< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 35 تا 42 سوره کهف

 

﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾ ﴿وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً﴾ ﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً﴾ ﴿لكِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً﴾ ﴿وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً﴾ ﴿فَعَسَي رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً﴾ ﴿أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً﴾ ﴿وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَي ما أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً﴾

 

مهم‌ترين برنامه ي قرآن كريم بعد از مسئله ي توحيد و اسماي حسناي الهي معرّفي خود انسان و دنيا و رابطه ي انسان و دنياست زيرا حبّ دنيا رأس كلّ خطيئه است چون مهم‌ترين خطر حبّ دنياست اصرار قرآن كريم هم بر معرّفي دنيا و خطر اين محبّت باطل است لذا هم با برهان، هم با موعظه، هم با جدال احسن و هم با تمثيل اين مطلب را تفهيم مي‌كند در اين زمينه درباره ي دنيا هم در همين سوره ي مباركه ي «كهف» آيه ي 45 كه خواهد آمد مَثل ذكر مي‌كند هم آنچه كه در سوره ي مباركه ي «يونس» قبلاً گذشت به صورت مَثل جريان دنيا را تبيين فرمود. در سوره ي مباركه ي «يونس» كه قبلاً گذشت آيه ي 25 اين بود ﴿إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ﴾[1] دنيا مثل يك بهار زودگذري است كه خزان او را تعقيب مي‌كند و كلّ جريانش پژمرده خواهد شد در سوره ي مباركه ي «حديد» هم به همين وضع آمده در همين سوره ي مباركه ي «كهف» كه محور بحث است در آيه ي 45 هم همين مضمون را ذكر مي‌كند كه ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ﴾ با تفاوتي در اين موارد امثله مشخص مي‌كند كه اين يك زرق و برق زودگذري است و پايانش هم پاييز ممتد تا انسان گرفتار حبّ اين دنيا نشود. در محلّ بحث كه فرمود: ﴿دَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ اين ﴿وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ جمله ي معترضه است كه در وسط واقع شده يعني اين شخص به خود ظلم كرده اين شخصي كه موحّد نبود از يك سو، معتقد به معاد نبود از سوي ديگر، نظام ارزشي را بيجا فهميد از سوي سوم، به جاي تواضع، تفاخر كرد ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾[2] گفت از جهت چهارم، اين شخص به خودش ستم كرده ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ درباره ي آن دوتا باغ هم كه فرمود: ﴿كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا﴾[3] ديگر نفرمود «تلك الجنّتين أتتا» با اينكه اگر «كلتا» است بايد تثنيه بياورد بفرمايد «أتتا» اما فرمود: ﴿كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ﴾ يعني «أتت كلّ واحدة منهما أكلها» نه اينكه مجموع اين دوتا باغ ثمرشان را دادند بلكه جميع ثمرش را داد يعني هر باغي ثمر خودش را داد يك وقت است مي‌گوييم اين دوتا باغ ثمر دادند يعني مجموعشان بي‌ثمر نبود اين نمي‌رساند كه كلّ واحد ثمر خودش را داده اما اگر گفتيم جميع ثمر دادند يعني كلّ واحد از اين دو ثمربخش بودند ديگر جا براي آن توهّم نيست لذا فرمود: ﴿كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ» يعني «أتت كلّ واحدة منهما اكلها» اما اينكه اين باغ محفوف بود چون حِفاف يعني جانب «أحفّه» يعني جانب او را گرفت اگر جانب او را بگيرد مي‌تواند به او احاطه پيدا كند محفوف است يعني چيزي جانب او را گرفته در سوره ي مباركه ي «غافر» كه دارد ﴿حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾[4] يعني فرشته‌ها از هر طرف در محدوده ي عرش حضور دارند ﴿وَتَرَي الْمَلاَئِكَةَ﴾ پايان سوره ي مباركه ي «زمر» ﴿وَتَرَي الْمَلاَئِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾ «حَفّ» و «أحفّ» يعني «أحاط بجانبه» چون حِفاف يعني پهلو، «أحفّه» يعني پهلوي او را گرفته اگر همه ي پهلوهاي او را «أحفّ» و «حفّ» يعني أحاط به او از همه ي طرف او، خب اينكه فرمود: ﴿حَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ﴾[5] معنايش اين نيست كه اين انگور و اين خرما با هم همزمان ميوه مي‌دهند تا اشكال بشود كه يكي از نظر حرارت بايد در تابستان باشد در فضاي گرم باشد، يكي بايد در فضاي خنك باشد ممكن است آن انگورش در فصل بهار ميوه بدهد و اين خرمايش در فصل تابستان چون اين فصول چهارگانه براي انواع ميوه‌ها آماده شده است البته در بهشت كه سخن از شمس و قمر نيست ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[6] فصول چهارگانه هم نيست اما مع‌ ﴿ذلك أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[7] چون آنجا به اراده ي مؤمن درخت سبز مي‌شود نه با نسيم بيرون يا آبِ بيرون و مانند آن، اگر ﴿فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ﴾[8] است و هر چه انسان بخواهد در بهشت هست ديگر سخن از اين نيست كه آنجا در فصل بهار چگونه ميوه مي‌دهد در فصل تابستان چه ميوه مي‌دهد فصولي در كار نيست و ميوه‌ها هم دائمي است اُكُل يعني خوراكيِ درختان بهشت دائم است با اينكه فصولي هم در كار نيست اما اينجا ممكن است در هر فصلي از اين فصول چهارگانه بخشي از اين درختها ميوه بدهد و آن ﴿كَانَ لَهُ ثَمَرٌ﴾[9] هم گذشته از اينكه نقدين و مانند آن را شامل مي‌شود ميوه‌هاي درخت خاصّي كه بايد در زمستان ثمر بدهد آن را هم در برمي‌گيرد بنابراين چهار فصل اين شخص از نعمتهاي الهي برخوردار بود و كلّ واحدة از اين باغها هم اين‌چنين بودند منتها اين شخص هم از نظر مبدأ مشكل داشت و هم از نظر معاد لذا اين‌چنين گفت كه ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾[10] و اما آن شخص كه محاور او بود يعني گفتماني داشتند، گفتگويي داشتند «حار، يحور» يعني «رجع يَرجع» ﴿ظَنَّ أَن لَن يَحُورَ﴾[11] يعني «لن يرجع» وقتي اشكالي مي‌شود جواب برمي‌گردد اين مي‌شود محاوره، نقدي مي‌شود ديگري بررسي مي‌كند مي‌شود محاوره، شبهه‌اي است و پاسخي مي‌شود محاوره حِوار يعني رجوع كردن يكي به ديگري اين هم محاور او بود در برابر سؤال او پاسخ ارائه مي‌كرد او به او گفت كه ﴿أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ﴾ تو اگر منكر مبدأي خب آن خدايي كه تو را خلق كرده است توان كارهاي ديگر را هم دارد درباره ي معاد كه گفتي ﴿مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾ اگر مشكلت اين است كه چگونه مُرده‌ها را خدا زنده مي‌كند خب آن خدايي كه مهم‌تر از معاد را يعني در مبدأ انجام داد در منتها هم انجام مي‌دهد همان بخش پاياني سوره ي مباركه ي «يس» كه ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[12] خب ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[13] آنكه هيچ را به اين صورت در آورد ﴿خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ همان يقيناً توان آن را دارد كه دوباره انسان مُرده را زنده كند پس چرا مي‌گويي ﴿مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾؟ اگر مشكلت اين است پاسخش با خودش است خب اگر قبول كردي آن كسي كه خالق است و بار اول ايجاد كرد كه مشكل‌تر از بار دوم است همان خداست خب دوباره ايجاد مي‌كند ديگر اگر مي‌گوييد نه، خدا مرا خلق كرده ولي دنيا آخر خط است مرگ هم عبارت از پوسيدن است نه از پوست به در آمدن اگر اين را خيال مي‌كني خب خداي حكيم كه كارِ عبس نمي‌كند ﴿سَوَّاكَ رَجُلاً﴾ او همه ي كمالات علمي و عملي را در اختيار انسان قرار داد عقل داد، هوش داد، خِرَد داد، مجاري ادراكي ظاهري داد، مجاري ادراكي باطني داد، اعمال ظاهري داد، اعمال باطني داد چنين كار حكيمانه كه نمي‌تواند عبس و پوچ باشد اينكه اينها دست به خودكشي مي‌زنند باور نكردند كه مرگ از پوست به در آمدن است اينها خيال مي‌كنند راحت شدند در حالي كه عذابشان از همان لحظه ي مرگ شروع مي‌شود براي اينكه اينها به بهترين امانت الهي بدترين خيانت را روا داشتند، خب خيال كردند اين جان براي خودشان است، حيات براي خودشان است، پس دوتا شبهه است اگر شبهه در اين است كه خدا قادر است يا نه؟ ﴿أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ﴾ خب ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنكه اوّلين بار خلق كرده يقيناً قادر است كه دوباره مُرده را زنده كند، اگر شبهه در اين است كه خدا خلق كرده ولي هدفي در كار نيست مرگ، پايان كار است اين مي‌شود بي‌هدفي، مي‌شود عبس و خداي سبحان تو را به عنوان يك مرد كامل آفريده اين كارِ حكيمانه هدفي دارد و آن اين است كه انسان در برابر عنايتهاي الهي مسئول است آمده تا به كمال برسد و ثمر كمالش را هم در دنيا بچيند هم در آخرت پس چرا مي‌گويي ﴿مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾، ﴿أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً﴾ اين تراب و نطفه هم مي‌تواند درباره ي اصل و فرع انسان باشد كه خَلَق آدم را مِن تراب و جَعل نسله مِن ماء مهين، هم درباره ي خود انسان كه در طليعه ي بحث اشاره شد هر انساني بالأخره اول خاكهاي اين مزارع و مراتع بود، بعد نطفه شد، بعد انسان، بعد هم دوباره خاك مي‌شود ﴿ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً﴾ پس اين ابطالِ سخن او. يك موحّد الهي تنها درصدد اين نيست كه سخن رقيب را ابطال كند حرف مثبت خودش را هم طرح مي‌كند «لكِنَّ» يعني لكن من حرفم اين است تو حالا حرفت آن بود من حرفم اين است ﴿لكِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً﴾»و او هر چه دستور داد هم اطاعت مي‌كنم و اما تو كه وارد شدي به باغهايت به جاي اينكه بگويي ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ﴾[14] چرا نگفتي ما شاء الله ﴿وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً﴾ ﴿فَعَسَي رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ﴾ اين با اينكه موحد بود اما در حدّ اميد سخن گفت او با اينكه ملحد بود به ضرس قاطع سخن گفت، گفت ﴿لَئِن رُّدِدتُّ إِلَي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً﴾ با ضرس قاطع با «نون» تأكيد ثقيله گفت من آنجا هم اگر بروم بهتر از اين گيرم مي‌آيد اين با اينكه موحّد است ﴿وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[15] اين خائفانه و راجيانه سخن مي‌گويد ﴿خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ﴾ اين نفرين نيست اين هشدار به عذاب الهي است اين انذار است نه اينكه من اين كار را مي‌كنم يا خدايا اين كار را بكن خدا انذار كرده، تبشير داده به انذارش عمل مي‌كند، به تبشيرش عمل مي‌كند، به وعده‌اش عمل مي‌كند، به وعيدش عمل مي‌كند عذابي بيايد «فَتُصْبِحَ» اين جنّت ﴿صَعِيداً زَلَقاً﴾ صَعيد همان وجه‌الأرض است يك لَزغ، زَلِق، ليز و صاف بشود اين براي اين يا نه، عذابي نيايد ولي در اثر خشكسالي اين كم كم پژمرده بشود ﴿أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً﴾ وقتي كه اين آبها فرو رفته خب چيزي سرسبز نمي‌ماند در پايان سوره ي مباركه ي «قلم» كه آن آيه خوانده شد اين است كه ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾[16] اگر خداي ناكرده اين آبهايي كه فعلاً به صورت چشمه و چاه و قنات در دسترس ماست اگر ذات اقدس الهي اراده كند كه اينها چند هزار متر بروند پايين يا خداي ناكرده اين نفت و گاز و اينها چند هزار متر بروند پايين كه هيچ صنعتي نتواند اينها را استخراج بكند خب جز فقر و تنگدستي چيز ديگر نيست فرمود ما اين را بالا آورديم در دسترس شما قرار داديم اگر اينها پايين برود كه شما نمي‌توانيد، مقداري ما اينها را پايين برديم تا شما تلاش و كوشش كنيد صنعت ياد بگيريد اينها را استخراج كنيد اما اگر خواستيم قدري پايين‌تر ببريم كه ﴿فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾ ماء مَعين يعني آبي كه «تراه العيون و تناله الدلاء» دَلو به او مي‌رسد، چشم او را مي‌بيند و مانند آن، خب ﴿أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً﴾ اين محاوره، اما نتيجه چطور شد؟ فرمود: ﴿وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ﴾ تاكنون سخن از ﴿حَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ﴾[17] بود اما الآن ﴿أُحِيطَ بِثَمَرِهِ﴾ تاكنون اين مزرعه‌ها و باغها محفوف به درختهاي سرسبز و خرّم بود الآن محفوف شد به عذاب الهي احاطه پيدا كرده يعني دورش را ديوارچين كرده با عذاب دورش را چيده مي‌گويند فلان كس يك آدم محتاط است يعني دور دينش را ديوار كشيده اين احتياط از حائط است اين روايت را كه مرحوم شيخ انصاري در رسائل نقل كرده در جوامع روايي ما هم آمده وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به كميل فرمود، كميل «أخوك دينُكَ فاحتط لدينك»[18] [19] تو يك برادر داري در عالَم همين و آن دين توست آن برادرها هستند اما با تو در قبر نيستند تنها برادر ما همان دين ماست «أخوك دينك» نه «دينك أخوك» اين مفيد حصر است يعني تو فقط يك برادر داري و آن دين توست «أخوك دينك» حالا يك برادر عزيز داري كه آن دينت است «فاحتط لدينك» دور دينت را ديوار بكش آدم محتاط يعني ديوار كشيده خب اگر كسي زحمت كشيده باغ درست كرده اين درختها ثمر دارد خب اگر ديوار نكشد بيگانه مي‌آيد مرتّب از ميوه‌اش مي‌چيند اينكه مي‌گويند مواظب باشيد كسي از شما چيزي نخواهد يعني ديوار بكشيد طرزي زندگي كنيد كه هر كسي هر پيشنهادي را به شما ندهد در اين روايت معروف كه دارد «مَن كان مِن الفقهاء صائناً لنفسه»[20] فقيه باشد، مجتهد باشد، «مطيعاً لأمر مولاه» باشد، مخالفاً لأمر باشد «صائناً لنفسه» نه يعني عادل، عادل را كه فرمود «مطيعاً لأمر مولاه» نه يعني آدمِ خوبِ باتقوا او را كه «تاركاً لهواه» مي‌گويد صائن يعني آدم عاقل كه دور دينش را ديوار بكشد كه صيانت كند اگر دور دين ديواركشي نشود هر كسي مي‌آيد بالأخره هر راهرويي مي‌آيد يك چيزي مي‌برد فرمود كميل تو يك برادر داري «دينك أخوك» نيست «أخوك دينك فأحتط لدينك» دور دينت را ديوار بكش حالا كه دورش را حائط كشيدي، ديوار كشيدي اين محفوظ است يك وقت است كه با رحمت چيزي را ديواركشي مي‌كند، يك وقت با نِقمت چيزي را ديواركشي مي‌كنند يك كمربند سرخ آتشي دورش مي‌بندند اين همان است فرمود: ﴿وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ﴾ اين با نقمت الهي، عذاب الهي اين ثمر خواه در كشاورزي، خواه در آن باغداري، خواه در آن نقدين و تجارت ثمر بالقول المطلق همه ي اين نعمتهاي شمرده شده را در برمي‌گيرد اينها محاط شدند به عذاب الهي ﴿وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَي ما أَنفَقَ فِيهَا﴾ حالا اين دستها را روي هم مي‌زند اين كف دست راست را پشت دست چپ، كف دست چپ را پشت دست راست كه من چه كاري كردم براي چه سرمايه‌گذاري كردم اينكه مي‌گفت ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾ ديد زود يك خزان زودرسي آمده البته منظور او اين نبود كه اين براي ابد مي‌ماند چون مي‌ديد بالأخره باغها بعد از چند سال از بين مي‌روند اينكه مي‌گويند اين مال نَمير است يا ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾ يعني ما تا زنده هستيم اين هست وگرنه منظورش اين نيست كه اين ابدي است، خب اينكه گفت ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾ ديد صبح كرده تمام نعمتها از دستش رفته ﴿فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَي ما أَنفَقَ﴾ گاهي ذات اقدس الهي اين مَثلها را در قيامت به صورت ديگر بازگو مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ﴾ عَضّ يعني گاز گرفته مي‌گويند كلب عضّاض يعني سگِ گازگير انسانِ پشيمان اين سبّابه را به دندان مي‌گزد اينكه در تعبيرات فارسي و همچنين عربي معروف است چه در سبّابه ي مردم پشيمانم كه ما در فارسي مي‌گوييم يا آنها مي‌گويند «سبابة المتندّم» يعني عربها مي‌گويند براي اينكه معمولاً اهل عُرف در هنگام پشيماني اين سبّابه را به دهن مي‌گذارد ولي وقتي خطر زياد بود ﴿يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ﴾[21] هر دو دستش را گاز مي‌گيرد از شدّت ندامت كه چرا با اين دست خلاف كردم، با اين دست خلاف كردم ﴿يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ﴾ اينجا هم ﴿فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَي ما أَنفَقَ﴾ كه چرا من اين همه راه بيراهه رفتم و اين همه سرمايه را در راه باطل صرف كردم ﴿فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَي ما أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ سقفهايش پايين آمده اگر انگور بود داربست بود عرش داشت يعني سقفي داشت كه اين شاخه‌ها و خوشه‌ها روي آن سقف آرميده بودند اينها فرو ريختند ﴿خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ آن‌گاه در چنين حالي مي‌گويد ﴿وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً﴾ آن‌وقت هم كه فايده ندارد ﴿وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ﴾[22] در چنين حالي نه وليّ دارد نه ناصر قبلاً هم اين فرق گذشت يك وقت است كارهاي انسان را ديگري به عهده مي‌گيرد اين مي‌شود وليّ مثل اينكه كار كودك را پدر و مادر او به عهده مي‌گيرند يك وقت است نه، بخشي از كارها را خود انسان به عهده دارد بخشي را از ديگري مدد مي‌جويد اين مي‌شود نصرت در آنجا كه شخص بخشي از كارها را خودش انجام بدهد بخشي را ديگري به آن ديگري مي‌گويند معين، معاون، ناصر اما وقتي تمام كارها را ديگري انجام مي‌دهد اين مي‌شود وليّ اينها كه ناصر ندارند براي اينكه كسي در آن روز قدرتي ندارد كه به كمك اينها بيايد يك وليّ مي‌ماند و آن خداست خدا هم كه ولايت اينها را رها كرده سرپرستي اينها را به عهده نگرفته هم درباره ي ولايت نظر قرآن مشخص شد هم درباره ي نصرت فرمود: ﴿وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مَنتَصِراً﴾[23] اين سه مسئله را يكي نصرت است يكي ولايت است يكي انتصار، انتصار اين است كه خود آدم انتقام بگيرد مُنتصِر يعني مُنتقم در سوره ي مبار‌كه كه به نام پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آن سوره ي 47 آنجا فرمود ما در جريان دنيا كفّار هستند، منافقين هستند، جبهه هست، جنگ هست، معركه ي قتال هست اگر خدا بخواهد دينش را حفظ بكند كه به شما نيازي ندارد ولي شما را مي‌خواهد كامل كند ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾[24] «لاَنتَصَرَ» يعني «لانتقم» اگر خدا خودش مي‌خواست كه از اينها انتقام مي‌گرفت ﴿وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾[25] مي‌خواهد شما را بيازمايد كه آيا اهل جهاد و جبهه هستيد يا نه؟ انتصار يعني انتقام. فرمود نه خودِ اين سرمايه‌دار مال‌باخته قدرت انتصار دارد كه خودش انتقام بگيرد جبران كند يك، نه كسي از بيرون به كمك اين مي‌شتابد دو، يك وليّ مي‌ماند كه ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾[26] آن هم كه وليّ مؤمنين است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن بخشهاي جنگ فرمود شعاري كه آنها مي‌دهند مي‌گويند «لنا العزّي و لا عزّي لكم» شما بگوييم «الله مولانا و لا مولي لكم»[27] درست است خدا مولاي عالميان است اما آن ولايت خاصّه‌اي كه بتواند با عنايت همراه باشد آن براي مؤمنين است پس ولايت حق در آنجا ظهور مي‌كند كه اين شخص بهره‌اي ندارد، انتصار هم مقدورش نيست نصرت هم نصيبش نمي‌شود اين سه قضيه سالبه نسبت به اين شخص ﴿وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ﴾[28] اينكه مي‌گفت ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾[29] لازم نيست قيامت فرا برسد ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ﴾ ﴿وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾ در دنيا هم همين‌طور است اگر ذات اقدس الهي خواست كسي را تنبيه كند طرزي انسان را محاط عذاب قرار مي‌دهد كه ﴿لَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ﴾ اينكه مي‌گفت ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ الآن هيچ كسي نيست به داد او برسد اختصاصي به مسئله قيامت ندارد ﴿وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مَنتَصِراً﴾ اين دو قضيه، ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ اين سه قضيه او وليّ است اما «الله مولانا و لا مولي لكم» خدا ولايت دارد اما ﴿هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَخَيْرٌ عُقْباً﴾[30] پايان خوب به دست اوست او دارد ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[31] ثواب براي اوست به مؤمنان خواهد داد اينها را به حال خودشان رها مي‌كند هيچ كسي به داد اينها نمي‌رسد و آن نتيجه ي عملِ تلخ هم دامنگير اينها مي‌شود همين معنا را كه برخيها مثل تفسير ابي‌السعود اينها تاريخش را ذكر كردند كه اينها دوتا برادر بودند اسمشان هم ترسوس و امثال ذلك بود اينها را از فخررازي گرفتند فخررازي اين قصّه را نقل كرده مي‌گويد اينها دوتا برادر بودند ارث داشتند اسم اوّلي اين بود اسم دومي اين بود البته مستحضريد كه اين‌گونه از تاريخها چون منشأ اساسي ندارد تكيه كردن به اينها هم كارِ آساني نيست كه آيا واقعاً همين دو نفر بودند؟ همين فخررازي مي‌گويد كه آنچه كه در سوره ي مباركه ي «ص» يا «صافات» آمده آن هم مربوط به همين دوتا برادري است كه يكي وضعش خوب بود يكي وضعش بد بود اين‌طور شد. مستحضريد كه فقر «مِن حيث هو فقر» كمال نيست مگر كسي كه فقير باشد و فقر را به عنوان آزمون الهي تحمّل كند و صابر باشد غنا «بما أنّه غني» نقص نيست مگر كسي از غنا به اِتراف و اسراف سر در بياورد كه ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي﴾ ﴿أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[32] اگر اين دو باشد آن صبري كه در فقير است آن استغنايي كه در غني است يكي معيار عزّت است ديگري معيار ذلّت وگرنه صِرف مال در جايي باشد اين نه دليل كمال است نه نبودش نقص اين‌چنين است، خب.

 

پرسش:...

پاسخ: مي‌تواند، نعم المال الصالحه اما للرجل الصالح تا به دست چه كسي باشد اين مال خود مال من حيث هو مال نعمت است اما به دست چه كسي باشد؟ اگر به دست مرد صالح باشد اين بيان از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه «نِعم المال الصالح للرجل الصالح»[33] يك، «نعم المال عوناً للتقوي» دو، اين دوتا روايت و مانند آن در مجامع روايي ما كم نيست اما فقر بما أنّه فقر كمال نيست صبرِ فقيرانه باعث كمال است البته اين معنا هست كه داشتن سرگرمي مي‌آورد و غالباً كساني كه به مقاماتي رسيده‌اند از همين خانواده‌هاي ضعيف و محروم بودند غالباً اين مراجع بزرگ، حكماي بزرگ، فقهاي بزرگ، مفسّران بزرگ از همين روستاها بودند اين‌چنين نبود كه فرزند سرمايه‌داري بشود فقيه، بشود حكيم، بشود اصولي، بشود مفسّر اين‌طور نبود آنها در عين حال كه چيز خوبي است اما سرگرمي مي‌آورد ديگر اينها كه سرگرمي ندارند قلبشان را به عنايت الهي لبريز كردند غالباً اينها اين‌طورند اينها كه به جايي رسيدند بعد بچه‌هايشان آدم عادي در مي‌آيند براي اينكه اينها بچه‌هايش مُترف‌زاده‌اند غالباً اين‌طور است شما اين تاريخ بزرگان را كه مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد اينها روستازاده‌ها بودند كه ذات اقدس الهي به اينها عنايت كرد به مقامات علمي رسيدند يا مرجع شدند يا رشته‌هاي ديگر بالأخره شاخص شدند در حوزه‌هاي علميه بعد هم چراغ خاموش شد اگر مال بما أنّه مال حساب بشود كمال نيست ولي غالباً رهزن است و اين نداشتن از بهترين بركات است براي انسانِ عاقل و داشتن از بدترين نعمتهاست براي انسانِ جاهل آنچه كه هست عقل است بالأخره، خب يك وقت است وجود مبارك داود است، وجود مبارك سليمان است كه در سه، چهار سال قبل بود گويا اين از نهج‌البلاغه آن خطبه ي نوراني حضرت امير خوانده شد كه حضرت بررسي كرد فرمود شما نگوييد حالا سليمان چيزهاي فراوان داشت بله داشت وجود مبارك داود رهبر انقلاب بود ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾[34] حكومت تشكيل داد رهبري كرد شخصاً به ميدان رفت، شخصاً عده‌اي را به هلاكت رساند همراهاني داشت اما بعد ببينيد چطور زندگي مي‌كرد در همين نهج‌البلاغه آمده است وجود مبارك داود زنبيل‌بافي مي‌كرد به ديگران مي‌گفت اين زنبيل را ببريد در بازار بفروشيد هزينه ي من تأمين بشود آن وجود مبارك سليمان كه ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾[35] زندگي ساده‌اش را ببينيد كه چه چيزي مي‌خورد؟ چه چيزي مي‌پوشيد؟ اين را علي(سلام الله عليه) گفته ديگري كه نگفته كه در همان خطبه ي مبسوط نهج‌البلاغه خوانديم همه ي اينها را فرمود اين‌چنين نيست كه حالا اگر پيغمبري همه چيز داشت همه چيز مي‌خورد، همه چيز مي‌پوشيد اين‌طور نبود، خب پس بنابراين داشتنْ «نِعم المال الصالح للرجل الصالح»[36] اين‌چنين نيست كه مال بما أنّه مال كمال باشد اگر اين دو خصوصيّت يعني حُسن فعلي و فاعلي جمع شد چيز خوبي است.

براي بيان همين مطلب پس يك نصرت هست، يك انتصار هست، يك ولايت هر سه به عنايت الهي است لكن اين شخص ذاتاً مُنتصِر نيست قدرت انتقام ندارد يك، احدي هم به نصرت او قيام نمي‌كند دو، تنها وليّ خداست و ولايت الهي هم بهره ي ديگران است نه بهره ي اين سه، ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَخَيْرٌ عُقْباً﴾[37] همين مطلب را بر اساس اهميّتش دوباره با ذكر آن داستان با مَثلي به پايان مي‌برد فرمود: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اين ﴿كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ﴾[38] در سوره ي مباركه ي «يونس» كه مشابه همين عبارت هست گذشته كه اين تمثيل دنيا به دنيا نيست بهار و پاييز نعمت است مخلوق خداست آيه ي الهي است بهار چيز بسيار خوبي است پاييز چيز بسيار خوبي است اينكه نقصي در آن نيست فرمود اين زرق و برق دنيا يك بهار زودگذري است كه پاييز خزانِ برگ‌ريزِ مستمر را به دنبال دارد او را به اين تشبيه كرده ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾[39] باران را فرستاديم اين ذرّات بذرگونه ي زمين با اين آب مخلوق شده علف روييده شده، گياه و خوشه و شاخه و درخت كِشت شده آن‌گاه ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ طولي نكشيد كه ﴿فَأَصْبَحَ هَشِيماً﴾ يعني كاهِ زرد شده طولي نكشيد كه برگهاي زردِ خزاني فرا رسيده باد او را اين طرف و آن طرف مي‌كند ﴿تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ﴾ باد او را اين طرف و آن طرف مي‌برد اين خودش اهل دنيا اين‌طور بودند كه «يميلون مع كلّ ريح» بودند حالا ريح «تزروه الرياح» حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَي سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَع كُلِّ رِيحٍ»[40] آنكه هر باد به هر سمت بيايد مي‌رود روزي هم مي‌رسد كه ﴿فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ﴾ باد هم حالا اين را اين طرف و آن طرف مي‌برد ﴿تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ مُقْتَدِراً﴾ ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً﴾[41] حالا اگر مطلبي درباره ي اين امور مانده بود ممكن است به خواست خدا در روز بعد مطرح بشود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo