< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/12/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 24 تا 26 سوره کهف

 

﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾ ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً﴾

 

جريان شأن نزول اين آيات خيلي روشن نيست برخي از اين رواياتي كه به عنوان شأن نزول ذكر شده است شامل سه مطلب است يكي اينكه آمدند از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جريان اصحاب كهف و جريان ذي‌القرنين و جريان روح را سؤال كردند در بعضي از اين روايات دارد چهار مطلب مورد سؤال قرار گرفت همين سه مطلب ياد شده يكي هم جريان قيامت است. در برخي از اينها آمده است كه وجود مبارك پيغمبر فرمود: «ساُخبركم غداً»[1] در برخيها هم نيست بنابراين اثبات اين مطلب حسّاس كه وجود مبارك پيغمبر بدون ان‌شاءالله چنين مطلبي گفته باشند ثابت نشده. سؤال درباره ي اصحاب كهف هم در قرآن نيامده كه «يسألونك عن أصحاب الكهف» ولي در جريان روح قبلاً گذشت در سوره ي مباركه ي «اسراء» كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[2] در جريان ذي‌القرنين در همين سوره ي مباركه ي «كهف» خواهد آمد كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ﴾[3] در همين سوره ي مباركه ي «كهف» هست كه اينها در جريان ذي‌القرنين از وجود مبارك پيامبر مطلبي را پرسيدند خداوند هم پاسخ آنها را در آيه 83 همين سور‌ه بيان فرمود بنابراين اثبات اينكه حضرت استثنا نكرده كار سختي است.

مطلب ديگر در سوره ي مباركه ي «انعام» كه آن هم در مكه نازل شد آنجا آمده است كه تمام شئون پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي خداي سبحان است و شئون توحيدي است يعني آيه 162 سوره ي «انعام» اين بود ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ كسي كه تمام شئون زندگي و مرگ او الهي است و موحّدانه است چنين شخصي حتماً از استثنا يعني ان‌شاءالله گفتن غفلت نمي‌كند.

مطلب بعدي آن است كه اين اگر بخواهد به عنوان يك دستور در دين قرار بگيرد بايد كه نازل بشود از آن وقتي كه اين دستور نازل شده است ديگر كسي خلاف نمي‌كند گرچه دستور، دستور وجوبي نيست در حالي كه بسياري از اين دستورها در مدينه آمده در مكه سخن از روزه گرفتن نبود، سخن از زكات دادن نبود و مانند آن، خب اگر كسي بگويد چرا حضرت در مكه روزه نمي‌گرفت يا مسلمانها روزه نمي‌گرفتند جوابش اين است كه روزه گرفتن در مدينه واجب شده است، زكات دادن در مدينه واجب شده است و اگر انبياي قبلي ان‌شاءالله را مي‌گفتند آنها هم در طليعه ي نبوّتشان نمي‌گفتند بعد از اينكه دستور آمده برابر دستور خدا در شريعت خودشان اين مطلب را فرا گرفتند كه جزء سنن الهي است مستحب است كسي بگويد ان‌شاءالله.

مطلب ديگر گاهي اين ان‌شاءالله را اهل كتاب هم بني‌اسرائيل هم مي‌گويند و گفتند چه اينكه مشركان هم مي‌گويند اين بايد بين مشيئت تكويني و تشريعي فرق گذاشته بشود به عنوان يك سنّت يا به عنوان يك مطلب تكويني بايد از هم جدا بشود مشركان هم دارند كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾[4] بني‌اسرائيل هم گفتند ﴿كه إِنْ شَاءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ﴾[5] آيا اين همان تعليق بر مشيئتي است كه تفكّر جبري آن را اصلاح مي‌كند يا خلط بين تكوين و تشريع است كه مشركان مبتلا شدند مشركان هم مي‌گويند خدا خواست كه ما بت‌پرست باشيم و اگر او نمي‌خواست چون قدرت داشت مي‌خواست جلوي ما را بگيرد اين خلط بين تكوين و تشريع در مشيئتهاي مشركانه ي مشركان هم هست آنها گفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ اسرائيليها هم يك تفكّر جبري احياناً داشتند آنها هم اگر ان‌شاءالله گفتند در همان فاز و فضا بوده است بنابراين اين‌چنين نيست كه اين به عنوان يك سنّت الهي در تعليمات مستحبّ ديني در كلمات مشركان آمده باشد و در كلمات بني‌اسرائيل آمده باشد خب، پس وجود مبارك پيغمبر از آن وقتي كه ذات اقدس الهي اين دستور را داده است يقيناً امتثال كرده است ولو دستور استحبابي چه اينكه خود خداي سبحان هم براي تعليم در كلام خودش هم مشيئت را ذكر مي‌كند در سوره ي مباركه ي «فتح» آيه ي 27 به اين صورت است ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ﴾ خب خودِ خدا دارد از كار خودش خبر مي‌دهد مي‌فرمايد ما آن توفيق را مي‌دهيم كه شما در كمال شهامت وارد مسجدالحرام بشويد امروز كه مشركان جلوي شما را مي‌گيرند و نمي‌گذارند شما وارد بشويد بعداً به قدرت الهي شما پيروز مي‌شويد يقيناً وارد مسجدالحرام مي‌شويد اين با نون تأكيد ثقيله هم ذكر فرمود: ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ﴾ در كمال احساس امنيت وارد مي‌شويد اما «إِن شَاءَ اللَّهُ» اين «إِن شَاءَ اللَّهُ» يك ادبِ ديني است كه با توحيد آميخته است و در كلمات خداي سبحان هم آمده براي تعليم، اما اين جريان غَدْ كه ﴿لاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ غَدْ درست است كه ظرف است و مفهوم ندارد اما معناي اينكه اين كلام مفهوم ندارد اين نيست كه مطلق است يك بحث در اين است كه آيا اين‌گونه از كلمات حالا القاب‌اند، ظروف‌اند، اعدادند و مانند آن مفهوم دارند يا نه؟ حق اين است كه اينها مفهوم ندارند. مطلب ديگر آن است كه اينها كه مفهوم ندارند يعني ما اطلاق را از همين جمله به دست مي‌آوريم يا معناي مفهوم نداشتن اين است كه اگر يك دليل مطلقي ما داشته باشيم اينها چون مفهوم ندارند مقيِّد اطلاقِ مطلق ديگر نيستند اگر گفتند قيد مفهوم ندارد، وصف مفهوم ندارد، لقب مفهوم ندارد، عدد مفهوم ندارد، معنايش اين نيست كه اينها مطلق‌اند معنايش اين است كه اگر ما مطلقي داشتيم چون اينها مفهوم ندارند نمي‌توانند مقيّد آن مطلقات باشند اگر گفتند كه «أكرم العالِم يوم الجمعه» اين «يوم الجمعه» چون ظرف است مفهوم ندارد معنايش اين نيست كه «أكرم العالم مطلقا» معنايش اين است كه اگر ما يك دليل ديگري داشتيم به نام «أكرم العالِم» اين دليل نمي‌تواند مقيّد او باشد اينها مي‌شوند مثبتان آن به اطلاقش هست اين هم به خصوصيّتش هست در اينجا يك تأكيد بيشتري است و چون اين مفهوم ندارد نمي‌تواند آن اطلاق را تقييد كند اين ﴿لاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ اين چون ظرف است مفهوم ندارد اما فقط مورد خودش را شامل مي‌شود نه موارد ديگر را نعم، اگر دليل ديگري باشد مطلق باشد كه ﴿لاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ﴾ غدا در آن نباشد اين چون مفهوم ندارد نمي‌تواند مقيّد آن اطلاق باشد در حالي كه ما مي‌خواهيم از آن اطلاق به دست بياوريم سرّ اطلاق اين است كه اين غَدْ به معني فردا نيست غَدْ يعني آينده، خب از همين لحظه ي بعد شروع مي‌شود تا لحظات ديگر گذشته كه ديگر درباره ي او آدم خبر نمي‌دهد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ يعني اگر يك وقت ان‌شاءالله نگفتي هر وقت يادت آمد بگويي اما جريان سهوالنبي در احكام و امثال ذلك يا در افعال عبادي كه برخي از اين غفلتها احياناً در كلمات بعضي از محدّثان آمده آن سخن ناصواب است هم سهوالنبي باطل است و هم دليل تامّي بر او نيست، خب و اما جريان اينكه عصاي ممشوق وجود مبارك حضرت در آن حالت بيماري در آن مسافرت عصاي او به دوش عربي خورد آن معلوم نيست كه حضرت زده باشد دوشِ او به عصا خورد شايد از آن قبيل باشد چون فعل وقتي به فاعل اسناد دارد كه به احد انحاي ثلاثه ما بتوانيم اين فعل را از او بدانيم اگر فعل به فاعل بخواهد اسناد پيدا كند يا عمدي است يا شبه عمد است يا خطأ بالأخره خطأ فعلِ فاعل است كسي عمداً كسي را مي‌زند و مي‌كُشد اين مي‌شود قتل عمد يك وقت است كه به قصد كُشت نمي‌زند ولي جايي را مي‌زند كه او غالباً كُشنده است به سرش مي‌زند و مانند آن اين شبه عمد است يك وقت است كه نه عمد است نه شبه عمد مي‌خواهد حيواني را صيد كند ولي اشتباه مي‌كند خيال مي‌كند كه آن صيد آنجاست اشتباهاً جاي ديگر را هدف مي‌گيرد و جاي ديگر مي‌خورد به شخصي اين نه مي‌دانست و نه قصد داشت ولي كار، كار اوست اين كار به او اسناد دارد خطأً اين سه‌تا جمله است، سه‌تا فعل است و يك فاعل و سه‌تا تميز است مي‌گوييم «قَتله عمداً، قتله شبه عمدٍ، قتله خطأً» اين اگر باشد فعل براي اوست دِيه مشخص دارد يا قصاص است يا ديه براي خودش است يا ديه براي عاقله اما مورد چهارم كاملاً از اين فضا جداست مورد چهارم اين است كه اين شخص نه قصد زدن ديگري داشت نه اشتباه كرد هدفي را در نظر گرفت دارد تيراندازي مي‌كند كسي خودش را به سرعت رساند و در مسير تير قرار گرفت و كُشته شد در اينجا اين شخصِ ضارب اين شخصِ مقتول را نكُشت «لا عمداً و لا شبه عمدٍ و لا خطأً» بلكه او خود را به اين شخص زد نظير راننده‌اي كه طبق قواعد فنّي راهنمايي و رانندگي دارد راهِ خودش را مي‌رود يك موتورسوار به سرعت خودش را به اين مي‌زند و كُشته مي‌شود در اينجا اين راننده نه قاتلِ عمد است نه قاتل شبه عمد نه قاتل خطا اين ديه هم نبايد بدهد فعل به او اسناد ندارد اصلاً به احد انحاي ثلاثه اين مورد فعل است نه مصدر فعل ديگري خودش را به گلوله او رساند نه اينكه او خطأً به ديگري زد به آن مقتول زد آيا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين شخص را زد عمداً يا شبه عمد يا خطأً يا نه، وقتي خواست با اين عصا به آن مركوبش اشاره كند ديگري دوشش به اينجا برخورد كرد اين به احد انحاي ثلاثه فعل حضرت نيست اين بايد تحقيق بشود بنابراين جريان عصا از سنخ زدنِ خطأيي هم نيست تا مسئله سهو و امثال ذلك مطرح بشود.

 

پرسش:...

پاسخ: هيچ چيز حلاليّت هم نمي‌خواهد او بايد حلاليّت طلب بكند يعني آن موتورسوار تندرو بايد از اين راننده حلاليت طلب بكند خسارتش را بپردازد حالا از نظر عواطف آن شخص وجود مبارك پيامبر يك حساب ديگري دارد اين‌چنين نيست كه حضرت در آنجا بخواهد احتجاج كند كه تو زدي، تو خودت را آوردي و اينها ما بايد از نظر فقهي اين را بحث بكنيم اگر كسي بخواهد بگويد كه مثلاً ـ معاذ الله ـ حضرت سهو كرد بايد اينها را ثابت كند در فضاي عرفي آن موتورسوار بايد عذرخواهي بكند خسارت هم بايد بدهد براي اينكه اين شخص برابر آن سرعت مجاز مي‌رفت و هيچ خطايي هم نكرد او به سرعت آمد خودش را زده كسي در حرم حقّ كُشتن صيد حرم ندارد خب حالا راننده‌اي در حرم دارد مي‌رود اين كبوتر به سرعت آمده خودش را زده به ماشين اينكه صيد حرم نيست آن كبوتر خودش را به ماشين زده نه اينكه اين ماشين خود را به كبوتر زده به احد انحاي ثلاثه فعل بايد به فاعل اسناد داشته باشد اگر گفتيم «قَتله» بايد يك تمييز بياوريم يا بگوييم عمداً يا شبه عمدٍ يا خطأً اما در جريان موتورسواري كه خودش را به اين راننده مي‌زند به احد انحاي ثلاثه فعل به فاعل اسناد ندارد.

خب، فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾ ﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾

 

پرسش:...

پاسخ: بله خب اين چون قضا به امر جديد است دليل مي‌خواهد آن البته امر جديد حكم خاصّ خودش را دارد اما ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ اين جمله وصل به همان است متّصل است منفصل كه نيست يعني اگر يادت رفته كه ان‌شاءالله بگويي هر وقت يادت آمده بگو تا اين تذكره ي توحيدي محفوظ بماند.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، مورد نيست اصلاً زمينه اين است اين درباره ي نماز نيست اگر درباره ي نماز بود آدم مي‌گفت مورد مخصّص نيست اصلاً درباره ي نماز نيست مي‌فرمود اين ان‌شاءالله گفتن ترك نشود اگر يادت بود كه خب همان متّصلاً به كلام مي‌گويي اگر يادت رفته كه ان‌شاءالله بگويي هر وقت يادت آمده بگو اين ان‌شاءالله گفتن است، خب.

 

مطلب بعدي در جريان آن مسئله توحيد است كه ما چگونه ذات اقدس الهي را عبادت مي‌كنيم و به طرف خدا مي‌ايستيم و مانند آن، ما ذات اقدس الهي را به عنوان اينكه او الله است، الرحمان است، ربّ العالمين است با همين عناوين مي‌شناسيم و مي‌پرستيم كه اين عناوين حاكي آن ذات خارج است و بسياري از ماها هم همين‌طوريم و خيال مي‌كنيم كه داريم ذات واجب را عبادت مي‌كنيم ولي اوحدي اهل معرفت براي ما مشخص مي‌كنند كه ذات قابل شناخت نيست بعد نظير آنچه كه كارشناسان شمس و قمر به ما مي‌گويند كه شما مي‌توانيد ماه را ببينيد ولي نمي‌توانيد آفتاب را ببينيد تا براي ما ثابت نكنند ما همان ادبيات عرفي ما، محاورات مردمي ما اين است كه ما آفتاب را مي‌بينيم رو به آفتاب مي‌ايستيم در فضاي شريعت هم مي‌گويند وقتي خواستي نماز ظهر به جا بياوري ببين كه شمس از دايره ي نصف‌النهار زايل شده است يا نه؟ رو به شمس بايست ببين كه سايه روي ابروي راست است يا ابروي چپ است اين مقدار براي ما كافي است ما مي‌گوييم رو به آفتاب ايستاديم آفتاب را ديديم سايه به طرف ابروي راست بود يا ابروي چپ بود و مانند آن در حالي كه كارشناسان مي‌گويند شما رو به نور آفتاب مي‌ايستيد مگر مي‌توانيد آفتاب را ببينيد آفتاب آن وقتي كه منكسف شده است و قمر بين آفتاب و زمين قرار گرفت و سايه ي قمر به زمين افتاد و نگذاشت نور آفتاب مستقيماً به زمين برسد تازه در حالت انكساف كه نورش مستور شده است اگر بخواهيد با چشمِ غير مسلّح يك گوشه ي آفتاب را ببيني كور مي‌شوي نگاه نكن مگر آفتاب ديدني است؟ ولي همه ي ما باورمان اين است كه آفتاب را مي‌بينيم هيچ كسي بدون شنيدن حرفِ كارشناس مگر ترديد مي‌كند كه ما آفتاب را مي‌بينيم، آفتاب را مي‌بينيم اين آفتاب است ديگر آن كارشناس مي‌گويد اينكه شما مي‌بينيد نور شمس است مگر آفتاب ديدني است؟ تازه آن وقتي كه منكسف شد بايد چشمت را مسلّح كني تا يك گوشه‌اش را ببيني ما ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[6] را كه محمولِ ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است در آن قضيه مي‌بينيم بله خداست، الله است، الرحمان است همين كه قرآن معرفي كرده همين كه در ادعيه هست اما مسمّاي اينها نه البته ما اسما يعني مفاهيم را عبادت مي‌كنيم نه خير همين جَلَوات او و وجه او را عبادت مي‌كنيم شما ببينيد اول تا آخر قرآن هر جا سخن از فنا و زوال و نابودي است فقط وجه الله استثنا مي‌شود نه الله ندارد «كل شيء هالك الا الله» او بالاتر از اين بحث است «كلّ من عليها فان الاّ الله» اينها نيست ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾ ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[7] ، ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[8] خود اين وجه «ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ» است شما وقتي اين را بر اساس آن ادبيات مُغني و جامي مي‌خواهي حل كني مي‌بيني ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾ مي‌گويند اين خبر است براي مبتداي محذوف أي هو يعني خدا ذو الجلال و الإكرام است اما وقتي به يك حكيم مي‌دهي به يك عارف مي‌دهي مي‌گويد دست به آيه نزن خود وجه الله «ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ» است اين وجه با جلالت است نه اينكه «هو» مقدّر است ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ كه آن وجه «ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ» است نه «ذي الجلال و الإكرام» است كه «ذي» اگر باشد يعني رب ذي الجلال و الإكرام است «ذو» اگر باشد يعني وجه ذو الجلال و الإكرام است سخن از نَعت مقطوع نيست كه «و يبقي وجه ربِّكِ» كه رب مجرور است «هو» اين رب ذو الجلال و الإكرام است خير اين‌چنين نيست اين ذو الجلال براي همان وجه است كه وجه با جلال و كرامت است مگر مي‌شود ذات اقدس الهي را درك كرد نظير اين شمس، خب در نماز و غير نماز هم همين‌طور است ما به طرف الله مي‌ايستيم همان حقيقتي كه واجب الوجود است همان حقيقتي كه خالق آسمان و زمين است آن وقت ببينيد همه ي اين اسمايي كه شما مي‌گوييد آنكه «بكلء شيء عليم» است، آنكه «هو الحيّ الذي لا يموت» است آنكه سرمدي است همه ي اينها اسماي اوست آنجا كه هيچ سِمه‌اي و علامتي ندارد كسي به او دسترسي ندارد، خب.

 

﴿إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ در جريان ربوبيّت، ربوبيّت را ذات اقدس الهي تنويع كرده، تقسيم كرده فرمود يك ربوبيّت مطلقه است كه خدا ربّ كل شيء است ربّ العالمين است يك ربوبيّت رحيميه است كه تدبير مي‌كند، مي‌پروراند، اداره مي‌كند مالكيّتش را و مولويّتش را به عهده مي‌گيرد در اين ربوبيّت رحيميه و ربوبيّت خاصّه فرمود مشركان و اهل جهنّم تحت ولايت خدا نيستند «الله مولانا و لا مولي لهم»[9] اين شعار رسمي مسلمانها بود به دستور پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جبهه‌هاي جنگ مي‌دادند در قرآن كريم فرمود خداي سبحان مولاي مؤمنين است كفّار تحت ولايت آتش‌اند «مولاهم النار» گاهي مي‌فرمايد «مولاهم النار»، گاهي مي‌فرمايد: ﴿فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ﴾[10] اينها در تحت تكفّل و ولايت شعله‌اند آتش اينها را خوب مي‌پروراند «مولاهم النار»، ﴿فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ﴾ لذا درباره ي مؤمنين دارد كه خداوند مولاي مؤمنين است. فتحصّل كه ربوبيّت نظير رحمت دو قِسم است يك ربوبيّت رحمانيه است كه فراگير است او ربّ العالمين است، يك ربوبيّت رحيميه است كه ذات اقدس الهي ربّ مؤمنين است، ربّ انبياست، ربّ اولياست، مولاي مؤمنين است و كفّار تحت ولايت الله نيستند چون وليّ الله نيستند آن‌گاه همين پروردگاري كه ربّ العالمين است آنها را عذاب مي‌كند در آيات عذاب، همان خدايي كه رحمت رحمانيه دارد نه رحيميه آنها را عذاب مي‌كند و آنها هيچ راهي جز پذيرش عذاب الهي ندارند براي اينكه ربّ العالمين دارد اينها را عذاب مي‌كند او اشدّ المعاقبين است في موضع النكال و النقمة چه اينكه ارحم الراحمين است في موضع العفو و الرحمة اينكه فرمود ربّ من اين ربوبيّت رحيميه است وگرنه خداي سبحان در ربوبيّت رحمانيه او ربّ العالمين هم هست، خب.

در جريان مدّت مكث اينها اول فرمود اينها مدّت طولاني در غار بودند در طليعه ي قصّه آيه ي يازده اين‌چنين فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾[11] اين به عنوان متن بود بعد اين متن را در آيات بعدي شرح كردند تا رسيديم به اين آيه كه شرح اين عدد هست در اين آيه محلّ بحث كه شرح عدد هست فرمود: «وَلَبِثُوا» همين اصحاب كهف ﴿فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ﴾ اين «سِنِينَ» تمييز نيست اگر تمييز بود مفرد بود نه جمع اين بدل است براي ﴿ثَلاَثَ مِائَةٍ﴾ نبايد بدون تنوين خواند چون بدل است معنايش اين است كه «و لبثوا في كهفهم سنين» آن سنين چند سال است؟ «ثَلاَثَ مِائَةٍ» يا اول مي‌فرمايد ﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ﴾ چه چيزي؟ «سِنِينَ» نه شهراً، نه يوماً بلكه سِنين كه اين «سِنِينَ» بدل «ثَلاَثَ مِائَةٍ» خواهد بود نه تمييز تا روشن كند كه آن «سِنِينَ عَدَداً» كه در آغاز قصّه آمده «ثَلاَثَ مِائَةٍ» اين ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ از وجود مبارك حضرت امير سؤال كردند كه چطور﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾؟ فرمود اين «ثَلاَثَ مِائَةٍ» يعني سالِ قمري چون معمولاً سال به اصطلاح كتاب و سنّت همان سال قمري است ديگر سال شمسي كه نيست سال قمري است و اگر در كتابهاي انبياي ديگر يا در نوشته‌هاي اقوام و ملل ديگر آمده است كه آنها سيصد سال شمسي آرميده‌اند و سيصد سال شمسي بيش از سيصد سال قمري است خداي سبحان فرمود: ﴿ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ يعني 309 سال قمري كه معادل سيصد سال شمسي است البته در طيّ اين رقم سيصد سال تفاوت سه ماه شايد دو ماه و نيم سه ماه تفاوت باشد كه اينها ديگر مُغتفر است حالا فخررازي نقدي دارند كه اگر ان‌شاءالله شد آن را در نوبت بعد مطرح مي‌كنيم نسبت به اين حديث نقدي دارند كه آيا 309 سال قمري همان سيصد سال شمسي است يا تفاوت دارند اين نقد جناب فخررازي را به خواست خدا فردا مطرح مي‌كنيم، خب.

﴿وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ اين سخن خداست بعد مشخص كرد و اين مي‌شود آيت الهي، بعد فرمود به دو دليل ذات اقدس الهي اعلم است اين اعلم بودن خداي سبحان به عنوان افعل تفيض نيست اعلمِ افعل تعييني است نه اينكه شما هم عالِميد خدا عالِم‌تر است براي اينكه غيب است شما غيب نمي‌دانيد آنچه را كه شما گفتيد «رَجْماً بِالْغَيْبِ» بود شما با اينكه عدد اينها خب بالأخره چند نفر از شهر آمدند اين سينه به سينه قابل ضبط بود نسبت به آن شما نمي‌دانستيد چند نفرند بالأخره به نسلهاي بعدي نرسيده كه اينها پنج نفر بودند؟ هفت نفر بودند؟ چند نفر بودند؟ اين خوابشان كه سيصد سال است از كجا اينها عالِم باشند پس تنها كسي كه چون غيب است مي‌داند خداست به چه دليل؟ به دو دليل يكي اينكه مجموعه ي آسمان و زمين مِلك و مُلك خداست او هم مالك است هم مَلِك ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[12] هم او مالك سماوات و ارض است هم مَلك سماوات و ارض بنابراين باخبر است، مطلب دوم آن است كه او چون «بكلّ شيء عليم» است هم چون مالك كلّ شيء است مي‌داند چه خبر است هم بر فرض كه به فرض محال كه مالك نباشد چون عليم بكلّ شيء است باخبر است لذا با دو حجّت با دو برهان ثابت فرمود كه ذات اقدس الهي به مسئله رقم و عدد ساليان خواب اصحاب كهف آگاه‌تر است يا آگاه است ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا﴾، چرا؟ چون ﴿لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ و «كل ما له غيب السماوات و الأرض فهو عالِم فالله عالم» اين يك، ﴿أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ﴾ خدا تعجّب است كه بكلّ شيء بصير است اين «أَبْصِرْ بِهِ» صيغه ي تعجّب است ديگر مُبصَربه آن محذوف است كه «حذف متعلقّ يدلّ علي العموم» مسموعش محذوف است كه حذفش «يدلّ علي العموم» ﴿أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ﴾ كه تعجّب است او چنان بصير است كه بكلّ شيء بصارت دارد، او چنان سميع است كه بكلّ شيء سميع است هيچ چيزي از حوزه ي بصر و سمع او خارج نيست خدا اين‌چنين است پس يقيناً به جريان اصحاب كهف عليم است پس طبق دو برهان ذات اقدس الهي اعلم به مدت مَديد خواب اصحاب كهف است ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا﴾ چرا؟ چون ﴿لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ «و كلّ مَن له غيب السماوات و الأرض فهو عالم فالله عالم» دو، ﴿أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ﴾ خداي سبحان بكلّ شيء بصير است با چه تعجّب، بكلّ شيء سميع است با چه تعجّب اينها هم يك شيء‌اند و خداي سبحان ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾[13] و سميع است پس به حال اينها بصير و سميع است اين برهان دوم، اما ديگران نه بالاستقلال عالم‌اند نه بالمشاركه البته جامع اينها همان است كه در سوره ي مباركه ي «سبأ» خواهد آمد كه يك وقت هم برابر ضرورتي كه ايجاب كرد از سوره ي مباركه ي «سبأ» آن آياتش خوانده شد كه سوره ي مباركه ي «سبأ» آيه ي 22 مي‌فرمايد بر اساس توحيد كلّ صحنه ي آفرينش براي خداست غير خدا نسبت به ذرّه‌اي از ذرّات عالَم هيچ كدام از اين سِمتها را ندارد يك، لا بالاستقلال مالك ذرّه است لا بالمشاركه مالك ذرّه است، لا بالمظاهره در ذرّه سهم دارد مي‌ماند بالشفاعه، شفاعت هم تحت اذن اوست در آيه ي 22 سوره ي مباركه ي «سبأ» فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾[14] شما اين ارباب و بتهايي كه غير خداست آ‌نها را بخوانيد ببينيد چه كار از آنها ساخته است اينها ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾[15] مثقال، مثقال مصطلح در بقّالي و معاملات عُرفي نيست يعني همين ذرّه‌اي كه اگر انسان دريچه را باز كند به طرف آفتاب ببينيد ذرّات مبسوطي در هواست هر كدام از اينها ذرّه است اينها كه ديگر به وزن در نمي‌آيد كه، خب ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ چه في السماوات باشد چه في الأرض اينها مالك نيستند يعني بالاستقلال ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ نه تنها بالاستقلال مالك ذرّه‌اي از آسمان و زمين نيستند شريك واجب هم نيستند اين دو، يك وقت است انسان مالك است يك وقت مالك نيست شريك مالك است يك وقت است نه مالك است نه شريك ولي پشتوانه ي مالك است ظَهْر يعني پشت، ظهير يعني پشتوانه، پشتيبان در اثر مُظاهره در اثر پشتوانه بودن، پشتيبان بودن سهمي دارد فرمود اين هم از غير خدا ساخته نيست ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾[16] پس بنابراين اينها مي‌شوند بيگانه ي محض اگر بخواهند سهمي داشته باشند فقط مي‌ماند مسئله شفاعت، شفاعت حق است اما براي انبيا و اولياست ديگر به اين بتها كه كسي اجازه ي شفاعت نمي‌دهد كه چهارمي را فرمود ممكن است آن سه‌تا كه محال است يعني بالاستقلال مالك باشند، بالمشاركه مالك باشند، بالمظاهره سهم داشته باشند اينها محال است مي‌ماند مسئله شفاعت اين را در آيه بعد فرمود شفاعت حق است اما ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾[17] اين فقط به اهل بيت و انبيا و اوليا حقّ شفاعت مي‌دهد چون به اذن خداست هم مشفوع‌ٌله بايد مرتضي‌المذهب باشد ﴿إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾ هم شفيع بايد كه مأذون باشد ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ بنابراين غير خدا هيچ سهمي ندارد چون غير خدا هيچ سهمي ندارد نه برهان اول كه ﴿لَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است در آنها جاري است نه برهان دوم بنابراين دليلي ندارد كه آنها بدانند كه يك امر غيبي را چطور غير خدا مي‌تواند خبر داشته باشد؟ مي‌ماند انبيا و اوليا كه به اِعلام الهي باخبرند پس ﴿مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً﴾ پس آنها نه ولايت دارند كه مستقلاً كار بكنند نه شريك واجب‌اند مي‌ماند قِسم سوم كه مظاهره است اين مظاهره را در سوره ي مباركه ي «سبأ» بيان كرده پس از اين بتها هيچ كاري ساخته نيست پس بنابراين از غير خدا كه درباره ي غيب مي‌خواهند خبر بدهند چون نه مالك غيب السماوات و الأرض‌اند نه ﴿أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ﴾ درباره ي آنهاست وجهي ندارد كه آنها عالِم باشند اگر سخني گفتند ﴿رَجْماً بِالْغَيْبِ﴾ است، خب.

﴿مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً﴾ حالا بگوييم شريك نيستند ولي خدا اينها را قرار داده اين‌چنين كاري كه نيست شركت كه محال است آن شفاعت است كه به اذن اوست شركت داشتن در كار خداي سبحان بالقول المطلق محال است نه كسي شريك است نه خدا چنين كاري را كرده و مي‌كند مي‌ماند شفاعت، شفاعت هم كه افراد خاصي اذن داشته باشند حالا به خواست خدا سخنان جناب فخررازي فردا ممكن است كه مورد نقض قرار بگيرد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo