< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

89/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 62 تا 72 سوره انبياء

 

﴿قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ﴾ ﴿قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ﴾ ﴿قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ﴾ ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾ ﴿قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾ ﴿وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ﴾ ﴿وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ﴾ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ﴾

در جريان وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) طبق اين چند آيه‌اي كه در سوره ی مباركه ی«انبياء» هست چند مقام مطرح است:

مقام اول بحث آن محاكمهی علني است كه تصميم گرفتند وجود مبارك ابراهيم را در محضر عام دادگاهش را علني كنند تا آنها كه شواهدي داشتند قرائني داشتند كه وجود مبارك ابراهيم اين بتها را شكست بيايند گواهي بدهند. در آن مقام وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ اين يك جدال احسني بود و آن اين است كه هيچ كدام از اينها آلهه نيستند براي اينكه كسي كه نتواند از خودش دفاع كند چگونه مي‌تواند از عبادت‌كننده‌هاي خودش حمايت كند اين بزرگ هم آن بت بزرگ هم صلاحيّت ربوبيّت ندارد براي اينكه كسي كه از زيرمجموعه ی خودش و از شركاي خودش دفاع نكند صلاحيّت ربوبيّت ندارد پس نه مَكسورها نه آن كبير، نه بتهاي شكسته نه بت بزرگ سالم اين يك مطلب. فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ كه اين به عنوان جدال است مشروط نيست مطلق است و سخن از خبر نيست تا بگوييم اين دروغ است.

مقام دوم آن است كه فرمود از خود اين بتها سؤال كنيد اين ضمير ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ مي‌تواند به مَكسور و كبير هر دو برگردد اختصاصي به بتهاي شكسته ندارد از آنها سؤال كنيد اگر آنها حرف مي‌زنند اين دو مطلب را وجود مبارك حضرت ابراهيم در آن دادگاه علني فرمود در قبال اين دو مطلب دو سرافكندگي براي مردم آن منطقه شد براي بت‌پرستها شد سرافكندگي اين است كه ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ﴾ به درون خودشان به فطرت خودشان برگشتند هر كدام به خودش گفت كه ما قبلاً مي‌گفتيم ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ الآن مي‌گوييم فقط ما ظالمين اين جمله ی ﴿إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ اين فاصله شدنِ ضمير فصل با الف و لامي كه در خبر هست مفيد حصر است يعني شما فقط ظالميد او، آن كسي كه بتها را شكست ظالم نيست قبلاً مي‌گفتيم ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ الآن مي‌گوييم نه ﴿إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ فقط شما ظالميد براي اينكه ما در اين محاكمه محكوم شديم اين ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ﴾ مي‌ماند مطلب دوم ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ آنكه سيّدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان معنا مي‌كند اين است مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ اينها براي اينكه انتقام بگيرند تا لحظه ی قبل حق برايشان روشن شد و خودشان را ظالم دانستند و وجود مبارك ابراهيم را تبرئه كردند آنچه در نهاد آنها مستقر شده بود اين بود كه حق بالا آمد و باطل پايين رفت ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ آمدند اينها عكس كردند نَكس كردند يعني بالا را پايين، پايين را بالا بردن منكوس‌الرأس همين است ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾ همين است اگر سر پايين باشد و پا بالا مي‌گويند اين منكوس‌الرأس است اينها آمدند در فضاي درونشان حق كه بالا بود باطل كه پايين بود اينها را سَر و تَه كردند باطل را آوردند بالا حق را آوردند پايين به وجود مبارك ابراهيم گفتند كه تو كه مي‌داني اينها حرف نمي‌زنند تو داري خلاف مي‌كني تو داري ما را سرگردان مي‌كني تو بتها را شكستي و حالا به گردن اين بتها انداختي اينها كه مي‌داني حرف نمي‌زنند اين خلاصه ی نظر سيدناالاستاد است كه فرمودند اين ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ را اين‌چنين معنا كردند يعني در فضاي دل اينها حق رفته بود بالا و باطل آمده بود پايين و اعتراف كردند گفتند ﴿إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ و ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را تبرئه كردند بعد دوباره آن لجاجت دروني‌شان گُل كرده آمدند اين نظام دروني را سر و تَه كردند يعني باطل كه پايين بود آوردند بالا، حق كه بالا بود اين را آوردند پايين اين را منكوس كردند به ابراهيم خليل گفتند تو داري دسيسه مي‌كني، بهانه مي‌كني تو كه مي‌داني اينها حرف نمي‌زنند اين چه حرفي بود زدي آن‌گاه وجود مبارك ابراهيم برگشت گفت: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ و مانند آن، كه وجود مبارك ابراهيم در برابر اين اعتراض مجدّد آنها آن حرف را زد اين عصاره ی بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در بين مفسّران جناب ابن‌جرير طبري آن طوري كه در تفسيرها هست ايشان اين تفسير را پذيرفته لكن مرحوم شيخ طوسي در تبيان و مرحوم امين‌الاسلام در مجمع همين تفسيري كه اين روزها بيان شد آن را قبول كردند كشّاف و امثال كشّاف كه اين حرف را نقل مي‌كنند مي‌بينند كه صدر و ساقه ی اين حرف با هم هماهنگ نيست آن نكته ی ادبي را كه كمبود دارد جبران مي‌كند.

بيان ذلك اين است كه طبق بيان طبري و پذيرفته شده ی سيدناالاستاد علامه(رضوان الله عليه) آنچه در درون آنها بود حق بالا بود و باطل پايين اينها آمدند سر و تَه كردند باطل را بُردند بالا حق را آوردند پايين خب اين با ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ هماهنگ در نمي‌آيد آن «نُكِسَ الحقّ علي رأسه» نه ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ اين نكته ی كمبود ادبي را افرادي مثل زمخشريها توجّه كردند گفتند كه چون اينها در درونشان اين حجّت مستقر شد يك، و اينها صاحبان اين احتجاج‌اند دو، بين اين دو امر نسبت هست سه، باعث شد كه نَكْسِ اينها را به نَكسِ خود افراد نكسِ اين درون را كه بالا پايين رفت و پايين بالا آمد اين را به خود افراد نسبت بدهند بگويند: ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ اين كمبود را آنها توجه كردند و با تشبيه تَتميم كردند كه در الميزان نيست لكن نيازي به اين تلاش و كوشش نيست ظاهرش اين است ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ يعني سرافكنده شدند نه اين است كه حق بالا رفت باطل پايين آمد تا ما نياز داشته باشيم كه اين كمبود را ترميم بكنيم شما مي‌خواهيد بگوييد كه آن حق كه بالا بود رفته پايين باطل كه پايين بود آمده بالا «ثمّ نُكِسَ الحق» نه ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ اين ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ كشف از سرافكندگي مي‌كند تعبيرات فارسي ما هم همين طور است در ادبيات تازي اين است در ادبيات فارسي هم همين طور است مي‌گوييم ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾ سرافكنده‌اند حالا يا مثل حيوان منكوس‌الرأس محشور مي‌شوند يا نه سرافكنده‌اند ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾ كه در مسئله ی معاد بود آن هم از همين قبيل است اينها سرهايشان خم مي‌شود سرافكنده مي‌شوند اين سرافكنده شدن يا حقيقت است كه انسان خجالت مي‌كشد سر به زير مي‌شود يا كنايه از ماندن در جواب است اين سرافكنده شد ولو گردن‌فرازي كند ولو سرش بالا باشد ولي وقتي زبانش بند آمد حرفي براي گفتن ندارد سرافكنده است.

ظاهر آيه همان است كه مرحوم شيخ طوسي گفته همان كه مرحوم امين‌الاسلام گفته كه ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾ اينها دوتا حرف شنيدند دو بار هم سرافكنده شدند يك حرف ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ شنيدند ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ شنيدند ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ﴾ اين خلاصهی تفسير.

تو كه مي‌داني اينها حرف نمي‌زنند يعني اعتراف كردند آنكه ما عرض كرديم بر اساس اول يعني كلّ واحد به خودش گفته تو كه مي‌داني! مثل ﴿إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ ﴿إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ معنايش اين نيست كه به يكديگر گفتند تو ظالمي آن به اين گفته تو ظالمي نه خير، كلّ واحد به نفس خود گفته كه تو ستم كردي الآن هم كلّ واحد به خودش مي‌گويد تو كه مي‌داني حالا ما قدري تنزّل كرديم گفتيم ﴿لَقَدْ عَلِمَتَ﴾ را چون غالب مفسّرين مخاطب را وجود مبارك حضرت ابراهيم مي‌دانند به حضرت ابراهيم گفتند تو كه مي‌داني يعني ما اعتراف مي‌كنيم حرف تو حق است.

 

پرسش: مگر اين سرافكندگي اين نيست؟

پاسخ: چرا ديگر وقتي حضرت فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ اينها سرافكنده شدند ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ حضرت كه فرمود: ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ اينها هم ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ﴾

 

مطلب بعدی اين هذا تمام الكلام در محاجّه، هنوز اين مقام اول تمام نشد در مقام اول كه حضوراً بود در دادگاه علني بود وجود مبارك ابراهيم خليل دوتا حرف هم زد نتيجه‌گيري كرد دادگاه را به نفع خود خاتمه داد ﴿أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ﴾ اين، بعد نتيجه ی اين دادگاه هم ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ خب اين ﴿أُفٍّ لَّكُمْ﴾ براي يك انسان تبر به دست است اول كه نمي‌گويد ﴿أُفٍّ لَّكُمْ﴾ كه خب بدتر از اين را كرد و آن اين است كه وارد بتكده شد و بساط اينها را به هم ريخت حالا چرا بگوييم ﴿أُفٍّ لَّكُمْ﴾ را گفت او بدتر از اين را كرد و همه را زير سؤال برد بساط بتكده را برچيد حالا چرا ﴿أُفٍّ لَّكُمْ﴾ گفت اما اين قومِ خشن چه انبيايشان دست به تبر بكنند چه نكنند چه ﴿أُفٍّ لَّكُمْ﴾ بگويند چه نگويند اينها درصدد ايذاء انبيا بودند درصدد تبعيد اينها بودند در سورهی مباركهی«اعراف» گذشت كه شعيب پيغمبر با اينها چه كرد گفت كم‌فروشي نكنيد گران‌فروشي نكنيد ﴿أَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ اينها، بعد گفتند: ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا﴾ تو و پيروانت را ما بيرون مي‌كنيم خب اين گونه از اقوام خشن كه كاري هم وجود مبارك شعيب نكرده بود اينها باكي ندارند از حرف زدن هذا تمام الكلام في المقام الأول.

اين صحنه تمام شد محكمه تمام شد دادگاه به نفع وجود مبارك ابراهيم خليل بود نتيجه‌گيري هم به نفع وجود مبارك خليل بود تريبون هم دست حضرت بود حالا كه صحنه تمام شد اينها رفتند مشورت بكنند كه ما چه بكنيم ديگر از اين به بعد ضمير، ضمير غايب است ضمير حاضر نيست ضمير خطاب نيست ﴿وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً﴾ است ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ است و مانند آن، اين مقام ثاني بحث است كه اين محكمه تمام شد افراد متفرّق شدند رفتند تصميم بگيرند كه چه كار بكنند.

دروغ نيست و اصلاً خبر نيست براي اينكه جمله ی دوم كه مشروط است فرمود از اينها بپرسيد اگر حرف مي‌زنند جمله ی اول كه خبر نيست جدال احسن است اينها كردند كسي كه مي‌خواهد بگويد اينها كردند يعني وقتي اينها اهل هيچ كاري نيستند چرا اينها را عبادت مي‌كنيد نه اينكه خبر داد تا ما بگوييم صدق و كذب برداشت.

غرض اين است كه اين ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾ نه صدق است نه كذب چون خبر نيست در مقام جدال است آخرين حرف است اگر قصد خبر باشد مي‌گوييم صدق است يا كذب، اما وقتي در مقام محاجّه باشد در جدال باشد يعني شما كه مي‌دانيد اينها هيچ‌كاره‌اند من مي‌گويم اينها كردند يعني اينها نكردند چرا نكردند، چون هيچ‌كاره‌اند پس چرا مي‌پرستيد اما ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ اينكه معلّق بر ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ است ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ كه انشاء است انشاء كه صدق و كذب برنمي‌دارد ﴿إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ هم قيد اوست كه روشن‌تر مي‌كند و شفاف‌تر مي‌كند بعد از اينكه اين صحنه یعلني محاكمه تمام شد دادگاه را وجود مبارك ابراهيم خليل به دست گرفت و به نفع خود پايان داد اينها رفتند مشورت بكنند كه با ابراهيم چه بكنيم ﴿أَرَادُوا بِهِ كَيْداً﴾ آن كيد چه بود، گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ اين حرف يا حاصل حرف مشاورهی همهی اينهاست كه اسناد اين تَحريق به آن جمع درست است يا نه، نمرود دستور داده يك نفر دستور داده بقيه پذيرفتند «مَن رضي بِفعل قومٍ فهو منهم» نظير بخش پاياني سوره ی مباركه ی«شمس» كه ﴿فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾ در حالي كه ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ﴾ يك نفر بلند شد ناقه ی سالح را عَقْر كرد همه كه عقر نكردند چون اينها راضي بودند به فعل آن عاقر لذا فعلِ عَقْر به همه اسناد داده شد ﴿فَعَقَرُو﴾ مگر همه تيراندازي كردند اينها هم همه نگفتند ﴿حِرِّقُوهُ﴾ نمرود گفته ديگران پذيرفتند اسناد به فعلِ جمع شد، پس دو وجه است يا خيليها گفتند همه‌شان گفتند مثلاً، بعد از مشاوره رأي همه همين بود يا نه، يك نفر به نام نمرود كه حاكمشان بود گفت بقيه پذيرفتند اين مقام ثاني بحث حالا مي‌خواستند تَحريق كنند در اينكه اشياء در نظام تكوين كسي معصيت مي‌كند يا نه، اين عصيان‌پذير نيست چون ظاهر قرآن كريم اين است كه ﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْ‌ءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ يا ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ ظاهرش اين است كه اگر خداي سبحان امرِ تكويني كرد به نام «كُنْ» آن «يكون» قطعيِ اوست ديگر تخلّف‌پذير نيست اما اينكه در بعضي از نصوص دارد كه فلان گياه فلان درخت فلان خوشه فلان شاخه يا فلان ميوه مثلاً ولايت را پذيرفت يا نپذيرفت اين نظير بخش پاياني سوره ی مباركه ی«احزاب» است كه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ﴾ كه ﴿فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾ بعضيها آن مقام را ندارند اِبايشان اِباي اِشفاقي است و نه اباي استكباري، اباي استكباري همان است كه درباره ی شيطان آمده كه ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ كه فرمان الهي را اطاعت نكرده اما اگر آسمانها و زمين نتوانند امانت الهي را بپذيرند و اَدا كنند اين اِباي اشفاقي است عرض كردند ما نمي‌توانيم امانت‌دار باشيم گاهي ممكن است ولايت را بر بعضي از امور عرضه كنند او نتواند بپذيرد مگر مرتبه یضعيف خود را، به مرحله یقوي را نمي‌تواند بپذيرد اصلِ ولايت را ممكن است بپذيرد.

بخش بعدي هم اين است كه مقداري هم دربارهی اين نصوص بايد توجه كرد ولو روايت هم به حسب ظاهر صحيح باشد هر وقت ميوه‌اي كم بود يا ميوه‌اي زياد بود مي‌خواستند اين ميوه را به فروش برسانند از اين احاديث جعل مي‌كردند مي‌گفتند «أوّل شجرةٍ آمنت بالله الباذمجان» وقتي وضع بادمجان‌فروش به ركود افتاده بود اين حديث را مثلاً جعل مي‌كردند:

اول خوشه‌اي كه ولايت اهل بيت را قبول كرد بادمجان بود اين بادمجانها را به فروش رساند از اين حرفها هم هست پس سه مطلب است در نظام تكوين عصيان راه ندارد.

دوم ممكن است ولايت را همه ی اشياء پذيرفته باشند مرحله ی عاليه را بعضي، مرحله ی متوسط را بعضي، مرحله ی ضعيف را بعضي كه اگر آنها نپذيرفتند مرحله ی قوي را نپذيرفتند و اِباي آنها هم اباي اشفاقي است.

سوم اينكه بعضي از احاديث براي فروش ميوه‌ها بود اينكه هست «أوّل شجرةٍ آمنت بالله الباذمجان» در آن هست.

مطلب بعدي آن است كه حالا كه مي‌خواستند بسوزانند گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ درباره ی اين خب روايات را ملاحظه فرموديد عدّه‌اي از فرشته‌ها، مأموران الهي، مدبّران امر كه مأموران تدبير جهان‌اند به اذن خدا به وجود مبارك ابراهيم خليل عرض كردند كه ما به ياري تو بياييم اين روايات را نوعاً نقل كردند ما به ياري شما احتياج نداريم جبرئيل(سلام الله عليه) هم عرض كرد فرمود من به ياري تو احتياج ندارم به حضرت عرض كردند «أ لك حاجه» فرمود بله خب من محتاجم، گفتند پس از خداي سبحان بخواه فرمود: «عِلمه بحاله كافنا المقال» تا او دستور ندهد من نمي‌خواهم من اگر بخواهم چيزي را از خدا مسئلت بكنم بايد اذن داشته باشم اينها اين مقام است. حرفي را در اين روايات تفسيرها به چشمم نخورد ولي جناب عطّار نيشابوري در آن بخش منطق‌الطير نقل مي‌كند كه وجود مبارك ابراهيم خليل در هنگام نَزع روح وقتي عزرائيل(سلام الله عليه) آمد روحش را قبض بكند گفت مي‌دهم ولي به تو نه:

 

يك اينها بالاتر از عزرائيل‌اند بالاتر از جبرائيل‌اند اين انبياي اولواالعزم صاحب مقام انسانيّت‌اند.

دو مقام انسانيّت همان مقام آدميّت است كه شاگرد مستقيم خداست.

سه خداي سبحان اسماي حسنا را به انسانِ كامل داد.

چهار اسماي حسنا را انسان كامل به ملائكه ی مدبّر آموختند آن هم در حدّ اِنباء و نه تعليم.

پنج ملائكه به بركت اسماي حسنا به اذن خدا عالَم را دارند تدبير مي‌كنند. آن وقت وجود مبارك انسان كامل كجا، اهل بيت كجا، ملائكه كجا، اين مدبّرات امر با اسماي حسنا دارند عالم را اداره مي‌كنند «و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء» همين است در اين دعاي ندبه همين است دعاي سمات همين است دعاي كميل همين است «و بأسمك الذي» و آسمان را فلان كردي، «و بأسمك الذي» زمين را فلان كردي، «و بأسمك الذي» دريا را فلان كردي، اينكه اسم نه لفظ است نه مفهوم، آن حقيقتِ خارجي را مي‌گويند اسم اين اسمايي كه ما تلفّظ مي‌كنيم اسماي اسماي اسماست آن حقيقت نزد فرشته‌هاست كه اين فرشته‌ها آن حقايق را از انسان كامل امروز از وجود مبارك ولي‌ّ‌عصر مي‌گيرند حالا مقام اهل بيت مشخص مي‌شود مقام ملاكئه مشخص مي‌شود آنها به اذن اينها دارند كار مي‌كنند شاگرد اينها هستند حالا اگر كسي به اهل بيت توسّل كرده يك وهّابي بگويد مثلاً توسّل فلان است خب دور بودن از قرآن و عترت همين مفاسد را به همراه دارد ديگر به هر تقدير اين مدبّرات امر درست است كه مدبّرات امرند به اذن خدا دارند عالم را تدبير مي‌كنند ولي شاگردان اهل بيت‌اند اين مقام انسانيّت است كه اسماي حسنا را مي‌گيرند نه قضيةٌ في واقعه براي آدمِ همسر حوّا بود اين براي مقام آدميّت است اليوم به وجود مبارك وليّ عصر قائم است بنابراين اين جريانها كه اگر عطار نقل كرد و سندش را حالا پيدا كنيد در بحث روايات ما، اگر يك چيز سند معتبري باشد مطلبي است حق و عزرائيل(سلام الله عليه) كه همه ی ما افتخار مي‌كنيم كه در موقع قبض روح آن حضرت را ببينيم آمده به خدمت پيغمبر هم آمده به خدمت انبياي ديگر آمده اما مي‌بينيد وقتي مي‌بينيد يك مقام والايي حضور پيدا مي‌كند كارگردانانش و دفتردارانش هم حضور دارند اما مخاطب اصلي خود آن صاحب‌مقام است .

دربارهی وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين طور است عزرائيل آمده اما حضرت جان را كه به عزرائيل نداد به ذات اقدس الهي تقديم كرد عزرائيل و امثال عزرائيل كه فرشتگان زيرمجموعه ی عزرائيل(سلام الله عليهم اجمعين‌)اند اينها حضور داشتند مثل اينكه صاحب‌مقامي وقتي وارد مهماني مي‌شود دفتريان او همراهان او هم همراه او هستند اينكه گفت «روزي رُخش ببينيم و تسليم وي كنم» آرزوي اوحديّ از انسانهاي كامل است. به هر تقدير ايشان گفت به تو نمي‌دهم خب اين كدام قدرت است كه به عزرائيل(سلام الله عليه) بگويد من جان را تقديم مي‌كنم اما به تو نه، براي كسي است كه در بحبوحه ی آتش‌سوزي مي‌گويد غير از خدا از جبرئيل هم كمك نمي‌خواهم اين مقام توحيدي فقط نصيب همين اولياي الهي است و امروز متعلّق به اهل بيت است نصيب ديگري نيست لذا مطلبي را كه جناب عطّار نيشابوري در منطق‌الطير ذكر كرده است مطلب صحيح است منتها بايد سند تاريخي‌اش را پيدا كرد.

بنيان‌گزار معارف وجود مبارك ابراهيم است در خاورميانه براي اينكه آنچه مرحوم صدرالمتألّهين(رضوان الله عليه) در كشف اسرار جاهليّه صفحه ی58 به بعد نقل كرد از لقمان به بعد است خب مي‌دانيد درست است كه افلاطون و سقراط و بقراط اينها مردان الهي بودند و بزرگان حكمت و فلسفه بودند ولي بالأخره اينها را انبيا تربيت كردند حداكثر اينها سي قرن‌اند اما وجود مبارك ابراهيم خليل خيلي بيش از اينهاست اينها از زمان موسي به بعد رشد كردند در خاورميانه و آن نمرود فكرِ رايج خاورميانه يا الحاد بود يا بت‌پرستي اينها آمدند اين الهيّات را مطرح كردند اينها آمدند مسئله یخدا و قيامت و وحي و نبوّت و ولايت و امامت را مطرح كردند اينها، اگر مقداري انسان يك بحث تاريخي داشته باشد مي‌فهمد اين نمرود در چه موقع بود و اين نمرود با كدام يك از سلاطين ايران هماهنگ بود و نقش زرتشت در ايران چه بود چقدر اين توانست افكار توحيدي را منتشر كند و زرتشت هم خيلي بعد از وجود مبارك ابراهيم بود بر فرض هم او هم‌زمان بود كه نبود جزء انبياي اولواالعزم نبود همان طوري كه لوط جزء انبياي غير اولواالعزم است به حضرت ابراهيم ايمان آورد ديگران هم اگر هم بودند به حضرت ابراهيم ايمان مي‌آوردند و قدرِ فلاسفه و حكماي ما را بايد از اين جهت ما بدانيم همين حرفها به هند هم رفته ولي در اثر نبودن فارابيها و بوعلي‌سيناها و نمي‌دانم ابوريحان بيروني و اينها همين حرفها با شرك آميخته شده شما الآن مي‌بينيد مسئله ی برهما و برهمن و براهمه در هند يك امر پذيرفته‌شده است اينها با اينكه خودشان را موحّد مي‌دانند مي‌گويند خدا هست ولي خدا ـ معاذ الله ـ حلول كرده در اين اصنام و ما اينها را عبادت مي‌كنيم خب وقتي حكيم نباشد و شاگردان ائمه نباشند اينها «داخلٌ في الأشياء» را «بالممازجه» معنا مي‌كنند پُر است كلمات اهل بيت كه خدا «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» «خارجٌ علي الأشياء لا بالمباينه» اين «داخلٌ لا بالممازجه» فارابي تربيت مي‌كند كه خدا هست همه‌جا حضور دارد ولي حلول محال است، اتّحاد محال است و امثال ذلك چرا ايران به حلولِ اتحاد آلوده نشد و هند آلوده شد اينجا چون اهل بيت است آنجا نيست شما در انقلاب هم مي‌بينيد در بسياري از همين كشورهاي به ظاهر مترقّي كه در حال توسعه هستند قيامشان تا نزديك شهريور 1357 مي‌رسد اما بعد فروكش مي‌كند اين كشورها حسين‌بن‌علي نيست لذا بسياري از اينها فقط كُشته مي‌دهند اما آن‌كه حسين‌بن‌علي دارد و شهادت دارد به هيچ وجه عقب‌نشيني نمي‌كند در معارف فرق ايران و هند اين است كه ما مي‌گوييم «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» امروز ديگر سخن از بت‌پرستي در هيچ جاي ايران نيست اما در هند امروز رايج است در مسائل انقلاب هم همين طور است بسياري از كشورها قيام مي‌كنند عليه ستم بعدش همين طور كُشته دادند عقب‌نشيني مي‌كنند ما تازه قياممان از اول هفده شهريور به بعد شروع شد آنجايي كه حسين‌بن‌علي حضور ندارد كربلا حضور ندارد انقلابش سركوب مي‌شود آنجا كه انقلاب هست و حسين‌بن‌علي هست و كربلا هست ديگر سخن از مرز پر گهر نيست سخن از «كربلا كربلا آمديم آمديم» اين تا ظهور حضرت ادامه دارد ـ ان‌شاءالله ـ .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo