< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 64 تا 65 سوره مريم

 

﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً﴾

 

اين كلام سخن خداست اين مطلب اول. دوم اينكه خدا دارد از برنامه ي فرشته‌ها حكايت مي‌كند اين ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ﴾ كلام الله است چون جزء قرآن است ولي حكايت برنامه‌هاي فرشته‌هاست كه فرشته‌ها مي‌گويند ﴿مَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ پس مطلب دوم اين شد كه مَحكِي برنامه ي فرشته‌هاست، مطلب اول اين است كه ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ﴾كلام الله است آن‌گاه فرشته‌ها كه برنامه‌هاي توحيدي دارند خداوند برنامه ي توحيدي اينها را حكايت مي‌كنند آن‌گاه همين فرشته‌ها حكايت خدا را براي پيغمبر نقل مي‌كنند و مي‌آورند كه رسول‌اند و اين آيات را نازل مي‌كند اين مي‌شود مرحله ي سوم، اما درباره ي اينكه وجود مبارك پيغمبر اولين فيض خداست و طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) «فَكُلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ»[1] معنايش اين نيست كه انسانِ كامل يعني پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدون اذن خدا در عالَم امر و نهي تكويني و تشريعي دارد بلكه چون عبدِ محض است به اين مقام رسيده و بر اساس قرب نوافل هيچ كاري را بدون اراده ي الهي انجام نمي‌دهد آن‌گاه اگر خدا بخواهد پيامي را به وجود مبارك حضرت برساند اين پيام را به وسيله ي پيك خاصّ خودش يعني جبرئيل(سلام الله عليه) به وجود مبارك پيامبر مي‌رساند معناي وساطت جبرئيل هم اين نيست كه جبرئيل معلّم رسول گرامي است معنايش اين است كه اين پيك است اين پيام خدا را مي‌رساند پس اگر جبرئيل پيام الهي را رساند معنايش اين نيست كه او معلّم است او رسول است گاهي پيام را خداي سبحان بلاواسطه مي‌رساند گاهي با واسطه كه در پايان سوره ي «شوري» فرمود:﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ﴾[2]

 

پرسش: در تفسير سوره ي «نجم» كه ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي﴾[3] كه بر جبرئيل معنا كردند.

پاسخ: بله آنجا ﴿شَدِيدُ الْقُوَي﴾ ذات اقدس الهي است اگر شاگرد، پيامبر باشد به دليل بخش پاياني سوره ي مباركه ي «ذاريات» كه دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[4] اينها فكر مي‌كردند كه خدا شديدالقوي نيست لذا شديدالقوي را بر جبرئيل تطبيق كردند ولي با توجه به بخش پاياني سوره ي مباركه ي «ذاريات» كه خدا را ﴿ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ مي‌داند كه تقريباً معادل با ﴿شَدِيدُ الْقُوَي﴾ است خود خداي سبحان مي‌شود معلّم، اگر ضمير به پيامبر برمي‌گردد معلّمِ اين فقط خداي سبحان است و لاغير، خب.

بنابراين اگر انسانِ كامل انسانِ مافوق است نه مافوقِ انسان كما هو الحق بايد بررسي كنيم ببينيم كه انسانيّت چه مقامي دارد پيامبر و ائمه(عليهم السلام) انسانِ مافوق‌اند نه مافوقِ انسان اين سخن درست است اما انسانيّت كونِ جامع است يعني براي فيض درجاتي است چهار درجه ي رسمي غيبِ محض است و شهادتِ محض، غيبِ مضاف است و شهادتِ مضاف اين چهار مرحله كه برخيها غيب محض‌اند، برخيها غيب مضاف‌اند، برخي شهادت محض‌اند مثل عالَم دنيا، برخي مضاف به عالم طبيعت‌اند اين چهار مرحله را كه ذكر كردند مي‌گويند انسانِ كامل كون ِجامع است يعني هم در نشئه ي شهادت حضور دارد هم در نشئه ي شهادت اضافي، هم در نشئه ي غيب محض حضور دارد هم در نشئه ي غيب اضافي يعني غيب مضاف، جامع آن مراحل چهارگانه انسان كامل است و اگر از وجود مبارك حضرت تعبير شده است كه فرمود من كلمه ي جامع داده شدم «اوتيتُ جوامع الكَلِم»[5] و مرحوم ابن‌ميثم هم در مقدمه جلد اول شرح نهج‌البلاغه اين روايت را نقل مي‌كند كه وجود مبارك پيامبر به حضرت علي(سلام الله عليه) فرمود: «وَ لَقد اوتيتُ يا علي جوامع الكَلِم» به همين برمي‌گردد كه اينها كلمات جامعه هستند و اگر هر موجودي كلمة الله هست كه ﴿لَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ﴾ باشد، ﴿وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[6] ﴿لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي﴾[7] اين مضمون در دو جاي قرآن آمده كه اگر تمام درياها بر فرض مركّب بشود و درختها قلم بشوند اينها تمام مي‌شوند ولي كلمات الهي تمام شدني نيست پس هر موجودي كلمة الله است آن كلمه ي جامع كه همه ي اينها را داراست انسانِ كامل است پس اگر گفته مي‌شود كه وليّ خدا، پيامبر، امام(عليهم السلام) انسانِ مافوق‌اند سخن حق است مافوق انسان نيستند اما انسان كونِ جامع است يعني كسي كه همه ي اين مراحل را داراست او مي‌شود انسان، بنابراين جامعيّتش از يك طرف و عبد و بنده ي محض بودن او هم از طرف ديگر اين ايجاب مي‌كند كه هر كاري را كه در عالَم انجام مي‌گيرد به اراده ي خداست و وجود مبارك انسان كامل تابع اراده ي پروردگار است ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ آن‌گاه فرشته‌ها برنامه ي خودشان را كه خدا حكايت كرده است به پيشگاه پيامبر مي‌آورند.

 

پرسش: اين ﴿مَا نَتَنَزَّلُ﴾ اشاره به آن ﴿مَن كَانَ تَقِيّاً﴾[8] ندارد يعني اهل تقوا اين حرف را نزدند.

پاسخ: نه، اين سخن فرشته‌هاست ديگر.

 

پرسش : قول فرشته‌هاست نه عمل فرشته‌ها ﴿نَتَنَزَّلُ﴾ قولش كفايت مي‌كند.

پاسخ : نه خير قول، قول خداست چون قرآن است ديگر.

 

پرسش: محكّي قول فرشته‌هاست.

پاسخ: بله، مَحكي فعلِ فرشته‌هاست برنامه ي فرشته‌ها اين است برنامه ي آنها قولاً و عملاً و حالاً اين است كه ﴿مَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ اينها برنامه‌شان اين است و اين برنامه را خداوند به صورت قول در آورده شده آيه ي قرآن، شده قول الله خدا مي‌فرمايد كه برنامه‌هاي فرشته‌ها اين است كه ما بدون امر الهي نازل نمي‌شويم آن وقت همين قول را كه حكايت برنامه‌هاي فرشته‌هاست فرشته ي وحي از خدا تحويل مي‌گيرد به پيشگاه رسول اكرم تقديم مي‌كند.

 

خب، اين آيه ي بعد كبراي مسئله است براي اينكه فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ نه تنها ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ بلكه «له السماوات، له الأرض، له ما بين السماوات و الأرض» قهراً فرشته‌ها هم جزء اين مجموعه‌اند جزء مجموعه ي سماوات و ارض و ما بينهما هستند اگر منظور از سماوات خصوص سماوات باشد در كنارش «و أهلها» مي‌آيد، اگر منظور از ارض خصوص ارض باشد در كنارش «و أهلها» مي‌آيد، اما وقتي در كنار «و أهلها» نيامده نفرمود «سماوات و أهلها، أرض و أهلها» منظور مجموعه ي موجودات عالَم هستي‌اند اگر منظور مجموعه ي عالَم هستي‌اند فرشته‌ها هم جزء اين مجموعه هستند هم مِلك خدايند هم مُلك خدا، مِلك خدايند چون مخلوق او هستند تحت مُلك و نفوذ و تدبير او هستند چون خدا ربوبيّت اينها را دارد به عهده مي‌گيرد خب اگر رب است، مدبّر است تدبير اينها تربيب يعني تدبير اين مضاعف است ناقص نيست گرچه شبيه معناي مربّي را مي‌فهماند ولي ربّ مضاعف است از باب «رَبَي» يا «رَبَوَ» نيست كه با تربيت هماهنگ باشد رب به معني مربّي نيست به معني مدبّر است، به معني مالك است مُربِّب غير از مربّي است منتها نزديك هم‌اند اگر مِلك خداست مُلك او هم هست اين‌چنين نيست كه كسي مالك باشد و نتواند در مِلكش تصرّف بكند درباره ي خداي سبحان فرض ندارد براي اينكه همه ستاد الهي‌اند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[9] لذا هم مخلوق خدايند هم مربوب خدايند، اگر آسمان و زمين و آنچه بين آسمان و زمين است مملوك خداست، مخلوق خداست، مربوب خداست ما هم كه جزء اين مجموعه هستيم همين طوريم اين يك مرحله. مرحله ي ديگر اينكه گفته مي‌شود ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ نفرمود «ما بين ذَيْنِك» فرمود: ﴿ذلِكَ﴾ مفرد آورد «ذا» اسم اشاره است مفرد است يك «لام» دارد يك «كاف» اينها ديگر در اشاره نيست «لام» براي بعيد بودن آن مشار‌إليه است و «كاف» براي مخاطب است آنكه براي اشاره است همان «ذا» است اگر خواستيم بگوييم مشارإليه ما نزديك است مي‌گوييم «هذا» اگر خواستيم بگوييم متوسط است مي‌گوييم «ذاك» اگر خواستيم بگوييم دور است مي‌گوييم «ذلك» اين «لام» براي بيان كردن بُعد مشارٌإليه است ولي آن عنصر محوري اشاره همين «ذا» است خب، گاهي دو طرف معيار محسوب مي‌شود «ذينك» مي‌آورند، گاهي مجموع ملاحظه مي‌شود مثل ﴿عَوَانٌ بَيْنَ ذلِكَ﴾[10] نه پير است نه جوان سؤال مي‌كنند اين بقره چيست، مي‌فرمايد نه پير است نه جوان ﴿عَوَانٌ بَيْنَ ذلِكَ﴾ نفرمود «عوانٌ بين ذَيْنِك». خب، فرمود: ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ مبادي قبلي مِلك و مُلك خداست، آثار بعدي مِلك و مُلك خداست بين اينها هم مِلك و مُلك خداست در آيه ي بعد هم كه فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ اين هم به معناي مِلك و مُلك خداست اين معني ظاهري‌اش است اما بر اساس اينكه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[11] و بر اساس «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» يا «والجٌ في الأشياء لا بالممازجه»[12] ببينيد چون بحث در فصل سوم است نه فصل اول كه منطقه ي ممنوعه است نه فصل دوم كه منطقه ي ممنوعه است يعني در هويّت محض به هيچ وجه بحث نيست، در اكتناه صفات ذات كه عين ذات است به هيچ وجه بحث نيست بحث ما درباره ي اين فصل سوم است مثل آفتاب كه ما مي‌گوييم با آفتاب كار داريم آفتاب را مي‌بينيم ما با نور او كار داريم نه با خود او بارها اين مثال گفته شد آن وقتهايي كه شمس مُنكَسِف شد يعني قمر بين زمين و آفتاب فاصله شد و سايه ي قمر به زمين افتاد و نگذاشت نور آفتاب به ما برسد يك گوشه ي آفتاب اگر پيدا بشود تازه مي‌گويند اگر با چشم غير مسلّح ببيني كور مي‌شوي تازه در حال انكساف مگر آفتاب را ما مي‌بينيم ما آنچه را كه مي‌بينيم نور آفتاب است و خيال مي‌كنيم آفتاب را داريم مي‌بينيم بعد يقين داريم كه اين نور صاحبي دارد همين وگرنه شمس را كه كسي نمي‌بيند كه شمس ديدني نيست تازه اين شمسِ يك وجبي كه ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[13] هم او را تهديد مي‌كند مگر خدا قابل ديدن است، خدا قابل فهميدن است، خدا قابل مشاهده است بنابراين آن منطقه كلاً منطقه ي ممنوعه است هيچ، ما اين مفهوم الله را فقط مي‌دانيم مصداقي دارد آن مراحل كشف و شهود و اينها مي‌افتد در فصل سوم كه با اسماي حُسناي الهي كار دارند خداي سبحان حالا خوب عنايت كنيد كه اين «بَيني» كه در آيه ي قبل است و «بَيني» كه در آيه ي بعد است چه چيزي براي آسمان و زمين مي‌گذارد و چه چيزي براي انسان مي‌گذارد و چه چيزي براي فرشته مي‌گذارد در سوره ي مباركه ي «انفال» فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[14] بدانيد كه فيض الهي و قدرت خدا بين انسان و قلب انسان فاصله است يك وقت است كه سخن از قُرب خداست ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾[15] خدا به بنده نزديك است اين يك، يك وقت است سخن از اقرب بودن مِن سائر النُّظار است كه در سوره ي مباركه ي «واقعه» فرمود: ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾[16] شما كه به بالين محتضر آمديد شما هم با محتضر رابطه داريد خدا هم رابطه دارد ولي خدا به اين محتضر از شما كه الآن دست گذاشتيد داريد نبضش را مي‌گيريد يا او را جابه‌جا مي‌كنيد نزديك‌تر است ولي شما نمي‌بينيد اين دو مرحله، مرحله ي سوم اين است كه ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[17] ما به اين شخص چه محتضر چه غير محتضر ما به انسان از رگ گردن او نزديك‌تريم نه از شما به او نزديك‌تريم بلكه از عضو او به او نزديك‌تريم اين سه مرحله. مرحله ي چهارم اين است كه انسان حقيقتش همان قلب اوست ديگر جان اوست، هويّت اوست فرمود ما بين انسان و قلب او فاصله‌ايم يعني ما به انسان از خود انسان نزديك‌تريم ما به حقيقت انسان كه همان فؤاد و روح و قلب اوست از حقيقت او به حقيقت او نزديك‌تريم چرا، براي اينكه اگر فيض خدا بين انسان و قلبش فاصله باشد هر فاصِل و واسطي به كلّ واحد از طرفين از طرف ديگر نزديك‌تر است اگر ما يك الف داشتيم و باء داشتيم و اين جيم وسط بود اين جيم به هر كدام از دو طرف نزديك‌تر از طرف ديگر است اين جيم به الف از باء نزديك‌تر است اين جيم به باء از الف نزديك‌تر است اگر فيض خدا بين ما و ما، بين ما و قلب ما فاصله است پس فيض خدا به ما از خود ما نزديك‌تر است فيض خدا به حقيقت ما از حقيقت ما نزديك‌تر است. خب، برويم به سراغ «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» يا «والجٌ في الأشياء لا بالممازجه»[18] اين «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» معنايش اين نيست كه اگر شما كاغذي در دست داشتيد فيض خدا بين اين كاغذ است يعني اين كاغذ را دو قسمت بكنيد وسط فيض خداست چون اشياء محلاّ به الف و لام است اين جمع محلاّ به الف و لام مي‌گويد اگر اين كاغذ را دو قسمت بكني فيض خدا در وسطش است آن قسمت اول را هم دو قسمت بكني فيض خدا در وسطش است، قسمت دوم هم دو قسمت بكنيد فيض خدا در وسطش است اگر همين يك تكّه كاغذ را به ميليارد جزء تقسيم بكنيد مي‌بينيد در وسط هر دو هست باز آن جزء را هم تقسيم بكنيد مي‌بينيد هست در نتيجه چيزي دستتان نمي‌ماند جز فيض خدا، اگر اين است نظير همان كلاف نخ و آن بلوز و ژاكت خواهد بود و در صحنه ي قيامت اين تعيّنات رخت برمي‌بندد ﴿فَكَانَتْ سَرَاباً﴾[19] اما اصلِ فيض مي‌ماند خب حالا اگر اينها تعيّنات رخت برمي‌بندد انسان و فَرس و زمين و آسمان مي‌شوند سراب پس آن حقيقت كجاست آيا كلّ عالَم سراب است ـ معاذ الله ـ آيا اين اعمالي كه انجام شده اطاعت و عصيان اينها سراب است يا نه، ما مثل كودكي هستيم كه يك آينه ي بلند در حدّ نظام كيهاني جلوي ما غَرس كردند ما هر چه مي‌بينيم در اين آينه مي‌بينيم خيال مي‌كنيم اين داخل حق است بعد قيامت كه مي‌شود اين آينه مي‌شكند ما برمي‌گرديم مي‌بينيم اشياء در جاي ديگر بود نه اينكه چيزي كم و زياد شد چيزي سراب شد چيزي از بين رفت چيزي موهوم بود، جاي ديگر بود ما خيال مي‌كرديم اينجاست اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه در بخش پاياني توحيد مرحوم صدوق هست در مناظره ي با آن متكلّم خراسان كه آن شخص عرض كرد كه بالأخره خدا را ما چطور بشناسيم يا خدا داخل ماست يا ما داخل خداييم اگر ما در خدا باشيم كه محذور لازم مي‌آيد، خدا در ما باشد كه محذور لازم مي‌آيد اگر نه او در ماست نه ما در اوييم پس چگونه او را بشناسيم اين شبهه ي آن مُستشكِل وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) فرمود من يك مَثل روشني ارائه كنم تا براي تو بيّن‌الرشد بشود شما آيا صورت خود را در آينه مي‌بيني يا نه عرض كرد بله، فرمود شما در آينه‌ هستي عرض كرد نه، فرمود آينه در شماست عرض كرد نه، فرمود آينه سراب است دروغ مي‌گويد عرض كرد نه، فرمود شما همين مسئله را نمي‌تواني حل كني ما هيچ چيزي در آينه نداريم آينه يك شيشه ي شفاف است پشتش هم جيوه همين ديگر عكسي كه در آينه نيست كه يك شيشه ي شفاف ما اگر نباشيم كسي نيست نه اينكه ما نباشيم كساني هم در آينه منعكس مي‌شوند اينكه ما خود را در آينه مي‌بينيم يعني هيچ، اما درست مي‌گويد دروغ نمي‌گويد[20] پس ما يك سرابِ كاذب داريم يك مرآت صادق، ما هيچ يعني هيچ به نحو سالبه ي كليه در آينه هيچ چيزي نيست ولي همه را راست مي‌گويد فرمود شما اين نمونه را نمي‌تواني حل كني اين بيرون راه فنّي‌اش اين است اين نور مي‌خورد به سطح آينه شفاف يك، برمي‌گردد به آن شيء مرئي مثل درخت دو، در زاويه ي عطف ما آن مرئي را در زاويه ي عطف مي‌بينيم سه، اين مي‌شود رؤيت آينه‌اي وگرنه در آينه چيزي نيست ما درخت را در اين زاويه ي انعطاف نور مي‌بينيم همين، وگرنه درخت جاي ديگر است كلّ صحنه كه شكست معلوم مي‌شود اشياء جاي ديگر بودند ما جاي ديگر به دنبال چيز ديگر بوديم اينكه شيخناالاستاد مرحوم حكيم الهي قمشه‌اي اشعارش خيلي لطيف‌تر از اشعار مرحوم محتشم كاشاني است كه وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) وقتي به قتلگاه افتاد آن حالت پيدا شد ايشان در آن ترسيم دارد كه «آينه بشكست و رخ يار ديد» ما با چيز ديگر سر و كار داريم چيزي هم گيرمان نمي‌آيد اما وقتي آينه بشكند ما برگرديم صاحب اصلي را ببينيم حواسمان جمع مي‌شود چيزي در عالَم، سراب نيست منتها ما جاي ديگر مي‌بينيم آنهايي كه بيراهه مي‌روند نظير كفار واقعاً سراب است ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[21] آنهايي كه به راه مي‌روند مؤمنان عادي‌اند مياني‌اند و مانند آن اينها در آينه مي‌بينند و به راه هم هست آينه چيز درستي است و درست هم مي‌گويد ولي اينها نمي‌دانند كه در آينه نيست جاي ديگر است اگر بگويي جاي ديگر است بارو نمي‌كنند اما آنهايي كه اوحدي از ناس‌اند اصلاً به آينه نگاه نمي‌كنند به صاحب اصلي نگاه مي‌كنند بنابراين اين ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ نه يعني بين آسمان و زمين، بين تك تك اجزاي آسماني در موجودات آسماني بين تك تك اجزاي آسماني هر جزء آسماني «لله ما بين ايديهم و ما خلقه و ما بينهما» هر تك تك موجودات زميني «لله ما بين ايديه و ما خلفه وما بينهما» و مانند آن است آن وقت آنچه را كه فرشته‌ها درباره ي خودشان گفتند ديگران هم بگويند آنچه مسيحا مي‌گفت كه ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ حرف تمام موجودات آسمان و زمين است نه اينكه آنچه در آسمان است و آنچه در زمين است و آ‌نچه بين آسمان و زمين است بلكه تك تك موجودات زميني اين مثلث را دارند، تك تك موجودات آسماني اين تثليث را دارند، تك تك موجودات بين الأرض و السماء اين تثليث را دارند بنابراين اين مي‌شود ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾ كلّ اين نظام را به خوبي دارد اداره مي‌كند چيزي را فراموش بكند، چيزي را كم بكند اين‌چنين نيست مِلك اوست چون او آفريد و مُلك اوست غير از او كسي نافذ نيست حالا بنا بود بخشي از كلماتي را كه اين را شما هم مطالعه بفرماييد ما خلاصه‌اش را ـ ان‌شاءالله ـ روز يكشنبه مطرح بكنيم اين دعاي سوم صحيفه ي سجاديه درباره ي اقسام فرشته‌هاست فرشته‌ها چند قسم است، بعضيها حاملان عرش‌اند، بعضي مسئولان وحي‌اند، بعضيها مسئولان كِيل و رزق‌اند، بعضيها مسئول آوردن تك تك قطرات باران‌اند يا تك تك قطرات تگرگ‌اند يا تك تك قطرات برف‌اند اينها كه مُشيِّع ثلج‌اند برفها را پايين مي‌آورند تا فرشته‌هاي ديگر تقسيمات خوبي وجود مبارك امام سجاد دارد خب اگر اين همه ملائكه خلق شده است ما چه دليلي داريم بر عصمت همه ي ملائكه.

 

پرسش : استاد ببخشيد اگر ملائكه اين فرمايش را نمي‌كردند بقيه نمي‌توانستند بگويند.

پاسخ: خب خدا تعليم داد ديگر انسانِ كامل چرا، انسان كامل كه ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[22] چرا، وگرنه بقيه چگونه بدون تعليم الهي به اين راز پي مي‌برند فقط مي‌توانند با برهان بفهمند كه ما مخلوق خداييم اما شما حالا نگاه كنيد اين «داخلٌ في الأشياء» را وقتي جمع محلاّ به الف و لام را تحليل كنيد مي‌بينيد چيزي براي كاغذ مي‌ماند همين كاغذي كه مثال زديم اين‌چنين نيست كه اين كاغذي كه ده سانت است بين اين ده سانت يعني دوتا پنج سانت فيض خدا باشد كه اگر اين كاغذ را شما دو نيم كرديد دوتا پنج سانت كرديد بين اين دو پنج سانت فيض خداست، آن پنج سانت اول را هم اگر دو قسم كرديد فيض خداست، پنج سانت دوم هم اگر دو قسم كرديد فيض خداست، هر كدام از اين نيمها را هم دو نيم بكنيد درونش فيض خداست بعد سرجمع مي‌رسيد به اينكه چيزي براي كاغذ نمي‌ماند همه همين طورند منتها سرانجام مي‌بينيم كه اينها ﴿فَكَانَتْ سَرَاباً﴾[23] آن وقت برمي‌گرديم مي‌بينيم كه گرداننده ي اصلي كس ديگر بود و حقيقت چيز ديگر بود و مانند آن، ولي اين دعاي نوراني كه دعاي سوم صحيفه ي سجاديه است ملاحظه بفرماييد تا ـ ان‌شاءالله ـ روز يكشنبه بحث بشود.


[1] الصحيفة السجاديه، دعاي 1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo