< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/07/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 7 تا 9 سوره مريم

 

﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَي لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾ ﴿قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً﴾ ﴿قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾

 

تاكنون روشن شد كه خواسته ي اوّلي وجود مبارك زكريا(سلام الله عليه) فرزند صالح بود زيرا بالصراحه در آيه ي سوره ي «آل‌عمران» آمده است كه «هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا» كه ﴿هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾ مسئله ي وارث بودن و ارث‌بري و امثال ذلك اينها قرينه است كه مقصود از اين وليّ، فرزند است در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» چون سخن از ذريّه است ديگر سخن از قرينه نيست آيه ي 38 سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» اين بود كه ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾ ديگر «يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ»[1] لازم نبود براي اينكه اين وارث بودن و ارث‌ بردن قرينه است بر اينكه منظور از وليّ، فرزند است ولي وقتي كلمه ي وليّ به كار نرفته نيازي به قرينه نيست ديگر سخن از ارث مطرح نشده «ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً» اما در آيه ي محلّ بحث در سوره ي مباركه ي «مريم» كلمه ي «ذُرِّيَّةً» نيامده كلمه ي وليّ آمده اين وليّ چون صريح در فرزند نيست نيازي به قرينه داشت و آن قرينه اين است كه من وارث مي‌خواهم ارث ظهور اوّلي‌اش در ارث مال است ديگر مال فرزند است مسئله ي ارث نبوّت، ارث علم، ارث حكمت و امثال ذلك كه برخي از مفسّران اهل سنّت نقل كردند همه ي اينها محتاج به قرينه است پس خواسته ي اوّلي وجود مبارك زكريا فرزند است ذات اقدس الهي هم بشارت داد «يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ» يعني اصلِ دعاي شما را خداي سميع الدعاء شنيد يك، و ترتيب اثر داد و آن اعطاي فرزند است و آن فرزند پسر است نه دختر و در حدّ غلام بودن هم مي‌ماند اين‌چنين نيست كه در دوران نوزادي مثلاً رخت بربندد به حدّ غلام‌شدن مي‌رسد و نام او را هم خود ما گذاشتيم به شما كه پدر و مادر او هستيد واگذار نكرديم و يك نام خوبي هم انتخاب كرديم كه اين نام سابقه ندارد اين پنج، شش مطلب را ذات اقدس الهي به عنوان كرامت به زكريا گفت «يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ» يعني سَمعنا و أجبنا تو گفتي خدا سميع‌الدعاست راست گفتي ما شنيديم، شنيديم نه يعني شنيدنِ تكويني كما مرّ چون خدا همه ي حرفها را كذب و غيبت و تهمت و افترا را هم مي‌شنود چون «بكلّ شيء سميع» است چه اينكه دعا و مناجات را هم مي‌شنود «إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ»[2] نه يعني مي‌شنوي يعني گوش به حرف ما مي‌دهي حرفِ ما مورد قبول شماست كه در تعبيرات عرفي هم مي‌گوييم فلان كس حرفِ ما را مي‌شنود يعني قبول مي‌كند نه مي‌شنود يعني دستگاه فيزيكي گوش او شنواست اينكه منظور نيست وقتي ما در دعاها مي‌گوييم «إنّك سميع الدعاء» يعني خدايا تو آن بزرگواري و كرامتي كه داري اين است كه حرفهاي ما را مي‌شنوي ترتيب اثر مي‌دهي اين ترتيب اثر دادن كه در كلام زكريا(سلام الله عليه) بود با اين پنج، شش كرامت همراه بود خدا فرمود بله، من ترتيب اثر مي‌دهم و آن اين است كه به تو فرزند مي‌دهم آن فرزند پسر هم هست تا به دوران غلامي و مثلاً نوجواني و جواني و اينها مي‌رسد و انتخاب اسم را هم به عهده ي خودم گذاشتم به شما واگذار نكردم يك اسمِ بي‌سابقه هم براي او گذاشتم اين پنج، شش كرامت است كه به شما دادم «يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَي» اين مظهر حيات ماست شما در بحث روايات مي‌بينيد در قيامت بين‌الصفّين مرگ را احضار مي‌كنند مگر به صورت كَبش أملح در مي‌آيد و وجود مبارك زكريا اين مرگ را ذبح مي‌كند يعني مرگ را مي‌ميراند كسي كه مظهر حيات است و عامل حيات است و يحياست اين مرگ را بايد بميراند مرگ يعني تحوّل وقتي مرگ مُرد يعني انسان به دارالقرار مي‌رسد ديگر هيچ موتي نيست انسان مرگ را مي‌ميراند نه اينكه مرگ انسان را بميراند ما به حدّي مي‌رسيم كه تحوّل و تغيّر و دگرگوني را مي‌ميرانيم و از بين مي‌بريم و به دارالقرار مي‌رسيم و ابدي خواهيم بود، بنابراين اين كار يعني ذبح مرگ به دست يحيي?(سلام الله عليه) است طبق تعبيرات روايات و اين سيّد حَصور است و همسر هم انتخاب نكرده اين پنج، شش كرامت را خدا در اجابت همراه كرده «بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَي» ما بايد اسم قرار بدهيم و ما يك اسم بي‌سابقه‌اي براي او انتخاب كرديم «لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً» براي او همنامي ما انتخاب نكرديم بعد از وجود مبارك يحيي عده‌اي زيادي به يحيي ناميده شدند اما قبلاً كسي يحيي نبود اين اسم بي‌سابقه‌اي بود كه ما انتخاب كرديم سَميّ يعني همنام گاهي سمي به معناي همنام است مثل اينجا، گاهي هم سَميّ به معناي مَثيل، نظير، مثل و مانند است چه اينكه در همين سوره ي مباركه ي «مريم» آمده كه «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً»[3] براي خداي سبحان سمي‌اي نيست، همنامي نيست منظور از اين نام يعني اگر خدا رب است موجود ديگر رب نيست، اگر خدا خالق است موجود ديگر خالق نيست و اگر غير خدا را ديگران رب گفتند «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ»[4] كه در سوره ي مباركه ي «ابراهيم» و مانند آن اين بحثش گذشت مي‌فرمايد اين رب براي خداست خدا سَميّ و همنام ندارد كه يك موجود ديگري هم رب باشد و اگر اين ارباب متفرّقون را، اگر اين اصنام و اوثان را شما ارباب گفتيد اين لفظي است كه زيرش خالي است اين راء و باء مشدّد را بر لفظ جاري مي‌كنيد اين مفهومي دارد در ذهن هست اما اين مفهوم زيرش خالي است «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا» مثل كلمه ي عدم اين كلمه ي عدم كه «عين» و «دال» و «ميم» است يك لفظ است مفهومي دارد به معناي نيست و نيستي اينكه مُهمل نيست مستعمل است وضع شد معنا هم دارد ولي اين مفهوم زيرش خالي است چيزي در خارج باشد بگوييم هذا عدمٌ اين چنين نيست اين مفهوم از هيچ چيز حكايت نمي‌كند اين عدم‌الحكايه را ما حكايت عدمي مي‌پنداريم اصلاً حكايت نيست اين مفهوم زيرش خالي است فرمود اينكه شما اصنام و اوثان را رب ناميديد ارباب متفرّق قائل شديد اين اسمِ بي‌مسمّاست اين مفهوم زيرش خالي است «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ»[5] پس خدا سَميّ ندارد، همنام ندارد اين اسما مختصّ به ذات اقدس الهي است و لاغير كه در آيات بعد خواهد آمد كه «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً»[6] وجود مبارك يحيي مظهر چنين خدايي است خدا سَميّ ندارد مظهر او مي‌شود يحيي او هم سميّ ندارد خصيصه‌اي كه در يحياي شهيد(سلام الله عليه) بود در انبياي ديگر نبود بنابراين اين پنج، شش كرامت را خداي سبحان درباره ي زكريا و يحيي اِعمال كرده است.

 

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر با شهادتش دين را حفظ كرده ديگر خدا هم كه فرمود: «يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ»[7] آن با قوّت گرفت ديگر و وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در اين مسافرت بسياري از اين مقاطع سفر را با نام مبارك يحيي مي‌گذراند مي‌فرمود: «أما عَلمت أن مِن هوان الدنيا علي الله تعلاي أن رأس يحيي‌بن‌زكريا أهدي اللي بغي مِن بغايا بني‌اسرائيل»[8] در همين سفر كربلا در بسياري از اين مقاطع نام مبارك يحيي(سلام الله عليه) را مي‌برد.

 

پرسش:...

پاسخ: خب، يعني مقامي براي اوست كه براي ديگري نيست چون هر كدام از اين انبيا خصيصه‌اي دارند وجود مبارك نوح خصيصه‌اي دارد فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾[9] كه خصيصه ي نوح براي انبياي ديگر نيست، وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) با مادرش(سلام الله عليها) خصيصه‌اي دارند كه فرمود: «وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ»[10] اينها يك آيه ي جهاني‌اند خصيصه‌اي كه براي يحياي سيّد حصور هست خصيصه‌اي است كه براي انبياي ديگر نيست كه آن طور او شهيد شده و انبياي ديگر اين خصيصه را ندارند هر كدام از اينها خصوصيتي دارند كه انبياي ديگر ندارند.

خب، ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾ اين بشارتي است كه ذات اقدس الهي داد و در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» آن طوري كه گذشت اين بشارت مع‌الواسطه بود براي اينكه ﴿فنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ﴾[11] آن‌گاه وجود مبارك زكريا استعجاباً نه استبعاداً او خودش منتظر اين كرامت بود ولي شگفت‌زده عرض مي‌كند كه من چگونه فرزند داشته باشم در حالي كه نه من نه همسرم هيچ كدام در حدّ قابليّت نيستيم اينها استبعاد نيست اينها تعجّب است شگفتي است يعني به به! در حال تعجّب اين حرف را مي‌زنند چون در سوره ي مباركه ي «هود» اين مشابه اين مطلب آنجا چون مفصّل گذشت اينجا ما ديگر آن بحث مبسوط ارائه نخواهد شد در سوره ي مباركه ي «هود» اين است كه وقتي خداي سبحان فرستاده‌هاي خود را براي ابراهيم(سلام الله عليه) اعزام كرد ﴿وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَي قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾ ﴿فَلَمَّا رَأي أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَي قَوْمِ لُوطٍ﴾ ﴿وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ﴾[12] همسرش آنجا ايستاده بود ﴿فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾ ﴿قَالَتْ﴾ اين همسر با اينكه كرامتهاي فراواني را به بركت ابراهيم(سلام الله عليه) ديد عرض كرد ﴿ءَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهذَا بَعْلِي شَيْخاً﴾[13] اينكه همسر من است پيرمرد است من هم كه پيرزنم به چه صورت مادر بشويم فرمود: ﴿قَالُوا أَتَعْجَبِينَ﴾[14] در شگفت هستي؟! سخن از تَستبعدين نيست سخن از شگفتي است بنابراين آنچه را كه آن بانو گفت شگفت‌زده شده و گفت آنچه را وجود مبارك زكريا مي‌گويد شگفت‌زده مي‌گويد به به گفتن است نه چطور مي‌شود اينها محمول بر تعجّب است استعجاب است نه استبعاد اينجا هم وجود مبارك زكريا عرض كرد كه ﴿رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً﴾ هيچ جهتي از جهاتي كه بتواند فرزنددار شدن ما را توجيه كند نيست هم من پيرم و پيري‌ام به فرتوتي رسيده است عُتوّ يعني از حد گذشتن اگر كسي از حدّش بگذرد مي‌گويند «عطا عتوّا» مي‌گويد پيري من به عتوّ رسيد يعني از حدّ معمول گذشت من فرتوتم از حدّ ميانسالي گذشتم به حدّ شيخي رسيدم و به حدّ فرتوتي رسيدم اين هم كه عيال من است كه در دوران جواني طبق تجربه‌هايي كه اينها داشتند عقيم بود ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ نه «وامرأتي عاقرٌ» ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً﴾ اين كسي كه رابط بود ﴿قَالَ كَذلِكَ﴾ بله اين‌چنين است جاي شگفتي نيست براي شماها شگفت است براي ذات اقدس الهي امر عادي است.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، براي اينكه اگر استبعاد بود كه عرض نمي‌كرد ﴿وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾[15] با جمله ي اسميه و با ضرس قاطع از خدا چيزي را خواست عرض كرد وضع ما اين است ﴿إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[16] الآن ما ﴿وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾ كسي كه اين طور با ضرس قاطع از ذات اقدس الهي فرزند مي‌خواهد معلوم مي‌شود از خدا بعيد نمي‌داند ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: غرض آن است كه او يقين دارد كه خدا

حُكم آنچه تو انديشي لطف آنچه تو فرمايي

اين امر يقيني است براي انبيا اين ﴿أَنَّي﴾، ﴿أَنَّي﴾ شگفت‌زدگان است نه مستبعدان نه اينكه بعيد است براي اينكه او به ضرس قاطع از خدا چيزي را مي‌خواهد خب اگر خب اگر به ضرس قاطع از خدا چيزي را مي‌خواهد معلوم مي‌شود كه توان الهي را، عنايت الهي را، كرامت الهي را همه را ديده ديگر با اين قرائن قطعي كه نمي‌شود گفت ـ معاذ الله ـ او استبعاد كرده كه. خب، اين نظير به به‌اي است چه عجب! در سنّ پيري! اين تعبيرات ﴿قَالَ كَذلِكَ﴾ بله، اين‌چنين شد قصّه اين است خدا تصميم گرفته بعد همين كسي كه به وجود مبارك زكريا دارد مي‌گويد ﴿كَذلِكَ﴾ بله، كار تمام شده است برهان مسئله را هم ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ اين تنها درخواستي نيست كه يك دعاكننده از خدا چيزي بخواهد و خدا استجابت كند اين طور نيست كارِ انبيا، سيره ي انبيا آموزنده است اين را قرآن تشريح مي‌كند تا همگان بدانند كه اين راه باز است بالأخره هر كسي توانست اين راه را به اندازه ي خود طي كند به ثمر مي‌رسد برهاني را هم كه دارد اقامه مي‌كند اين است كه اين كسي كه رابط بود بشير بلاواسطه بود عرض كرد ﴿كَذلِكَ﴾ بله قضيه از اين قبيل است بعد عرض كرد ربّ تو مي‌فرمايد كه اين كار آسان است به اين دليل هم سهولت و هَيّن بودن كار را ذكر مي‌كند و هم دليل را ﴿قَالَ﴾ يعني اين مبشِّر به عرض زكريا(سلام الله عليه) رساند ﴿قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ اينكه يك زن عاقِر را، يك پيرمرد فرتوت كهنسال را پدر و مادر بكند براي خدا آسان است ﴿قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ چرا، براي اينكه مهم‌تر از اين كار را كرده آن كار چيست؟ اين است كه ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ﴾ يعني ربّ تو به تو مي‌فرمايد كه من تو را آفريدم ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ اگر ذات اقدس الهي چيزي كه معدومِ محض است او را موجود بكند خب يقيناً مي‌تواند چيزي كه موجود است وصفي به او بدهد اگر چيزي كه «ليس» تامّه دارد خدا به او «كان» تامّه مي‌دهد چيزي كه كان ناقصه دارد خداي سبحان به او «كان» تامّه عطا مي‌كند يعني فعل را به او عطا مي‌كند يعني قبلاً فاقد بود الآن واجدش مي‌كند اين برهان مسئله است.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، اين ﴿قَالَ﴾ اوّلي براي مبشّر است اينكه ارتباط تنگاتنگ با وجود مبارك زكريا دارد بشارت را آورده به عرض زكريا رسانده وقتي زكريا گفت به به در اين شرايط ما فرزنددار مي‌شويم ﴿قَالَ كَذلِكَ﴾ بله اين‌چنين است قضيه تمام‌شده است اين تمام شد. بعد همين مبشّر به يحيي عرض مي‌كند كه پيام الهي را من دارم به شما مي‌رسانم و آن اين است كه پروردگار تو مي‌گويد اين كار براي من آسان است چرا، براي اينكه من مهم‌ترش را درباره ي تو انجام دادم نه مهم‌ترش را درباره ي ديگري ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ تو وقتي كه هيچ نبودي من تو را آفريدم خب كسي كه موجود هست ولي وصفي را ندارد خب يقيناً اعطاي وصف به يك موجود آسان‌تر از آن است كه معدومي را موجود كند كه.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، ﴿قَالَ كَذلِكَ﴾ الله يفعل ما يشاء آنجا هم همين طور بايد معنا كرد.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، ﴿قَالَ كَذلِكَ﴾ اين تمام شد، ﴿قَالَ رَبُّكَ﴾ اين مبشّر دوتا حرف زد يكي اينكه در برابر تعجّب وجود مبارك زكريا عرض كرد قضيه تمام‌شده است بعد برهان مسئله را از طرف خداوند ذكر كرد ﴿قَالَ رَبُّكَ﴾ يعني اين مبشّري كه با وجود مبارك زكريا دارد گفتگو مي‌كند به زكريا عرض كرد پروردگار تو مي‌گويد اين كار براي من آسان است چرا، براي اينكه مهم‌تر از اين را درباره ي خود تو انجام دادم ﴿قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ «لِمَ»؟ براي اينكه ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ خب.

 

پرسش:...

پاسخ: تعجّب را رفع كند شگفتي ندارد نزد شما افراد عادي شگفتي است ولي نزد ذات اقدس الهي امر عادي است وقتي كه عادي باشد شگفت ندارد كار خدا هميشه اين طور است ديگر خداي سبحان دائم الفضل است، دائم الفيض است علي البَريّه چون سؤال از هر موجودي دائمي است پاسخ از طرف خدا هم دائمي است ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ چرا، چون ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[17] اين يك آيه است چرا خدا هر لحظه يوم نه يعني 24 ساعت يوم نه يعني روز در برابر شب، يوم يعني ظهور چون خود يوم فعلِ خداست در هر ظهوري خدا كار جديد انجام مي‌دهد چرا، چون در هر ظهوري نيازِ تازه عرضه مي‌كند ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ لمَ؟ چون ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين سؤال كه مقطعي نيست اين سؤال دائمي است همگاني است و هميشگي هر موجودي در هر لحظه مي‌گويد «يا رب» چون فقير است ديگر در هستي خود محتاج به اوست اگر سؤال دائمي است جوابِ دائمي مي‌خواهد نتيجه ي اين سؤال و جوابي كه در صدر و ذيل اين آيه ي نوراني است همان دعاي شبهاي جمعه است كه «دائم الفضل علي البريّه»[18] است خب برهان مسئله اين است كه خداي سبحان نسبت به شما يك كار مهم‌تري انجام داده اين جا براي تعجّب نيست اين قضيه را بازگو مي‌كند تا همگان توجيه بشوند، خب.

 

پرسش:...

پاسخ: چيز تعجّبي است ديگر يعني شگفتي خداست.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، شگفتي است نه استبعاد، استبعاد نيست بعيد نيست ولي خب اين معجزه است ديگر معجزه يك امر شگفتي است ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: براي زكريا(سلام الله عليه) براي اينكه اين زكريا و همسرش در سنّي بودند كه نمي‌توانستند پدر و مادر بشوند و خداي سبحان بشارت داد اينها گفتند به به! اين به به را آدم در حال تعجّب مي‌گويد ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، خداي سبحان مي‌فرمايد جاي تعجّب نيست براي اينكه خداوند كارِ مهم‌تر از اين كاري كه الآن درباره ي شما كرده قبلاً درباره ي شخص شما كرده بود «وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً»، خب.

اگر «لَمْ تَكُ شَيْئاً» است يعني تو قبلاً شيء نبودي اين حرف كه معمولاً در برخي از متكلّمين هست كه قائل‌اند به شيئيّت معدوم يك، به ثابتات ازلي دو، واسطه بين موجود و معدوم سه، اين تعبيرات گوناگون دارند براي آن است كه بسياري از مشكلات كلامي را چون نتوانستند حل بكنند و يك سلسله آراي نپخته هم از جاي ديگر آمده اينها ملتزم شدند كه بين وجود و عدم واسطه است و اشياء در حال عدم ثابت‌اند همين حرفهايي كه به برخي از متكلّمان اسناد داده شده. تعبير قرآن كريم آن طوري كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان به آن اشاره كرده براي ابطال اين گونه از آراست كه اين شيء در حال معدوم شيء نيست لا شيء است نه «كان شيئا» «لَمْ تَكُ شَيْئاً» است معدوم در حال عدم شيء نيست بلكه لا شيء است «لا يَصدق عليه شيء» فرمود: «قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً» نه اينكه تو در حال عدم شيئي بودي اين برداشت خوبي است كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارند آنها چون در مسئله ي علم ازلي گير كردند كه خداي سبحان عالمٌ قبل الخَلق به معدومات عالِم است چون معدومات معلومِ حقّ‌اند معلوم مي‌شود كه در ازل ثابت‌اند نتوانستند علمِ ازلي را توجيه كنند به اين حرف تن دادند و از طرفي هم يك بيان لطيفي مرحوم شيخ اشراق نقل مي‌كند اين شيخ اشراق تحوّلي در فلسفه ايجاد كرد قبل از مرحوم خواجه بود حتي خواجه نصير را هم در بعضي از مباني تابع خود كرد اين شيخ اشراق مي‌فرمايد برخي از آراي ضعيفي كه در علوم عقلي راه پيدا كرد براي آن است كه آن روزهايي كه بازار ترجمه رواج داشت هر حرفي كه از يونان مي‌آمد عده‌اي قبول مي‌كردند هر اسمي كه يوناني بود خيال مي‌كردند فيلسوف است هر نامي كه از يونان به اين منطقه مي‌آمد خيال مي‌كردند فلسفه است اين ترجمه ي بي‌گُدار به آب‌زده وقتي از يونان به اين قسمت خاورميانه آمد باعث پيدايش اين آراي فاسد شد اين حرفِ جناب شيخ اشراق را مرحوم صدرالمتألهين در اسفار هم نقل مي‌كند الآن هم شما مي‌بينيد بسياري از آراي خام و نپخته از ديار غرب اينجا مي‌آيد چون بازار ترجمه روان است خيال مي‌كنند هر كسي در آن طرف آب است فيلسوف است و هر كتابي هم كه آن طرف آب نوشتند درباره ي فلسفه است و جهان‌بيني است و مثلاً مطلب صحيح است معدومْ لا شيء است نه شيء و اگر در بعضي از تعبيرات يا دعاها آمده است كه اشياء را مِن العدم خلق كرد اين به صورت قضيه موجبه است ولي به سيرت سالبه است و شاهدش هم همين تعبير سوره ي مباركه ي «مريم» است كه «وَلَمْ تَكُ شَيْئاً» نه تو در حال عدم، معدوم بودي شيء بودي قضيه موجبه نيست قضيه سالبه است همه ي ما هم به اين معنا مبتلاييم يعني يك معناي سلبي را با ادبيات اثباتي بيان مي‌كنيم و اگر از ما سؤال بكنند مقداري اين سؤال را بپيچانند ما بالصراحه آنچه حق است بيان مي‌كنيم. بيان ذلك اين است كه ما اگر وقتي كتابي را خواستيم به قفسه ي كتاب مراجعه كرديم يا شخصي را خواستيم به دفترش مراجعه كرديم تمام اين اتاقها را ديديم يا تمام آن قفسه‌ها را ديديم مي‌گوييم ديدم كه نبود اين تعبير رايج ماست ديگر اين ديگر ادبيات همه ي ماست ديدم كه نبود وقتي درِ اتاق را باز مي‌كنند مي‌بينند كه زيد نيست مي‌گويند ديدم كه نبود به قفسه مراجعه مي‌كنيم كتاب را نمي‌يابيم مي‌گويند ديدم كه نبود كسي هم اعتراض نمي‌كند كه چرا اين طور حرف زدي اما وقتي مي‌نشينيم بررسي مي‌كنيم مي‌گوييم عدم كه تحت ديد نمي‌آيد كه، نبودن را كه كسي نمي‌بيند كه بايد بگوييم نديدم كه بود، نيافتم مي‌گوييم بله حق با شماست منتها مجاز عرفي است اين يعني چه، يعني ما قضيه سالبه را عادت كرديم به صورت قضيه موجبه بيان بكنيم وگرنه قضيه، قضيه سالبه است من نديدم نه ديدم كه نبود در عرف انسان يك طور حرف مي‌زند در كرسي تحقيق طور ديگر حرف مي‌زند در «خلق الأشياء مِن العدم» لسان، لسان دعاي عرفي است اما «لَمْ تَكُ شَيْئاً» لسان، لسان تحقيق است يعني تو هيچ نبودي بعد در سوره ي مباركه ي «روم» مشابه اين تعبير هست ولي چون در اينجا آن تعبيري كه ذهن را بگزد نبود براي دفع توهّم هم كلمه ي ديگر را نياورد ولي چون در سوره ي مباركه ي «روم» تعبيري كه احياناً ذهن را مي‌گزد آمده فوراً براي مرهم اين گَزش هم تعبير ديگري دارد در سوره ي مباركه ي «روم» فرمود اينها كه درباره ي معاد مشكل جدّي دارند بايد بدانند كه خداي سبحان مبدأ را به عهده گرفت، معاد را به عهده مي‌گيرد، معاد براي خدا آسان‌تر از مبدأ است چرا، براي اينكه در مبدأ در آغاز انسان هيچ نبود خدا انساني كه هيچ نبود او را موجود كرد در معاد انسان موجود است روح كه از بين نمي‌رود بدن هم كه متفرّق است اين متفرّق را جمع مي‌كند روح و بدن را به هم مرتبط مي‌كند خب اين آسان‌تر است ديگر اين تعبير كه ذهن را مي‌گزد در سوره ي «روم» آمده آيه ي 26 و 27 سوره ي مباركه ي «روم» اين است ﴿وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ﴾ ﴿وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ خدا بشر را آفريد بعد معاد حق است دوباره زنده مي‌كند اعاده براي خدا آسان‌تر از ابتداست اهون است ﴿ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ آن وقت اين ذهن را مي‌گزد براي اينكه خدا طبق بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه «فَاعِلٌ لا بِمَعْنَي الْحَرَكاتِ»[19] آنكه با حركت و ابزار كار نمي‌كند يك، با اراده كار مي‌كند با اراده آدم خسته نمي‌شود شما الآن تصوّر كنيد يك قطره آب در ذهنتان تصوّر كنيد اقيانوس آرام را هر دو را تصوّر كرديد با اراده پديد آمده اراده كه خسته‌كننده نيست اراده كه يك‌جا سبك باشد يك‌جا سنگين باشد نيست آن هم در برابر قدرت ازلي خدا آن وقت اين ذهن را مي‌گزد كه چگونه بعضي از كارها براي خدا هَيّن است بعضي از كارها براي خدا أهون چون اين گزشِ ذهني در آيه ي 28 سوره ي «روم» آمده فوراً براي حلّ او فرمود: ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ ما اين را براي فهم شما گفتيم وگرنه آنجا همه چيز يكسان است وصف اعلا براي اوست يعني او منزّه از آن است كه چيزي براي او هيّن باشد چيزي براي او أهون، همه چيز براي او يكسان و هيّن است هيچ چيز براي او دشوار نيست يك، همه چيز آسان است و علي حدٍّ سواه آسان است چون نسبت به قدرت نامتناهي كه با اراده كار بكند همه علي وزانٍ واحد است اما در آيه ي محلّ بحث چون نفرمود آن كار آسان است و اين كار آسان‌تر لذا آن جواب سؤال مقدّر را هم لازم نبود بگويد لذا فرمود اين كار ما انجام داديم بعد در سوره ي مباركه ي «انسان» هم فرمود انسان مراتبي را پشت سر گذاشت يك وقت كه لا شيء بود يعني لم يك شيء اين «ليس» تامّه است يك وقت مرحله‌اي بود كه قابل ذكر نبود ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ كه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[20] يعني شيء قابل ذكر نبود اين شيء قابل ذكر نبودن را در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «قيامه» فرمود: ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[21] مگر همين نبود كه گاهي مُحتلِم مي‌شد لباسش را خيس مي‌كرد همان بود ديگر يك چيز ديگري كه نبود كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ اين ﴿مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ اشاره به تحقير اوست ديگر يعني قابل ذكر نبود ما همين را آورديم به اين صورت در آورديم الآ‌ن صدها دانشكده است تا بفهمند انسان كيست تازه بخش علوم تجربي‌اش آ‌ن كسي كه متخصّص چشم چپ است در چشم راست اظهار نظر نمي‌كند صدها بيماري مربوط به چشم است كه هنوز كشف نشده اين تازه مربوط به چشمش است تازه اينها انسان را در حدّ دام دارند مي‌شناسند درمان بسياري از بيماريهاي انسان را از آزمايشگاه موش مي‌گيرند اينها انسان را واقعاً يك حيوان ناطق مي‌دانند همين، انسان در فرهنگ قرآن حيّ متألّه است نه حيوان ناطق، حيّ متأله را كه نمي‌شود با آزمايشگاه موش درمان كرد كه براي آنها حلال و حرام و اينها يكسان است انسان يعني حيواني كه حرف مي‌زند بسياري از بيماريها را مشترك بين انسان و دام مي‌دانند هنوز انسان را نشناختند با اينكه انسان را نشناختند صدها دانشكده براي همين بدن است همين ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ است. غرض آن است كه اين دو نكته‌اي كه در آيه ي 28 سوره ي مباركه ي «روم» هست چون اينجا نيامده آن جواب سؤال هم اين‌جا نيامده لكن فرمود پروردگار براي اينكه ديگران توجيه بشوند و از اين گونه از دعاها نااميد نباشند بدانند مهم‌ترش را انجام داد.


[12] سوره يهود، آيه71.
[13] سوره يهود، آيه72.
[14] سوره يهود، آيه73.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo