< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 66 تا 74 سوره کهف

 

﴿قَالَ لَهُ مُوسَي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَي أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ ﴿قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾ ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ ﴿قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾ ﴿قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلاَ تَسْأَلْنِي عَن شَيْ‌ءٍ حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾ ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾ ﴿قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾ ﴿قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلاَ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً﴾ ﴿فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً﴾[1]

 

جريان وجود مبارك موسي و خضر(عليهما السلام) با اين سؤالها همراه شد سؤال وقتي مطلب از ظرفيت مخاطب بيشتر باشد قهراً سؤال‌برانگيز است سؤال گاهي به صورت اعتراض است مي‌گويند فلان شخص يا فلان نهاد زير سؤال رفته يا در قانون اساسي آمده كه نمايندگان حقّ سؤال دارند اين سؤال معناي استفهام و استعلام نيست كه متعلِّم از معلّم مي‌كند اين سؤال به معناي اعتراض است در كريمه ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[2] يعني اينها را متوقف كنيد اينها زير سؤال‌اند يعني سؤالِ اعتراض‌آميز نه سؤال استفهامي و استعلامي اين سؤالِ اعتراض‌آميز در اين بخشهاي قرآن كريم نيست سؤال استعلامي و استفهامي اين گاهي به موقع است گاهي به حسب ظاهر عجولانه است وقتي آدم چيزي را نمي‌داند و سؤال مي‌كند اگر به موقع سؤال كرد جاي اعتراض نيست اگر زودتر از موقع سؤال كرد احياناً جاي اعتراض است بنابراين سؤال گاهي به معناي اعتراض است و زير بار سؤال بردن است نظير ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[3] نظير ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[4] نظير ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾[5] همه اين موارد با تعيير و توبيخ ضمني همراه است منتها درجاتش فرق مي‌كند. اما سؤال اگر به معناي استعلام و استفهام باشد اين با اعتراض همراه نيست ولي گاهي قبل از موقع است و گاهي به موقع. سؤالِ فرشتگان نسبت به ذات اقدس الهي در جريان آفرينش [آدم] از همين قبيل است سؤال استفهامي است منتها اينها شتاب‌زده سؤال كردند اگر ذات اقدس الهي مي‌فرمود من مي‌خواهم انسان خلق بكنم خب آنها ممكن بود سؤال بكنند انسان چيست؟ بر اساس استفهامِ محض باشد اما خداي سبحان فرمود من مي‌خواهم خليفه خلق كنم يعني شما در عين حال كه جزء عباد مُكرَم خداييد لايق مقام خلافت نيستيد اين سؤال‌برانگيز است منتها فرشتگان مؤدّبانه سؤالِ استفهامي و استعلامي داشتند. سؤال وجود مبارك نوح از ذات اقدس الهي از همين قبيل است چون خداي سبحان به نوح(سلام الله عليه) فرمود وقتي حادثه طوفان پديد مي‌آيد شما و اهلتان در كشتي محفوظيد ديگران به كام غرق فرو مي‌روند. وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) از اين كلمه اهل همان اعضاي خانواده را به حسب ظاهر دريافت كرد بعد وقتي پسرش غرق شد به ذات اقدس الهي عرض كرد كه پسر من كه اهل من است تو هم كه وعده دادي اهل من محفوظ بماند وعدهٴ تو هم كه حق است راز اين كار چيست؟ كه خداي سبحان فرمود آن اصل اول مشكل دارد ﴿لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾[6] وگرنه وعده دادم يك، و وعده من هم حق است دو، اما آن اهلِ تو نيست ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾ اين‌گونه از موارد سؤالِ اعتراض‌آميز نيست سؤال استعلامي است استفهامي است منتها گاهي به موقع نيست. سؤالهاي وجود مبارك موسي از خضر(سلام الله عليهما) هم از همين قبيل است سؤالِ به موقع نبود نه سؤال اعتراض‌آميز بود او مأمور شد از كسي كه اين دو عنصر باعظمت را دارد علم فرا بگيرد كسي كه داراي رحمت است كاري بر خلاف رحمت نمي‌كند كسي كه داراي علم لدنّي است كاري كه بر خلاف علم باشد نمي‌كند وجود مبارك خضر برابر آن جمله‌اي كه خداوند به موساي كليم(سلام الله عليهما) فرمود ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ كه ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾[7] كسي كه از رحمت الهي برخوردار است كاري بر خلاف رحمت نمي‌كند كسي كه ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ كاري بر خلاف علم نمي‌كند منتها ظرفيت سائل محدود است اگر بر خلاف آنچه را كه او مي‌داند باشد احياناً در برابر آن مسئوليتي كه دارد وادار مي‌كند كه سؤال كند اين سه سؤال از سنخ اعتراض نيست البته در يك سطح نيست سؤال فرشته‌ها و سؤال نوح(سلام الله عليه) و سؤال موسي از خضر(عليهما السلام) از يك سنخ‌اند ولي در يك حد و در يك درجه نيستند ممكن است بعضي از سؤالها خيلي شتاب‌زده باشد و از نظر تعبير به سؤالهاي اعتراضي شبيه باشد و مانند آن.

مطلب بعدي آن است كه اين حادثهٴ تاريخي و سنگين ظاهراً بعد از نبوّت بود و در مصر هم نبود در مصر وجود مبارك موساي كليم با يك سلسله مأموريتهاي تعليم كتاب و حكمت، تزكيه نفوس و مانند آن همراه بود گذشته از آنكه رهبري انقلاب را به عهده داشت مبارزات سياسي را به عهده داشت هر روز با عده‌اي در ارتباط بود كه آنها هم مسائل فكري‌شان را با موساي كليم(سلام الله عليه) در ميان بگذارند هم مسائل سياسي را، هم كيفيت مبارزه با سِحر ساحران را وجود مبارك موساي كليم در مصر با كارهاي فراواني همراه بود اگر چنين مسافرت سرنوشت‌سازي را انجام مي‌داد بالأخره خيليها باخبر بودند گذشته از اينكه جواسيس فرعونيها هم مستحضر مي‌شدند درست است خود موساي كليم از اصحاب سرّ است ممكن است براي كسي بازگو نكند اما وقتي يك رهبر انقلاب در كوران سياست قرار گرفته در مبارزات سياسي است عدهٴ زيادي هم او را رصد مي‌كنند براي او به حسب ظاهر بعيد است كه چند روزي غايب باشد و هيچ كس نفهمد و سؤال نكند ظاهراً اين در وادي تِيه بود در وادي تِيه نه مبارزات سياسي مطرح بود نه جواسيس فراعنه در بين بودند نه آن رهبريهايي كه در مصر بود در وادي تِيه راه داشت و مانند آن در آنجاها ممكن است چنين مسافرتي پيش بيايد البته اينها همه در حدّ مظنّه و گمان و ترجيح بعضي از محتملات بر محتمل ديگر و امثال ذلك است بيش از اين هم متوقَّع نيست براي اينكه نه آيه‌اي در اين زمينه هست، نه تاريخ قطعي در اين زمينه هست ولي اجمالش اين است كه اين رهبريها و اين برخوردها نشان مي‌دهد كه وجود مبارك موساي كليم از شريعتي دارد حمايت مي‌كند. مطلب بعدي آن است كه اين سخن كه جريان خضر(سلام الله عليه) از سنخ عملِ به تأويل است و جريان وجود مبارك موساي كليم از سنخ شريعت است اين يك امر بيّن‌الرشد و حق است و هيچ ارتباطي به آن مطلب بيّن‌الغي ديگران ندارد كه شريعت در مقابل طريقت است ـ معاذ الله ـ كسي كه اهل طريقت است كاري به شريعت ندارد آن يك سخن بيّن‌الغي و ظاهرالبطلاني است اما اين اصطلاح وجود مبارك موساي كليم كه يك تأويل است برابر آنچه كه در همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيات بعد خواهد آمد وقتي كه موقع توديع فرا مي‌رسد و خضر(سلام الله عليه) جريان را براي موسي(عليه السلام) بازگو مي‌كند مي‌فرمايد اين كارهايي كه من كردم تأويلي دارد به استناد آن تأويل من دست به اين سه كار زدم در آيهٴ 78 همين سور‌ه كه بعد به خواست خدا خواهد آمد خضر(سلام الله عليه) فرمود: ﴿قَالَ هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾ يعني بازگشت و رجوع اين كارهاي من چه مصلحت و چه ملاك و چه حقيقتي بود من بعداً به شما اطلاع مي‌دهم اين را در آيهٴ مباركهٴ 78 بعد شروع كردند به بيان تأويل وقتي اسرار سه‌گانه را مشخص كردند در آيهٴ 82 همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» دارد كه ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾ اين اسرار و باطن چيزي است كه من انجام دادم و كسي كه مأمور به باطن است مثل گاهي وجود مبارك وليّ عصر(سلام الله عليه) كه ظهور كرد ممكن است برابر آن علم غيبي‌اش عمل بكند ولي خود وجود مبارك موساي كليم كه به اين اسرار آگاه شد هرگز دست به چنين كاري نزد چون انبيا مأمور به علم تأويل نيستند نه قبل از وجود مبارك موساي كليم پيامبري با تأويل مردم را اداره كرد نه خود موساي كليم(سلام الله عليه) نه انبياي بعدي با تأويل مردم را اداره كردند مردم بر اساس «انما اقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان»[8] بايد اداره بشوند و حكومت هم بر اساس همين شواهد و علوم ظاهري بايد اداره كند تا مردم مختار باشند با اختيار خودشان به طرف فضيلت و وجوب استحباب بروند و اگر خداي ناكرده كج‌راهه رفتند معذور نباشند وگرنه مردم را مجبور كردن كمالي در كار نيست آن جبر را در مقام امر به معروف و نهي از منكر بايد اِعمال كرد كه جامعه به طرف فساد نرود اما باطن مردم، اسرار مردم در حريمِ شخصي مردم در خانه‌ها چه مي‌كنند آن را دين اجازه نداده آن كار ربوبيّت خداي سبحان است كه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ ﴿ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ را آماده كرده اما مردم هر كاري كه مي‌كنند بايد بر اساس آزادي‌شان بايد تا معلوم بشود كه چه كسي به طرف حق مي‌رود و كامل مي‌شود و چه كسي به طرف باطل مي‌رود و ناقص مي‌شود.

 

پرسش: حكومت آقا امام زمان(عج) آن‌وقت چه مي‌شود؟

پاسخ: حكومت هم همين طور است در آن حكومت عقلِ مردم غالب بر جهل مردم است در همان روايات ظهور حضرت(سلام الله عليه) دارد كه دست الهي بالاي سر مردم است به بركت وجود حضرت «فجَمع بها عقولهم و كملت به أحلامهم»[9] عقل مردم مي‌آيد بالا وقتي عقل مردم آمد بالا، فهم مردم آمد بالا جامعه را با عقل و فرهنگ و فهم به خوبي مي‌شود اداره كرد در چنين جامعه‌اي اگر كسي احياناً بخواهد بر خلاف عقلِ عمومي، فكر عمومي، مصلحت عمومي دست به كاري بزند همهٴ مردم او را تنبيه مي‌كنند اما الآن شما مي‌بينيد قسمت مهمّ بودجهٴ اين مملكت نه تنها ايران در كشورهاي ديگر هم همين طور است صرفِ بي‌فرهنگي است يك سوم اين مملكت را دستگاه قضايي تشكيل مي‌دهد اين دستگاه قضايي براي تَمشيت امور بي‌فرهنگهاست الآ‌ن هفت، هشت ميليون پرونده كه در دستگاه قضايي است نود درصدش براي بي‌فرهنگي و بي‌عقلي مردم است اين‌چنين نيست كه مشكلات اين هفت، هشت ميليون بر اساس شبهات ابن‌كمونه عقلي باشد يا شبهات مسئله ترتّب در اصول باشد يا اجتماع امر و نهي باشد كه اين مسائل پيچيده فلسفه و فقه و اصول است كه مشكل حوزه‌هاي علمي است مشكلات مردم همين الفباي دين است دروغ گفتن، تجاوز كردن، چك بي‌محل دادن، تخليه نكردن، مال مردم خوردن، زيرميزي و روميزي گرفتن، اختلاس كردن همين الفباي دين است چيزي كه همهٴ ما مي‌دانيم حرام است و كسي هم نيست پيدا بشود اينها را نداند نود درصد پرونده‌ها گاهي هم البته اين سلسله پرونده‌هاي پيچيدهٴ حقوقي هم ممكن است پيدا بشود اين زدن زنها مطرح است، تجاوز مطرح است، حريم حقوق زن و مرد، وقف خوردنها مطرح است، مالِ مردم خوردنها مطرح است شما غالب اين پرونده‌ها را كه نگاه مي‌كنيد مي‌بينيد بر اساس همين الفباي دين است يك رسالهٴ عمليه مرجع تقليد كافي است كه جامعه را اصلاح بكند مشكلات مردم بر اساس نداني نيست نداني يعني مسئله را نمي‌دانم بر اساس نفهمي و بي‌عقلي است بر اساس جهل علمي نيست بر اساس جهالت عملي است از بركات حضرت آن است كه عقل مردم كامل مي‌شود عقل همان است كه در روايات ما آمده كه «عُبد به الرحمٰن واكتسب به الجنان»[10] عقل آن است كه آدم چيزي را كه مي‌داند بد است نكند ديگر چيزي را كه خوب است انجام بدهد اگر يك سال همين رسالهٴ عمليه كه فهميدنش براي هر كسي كه سواد داشته باشد مقدور است عمل بشود جامعه مي‌شود متمدّن ديگر يك سوم بودجهٴ مملكت صرف اين زندان‌سازي و نمي‌دانم زدن و بُردن و اتلاف عمر و اتلاف وقت و اينها نمي‌شود اينكه همه ما منتظر ظهور آن حضرتيم براي اينكه يك نفس تازه‌اي بكشيم وگرنه حضرت كه با كُشتن مردم را اصلاح نمي‌كند قسمت مهمّ بركت آن حضرت «فجَمع بها عقولهم و كملت به أحلامهم»[11] آن‌وقت اداره كردن مردم بِفهم آن هم با 313 شاگردي مثل امام آسان است ديگر.

به هر تقدير وجود مبارك موساي كليم اين رازدار بود سرّدار بود اما تأويل امور را بايد آشنا باشد و بر فرض هم كه تأويل امور را آشنا شد عمل به تأويل در اختيار خضرِ راه است نه در اختيار پيامبران نه قبل از موساي كليم(سلام الله عليه) نه بعد از او و نه خود او هيچ كدام به تأويل عمل نمي‌كردند البته گاهي ضرورت اقتضا مي‌كرد، گاهي اعجاز اقتضا مي‌كرد، كرامت اقتضا مي‌كرد، ولايت اقتضا مي‌كرد كه اين كار را انجام بدهند نظير آنچه كه شما در شرح حال زراره مي‌بينيد اين قسمت را حتماً ببينيد كه خب بالأخره مأموران عباسي مواظب بودند ببيند كه چه كسي بيشتر از ديگران مورد وثوق و اطمينان و اعتماد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است تا آنها را آزار كنند از حريم حضرت دور كنند و مانند آن غالباً اين جاسوسها هم در مجلس درس و بحث وجود مبارك امام صادق حضور داشتند ناشناخته بودند يك روز آمدند ببيند كه بالأخره آن خواص و رازداران حضرت چه كساني‌اند نام زراره را كسي در محضر حضرت برد وجود مبارك امام صادق درباره زراره نقدي كرد اين نقد به اطلاع زراره رسيد بعد شرفياب شد عرض كرد ما كه خدمت شما هستيم اگر عيبي، ضعفي، جهلي در ما هست شما وليّ ما هستيد بفرماييد ما اصلاح كنيم در غياب من آبروي مرا برديد اين رازش چيست؟ اين هم از همان سؤالهاي موسي و خضر است كه از حضرت سؤال كرده راز و رمز اين كار چيست؟ سؤال استعلامي بود و نه سؤال اعتراض‌آميز وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود مگر جريان كشتي خضر را نشنيدي كه كشتيِ سالم را و بي‌عيب را او مقداري معيب كرد تا سالم بماند از دست غاصبان در مجلس ما هم مأموران عباسي بودند جاسوسان عباسي بودند من نقدي كردم تا آنها ديگر مزاحم تو نشوند و مطمئن باشند كه تو از اصحاب خاصّ من نيستي من تو را با اين كار حفظ كردم كه زراره حق‌شناسي و سپاس‌گزاري كرد اين علم براي اولياي الهي هست گاهي هم انجام مي‌دهند الآن هم وجود مبارك وليّ عصر ممكن است اين كارها را بكند اما اگر ضرورتي ايجاب بكند اينها اين سِمت را دارند بنابراين تأويل اسرار يك مطلب است آن طريقتي كه عده‌اي درباره شريعت مي‌گويند كه بيّن‌الغي است مطلب ديگر و وجود مبارك امام زمان(ارواحنا فداه) براي اصلاح عالَمين ممكن است گاهي از اين علم استفاده بكند و ائمه(عليهم السلام) عندالاضطرار ممكن بود از اين علم استفاده بكنند لكن طبق بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود من فقط با اَيمان و بيّنات محكمه قضايي را اداره مي‌كنم يعني ماييم و عمل به ظاهر باطنتان هر چه باشد محكمهٴ عدل الهي هست اگر بنا بشود كه برابر علم باطن عمل بشود مردم از ترس معصيت نمي‌كنند آن‌وقت ديگر كمال نيست فرمود مردم آزادند و اعمال هم در قيامت ظهور مي‌كند مثقال ذرّه‌اي هم مستور نيست ﴿مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾[12] حكمش اين است چه خير باشد و چه شرّ باشد. بنابراين موسي(سلام الله عليه) صاحب شريعت بود و به شريعت عمل مي‌كرد اسرار عالم نزد خضر بود به تعليم الهي و خداي سبحان خواست از اين راه به موساي كليم عطا بكند. اينكه دربارهٴ خضر(سلام الله عليه) ضمير متكلّم مع‌الغير آورد اين نشان آن نيست كه فرشتگان يا موجودات ديگر قدّيسين بشر در اين كار سهيم‌اند تعبير خداي سبحان از خود به متكلّم مع‌الغير اين در غير آيات توحيدي است اولاً ديگر هيچ‌جا ندارد «لا إله الاّ نحن» آنجا كه سخن از توحيد است براي اينكه توهّم خلاف نشود حتماً ضمير متكلّم وحده است ولي آنجاهايي كه ضمير متكلّم مع‌الغير است گاهي در اثر حضور اعوان، فرشته‌ها، جنود الهي نظير ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[13] و مانند آن كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ﴾[14] كه مانند آن است گاهي هم براي تعظيم و تفخيم و جلال و شكوه خود متكلّم است ما اين كار را كرديم اين‌چنين نيست كه هميشه ضمير متكلّم مع‌الغير نشان آن باشد كه عده‌اي حضور دارند بنابراين در ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ يا ﴿عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾[15] اين معنايش اين نيست كه در آن محضري كه تو از علم لدنّي استفاده مي‌كردي فرشتگان حضور داشتند من به وسيله فرشتگان خضر را از علم لدنّي برخوردار كردم اين دليل مي‌خواهد كه مثلاً براي تفخيم و تعظيم نيست براي حضور فرشتگان است مثلاً، خب.

اما اينكه دو حجّت ممكن است در عصري باشند اين عيبي ندارد در آن رواياتي هم كه دارد «لساخت الأرض»[16] ارضِ هر حجّت اين فرو رفتن را دارد اگر آن حجت نباشد اما اگر ارضين شد، بقاي متعدّد شد، سرزمينهاي متعدّد شد، حجج متعدّد شد اين براي هر حجّتي زميني هست و زمين هر حجّتي هم تابع وجود آن حجت است گاهي مي‌بينيد ابراهيم خليل(سلام الله عليه) حجت خداست، عصرِ او وجود مبارك لوط هم حجّت خداست هر دو پيغمبرند البته يكي اولواالعزم است و صاحب كتاب است و ديگري تابع او ولي بالأخره هر دو پيغمبرند اينجا كه به صورت شريعت از وجود مبارك خضر(سلام الله عليه) چيزي ياد نشده او فقط علم تأويل را خداي سبحان به او آموخت و او هم مأمور شد كه علم تأويل را به وجود مبارك موساي كليم منتقل كند تا معلوم بشود كه در پشت هر حُكمي يك ملاك واقعي هست اين طور نيست كه اتفاقاً اين سه جريان با ملاك همراه بود اگر وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) بيشتر تحمل مي‌كرد بيشتر از اسرار الهي برخوردار بود اين قصّه را بارها ما به عرضتان رسانديم اولين بار از مرحوم شيخنا الاستاد مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي شنيديم بعد هم به دستور ايشان مراجعه كرديم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين را در كتاب شريف معاني‌الأخبار دارد كه شاگردان ائمه(عليهم السلام) يكسان نبودند بعضيها مي‌رفتند فقط مسائل را ياد مي‌گرفتند بعضيها گذشته از اينكه آن مسائل را ياد مي‌گرفتند، فريضهٴ عادله را ياد مي‌گرفتند سعي مي‌كردند از سنّت قائمه برخوردار بشوند يك، سعي مي‌كردند در درجهٴ اُوليٰ از آيهٴ محكمه متنعّم بشوند دو، چون همه شنيده بودند كه هم پيغمبر هم امام صادق(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) فرمود شما در سه رشته كار بكنيد آيه محكمه است و فريضه عادله است و سنّت قائمه[17] ، آيه محكمه را در جهان‌بيني، فلسفه، كلام، حكمت، معرفت‌شناسي، توحيدشناسي آيا جهان آغاز و انجامي دارد يا نه؟ آيا جهان خدايي دارد يا نه؟ آيا خدا شريك دارد يا نه؟ آيا وحي و نبوّت حق است يا نه؟ آيا معجزه حق است يا نه؟ فرق معجزه با سِحر و شعبده و طلسم و جادو چيست؟ آن علوم غريبه فرق جوهري‌شان با معجزه چيست؟ رياضت با معجزه چيست؟ رياضت با كرامت چيست؟ اينها مي‌افتد در مجموعه آيهٴ محكمه، بعضيها نظير هشام‌بن‌سالم، هشام‌بن‌حكم اينها سعي مي‌كردند آيه محكمه، فريضه عادله، سنّت قائمه را ياد بگيرند بعضيها فقط سعي مي‌كردند همان احكام شرعي را فقه را ياد بگيرند بالأخره اين سؤالات بود گاهي از محضر امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌شد كه چرا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مي‌گفتند ابوالقاسم؟ حضرت براي سؤال او فرمود خب بالأخره پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرزندي داشت به نام قاسم اين هم كنيه اوست شده اباالقاسم عرض كرد اينها را مي‌دانم مي‌خواهم راز اين كنيه را بفهمم، خب حالا اين با شاگردان ديگر فرق مي‌كند حضرت كه مستقيماً آن راز را به هر كسي نمي‌گويد كه، حضرت مطلبي فرمود كه با دو، سه‌تا مقدمه بايد شرح داده بشود شرح اول اين است كه هر كسي شاگرد كسي است به منزلهٴ فرزند اوست و معلم به منزلهٴ پدر او عرض كرد بله، فرمود علي‌بن‌ابي‌طالب شاگرد پيغمبر است و پيغمبر معلم اوست چون همهٴ اين وحي در درجهٴ اول به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايحا مي‌شد و وجود مبارك حضرت امير از اين راه عالِم مي‌شد عرض كرد بله، فرمود وجود مبارك حضرت امير «قَسيم النار و الجَنّة»[18] است در قيامت حضرت به دستور خدا تقسيم مي‌كند مي‌فرمايد اين دشمن من است «فخذيه» آن دوست من است «فاتركيه»[19] آنها را طرد كن اين را بگير عرض كرد بله، فرمود طبق اين اصول سه‌گانه پس اميرالمؤمنين قاسِم جنّت و نار است اين قاسم پسر پيغمبر است و پيغمبر مي‌شود ابوالقاسم اين خيلي خوشحال شد و برگشت خب اين ابوالقاسم كجا آن ابوالقاسم كجا اينها را مي‌گويند تأويل علوم، اينها را مي‌گويند جزء آيه محكمه. مرحوم آقاي آملي مي‌فرمود اگر اين شاگرد زود سير نمي‌شد و از امام مي‌پرسيد كه «زدني بياناً» توضيحات ديگري هم حضرت مي‌داد اين‌چنين نيست كه اين القاب، اين الفاظ فقط در حدّ يك قشر معنا داشته باشد اين كتاب معاني‌الأخبار مرحوم صدوق اول تا آخرش يك پارچه نور است شما وقتي اين لطايف را مي‌بينيد اصلاً اين كتاب در همين زمينه نوشته شده اينكه نخواست لغت را معنا كند كه اين معاني اخبار از اين قبيل را نوشته، خب يك محدّث قوي جانباخته اهل بيت مي‌خواهد كه همهٴ اينها را جمع‌آوري كند و دسته‌بندي كند و در جريان فطرت مگر مي‌شود بعضي از حرفها را گفت، مگر مي‌شود بعضي از روايات را معنا كرد آن جريان ﴿مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ﴾[20] از همين قبيل است قابل گفتن و طرحش در مجالس عمومي نيست كه حضرت وقتي ﴿مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ﴾ را مي‌گويد يعني اگر حَسناتي، كارِ خيري، فضيلتي نزد مخالفين ما باشد آن را برمي‌دارند در نامه اعمال مواليان ما مي‌نويسند براي اينكه متاع ماست آنجا يافتيم و گرفتيم مگر اين قابل گفتن است؟ قابل طرح است در جلسات عمومي؟ اينها را با شاگردان خاص تربيت مي‌كردند و اگر سيّئاتي در مواليان ما باشد اين را در نامهٴ اعمال ديگران مي‌نويسند براي اينكه اين براي آنهاست اين قابل طرح است اين قابل گفتن است بدون حفظ مقدّمات، بدون حفظ اصول قبلي، بدون پيش‌فرضها، بدون اصول موضوعه اينها را گاهي عندالضروره اينها بيان مي‌كردند در جريان تأويل هم از همين قبيل است آن وجود مبارك موساي كليم هم بعداً كسي نقل نكرده كه برابر آن تأويل عمل كرده باشد، خب.

حالا اينها رسيدند وجود مبارك موساي كليم عرض كرد كه اگر خدا بخواهد چون مي‌داند كه تحمل كاري كه به حسب ظاهر بر خلاف شريعت است خب آدم چطور تحمل بكند آن هم كسي كه مسئول دين مردم است و هيچ سؤالي هم نكند اين بسيار سخت است اولين بار كه وجود مبارك موساي كليم تعهّد سپرد كه حرفي نزند وجود مبارك خضر فرمود من كه از شما تعهّد مي‌گيرم شما تعهّد سپردي ولي به حسب ظاهر مقدورتان نيست براي اينكه آن دل‌مايه تعهّد را نداريد اگر از كسي سؤال بكنند وقتي اين بار سنگين را روي دوش شما مي‌گذارند شما نبايد بلغزي خب اين تعهّد مي‌سپارد ولي وقتي توان آن را ندارد چگونه نلغزد؟ خضر به موسي(عليهما السلام) مي‌فرمايد چگونه مي‌تواني صبر بكني در حالي كه توانش را نداري من كارهايي مي‌خواهم بكنم كه به هيچ وجه با شريعت سازگار نيست ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ چگونه مي‌تواني صبر بكني اين اتمام حجت است لذا وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) ديد هيچ چاره‌اي ندارد بر اساس همان توحيد حركت كرد فرمود بالأخره قدرت خدا كه فوق اينهاست او اگر بخواهد من مي‌توانم صبر بكنم ﴿سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ خب اگر گفت در سايه عنايت الهي، لطف الهي آن‌وقت مسئوليت را از خود رفع كرد گفت من تا آنجا كه ممكن است آن مقداري كه خدا به من تا الآن داده است از او استفاده مي‌كنم صبر مي‌كنم آن مقداري كه تاكنون به من نرسيد بعداً به لطف الهي به من مي‌رسد باز هم صبر مي‌كنم پس خودش را در همان حِصن توحيد جا داد و جاسازي كرد حضرت فرمود: ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ ﴿قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ نه «ستجدني صابرا» بعد هم تأكيد كرد ﴿وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾ من عصيان نمي‌كنم حالا يك وقت يادم رفت، يك وقت اضطرار بود، يك وقت فوق قدرت بود آنها كه عصيان نيست اگر عندالنسيان بود، عندالاضطرار بود، عندالاجبار بود اينها عصيان نيست ولي عالماً عامداً من حرف شما را مي‌شنوم اين بهترين تعهّد است ديگر ﴿قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾، خب. بعد هم براي تأكيد مسئله وجود مبارك خضر به موسي(عليهما السلام) فرمود: ﴿فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلاَ تَسْأَلْنِي عَن شَيْ‌ءٍ﴾ تو حرف نزن ﴿حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾ نه «اُحدث لك منه علما» نه اينكه من چيزي بگويم كه تو نمي‌داني عالِم بشوي نه اينكه تعليمت بكنم نه اينكه راز را بگويم يادآوري مي‌كنم ﴿أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾ يعني من كارهايي مي‌كنم كه قبلاً همين كارها يا مهم‌ترش را خودت انجام دادي ﴿حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾ نه «اُعلّمك» وجود مبارك موسي آمده ﴿أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ خضر(سلام الله عليه) مي‌گويد نه خير كارهاي من ارشاد نيست كارهاي من تذكره است همين كارهايي كه من كردم قوي‌ترش را تو قبلاً كردي يعني اگر به درونِ درون خودمان نگاه بكنيم مي‌بينيم خداي سبحان با ما خيلي از اين كارها كرده است ﴿حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾ حالا قصّه از اينجا شروع مي‌شود ﴿فَانطَلَقَا﴾ در اين سفر حركت كردند ﴿حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ﴾ سوار كشتي شدند همين كه سوار كشتي شدند ﴿خَرَقَهَا﴾ اين كشتي ديواره‌اي دارد كه به طرف آب است كَفي دارد كه روي آب است وجود مبارك موساي كليم ظاهراً بعضي از اين تخته‌ها و الواحي كه به طرف دريا بود و خطر ورود آب را تداعي مي‌كرد يكي دوتا تخته از آنها گرفت نه تخته از زير آب از آن نشيمنشان كه آب فوراً فوران كند بيايد داخل ديگر ندارد كدام قسمت لوح و تخته را گرفته ولي يك تختهٴ خطرخيزي را گرفته كه بعدها ممكن است آب در اثر موجش وارد اين سفينه بشود. ﴿خَرَقَهَا﴾ آن‌گاه وجود مبارك موساي كليم ديد خب اين در درياست خودش خضر و آن كسي كه همراهش است فرمود اين كار را كردي ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ اين «لام»، «لام» غايت نيست «لام» عاقبت است يعني اين كار را كردي پايانش غرق اين سفينه است نه تو اين كار را كردي كه كشتي را غرق كني «لام»، «لام» غايت نيست البته، به عرض حضرت خضر رساند اين كار را كه كردي پايانش غرق و فرو رفتن اين كشتي است ديگر براي اينكه آب وارد كشتي مي‌شود تعادلش را از دستش مي‌گيرد غرقش مي‌كند كه اين «لام» مي‌شود «لام» عاقبت نه غايت ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾ يك كارِ مهمّي كردي «إمر» يعني عظيم، در اين درياي پرخطر اين كار را كردي خب پايانش غرق است ديگر حضرت فرمود: ﴿أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾ نگفتم نمي‌تواني صبر بكني نه صبر نكردي اصلاً نمي‌تواني صبر بكني براي اينكه اين جا براي صبر نيست كسي كه راز و رمز را نمي‌داند به خودش اجازه مي‌دهد ديگران هم به او اجازه بدهند كه سؤال بكند موساي كليم عرض كرد كه ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِي﴾ در كمال طمأنينه روي همين كشتي سوراخ‌شده نشست ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ﴾ اين در حوزه ولايت است در حوزه راز و رمز است نه در حوزه شريعت لذا نسيان در احكام الهي نيست نسيان در آ‌ن تعهّد وَلوي است ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلاَ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً﴾ اِرهاق كردن، رساندن، تحميل كردن دشواري را بر من تحميل نكن مستحضريد اينكه وجود مبارك خضر به موسي(سلام الله عليهما) گفت ﴿حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾ اين مي‌تواند ناظر به آن جريان خود موساي كليم باشد كه در دوران كودكي اين مراحل را در كمال جلال و شكوه پشت سر گذاشته در سورهٴ مباركهٴ «طه» قصّهٴ حضرت موساي كليم به اين صورت آمد آيه 38 سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است فرمود، خدا به موسي مي‌فرمايد: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾ ﴿إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّكَ مَا يُوحَي﴾ ﴿أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَي عَيْنِي﴾ فرمود مگر تو يادت رفته وقتي خدا بخواهد كشتي‌اي كه يكي، دوتا تخته از آن گرفته شده آن را حفظ مي‌كند تو كه مهم‌تر از اين شديدتر از اين را پشت‌ سر گذاشتي تو كودكي بودي نه شنا بلد بودي نه كسي هم دنبالت بود تو را در يك صندوقچه گذاشتند، گذاشتند در دريا كسي هم اينجا نبود كه بالأخره ما بزرگساليم عده‌اي ما را مي‌بينند اهل نجات‌اند به حسب ظاهر ما مي‌توانيم شنا بكنيم تو كه ده برابر اين را پشت سر گذاشتي چه اعتراض داري مي‌كني؟ مگر ما با كارِ خود ما ﴿فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي﴾[21] لذا نگفت من يادت مي‌دهم كه راز اين كار چيست فرمود من يادت مي‌آورم ﴿أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً﴾ من يادت مي‌آورم كه تو كه مهم‌تر از اين را گذراندي الآن چه اعتراضي دارد؟ در همان سورهٴ مباركهٴ «طه» پشت سر هم امر خداست دريا بايد اين كار را بكند، مادر موسي بايد اين كار را بكند، فراعنه بايد اين كار را بكنند يك كارگرداني دارد خدا مي‌كند همه‌اش به صورت امر دريا ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ﴾ امر است ديگر آن هم به مادر موسي فرمود: ﴿أَلْقِيهِ﴾ اين هم امر است بعد هم او فرمود ما اين كار را كه به آب دستور داديم ببر، ببر، ببر تا كاخ فرعون تا آنها بگيرند و در پايان امر ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾[22] اينها همه امر است ديگر پس بنابراين فرمود من اين كارها را كردم براي يادآوري توست در سورهٴ مباركهٴ «قصص» هم مشابه همين صحنه آمده كه اين جريان از سنخ امرِ ذات اقدس الهي است كه خداي سبحان به مادر موسي امر كرده كه تو اين صحنه را به خوبي انجام بده در سورهٴ مباركهٴ «قصص» ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَي بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ﴾[23] در آن بخش مسئله آمدن موسي(سلام الله عليه) با اين جعبه به درِ خانهٴ فرعون آنجا هم كاملاً مطرح شد، خب. پس در اين بخشها كه مرتب ذات اقدس الهي سخن از «ألقِ» و خودت را بينداز در دريا و به مادر موسي گفتند ﴿لاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[24] اين حرفها، حرفهايي است كه خداي سبحان در دوران كودكي دربارهٴ موسي فرمود بعد هم مادر موسي اين حرفها را به موساي كليم گفت پس بنابراين اينها يك تذكرهٴ الهي است.


[18] بحارالأنوار، ج7، ص195.
[19] بحارالأنوار، ج6، ص179.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo