< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 82 تا 88 سوره کهف

 

﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً﴾ ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْراً﴾ ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً﴾ ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً﴾ ﴿قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾ ﴿وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَي وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً﴾[1]

 

جريان محاوره و مصاحبه وجود مبارك موسي و خضر(عليهما السلام) براي عده‌اي مطرح بود و سؤال هم كردند و آنچه مربوط به اسرار و حِكم اين محاوره بود قرآن كريم بيان فرمود و پيامبر بودنِ وجود مبارك موساي كليم منافات ندارد با اينكه برخي از تأويلهاي احكام و حِكم را به وسيلهٴ وليّ‌اي از اولياي الهي از طرف خداي سبحان ياد بگيرند و آن شخص هم فرشته نبود يك عبدِ صالحي بود كه از رحمتِ عنداللهي و علم لدي‌اللهي برخوردار بود و چون سؤال، سؤال عالِمانه است و متعلّمانه نه معتضرانه بنابراين منافات ندارد پيامبري سؤال بكند از وليّ‌اي از علم لدنّي دارد و در حقيقت از طرف خداي سبحان هم مأموريت پيدا كرده و آنچه را كه وجود مبارك خضر انجام داد سؤالِ حضرت موسي را برانگيخت نه اعتراض او را و تمام اين سؤالها در محور حكمتِ فعل است نه اعتراض بر فاعل و اصل اين مصاحبه و محاوره براي فراگيري است چون اصل اين مصاحبه براي فراگيري است وجود مبارك موسي بايد سؤال بكند و جواب هم بشنود، پس اگر گفته بشود كه با اينكه موساي كليم از انبياي اولواالعزم است چرا مي‌پرسد و ياد مي‌گيرد اين پاسخش قبلاً ارائه شد كه موساي كليم از فرد عادي مطلب را ياد نگرفت و آن هم شريعت را نياموخت بلكه تأويل احكام را از عبدي كه از علمِ لدي‌اللهي برخوردار بود استفاده كرد و هرگز سؤالهاي موساي كليم اعتراضي نبود استفهامي بود و استعلامي بود و هرگز سؤالهاي موساي كليم نسبت به فاعل نبود نسبت به فعل بود كه اين كار رازش چيست نه تو چرا اين كارها را كردي، خب اينها مطالبي بود كه در خلال بحثهاي قبلي بازگو شد.

 

پرسش: اگر سؤال در اين داستان در اين جريان گواه بود. چرا نمي‌شد از سؤال ﴿فَلاَ تَسْأَلْنِي عَن شَيْ‌ءٍ﴾[2] .

پاسخ: بله، يعني سؤال نكن تا من خودم بازگو كنم اگر ظاهر اين فعل اِمْر يا نُكْر نبود وجود مبارك موساي كليم صبر مي‌كرد اما ظاهر اين كارها بر خلاف شريعت بود و كسي كه مسئول شريعت است نمي‌تواند كاري كه بر خلاف شريعت است ببيند و تحمل كند لذا سؤالش را سريعاً اعلام كرد اگر صبر مي‌كرد پاسخ مي‌شنيد لكن چه اينكه در بعضي از روايات هم هست لكن اگر اين كارها، كارهاي عادي بود اسرارش معلوم نبود صبر مي‌شد اما كاري كه به حسب ظاهر اِمْر است، به حسب ظاهر نُكْر است بر خلاف شريعت است به فعل بايد توجه كرد گرچه فاعل معصوم است دربارهٴ اين فعلها اين سؤالها مطرح شد. اصلِ اين قصّه عطف است بر قصه ديگر يعني اينكه فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ﴾ كه در آيهٴ شصت همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي﴾ اين عطف است بر آيهٴ پنجاهي كه قبلاً بحث شد آيهٴ پنجاه سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين بود ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ اين آيهٴ پنجاه، بعد ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِفَتَاهُ﴾ اين آيهٴ شصت كه در حقيقت عطف قصه بر قصه است براي مردم حجاز هم حالا خواه در اثر اينكه در كتابهاي اهل كتاب بود و اينها متوجه شدند يا سينه به سينه به اينها رسيد اين سؤالها مطرح بود و همينها را طرح كردند يكي از آنهايي كه مطرح بود و طرح كردند همين است جريان ذي‌القرنين است، خب پس اين قصّهٴ ذي‌القرنين به دنبال قصّهٴ محاورهٴ خضر و موسي براي آن بود كه حالا يا در كتابهاي اهل كتاب بود و از راه اهل كتاب به مشركان حجاز رسيد يا سينه به سينه اين قصّه باخبر بود آنها خواستند مستحضر بشوند و مطّلع بشوند.

 

پرسش: حاج آقا در مورد مسئله خضر و موسي اگر واقعاً وظيفهٴ موسي پرسيدن بود و از غيرت او حساب مي‌شد چطور پس مسئله ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾[3] مطرح شد.

پاسخ: براي اينكه بيش از اين مأموريت نداشت اگر خودش تعهّد سپرد كه اگر من سؤال بكنم ﴿فَلاَ تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً﴾[4] كساني كه مربوط به عالَم تأويل‌اند احكام باطني دارند مأموريّتشان هم محدود است مسئوليّتشان هم محدود است از اينجا ما مي‌فهميم كه اين جريان حضرت موسي و خضر در همين سه محور بود و اگر اين سه محور براي ديگران حل بشود خيلي از مسائل حل مي‌شود براي خود موساي كليم بسياري از اين مسائل حل شد يك سؤال يا يك مطلب را وجود مبارك حضرت امير از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آموخت فرمود خداي سبحان به وسيلهٴ اين يك در هزار درِ علم به روي من گشود كه از هر دري هزار در گشوده مي‌شود از اين قاعده از اين مطلبي كه حضرت فرمود ألف باب گشوده شد و از هر بابي هم ألف، ألف ألف مي‌شود يك ميليون سابقاً كه واژهٴ ميليون مطرح نبود وقتي مي‌خواستند از ميليون ياد بكنند مي‌گويند ألف ألف و چون ميليون واحدي نبود كه در دسترس بسياري از مردم قرار بگيرد اگر مي‌خواستند كسي را رجم كنند كه او اهل مبالغه است او اغراق‌گوست مي‌گويند او را رها كن او ألف ألف مي‌گويد يعني از ميليون حرف مي‌زند آن روز ألف ألف گفتن مقدور هر كسي نبود، خب گاهي مي‌بينيد مطلبي از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت امير(عليه الصلاة و عليه السلام) مي‌رسد و يك ميليون مطلب از آن در مي‌آيد اين سه قصّه سه‌تا راز و رمز تأويلي است كه وجود مبارك خضر به عنايت الهي به موسي(سلام الله عليهما) القا كرد و از هر كدامش ألف باب علم در مي‌آيد براي ماها كه قَدَمي فكر مي‌كنيم، لحظه‌اي فكر مي‌كنيم، كلمه‌اي فكر مي‌كنيم سه‌تا مطلب است اما براي آنها ممكن است سه ميليون مطلب باشد وجود مبارك موساي كليم خيلي چيز فهميد.

 

پرسش: ببخشيد در بحث گذشته فرموديد حضرت موسي كه از حضرت خضر سؤال كرد چون مظهر اسماي جامع نبود سؤال كرد ولي پيغمبر ما چون مظهر اسماي حُسنا بود و جامع و كامل بود سؤال نكرد سؤال ما اين است كه پيغمبر هم خيلي جاها سؤال كردند و گفت منتظر وحي هستم نمي‌توانم...

پاسخ: نه، نه اينكه از خدا سؤال نمي‌كرد از غير خدا سؤال نمي‌كرد تفاوت موساي كليم و وجود مبارك پيغمبر(عليهما الصلاة و عليهما السلام) اين بود كه چون وجود مبارك پيغمبر خاتم مظهر اسم اعظم است از احدي سؤال نكرد مطلبي را تا بفهمد نه اينكه از خدا سؤال نمي‌كرد خدا كه مأمور بود بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ از خدا سؤال بكند كه.

 

پرسش: فرق بين حضرت جبرائيل و حضرت خضر چيست؟

پاسخ: نه، جبرائيل(سلام الله عليه) كه خب رسول است در حقيقت سؤال را وجود مبارك پيغمبر از خدا دارد مي‌گويد ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[5] ، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ نه به جبرئيل بگويد «يا جبرئيل زدني علما» وحي را گاهي جبرئيل مي‌آورد گاهي بدون واسطه وحي به پيغمبر مي‌رسد ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ﴾[6] از سه راه ممكن است يك انسان كامل از خداي سبحان علم دريافت كند كه جامع‌ترينش نصيب پيغمبر است.

 

خب، بنابراين اين حوادث را نسبت به آن جريان سوم، جريان سوم از سنخ ظلم به نفس نبود كه بگوييم ظلم به نفس حرام است ظاهر كار مطابق با حكمت نبود يعني يك قوم لئيمي كه از شايسته‌ترين فضايل انساني محروم‌اند به نام ضيافت چنين قومي شايستهٴ احسان نيستند كه يك پيامبر بزرگواري يا وليّ‌اي از اولياي الهي به بازسازي يا نوسازي يك ديوارِ در شُرُف انهدام بپردازد اين كار بر خلاف حكمت است.

 

پرسش: احكام دفع سيّئه بر حَسنه كه نبايد خلاف حكمت باشد.

پاسخ: نه، منظور آن است كه اين كار بر خلاف حكمت است سؤال‌برانگيز است نه چون معصيت بود، ظلم به نفس بود اين كار را كردند ظلم به نفس در كار نبود ما يك ايثار داريم، احسان داريم و يك عدل كه بالاتر از عدل، احسان است و ايثار وجود مبارك موساي كليم خودش هم ايثار كرد در همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «قصص» كه خوانديم گفت ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾ بعد از اينكه ﴿فَسَقَي لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾[7] اينجا جاي ايثار است نه اگر سؤالِ سوم حضرت موسي براي اين نيست كه او خلاف شرع كرده مثلاً، ظلم به نفس كرده و اين خلاف شرع سؤال‌برانگيز است نظير سؤال اول و دوم، خلاف شرعي در كار نبود.

خب، جريان ذي‌القرنين هم از مطالب مطروحه در حجاز بود كه از نزد اهل كتاب به اينها رسيد و از وجود مبارك پيغمبر سؤال كردند كه ذي‌القرنين چيست؟ آنها دنبال قصه و تاريخ و امثال اينها بودند قرآن كريم راه سؤال و جواب را به اينها آموخت كه شما به دنبال چيزي باشيد كه اساس داشته باشد تاريخِ او كه اسم او چه بود؟ پدر او كه بود؟ مادر او كه بود؟ در كدام سرزمين مي‌زيست؟ چه موقع به دنيا آمده؟ چه موقع مُرده اينها سودي ندارد شما شأن او و هويّت علمي او و عملي او را بخواهيد ﴿يَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ﴾ حالا چرا او را ذي‌القرنين گفتند آيا براي اين است كه قَرْن مشرق و مغرب را پيموده است يا عمر طولاني كرده است كه تقريباً دو قرن را درك كرد يا در تاج او دوتا چيزي شبيه قَرن و شاخ بود وجوهي گفته شد كه هيچ كدام از اينها «لا يَضرّ من جَهله و لا ينفع مَن عَلِمه» ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْراً﴾ شما حالا يا خودتان اين سؤال را كرديد يا عده‌اي وادارتان كردند از اهل كتاب وادارتان كردند كه سؤال كنيد جريان ذي‌القرنين چيست؟ من كه نزد خودم اين قصّه‌ها را بازگو نكردم و نمي‌كنم بعداً اگر ذات اقدس الهي آياتي نازل بكند از طرف خدا ذكري را بر شما تلاوت مي‌كند اگر ضمير ﴿مِنْهُ﴾ به الله برگردد و مقصود از ذكر آيات قرآن كريم باشد معنايش اين مي‌شود ﴿سأتلوا عليكم مِن الله آيةً أو آيات﴾ اما اگر ضميرِ ﴿مِنْهُ﴾ به ﴿ذِي الْقَرْنَيْنِ﴾ برگردد ديگر منظور از ذكر يعني جريان او را من براي شما تلاوت مي‌كنم اين دوتا احتمال هست اما احتمال اول كه ضمير ﴿مِنْهُ﴾ به الله برگردد و مقصود از ذكر آيه يا آيات قرآني باشد كه با تلاوت كه مُشعر به قداست است سازگار باشد اُولاست، پس دوتا احتمال هست يكي اينكه ضمير به ﴿ذِي الْقَرْنَيْنِ﴾ برگردد منظور از ذكر، تاريخ او باشد، احتمال ديگر اينكه ضمير ﴿مِنْهُ﴾ به الله برگردد، ذكر هم منظور آيه‌اي از آيات قرآن باشد كه از قرآن كريم خداي سبحان به عنوان ذكر ياد كرده است ﴿سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْراً﴾.

 

پرسش: ضمير به مذكور برگردد بهتر از تقدير نيست؟

پاسخ: مذكور در چه كسي؟

 

پرسش: از ذي‌القرنين.

پاسخ: خب حالا تلاوت با او سازگار نيست، ذكر با او سازگار نيست، خب.

بعد هم مؤيّد اينكه ضمير به الله برمي‌گردد و منظور از ذكر آيات است اين است ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ﴾ حالا تلاوت شروع شده، خب اين تلاوت را از چه كسي دارد مي‌گويد؟ از خداي سبحان، خدا مي‌فرمايد ذي‌القرنين كسي بود كه ما او را در زمين متمكّن كرديم گاهي ارض گفته مي‌شود ارضِ زندگي كه همان محلّي است، گاهي ارض گفته مي‌شود وسيع‌تر از محلّي همان منطقه‌اي است، گاهي ارض گفته مي‌شود وسيع‌تر از محلّي و منطقه‌اي بين‌المللي است كه كلّ ارض است در جريان طوفان نوح و امثال طوفان نوح اين سه‌تا احتمال مطرح بود اينجا به قرينه ﴿وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً﴾ از يك سو و رفتن او به مشرق و مغرب عالَم از سوي ديگر تأييد مي‌كند كه منظور از اين ارض، محلّي يا منطقه‌اي نيست بلكه بين‌المللي است ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ﴾ يعني «في كلّ الأرض» ما متمكّن كرديم ﴿وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً﴾ اين هم تأييد مي‌كند او بخواهد به هر چيزي برسد اسبابش را فراهم كرديم اگر بخواهد سفرِ ظاهري داشته باشد وسيله‌اش را فراهم كرديم، سيرِ علمي داشته باشد علوم را به او داديم يا به صاحبان او داديم وسايل علمي را فراهم كرديم او اگر بخواهد كاري انجام بدهد كه سببش علم است ما علم را در اركان او فراهم كرديم، اگر بخواهد كاري انجام بدهد كه سببش مال است ما مال را در اختيار او قرار داديم اين طور نيست كه او تك‌بُعدي باشد مثلاً در مسائل مالي از اسباب مادّي برخوردار باشد ولي در مسائل علمي از اسباب تحقيقي بي‌خبر باشد برخوردار نباشد اين طور نيست ﴿وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً﴾ ما اين امكانات را به او داديم او هم از اين امكانات استفاده كرد خيليها هستند كه خداي سبحان به آنها قدرت مي‌دهد، امكان مي‌دهد ولي بهره نمي‌برند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) كه اين حديث چند بار هم نقل شد ايشان نقل مي‌كند كه عده‌اي به محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌رسيدند و بهره‌هاي علمي مي‌بردند يكي از آنها به حضرت عرض كرد كه محفل شما بسيار سودمند و نافع است ولي از اينجا كه ما بيرون رفتيم ديگر آن لذّت را به همراه نداريم حضرت فرمود: «استعن بيمينك»[8] چرا به من مي‌گويي به دستانت بگو تو هم بالأخره يك لوازم‌التحرير داشته باش، كاغذي داشته باش، قلمي داشته باش آنچه اينجا گفته مي‌شود تو يادداشت بكن وقتي به منزل رفتي در هر فرصتي اين مطالب نوراني و عالِمانه را هم مي‌تواني مطالعه كني به ديگران هم منتقل كني و به آن عمل بكني اين مي‌شود سرور دائمِ «استعن بيمينك» يك وقت است كسي چند سال در حوزه مي‌ماند مي‌رود در درس اما نه تحقيقي دارد، نه پژوهشي دارد، نه جزوه‌اي دارد، نه تقريري دارد، نه بحثي دارد، نه درسي دارد اين مادامي كه در حوزه است از اين علوم باخبر است اما همين كه مأموريتي پيدا كرد كاري را براي نظام اسلامي در جاي ديگر انجام بدهد من هر چه خوانده‌ام همه از ياد من برفت اين معنايش اين است كه از عمرش استفاده نكرده فرمود ما به ذي‌القرنين وسايل داديم او هم از اين وسايل بهره برد ﴿وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً﴾ ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ اگر قدرت علمي داديم، مصاحبان خوب همهٴ نعمت را كه خدا به يك نفر نمي‌دهد كه به دوستان او مي‌دهد به مشاوران او مي‌دهد به معينان او مي‌دهد به معاونان او مي‌دهد اگر از هر كسي بتواند بهرهٴ كافي ببرد مي‌شود ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾، خب ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ يعني اين اسبابي كه ما به او داديم چه اسباب مادي، چه اسباب معنوي اين پيروي كرده به دنبال سبب راه افتاده. اين اسباب او را به جهان‌گردي كشاند «سارَ» كه اين «حتّي» متعلّق است به آن فعل محذوف، «سارَ» سير كرده است اول به طرف مغرب را قرآن نقل مي‌كند بعد به طرف مشرق ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ﴾ البته اين ارضي كه امروز بشر به كار مي‌برد شايد آن وقتها نبود خيلي از شهرها و كشورهايي است كه آن طرف آب است، آن طرف اقيانوس كبير است بعدها كشف شده بعدها پيدا شده بعدها باخبر شدند قبلاً خبري از آنها نبود آنها آخر دنيا را همين طليعهٴ اقيانوس كبير مي‌دانستند در طرف غرب از اين طرف هم اقيانوس هند مي‌دانستند در طرف شرق مي‌گفتند آخر دنيا همين است آخر ارض يعني همين است. خب، ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ وقتي به كرانه و كنارهٴ اين اقيانوس آرام قرار گرفت خب اقيانوس هم مثل زمين كُروي است و غروب كه مي‌شود آدم خيال مي‌كند كه اين آفتاب مي‌رود در دريا، در آب آن كرانه آن قسمت جزيره‌اي بود و آب داشت و داغ بود و گرم بود و با لَجن آن ساحل همراه بود آفتاب آنجا غروب كرده اين به چشم مي‌آيد كه اين رفته در آن چشمه الآن هم اگر كسي در كنار افق بايستد همين طور است ديگر خيال مي‌كند آفتاب رفته در آن ضلع در آنجا فرو رفته ﴿تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ﴾ يعني چشمه‌اي كه جوشان است خب آن منطقه، منطقهٴ استوايي هم بود حالا يا بخشهايي از آفريقا بود منطقهٴ استوايي بود گرم بود، سوزان بود خيال كردند رفت آنجا. در كرانهٴ اين اقيانوس اين طرفش ﴿وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً﴾ خب عده‌اي آنجا زندگي مي‌كردند خدا مي‌فرمايد ما كه او را در زمين متمكّن كرديم اسباب هر چيزي را براي او فراهم كرديم او كه به اين منطقهٴ تقريباً آفريقايي آمده يك منطقهٴ سوزان است استوايي است و گرم است ما گفتيم با اين مردم چه تصميم مي‌گيري؟ حالا ما گفتيم يعني بلاواسطه با او گفتيم يا مع‌الواسطه؟ اين يك احتمال، اگر بلاواسطه گفتيم نظير آن القاء وحيي كه نسبت به مادر موسي(سلام الله عليهما) بود ﴿أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾ كه ﴿أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ﴾[9] از آن باب هست يا نه از آن دستورهايي كه خدا به انبيا مي‌دهد؟ پس از چند جهت جاي سؤال هست و نمي‌شود از اين ﴿قُلْنَا﴾ استفاده كرد كه ذي‌القرنين پيامبر بود اما بالأخره آدمِ خوبي بود مؤمن بود اينها هم از آن در مي‌آيد ﴿قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ اگر دليل معتبري، روايات معتبري داشته باشيم كه او پيامبر بود با آيه مخالف نيست چون بايد ما روايت را بر قرآن عرضه كنيم اگر مخالف قرآن نبود بپذيريم از آيه در نمي‌آيد كه الاّ ولابد او پيغمبر نبود ولي از قرآن هم برنمي‌آيد كه او پيغمبر بود، امام بود از اينها هيچ در نمي‌آيد ولي در مي‌آيد كه يك عبد صالحي بود مؤمن بود همين مقدار در مي‌آيد از اين ﴿قُلْنَا﴾ نمي‌شود استفاده كرد كه او پيامبر بود براي اينكه آيا مع‌الواسطه بود يا بلاواسطه اين يك، اگر بلاواسطه بود از سنخ ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾[10] بود يا نه اين دو، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در جريان طالوت و مبارزهٴ با جالوت آنجا چنين آمده كه طالوت رهبري اين مبارزه را به عهده داشت و وجود مبارك داود(سلام الله عليه) وقتي وارد شد او بالأخره قائد شد و جالوت را كُشت و شده رهبر انقلاب حالا اين طالوت را چه كسي برانگيخت و چه كسي به او سِمت داد؟ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آنجا وقتي كه از طالوت نام مي‌برد عده‌اي در آيهٴ 246 عده‌اي از بني‌اسرائيل به پيامبرشان گفتند: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الْمَلاَءِ مِن بَنَي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَي إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً﴾ به پيامبرشان گفتند براي ما مَلِكي، سلطاني را نصب بكن برانگيز كه ما زير ولايت حكومتي او به دستور تو كار بكنيم او هم طالوت را انتخاب كرده است گفت: ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾[11] خب اين طالوت كه پيامبر نبود پيامبرِ آن عصر فرمانِ خدا را به طالوت ابلاغ كرد طالوت هم پيام خدا را از طرف پيامبر عصرش دريافت كرد آيا ذي‌القرنين از اين قبيل بود يا نه؟ يُحتمل.

 

پرسش: از عموم ﴿وَآتيناهم﴾ نمي‌توانيم پيامبري را استفاده بكنيم؟

پاسخ: نه خب چون ممكن است كه خداي سبحان به خيلي از بشرهاي عادي اين قدرتها را داد بعضي در راه باطل داشتند مثل فراعنه آن روز، بعضي در راه حق در همين ﴿كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ در بعضي از تفسيرهاي روايي مثل كنزالدقائق و اينها آمده است كه چند نفر امكانات زمين را در طيّ زندگي به دست آوردند بعضي مؤمن بودند بعضي كافر بودند او كه مؤمن بود ذي‌القرنين بود او كه كافر بود بعضي از فراعنه بودند و امثال ذلك اينها هم ممكن است چون چيزي كه دلالت بكند بر وحي و نبوّت از اين به دست نمي‌آيد نعم، اگر روايت معتبري دلالت بكند بر اينكه اين پيامبر است چون مخالف قرآن نيست يؤخذ به. خب، فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَ﴾ آ‌ن شمس را ﴿تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَ﴾ آن ﴿عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾، ﴿قَوْماً﴾ آن كنار آن دريا كنار آن عين ﴿قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ حالا اين ﴿قُلْنَا﴾ را خدا آيا بلاواسطه فرموده يا مع‌الواسطه روشن نيست بر فرض هم فرموده باشد از سنخ ﴿أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾[12] است يا وحيي كه به پيامبران نازل مي‌شود(عليهم السلام) روشن نيست ﴿قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً﴾ دربارهٴ اينها چه تصميم مي‌گيري؟ اينها را عذاب مي‌كني يا روش خوبي دربارهٴ اينها اتّخاذ مي‌كني چه كار مي‌خواهي بكني؟ ﴿قَالَ﴾ حالا ممكن است خداي سبحان به وسيلهٴ پيامبر عصرش يا وليّ‌اي از اولياي الهي اين پيام خدا را به ذي‌القرنين رسانده ذي‌القرنين به آن وليّ الهي يا نبيّ الهي در پاسخ اين‌چنين گفته ﴿قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ﴾ اين گفتگو مستقيماً بين ذي‌القرنين و خدا نيست به قرينهٴ ذيل همين آيه‌اي كه الآن خوانده مي‌شود ﴿قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾ منظور از اين ظلم تنها افساد في الأرض نيست منظور از اين ظلم به قرينهٴ مقابلش كه فرمود: ﴿وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ سه گروه‌اند كسي كه مؤمن نباشد و عملِ صالح انجام ندهد او ظالم است چون تفصيل قاطع شركت است آن هم مقابل اين است كسي كه مؤمن نيست و يا مؤمن باشد عمل صالح انجام نمي‌دهد اينها سه گروه‌اند بعضي ملحدند كه خب اصلاً مؤمن نيستند، بعضي مشرك‌اند كه اصلاً مؤمن نيستند، بعضي ملحد يا مشرك نيستند ايمان دارند ولي اسلامِ اسمِ و شناسنامه‌اي نه اهل عبادتند نه اهل حقوق الهي‌اند نه اهل حقوق شرعي‌اند هيچ چيزي نيستند عمل صالحي ندارند، خب اين سه گروه ظالم‌اند بالأخره ﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ﴾ كه طبق مقابل ﴿وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ آن مركّب يَنتفي بانتفاء أحد الأجزايش كسي كه «لم يؤمن أصلاً لإلحاده» مي‌شود ظالم، كسي كه «لم يؤمن أصلاً لشركه» مي‌شود ظالم، كسي كه «آمن و لم يَعمل عملاً صالحا» مي‌شود ظالم اين مركّب يَنتفي بانتفاء أحد الأجزاء اين سه‌تا انتفاء دارد جزء اول منتفي باشد وحده، جزء دوم منتفي باشد وحده، كلي الجزئين منتفي باشند معاً اين سه فرض دارد. خب، ﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ﴾ ما، دستگاه حكومتي ما او را عذاب مي‌كنيم ﴿ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ﴾ نگفت «يُردّ إليك» اين گفتگو اگر مستقيماً بين خدا و ذي‌القرنين بود كه فرمود: ﴿قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ ما به او گفتيم يا ذي‌القرنين چه مي‌كني، اين بايد در جواب مي‌گفت كه «أمّا مَن ظلم فسوف نعذّبه ثمّ يردّ إليك» نه ﴿ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ﴾ معلوم مي‌شود گفتگو بين ذي‌القرنين است با آن عبد صالح حالا يا او وليّ‌اي از اولياي الهي است يا پيامبري از انبياي الهي است و مانند آن، آن كه به ذي‌القرنين مي‌گويد ﴿قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً﴾ آن خدا نيست آن پيامبر خداست يا وليّ‌اي از اولياي الهي است و مانند آن كه ذي‌القرنين با آن «قال»، «قلنا» دارد گفتگو مي‌كند ﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾ نُكْر يعني چيزي كه قابل شناخت نيست در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد كه ﴿لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾[13] خدا طرزي عذاب مي‌كند كه كسي مانند او عذاب نمي‌كند قهراً اين عذاب ناشناخته است نكره است مي‌شود نُكْر نه زشت است بلكه ناشناخته است ﴿لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾ الآن در دنيا اگر كسي معذَّب بشود ولو سوخته بشود مي‌گويد بالأخره من بي‌گناهم يا اگر خودش بداند كه با گناه است مي‌گويد بالأخره من روزي انتقام مي‌گيرم يا بچه‌هاي من انتقام مي‌گيرند يا حزب و گروه من انتقام مي‌گيرند بالأخره با چيزي خودش را سبك مي‌كند اما وقتي به صحنهٴ قيامت رسيد هيچ كدام از اين شايد و بايد مطرح نيست كلّ حق براي او روشن مي‌شود معلوم مي‌شود علي الباطل است و همه هم در بندند اگر بد باشند و اگر آنها كه خوب باشند كه راضي‌اند به اين كار بنابراين هيچ ممكن نيست كسي در قيامت عذاب ببيند و با وجهي از وجوه كار خود را توجيه بكند يا خودش را از نظر رواني سبك بكند ﴿لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾[14] ، خب ﴿ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾ ولي «وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ الْحُسْنَي جزاءً» اين ﴿جَزَاءً﴾ بايد مؤخّر باشد ﴿فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَي﴾ يعني العاقبة الحُسنيٰ براي اوست به عنوان جزا، حَسنهٴ حُسنا، خصلت حُسنا، عاقبت حُسنا براي اوست ﴿جَزَاءً﴾ مستحضريد كه در قرآن كريم افراد عادي را مي‌فرمايند اينها وارد بهشت مي‌شوند اما دربارهٴ شهدا يا دربارهٴ صدّيقين، صلحا، علما، ربّانيّون آنها دارد كه «له الجنّة» اين «له الجنّة» غير از اينكه «يدخل في الجنّة» است كسي را وارد بهشت مي‌كنند اين يك حساب دارد، يك وقت بهشت در اختيار آنهاست خب اگر بهشت در اختيار كسي باشد او حقّ شفاعت هم دارد ديگر براي اينكه بهشت براي اوست يعني خدا در اختيارش قرار داده ديگر اين تعبير «يدخل الجنّة» با «له الجنّة» فرق دارد اينها هم از همان قبيل‌اند اگر كسي مؤمن باشد و عمل صالح داشته باشد «فله العاقبة الحُسني جزاءً»، «و له الخصلة الحُسنيٰ جزاءً» ﴿وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَي وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً﴾ كه اين بالاتر از آن بهشت است آن عاقبت حُسناست يك گفتگو و گفتمان آساني هم خداي سبحان با او دارد كه ان‌شاءالله در جلسات بعد معلوم مي‌شود.


[8] بحارالأنوار، ج2، ص152.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo