< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 97 تا 102 سوره مريم

 

﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾ ﴿إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْماً﴾ ﴿كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْراً﴾ ﴿مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً﴾ ﴿خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلاً﴾ ﴿يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً﴾

 

بعد از اينكه بخش سوم از گفتگوي وجود مبارك موساي كليم به پايان رسيد يعني اول با بني‌اسرائيل بعد با وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) بعد با سامري آن‌گاه اين حكم را از طرف ذات اقدس الهي صادر كرد فرمود: ﴿فَاذْهَبْ﴾ دور شو! حالا يا اين اعلام عذاب الهي است كه با همين وضع عذاب دامنگير سامري شد يا اِخبار است ولي بالأخره با بيان موساي كليم(سلام الله عليه) اين چند امر محقّقاً واقع شد يكي اينكه سامري به دردي مبتلا شد كه هم خودش از جامعه وحشت داشت هم كسي با او نمي‌توانست ارتباط برقرار كند حالا يا به وسوسه مبتلا شد كه به هيچ كس نزديك نمي‌شد يا به بيماري واگير مبتلا شد كه هيچ كسي جرأت نمي‌كرد به او نزديك بشود بالأخره به عذاب اليم گرفتار شد اين يك، به هلاكت مشخّص هم در دنيا محكوم شد كه فرمود: ﴿وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ﴾ و به عذاب الهي هم در قيامت محكوم شد بعد فرمود اين اله تو كه مرتّب با اين اِله عكوف داشتي ﴿وَانظُرْ إِلَي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً﴾ كه مرتّب با اين خدا در ارتباط بودي اين را ما مي‌سوزانيم پودر مي‌كنيم به دريا مي‌ريزيم و مانند آن، آن‌گاه خطاب به همه كرد فرمود خداي سبحان الله است يك، و توحيد بعد از اثبات اصل الوهيّت مطرح است دو، اين خدا شريك‌بردار نيست هيچ چيزي در جهان هستي شريك اين خدا نيست و اين خدا به جميع اشياء عالِم است چون به جميع اشياء احاطه ي تدبيري دارد پس بايد به جميع اشياء عالِم باشد. برخيها گفتند كه معدوم را شيء مي‌گويند معدوم هم شيء است اينكه مي‌بينيد در كتابهاي كلامي احياناً آمده است كه شيئيّت اعم از وجود است شيء يا موجود است يا معدوم بعد در حكمتهاي الهي گفتند «قد سابق الشيء لدينا أيصاء» از همين كلام آمده كه مي‌گويند شيء اعم از وجود است ممكن است چيزي موجود نباشد معدوم باشد ولي شيء باشد واسطه ي بين وجود و عدم هم از همين قبيل است منزلت بين هستي و نيستي از همين قبيل است مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در اصول كافي جلد اول و مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در همان توحيد مرحوم صدوق در احتجاجات ائمه(عليهم السلام) هم از وجود مبارك امام رضا هم از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليهما) استدلال كردند فرمودند: «لم يكن بين النفي و الإثبات منزلة»[1] ديگر بين وجود و عدم كه چيزي واسطه نيست اين از غرر فرمايشات آنهاست در مبدأ تصديقي هم در مجلس‌الرضاء كه مرحوم صدوق در پايان توحيدي نقل كرده است اين مطلب آمده كه اگر خدا حادث نيست اراده حادث نيست ازلي است، اگر ازلي نيست حادث است براي اينكه بين اينها كه واسطه نيست هم بالصراحه مرحوم كليني در جلد اول كافي نقل كرد كه امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «لم يكن بين النفي و الإثبات منزلة» بنابراين چيزي كه معدوم باشد شيء نيست برخيها خواستند به همين آيه به تعبير الميزان استفاده كنند سيدناالاستاد فرمود اينها خواستند بگويند كه بعضي از چيزها كه موجود نيست شيء است چرا، براي اينكه معدوم معلومِ خداست و خدا «بكلّ شيء عليم» است پس معدوم هم معلوم است پس معدوم هم شيء است. نقد ايشان اين است كه آيه دارد خدا «بكلّ شيء عليم» است نه هر چيزي كه خدا به او علم داد او شيء است «كلّ شيء معلوم» نه «كلّ معلومٍ شيء» از آيه برنمي‌آيد كه هر چه كه معلومِ خداست شيء است از آيه برمي‌آيد هر چه شيء است معلوم خداست چون موجبه كليّه كه كنفسها منعكس نمي‌شود. اين مطلب را عرض كردم براي اينكه حرف جناب شيخ اشراق روشن بشود ايشان مي‌گويد سرّ پيدايش اين حرفهاي سست در بين مسلمين اين بود كه اينها علاقه‌مند بودند چيزي كه از يونان رسيده اين را ترجمه كنند خيال مي‌كردند هر اسمي كه يوناني است آن كتاب فلسفه است و آ‌ن نويسنده فيلسوف، درِ ترجمه باز شد و حساب‌نشده هم به سرزمين مسلمين آمد اين آراي سست پديد آمده الآن هم شما مي‌بينيد رويكرد بسياري از حوزوي و دانشگاهي به فلسفه ي غرب است بدون اينكه از جهان‌بيني خودشان، از الهيّات خودشان، از حكمت خودشان باخبر بشوند اينها خيال مي‌كنند هر كس در مغرب‌زمين كتابي نوشته خودش فيلسوف است و آن كتاب هم فلسفه است شيخ اشراق مي‌گويد سرّ پيدايش بسياري از آراي ضعيف در بين مسلمين و متكلّمين رواج حساب‌نشده ي ترجمه است الآن هم همان خطر هست مي‌بينيد غالب جهان‌بيني‌هايي كه چه در دانشگاه و چه احياناً در حوزوي روشن‌فكر هست همين گرايش به نوشته‌هاي آنهاست. به هر تقدير «كلّ شيء معلومٌ» نه «كلّ معلوم شيء». مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي در جريان بعد از پايان اين مي‌فرمايد: ﴿كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ﴾ ما قصّه را براي تعليم كتاب و حكمت ذكر مي‌كنيم قصّه ي انبياي گذشته را ذكر مي‌كنيم، قصّه ي اولياي گذشته را ذكر مي‌كنيم، قصّه ي اقوام و اُمم گذشته را ذكر مي‌كنيم اما همه ي اين قِصص در مدار ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[2] است چيزي كه حكمت باشد براي توده ي مردم يك، و طهارت روح را به همراه داشته باشد دو، اينها را نقل مي‌كنيم بعضي از چيزهاست كه هم حكمت است هم طهارت روح را به همراه دارد لكن در دسترس فكرِ توده ي مردم نيست آن را با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، با اهل بيت(عليهم السلام) در ميان مي‌گذاريم نظير جريان اسماي حُسنايي كه خداي سبحان به حضرت آدم آموخت، نظير كيفيت تعليم خدا نسبت به حضرت آدم كه چگونه ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا﴾[3] يك، و نظير اِنباء و نه تعليم، اِنباء يعني اِنباء، تعليم يعني تعليم آدم تعليم نداد اسما را به ملائكه در حدّ اِنباء و گزارش به ملائكه رساند ﴿أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾[4] اين فقط يك جاي قرآن كريم آمده و جز اهل بيت كسي نمي‌داند آن اسما چگونه است وانسان كامل چگونه اسماء الله را از خدا ياد گرفت و چرا ملائكه شاگرد بلاواسطه ي خدا نبودند حتماً بايد شاگرد مع‌الواسطه باشند و چرا آدم تعليم نكرد اسما را به ملائكه در حدّ گزارش و اِنباء گفت اينها چيزهايي است كه نه با درس خواندن پنجاه شصت ساله حل مي‌شود نه در دسترس توده ي مردم است لذا قرآن كريم اين را يك بار نقل كرد و رد شد اين يك، اين فوق ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾ است بعضي از امور است كه دونِ ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾[5] است نه نقشي در تعليم كتاب و حكمت دارد نه سهمي در تزكيه، نظير ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ ديگر حالا قرآن بيايد شرح بدهد كه چگونه اين طنابها را به صورت مار در آوردند، اين چوبها را به صورت مار درست كردند سِحر يعني چه، ساحر چه كاري مي‌كند كه چوب را مار مي‌كند عصا را مار مي‌كند طناب را مار مي‌كند اينها «لا يضرّ مَن جَهله و لا يَنفعه مَن عَلمه» اينها دونِ ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ است جريان سامري هم بشرح ايضاً چگونه شده است كه اين مجسّمه ي عِجل را يا جسد عِجل را به صدا در آورده اين نه تعليم كتاب و حكمت است نه تزكيه ي نفوس، قرآن كريم اينها را از حرف ديگران بازگو مي‌كند و سريعاً رد مي‌شود براي اينكه تأثير تعليم كتاب و حكمت يك، تأثير تزكيه نفوس دو، هيچ كدام در آن نيست يا اگر باشد در دسترس توده ي مردم نيست نظير تعليم اسماء جنهاي فراواني در خدمت حضرت سليمان(سلام الله عليه) بودند كارهاي كارگري، معماري، مهندسي، عَمِلگي، كارفرمايي حضرت را به عهده داشتند اما چگونه وجود مبارك سليمان اين جِنها را مسخّر كرده اين بود جِنّت را نه أجنّه، أجنّه جمع جَنين است كه ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾[6] نگوييم اجنّه بگوييم جِنّت، جِنها را چگونه تسخير كرد اين را فقط عبوري قرآن كريم گفت و رد شد براي اينكه در دسترس كسي نيست كه بيايد جنها را تسخير بكند از او معماري و كارداني و كارگشايي به عهده بگيرد يا هُدهُدي كه رفته از فلسطين به يمن و آن گزارش را آورد و پرورش داد چگونه گفت ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا﴾ كه ﴿يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ﴾ را ﴿مِن دُونِ اللَّهِ﴾[7] يا ﴿وَجَدْتُّ﴾ ملكه‌اي را كه ﴿أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[8] چگونه انسان مي‌تواند هدهد را تربيت كند به اينجا برساند اينها چيزهايي است كه يا فوق ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[9] است يا دون ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ اين گونه از قصص و امثال اين قصص را وجود مبارك پروردگار عبوري رد شد ائمه هم به ما فرمودند وقتي مي‌بينيد قرآن روي امري تكيه نمي‌كند اصرار ندارد «اُسكتوا عمّا سَكت الله»[10] و ذات اقدس الهي ساكت نشده است از اموري نسياناً بلكه ديد اين به درد شما نمي‌خورد يا شما به او دسترسي نداريد نظير كيفيت تعليم اسما به ملائكه يا كيفيت مسخّر كردن جِنها يا كيفيت مسخّر كردن كوهها همه ي اين كوهها يك نماز جماعتي داشتند به امامت حضرت داود(سلام الله عليه) ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[11] ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾[12] چگونه ما يك نماز جماعتي بخوانيم كه اين سلسله جبال زاگرس يا البرز به ما اقتدا كنند اين را قرآن عبوري رد شد فتحصّل كه قرآن هر چه نقل كرد به اين معنا نيست كه تا كُنهش برويد و ياد بگيريد براي اينكه بعضيها فوق فهمِ بشر است بعضيها دونِ فهم بشر، آن كاري كه دون بشر است كَفَره و فَسفه انجام دادند نظير همين كاري كه سامري به عهده گرفت، آنكه فوق فهم بشر است يا خود خدا انجام داده يا انبياي الهي به اذن الهي انجام دادند اينكه فرمود: ﴿كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ﴾ راجع به همين است كه ما قصّه‌هايي كه صبغه ي تعليم كتاب و حكمت دارد و صبغه ي تزكيه نفوس دارد به شما گفتيم اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر درباره ي متشابه بودن قرآن است كه ما نيازمند به ائمه(عليهم السلام) هستيم شما در اصول مستحضريد وقتي گفتند كه بايد روايات را بر قرآ‌ن كريم عرضه كرد هم در اصول هم در فقه، در اصول در بحث نصوص علاجيه آنجا گفتند كه وقتي دوتا خبر متعارض داريم الاّ ولابد بايد بر قرآن عرضه كنيم در فقه در مسئله ي شرط گفتند در باب كتاب بخش شروط، شرطي صحيح و نافذ است كه مخالف كتاب و سنّت نباشد هم در فقه و هم در اصول گفتند عرض بر قرآن لازم است يك، و معيار عدم المخالفة است نه وجود الموافقه دو، ما به دنبال موافق نبايد بگرديم براي اينكه قرآن كريم به منزله ي قانون اساسي است كليات را مي‌گويد نه جزئيات را ما در امور جزئي وقتي كه بايد بر قرآن عرضه كنيم بايد ببينيم مخالف قرآن نباشد نه موافق قرآن، موافقت قرآن شرط نيست نه در اصول نه در بحث فقه شروط نه در فقه، مخالف قرآن ضرر دارد با كليات و قوانين اساسي قرآن نبايد مخالف باشد وقتي مخالف نشد آن كسي كه عِدل قرآن است يعني عترت زمينه را مشخص مي‌كند كه فلان نماز جهر است، فلان نماز اِخفات است، حج احكامش اين است، طواف احكامش اين است و مانند آن، پس معيار عدم مخالفت قرآن است چه در فقه چه در اصول نه موافقت كتاب الله.

مطلب بعدي آن است كه اين متشابهات در ذيل همان آيه ي اوايل سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» گذشت كه روايات هم مثل قرآن كريم دو بخش دارد ناسخ و منسوخ دارد، متشابه و محكم دارد، عام و خاص دارد، مطلق و مقيّد دارد، مُجمل و مبيّن دارد مرحوم صدوق در عيون نقل كرده روايات فراواني به تعبير سيدناالاستاد مُستَفيض است كه در بحث آيه ي سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» گذشت روايات مُستفيضه است كه اهل بيت فرمودند اخبار ما متشابه دارد و محكم دارد خب، اگر متشابه را غير از آنها نمي‌فهمند فعل الإمام امامٌ معناي متشابه داشتن اين است كه متشابه دوتا مطلب دارد يكي تأويل دارد يكي تفسير، تأويل متشابه را غير از آنها كسي نمي‌دانند اما تفسير متشابه مقدور علماست خب ما متشابهات آيات را به وسيله ي ائمه حل بكنيم متشابه ائمه را با چه وسيله‌ حل بكنيم با خبر خبر آنها هم كه باز متشابه است و محكم، ردّ متشابه به محكم يك هدايت تفسيري است در همان نصوص مُستفيضه‌اي كه ائمه فرمودند اخبار ما متشابه و محكم دارند فرمودند: «مَن ردّ متشابه القرآن إلي محكمه فقد هُدي إلي صراط مستقيم»[13] تأويل در مقابل تفسير است تفسير را علما مي‌فهمند اما تأويل را غير از ائمه كسي نمي‌داند كه يعني چه، در بخشهايي كه مربوط به «يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ»[14] آنجا گذشت كه تأويل از سنخ لفظ نيست، از سنخ مفهوم نيست، از سنخ معقولات نيست، از سنخ مقولات نيست تأويل يك امر خارجي است كه كلّ قرآن تأويل دارد و خداي سبحان فرمود قيامت تأويل قرآن مي‌آيد ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾ و وجود مبارك يوسف به يعقوب(سلام الله عليهما) بعد از اينكه آن صحنه را عيني و خارجي ديدند فرمود: ﴿يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ﴾[15] ﴿تَأْوِيلُ﴾ يعني «تأويل ما رأيته» نه تفسير تأويل مربوط به لفظ نيست تأويل مربوط به مفهوم نيست تأويل مربوط به درس حوزه و دانشگاه نيست تأويل مربوط به حقايق عيني است كه نزد اهل بيت است بنابراين ردّ متشابه به محكم كارِ عالِمان دين است تأويلِ متشابه چه متشابه قرآني چه متشابه روايي را خدا روزي كسي نكرده اينها فقط همان خاندان عصمت‌اند كه عين حقيقت چيست، مي‌بينيد وقتي اينها حرف مي‌زنند برابر با تأويل حرف مي‌زنند يك وقت است كسي عابدانه، زاهدانه نصيحت مي‌كند مي‌گويد حرام‌خوري نكنيد، رانت‌خواري نكنيد، رشوه‌خواري نكنيد عذاب خدا در بر هست مسئوليت داريد مالِ مردم است اينها يا فقيهانه است يا محدّثانه است يا عابدانه است يا زاهدانه اما يك وقت مي‌بينيد نهج‌البلاغه را مطالعه مي‌كنيد وجود مبارك حضرت امير فرمودند اشعث‌بن‌قيس شبانه كه آمده چون پرونده داشت فردا محاكمه او بود شب «طرقنا بملفوفة» حلوايي را پيچيده زير لباس نگه داشته آورده من از بويِ بد اين حلوا منزجر شدم اين قِي‌كرده ي افعي است اين حرفِ فقيه نيست، حرف عابد و زاهد نيست حرف عارف است اين كسي است كه تأويل، تأويل يعني تأويل مي‌داند رشوه، قِي‌كرده و بالا آورده ي مار است حضرت كه مبالغه نكرده ـ معاذ الله ـ كه فرمود: «عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْقَيْئِها»[16] مثل اينكه آب دهن يك مار را شما حلوا درست كردي يا بالا آورده ي مار را يك حلوا درست كردي آوردي چون فردا به همان صورت در مي‌آيد اين كسي كه مي‌گويد: «لو كُشف الغطاء ما ازددت يقينا»[17] اين دارد مي‌بيند كه رشوه همان قي‌كرده ي مار است سمّي است آن كه مي‌گويد گناه نكن معصيت است او فقيه است و عابد است و زاهد، آن كه مي‌گويد سم نخور او عارف است، يك وقت است خودش را به لباس عارف در مي‌آورد او مقلّد است او عارف نيست اما اگر مرد است و عارف است بايد بو بكشد اگر بوي سم مي‌دهد مي‌فهمد ديده، وجود مبارك پيغمبر بعضيها احساس مي‌كرد بدبوست فرمود: «تعطّروا بالاستغفار لا تفضحنّكم روائح الذنوب»[18] بعضيها كه نزد حضرت مي‌آمدند حضرت بيني‌اش را مي‌گرفت مي‌گفت اين چه كسي است، اين را مي‌گويند عارف براي اينكه تأويل اين گناه همان لجن است اين لجن را حضرت الآن احساس كرده بيني‌اش را گرفته و وجود مبارك حضرت امير فرمود: «عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْقَيْئِها» اين معني تأويل است كه ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾ باطن گناه اين است فرمود چون باطن گناه اين است ديگران بايد بميرند و ببينند من هم‌اكنون مي‌بينم «لو كُشف الغطاء ما ازددت يقينا» بنابراين متشابهات در روايات فراوان است در آيات هم هست، تأويل متشابه را غير از اين ذوات قدسي كس ديگري نمي‌داند تفسير متشابهات با ارجاع به محكمات حل است اما اختلاف فتوا دليل نيست بر اينكه اين شيء متشابه است و حلّش آسان نيست الآن ما يك آيه داريم خيلي شفاف و روشن ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ﴾[19] اين آيه ديگر مشترك لفظي و مشترك معنوي و مجاز و اينها كه در آن نيست معنايش خيلي شفاف و روشن است يك چندتا روايت هم داريم آن هم مثل همين آيه روشن است، اما شما ببينيد فتواي مراجع ما در اثر غيبت درباره ي نماز جمعه پنج فتواي رو در روي هم است بعضي مي‌گويند نماز جمعه در عصر غيبت حرام است بدعت است چون مَنصب امام است زمان مرحوم آقاي بروجردي و اينها به زحمت مرحوم آقاي خوانساري نماز جمعه مي‌خواند بعدها كم كم حل شد مگر كسي جرأت داشت نماز جمعه بخواند اينها حرامِ عيني مي‌دانستند بعضيها مي‌گويند نه خير، حرامِ عيني نيست در قبال اين واجبِ تعييني است و در عصر غيبت غير از نماز جمعه چيزي كافي نيست اين رو در روي آن است. قول سوم آن است كه نماز جمعه در عصر غيبت واجب تخييري است و نه تعييني منتها با وجوب احتياط، احتياط واجب اين است كه چهار ركعت را ضميمه بكند، قول چهارم اين است كه نماز جمعه در عصر غيبت واجب تخييري است با احتياط مستحب كه چهار ركعت را ضميمه بكند، قول پنجم كه و هو الحق است نه خير واجب تخييري است احتياط هم لازم نيست خب اين آراي پنج‌گانه را ما از همين آيه و چندتا روايت در مي‌آوريم ما چند بار فرمايش مرحوم شيخ طوسي را در همين مجلس تفسير يا بحثهاي فقهي خوانديم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف عُدةالاصول كه همين يك جلد، جلد اول عُدةالاصول صفحه ي 356 ايشان مي‌فرمايند من چرا وادار شدم به تدوين اصول و تنظيم مراحل فكري در عدةالاصول جلد اول صفحه ي 356 مي‌فرمايد: «قد ذَكرتُ ما وَرد عنهم(عليه السلام) مِن الأحاديث المختلفة الّتي تَختصّ بالفقه في كتابي المعروف بالاستبصار و في كتاب تهذيب» چون اين عُدّه را بعد از استبصار و تهذيب مرقوم فرمودند، فرمود من آن روايات را در آن دو كتاب روايي جمع كردم يعني گرد آوردم و روايات هم كاملاً با هم مختلف‌اند «و قد ذَكرتُ» در اين دو كتاب «ما يَزيد علي خمسة آلاف حديث» بيش از پنج هزار حديث را من جمع‌آوري كردم «و ذكرتُ في أكثرها اختلاف الطائفة في العمل بها» در اكثر اين نصوص گفتند كه طايفه ي اماميه در عمل به اينها اختلاف فتوا دارند «و ذلك أشهر مِن أن يَخفي» اختلاف علماي ما اشهر از آن است كه براي كسي مخفي باشد اين جمله را خوب تأمّل بفرماييد «حتّي أنّك لو تأمّلتَ اختلافهم في هذه الأحكام» اگر شما خلاف را كه بعدها شيخ طوسي نوشت مختلف را كه بعدها علامه نوشت اين اختلاف فتاوا را شما ملاحظه بكنيد «حتّي أنّك لو تأمّلتَ اختلافهم في هذه الأحكام وجدته يَزيد علي اختلاف أبي حنيفة و الشافعي و مالك» يعني اختلافي كه بين ابي‌حنيفه و شافعي و مالك است يك طرف، اختلافي كه بين علماي ما شيعه است يك طرف، اين اختلاف داخلي ما بيش از اختلاف خارجي آن سه مذهب است خب پس روايات با داشتن اهل بيت مشكل اختلاف را حل نكرد اختلاف بر اساس اجتهاد است نه منشأش تشابه، غالب اين روايات هم متشابه نيست «و وجدتهم» بعد مي‌فرمايد نصيحت هم مي‌كند مي‌گويد اينها اختلاف دارند خب يكي نماز جمعه را حرام مي‌داند يكي نماز جمعه را واجب عيني مي‌داند و بينهما هم اوساط اما همه ي اينها برادرانه زندگي مي‌كنند اين نصيحت سياسي، اجتماعي است كه ايشان دارند مي‌فرمايد: «و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظيم لم يَقطع أحدٌ منهم موالاة صاحبه و لم يَنته إلي تَضليله و تفسيقه و البرائة مِن مخالفته» فرمود هيچ كدام ديگري را طرد نكرده با هم در جامعه زندگي مي‌كردند. غرض اين است كه تشابه در روايات فراوان است مثل آيه، تشابه تأويلي دارد كه غير از اهل بيت كسي نمي‌داند يك تفسير و تبييني دارد كه براي علما مقدور است و قرآن كريم مرجع متشابهات را همان محكمات قرار داده كه فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[20] بنابراين مي‌شود با ارجاع متشابهات به محكمات مسئله را حل كرد نياز ما به ائمه براي آن است كه خود قانون اساسي ما را به اهل بيت ارجاع داده هم آيه تطهير هم آيه مباهله، سوره ي مباركه ي «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[21] ببينيد پيغمبر چه مي‌گويد ديگر از اين شفاف‌تر شما چه مي‌خواهيد يك امر روشني است فرمود ببينيد پيغمبر چه مي‌گويد، پيغمبر هم حديث ثقلين را گفتند، پس خود قرآن كريم ما را به اهل بيت ارجاع داده و هزارها حكم است كه بدون اهل بيت حل نمي‌شود جزئيات همان طوري كه نَفليه و ألفيه داريم هزارها حكم داريم از وجود مبارك امام صادق و امام كاظم همين زراره و ديگري مي‌گويد من چهل سال است خدمت شما هستم احكام حج را سؤال مي‌كنم تمام نمي‌شود فرمود چگونه كسي خانه‌اي كه از عهد قديم مَعبد انبيا و اوليا بوده تو مي‌خواهي چهل ساله احكام حج را بفهمي خب اينهاست ديگر، بنابراين نياز به ائمه(عليهم السلام) هم براي تفسير قرآن است هم براي حجّت بودن است هم براي احكام است و حِكم است و هزارها نيازهاي ديگر اما تأويل را غير از اينها كس ديگري نمي‌داند تأويل همين است ما هم الآن كه داريم اين نهج‌البلاغه را بحث مي‌كنيم داريم قصّه مي‌گوييم هنر در اين است كه انسان اين بو بكِشد آنها گفتند خود هنردان ديدنِ آتش عيان، اگر مردي الآن كه آتش اين همه شعله دارد ببين آتش كه بالفعل موجود است ممّا لا ريب فيه، وجود مبارك امام رضا فرمود از ما نيست كسي كه بگويد بهشت و جهنم الآن خلق نشده آتش هست گُر مي‌كِشد ألو آن بلند است خب ما نمي‌بينيم ما خيلي بخواهيم هنرمندانه حرف بزنيم زاهدانه و عابدانه سخن بگوييم اما بگوييم اين ألو آتش است اين گُر گرفته اين نيست

خود هنر دان ديدنِ آتش عيان ني گَپ دلّ علي النار دخان

آن كه مي‌گويد چون دودي هست پس آتشي هست او دارد گَپ مي‌زند او هنرمند نيست اما درباره ي اينكه گاهي غضب يا غضبان بر ذات اقدس الهي اطلاق مي‌شود بله، گاهي هم اطلاق مي‌شود اما با قرينه اطلاق مي‌شود غضبي كه در انسان است مثل وجود مبارك موساي كليم يك حالت نفساني است وقتي غضب هست ديگر رضا و رحمت و اينها نيست اين غضب بايد تمام بشود آن رضا و رحمت بايد شروع بشود لذا ذات اقدس الهي درباره ي غضب موساي كليم فرمود: ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أخَذَ الألوَاحَ﴾[22] اما درباره ي ذات اقدس الهي غضب حالت نفساني نيست اين در عين حال كه غضبان است رحمان است كه «لا يشغله شأن عن شأن»[23] در حال قَهر مِهر دارد اين در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه در خطبه ي 196 نهج‌البلاغه اين‌چنين آمده است كه فرمود خداي سبحان طوري است كه «لا يَلويه شخصٌ عن شخصٌ و لا يُلهيه صوتٌ عن صوت و لا تَحجزه هبةٌ عن سلب و لا يشغله غضبٌ عن رحمة»[24] در عين حال كه غضبان است رحمان است پس با غضبان بودن وجود مبارك موساي كليم خيلي فرق است موساي كليم ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ﴾ اما ذات اقدس الهي در عين غضبان، رحمان است در عين رحمان، غضبان است در بيانات ديگر وجود مبارك حضرت امير در نهج‌البلاغه دارد كه اگر يك وقت مثلاً خدا را ما به اين اوصاف متّصف كرديم باعث تغيّر و دگرگوني حال او نيست يا حالت نفساني براي خدا نيست خطبه ي 186 نهج‌البلاغه آنجا دارد كه «لاَ تُدْرِكُهُ الْحَوَاسُّ فَتُحِسَّهُ وَ لاَ تَلْمِسُهُ الْأَيْدِي فَتَمَسَّهُ وَ لاَ يَتَغَيَّرُ بِحَالٍ وَ لاَ يَتَبَدَّلُ فِي الْأَحْوالِ» بنابراين غضب اگر درباره ي خدا حتي كلمه ي غضبان اگر درباره ي ذات اقدس الهي به كار رفت به اين معنا نيست نظير آنچه وجود مبارك موساي كليم غضبان بود اين‌چنين غضب داشته باشد.

 

پرسش: استاد اختلاف فتواها و اجتهادها مباني‌اش متشابهات است.

پاسخ: نه، مبنايش متشابهات نيست.

 

پرسش: بين اجتهاد عموم من وجه است نه تباين.

پاسخ: غرض اينكه نه، پس معلوم مي‌شود جايي كه با اينكه متشابه نيست اختلاف فتوا هست الآن همين مثالي كه زده شد يا «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[25] اين متشابه نيست يكي مي‌گويد با شكّ در مقتضي وحدت قضيه مُتيقّن و مشكوكه محفوظ است يكي مي‌گويد نيست، يكي مي‌گويد استصحاب صادق است يكي مي‌گويد نيست اين هيچ كدام متشابه نيست يكي مي‌گويد ما بايد مقتضي را احراز بكنيم شكّ در مانع و رافع داشته باشيم تا وحدت قضيتين محفوظ باشد شكّ لاحق و يقين سابق حاكم بشود يكي مي‌گويد نيست اينها متشابه نيست بنابراين در خود اخبار هم متشابهات فراوان است رواياتي كه مرحوم صدوق در عيون نقل كرده و در ذيل آيه ي ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾[26] در بحث روايي همين آيه اوايل سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» گذشت آنجا روايات مستفيض بود كه اخبار ما متشابه دارد، اما آنچه مربوط به همين جريان وجود مبارك امام كاظم بود درباره ي آن مار و شير يا درباره ي وجود مبارك امام جواد(سلام الله عليه) بود خب بعضي از نُسخ خطّي قديمي اينها را دارد مخصوصاً درباره ي وجود مبارك امام جواد كه بعضيها تحقيق كردند اين ثلاثين ألف را دارد اين طور نيست كه ألف نباشد اين كلمه ي ألف هست ولي ظاهراً بهترين توجيه همان توجيهي است كه درباره ي بيانات نوراني حضرت امير هست كه بالاتر از اينها و مهم‌تر از اينهاست كه فرمود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن لحظه در كنار گوش من دري از علم گشود كه از آن در هزار در و از هر دري هزار در آن روزها كلمه ي ميليون رواج نداشت نه بحثهاي اقتصادي ميليوني داشتند نه رقم ميليوني رايج و دارج بود مي‌گفتند ألف ألف، اگر كسي از ألف ألف سخن مي‌گفت او را متّهم مي‌كردند به مبالغه مي‌گويند فلان كس را رها كنيد اين ألف ألف مي‌گويد يعني از ميليون حرف مي‌زند خب، اين بيان نوراني حضرت امير دارد يك ميليون مطلب را وجود مبارك پيغمبر به من آموخت حالا هر توجيهي كه در آنجا شد در سي هزار هم مي‌شود كار آساني است ديگر وقتي يك ميليون حل شد سي هزار هم حل مي‌شود يكي از بهترين توجيهاتش همين بود كه وقتي قاعده ي كليه را به وجود مبارك حضرت گفت از اين قاعده ي كلي يك ميليون مطلب در مي‌آيد حالا براي معصوم ممكن است كه وحدت در كثرت باشد گذشته از اينكه يك قانون كلّي است ضابطه‌اي است كثرت هم به آنها داده بشود ولي براي ديگران هست شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني(رضوان الله عليه) در تعليقاتي كه بر شرح اصول مرحوم ملا صالح مازندراني دارند چون اصول كافي مرحوم كليني را عدّه‌اي شرح كردند مرحوم ملا صالح مازندراني كه داماد مرحوم مجلسي بود(رضوان الله عليهما) شرح كرده اين فروع را شرح نكرده فقط اصول را شرح كرده يعني جلد اول و دوم با روضه ي كافي كه جلد هشتم است شرح كرده شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني تصحيح كرده تعليق زده برخي از اين تعليقات از خودِ متن علمي‌تر و قوي‌تر است به اين قسمت كه مي‌رسند كه گاهي ممكن است هزار مطلب يا كمتر مطلب يكجا افاضه بشود مي‌فرمايد اين در بين بشر خيلي مهم نيست چه رسد براي آنها بعضي از اشكال هندسي را مثال مي‌زنند مي‌گويند فلان شكل هندسي آن روزها اين طور بود پانصد مسئله ي عميق هندسي را ما از اين شكل سه، چهارتا خط در مي‌آوريم خب اگر بشر بتواند از شكل قطّاع پانصد مسئله در بياورد يك وليّ خدا پنجاه هزار، پانصد هزار براي او سهل است بنابراين همان توجيهي كه درباره ي وجود مبارك حضرت امير است كه يك ميليون مطلب را وجود مبارك پيغمبر بر من آموخت همان توجيه درباره ي ثلاثين ألف است و مانند آن، و اين ايام را هم در خدمت حضرت زهرا(سلام الله عليها) هستيد اگر خب به روضه ي اينها موفقيد كه «طوبي لكم و حُسن مآب» وگرنه به بطالت بگذرانيد بعيد است كه حضرت راضي باشد اين خطبه ي نوراني حضرت را مطالعه مي‌كنيد، مباحثه مي‌كنيد آنها كه ذوق سياسي و اجتماعي دارند خطابه‌اش را هم مي‌خوانند آنها كه اين ذوق را ندارند لااقل خطبه‌اش را بخوانند ببينند حضرت در اين خطبه و خطابه چه كارها كرده.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo