش «أوسع ممّا بين السماء و الأرض» است خب پس اين‌قدر فاصله است آن هسته ي مركزي‌اش خيلي سخت است همان صراط مستقيمي است كه «أدقّ من الشَعر و أحدّ مِن السيف»[17] است هر چه به آن هسته ي مركزي نزديك‌تر بشود به امر بين الأمرين نزديك‌تر است برخي از امر بين الأمرين است كه فاصله دارد از جبر اما خيلي فاصله ندارد برخي از امر بين الأمرين تفسيري كه هست فاصله دارد از تفويض باطل نيست اما خيلي فاصله ندارد آنكه در هسته ي مركزي امر بين الأمرين است و معناي دقيق امر بين الأمرين است آن توحيدِ افعالي است نه آ‌نكه در فلسفه و كلام است توحيد افعالي در ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾[18] در مي‌آيد اين امر بين الأمرين هست اما نه در كلام است و نه در فلسفه برداشت از اين روايت هست به كمك ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ به هر تقدير ما هر اندازه به آن هسته ي مركزي نزديك‌تر بشويم به مفاد امر بين الأمرين نزديك‌تر خواهيم بود حالا آن مطالب دقيق كه براي توده ي مردم نيست آنكه براي همه ي ما هست اين است كه در تمام شئون زندگي بگوييم «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» اين «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» يك اصل حاكم است همان‌طوري كه در مسائل فقهي، در مسائل اصولي ما يك سلسله اصول حاكم داريم گفتند «الطواف بالبيت صلاةٌ»[19] اين يك نحو حكومت است به توسعه ي موضوع يا «لا ربا بين الولد و والده»[20] يك نحوه حكومت است به تضييق موضوع اين «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» حاكم بر همه ي شئون ماست به نحو آن امر بين الأمرين اگر «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» است خب چگونه كسي مي‌گويد «إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً» پس بايد بگويد «بحوله و قوّته أفعل» چگونه در نماز مي‌گويد «لا حول و لا قوّة الا بالله» بعد مي‌گويد فردا من كار انجام مي‌دهم مستحضريد مرحوم حكيم سبزواري در آن بحث اخلاق منظومه آن اخلاقيات منظومه كه آخر منظومه است مي‌گويد اينكه مي‌گويد ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[21] كه حصر است ديگر كه اين تقديم است اين مفعول كه ضمير منفصل است مفيد حصر است فقط از تو كمك مي‌خواهم اما وقتي حادثه‌اي پيش آمد، مشكلي پيش آمد به درِ زيد و عمرو مي‌رود ايشان آنجا فرمودند: «يَكذب مُستعين حقٍّ إذ قري *** ثمّ إذا المهم جاء غيراً يري ٰ»[22] اين كسي كه در نماز مي‌گويد ﴿إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ اما همين كه حادثه‌اي پيش آمد در خانه ي زيد و عمرو مي‌رود از آنها كمك مي‌خواهد معلوم مي‌شود ﴿إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ او دروغ است ديگر، اگر زيد و عمرو را مجراي فيض خدا بداند از خدا بخواهد كه قلب اينها را هدايت كند تا مشكل كارش حل بشود اين هم به‌جا رفته، هم ﴿إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ او درست گفته و صادقانه است اما اگر نه، بگويد خدا هست ولي اين آقايان هم هستند اين «يَكذب مُستعين حقٍّ إذ قري ٰ» آن وقتي كه اين ﴿إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ مي‌گويد دارد دروغ مي‌گويد، چرا؟ چون «ثمّ إذا المهم جاء غيراً يري ٰ» ديگري را دارد مي‌بيند، خب اگر كسي بگويد «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» بعد در گزارشات روزانه بگويد فردا مي‌آيم فلان كار را انجام مي‌دهم به شما اطلاع مي‌دهم اصلاً خبر از ان‌شاءالله نيست خب اين «يَكذب» در نماز كه مي‌گويد «بحول الله تعالي ٰ و قوّته أقوم و أقعد» يعني قيام و قعود من به حول اوست خب اگر قيام و قعود كسي به حول كسي باشد و به ذات اقدس الهي باشد ديگر نمي‌گويد فردا من اين كار را انجام مي‌دهم كه مگر اينكه ان‌شاءالله را مي‌گويد در قلبش كه معتقد باشد كافي است ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ آن ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾[23] شما در حقيقت مشيئت الهي را مي‌خواهيد يعني انسان به حسب ظاهر مي‌گويد من مي‌خواهم فلان كار را انجام بدهم اما آن آيه از اينها خيلي دقيق‌تر مي‌گويد ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ اگر ما باشيم و ظاهر آيه مي‌گوييم ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ﴾ مفعول مي‌خواهد ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ آن «أَن» با آن «يَشَاءَ» تأويل به مصدر مي‌رود مي‌شود مفعول «وما تشاؤن الا مشيئة الله» شما فقط مشيئت خدا را مي‌خواهيد اين مي‌شود توحيد افعالي نه جبر مي‌شود، نه تفويض مي‌شود، نه امر بين الأمريني كه در فلسفه و كلام است مي‌شود او هر چه بخواهد شما مي‌خواهيد او اراده ي شما را رهبري مي‌كند، او اراده ي شما را هدايت مي‌كند، او اراده ي شما را تغذيه مي‌كند منتها اصلاً اراده دو شعبه است و شما سرِ دو راهي ايستاديد اين دو راهي را دو شعبه‌اي را «إمّا الي الإيمان أو إلي الكفر» اين سرِ دو راهي را او تقويت مي‌كند اما اگر نه، اين‌طور معنا نكرديم گفتيم اين به ذهن نمي‌آيد و متبادر به ذهن نيست و قابل فهم نيست آن‌وقت اين‌چنين مي‌شود «وما تشاؤن شيئاً الاّ أن يشاء الله» كه «شيئاً» مفعولي است محذوف در كنار ﴿مَا تَشَاؤُنَ﴾، ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ يعني «إلاّ أن يشائه الله» دوتا محذوف است يكي ضمير است كه مفعول «يَشَاءَ» مي‌شود، يكي «شيئاً» است كه مفعول «تَشَاؤُنَ» مي‌شود اين بايد در ذيل آن آيه مباركه ي ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ حل بشود اما اينجا هم همين حرف را زدند بعضيها گفتند ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ اين «أَن» با «يَشَاءَ» تأويل به مصدر مي‌رود مي‌شود مشيئت «الاّ مشيئة الله» را من فقط مشيئة الله را مي‌خواهم مشيئة الله درباره ي طاعات است ديگر فقط درباره ي طاعات مي‌تواني بگويي من اين كار را انجام بدهم اين تازه اول اشكال است خب مگر درباره ي طاعات هم كسي مي‌تواند بگويد من نمازم را مي‌خواهم بخوانم، من مي‌خواهم روزه بگيرم، من مي‌خواهم مكه بروم مگر آنجا هم مي‌شود گفت آن مشكل كلامي است نه مشكل فقهي، مشكل كلامي اين است كه چيزي كه هستي‌اش به اراده ي الهي تكيه دارد يعني «كان» تامّه، ايجادش يعني «كان» ناقصه به طريق اُولي ٰ به اراده ي الهي تكيه دارد پس «و لا تقولنّ لشيء أيّ شيء كان إنّي فاعلٌ ذلك غداً» مگر اينكه خدا بخواهد البته از نظر تكوين اين‌طور است اما از نظر تشريع ذات اقدس الهي جز واجبات و مستحبّات چيز ديگري را نمي‌خواهد چون در سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت كه ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾[24] كراهت در قبال مشيئت و اراده است ديگر آن بعد از شمارش بسياري از معاصي كبيره فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾ سيّئات مورد مشيئت الهي نيست از نظر تشريع و فقهي و حقوقي، تكوين حساب خاصّ خودش را دارد.

 

پرسش:...

پاسخ: در كجا؟ آن بله در سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت كه كراهتِ قرآني اصطلاحاً غير از كراهت فقهي است چه اينكه در روايات هم همين‌طور است در روايات هم كراهت بر حرمت اطلاق شده در اين آيه خب از شرك گرفته تا قتل نفس و بسياري از معاصي بزرگ در همان سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت بعد در ذيل دارد كه ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾ كراهتِ به معناي كه مقابل حرمت باشد اين يك اصطلاح فقهي است نه اصطلاح قرآني، خب.

﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾، «غَداً» نه يعني فردا، يك لحظه ي بعد هم همين‌طور است منتها حالا آن چون شايد مناسب با آن شأن نزول باشد و مانند آن يا كاري كه مربوط به توده ي مردم است وگرنه يك لحظه ي بعد هم همين‌طور است چون برهان عقلي نه متزمّن است براي يك روز نه متمكّن است براي يك زمين، انسان بگويد من يك لحظه ي بعد اين كار را انجام مي‌دهم آن هم همين‌طور است ديگر خود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه اين همه بي‌تابي مي‌كرد در حفظ توحيد به حضرت عرض كردند شما چرا اين‌قدر بي‌تابي مي‌كنيد فرمود من اين‌قدر به خودم اطمينان ندارم كه اين چشمم باز است مي‌توانم اين چشمم را ببندم و بميرم خب چنين موجودي انسان اين است ديگر اگر كسي نباشد در اين حال چشم آدم را ببندد اين بدن كه گرم است يك منظره ي هولناكي پيدا مي‌كند آن مُرده كسي بايد باشد كه چشمش را ببندد خب ما اين هستيم يعني ممكن است آدم چشمش باز باشد فرصت بستن چشم را پيدا نكند و بميرد حضرت فرمود ما اين هستيم من چگونه، اين درسِ توحيد را منتشر كردن است آن‌وقت اين غَدْ كه گفته مي‌شود نه معنايش اين است كه آدم درباره ي فردا اگر بخواهد تصميم بگيرد بايد بگويد ان‌شاءالله اما درباره ي عصر امروز يا يك ساعت بعد يا دو ساعت بعد يا نيم ساعت بعد لازم نيست بگويد نه خير، غدْ يعني آينده حالا آن خصوصيّتش را براي آن داستان كه حضرت فرمود مثلاً «سأخبركم غداً»[25] به اين مناسبت ذكر شده، ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ بعد خب حالا يك وقت است كه انسان هميشه اگر موحّداً باشد كه آن ذُكر قلبي سرِ جايش محفوظ است حالا اگر خواست فيض هم ببرد ثواب هم ببرد يادش رفته بگويد يا نه، غفلتِ ذهني عارض شده در ذهنش نبود كه ان‌شاءالله را ترسيم بكند بعد كه يادش آمد فوراً بگويد ان‌شاءالله كافي است چون آن سهو و نسيان برداشته شد ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ وقتي يادت رفته بگويي ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ ان‌شاءالله همين كه متذكّر شدي كافي است براي اينكه آن مشكل كلامي مي‌خواهد حل بشود ديگر با اين حل مي‌شود ما كه نمي‌خواهيم بگوييم كه اين قرينه ي متّصل است يا قرينه ي منفصل است فاصله آمده بعد از دو، سه روز اين حرف را زده ديگر به هم خورده اينها را كه نمي‌خواهيم بگوييم كه در مسئله كلامي فرق ندارد كه هر وقت انسان يادش آمده بگويد ان‌شاءالله آن سهو و نسيان كه برداشته شد «رُفع عن امّتي»[26] پس اگر سهو كرده يادش رفته بگويد ان‌شاءالله به كسي قول داد كه من فردا اين كار را انجام مي‌دهم بعد رفت خانه يادش رفته كه ان‌شاءالله را بگويد حال ان‌شاءالله را انسان يا بلند مي‌گويد يا آهسته مي‌گويد يا در ذُكر است يا در ذِكر است بالأخره آن قسمت كلامي بايد محفوظ بماند كلامي نه يعني كلامِ ادبي كلامي يعني در مقابل فلسفه و در مقابل فقه و علوم يعني علمِ كلام آنكه مسئله اعتقادي است اين است كه معتقد باشد كه به مشيئت الهي است خب حالا اگر يادش رفته كه «رُفع عن امّتي تسعة» يكي‌اش اين است خب وقتي يادش آمده بگويد ان‌شاءالله ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ اين يك.

 

پرسش: نسيان با عصمت منافات ندارد؟

پاسخ: آنها كه فراموش نمي‌كنند كه ماها، براي ماهاست آن خطاب ﴿نظير لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[27] ديگر كه بسياري از آيات قرآني «نَزلت» آيات قرآن «علي معني أعني و اسمعي يا جاره»[28] كه خطاب به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ولي مستمع و مخاطب اصلي توده ي مردم‌اند، خب.

در اين‌گونه از موارد كه قرينه همراه است آن كسي كه موحّدانه زندگي مي‌كند مثل وجود مبارك پيغمبر كه ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[29] در سوره ي مباركه ي «انعام» بحثش گذشت آن ديگر يادش نمي‌رود كسي كه حياتش لله است، مماتش لله است آن ديگر يادش نمي‌رود كه، خب اما براي ماها اگر يادمان رفته فوراً اگر وقتي متذكّر شديم بگوييم ان‌شاءالله كافي است.

 

پرسش: خطاب به پيامبر اسلام هم است.

پاسخ: بله خطاب به پيامبر است مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ﴾[30] ديگر ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ﴾ مگر خطاب به حضرت نيست اگر وجود مبارك حضرت منتها معصومانه منزّه از اين كار است خطاب هست تكليف هست منتها او معصومانه و منزّهانه اين تكليف را دستورات الهي را انجام مي‌دهد. فرمود: «وَقُلْ» تا حال چندتا امر و چندتا نهي بود يك ﴿قُل رَبِّي أَعْلَمُ﴾ كه «قُل» بود، «فَلاَ تُمَارِ» نهي بود، «لاَ تَسْتَفْتِ» نهي بود، ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ﴾ نهي بود، ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ﴾ امر بود، ﴿وَقُلْ عَسَي ربّي﴾ امر است ﴿وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾ فرمود حالا شما مسئله ي اصحاب كهف را مطرح كرديد ما خيلي از معارف را از ذات اقدس الهي داريم قصّه ي انبيا را داريم، اوليا را داريم، قصّه ي مبدأ را داريم، معاد را داريم، بهشت را داريم، جهنّم را داريم كه از اينها خيلي برتر است خداي سبحان همه ي اينها را به وسيله ي علم غيب به ما آگاهي مي‌بخشد ﴿وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا﴾ از اين نزديك‌تر رشد و كمال به ما عطا مي‌كند حالا شما قصّه ي اصحاب كهف را از ما سؤال كرديد درست است اينها در سرزميني بودند كه هيچ اثري از آنها نيست كسي هم نيست خبر بياورد و خداي سبحان ما را باخبر كرده است الآن هم خدا مي‌فرمايد: ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾[31] اما از اينها بالاتر، از اينها مهم‌تر كه قصص انبياست فرمود: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[32] ، ﴿نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾[33] گاهي ضمير مذكّر، گاهي ضمير مؤنث.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo