< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/02/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 78 تا 82 سوره کهف

 

﴿قَالَ هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾ ﴿أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾ ﴿وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً﴾ ﴿فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً﴾ ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾[1]

 

بعد از اينكه وجود مبارك موسي به خضر(سلام الله عليهما) آخرين تعهّد را سپرد كه اگر من سؤال كردم ﴿فَلاَ تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً﴾[2] و سؤالِ سوم را مطرح كرد وجود مبارك خضر فرمود برابر آن آخرين تعهّد الآن زمان فراق من و شماست براي تأكيد اين تفرقه نفرمود «هذا فراق بيننا» فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾. اما در اسرار اين كار يك سلسله رحمت هست و يك سلسله علم لدنّي آن رحمت را جداگانه بازگو مي‌كند و آن علم لدنّي را هم جداگانه تشريح مي‌كند خداي سبحان موساي كليم(سلام الله عليه) را اعزام كرد نزد كسي كه هم رحمت عنداللهي نصيب اوست هم علم لدي‌اللهي و بايد در اين حوزهٴ تعليم نموداري از آن رحمت و از اين علم لدنّي مطرح بشود وجود مبارك خضر بعضي از كارها را به عنوان رحمت الهي اشاره كرد، بعضي از كارها را به عنوان علم لدي‌اللهي، يعني علمي كه خدا به وجود مبارك خضر داد و از آن راه به موسي(سلام الله عليهما) منتقل شد.

مطلب ديگر اين است كه اگر كسي بخواهد به علم تأويل به تعبير قرآن يا علم باطن به تعبير روايت برسد چاره‌اي جز حفظ شريعت نيست حدوثاً و بقائاً بالأخره راه مي‌خواهد و صراط مستقيم هم غير از شريعت نيست، اما هر كسي وارد شريعت شد به علم لدنّي مي‌رسد اين را وعده ندادند اما هر كسي از آن طرف به نحو ايجاب كلّي است هر كسي از رحمت عنداللهي و علم لدي‌اللهي برخوردار بود الاّ ولابد حافظ طريق صراط مستقيم و شريعت است اما به نحو ايجاب كلي هر كسي وارد شريعت شد و عمل به احكام كرد او به علم باطن دسترسي پيدا مي‌كند برابر روايت يا علم تأويل را به او عطا مي‌كنند برابر قرآن چنين وعده‌اي داده نشده ولي حدوثاً و بقائاً رحمت عنداللهي و علم لدي‌اللهي متّكي به حفظ شريعت است.

 

پرسش: ببخشيد پس «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء»[3] چيست؟

پاسخ: خب «مَن يَشَاءُ» است ديگر نفرمود «في قلوب كلّ مؤمن و مؤمنة» درباره بهشت و جزاي آخرت به نحو ايجاب كلّي وعده داد هر كس مؤمن باشد و عمل صالح داشته باشد خداي سبحان به نحو ايجاب كلّي وعده داد كه او را در قيامت سعادتمند مي‌كنيم اما علم لدنّي آن نور الهي بالاتر از بهشت است يك چيز ديگر است اين ﴿رِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾[4] است اين ﴿وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ﴾[5] است او را كه به نحو موجبهٴ جزئيه وعده داد نه موجبهٴ كليه فرمود: «مَن يَشَاءُ»، «مَن يَشَاءُ» او هم برابر مشيئت حكيمانه است ديگر.

 

پرسش: اگر شريعت تنها راه است پس چرا همه نمي‌روند؟

پاسخ: چون همه نمي‌روند، خلوص ندارند، درجات فرق مي‌كند برخيها تلفيقي است از خوف نار و شوق به بهشت، بعضيها گاهي لغزشها و لَمني هم دامنگير آنها مي‌شود اين طور كه خالصاً «مِن القَرن الي القدم» را ايمان بگيرد كم است.

 

خب، مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ﴾ اين يك وسيله نقليه‌اي بود كه عده‌اي از اين راه ارتزاق مي‌كردند يك كشتي كرايه‌اي بود يا مسافربري بود يا وسيلهٴ حمل و نقل گاهي يا تلفيقي از هر دو، الآن چندتا مسافر سوار شدند احياناً ممكن است مقداري باري هم براي يك عدّه صاحبان بار حمل كرده باشد ﴿وَكَانَ وَرَاءَهُم﴾ در بحث وراء ملاحظه فرموديد گرچه برخي از مفسّران اين وراء را به پشت سر معنا كردند اما اكثر مفسّران آن طوري كه در تفسير قرطبي آمده اين وراء را به معني جلو معنا كردند نظير ﴿مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ﴾[6] خب وراي كفّار و منافقان جهنم است جهنم در پيش است ديگر اين ﴿وَرَاءَهُم﴾ را به معناي جلو معنا كردند اكثر مفسّرين.

﴿أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ﴾، خب جلو اين بندر جلو و ايستگاه خب فرمود وراء اينها يعني جلوي اينها اين بندر اين اسكله اين ايستگاه سلطاني است كه هر كشتي را غصب مي‌كند به قرينهٴ مقام اين كلمهٴ صحيحه يا سالمه محذوف شد يعني «يأخذ كلّ سفينة سالمة غصبها» وگرنه اگر كشتي چه سوراخ، چه سالم هر دو را غصب بكند خب پس چرا حضرت اين را سوراخ كرده؟ اين قرينه مي‌شود بر حذف آن صفت «يأخذ كلّ سفينة سالمة غصبها» خب، وجود مبارك خضر و موسي مثل انبياي ديگر اينها بخش مهمّشان حمايت از محرومان و مستضعفان، آن هدايت عامّه و آن تعليم عمومي كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[7] است اين سرِ جايش محفوظ اما اين همه كشتي كه در معرض خطر بود وجود مبارك خضر كه نرفت تك تك اينها را سوراخ بكند كه در بين اينها يك عده طبقهٴ محرومي بودند كه با اين وسيلهٴ نقليه ارتزاق مي‌كردند خواست مشكل اين محرومان را حل بكند، پس اصل خطر براي همهٴ كشتيها و وسايل نقليه است ولي اين بزرگوار در صدد حمايت اين محرومان بود ﴿لِمَسَاكِينَ﴾ آنها كه قرائت «مَسّاكين» گفتند آن هم تكلّفي است مساكين همين نيازمنداني كه چندتا برادر بودند وسيلهٴ نقليه‌شان وسيله ارتزاقشان بود پس اين‌چنين نبود كه وجود مبارك خضر براي حمايت اغنيا و فقرا يكجا قيام بكند براي حمايت از فقرا قيام كرد. يك بيان نوراني قرآن كريم از موساي كليم(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه سيدناالاستاد مرحوم علامه آن را در الميزان محور بسياري از مطالب قرار دادند و آن اين است كه وجود مبارك موسي هم در مبارزاتش طبق نقل قرآن كريم اين‌چنين گفت ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[8] خدايا! تو به من نعمت دادي، علم دادي، قدرت دادي، اين نعمتها را به من دادي به پاس احترام از اين نعمت من از ظالم حمايت نمي‌كنم اين اصل كلي، ما هم در نماز مكرّر به خدا عرض مي‌كنيم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[9] راه مُنعَم‌عليه را هم به ما نشان بده يكي از آن مصاديق بارز منعم‌عليه وجود مبارك موساي كليم است كه گفت: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾ گذشته از اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» نبيين و صديقين و صلحا و شهدا و صالحين را مُنعَم‌عليه معرّفي كرد، خب يكي از مصاديق شفاف منعم‌عليه وجود مبارك موساست و يكي از مصاديق روشن روش اين مُنعم‌عليه مبارزه با ظالمين است ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ ما هم از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنيم ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ راه و روش مُنعم‌عليه را به ما بده خب اين هم موساي كليم است كه منعم‌عليه است آن هم روش اوست كه مبارزه با ظالمان است پس ما مبارزهٴ با ستم و ظلم را هر روز در هر نماز از خدا مسئلت مي‌كنيم اين از لطايف تفسيري سيدناالاستاد است كه در بحثهاي قبل گذشت، خب پس هم موسي هم خضر(سلام الله عليهما) در راه مبارزه با ظالم از يك سو، حمايت از مظلوم از سوي ديگر قدم برمي‌داشتند اين رحمت است اين تعليم نيست البته گفتنِ اين مطلب تعليم است اما انجام اين كار رحمت عنداللهي است ﴿أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ﴾.

 

پرسش: استاد ببخشيد چرا تبعيض گذاشتند پيغمبر.

پاسخ: تبعيض نبود همهٴ كشتيها را كه سوار نشدند كه، بنشيند صبح تا غروب كشتيهاي طبقهٴ محروم را سوراخ بكند كه مي‌فهمند چه خبر است.

 

پرسش: دستور مي‌داد كه اين، اين كار را بكنيد.

پاسخ: به چه كسي دستور مي‌داد؟ آنها خودشان مي‌فهميدند كه كشتي سالم را غصب مي‌كنند ديگر، يك امر غيبي كه نبود منتها از دست او همين برآمد اين را هم كوتاهي نكرد، خب.

 

فرمود: ﴿أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ﴾ در اين سه امر كه يكي سوراخ كردن كشتي بود، يكي كُشتن آن جوان بود، يكي بازسازي يا نوسازي و اقامه آن جدار بود از امر اول و دوم وجود مبارك موساي كليم با يك تعبير تندي تعبير كرد دربارهٴ خرق و سوراخ كردن كشتي فرمود: ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴾ دربارهٴ قتل نفس فرمود اين نُكْر است اگر آن نُكر است و اين اِمْر است خضر(سلام الله عليه) هم در جواب هر دو نكته را رعايت كرده آن اِمْر را به خدا اسناد نداد، اين نُكر را به خدا اسناد نداد اين دو قسمت را به خودش اسناد داد گفت ﴿فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾ معمولاً نقصها را به خودشان اسناد مي‌دهند كمالها را به خدا، چه اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) هم همين كار را كرد ديگر ﴿إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾[10] اين‌چنين نيست كه انسان به سراغ مرض برود كه، بالأخره حوادث و رخداد بر انسان چيره مي‌شود انسان را بيمار مي‌كند ولي مرض را به خود اسناد داد و شفا را به خداي سبحان ﴿إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾ ﴿وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾ اين راجع به آن امر اِمْر كه اين رحمت لدي‌اللهي است. ﴿وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ﴾ اين غلام، اين جوان يا نوجوان پدر و مادر او باايمان بودند ﴿فَخَشِينَا﴾ اين خَشيت كه مشترك است در مقام فعل است نه ذات و نه مقام ذات كه اوصاف ذات كه دوتا منطقه ممنوعه است در مقام فعل جاي «لعلّ» هست، جاي «ليت» هست، جاي «رجاء» هست، جاي «خوف» هست، جاي «خشيت» هست و مانند آن ﴿فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً﴾ كه معنا شد ﴿فَأَرَدْنَا﴾ اما در اين مقدمات ضمير متكلّم مع‌الغير است اما وقتي به آن مرحلهٴ كمالي مي‌رسد ديگر ضمير مفرد مي‌شود ﴿فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً﴾ هم از نظر نزاهت روح و تزكيهٴ نفس آن فرزند آينده بهتر از اين است هم از نظر پرهيز از عقوق والدين از اين اقرب است هم از نظر رعايت صِلهٴ رَحِم از اين اقرب است هم از نظر اينكه پدر و مادر را در آن دين ياري مي‌كند از اين اقرب است چه كاري از اين بهتر.

 

پرسش: استاد براي اينكه اين شائبهٴ اختلاف خشيت املاق پيش نيايد، چه اشكالي دارد كه فاعل ﴿فَخَشِينَا﴾ و ﴿غَصْباً﴾ را حضرت خضر و ابواه بگيريم.

پاسخ: نه، ابواه كه خبر ندارند كه در قتل نفس پدر و مادر كه هيچ اطلاع نداشتند كه.

 

پرسش: در جلسات قبل فرموديد كه قتل را در حقيقت به مجرد فعل مي‌خواهد نسبت بدهد.

پاسخ: بله، قتل را نسبت نداد لذا اصلاً صبحت از قتل نبود آ‌ن بدلي كه به جاي مقتول مي‌نشيند كه خير و رحمت و علم لدنّي او را تأييد مي‌كند او را به خدا نسبت داد نه اينكه قتل را به خدا نسبت داده باشد. قتل را كه ضمناً به خودش اسناد داده بود اما تبديل اين مقتول و اقرب رُحما را به خدا اسناد داد كُشتن آن كسي كه آينده‌اش سياه بود را به خود اسناد داد، دادن يك برادر نسبت به او و فرزند براي آن ابوان را كه اقرب رُحما هستند، اقرب زكاتاً هستند اين را به خدا اسناد داد.

 

پرسش: آن وقت هنوز اين شائبه اسناد خشية املاق سر جاي خودش باقي است.

پاسخ: نه ديگر در مقام فعل، فعل يعني فعل ديگر، فعل يعني فعل، فعل حوزهٴ امكان است امكان «لعلّ» برمي‌دارد «ليت» برمي‌دارد خوف برمي‌دارد رجاء برمي‌دارد زمان برمي‌دارد، رفت و آمد برمي‌دارد.

 

پرسش: در تنزيه‌الأنبياء فرمودند كه خشيت را الف و لام برمي‌دارد.

پاسخ: بله خب اين يكي از وجوهي است كه اين بزرگوار معنا كرده خشيت را ما به علم معنا بكنيم تأويل مي‌خواهد اين براي اينكه مقام ذات را با مقام فعل مرحوم سيّد حالا اين دوتا بحث خواهد آمد هم آنچه را كه مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) دارد هم آنچه را كه مرحوم سيّد در تنزيه‌الأنبياء دارد اين دوتا كتاب يعني اين دوتا كتاب «مع ما، فيهماو عليهما» بنا شد جداگانه بحث بشود حالا ما بحث تفسيري را بگذرانيم ان‌شاءالله.

 

پرسش: ببخشيد علامه اينجا فرمودند كه اسناد خشيت به املاق مجاز است نه حقيقت.

پاسخ: بله خب، اين اگر بخواهيم اما در مقام فعل باشد در موارد فراوان خود ايشان فرمودند «لعل» و «ليت» و همهٴ اينها حقيقت است چون مقام فعل است مقام فعل، مقام امكان است حوزهٴ امكان است به مقام ذات برنمي‌گردد كه، كسي كه از علم لدنّي برخوردار است تازه اين علمش از ذات اقدس الهي گرفته شده آنجا جا براي خشيت نيست اگر بخواهيم اين خشيت را به ذات اسناد بدهيم مي‌شود غلط، غلط يعني غلط ما يك غلط داريم يك صحيح اين يك بحث، صحيح يا حقيقت است يا مجاز اين دو بحث، اسناد خشيت به مقام ذات غلط است نه مجاز، اسناد خشيت به صفات ذات غلط است نه مجاز، اسناد يا «الي ما هو له» است اين مي‌شود حقيقت يا با تناسبي است مي‌شود مجاز ما اگر جريان را به آب اسناد داديم گفتيم «جري الماء» مي‌شود حقيقت اين اسناد، اسناد حقيقي است «الي ما هو له» است جريان را به نَهر كه خانهٴ رود است رودخانه است خانهٴ رود است اسناد داديم گفتيم رودخانه جاري است اين مجاز است اما جريان را اگر به جدار و ديوار اين اسناد داديم مي‌شود غلط، غلط يعني غلط هيچ تناسبي ندارد اسناد خشيت به ذات اقدس الهي يا اوصاف ذاتي غلط است اسناد خشيت به فعلِ خداي سبحان مي‌تواند مجاز باشد «لعل» همين طور است، «ليت» همين طور است، خب حالا ان‌شاءالله آن دوتا كتاب را جداگانه بنا شد بحث بكنيم يعني فرمايش مرحوم مفيد كه احتمال داد اين موسي غير از آن موسي باشد همان احتمالي كه فخررازي تقويت كرد دوتا قيل دارد احتمال اوّلش اين است بعد «قيل» بي‌ميل نيست كه آن قول اول را تقويت كند بعد از فرمايش مرحوم مفيد مي‌رسيم به فرمايش شاگرد ايشان مرحوم سيد مرتضي در تنزيه‌الأنبياء ببينيم چه چيزي مي‌گويد آن‌وقت صحّت و سُقم آن فرمايشات هم تحليل مي‌شود ان‌شاءالله، خب.

فرمود: ﴿فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً﴾ در اينجا تا آنجا كه مقدمهٴ كار است ضمير متكلّم مع‌الغير است آنجا كه به كمال مي‌رسد فعل مفرد مي‌شود، ضمير مفرد مي‌شود «فأردنا أن نبدلهما» نيست ﴿أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا﴾ آن كه اينها را تدبير مي‌كند مالك اينهاست مدبّر اينهاست سيّد اينهاست ﴿خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً﴾. در اينجا آن بحثهايي كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ.

 

پرسش: حضرت استاد ببخشيد.. اين ربُّهما خودش از نظر ادبيات و بياني مشكلي ندارد.

پاسخ: نه، هيچ مشكلي ندارد چون ربّ آنهاست تا آنجا كه مقدمهٴ كار است چون چندين كار است ديگر فراهم كردن زمينه و كُشتن و اينها مقدمات است اين مقدمات را به ضمير متكلّم مع‌الغير برمي‌گرداند اما برادري را به جاي اين برادر، فرزندي را به جاي اين فرزند به آن پدر و مادر دادن ديگر رحمت است و كار خضر نيست زيرا از اين به بعد هر چه ضمير است مفرد است.

 

اين جريان مقابل جريان اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» است كه آنجا بحثش گذشت و آن آيه نُه سورهٴ مباركهٴ «نساء» است در آيه نُه سورهٴ مباركهٴ «نساء» مقابل اين آيه مطرح شد فرمود: ﴿وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَيْهِمْ﴾ اين آيه هم در جريان غلام مي‌تواند بي‌ارتباط نباشد هم به جريان آن ﴿أَمَّا الْجِدَارُ﴾ ارتباط تنگاتنگ دارد و آن اين است كه ذات اقدس الهي رابطهٴ فرزند و پدر يا فرزند و جد را حفظ مي‌كند اگر كسي يك آدم بدي بود نسبت به ايتام ديگران بدرفتاري كرد بعد از مرگ او هم ايتام او آسيب مي‌بينند اگر كسي يك آدم خوب بود هم در زمان حياتِ او خداي سبحان از راه فرزند به او خير مي‌رساند هم بعد از مرگ او از راه خضرِ راه به نوه‌هاي او يا فرزندان او خير مي‌رساند، اگر كسي خودش در زمان حيات آدم بدي بود به ايتام ديگران ستم مي‌كرد آيهٴ نُه سورهٴ مباركهٴ «نساء» مي‌گويد كه شما بترسيد براي اينكه همين بلايي كه شما به سر ايتام ديگران در آورديد بر سر ايتام شما در مي‌آيد و آيه محلّ بحث و همچنين آيه جريان جدار مي‌گويد اگر شما آدم خوبي بوديد خدا به وسيلهٴ فرزندان صالح به شما خير عطا مي‌كند يك، و اگر مُرديد اثر خوبي شما را فرزندان شما مي‌يابند دو، پس اين رابطهٴ متقابل بين پدر و پسر، بين جد و نوه هست و اگر كسي بد بود اين بدي به فرزندان او هم مي‌رسد و اگر كسي خوب بود اين خوبي به نوه‌هاي او و فرزندان او هم مي‌رسد حالا ارتباط مستقيم بين آيه نُه از سورهٴ «نساء» و آنچه كه محلّ بحث است دربارهٴ جدار است ولي نسبت به اين ابواه هم در محلّ بحث راجع به غلامين هم بي‌ارتباط نيست. فرمود چون اينها آدمهاي خوبي بودند خدا خواست از راه داشتن فرزند سالم به خوبي اينها پاداش بدهد ﴿فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً﴾ ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ﴾ اما جريان اين ديوار كه شما هم بالأخره اين كار را كردي شما هم مي‌توانستي اجير بشوي الآن به من مي‌گويي چرا اجير نشدي شما وقتي كه ديدي آن دختران شعيب(سلام الله عليه) مشغول فراهم كردن آب براي گوسفندان‌اند حالا ولو شعيب را نشناسي نداني اينها بچه‌هاي شعيب‌اند ولي از اينكه دامدار بودند، امكانات مالي داشتند مي‌توانستي به عنوان با اينكه نيازمند بودي گفتي ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾[11] مي‌توانستي اجرت بگيري حالا به من اعتراض مي‌كني كه چرا اجرت نگرفتم مستحضريد كه در آن سؤال سوم تعبيري از قبيل اِمْر، تعبيري از قبيل نُكْر و مانند آن ندارد آن كار اول چون به حسب ظاهر خلاف شرع بود، كار دوم چون به حسب ظاهر خلاف شرع بود تعبير به فعل نه به فاعل، به فاعل هيچ اعتراضي نداشت براي اينكه آمده از محضر آن فاعل علم ياد بگيرد اما دربارهٴ فعل جاي نقد دارد كه اين فعل قابل نقد است اِمْر است و نُكر ولي در فعل سوم هيچ تعبير گزنده‌اي مشاهده نمي‌شود كه اين فعل، فعل بدي بود گفت چرا اجرت نگرفتي در حالي كه خودش هم مي‌توانست اجرت بگيرد آنها دامدار بودند امكانات مالي داشتند مي‌توانست بگويد من براي دام شما آب تهيه مي‌كنم به اين شرط كه به من مثلاً اين مقدار مزد بدهيد اين كار را نكرد فرمود: ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ﴾ سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد محتمل است كه اينها از آن قريه فاصله گرفته باشند رسيدند به شهري يا شهري در كنار آن قريه باشد ولو فاصله نگرفته باشند حضرت فرموده اين ديوار براي دوتا بچه يتيم شهر بود خب اگر اين مدينه همان قريه است كه قرطبي و امثال قرطبي برآن‌اند يا تفسير ابي‌السعود آ‌نها مي‌گويند گاهي مدينه بر قريه اطلاق مي‌شود چه اينكه گاهي مدينه را هم مي‌گويند قريه، قريه را هم مي‌گويند مدينه به همين دليل اينها خيال كردند كه اين مدينه همان قريه است. سيدناالاستاد مي‌فرمايد اگر اين مدينه همان قريه بود ديگر گفتن نداشت با ضمير اكتفا مي‌كرد «وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ ليَتِيمَيْنِ فيها» كه در آن قريه بودند دوتا بچه يتيم آن قريه اين ديوار براي آنها بود اما از اينكه فرمود: ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ﴾ احتمال اينكه اين مدينه غير آن قريه باشد هست بنابراين ما اگر خواستيم بگوييم قرآن هم قريه را مدينه مي‌داند، هم مدينه را قريه بايد احراز بكنيم كه مقصود از اين مدينه همان قريه بود. در ابي‌السعود مي‌گويد حالا چون تحوّلي در اينجا پيدا شده خضري آمده، موسايي آمده، يك حمايت از محرومي آمده، يك كار خيري در اينجا شده اين ديگر حالا قريه نيست مدينه است مدينه جاي مردان متمدّن و متديّن است كه بالأخره به حمايت محرومان و مظلومان و امثال ذلك بشتابند البته او يك جمله دارد كه اگر باز كني به اين صورت در مي‌آيد خب بالأخره يا اين مدينه غير از آن قريه است يا عين آ‌ن قريه آنچه سؤال‌برانگيز است اين است كه فرمود چون پدرشان صالح بود من مأمور شدم اين ديوار را اقامه كنم بازسازي يا نوسازي كنم كه آن گنج زير ديوار محفوظ بماند آن سؤال اين است كه در قرآن كريم كساني كه اهل اكتنازند، زراندوزند، كَنزي دارند، گنجي دارند، گنجينه‌اي دارند مذموم‌اند كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» بحثش گذشت آن‌وقت چگونه اين شخص آدم صالح است و دفينهٴ گنجي دارد؟ آيه اين است ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ از اين قصه يك سلسله قضاياي شخصي برمي‌آيد كه استفاده از او آسان نيست اما يك سلسله قضاياي كلي به نحوه قضيه حقيقيه برمي‌آيد كه همهٴ موارد مي‌شود به آن استدلال كرد يعني اگر كسي آدمِ صالحي بود هيچ ممكن نيست كه اثر صلاح او محو بشود بالأخره به فرزندان او مي‌رسد اين تعليل خضر(سلام الله عليه) است چون پدرش آدم صالحي بود من مأمور شدم از طرف خدا كه مشكل اين بچه‌ها را حل كنم اين نقطهٴ مقابل آيهٴ نُه سورهٴ مباركهٴ «نساء» است در آن آيه فرمود اگر شما بد كرديد بر فرزندانتان هم مي‌آيد در اينجا دارد اگر كار خير كرديد اين خير نصيب فرزندانتان مي‌شود اين رابطهٴ متقابل بين گذشته و حال محفوظ است بالأخره خضرِ راه هميشه هست ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ باز اينجا وجود مبارك خضر كارِ خير را مفرداً به خدا اسناد داد ﴿فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ﴾ يعني اين رحمتِ عنداللهي كه خدا به تو گفت من به بنده‌اي از بندگان دادم برو رحمت مِن عند الله را ياد بگيرد و علم لدي‌اللهي را ياد بگير اين كار نموداري از آن رحمت عنداللهي است چندتا كار رحمت است، چندتا كار علم است بعضي تلفيقي از رحمت و علم است، خب.

اما آنچه در روايات ملاحظه فرموديد بدون روايت مبادا كسي وارد جلسهٴ تفسير بشود چون كلّ روايات به طور مبسوط خوانده نمي‌شود و اما در ثنايا و اثناي بحث يك در بين شما مي‌بينيد به روايات اشاره مي‌شود. در روايات آمده كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه چگونه اين كَنز بود اين چه كنزي بود؟ فرمود اين ذهب و فضّه نبود، طلا و نقره نبود اينها كلمات الهي بود «بسم الله الرحمن الرحيم» بود، «لا اله الاّ الله» بود، شهادتين بود، «عجبتُ لمن أيقن بالموت كيف يفرح» بود، «عجبتُ لمن أيقن بالقدر كيف يحزن»[12] بود اين كلمات بود توحيد بود، مسئله نبوت بود، مسئله معاد بود اين‌گونه از اصول بود بعد فرمود: «ما كان مِن فضّة و لا ذهب» اين در روايتي كه از وجود مبارك امام صادق است اين گنج است به نظر قرآن كريم. اما در بعضي از روايات دارد كه آن لوحي كه اين كلمات روي آن لوح نوشته بود «كان فضّةً» اين دو. اما آيه‌اي كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» است كه اكتناز را منع كرده آن دربارهٴ احبار و رُهبان آن به اين صورت است آيهٴ 34 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ كه اين دربارهٴ «واو» ﴿وَالَّذِينَ﴾ آن بحث مبسوطي بود كه معاويه دستور داد در جلسات و انجمنهاي قرائت قرآن و همچنين ورّاقان و نسخه‌نويسان اين «واو» را حذف بكنند كه وجود مبارك اباذر(رضوان الله عليه) شمشير كشيد گفت تا اين «واو» سرِ جايش نباشد من شمشير از روي دوشم برنمي‌دارم كه آن قصّه معروف است، خب اين براي اكتناز است اما حالا اين گنجِ فراوان بود معلوم نيست اين يك، و لازم بود در راهِ خدا انفاق بكند و انفاق نكرد اين دليل نداريم دو، اين بچه يتيمها وقتي كه بالغ شدند بايد سرمايه‌اي داشته باشند كه با او ارتزاق كنند پدر اين را به اين صورت در آورد سه، اين مقدار كه مذموم شرعي نيست چهار، بنابراين ما راهي نداريم بگوييم اين كار، كار بدي بود با اينكه خدا مي‌فرمايد: ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ پس يك جواب اين است كه اصلاً معلوم نيست اين گنج، گنج طلا و نقره باشد براي اينكه بعضي از روايات دارد «ما كان ذهب و لا فضّة» بلكه كلمات توحيدي و نبوّت و شهادتين بود و معاد بود و امثال ذلك اينكه گنج نبود، در بعضي از روايات كه دارد آ‌ن لوح ذهب بود اين معلوم نبود كه از مواردي باشد كه اكتنازش حرام باشد يك مختصر سرمايه‌اي گذاشته براي اين بچه‌ها كه اگر بزرگ شدند با اين سرمايه كسب بكنند زندگي‌شان را اداره بكنند پس اين قابل حل است. مي‌ماند تعبير بعدي كه ﴿فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ﴾ اين ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ﴾ هم كه ملاحظه فرموديد به امور چهارگانه برمي‌گردد يكي مسئله سفينه، يكي مسئله قتل غلام، يكي مسئله جدار، يكي مسئله تهديد ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾[13] گفتن كه اين هم از امرالله بود نه اينكه از نزد خودم.

اما مطلب مهم اين است كه در جريان خضر(سلام الله عليه) حالا گرچه آيه به صورت خضر ندارد ولي روايات بر خضر تعبير كرده. آنكه قبلاً گذشت اين بود كه ما يك آبِ حياتي داشته باشيم در يك گوشهٴ عالَم كه اگر كسي آن را خورد براي هميشه زنده بماند و مرگ به سراغ او نيايد اين بر خلاف قرآن كريم است براي اينكه قرآن دارد هر كسي بايد بميرد نعم، اين ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[14] اين است، ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[15] است، اين ﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ﴾[16] اين است، لسان قرآن مي‌گويد اين است كه هيچ كسي به نحو ابد زنده باشد نيست اما معمَّرين چرا، عمر طولاني داشته باشند اين ممكن است و ممكن است كسي هم بعدالموت زنده شده باشد كه وجود مبارك عيسي اين كار را كرده، وجود مبارك ابراهيم اين كار را كرده اينها هم كارهاي بيّن‌الرشدي است كه انبيا دارند احياي بعدالموت ممكن است، عمر طولاني ممكن است اما عمرِ ابد ممكن نيست، اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه خضر، الياس، عيسي(سلام الله عليهم اجمعين) هر كه باشد اگر خضر اليوم زنده است يقيناً پيغمبر نيست، اگر الياس اليوم زنده است يقيناً پيغمبر نيست چون صريح قرآن اين است كه وجود مبارك حضرت خاتم انبياست ديگر، ديگر «لا نبيّ بعده»[17] نعم، وليّ‌اي از اولياي الهي است اليوم روي كرهٴ زمين كسي باشد و نبيّ باشد اين با خاتم‌النبيين بودن سازگار نيست، اليوم اگر هست وليّ است و اليوم اگر كسي هست بايد تحت ولايت وجود مبارك وليّ عصر باشد كسي باشد روي زمين مستقل عن الولايه نيست، مستقل از نبوّت نيست پس بنابراين اينها يا اصلاً نبيّ نبودند يا طبق بعضي از روايات كه نبيّ بودند نبوّت اينها مختومه شد با آمدن نبوّت وجود مبارك خاتم انبياء(عليهم آلاف التحيّة و الثناء) اما در جريان مبارك حضرت عيسي روشن نيست كه حضرت عيسي رحلت كرده است كه ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾[18] ناظر به آن است يا رحلت نكرده ﴿وَرَافِعُكَ إِلَيَّ﴾ ناظر به آن است به هر تقدير وجود مبارك عيسي علي وجه الأرض نيست در مردم نيست در كُرهٴ زمين نيست حالا اگر يك موجود آسماني باشد آن مطلب ديگري است وقتي هم كه به عنوان ظهور حضرت وليّ عصر(ارواحنا فداه) تنزّل مي‌كند به عنوان تابع تنزّل مي‌كند نه به عنوان متبوع يا همسان، بنابراين اين خطوط كلي كه حضرت پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) داراي ختمي نبوّت است، ختمي نبوّت بهترين تعبير است تا ختمي مرتبت اين داراي ختمي نبوّت است يك، وجود مبارك وليّ عصر ختمي ولايت است، ختمي امامت است اين دو، اگر كسي در عالَم سِمتي دارد زيرمجموعهٴ اينها بايد باشد برابر تعبيرات قرآن كريم.

مطلب ديگر اينكه آ‌نچه كه دربارهٴ روزهاي قبل گفته شد كه وجود مبارك امام صادق فرمود ما از اين سرزمين بگذريم اين شتر را نَحر كنيد اين دليل نيست كه ما حجّ عمره را كم بكنيم ما بايد عاقلانه حجّ عمره برويم آن شعار ديني ماست و حتي مستحضريد در جريان كربلا هم همين طور است برخي از فقها فتوا دادند كه زيارت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) مثل زيارت كعبه در مدت عمر براي مستطيع واجب است واجب يعني واجب البته معروف بين فقها اين نيست اما اين را فتواي وجوب دادند نسبت به دو امر شريعت اسلام كوتاه نيامده يكي دربارهٴ حج است فرمود حالا اگر وضع مالي مردم خوب نشد امكاناتي نداشتند يا نخواستند مكه بروند اين بِعثه، بعثه، بعثه از آنجا در آمده بر حكومت اسلامي لازم است بِعثه‌اي تأمين كند يك عده را تأمين كند و اعزام كند كه بروند به زيارت كعبه تا كعبه خالي از زائر نباشد اين بر حكومت اسلامي واجب است حالا اگر خداي ناكرده وضع مالي مردم مساعد نبود مخصوصاً آن روزها كه سفر سخت بود بر حكومت اسلامي لازم است از بيت‌المال كمك بگيرد يك عده را مبعوث كند به زيارت كعبه همين بيان دربارهٴ زيارت سيّدالشهداء هم هست ملاحظه كنيد در بحثهاي فقهي كه اگر كسي نخواست كربلا برود يا امكانات نداشت بر حكومت اسلامي لازم است كه بِعثه‌اي فراهم كند كه مزار حسين‌بن‌علي خالي نماند، خب بنابراين درست است كه حضرت فرمود شتر را اينجا نكُشيد اما آدم مي‌تواند عاقلانه مكه برود، حج برود، عُمره برود مگر تهيه كردن سوغات لازم است اين بي‌عقلي ماست كه آن طرف دارد كالاهاي ديگري را دارد اينجا مصرف مي‌كند نبايد جلوي مكه و حج عمره را گرفت بايد جلوي جهلِ مردم را گرفت مردم را بايد عاقل كرد بايد به مردم گفت اين حرف اگر بخواهد حرفِ جهاني باشد بايد از كنار كعبه برخيزد الآن حقيقتاً حرمين در اسارت آل‌سعود است شما ببينيد وجود مبارك حضرت امير در آن نامه‌اي كه براي مالك مرقوم فرمود، فرمود مالك ما انقلاب نكرديم كه خودمان آزاد باشيم ما بندهٴ خداييم «الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»[19] فرمود مالك! اين دين، اين قرآن، اين نماز، اين حج در اسارت بود از اين بيان شفاف‌تر، «الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ» حالا حضرت تقيّه مي‌كرد، مدارا مي‌كرد ولي بالأخره حرفش را زده ديگر اين ديگر در عهدنامهٴ رسمي وجود مبارك حضرت امير است نسبت به مالك در نهج‌البلاغه است كتابهايي كه صد سال قبل از نهج‌البلاغه نوشتند همين مطلب را آوردند «الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ» الآ‌ن حرمين در اسارت آل‌سعود است اين وهّابيت كه اين حرف را مي‌زند در كنار مقدس‌ترين مكان آن امام جماعت مسجد آن حرفِ بيّن‌الغي را مي‌زند مگر اسارت چيست؟ يعني بيايند زنجير بكشند دور كعبه، كعبه و حج و عمره در اسارت آل‌سعود است در اسارت وهّابيين است «الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ» وجود مبارك حضرت امير در صدر اسلام در يك مقطع خاص سيدناالاستاد امام(حشره الله مع الأنبياء) در مقطع وسيع‌تر او اگر ما دربارهٴ زيارت ائمه مي‌گوييم «أشهد أنّك قد أقمت الصلاة و آتيت الزكاة و أمرت بالمعروف و نهيتَ عن المنكر»[20] الآن كاملاً در كنار مزار امام و مرقد امام مي‌گوييم «أشهد أنّك قد أقمت الصلاة و آتيت الزكاة و أمرت بالمعروف و نهيتَ عن المنكر و أقمت الحج» حج را او اقامه كرد مگر در حج سخن از برائت از مشركين بود، مگر «مرگ بر آمريكا» در كنار گوشِ مزدوران آمريكا مقدور بود اين را اين امام زنده كرد حج را اقامه كرد ما دربارهٴ ائمه ديگر اين شهادت را نمي‌دهيم چون فرصت نبود دربارهٴ وجود مبارك حضرت امير شما در نهج‌البلاغه مي‌بينيد حضرت براي والي مكه نوشت فلان كس من به تو دستور مي‌دهم «فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ»[21] اين در نهج‌البلاغه هست حج را اقامه كن آن هم يك مختصر، ولي امام حج را الآن دارد سي سال اقامه مي‌كند اين شعار «مرگ بر آمريكا»، شعار «مرگ بر اسرائيل» طنين‌انداز است فضاي مكه را، فضاي حرمين را، فضاي عرفات را، مشعر و منا را اين مثل لبيك، لبيك همه زائران پُر كرده بنابراين نبايد گفت ما حج عمره را كم بكنيم بايد آن هزينه‌هاي زائد را، آ‌ن سوغاتهاي زائد را كم بكنيم بعضي از سؤالها مي‌ماند كه ان‌شاءالله در فرصت ديگر.


[3] مصباح الشريعه، ج1، ص16.
[20] بحارالأنوار، ج99، ص161.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo