< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 62 تا 69 سوره انبياء

 

﴿قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾ ﴿قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ﴾ ﴿قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ﴾ ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾ ﴿قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾

 

بعد از اينكه وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه بتها را شكست و بت‌پرستها از آن مراسم برگشتند به بتكده سري زدند ديدند بتها قطعه قطعه شد و بتِ بزرگ سالم است گفتند چه كسي اين كار را كردند گفتند ما يك فتا و جواني را شنيديم نه شاب، فتايي را شنيديم كه از اين بتها به بدي نام مي‌برد ﴿يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾ اين فتا به نام ابراهيم بود و از بتها به بدي نام مي‌برد نه اينكه اين جوان اين فتا مي‌گفت كه من اين بتها را مي‌شكنم اين‌چنين نبود اينها حدس زدند كه چون وجود مبارك حضرت ابراهيم اين بتها را شايسته ی ربوبيّت و الوهيّت نمي‌دانست و از اينها به عنوان جمادي كه «لا يضرً ولا ينفع» ياد مي‌كرد گفتند ﴿فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾ حدس مي‌زنيم كه اين، اين كار را كرده باشد گفتند پس او را بياوريد تا ما از او سؤال بكنيم او محاكمه بشود اين ﴿يَذْكُرُهُمْ﴾ معنايش اين نيست كه اين تهديد كرده بود در حضور همه يا به خواص گفته بود آن خواص به يكديگر گفته بودند اين ﴿يَذْكُرُهُمْ﴾ يعني اين بتها را به بدي نام مي‌برد. خب ﴿قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾ اما اينكه چطور (أَنتَ) مقدم بر (فَعَلْتَ) شد ﴿قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾ آيا از قبيل ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾ است يا نه، از آن قبيل نيست آنجا مسمّا بر اسم مقدم شد اينجا فاعل بر فعل مقدم شد آنجا يك نكته ی دقيق معرفتي داشت كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) ذيل آن آيه اشاره كردند كه بحثش در سوره ی «يوسف» گذشت.

نكته ی ادبي اين بحث اينست كه اصلِ فعل مفروق‌عنه است يك كاري شده بايد از فاعل جستجو كرد كه فاعل را معرفي كرد كه چه كسي است لذا فاعل مهم بود اسم آن فاعل را كه (أَنتَ) بود مقدّم داشتند وگرنه اصلِ فعل مسلّم است و مفروق‌عنه است و طرفين هم قبول دارند ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾ وجود مبارك حضرت ابراهيم در مناظره و در جدال احسن فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ شما كه مي‌گوييد اين بتها همه‌كاره‌اند، مقرّب الي‌الله‌اند، شفيع الي‌الله‌اند، نافع و ضارّند اين، اين كار را كرد خب اگر كسي قدرت ندارد كه كاري انجام بدهد كه شايسته ی الوهيّت نيست چون شما اين شئون فراوان را از بتهايتان متوقّعيد همين كار را كرد ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ بنابراين از سنخ جدال احسن است و مشروط هم نيست و خبرِ جدّي هم نيست تا كسي بگويد كذب است و امثال ذلك و نيازي داشته باشد به آنچه مرحوم سيّد مرتضي در تنزيه‌الأنبياء ذكر كرده يا وجوه فراواني كه مفسّران شيعه و سنّي نظير مرحوم امين‌الاسلام در مجمع يا جناب فخررازي در تفسير كبيرشان ذكر كردند بازگو بشود. ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ ضمير جمع ﴿كَبِيرُهُمْ﴾ به همين بتهاي شكسته برمي‌گردد.

نه صادق نه، صحيح و باطل است نه صادق و كاذب آن بزرگان هم اين طور نگفتند كه شما نقل مي‌كنيد اگر آن متعلّقش داراي ملاك بود اين اعتبار صحيح است وگرنه لغو است باطل، ما يك لغو و باطل و حكيمانه و عبس‌ داريم يك صدق و كذب، اگر اعتبار يك منشأ واقعي داشت اين حكم مي‌شود با ملاك، اگر منشأ واقعي نداشت اين حكم مي‌شود لهو و لغو، اما صدق و كذب ناظر به آن است كه آدم دارد گزارش مي‌دهد خبر مي‌دهد چيزي كه خبر نيست نه صدق است نه كذب.

﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ چون اين ضمير جمع مذكّر سالم اوّلي به همان بتها برگشت ضمير جمع مذكّر سالم دومي هم به همان بتها برمي‌گردد ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ اين مردمي كه بت‌پرست بودند بار اول آسيب ديدند ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ﴾ اينها به فطرتشان مراجعه كردند ديدند كه حق با وجود مبارك ابراهيم خليل است نه به يكديگر گفتند شما ظالمي تا اين بگويد تو مقصّر بودي او بگويد تو مقصّر بودي بلكه هر كدام به خودشان گفتند ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا﴾ اين جميع براي جميع است نه بعض براي بعض يعني كلّ واحد اينها به خودش گفته است كه تو ظالمي يعني ﴿فأعترفوا بظلمهم﴾ ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾ از آن قبيل است نه اينكه هر كدام به ديگري گفتند اين‌چنين نيست ﴿فَقَالُوا﴾ يعني كلّ واحد از اين بت‌پرستها به خودش گفته است كه تو ستمكاري نه وجود مبارك ابراهيم ﴿فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ چون دو بار اينها به درون خودشان مراجعه كردند اين سرافكنده شدند تعبير به فعل مجهول براي آن است كه اينها ناكِس نيستند اينها منكوس‌اند كسي اينها را سرافكنده كرد در قيامت هم يك عدّه سرافكنده محشور مي‌شوند ﴿وَلَوْ تَرَي إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾ اينها سر به زيرند حالا بر اساس خجالت و شرم سرافكنده‌اند يا بر اساس آنچه مرحوم شيخ طوسي نقل كرد و مرحوم امين‌الاسلام نقل كرد از اهل سنّت زمخشري نقل كردند در ذيل آيه ی ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ يك عدّه به صورت حيوان در مي‌آيند خب آنها كه به صورت حيوان در آمدند منكوس‌الرأس‌اند ديگر اين منكوس‌الرأس بودن آيا در اثر آن است كه اينها خجالت كشيدند سر به زيرند سرافكنده‌اند يا نظير حيوان‌اند كه مستوي‌القامه نيستند منكوس‌الرأس‌اند اگر به صورت حيوان در آمدند كه خب واقعاً منكوس‌الرأس‌اند اينها ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ سرافكنده شدند آن بيان نوراني حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) اينها را سرافكنده كرد ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ بعد اين حرف را زدند ﴿لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ﴾ غالب مفسّران آنچه ما برخورد كرديم همه اين خطاب را متوجّه حضرت ابراهيم كردند يعني آنها به حضرت ابراهيم گفتند كه شما كه از ما مي‌خواهيد ما از اين بتها سؤال بكنيم بتها كه حرف نمي‌زنند كه اما آن يك تحليل ديگري بود كه در بحث ديروز گذشت اما معروف بين اهل تفسير همين است چه شيعه چه سنّي معمولاً اين خطاب را به وجود مبارك حضرت ابراهيم نسبت دادند. بعد خودشان محكوميّت خودشان را به حضرت ابراهيم اعلام كردند كه شما كه مي‌گوييد ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ تو كه مي‌داني اينها حرف نمي‌زنند وجود مبارك حضرت ابراهيم فرمود من كه مي‌دانم حالا كه شما اعتراف داريد ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ چرا اين كار را مي‌كنيد چيزي كه نه حرف مي‌زند نه غذا مي‌خورد نه نافع است نه ضارّ است چرا اين را مي‌پرستيد وقتي كه اين را گفتند ﴿قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَالاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ﴾ اينها در حدّي نبودند كه بر اساس محبّت عبادت كنند اينها نظير توده ی مردم يا «خوفاً مِن النار» عبادت مي‌كردند يا «شوقاً إلي الجنّة» چون اينها به قيامت معتقد نبودند سخن از بهشت و جهنم براي اينها مطرح نبود يا «خوفاً مِن الفقر و المرض» عبادت مي‌كردند يا «شوقاً إلي السلامة و الثروة» عبادت مي‌كنند اينها خوف و شوقشان در مدار دنيا و امور دنياست نه سخن از بهشت و امثال بهشت باشد.

انسان در بخش انگيزه، يا در مدار شهوت حركت مي‌كند يا در مدار غضب يا اگر يك انسانِ بَرين و كامل است در مدار عقلِ عملي كه «ما عُبِدَ به الرحمان واكتسب به الجنان» حركت مي‌كند اگر در مدار عقلِ عملي حركت كرد مي‌گويد من حُبّاً عبادت مي‌كنم «وَجدْتُك أهل للعبادة» عبادت احرار است و مانند آن، اگر در زيرمجموعه ی عقل عملي در شهوت و غضب حركت مي‌كند يا خوفاً عبادت مي‌كند يا شوقاً ديگر از اين سه جهت بيشتر نيست كه چه اينكه در بخشهاي انديشه و فكر هم يا در مدار خيال است يا در مدار وهم است يا در مدار عقل. وجود مبارك حضرت ابراهيم فرمود شما اصلاً عاقل نيستيد اگر عاقل بوديد اين خوف و طمعتان را آن عقل رهبري مي‌كرد از كسي مي‌هراسيديد كه واقعاً ضارّ باشد به كسي اميدوار بوديد كه واقعاً نافع باشد اين دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است.

دعاي نوراني جوشن كبير كه «يا نافعُ يا ضار» او نافع است او ضارّ است چيزي در عالم به انسان نفع نمي‌رساند مگر به اذن خدا، ضرري به انسان نمي‌رسد مگر به مشيئت الهي، پس بنابراين انسان اگر هم در مدار خوف و رجا حركت مي‌كند بايد به جايي تكيه كند كه منشأ نفع باشد از جايي بهراسد كه منشأ ضرر باشد حضرت فرمود: ﴿أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ﴾ پس اين كار چون اين‌چنين است ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ خب، اين عاقل نيستيد براي اينكه در بخش عقلِ نظر بايد از كسي اطاعت كرد كه منشأ هستي باشد و منشأ اثر در بخش عقل عملي بايد به جايي گرايش داشت كه اين كارها از او ساخته باشد و شما نه عقل نظرتان درست است نه عقل عمل ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ مگر عاقل نيستيد.

 

پرسش: ببخشيد پيرامون آيه 64 بر اساس فرمايش حضرت‌عالي كه فرمود بتكده مانعةالجمع نيست ؟

پاسخ: بله، اينها كه بعد از اينكه وجود مبارك حضرت ابراهيم حجّت اقامه كرده است اينها مهجور شدند، محكوم شدند حرفي براي گفتن نداشتند منتها آن عصبيّت جاهليّت مانده در جريان معاد هم كه در بحث ديروز اشاره شد همين طور بود ديگر در جريان معاد آنها مي‌گفتند: ﴿أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ خب چه كسي ما را، ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ در موارد فراواني اين شبهه در قرآن از آنها نقل شده است آن‌گاه پيامبر آن عصر مي‌فرمود: ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ همان خدايي كه هيچ را به اين صورت در آورد الآن كه شما هستيد پراكنده شديد دوباره جمع مي‌كند اينها وقتي به اين نكته آشنا شدند ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾ اينها سرافكنده مي‌شوند ديگر حرفي براي گفتن ندارند چون وقتي اينها بر اساس جدال احسن خدا را قبول دارند خالقيّت او را قبول دارند باور دارند كه كلّ انسان را خدا آفريد و انسان هم چيزي نبود خب آن خدايي كه هيچ نبود و هيچ را به صورت انسان در آورد خب انسان كه با مرگ روح كه نمي‌ميرد بدن مي‌پوسد دوباره جمع مي‌كند.

 

جريان معادِ روحاني كه سخن از اعاده ی معاد و امثال ذلك نيست براي اينكه اين نمرده اين از بين نرفته تا دوباره او را احيا كند اين بدن است پوسيده دوباره زنده مي‌كند فرمود كسي كه ﴿خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ كه هيچ را به اين صورت در آورد دوباره شما را جمع مي‌كند بعد ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾ اين بديهيات در درون انسان هست و انسان وقتي كه مراجعه كرد سرافكنده مي‌شود منتها اگر اين شهوت و غضب ميدان‌دار بود در جهاد اكبر اينها پيروز بودند اين عقل را به بند كشيدند.

بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَم مِن عقلٍ أسيرٍ تحت هويً أمير» اين عقلي كه اهل عزم و اراده و نيّت و «به عُبِد الرحمن» اين را به بند كشيدند وقتي اين را به بند كشيدند فرمانروا مي‌شود شهوت و غضب، وقتي فرمانروا شده شهوت و غضب با اينكه مطلب برايشان بيّن‌الغي شد بت‌پرستي براي آنها بيّن‌الغي شد دستور دادند حضرت ابراهيم را بسوزانند خب چه كسي اينجا فرمان صادر مي‌كند آن غضب است كه فرمان صادر مي‌كند اين ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ معنايش اين نيست كه انسان فطرت را از بين مي‌برد فطرت از بين رفتني نيست ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ منتها اين شهوت و غضب هماهنگ شدند دست و پاي عقلِ عمل را بستند او را زنجير كردند زنده به گور كردند و هنوز او نمرده است روي قبر او نشستند و فرمانروايي مي‌كنند الآن كار به دست شهوت و غضب است اين مي‌شود دسيسه نه «قد خاب مَن قتلها أو أماتها» آن نفسِ مُلهمه مُردني نيست آن فطرت الهي است از بين نمي‌رود اينها دسيسه كردند، مَدسوس كردند، اغراض را، غرايز را كنار دادند اين عقل را در بين غرايز و اغراض دفن كردند اغراض و غرايز را روي او ريختند روي قبر او نشستند حالا، همان روي قبر عقل نشستند اين عقل دفن شده است مدسوس است نه مقتول، مُرده نيست بلكه دسيسه شده است دفن شده است و مانند آن. خب، حالا در اين زمينه با اينكه هر كدام اعتراف كردند كه ما ستم كرديم با اينكه سرافكنده شدند.

فرمان رسمي نمرود اين است كه حضرت ابراهيم را بسوزانيد و وجود مبارك حضرت ابراهيم هم قرباني توحيد شد نه قرباني مبدأ، اصلِ مبدأ را اينها قبول داشتند خالقيّت مبدأ را قبول داشتند ربّ‌الأرباب بودن مبدأ را قبول داشتند اله‌الآلهه بودن الله را قبول داشتند در الوهيّت و در ربوبيّتهاي رسمي انكار داشتند ارباب متفرّقون قائل بودند وجود مبارك حضرت ابراهيم قرباني توحيد شد در حقيقت نه قرباني اصلِ اثبات مبدأ. خب ﴿أَأَنتَ فَعَلْتَ﴾ گفتند: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ بايد عاقل باشيد عاقل هم در بخش نظر موحّد است هم در بخش عمل. حالا چه كسي گفته بالأخره بايد از يك منبع رسمي اين دستور صادر بشود كه ديگران بپذيرند و اجرا كنند گفتند نمرود اين را دستور داده برخي از مفسّرين شيعه و سنّي گفتند برخي از عَجَمها اين حرف را زدند عرب نبودند خب، اهل ايران بودند اين حرف را زدند بالأخره اين حرفها بود اينها همه تأييد مي‌كند.

اصل تفكّر فلسفي، تفكّر الهي به وسيله ی انبيا در خاورميانه رشد كرده و اگر نبودند وجود مبارك انبيا مخصوصاً حضرت ابراهيم نه افلاطون و ارسطويي در يونان پيش مي‌آمد نه سقراط و بقراطي در آن منطقه و نه فارابي و بوعلي در اين منطقه همه ی اينها يا مشرك بودند يا ملحد تنها كسي كه فكرِ توحيد را در خاورميانه احيا كرده است وجود مبارك حضرت ابراهيم بود بعد انبياي بعدي هم راه‌اندازي كردند وگرنه اينها تاريخشان براي 25 قرن يا 26 قرن حدّاكثر 30 قرن است وجود مبارك حضرت ابراهيم خب الآن 40 قرن است خود يونان هم مَهد بت‌پرستي بود دو نفر از آقايان تلاش و كوشش كردند تا حدودي بعضي از مدارك را پيدا كردند آنها تمدّنشان از اين بابليها گرفتند بابليها هم به بركت افكار وجود مبارك حضرت ابراهيم و اينها موحّد شدند و اگر نبودند انبيا نه سقراط و بقراط و افلاطوني در يونان پديد مي‌آمد نه حكماي ديگر خب.

بالأخره آنها خالقيّت را قبول داشتند اصل مبدأ را قبول داشتند در ربوبيّت مشكل داشتند خب، لذا وقتي كه از آنها سؤال مي‌كرديد كه چه كسي آسمان و زمين را خلق كرد اعتراف مي‌كردند كه خدا خلق كرد ديگر.

خب ﴿قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ اين كار يك كار رسمي است در مملكت بايد بالأخره از نمرود گرفته شده باشد و اگر ديگران هم اين حرف را زدند به نمرود پيشنهاد دادند نمرود اين حرف را پذيرفته ﴿قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾ شما اگر در صدد حفظ دين و مكتبتان هستيد صِرف تشكيل محكمه و محكوم كردن حضرت ابراهيم و اينها كافي نيست بايد اين بساط را برچينيد ﴿قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾ آنها اين كار را كردند ما هم دستور داديم اينها اين كار را كردند يعني اقدام كردند در درازمدّت مدّتي تلاش و كوشش كردند همه را جمع كردند همه حاضر بشوند آتش عظيمي افروخته بشود مدّتي طول كشيد اين را هم جناب زمخشري در كشّاف نقل كرده است از اهل سنّت هم مرحوم امين‌الاسلام از ما كه بالأخره به قدري مسئله بت‌پرستي براي آنها محترم بود كه اگر كسي بيمار مي‌شد و مشكلي داشت نذر مي‌كرد كه اگر اين بيمارش درمان بشود بيماريش برطرف بشود يا مشكلش حل بشود در مراسم آتش‌سوزي حضرت ابراهيم شركت كند يك مقدار هيزم تهيه كند به آن جمع بدهد اين طور بود. در جاهليّت هم همين طور بود جاهليّت وقتي كه مي‌خواستند مخصوصاً در جنگ بدر از مكه خارج بشوند به جنگ با مسلمانها بپردازند غير از خضوعِ در برابر بتهاي عمومي آن اشرافشان بتهاي خصوصي در منزل داشتند مي‌رفتند نزد بتها از بتها كمك مي‌خواستند طلب نصرت مي‌خواستند بعد مي‌آمدند وقتي جهل به جاي عقل بنشيند همين كارها را مي‌كند آنها گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ ما گفتيم: ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾ حرفِ ما پيروز شد چرا، براي اينكه سراسر عالم ستاد الهي‌اند فرمانروايان حقّ‌اند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾ آتش يكي از سربازان خداست، آب يكي از سربازان خداست، گاهي به آتش دستور مي‌دهد بگير گاهي به آب دستور مي‌دهد بگير فرعون را با آب از بين بُرد عدّه‌اي را هم با آتش از بين برد اگر دستور بدهد كه موجودي اطاعت كند او يقيناً مطيع است منتها جناب امين‌الاسلام مي‌فرمايد اينها تمثيل است در بين متأخّرين هم مرحوم شرف‌الدين آقا سيّدعبدالحسين(رضوان الله عليه) يا آقا سيّدمحسن(رضوان الله عليه) يكي از اين دو بزرگوار است ظاهراً آقا سيّدعبدالحسين است ايشان در آن رساله ی رؤيه و اينها مي‌فرمايد اين آيات حمل بر تمثيل بايد بشود يعني ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾ ما به زمين گفتيم به آسمان گفتيم اينها تمثيل است وگرنه گفتنِ حقيقي نيست براي اينكه اينها اهل درك نيستند در بحثهاي سابق داشتيم كه اين فرمايش ناتمام است نه از مرحوم امين‌الاسلام پذيرفته است نه از اين متأخّرين بزرگوار، اشياء واقعاً چيز مي‌فهمند.

درك اشياء طبق پنج طايفه از قرآن كريم که اشياء واقعاً درك مي‌كنند آيات سجده دليل است، آيات اسلام دليل است، آيات تسبيح دليل است، آيات تحميد دليل است، آيات إتيان دليل است اين پنج طايفه يعني پنج طايفه از آيات‌اند كه دلالت مي‌كنند بر اينكه اينها شاهدند، اينها ناظرند، اينها درك مي‌كنند، اينها مطيع‌اند ما حالا زبان اينها را نمي‌فهميم در سوره ی مباركه ی «اسراء» گذشت كه همه تسبيح مي‌كنند يك، تسبيحشان آميخته با تحميد است دو ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ خب آنها كه صداي تسبيح را مي‌شنيدند، صداي تحميد را مي‌شنيدند هم شاهدِ خوبي دارند بنابراين اين گفتن حقيقت است شنيدن حقيقت است دستور حقيقت است آنها هم امتثال مي‌كنند در دنيا هم مسجد شهادت مي‌دهد شكايت مي‌كند براي آن است كه در قيامت شهادت مي‌دهد براي آنكه در دنيا مي‌فهمد اگر مسجد نفهمد كه كدام همسايه آمده كدام همسايه نيامده چگونه در قيامت شهادت مي‌دهد قيامت ظرف اَداي شهادت است نه ظرف تحمّل، شاهد اگر در متن حادثه حضور نداشته باشد و درك نكند و نبيند و نشنود چگونه در محكمه ی الهي شهادت مي‌دهد مسجد واقعاً مي‌فهمد چه كسي آمده چه كسي نيامده، حسينيه واقعاً مي‌فهمد از همسايه‌ها چه كسي آمدند چه كسي نيامدند زمين و زمان مي‌فهمند در و ديوار عالم چشم باز كردند دارند ما را مي‌بينند و انسانِ موحّد خجالت مي‌كِشد همان طوري كه نزد ديگري گناه نمي‌كند نزد در هم گناه نمي‌كند براي اينكه اين دارد مي‌بيند و پس‌فردا شهادت مي‌دهد كجا مي‌خواهد خودش را پنهان كند اينكه ذات اقدس الهي در پايان بخشي از آيات سوره ی مباركه ی «علق» كه اين جزء عتايق سوَر ماست بخشهاي اوّليه قرآن است ما را به حيا دعوت كرده كه ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾ همين است آن موحّدان مي‌گويند كه كجا هست كه خدا نباشد خب خدا را مي‌بينند ديگر به هر تقدير اين گفتن حقيقت است شنيدن حقيقت است امتثال حقيقت حالا مي‌ماند چگونه خاصيّت آتش از آتش گرفته مي‌شود كه ان‌شاءالله در روز بعد مطرح مي‌شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo