< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

88/09/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 66 تا 72 سوره مريم

 

﴿وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾ ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾ ﴿ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً﴾ ﴿ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً﴾ ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ ﴿ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾

 

چون سوره ي مباركه ي «مريم» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي هم اصول دين بود و اصول دين هم توحيد و وحي و نبوّت و همچنين در كنار اصول دين خطوط كلي اخلاق و فقه و حقوق مطرح مي‌شد و يكي از برجسته‌ترين مسائل اعتقادي جريان معاد است و مسئله ي معاد در سوَر مكّي كاملاً مطرح بود آنها تعجّب مي‌كردند خيال مي‌كردند كه حيات مجدّد يعني بازگشت از مَقبرِه و قبرستان به دنيا و زندگي عادي و اين را با شگفتي ياد مي‌كردند گاهي مي‌گفتند عجيب است گاهي مي‌گفتند بعيد و غريب است و مانند آن.

در سوره ي مباركه ي «رعد» كه بحثش قبلاً گذشت آيه ي پنج اين بود كه اگر كسي بخواهد تعجّب بكند پيغمبر ما بايد از شما تعجّب بكند كه شما كه منكر معاديد نه شما از پيغمبر كه مدّعي معاد است تعجّب از انكار منكران معاد است براي اينكه اگر اينها در امكان معاد اشكال داشته باشند خب قوي‌تر از معاد كه مبدأ بود ابتدايي بود ديدند و اگر در تحقّق معاد و ضرورت معاد ترديد دارند تعجّب از آنهاست مگر مي‌شود عالَم حسابي نداشته باشد، كتابي نداشته باشد، افراد در برابر كارهايشان مسئول نباشند هر كس هر چه گفت، گفت هر چه كرد، كرد در آيه ي پنج سوره ي مباركه ي «رعد» مي‌فرمايد: ﴿وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ﴾ اگر بخواهي تعجّب بكني از قول اينها تعجّب بكن كه منكر معادند مي‌گويند ﴿أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اگر كسي بخواهد منكر معاد بشود حرف او عجيب و غريب است زيرا معناي حرف او اين است كه عالَم هرج و مرج است هيچ حساب و كتابي نيست پس اگر كسي در امكان معاد اشكال داشته باشد حرف او عجيب و غريب است براي اينكه مبدأ آنجا كه انسان اصلاً چيزي نبود خدا او را آفريد الآن كه همه ي عناصر انسان موجود است روحش كه اصلاً از بين نرفته بدنش هم كه پراكنده شد جمع مي‌كنند و اگر در ضرورت معاد شك دارد در شكّ او تعجّب است مي‌شود عالَم هرج و مرج باشد هر كس هر كاري كرده بكند و هيچ حساب و كتابي در عالَم نباشد ﴿وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَءِذَا كُنَّا﴾ حرفهاي آنها عجيب است حرفهاي آنها غريب است.

در آيه ي محلّ بحث همان طوري كه جناب زمخشري در كشاف اشاره كردند اين «ما» براي تأكيد است ما در تعبيرات فارسي مي‌گوييم آيا حقّاً اين طور است آيا سزاوار اين طور است به جاي حقّاً به جاي سزاوار و مانند آن كلمه ي «ما» را عربها در اين گونه از موارد به كار مي‌برند ﴿أَءِذَا مَا مِتُّ﴾ يعني «أحقّاً، أينبغي» آيا مي‌شود اين كار را كرد، اين سزاوار است، اين شدني است كه ما بعد از پوسيدن دوباره زنده بشويم پس اين براي تأكيد است يعني خيلي بعيد است البته برهاني بر نفي اقامه نكردند لذا قرآن كريم مي‌فرمايد: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[1] منتها استبعاد دارند ﴿وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا﴾ يعني «أحقّاً، أينبغي» آيا شدني است اين ﴿مِتُّ﴾ وقتي مُردند ﴿لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾ و بحث در دو مقام بود مقام امكان بود و مقام ضرورت، مقام امكان را فرمود: ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ قبلاً هم گذشت كه ما يك خَلق داريم طبق بيانات قرآن كريم يك ابداع، خَلق كه در مقابل ابداع است از موادّي تشكيل مي‌شود كه فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[2] موادّي قبلاً موجود است ذات اقدس الهي از اين مواد بدن مي‌سازد و اين خَلق در مقابل ابداع است بديع و نوآوري اما آن خَلق به معناي اول عام كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[3] آن با ابداع هم همراه است ابداع يعني نوآوري نه اينكه عدم را وجود بكند يك، نه اينكه از عدم چيزي به وجود بياورد دو، به نحو قضيه سالبه است نه قضيه موجبه آفرينش ابداعي اين نيست كه عدم را وجود بكند تا بشود جمع نقيضين، آفرينش ابداعي اين نيست كه عدم را ماده قرار بدهد از عدم چيزي را بيافريند كه اين مستحيل است يا عدم ماده نيست بلكه بازگشت اين به قضيه سالبه است اين ﴿لَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ همين است يعني چيزي نبود و خداي سبحان اصلِ خلقت را از چيزي درست نكرد مثل اينكه ما صوَر ذهنيه‌مان الآن قصد كرديم كه درختي را، يك قطره آبي را، صحنه‌اي را ايجاد بكنيم ما از موادّ ذهني چيزي به عنوان شجر و حجر نساختيم اراده كرديم كه در صحنه ي نفس ما درخت را ايجاد بكنيم كرديم اينها جزء مُبدعات‌اند مبدع آن است كه مسبوق به مادّه نيست مكوّنات آن است كه مسبوق به ماده‌اند پس ذات اقدس الهي آن خلقتهاي اوّلي‌اش ابداعي است يعني از چيزي خلق نكرد قضيه سالبه است نه قضيه موجبه ﴿لَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ يا در تعبيري كه قبلاً در همين سور‌ه درباره ي زكريا(سلام الله عليه) آمده است كه «قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً»[4] بنابراين اين سه مطلب بايد كاملاً از هم جدا بشود كه دوتاي آن مستحيل است يكي‌ واقع‌شده آن دوتايي كه مستحيل است اين است كه عدم را وجود بكند اين جمع نقيضين است، از عدم چيزي را بيافريند كه بشود قضيه موجبه و عدم بشود مبدأ قابلي اين هم مستحيل است چون عدم لا شيء است سومي اين است كه قضيه سالبه است يعني اين الفي را كه جزء مبدعات است و خدا ايجاد كرده مثلاً اين از چيزي نيست نه از لا شيء است اين همان بيان نوراني حضرت امير است بيان نوراني حضرت صديقه كبرا(سلام الله عليهما) است كه «لا مِن شيء خلق»[5] «ابتدع الأشياء لا مِن شيء قبله»[6] كه بازگشتش به امر سوم، امر سوم يعني امر سوم يعني قضيه سالبه آن دو قضيه موجبه است ﴿وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[7] درباره ي ضرورت هم مي‌فرمايد كارِ ما با نظم است ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[8] اين همه حقّ مردم را ضايع بكنند حقّ الله را ضايع بكنند بيراهه بروند ما تمام محبّت را نسبت به اينها اِعمال كرديم اينها ﴿عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً﴾ عِتيّ هستند عُتوّ و تمرّد دارند ﴿عَلَي الرَّحْمنِ﴾ ما به همه ي اينها نعمت داديم و همه ي نِعَم را به اينها داديم اينها همه ي نِعم ما را عليه ما صرف كردند، عليه دين ما صرف كردند خب اگر كسي هستي خود و لوازم هستي خود را از ذات اقدس الهي گرفته در كنار سفره ي او نشسته همه ي نِعمي كه خدا به او داد اين را گرفته در عليه دين او به كار برده اين مي‌شود «اشد علي الرحمن» و چنين كسي بايد تنبيه بشود ديگر، بنابراين اگر كسي منكر معاد باشد حرفِ او عجيب و غريب است نه كسي كه داعيه ي معاد دارد ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ لذا سوگند ياد كرده است قضاياي ضروري گاهي با سوگند همراه است گاهي به صورت ﴿لاَّ رَيْبَ فُيهَ﴾ همراه است و مانند آن، گاهي به صورت ﴿لاَ جَرَمَ﴾[9] همراه است يا پسوندي دارند يا پيشوندي دارد كه نشانه ي ضروري بودن آن امر است ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ﴾ اينها اولاً در قبر هم كه هستند با شياطين در يك‌جا مقبورند وقتي هم كه مبعوث شدند يعني از قبر سَر برآوردند با يك گروه تبهكاري كه اينها را به چاه انداختند همراه‌اند ﴿لَنَحْشُرَنَّهُمْ﴾با شياطين ﴿ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾ اينها را ما اطراف جهنم مي‌آوريم جهنم هم همان چاه است، جايِ آتش است نه آتش مثل اينكه بگويند كنار دريا، كنار رودخانه ولي فعلاً سخن از نار نيست سخن از جهنم است جهنم آن مكاني است كه در آن آتش هست جهنمِ غير منقول اين است. ﴿لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾ به زانوزده. اصل اين «جِثيّ» در آيه ي 28 سوره ي مباركه ي «جاثيه» كه اصلاً جاثيه سوره‌اي است در قرآن كريم به اين نام به اين صورت آمده است آيه ي 28 سوره ي «جاثيه» اين است ﴿وَتَرَي كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً﴾ البته خواصّي هم از اين چيز مستثنا هستند ﴿كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ ديگر نفرمود «تجزون بما كنتم» فرمود: ﴿تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ خيليها به زانو مي‌افتند اينجا هم همين طور است ﴿ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾ بعد مي‌فرمايد فعلاً سخن از ورود جهنم نيست ما مي‌دانيم چه كسي﴿أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً﴾ است چه كسي نه، كسي كه صَلْي او، روسوزي او﴿يَصْلَي النَّارَ﴾[10] روسوزي و درون‌سوزي او ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾[11] يك وقت شما مي‌رويد مي‌گوييد اين نان رويش سوخته است يك مقدار رويش را برمي‌داريم بعد قابل استفاده است يك وقت است نه، درون و بيرون سوخته است مي‌گويند تصليه كه باب تفعيل رفته كثرت و شدّت و مبالغه را هم به همراه دارد ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ بهره ي عذاب همگان نيست عده‌اي ﴿يَصْلَي﴾ هستند، عده‌اي ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ اند ولي فرمود ما بالأخره مي‌دانيم چه كسي در آتش برود معلوم مي‌شود يك عده نمي‌روند حالا يا مؤمن‌اند و نمي‌روند يا با شفاعت در اثر﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[12] نمي‌روند همه را ما حاضر مي‌كنيم اين بياني كه مرحوم امين‌الاسلام و ديگران نقل كردند براي آن است احضار همگان در جهنم خودش نعمتي است و خيلي از ماها وقتي جهنم را ديديم در و ديوار جهنم را مي‌بوسيم مي‌گفتيم تو باعث شدي كه ما آلوده نشديم چون بسياري از ماها «خوفاً مِن النار» معصيت نمي‌كنيم كم هستند كسي كه «حُبّا لله، شكراً لله» گناه را بدبو بدانند و از گناه فاصله بگيرند و اگر نباشد خوف از نار شما مي‌بينيد اين همه فضايل براي نماز شب هست كمتر كسي موفّق مي‌شود اما اين دو ركعت نماز صبح را براي اينكه تازيانه نخورد مي‌خواند ديگر مگر فضيلتهاي نماز شب كم است هر كس به هر جايي رسيد از همين راه رسيد ديگر ما «شوقاً الي الجَنّة، شوقاً الي المعارف، شوقاً الي الوصول، شوقاً الي المطالب» كمتر كار مي‌كنيم و الاّ راهش آن است اما «خوفاً من النار»، «خوفاً من الصيات» بله اين نماز صبح را الاّ ولابد مي‌خوانيم اما نماز شب را غالباً موفق نيستند.

 

پرسش: اين ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ مربوط به قيامت است يا در دنيا هم هست الآن هم ممكن است صراط و جهنم در اينجا وجود داشته باشد.

پاسخ: خب آن صراطي كه در دنيا هست در روايات هم داريم كه «الصراط صراطان» صراط دنيا مثلاً امام است، دين است و صراط قيامت همان علي النار است اين بايد با روايت آنها تطبيق بشود وگرنه الآن بحث در قيامت است براي اينكه صدر و ساقه ي اين قسمت درباره ي معاد است آنها كه ﴿يَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾ اين بحث از معاد شروع شده است امكان معاد شروع شده بعد به ضرورت معاد رسيده بعد بهشت و جهنم را دارد تشريح مي‌كنند.

 

خب، ﴿ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً﴾ ما مي‌دانيم چه كسي اهل آتش است خيليها وقتي كه جهنم را ديدند لذّت مي‌برند مسرور مي‌شوند كه مي‌گويند خوب شد كه ما وظايف را انجام داديم به اينجا ما را نياوردند. ارائه ي جهنم براي بهشتيها نعمت است خوشحال مي‌شوند چه اينكه ارائه ي بهشت براي دوزخيان حسرت است كه مي‌گويند حيف اينجا كه ما خودمان را عمداً محروم كرديم اينجا نياورديم يا اينجا ما را نياوردند، بنابراين اين‌چنين نيست كه ارائه ي جهنم براي مؤمنان يا براي مخلَصان و امثال ذلك عذاب باشد و با آيات ديگري كه به خواست خدا اشاره مي‌شود هماهنگ است پس نشان دادن جهنم براي مؤمنان رحمت است، شكر است اينها خوشحال مي‌شوند ﴿ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً﴾ ﴿وَإِن مِّنكُمْ﴾ ديگر لحن را برگرداند قبلاً سخن از ضمير غايب بود جمع غايب بود الآن ديگر مخاطبان خاص پيدا كرده يعني مخاطبش همان كلّ انسان است اين آيات ديگر همه را ملاحظه فرموديد ضمير جمع غايب ﴿لَنَحْشُرَنَّهُمْ﴾، ﴿لنُحْضِرَنَّهُمْ﴾، ﴿أَيُّهُمْ﴾، ﴿بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَي﴾ همه جمع غايب است كه خطاب به كفار و منافقان و اينهاست اما ﴿وَإِن مِّنكُمْ﴾ ديگر خطاب به همه ي انسانهاست ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ وارد آن جهنم مي‌شويد و اين مطلب حتمي است و قضاي الهي است. از اين آيه بايد در دو محور بحث كرد يكي اينكه ورود چيست و چگونه همگان وارد مي‌شوند كه بخشي از اين مطالب در روز چهارشنبه گذشت و مقام ثاني هم اينكه اين كار ضروري است الا ولابد مي‌شود يعني همان طوري كه در جريان اصلِ معاد، معاد «حقٌّ لا ريب فيه» يعني المعاد موجودٌ بالضروره اين ورود علي النار هم حقٌّ بالضروره اين ﴿حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ به منزله ي جهت قضيه است. درباره ي ورود خب هم اقوال مختلف است هم روايات متعدّد است منتها مشكل اين است كه در جريان فقه خيلي كار شده كه اجر همه ي اين فقها با انبيا و اوليا باشد درباره ي فقه واقعاً خيلي كار شده روايات فقهي خيلي ارزيابي كردند از قبل از مرحوم شيخ طوسي و خود شيخ طوسي تا متأخّرين كه حشر همه ي اينها با انبيا و اوليا روايات فقهي واقعاً خيلي روي آن كار شده اما چند رشته از رشته‌هاي علوم اسلامي روي رواياتش آن‌چنان كه بايد كار نشده روي روايات تفسيري كار نشده، روي روايات تاريخي كار نشده، روي روايات مقتل كار نشده، روي روايات اخلاقي كار نشده كه اينها مشخص بشود صحيحشان كدام است، موثّقشان كدام است، حَسنشان كدام است، مسندشان كدام است، مرسلشان كدام است در روايات تفسيري هم واقعاً هم روايت صحيح وجود دارد هم روايات موثّق وجود دارد هم روايات غير صحيح اينها بايد كار بشود اين روايتهايي كه در كنزالدقائق و اينها آمده ملاحظه فرموديد آنكه جابر از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند گفتند اين روايت ضعيف است. خب، پس روايت طوري كه روايت صحيح باشد و مشكل را حل بكند نيست يا كمتر در دسترس است در اين بخش ما بايد از شواهد قرآني كمك بگيريم كه اساس بر همان تفسير قرآن به قرآن است بعد از اينكه اين تأمين شد بايد از روايات به عنوان شرح، تخصيص، تقييد، تبيين، قرينه استفاده بشود درباره ي ورود هم به معناي حضور و اشراف به كار رفته هم مناسب با دخول به كار رفته اما نه معناي اِشراف و حضور در سوره ي مباركه ي «قصص» آيه ي 23 جريان وجود مبارك حضرت موساي كليم كه از مصر به طرف مدين حركت كردند آيه ي 22 به بعد سوره ي مباركه ي «قصص» اين است ﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾ ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ﴾ وجود مبارك موسي وقتي وارد سرزمين مدين شد و وارد آبِ مدين شد همين كه وارد منطقه ي مدين شد دامدارهايي كه كنار آن چاه براي دامشان آب مي‌گرفتند سرِ آن چاه جمع شده بودند كه آب بگيرند بعد وجود مبارك موساي كليم ديد دو دختر خانمي دوتا زني آنجا منتظرند كه اين مردها آب بگيرند تا اينها بعد بيايند براي دامهايشان آب بگيرند كه همان دختران حضرت شعيب بودند تعبير آيه ي 23 سوره ي «قصص» اين است كه ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾ خب وجود مبارك موسي كه وارد چاه نشد كه ﴿وَرَدَ مَاءَ﴾ يعني «وَصَل» يعني «حَضر» يعني اِشرف پس ورود به معناي وصول نه دخول، معناي وصول، حضور و اشراف است چه اينكه در سوره ي مباركه ي «يوسف» هم قبلاً مشابه اين گذشت كه وقتي برادران يوسف وجود مبارك يوسف را به چاه انداختند و شبانه با آن قَميص خون‌آلود دروغي به حضور يعقوب رسيدند آيه ي نوزده سوره ي مباركه ي«يوسف»دارد كه ﴿وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ﴾ قافله‌اي از راه رسيده ﴿فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ﴾ آن كسي كه مسئول آب آوردن اين قافله بود او را فرستادند كنار چاه تا از چاه آب بگيرد خب اين شخص كه مسئول آبياري و سِقايت اين قافله بود اينكه وارد چاه نشد كه همين كه حضور پيدا كرد وصول پيدا كرد اشراف پيدا كرد به چاه به او مي‌گويند وارد اين چاه است﴿أَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ﴾ آن وقت اين شخصي كه وارد هست مسئول آب آوردن هست همين كه به چاه رسيد ﴿فَأَدْلَي دَلْوَهُ﴾[13] پس ورود به معناي وصول، حضور و اشراف است ما هم در تعبيرات رايجمان مي‌گوييم اين خبر وارد شد يعني واصل شد ديگر اين جريان وارد شد، اين گزارش وارد شد، اين دستور وارد شد يعني رسيد پس ورود به معناي وصول، حضور و اِشراف است گاهي هم با دخول همراه است نظير آنچه در سوره ي مباركه ي «انبياء» آمده در سوره ي «انبياء» آيه ي 98 به بعد اين است كه ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ﴾ شما با معبودهايتان سنگهاي جهنّميد يعني سنگِ ابزار سوخت همين سنگهايي كه مي‌پرستيد اين احجاري كه مي‌پرستيد اينها موادّ سوخت و سوز جهنّمي‌تان خواهد بود خب شما هم همچنين. در اينجا ورود به معناي دخول است ﴿لَوْ كَانَ هؤُلآءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا﴾ اگر اين بُتها اِله بودند كه نمي‌سوختند كه خب پس ورود در اين دو آيه با دخول همراه است نه با اِشراف پس در خود قرآن كريم ورود گاهي به معناي حضور و وصول است، گاهي به معناي دخول لكن جامع اينها همان طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اشاره فرمودند مي‌تواند به معني اشراف باشد، به معني حضور باشد، به معني وصول باشد لكن وصول كلّ شيء و حضور كلّ شيء و اِشراف كلّ شيء بحسبه اگر ما گفتيم فلان شخص وارد مجلس شد نه يعني بيرون هست و اشراف پيدا كرد وارد مجلس شد ديگر يعني داخل شد پس با قرينه، با پسوند، پيشوند، مضاف، مضاف‌اليه و مانند آ‌ن مشخص مي‌شود كه ورود به معناي صِرف اشراف است يا با دخول همراه است در جريان ﴿وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾[14] معلوم مي‌شود به معني اِشراف است در جريان ورود خبر كه مي‌گوييم خبر وارد شد به معني وصول است اما وقتي گفتند فلان كس وارد مجلس شد يعني داخل شد ديگر اينجا آيا ورود جهنم به معناي دخول است يا به معني اِشراف هر دو ممكن است.

 

پرسش: با دخول سازگار است چون ادامه‌اش اين است كه ﴿ثُمَّ نُنَجِّي﴾

پاسخ: بله، آن هم با اين سازگار است با آن هم منافات ندارد چون دارد كه ﴿وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾ يعني ديگران را به همان حالت جاثي كه قبلاً بود همان طور نگه مي‌داريم آنجا كه جِثيّ بود حول جهنم بود الآن هم حول جهنّم اينها را نگه مي‌داريم درست است كه با آن مي‌سازد يعني با دخول مي‌سازد ولي با اشراف هم مي‌سازد.

خب، بنابراين اين روايتي كه از جابر نقل شده كه مي‌گويد من با دو گوشم از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شنيدم وگرنه كَر باد اين دو گوش و آن اين است كه وقتي بهشتيان وارد بهشت شدند به آن وجود مبارك حضرت عرض مي‌كنند كه خدا در قرآن فرمود همه ي شما وارد جهنم مي‌شويد پس چطور ما را از جاي جهنم نياوردند؟ حضرت مي‌فرمايد آوردند جهنم خاموش بود شما متوجّه نبوديد درست است كه اين روايت را تقويت نكردند از نظر سند صحيح نيست لكن اين مي‌تواند مؤيّد باشد به اينكه ممكن است ورود به معناي دخول باشد لكن همان طوري كه در همان روايات هست نظير ورود و دخول وجود مبارك حضرت ابراهيم باشد در آتش كه ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾[15] او وارد آتش شد لكن آتش گلستان بود و اگر درباره ي مؤمنان روايتي وارد شده كه آتشِ جهنم به مؤمن مي‌گويد «جُزْ يا مؤمن فقد أطفأ نورك»[16] همين است كه آتش جهنم به مؤمن مي‌گويد شما بگذريد از اينجا عبور كنيد براي اينكه نورِ شما نارِ مرا خاموش كرده است درست است اين روايت ضعيف است اما مي‌تواند ورود به معناي دخول را هم توجيه كند چون آخر ما مي‌گوييم اگر هم اينها وارد بشوند يقيناً عذاب ندارند چرا، براي اينكه در همان آيات سوره ي مباركه ي «انبياء» كه سخن از ورود به معناي دخول به زعم بعضيها به معناي دخول هست در همان سوره ي «انبياء» آيه ي صد به بعد اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ﴾ ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾ ﴿لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ هذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾[17] خب جهنمي كه غرّشش تا راه دور مي‌رسد، جهنمي كه وقتي جهنميها را ديد نعره مي‌زند ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾[18] نه «إذا رأوها» رؤيت را به خود جهنم نسبت مي‌دهد فرمود وقتي آتش جهنم كفار را از دور ببيند نعره مي‌زند ما دليلي نداريم كه اسناد رؤيت به نار جهنّم را مجاز بداند كه بله، در نار دنيا ممكن است كسي بگويد نارِ دنيا كه تشخيص نمي‌دهد نمي‌فهمد، اما ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾[19] مجموعه ي جهان آخر مجموعه ي حيات است يك موجود بي‌جان ما نداريم اگر در آخرت هر چه هست زنده است آتشش هم زنده است و درك هم دارد و اسناد رؤيت به نار هم مي‌شود حقيقي، اسناد إلي ما هو له است ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾[20] با اينكه از راه دور نعره مي‌زند مع ذلك اصلاً صداي آتش را اينها نمي‌شنوند ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا﴾ حَسيس آن صداي نرم است ديگر كه به زحمت به حس بيايد صداي ضعيفش هم مثل اينكه غرّشي بشود، رعد و برقي بيايد انسان اصلاً به نحو ضعيف هم احساس نكند خب اگر اين آيات دارد كه مؤمنان از جهنم دورند و اگر در اين آيات آمده است كه ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا﴾ و اگر در اين آيات آمده است كه فرشته‌ها به مؤمنان مي‌گويند امروز روز شماست معلوم مي‌شود كه اگر هم وارد بشوند نظير ورود خليل خدا نسبت به آتش است چه ورود به معناي وصول باشد قابل قبول است، چه ورود به معناي دخول باشد باز هم قابل قبول است محذوري از اين جهت نيست.

 

پرسش: نمي‌شود گفت اين ورود به جهت دنياست؟

پاسخ: درست است كه دنيا در حقيقت گوشه‌اي از جهنم براي عده‌اي خواهد بود اما صدر و ساقه ي اين آيات مربوط به معاد است براي اينكه از آيه ي 65 به بعد همه‌اش درباره ي قيامت است ﴿وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾ بعد جواب مي‌دهد كه اين ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ﴾كه قبلاً نبود ما اين را به وجود آورديم يك، بعد سخن از جهنم است، حول جهنم است، به زانو زدن است.

 

پرسش: به لحاظ برخيها مي‌فرمايند: ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا﴾[21]

پاسخ: خب بعد كه يك پارگراف ديگر است آن بعد يك فصل ديگر است اما اين در متنِ جريان بهشت و جهنمِ قيامت است ديگر، خب.

 

اين مقام اول است يعني همه چه ورود به معناي وصول باشد قابل قبول است، چه ورود به معناي دخول باشد قابل قبول است، چه ورود به معناي مرور علي صراط النار باشد قابل قبول است چون آن تعبير سوم است ديگر تعبير سوم آن است كه وارد مي‌شويد يعني بر صراط مي‌گذريد اين صراط هم براي يك عدّه خيلي باريك است «أدقّ مِن الشَعْر و أحدّ مِن السيف»[22] است بايد از اين بگذرند طرف راستش آتش، طرف چپش آتش، زيرش آتش ولي براي مؤمنان اين صراط وسيع است كه اينها «كالبرق الخاطف» مي‌گذرند. خب، پس اگر ورود مثل اينكه مي‌گويند وارد آب شده اگر پُلي باشد روي آب اين پل را خود آدم بايد بسازد ديگر در آن بحثهاي اخلاق ملاحظه فرموديد ما با بدني محشور مي‌شويم كه خودمان بسازيم يا سياه‌روي يا سفيدروي بالأخره يا زشت يا زيبا بعضيها خيلي زيبايند بعضيها خيلي زشت‌اند خود ما بايد بسازيم يعني موادّ خام را بايد تهيه كنيم تا برايمان بسازند يك وقت است كه از پَرنيان يك مواد مي‌دهيم يك وقت مي‌بينيم كه از زغال‌سنگ ما مواد مي‌دهيم.

 

پرسش: حاج آقا ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ مگر براي دنيا نيست شامل اين آيه نمي‌شود؟

پاسخ: درست است نه، آنجا چون ما قرينه داريم در قرآن دو آيه است كه يكي مطلق است يكي مقيّد چون مُثبِتين‌اند حمل مطلق بر مقيّد ديگر لازم نيست ﴿إِنَّجَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾[23] امروز هم اينها ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ﴾[24] در آيه ي ديگر كه مقيّد است دارد ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ ﴿يَوْمَ يَغْشَاهُمُ﴾ اينها چون مثبتين‌اند آن مطلق بر مقيّد حمل نمي‌شود امروز هم اينها در جهنم‌اند يك بيان نوراني حضرت رسول به حضرت امير(سلام الله عليهما) دارد كه، كه 27، 28 روايت است كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در امالي نقل كرده همين حديث معروف كه «أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها»[25] 27، 28 روايت است در بعضي از اين روايات 27، 28گانه دارد كه «أنا مدينة الحكمة و هي الجَنّة و أنت يا عليّ بابها»[26] من شهر حكمتم، حكمت بهشت است و تو درِ اين حكمتي منتها درِ اين شهر اين‌چنين نيست كه جاي مخصوصي باشد نظير درِ يك سالن تمام اطراف اين شهر در است اين‌چنين نيست كه وجود مبارك حضرت امير يك گوشه ي نبوّت را نشان بدهد تمام اطراف مدينه عنايت علي است. خب، فرمود: «أنا مدينة الحكمة و هي الجَنّة و أنت يا عليّ بابها».


[25] امالي صدوق، ج1، ص345.
[26] امالي صدوق، ج1، ص388.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo