< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 117 تا 123 سوره مريم

 

﴿فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي﴾ ﴿إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي﴾ ﴿وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَي﴾ ﴿فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي﴾ ﴿فَأَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾ ﴿ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَي﴾ ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَي﴾

 

بهشتي كه آدم(سلام الله عليه) در آنجا قرار داشت آن جنّةالخُلدي كه در معاد هست نبود چون اگر كسي وارد آن بهشت بشود ديگر خارج نخواهد شد، بنابراين يك جنّت ديگري بود با اين خصوصيات.

مطلب دوم اين است كه اين ضميرها گاهي مفرد است و گاهي تثنيه آنجا كه مخاطب شخص آدم هست و محور گفتگوست ضمير مفرد است يا فعل مفرد است گرچه معنا در حقيقت تثنيه است مثل ﴿إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي﴾ اين چهار فعلي كه مفرد هست بازگشتش به تثنيه است و آنجا كه خطر هر دو را تهديد مي‌كند آنجا بالصراحه ضمير يا فعل را تثنيه مي‌آورد مثل ﴿فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي﴾ اين نه براي آن است كه وجود مبارك آدم چون عهده‌دار هزينه ي حضرت حوّا بود اين فعلها را به او نسبت داد چون در آن نشئه سخن از تأمين هزينه و امثال ذلك نيست چون آن جنّت آن بهشت همه ي نعمتها براي اهلش فراهم است.

 

پرسش: ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[1] با اينكه حضرت آدم جزء مخلَصين بوده

پاسخ: بله خب اين درباره ي بعد از شريعت است هنوز در آنجا سخن از شريعت نبود، سخن از امر و نهي نبود وقتي شريعت باشد امر و نهي باشد منطقه ي نفوذ شيطان محدود است درباره ي بندگان مخلَص او راهي ندارد اصلاً.

 

پرسش: اينكه بعد از سجده بود.

پاسخ: بعد از سجده بود اما قبل از شريعت بود شريعت يعني دين، كتاب اين بعد از اينكه حضرت به زمين هبوط كرد نازل شده كه فرمود: ﴿اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً﴾ پس كلّ بحثها را ما بايد در زمينه‌اي ارزيابي بكنيم كه هنوز ديني نيامده، شريعتي نيامده، امر و نهي تشريعي نيامده در آن فضا بايد ارزيابي بشود.

 

پرسش: نسبت شيطان معلوم بوده.

پاسخ: بله، ولي منظور آن است كه شيطان، فرشته، آدم، حوا(سلام الله عليهما) اينها در آن محدوده بودند در فضايي كه هنوز شريعت نيامده، امر و نهي تشريعي نيامده اين قضيه اتفاق افتاد بايد اين قضيه را مناسب با آن سرزمين و آن فضا تفسير كرد ديگر خب.

 

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي آدم و حوا را در بهشت جا داد كه ﴿يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ﴾[2] بعد فرمود: ﴿فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي﴾ اين بر اساس اصل كلي است كه خداي سبحان نعمتي را كه به كسي داد هرگز از او نمي‌گيرد ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾[3] نعمت خداي سبحان مسبوق به استحقاق نيست طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه است كه «مِنَّتُك ابتداء»[4] مسبوق به استحقاق و امثال ذلك نيست و چيزي را هم كه خدا داد سلب نمي‌كند مگر اينكه خود انسان زمينه ي سلبِ نعمت را فراهم بكند ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾ يا ما تغيير نمي‌دهيم «ما كان الله مغيّرا نعمة عن قوم. حتي يغيروا ما بانفسهم» و مانند آن، اينجا هم به آدم و حوا(سلام الله عليهما) فرمود ما اين نعمت را به شما داديم مستقر باشيد او شما را بيرون نكند گرچه بيرون‌كننده خداست مبدأ فاعلي خداست ولي زمينه ي اين كار را وسوسه ي شيطان و عمل به وسوسه انجام مي‌دهد لذا فرمود: ﴿فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي﴾

مطلب ديگر در اين جدايي تشنگي از گرسنگي است كه دو نكته قبلاً ذكر شد و نكته ي سوم اين است كه اگر گرسنگي و تشنگي كنار هم ذكر مي‌شد به ذهن مي‌آمد كه اين دوتايي با هم يك نعمت‌اند يا سلب هر دو با هم يك نِقمت‌اند كه گرسنگي و تشنگي، اما وقتي تفكيك شد تفصيل به عمل آمد معلوم مي‌شود هر كدام از اينها نعمت مستقل‌اند لذا ﴿لاَ تَظْمَؤُا﴾ را در كنار ﴿أَلاَّ تَجُوعَ﴾ ذكر نكرده است. خب، مطلب بعدي آن است كه ما در اين فضايي كه الآن داريم بحث مي‌كنيم فضا فضايي است كه شريعت در كار نيست. مرحوم شيخ طوسي در تبيان راه استادش سيد مرتضي(رضوان الله عليهما) را طي كردند و اصرار دارند كه اينجا معصيت نبود ترك اُولي بود يا ترك مَندوب بود و مانند آن، زمخشري در كشاف هم نقل مي‌كند كه يا ترك اُولي? بود، ترك مندوب بود و از برخيها نقل مي‌كند كه معصيت صغيره را ـ معاذ الله ـ انبيا مي‌توانند مرتكب بشوند همه آنچه جناب زمخشري در كشاف دارد يا مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارد يا سيّد مرتضي استاد بزرگوارش در تنزيه‌الأنبياء اولين بخشي كه دارد همين قسمت حضرت آدم است همه ي اينها اين قصّه را در فضاي شريعت تلقّي كردند در حالي كه چه در سوره ي مباركه ي «بقره» چه در همين سوره ي «طه» وقتي وجود مبارك آدم آن قصّه و جريان را پشت سر گذاشتند به زمين آمدند از آن به بعد شريعت آمده در سوره ي مباركه ي «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت اين بود كه وقتي آدم(سلام الله عليه) آن صحنه را پشت سر گذاشت آن وقت در آيه ي 38 سوره ي «بقره» اين است كه ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ آن وقت ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا﴾ مقابل آن است در سوره ي «بقره» و در سوره ي «طه» مؤمن و كافر را كنار هم ذكر كرده فرمود بعد از اينكه شريعت آمد آنها كه قبول كردند اهل سعادت‌اند آنها كه نكول كردند اهل شقاوت‌اند قبول و نكول را در سوره ي «بقره» آيه ي 38 و 39 به اين صورت ذكر فرمود: ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ كه اين ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا﴾ مقابل ﴿مَنْ تَبِعَ﴾ است در محلّ بحث يعني سوره ي مباركه ي «طه» آيه ي 123 و 124 اين است ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَي﴾ ﴿وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً﴾ ايمان و كفر، مؤمن و كافر بعد از آمدن شريعت مطرح است پس اين قصّه در فضايي اتفاق افتاد كه هنوز شريعت نيامده بود ما بايد بالا برويم ماقبل از شريعت فكر بكنيم تا اين آيه مقداري براي ما حل بشود.

مطلب بعدي آن است كه ابليس بالأخره شش هزار سال در رديف فرشته‌ها بود و عبادت كرد طبق بيان نوراني حضرت امير كه در آن خطبه ي «قاصعه» دارد «سِتَّةَ آلاَفِ سَنَةٍ» يعني شش هزار سال خدا را عبادت كرد معلوم نيست «لاَ يُدْرَي أمِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَةِ»[5] معلوم نيست از سالهاي دنياست كه هر سالي 365 روز است يا سال آخرت است كه هر روزش هزار سال است و مانند آن خب.

 

پرسش: «لا يدري» براي خود آقا اميرالمؤمنين يا براي همه؟

پاسخ: براي ديگران ديگر وگرنه خود حضرت كه عالِم است.

 

خب، بنابراين اگر فضا اين شد و فرض اين است كه شيطان شش هزار سال در رديف ملائكه بود اين شيطان هم با خدا سخن گفت هم مخاطب خدا قرار گرفت هم دوباره با خدا سخن گفت و هم دوباره خداي سبحان پاسخ او را داد يك بار در نهيي كه خداي سبحان كرد تَشري كه زد ضجري كرد كه فرمود: ﴿يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ﴾[6] اين گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾[7] بعد از اينكه خداي سبحان آن صحنه ي آزمون را پشت سر گذاشت و ابليس را طرد كرد در سوره ي مباركه ي «اسراء» وضعش گذشت كه ابليس صريحاً به خدا عرض كرد كه اينكه ﴿كَرَّمْتَ عَلَيَّ﴾ همين آدمي كه او و فرزندان او را بر من گرامي داشتي ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾[8] من احتناك مي‌كنم «احتنك الفرس» يعني حَنك او و تحتِ حنك او را گرفته آن سواركاري كه بر اسب مسلّط است تحت‌الحنك او را دارد يعني افسار را از زير حَنك او و زير گردن او مي‌كشد و از او سواري مي‌گيرد گفت من حَنك و تحت حنك اينها را مي‌گيرم و از اينها سواري مي‌گيرم اين كارِ من است بعد خداي سبحان فرمود راكب و مركوب هر دو را من به جهنم مي‌برم خب، اين گفتگوها هست چه در گفتگوهاي اوّلي كه خداي سبحان به او فرمود چرا اطاعت نكردي اين دليلِ بيجا آورد كه ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هم گفتگوهاي ثانوي كه در سوره ي مباركه ي «اسراء» است كه او تهديد كرد و خداي سبحان هم به او پاسخ داد پس موجودي است كه شش هزار سال در رديف فرشته‌ها بود و عبادت مي‌كرد و يكي دو بار با خداي سبحان مورد خطاب قرار گرفت حرف زد چنين موجودي است او اگر بخواهد نفوذ كند يا وسوسه كند نبايد بگوييم كه از دهنِ مار به وسيله ي دهن مار وارد بهشت شد و امثال ذلك كه بعضي از روايات و امثال ذلك دارد اين مي‌تواند بالأخره حرفِ خودش را برساند. مطلب بعدي آن است كه همه ي روايات را بايد بر قرآن كريم عرضه كرد لكن روايات دو قِسم است بعضي از روايات‌اند كه دستور تعبّدي مي‌دهند خب اينها را بايد بر قرآن كريم عرضه كرد كه فلان نماز بايد دو ركعت باشد، بايد جَهر باشد، وقتش فلان است همين كارهايي كه در فقه انجام مي‌شود.

 

پرسش: ببخشيد مسئله عبادت شيطان كه مطرح است نمي‌شود گفت كه آنجا حوزه ي تشريع بوده؟

پاسخ: نه ديگر، آنجا جاي تشريع نيست فرشته‌ها هم عبادت مي‌كنند ديگر جا براي تشريع نيست ديگر چون درباره ي فرشته نيامده در قرآن كريم كه «ما خلقت الجن و الإنس والمَلك الاّ ليعبدون» هر جا سخن از عبادت هست يا اعزام انبيا هست يا تهديد به جهنم است يا تبشير به بهشت است همه‌اش درباره ي انسان و جن است.

 

پرسش: بحث عبادت آن وقت چه مي‌شود؟

پاسخ: بله خب، عبادت مي‌كنند همه عابدند، همه مطيع‌اند پنج طايفه از آيات قرآن است اسلام، سجده، تحميد، تسبيح، طاعت كه به كلّ نظام اسناد داده مي‌شود حالا الآن روشن مي‌شود كه همه در اطاعت‌اند همه مُسلِم‌اند، همه ساجدند، همه مُسَبِّح‌اند، همه مُحَمِّدند تحميد مي‌كنند اما تشريعي در كار باشد، يك امر و نهيي باشد، يك بايد و نبايد اعتباري باشد، عصياني باشد، يك دستگاه قضايي باشد، تخلّفي باشد اينها براي جن و انس است چنين چيزي در قرآن براي فرشته‌ها ذكر نشده خب.

 

پرسش: آن وقت ﴿وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[9] به چه معنايي مي‌شود؟

پاسخ: خب همين ديگر آن امر تكويني است ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[10] در يك آيه، ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ اين مي‌شود امر تكويني اين طور نيست كه يك امر تشريعي باشد معصيت‌بردار باشد آنها هم پيغمبر داشته باشند، بهشت و جهنم داشته باشند، اطاعت و عصيان داشته باشند چنين چيزي قرآن درباره ي اينها نقل نكرده. خب، بنابراين اگر فرشته‌ها امر دارند امرشان از اين قبيل بايد و نبايدهاي اعتباري نيست.

 

پرسش: آقا جريان فطرس كه مي‌گويند تخلّف كرد چيست.

پاسخ: ديديد اگر مهلت بدهند هر حرفي را مي‌زنيد. جريان فطرس كه بارها ذكر شد كه روشن نيست كه اين جزء ملائكةالأرض بود يا ملائكةالسماء بود در آن حديث زيارت وجود مبارك سيّدالشهداء يا دعاي روز سوم شعبان آنجا نام فرشته نيست دارد «عاذ فطرس بمهده»[11] آيا فطرس جزء فرشته‌ها بود يا نه، در آن حديث نيست در دعا نيست، آيا بر فرضي كه باشد جزء ملائكةالسماست يا ملائكةالأرض است در آنجا نيست ملائكةالأرض ممكن است به تعبير مرحوم صدرالمتألهين نظير جن باشند بدن داشته باشند و رفت و آمد داشته باشند حكم خاصّي داشته باشند اما اين ملائكةالسماء كه ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[12] اينها ملائكةالسماءاند و اينها خدا با جمع محلاّ به الف و لام فرمود: ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ نشان مي‌دهد كه آن ملائكه سجده كردند خب، ولي ملائكه‌اي كه اسماي الهي را با تعليم انسان كامل فرا گرفتند و همين ملائكه‌اي كه كلّ عالَم را دارند اداره مي‌كنند به اذن خداي سبحان براي اينكه مدبّرات امر اينها هستند ديگر، عرش را اينها اداره مي‌كنند، سماوات را اينها اداره مي‌كنند، وحي را اينها مي‌آورند اينها وارد قلب، قلب يعني قلب، قلب پيغمبر مي‌شوند ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ ﴿عَلَي قَلْبِكَ﴾[13] سوره ي مباركه ي «انعام» را هفتاد هزار فرشته آمدند وارد قلب پيغمبر شدند خب معلوم مي‌شود كه اينها جسم نيستند، جِرم نيستند وگرنه هفتاد هزار جسم كه وارد قلب نمي‌شود كه. خب، بنابراين اگر سخن از فرشته‌هاست اين سخن فرشته‌هاست و آن فرشته‌ها از فرشته‌هاي ملائكةالأرض خارج‌اند ما در اين فضا داريم بحث مي‌كنيم قبل از اينكه وحي و نبوّتي بيايد، قبل از اينكه شريعتي بيايد اين صحنه واقع شده فرشته‌ها مأمور شدند به سجده و سجده كردند آن تعليم و تعلّم الهي كه وجود مبارك مقام آدميّت يعني انسان كامل معلّم فرشته‌ها شد آن هم در حدّ اِنباء و نه در حدّ تعليم كه ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[14] اينها هيچ كدام از سنخ قواعد اعتباري و ادبيات و صرف و نحو و اين چيزها نمي‌تواند باشد. خب، پس فضا، فضاي قبل از شريعت است اگر فضا، فضاي قبل از شريعت شد بايد بايدها و نبايدهاي آن عالَم را اعتبار كرد در جريان امر تكويني و تشريعي نمي‌شود گفت كه يك امر به لحاظ فرشته‌ها تكويني است به لحاظ ابليس تشريعي چون امر تكويني جزء كون است و حقيقت است و جزء بود و نبود است امر تشريعي جزء اعتباريات است و جزء بايد و نبايد است يكي به حكمت نظري برمي‌گردد يكي به حكمت عملي برمي‌گردد اينها تغايرشان نسبت به افراد نيست كه ما بگوييم فاعل يكي است، آمر يكي است، امر يكي است، مأمور يا تشريع‌پذير است يا تكوين‌پذير.

مطلب ديگر اينكه ما همه ي روايات را بايد بر قرآن كريم عرضه كنيم لكن روايات دو قِسم است بعضي از روايات‌اند كه احكام تعبّدي دارند اينها حتماً بايد بر قرآن كريم عرضه بشود اما بعضي از روايات‌اند كه قسمت مهمّ نگراني ما براي بستن درِ خانه ي اهل بيت اين تعليم است اين روايات تعليمي مثل اينكه يك استاد، يك مفسّر دارد تدريس مي‌كند اين ديگر بحثهاي تعبّدي ندارد كه اين شواهدي اقامه مي‌كند، براهيني اقامه مي‌كند، آيات را به هم مرتبط مي‌كند و ادله ي عقلي را كنار هم مي‌گذارد، ادله ي نقلي را كنار هم مي‌گذارد مطلب را روشن مي‌كند وجود مبارك امام كه معلّم قرآن كريم بود بخش مهم همين است شما آنچه مرحوم آقا شيخ عباس(رضوان الله عليه) ظاهراً در سفينه نقل مي‌كند كه يك راوي از كنار منزل امام صادق(سلام الله عليه) گذشت ديد سر و صداي زراره با امام صادق بلند است خب همين امام صادق دارد با زراره بحث مي‌كند آنجا كه جاي تعبّد نيست زراره اشكال مي‌كند حضرت جواب مي‌دهد، حضرت جواب مي‌دهد زراره را نقض مي‌كند آنجا كه جاي علم است نه جاي تعبّد، جاي تعبّد كه زراره قلم دستش بود هر چه كه حضرت مي‌فرمود اطاعت مي‌كرد در اين روايتي كه جميل نقل كرده تعليم است و نه.. حضرت مي‌فرمايد مگر نمي‌بيني در متن همين گفتگوي شيطان و آدم از نهي سخن به ميان آمده شيطان گفته ﴿وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا﴾[15] كذا و كذا خب چگونه مي‌شود اين نهي فراموش شده باشد كه ما بگوييم «نَسِيَ» يعني «نَسي النهي» با اينكه بالصراحه ذكر كرد، اگر بگوييم نه، فاصله شد اول اين گفتگو بود بعد فاصله ي فراوان شد و وجود مبارك آدم اين نهي را فراموش كرده بعدها در اثر نسيانِ نهي مرتكب شد اين با ظاهر آيات سوره ي مباركه ي «اعراف» سازگار نيست چون آنجا همه را با فاء تفريع عطف كرده كه نشانه ي عدم فاصله است در سوره ي مباركه ي «اعراف» آيه ي نوزده به بعد اين است كه ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ ﴿وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ﴾ آن‌گاه با دوتا فاء ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا﴾ هر دو را با فاء عطف كرده نه با «ثمّ» نه با واو كه بگوييم با تراخي هماهنگ است بنابراين در همان صحنه‌اي كه شيطان به آدم عرض مي‌كند خدا شما را نهي نكرده از اين درخت مگر براي فلان مقصود خب نهي را ياد آدم آورده چگونه ممكن است كه نهي ياد حضرت رفته باشد اين استدلال امام صادق(سلام الله عليه) است در حديث جميل اين ديگر عرضه بر قرآن لازم نيست آنجا كه احكام را دارد مي‌فرمايد بعد ببينيم كه بايد بر قرآن عرضه كرد اما حالا فرض كنيد يك معلّم تفسير، يك مفسّر آشنا دارد از زبان قرآن يك شاهد قرآني مي‌آورد اين را ديگر لازم نيست حرف او را دوباره بر قرآن عرضه كنيم چون از خود قرآن كمك گرفته. خب، اما اين مطلب كه وجود مبارك حضرت فراموش كرده باشد ابوالفتوح رازي دارد كه اكثر مفسّران بر اين هستند كه اين نسيان به معني ترك است نظير ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾[16] كه خداي سبحان فراموش مي‌كند اين ترك مي‌كند چه اينكه در همين سوره ي مباركه ي «طه» كه كسي كه كور محشور مي‌شود به خدا عرض مي‌كند كه چرا مرا كور محشور كردي در آيه ي 126 همين سوره ي «طه» آمده است كه ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾ اگر روايتي آمده باشد كه نسيان براي حضرت آدم بود درباره ي خصوص اين نهي كه از روضه ي كافي نقل شده اين روايت را بررسي كنيد ببينيد سند معتبري دارد يا نه، روايت اين است كه وجود مبارك آدم اين نهي را فراموش كرده اين در روضه ي كافي هست سندش را بررسي كنيد ولي با ظاهر آيه سوره ي مباركه ي «اعراف» هماهنگ نيست. خب، اينها همه حرفهاي غير علمي است، حرفهاي غير علمي است يعني چه، يعني يك طلبه ي ده، بيست سال درس خوانده يك مقدار كه مطالعه كند مي‌تواند اينها را بفهمد اما آن حرفِ علمي آيا اين تمثّل بود يا نه، اگر تمثّل نبود تمثيل بود يا نه، اگر نه تمثّل بود نه تمثيل اين اوامر و نواهي را در آسمان چطور معنا كنيم اينها درس مي‌خواهد وگرنه آدم دهنش را باز كند مكرّر سؤال بكند اين راهِ درس خواندن نيست خب، بنابراين ببينيم تمثّل هست كه از بعضي كلمات مفسّران كارشناس برمي‌آيد يا تمثيل هست يا نه آن است و نه اين ولي بالأخره بايد آسماني فكر كرد يعني بايد برويم در آسمان در حدّ فرشته‌ها يك، قبل از شريعت بايد باشد دو، تا اين آيه را بفهميم سه، تلاش و كوشش مرحوم شيخ طوسي در تبيان كه اين را به ترك اُولي? برمي‌گرداند مطابق است با آنچه را كه استادشان مرحوم سيّد مرتضي در تنزيه‌الأنبياء در همان صفحه ي 37 و 38 به بعد كه اوّلين قصّه، قصّه ي حضرت آدم است نقل مي‌كند. ما يك تمثّل داريم و يك تمثيل و يك شيء ثالثي كه نه تمثّل است و نه تمثيل، تمثّل آن است كه فرشته‌اي براي كسي متمثّل بشود نظير آنچه براي وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) متمثّل شد ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾[17] آيا بهشتِ برزخي براي حضرت آدم متمثّل شد خود را در آن صحنه ي مثالي ديد چند لحظه‌اي اين حالت براي آن حضرت پيش آمد بعد با وسوسه ي ابليس اين حالت از او گرفته شد يا نه اين‌چنين نيست. تمثّل ممكن است گاهي انسان حالتي پيدا كند كه اين حالت را حالت مناميه مي‌گويند نه حالت خواب سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي بارها مي‌فرمود آنچه وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در راه ديدند در جريان كربلا ديدند غالبشان همين حالت تمثّل بود، حالت مناميه بود مورّخان و راويان چون آشنا نبودند تعبير به نوم كردند يا مقتل‌نويسان ولي حالت، حالت مناميه است نه نوم يك وقت انسان خواب مي‌بيند در خواب يك سلسله مسائلي براي او روشن است نظير آنچه وجود مبارك حضرت ابراهيم گفت كه ﴿إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾[18] يك وقت است نه، اين خواب وضو را باطل مي‌كند ديگر انسان خوابيده ولي در حالت خواب رؤيايي نصيب او شده حقايقي را مي‌بيند يك وقت حالت، حالت مناميه است نه نوم يعني بيدار است وضوي او باطل نشده صحنه‌اي را مي‌بيند كه ديگران نمي‌بينند حواسش متوجّه با آن مشهود خودش است از اموري كه در اطراف اوست فعلاً نسبت به آنها كم‌توجّه است صحنه‌اي را مي‌بيند كه ديگران نمي‌بينند اين حالت را مي‌گويند حالت مناميه اين حالت، حالت تمثّل هست آنچه وجود مبارك سيّدالشهداء در روي اسب يا شتر در بين راه صدايي را شنيد ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾ ايشان فرمودند از همين قبيل است اگر علي‌بن‌الحسين(سلام الله عليهما) فرمود چرا استرجاع مي‌كنيد حضرت فرمود حالتي به من دست داد مثلاً فرشته‌اي را شنيدم كه مي‌گويد ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ اينها در حالت مناميه بود عصر تاسوعا از همين قبيل است، شب عاشورا از همين قبيل است، صبح عاشورا از همين قبيل است نه اينكه حضرت خوابيد در خواب اين صحنه را ديد حضرت در بيداري اينها را مي‌ديد نمونه‌اش همان بود كه در شب عاشورا جاي افراد خاص را به خود آنها نشان داد از همان نشان دادن براي خود حضرت در اين صحنه خيلي اتفاق افتاد بنابراين اين حالت مي‌شود حالت مناميه كه از او به تمثّل ياد مي‌شود اين حالت ممكن است و حرفي هم در آن نيست لكن قرآن وقتي چنين حالتي را بخواهد نقل كند از او به تمثّل ياد مي‌كند نظير آنچه در جريان حضرت مريم بود كه فرمود: ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾[19] ما قصّه ي حضرت آدم را كه وارد بهشت شد يعني بگوييم براي آن حضرت چنين حالتي متمثّل شد بعد چند لحظه بيش طول نكشيد «خوش درخشيد ولي دولت مستعجَل بود» با وسوسه ي شيطان از آن حالت بيرون آمد اين امكان دارد ولي استفاده‌اش از آيه آسان نيست براي اينكه مهفوف به كلمه ي تمثّل و امثال ذلك نيست اين يك، جريان تمثيل آن است كه تمثّلي در كار نبود خداي سبحان از باب تشبيه معقول به محسوس حقيقتي را به زبان مَثل ذكر مي‌كند مثل ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾[20] اين حقيقت هست ولي اين‌چنين نيست كه قرآن بر كوه نازل شده باشد كوه متصدّع و ريز ريز شده باشد لذا ذات اقدس الهي فوراً براي اينكه روشن بشود اين واقع نشده اين بر خلاف ﴿تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً﴾[21] است اين با آن واقع شده اينجا واقع نشده فرمود: ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾[22] اين تمثيل است نه اينكه واقعاً ما قرآن را بر كوه نازل كرديم كوه ريز ريز شده در جريان جبلِ طور بله، آنجا خداي سبحان تجلّي كرده و كوه ﴿دكّ الجبل﴾ مُندك شده است اما اينجا واقع نشده اينجا تمثيل است تشبيه معقول به محسوس است ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ تمثيلي باشد و محفوف، مسبوق يا ملحوق به اين كلمه ي تمثيل نباشد كار آساني نيست ما بگوييم اين قصّه، قصّه ي تمثيلي است يعني گويا چنين چيزي واقع شده ترسيم شده اين امكان دارد ولي بالأخره قرآن چون كتاب حق است اگر تمثيل بود يا قبل يا بعد يا مع اين كلمه ي تمثيل و مانند آن را ذكر مي‌كرد مثل اينكه جريان توحيد را ذات اقدس الهي با دو بيان ترسيم مي‌كند يك بيان استدلال عقلي كه در سوره ي مباركه ي «انبياء» هست كه فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[23] اين برهان عقلي، همين برهان عقلي را براي اينكه توده ي مردم هم بفهمند فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً﴾ كه آن مَثل اين است كه عبدي است كه «سلم لرجل» يك، و عبدي كه ﴿فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ﴾[24] دو، اوّلش فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً﴾ چون در قرآن مطلبي نيست كه افراد ساده هم نفهمند نعم، آياتي است كه حكما در آن مانده‌اند اما همان آيات رقيق‌شده به صورت قصّه به صورت مَثل طرزي تبيين شده كه همه ي مردم مي‌فهمند براي اينكه قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[25] است آن برهان سوره ي مباركه ي «انبياء» را كه از دشوارترين برهان تمانع است به صورت يك مَثل ذكر كرده كه ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً﴾ حالا ـ ان‌شاءالله ـ به سوره ي مباركه ي «انبياء» رسيديم معلوم مي‌شود كه بسياري از حكما در حلّ اين برهان ماندند برهان تمانع را به برهان توارد علّتين برگرداندند به زحمت افتادند چون نتوانستند برهان تمانع را حل كنند آن را به برهان توارد برگرداندند اما همين برهان به صورت ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً﴾ ذكر شده. غرض اين است كه اگر اين تمثيل باشد بايد يا مسبوق يا ملحوق به كلمه ي تمثيل باشد، مَثل باشد تا بدانيم كه اين واقع نشده ولي مَثلش اين است.

مطلب ديگر اين است كه خب، حالا كه تمثيل بودنش دشوار هست ما در حدّ يك احتمال نه به عنوان جزم همان طوري كه در بحث ديروز اشاره شده بگوييم اين صحنه را ذات اقدس الهي ترسيم كرده تا وقتي آدم به زمين مي‌آيد خلافت الهي را در زمين اجرا مي‌كند همگان بفهمند كه در معرض خطرند قضاي الهي بر اين بود كه آدم به زمين بيايد و خليفه ي خدا باشد در زمين، اما آنجا چه در سوره ي مباركه ي «بقره» چه در سوره ي مباركه ي «طه» كه محلّ بحث است هيچ حكمي براي شريعت نبود ديگر زحمت و تلاش و كوشش سيّد مرتضي لازم نيست، شيخ طوسي لازم نيست كه ما بگوييم اين ترك اُولاست يا معصيت صغيره است شريعت اصلاً نبود حالا كه شريعت نبود بايد مطابق با آن عالَم معنا كرد آنچه از مطابقت آن عالم به دست مي‌آيد اين است كه خدايي است كه هميشه بود و هست، فرشتگاني هستند كه كمك انسان‌اند براي اينكه ساجدند، خادم‌اند و در پيشگاه انسان اطاعت مي‌كنند به سود انسان تلاش و كوشش مي‌كنند يك موجود ديگري است به عنوان ابليس كه راهزن است «عَدُوّاً لَّكُمْ» و انسان اگر حرف اين فرشته‌ها را گوش بدهد نه تنها آن رفاه ظاهري را دارد بلكه از سعادت ابد برخوردار است و اگر حرفِ آن فرشته‌ها را گوش ندهد به دنبال اين وسوسه برود وسوسه به تعبير جناب زمخشري در كشّاف مثل وَق‌وَق سگهاست اين صداي سگ را مي‌گويند وق‌وقه بعضيها صداهاي سَكلا را مي‌گويند ولوله اين ابهامات و القائات سوء شيطان را مي‌گويند وسوسه اين وسوسه نامِ اين القائات سوء است كه او در درون انسان به عنوان خاطرات تلخ وارد مي‌كند اگر صداي سگ را مي‌گويند وَق‌وقه به تعبير زمخشري و آن ناله ي سَكلا را مي‌گويند وَلوله اين القائات سوء شيطان را مي‌گويند وسوسه اسمِ اين سر و صداهاي مضرّت‌بخش است اين هست اين صحنه كه در بالا ترسيم شد واقعيّتي است اين واقعيّت آمده پايين و وجود مبارك آدم بدنش از زمين خلق شد كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[26] اين روحِ خدا كه به افراد تعلّق مي‌گيرد برخي از اين روحها معادل كتاب آسماني‌اند قرآن‌اند كه خدا هبوط دارد اين همان طوري كه وحي را هابط مي‌كند برخيها مَهبِط وحي‌اند روح آدم هبوط كرده آويخته شده آن طوري كه وحي الهي آويخته مي‌شود چنين چيزي به اين بدن تعلّق گرفته اين وجودي كه خودش هبوط كرده از وحي الهي نظير وحي الهي به اين بدن تعلّق گرفته اين كم كم حامل شريعت شد هم براي خودش هم براي ديگران اما اينكه كتاب آسماني را قرآن مي‌گويند اين تقريباً عَلم بالغلبه است اول در سوَر مكّي سخن از الله نبود در سوَر مدني نظير سوره ي مباركه ي «توبه» و مانند آن القرآن نظير التورات نظير الإنجيل نام علم بالغلبه ي اين كتاب شد كه اين كتاب «في التورات والانجيل والقرآن» هست اما اول دارد كه ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾[27] يا در سوره ي «زخرف» دارد كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾[28] ديگر اگر عَلم باشد كه نمي‌گويند ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً﴾، ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً﴾ كم كم علم بالغلبه شد مثل خيلي از سوَر مي‌گوييم سوره ي «عنكبوت»، سوره ي «فيل»، سوره ي «انعام»، سوره ي «نساء» اينها همه عَلم بالغلبه است اما خود القرآن مثل الكتاب بعد ديگر علم بالغلبه شد در روايات ما هم فراوان آمده وقتي مي‌گويند قرآن ديگر مشخص است اين كتاب است اما اين در سوَر مدني و امثال سوَر مدني است در طليعه ي امر ﴿وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾ بود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo