< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/08/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 60 تا 67 سوره انبياء

 

﴿قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ ﴿قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾ ﴿قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾ ﴿قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾ ﴿قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ﴾ ﴿قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَالاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ﴾ ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾

 

بعد از اينكه وجود مبارك حضرت ابراهيم استدلال كرد بر نفي الوهيّت اين آلهه ی دروغين كه اينها نه منشأ خوف‌اند تا عدّه‌اي خوفاً آنها را عبادت كنند نه منشأ شوق‌اند تا عدّه‌اي شوقاً آنها را عبادت كنند و نه لايق حبّ‌اند ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ تا عدّه‌اي آ‌نها را در اثر محبّت بپرستند نه آنها و نه ستاره‌ها، استدلال در آنها اثر نكرد.

مطلب اينست که وجود مبارك حضرت ابراهيم به آن مراحل نهايي نهي از منكر اقدام كرد فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ﴾ يعني اين تصميم را نزد خودش گرفت با يك عزمِ جدّي بساط بت‌پرستي را خواست بردارد و همه ی بتها را در بتكده ريز ريز كرد و قطعه قطعه كرد فقط آن بتِ بزرگ را گذاشت آنها كه از مراسم عيد يا غير عيد برگشتند سري به بتكده زدند ديدند بتها همه به صورت هيزم ريز ريز شده است فقط بت بزرگ مانده گفتند چه كسي اين كار را كرده، عدّه‌اي گفتند ما شنيديم جواني به نام ابراهيم، فَتايي، فتوّت‌داري به نام ابراهيم اين درباره ی بتها حرفِ تلخ و ناروا مي‌زد گفتند آنها را بياوريد ابراهيم را بياوريد تا در حضور همه محاكمه بشود.

محاكمه حضرت ابراهيم ظاهراً در بتكده بود به قرينه ی ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا﴾ ﴿قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا﴾ معلوم مي‌شود اين در حضور بتهاي قطعه قطعه شده در حضور بت بزرگ يعني در بتكده بود. گشودن درِ بتكده هم در اختيار هر كسي نبود شايد اين مسئله به نمرود كه حاكم وقت بود رسيد به دستور نمرود اين محكمه در بتكده تشكيل شد عدّه‌اي از سران هم حضور پيدا كردند تا آن كيفر تلخ را به حضرت خليل حق بچشانند اين طور نبود كه يك عدّه جمع شده باشند حضرت ابراهيم را بخواهند محاكمه كنند اين يك مطلب، پس ظاهرش اين بود كه در بتكده در حضور بتهاي قطعه قطعه شده در حضور بتِ بزرگ و به دستور نمرود اين صحنه تشكيل شد. ﴿قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾ از بتها هم اينها به ضمير جمع مذكر سالم ياد مي‌كنند با (يَذْكُرُهُمْ) گفتند، ﴿قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ﴾ در حضور مردم اين را بياوريد طوري باشد كه همه او را ببينند ﴿عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ﴾ باشد مثل راكبي كه «علي أعين الناس» است همه مي‌بينند يا ستاره‌اي كه «علي أعين الناس» است اِشراف دارد مُستَعلي است و بالاست و همه مي‌بينند ﴿قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾ تا آنچه را كه اين مردم شنيدند شهادت بدهند احتمال اينكه از باب آنچه در سوره ی«نور» واقع شده ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين احتمال خيلي قوي نيست چون با «لعلّ» همراه است اين طور نيست كه مثلاً در حضور مردم او را ما كيفر بدهيم تا عبرتي باشد براي ديگران آنچه در سوره ی«نور» هست از همين قبيل است كه ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ براي اينكه عبرت باشد اين براي عبرت‌گيري ديگران نبود چون ديگران همه به اين بتها احترام مي‌كردند كسي مخالف بت‌پرستي نبود و با «لعلّ» هم سازگار نيست.

دو قرينه نشان مي‌دهد كه مضمون اين آيه با مضمون آيه سوره ی«نور» يكي نيست اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾ براي اينكه در محكمه يك عدّه بايد شهادت بدهند كه وجود مبارك ابراهيم خليل نسبت به اينها قصد سوء داشت آنها كه شنيدند ابراهيم خليل از بتها به بدي ياد مي‌كرد اينها بايد بيايند شهادت بدهند اين يك، و اين محاكمه را هم از نزديك ببينند تا در يك وقت لازمي كه اگر ما خواستيم او را محكوم كنيم و اين محكوميّت را اجرا كنيم اينها هم شهادت بدهند يعني اَداي شهادت كنند دو، چون در آن بتكده مراسم ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ كه نبود در يك روز بعد بود در يك مراسم ديگر بود سوزاندن ابراهيم خليل به دستور رسمي حكومت وقت يعني نمرود بود.

شهادت در دومقطع يكي اينكه آنچه را كه در روزهاي قبل شنيدند بيايند شهادت بدهند تا معلوم بشود تنها كسي كه در اين شهر عليه بتها سخني داشت و دارد ابراهيم خليل است بعد هم او محكوم مي‌شود و در روز بعد هم در فرصت ديگري كه سخن از ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ است آنجا هم اگر لازم بود اينها شهادت مي‌دهند كه ما در محكمه بوديم در بتكده اين محكمه تشكيل شد و ابراهيم محكوم شد اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾ براي اين دو مقطع مخصوصاً مقطع اول مي‌تواند باشد.

اين ﴿يَذْكُرُهُمْ﴾ يعني «يذكرهم بالسوء» كسي كه حرفِ بد نسبت به بتها مي‌زند بتها را يك هيزم مي‌داند و شايستهی پرستش نمي‌داند او اين كار را كرده غير از او در اين شهر كسي اين كار را نمي‌كند چون همه در برابر بت خاضع‌اند او را مي‌پرستند ديگر. خب، اين دو مقطع مي‌تواند مخصوصاً مقطع اول محور شهادت باشد بعد حضرت ابراهيم را آوردند شهود را هم آوردند ﴿قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾ تو اين كار را كردي اين (هذَا) را چند بار تكرار مي‌كنند معلوم مي‌شود كه آن صحنه همان صحنهی بتكده بود تو اين بتها را ريز ريز كردي ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا﴾ ديگر نگفتند «بالآلهه» چون مي‌دانستند برايشان روشن شد كه ابراهيم(سلام الله عليه) اينها را به عنوان آلهه قبول نداشت تنها اين بتها آلهه ی همين بت‌پرستان اين منطقه بودند لذا مي‌گفتند ﴿بِآلِهَتِنَا﴾ يعني ما و آلهه ی مطلق نبود تو نسبت به خدايان ما، معلوم مي‌شود حضرت ابراهيم روشن بود كه اين بتها را به الوهيّت نمي‌شناسد ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾ ﴿قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا﴾ در همان بتكده اين محكمه كه تشكيل شد وجود مبارك حضرت ابراهيم فرمود اين بت بزرگ اين كارها را كرده براي اينكه وقتي تمام بتها شكستند كسي در بتكده نبود همهی بتها ريز ريز شدند بتِ بزرگ سالم بود معلوم شد اين، اين كار را كرده ديگر.

﴿فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا﴾ اين يك، ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ از اينها سؤال بكنيد از اين بتهاي خردشده ريزشده اگر اينها حرف مي‌زنند نه «إن كان ينطق» مفرد نيست اين فعل، نه يعني اينكه اگر آن بتِ بزرگ حرف مي‌زند از اينها سؤال كنيد اگر اينها حرف مي‌زنند بنابراين اين دو جمله است يكي مطلق است ديگري مشروط نه اين است كه اين ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ به آن اوّلي ارتباط پيدا مي‌كند كه شرطِ او باشد تا بگوييم كه اين كذب نيست براي اينكه حضرت فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾، ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ چون اگر «إن كان يَنطق» بود بله، اما ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ يعني اگر اين بتها حرف مي‌زنند نه آن بتِ بزرگ بنابراين يك سؤال و جوابي است مربوط به اينكه چه كسي اين بتها را در هم كوبيد و شكست حضرت فرمود: (كَبِيرُهُمْ) اين ديگر مطلق است.

شاهد صحنه چه كسي است شما كه ادّعا مي‌كنيد اين بتِ بزرگ بتهاي ديگر را شكست شاهدتان چيست؟ شاهدش اين است كه از اين بتها بپرسيد خود اينها شاهدند ديگر ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ اين ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ بساطِ شهادت اين شهود را به هم مي‌زند حالا تا برسيم به جملهی اُوليْ بنابراين اين ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ هيچ، هيچ يعني هيچ ارتباطي با ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ ندارد كه بگوييم اين دروغ نيست براي اينكه مشروط است و شرطش چون حاصل نيست اين دوتا جمله‌اند دوتا مطلب علمي جداي از هم هستند تا حالا روشن بشود ـ ان‌شاءالله فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ اين بت بزرگ اين كار را كرده براي اينكه اگر بيگانه‌اي مي‌آمد و مي‌خواست اينها را درهم بكوبد خب اين بتِ بزرگ را هم مي‌شكست از اينكه بت بزرگ سالم مانده و اينها خرد خرد شدند معلوم مي‌شود كار آن بت بزرگ است ديگر شما هم كه معتقديد اينها نافع‌اند اينها ضارّند اينها مقرّب الي الله‌اند اينها شفيع‌اند همه‌كاره‌اند خب همين كار را كرده.

سؤال از حضرت كه چرا اين كار را كردي آيا تو كردي، حضرت فرمود اين كبير كرد نفي نكرد كه من نكردم فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ آيا اين را به عنوان يك خبر گفت، به عنوان جِدّ است يا به عنوان جدل است اگر به عنوان جدال احسن است ديگر صِدق و كذب برنمي‌دارد اين صدقِ محض است شما كه معتقديد اينها همه‌كاره‌اند نافع‌اند، ضارّند، آسيب مي‌رسانند حتّي برخي از بت‌پرستان زمان شعيب به شعيب مي‌گفتند كه تو چون نسبت به بتهاي ما بدرفتاري كردي مورد آسيبِ بتهاي ما شدي نگذار ﴿إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾ اين مضمون يكي از آيات است يعني چون نسبت به بتهاي ما حرفهاي بد مي‌زني آنها اين عقلت را كم كردند تو در اثر آسيبي كه آن بتها به تو رسانده‌اند آسيب‌ديده شدي اين حرفهاي سفيهانه را ـ معاذ الله ـ مي‌زني يا مي‌گفتند: ﴿انا نراك في ضلالة﴾، ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ آنها مي‌گفتند ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾، ﴿ما ان في ضلالة﴾ ما سفيه نيستيم ما در گمراهي نيستيم اين تهمت صريح را اين بت‌پرستها به انبيايشان مي‌گفتند ﴿إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ به نوح گفتند به انبياي ديگر گفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ خب، پس بنابراين آنها معتقد بودند اين بتها همه كاره است وجود مبارك خليل حق به عنوان جدال احسن نه به عنوان خبر وقتي خبر نبود و جدال احسن بود و داوري در ميدان جدال بود خبر نيست تا صدق و كذب داشته باشد مثل انشاء، انشاء نه صدق دارد نه كذب، صدق و كذب براي خبر است اين بر اساس جدال احسن مي‌گويد شما كه معتقديد اين بتها همه‌كاره است خب اينها را اين كرده اينكه نمي‌خواهد خبر بدهد كه خبرهايش را قبلاً داده بعداً هم مي‌دهد قبلاً فرمود اينها هيچ‌كاره‌اند بعد هم مي‌فرمايد: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينها كه هيچ‌كاره‌اند چرا اينها را مي‌پرستيد آنجا جمله ی خبريه است خبرهاي ابراهيم خليل براي قبل و بعد است آنجا كه فرمود اينها هيچ‌كاره‌اند جمله ی خبريهی جد است اينجا هم كه بعد از اين محكمه مي‌گويد كه ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينها هيچ‌كاره‌اند خبر جد است اما اينكه مي‌فرمايد: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ در مفصله ی جدال احسن است در منازعه است نه خبر است بنابراين وقتي خبر نبود صدق و كذب ندارد خب شما كه معتقديد اينها همه‌كاره‌اند همين بزرگه انجام داد، بنابراين اگر از من شاهد خواستيد خب اين بتهاي شكسته شهادت مي‌دهند كه چه كسي اينها را شكاند ديگر اينها را هم كه شما معتقديد از خود اينها بپرسيد چرا از من مي‌پرسيد شما از اين شكسته‌شده‌ها بپرسيد چه كسي شما را شكاند چرا از من مي‌پرسيد اين محكمه است وقتي اين چند جمله را حضرت فرمود، مي‌فرمايد اين بتِ بزرگ شما كه معتقديد هم او و هم اينها همه‌كاره‌اند از بت بزرگ، اين بت بزرگ اين كار را كرد اين يك، شما كه معتقديد اين مي‌تواند اين كار را بكند كه اين كرد و شاهدش هم اينهاست چرا از من مي‌پرسيد چه كسي اين كار را كرد از آن شكسته‌ها بپرسيد كه چه كسي شما را شكاند ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ اين ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ هم لازم نبود حالا حضرت براي اينكه سفيه‌فهم كند اين را فرمود اين ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ هم از سنخ جدال است آن ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ هم از سنخ جدال است اين ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ هم نمي‌فرمود مسئله حل بود منتها براي اينكه شفاف‌تر كند فرمود: ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ پس اين ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ حتماً يعني حتماً به اخير برمي‌گردد اصلاً هيچ ارتباطي به جمله ی قبل ندارد تا بياييم سرهم بكنيم بگوييم يك قضيه است و اينها اين ضمير جمع است از اينها بپرسيد اگر اينها حرف مي‌زنند آن وقت ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ چيز ديگر است اينها چيز ديگرند بنابراين هم ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ از سنخ جدال در مناظره ی جدلي است هم ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ راهي را كه مرحوم سيّد مرتضي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف تنزيه‌الأنبياء طي كرده است همان راه معروف نزد بزرگان ديگر بود مرحوم سيّد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف تنزيه‌الأنبياء والأئمه طبق اين چاپي كه هست صفحه ی65 درباره ی تنزيه حضرت ابراهيم از كذب اين قصّه را نقل مي‌كند بعد دارد «فإن قيل فما معنا قوله تعالي مخبراً عن ابراهيم(عليه السلام) لمّا قال له قومه ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾ ﴿قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ اين كذب در مي‌آيد عنوانش اين است كه «تنزيه ابراهيم(عليه السلام) عن الكذب»، «و إنّما عنيٰ بالكبير الصنم الكبير و هذا كذبٌ لا شكّ فيه لأنّ ابراهيم(عليه السلام) هو الذي كَثَرَ أو كَثَّر الأصنام، فإذ كثّر الأصنام فإضافته تكثيرها إلي غيره ممّن لا يجوز أن يفعل شيئا لا يكون الاّ كذبا» اين اشكال. «الجواب: قيل له الخبر مشروطٌ غير مطلق» حالا اين مُجيب چه كسي است مرحوم سيّد به عنوان «قيل له» ياد كرده است «الخبر مشروطٌ غير مطلق لأنّه» يعني وجود مبارك حضرت ابراهيم در جواب فرمود: ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ «و معلوم أنّ الأصنام لا تنطقون و أنّ النُّطق مستحيلٌ عليها فما عُلّق بهذا المستحيل مِن الفعل أيضاً مستحيلٌ» يعني يقيناً اين كبير اين كار را نكرده براي اينكه معلّق بر محال است همان طوري كه نطق اينها محال است و واقع شدني نيست كار اين كبير هم نيست «فما عُلِّق بهذا المستحيل مِن الفعل أيضاً مستحيلٌ و إنّما أراد ابراهيم(عليه السلام) بهذا القول تنبيه القوم و توبيخهم و تأنيفهم بعبادة مَن لا يَسمعون و لا يبصرون و لا ينطقون و لا يَقدر أن يُخبر عن نفسه بشيء فقال إن كانت هذه الأصنام تنطقُ فهي الفاعلة للتكثير» مي‌بينيد خب سخن در «فهي الفاعلة للتكثير» نيست اگر اين اصنام حرف مي‌زنند آن كبير اين كار را كرده سخن در اين نيست كه اينها فاعلِ تكثيرند اينها قابلِ تكثير بودند اينها كه شكسته شدند.

﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ ضمير جمع مذكّر غايب است ﴿إِن كَانُوا﴾ يعني همينها ﴿يَنطِقُونَ﴾ ديگر، آنجا اين بتها همه شكسته شدند يك بتِ بزرگ مانده حضرت فرمود اين بتِ بزرگ اينها را شكانده از اين شكسته‌ها سؤال كنيد كه چه كسي شما را شكاند ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا﴾ همين شكسته‌ها ﴿يَنطِقُونَ﴾ آن وقت.

«إن كانت هذه الأصنام تَنطق فهي الفاعلة للتكثير لأنّ مَن يجوز أن يَنطق يجوز أن يَفعل فإذا عُلِم الاستحالة لطف عليها عُلم استحالة الفعل عليها و عُلم بالاستحالة الأمرين أنّها لا يجوز أن تكونُ» اينها «آلهةً معبودتاً و أنّ مَن عَبَدها ضالٌّ مُضل و لا فرق بين قولهم إنّهم فعلوا ذلك إن كانوا ينطقون و بين قوله إنّهم ما فعلوا ذلك و لا غيره لأنّهم لا ينطقون و لا يقدرون» چون شرط مفهوم دارد معنايش اين است كه اينها چون حرف نمي‌زنند اينها انجام ندادند. «و أمّا قوله ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ فإنّما هو أمرٌ بالسؤال هم أيضاً علي شرطٍ» كه اين يك جمله ی جداست.

غرض اين است كه اين اصلاً هيچ ارتباطي با هم ندارند و آن جمله در معرض جدال است فرمود شما كه معتقديد اينها همه‌كاره‌اند اينها انجام دادند ديگر،جدالش احسن نيست براي اينكه مقدّماتش اين است كه حقّي است و آن حق را از اين صِرف مورد قبول حرف بزنند اگر كسي مي‌تواند همه‌كاره است يعني مي‌تواند مقرِّب إلي الله باشد، شفيع عندالله باشد، نافع و ضارّ باشد اين هم مي‌تواند چهارتا بت را بشكند ديگر اين است ديگر، بر فرض اين تلازم بين مقدّم و تالي هست نه اينكه مقدّم حق است يا تالي حق است تلازم بين مقدّم و تالي حق است يكي‌اش مَطوي است شما مي‌گوييد اينها همه‌كاره‌اند خب موجودِ همه‌كاره اين كار را كرده تلازم است بين ﴿فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ با همه‌كاره بودنِ اينها اين حق است اما ولو اينكه اين كار را نكرده هم مقدّم باطل است هم تالي باطل ولي تلازم حق است صدق و كذبِ قضاياي شرطي به صدق و كذب تلازم است نه مقدّم و تالي وقتي شب انسان بگويد «إن كانت الشمس طالعة فالنّهار موجود» اين قضيه صادق است ولو در شب نه شمس طالع است نه نهار، اما صدقِ قضيه ی شرطيه به اين است اين درونِ اين قضيه اشتراطي هست نه اينكه ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ شرطِ اوست شما كه معتقديد بتها مخصوصاً بتِ بزرگ نافع است ضارّ است همه‌كاره است مقرّب الي الله است شفيع عندالله هست خب اين كار را كرده چون مبنا باطل است بِنا هم باطل. خب، اين بيان نوراني حضرت ابراهيم براي حلّ آن مُعزِل كافي است حالا برسيم به بخشهاي بعدي.

عدمتقيّه حضرت ابراهيم براي اينكه او ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ را تحمّل كرد كسي كه آتش‌سوزي را تحمل مي‌كند از چه چيزي مي‌رسد.

 

پرسش: براي رسيدن به اين هدفِ والا.

پاسخ: از اين بالاتر، از توحيد بالاتر ديگر ما چيزي نداريم كه، از حفظِ اصلِ دين و توحيد در مناظره ی تنگاتنگ و رو در روي با نمرود گفت: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ او رفته مغالطه بكند حضرت مسير را آن‌قدر شفاف و روشن كرد كه حاضرين هم بفهمند فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ﴾ ابراهيمِ خليل(سلام الله عليه) نمرود را مبهوت مي‌كند آن‌وقت اينجا جا براي تقيّه نيست.

خب، ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ هر كسي سر در جَيْب و گريبانِ تفكّر خود فرو برد هر كسي به خودش گفت تو بد كردي، تو ظالمي چون قبلاً برابر آيه ی59 اين‌چنين بود ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ هر كس اين كار را كرد ظالم است الآن هر كدام به خودشان گفتند كه ﴿إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾، ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ برخيها گفتند كه اينها به يكديگر گفتند (أَنتُمُ الظَّالِمُونَ) ولي به قرينه ی تعبير بعدي هر كدام به خودش گفته است تو ستمكاري ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ﴾ هر كدام سر خم كردند به خودش گفتند تو كه مي‌داني اين بتها چه‌كاره‌اند خب چرا مي‌پرستي اين ﴿لَقَدْ عَلِمَتَ﴾ مخاطب مفرد است يعني تو كه مي‌داني اين بتها هيچ‌كاره‌اند چرا در برابر او خضوع مي‌كني.

سلسله سرمايه‌هاي اوّليه را ذات اقدس الهي به انسان داد خداي سبحان هيچ انساني را بي‌سرمايه خلق نكرد همان سرمايه ی فطرت است از يك سو، سرمايه ی ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ هست از سوي ديگر، هم انديشه‌هاي اوّلي، هم انگيزه‌هاي اوّلي اينها را به او داد در جريان معاد هم همين طور است در جريان معاد مي‌گفتند كه كسي كه قطعه قطعه شد، تكّه تكّه شد، پوسيد، در زمين گُم شد چه كسي او را دوباره برمي‌گرداند وقتي پيامبر عصر فرمود: (قُلْ) به آنها بگو ﴿فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آن وقت ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾

خود حضرت ابراهيم كه مي‌دانست اينها هيچ‌كاره‌اند اينها هر كدام به خودشان ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ سر خم كردند نه سر بالا كردند سر خم كردند با خودشان حرف زدند نه سر خم كردند با ابراهيم حرف زدند همه‌شان سر خم كردند به خودشان گفتند كه اينكه مي‌داني اين حرف نمي‌زنند كه نه اينكه سر بالا كردند به او گفتند خب اگر اين بود كه حضرت ابراهيم فرمود خب من هم مي‌گويم كه اينها، پس باور كرديد شما پس چرا دستور مي‌دهيد مرا بسوزانند در جريان معاد هم همين طور است در جريان معاد وقتي خدا فرمود: ﴿فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾ آن‌وقت سر خم مي‌كنند مي‌گويند آره راست مي‌گويي آن خدايي كه ما هيچ بوديم ما را آفريد الآن كه پراكنده شديم خب يقيناً مي‌تواند ما را دوباره برگرداند اين سرمايه ی اوّلي را ذات اقدس الهي در درون همه نهادينه كرده است اينها اول به خودشان گفتند شما ظالميد بعد فهميدند كه اينكه حرف نمي‌زند كه ما از چه چيزي بپرسيم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo