< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

89/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

(قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (67) قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ (68) قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ (69) وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ (70) وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ (71) وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ (72) وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ (73)

سخن وجود مبارك ابراهيم بعد از اقامه ي برهان و همچنين آن مبارزه ي عملي و تشكيل محكمه و برائت وجود مبارك ابراهيم خليل از ظلم و اعتراف آنها به اينكه ظالم‌اند و منكوس‌الرأس شدند وجود مبارك ابراهيم فرمود اگر به عقلتان مراجعه مي‌كرديد بت‌پرستي را باطل مي‌دانستيد در بحث ديروز اشاره شد كه اُف و تُف هر دو عربي است اَفّاف و تَفّاف به كساني مي‌گويند كه يكي كثيرالاف است و يكي كثيرالتف منتها ابن‌فارس در مقاييس دارد كه اُف آن چرك ناخن را مي‌گويند تُف چرك گوش را و اين تعبير زجرآميز با تحقير همراه است.

چند وجه دربارهي (وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً) گفته شد كه يكي از آنها را جناب فخررازي برجسته دانست و آن اين است كه اين (نَافِلَةً) هم براي حضرت اسحاق باشد هم براي حضرت يعقوب چون نافله به معناي عَطيّه است و انسان كثيرالعطايا را مي‌گويند نوفل، چون نافله به معناي عطيّه است و وزن مصدري هم دارد نظير عافيه، نائله و مانند آن، اين منصوب است تا مفعول مطلق تأكيدي باشد براي (وَهَبْنَا) مثل اين است كه فرموده باشد «وَ وهبنا له إسحاق و يَعقوب هِبةً» منتها اين (نَافِلَةً) تأكيد اين فعل است از غير آن لفظ مثل «قَعَدْتُ جلوساً، قَعدْتُ جلسةً» كه اين مفعول مطلق است براي تأكيد منتها از لفظ فعل نيست كه اسحاق و يعقوب هر دو نافله‌اند.

عمده مسئلهي وحي است كه فرمود: (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) اين (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً)، (إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) اينها موهبتهاي الهي است (اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ)، نبوّته، ولايته، امامته و مانند آن مي‌داند به چه كسي سِمت نبوّت بدهد سِمت رسالت بدهد سِمت امامت بدهد ممكن است بعضي از علوم يا اسرار را بدون پُست كليدي به افرادي عطا بكند به عنوان آزمايش ولي در بين آنها بلعم باعور در بيايد، سامري در بيايد چون هر دوي اينها از اين علوم برخوردار بودند منتها سوء استفاده كردند گرفتار سوء عاقبت شدند به اين گونه افراد خداوند هرگز پُست كليدي نمي‌داند خدا وقتي مي‌داند كسي آينده ي خوبي به سوء اختيار خود ندارد هرگز به او سِمت نمي‌دهد (اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ) اما كساني را كه سِمتي عطا مي‌كند آنها را امامِ امّتي قرار مي‌دهد مي‌داند كه آنها به هيچ وجه بيراهه نمي‌روند با حُسن اختيار خود بيراهه نمي‌روند كه اين توضيحي لازم دارد كه اين گونه از تأييدها مستلزم نفيِ اختيار نيست مستلزم جبر نيست كه خواهد آمد.

جريان وحي هم وحي گاهي علمي است و گاهي عملي:

وحی علمي همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد در ظاهر بدنِ ما بعضي از قوا مسئول ادراك‌اند بعضي از قوا مسئول تحريك و كار در درون ما هم اين‌چنين است ما در بيرون چشم و گوشي داريم كه درك مي‌كنند دست و پايي داريم كه كار مي‌كنند در درون ما هم بعضي از شئون نفس مسئول ادراك و انديشه‌اند برخي از شئون نفس مسئول عمل و انگيزه‌اند اين بخش وحيها هم گاهي به بخش علمي برمي‌گردد گاهي به بخش عملي گاهي به هر دو جناح آ‌نجايي كه فقط به علمي برگردد نظير اَخبار غيب كه اخبار غيب را گزارشهاي غيبي را مي‌فرمايد: (تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ) به انبيا(عليهم السلام) مي‌فرمايد شما جريان قبل را نبوديد ولي وحيي كه ما آن را داديم گزارشهاي غيبي آنها از اين قبيل است مثلاً در جريان نوح اين‌چنين بود طوفان نوح اين‌چنين بود جريان ابراهيم اين‌چنين بود و مانند آن كه اينها گزارشهاي غيبي است كه خدا به پيامبران يا به حضرت رسول(عليهم الصلاة و عليهم السلام) افاضه مي‌كند بعد مي‌فرمايد: (تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ) اينها اَخبار غيبي است كه ما به شما اعلام مي‌كنيم اينها فقط اثرِ علمي دارد و اين‌چنين قوانين را احكام شرعي را در شِرعه و منهاج به انبيا اعلام مي‌كنند كه فلان چيز واجب است فلان چيز حرام است فلان چيز صحيح است فلان چيز باطل است اينها احكام كارهاي علمي است.

وحی عملي نظير همين كه (وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) كه توضيح بيشتري مي‌خواهد كه عرض مي‌شود گاهي تلفيقي از علم و عمل است مثل اينكه به وجود مبارك نوح تعليمِ كشتي‌سازي را با توفيقِ عمليِ انجام كشتي مرحمت كرده است كه (وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا) يا جريان زِره‌بافي را به وجود مبارك داوود تعليمِ آميخته با عمل عطا كرده است فرمود: (وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ) كه براي اينكه تو توسعه نكن و مانند آن تا شما را در جنگها و مبارزه‌ها حفظ بكند اين زِره‌بافي را خداي سبحان به وجود مبارك داوود آموخت كه چطور زِره بباف و عملِ او را هم وادارش كرد كه از راه وحيِ عملي انجام بدهد اما كاري است كه فقط معجزه است سخن از تعليم نيست از او به عنوان تعليم ياد نكرده است نظير (وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ) فرمود ما آهن را در دست او نَرم كرديم اينجا ديگر تعبير (عَلَّمْنَا) نيست اين طور نيست كه كسي درس بخواند چند سال پنجاه سال، شصت سال درس بخواند بتواند آهن را مثل يك مُشت خمير نَرم بكند اين ديگر قداستِ داوودي مي‌خواهد اين راهِ فكري ندارد درس نيست بحث نيست معجزه راهِ علمي ندارد كسي چند سال درس بخواند معجزه ياد بگيرد اين به قداست روح وابسته است روح اگر طيّب و طاهر شد مقرِّب الهي شد فاني در اراده ي الهي شد «كُنت سَمعه» شاملش مي‌شود «كنتُ بَصره» شاملش مي‌شود اراده ي او فاني در اراده ي خداست او اگر اراده بكند اين آهنِ سرد نَرم مي‌شود ديگري نمي‌شود ديگر نمي‌شود به حضرت داوود عرض كرد چطور شما اين آهن را نَرم كردي كه، كه ما برويم درس بخوانيم ياد بگيريم اين طور نيست لذا ملاحظه مي‌فرماييد وقتي كه سخن از زِره‌بافي است از او به تعليم ياد كرده است خب آدم مي‌رود درس مي‌خواند زِره‌باف مي‌شود اما وقتي بخواهد آهنِ سرد را مثل موم نرم بكند اين ديگر درسي نيست فرمود ما اين كار را كرديم (وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ) نه «عَلَّمناهُ إلانة الحديد» نه اينكه ما يادش داديم چگونه آهن را مثل موم نرم بكند ما در دست او نرم كرديم اين مي‌شود معجزه آنهايي كه مي‌شود علم پس گاهي علمي است گاهي عملي است.

تلفيق دو علم از هر دو هست به زنبور عسل هر دو را آموخت هم چگونه خانه‌هاي شش ضلعي مُسدَّس بسازد و هم اينكه كجاها خانه بسازد و چگونه عسل توليد كند هم علمش را هم عملش را به زنبور آموخت گاهي راهِ عملي را ياد مي‌دهد مثل (وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ) آن چيز اين است كه (أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي) كه اين بچه را به دريا بينداز خب اين ديگر علم نمي‌خواهد بچه را در قفس انداختن و صندوقچه را در دريا انداختن كار فنّي و علمي نيست اما يك عزم و اراده و جرأت مي‌خواهد كه افراد عادي ندارند فرمود ما در قلب او القا كرديم كه اين كار را بكن، پس گاهي وحي به فعل است گاهي وحي به علم است گاهي تلفيقي از هر دو.

دربارهي ائمه، امامان به معني اعم (وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) ائمه چه كساني‌اند (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا) اينها كساني هستند كه چون مظهر اراده ي ذات اقدس الهي هستند در دلهاي افراد اثر مي‌گذارند اگر شفاعت است اين است و اگر بحث مشكل اگر واقعاً مفسّران اسلامي از همان اول اين مسير را طي مي‌كردند ما كمتر گرفتار وهابيّت بوديم آنها واقعاً از اسلام سهمي ندارند يعني بهره‌اي ندارند كه خداوند چگونه انبيا را به مقامي مي‌رساند كه آنها مي‌توانند بيمار را شفا بدهند به اذن خدا، مُرده را زنده كنند به اذن خدا بارها به عرضتان رسيد الآن ما كه آفتاب‌پرست نيستيم ماه‌پرست هم نيستيم اما تمام كارهايمان را سعي مي‌كنيم با ماه و آفتاب هماهنگ باشد ديگر نور مي‌خواهيم حرارت مي‌خواهيم بحثهاي فنّي مي‌خواهيم بحثهاي صنعت مي‌خواهيم از اين آفتاب كمك مي‌گيريم خب اين آفتاب را وسيله قرار بدهيم علي و اولاد علي كه به مراتب هزارها بار از اين ماه و آفتاب بالاترند ما اگر از اين آفتاب كمك گرفتيم از ماه كمك گرفتيم يعني ـ معاذ الله ـ اينها را پرستيديم اينها را خدا نَيِّر قرار داد پرفروغ قرار داد پرحرارت قرار داد ما هم از آن استفاده مي‌كنيم اين‌چنين نيست كه اگر كسي در را باز كرد تا نور آفتاب بيايد بگويد تو آفتاب‌پرستي خب درِ حرم را باز مي‌كنند ما به طرف حرم مي‌رويم در و ديوار را مي‌بوسيم براي اينكه از اين نور بگيريم همين، اين را چه كسي آفريد خدا، چه كسي نيّر كرد خدا، به ما چه كسي دستور داد خدا، اين‌چنين نيست كه ـ معاذ الله ـ با توحيد ناسازگار باشد اگر (وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) درست معنا مي‌شد و اگر (جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا) درست معنا مي‌شد آن طوري كه الميزان معنا كرده معنا مي‌شد يعني اينها همان طوري كه خداي سبحان (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) با امر و با اراده كار مي‌كند اينها فعلِ خدا هستند فعل خدا كه مقام ذات نيست فعل خدا كه صفتِ ذات نيست جداي از ذات است خب جداي از ذات مظاهر فراواني دارد اينها هاديان مردم‌اند به امري كه (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) با اين امرند، بنابراين اگر واقعاً مفسّران ما اين آيه را خوب معنا مي‌كردند و آنها هم عنادي نداشتند تعصّبي نداشتند درِ خانه ي اهل بيت مي‌آمدند مي‌فهميدند كه اينها شفا مي‌دهند، شفاعت مي‌كنند، وسيله ي خوبي هستند و بهره‌برداري از اين بركات در دنيا و آخرت و حتّي برزخ هم ممكن است حالا در برزخ ممكن است ماها دسترسي نداشته باشيم ولي دست آنها كوتاه نيست اين مي‌شود (جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا) اما (أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) را ببينيد با چه مشكلي جناب زمخشري دارد اين را حل مي‌كند بعد از او امام رازي هم به زحمت اين راه را طي كرده منتها خيلي دقيق و در تفسير ابي‌السعود پررنگ‌تر همين راه را رفتند جناب زمخشري مي‌گويد كه اين (وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) در مرحلهي سوم قرار گرفته اصلش اين بود «و أوحينا إليهم أن تُفْعَلَ الخيراتُ» كه فعل مبنيّ للمفعول است و «خيرات» نائب‌فاعل است با «أن» و چون تأويل مصدر مي‌شود اين «أن تُفعل الخيرات» مي‌شود «فعلاً الخيرات» كه نصب محفوظ باشد اين دو، و چون اضافه مي‌شود تنوين مي‌افتد مي‌شود (فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) بازگشتش به اين است كه ما به ائمه وحي فرستاديم كه كارهاي خير بكنند اين شده. خب پدرآمرزيده چه كسي گفته كه اصلش «تُفعل الخيرات» بود ظاهرش اين است كه (فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) و اين (فِعْلَ) هم وقتي اضافه شد از وقوع خبر مي‌دهد يعني اين فعلي كه انجام مي‌دهد با ايحاي ماست ما در عزم اينها در اراده ي اينها در تصميم‌گيري اينها آنجا حضور داشتيم گفتيم بكن اينها هم كردند اين تكلفّها كه محقَّق‌شده را به محقَّق‌نشده برگرداندند و به حكم تقريباً برمي‌گردد يا به دستورِ عملي برمي‌گردد اين بُعد مسافت در اثر دوري از اهل بيت است خب، (وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) يعني اين كار را كه مي‌كردند اين مصدرِ مضاف به اين جمع از گذشته خبر مي‌دهد نه از آينده تا دستور بگيرد و نشانه‌اش هم (وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ) اين (كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ) از استمرار خبر مي‌دهد و نتيجه ي اين (فِعْلَ الْخَيْرَاتِ) است چون فعلِ خيرات را ما با عزم و اراده ي اينها سامان‌دهي كرديم اينها همواره بندگان ما بودند هر وقت در هر نشئه‌اي كه بودند بندگان ما بودند درست است كه براي رعايت فواصل كه ياء و نون و واو و نون آمده (عَابِدِينَ) مؤخّر ذكر شده اما تقديم (لَنَا) بر (عَابِدِينَ) هم مفيد حصر است اينها فقط ما را عبادت مي‌كردند خب، (وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ) همواره عبادت‌كنندگان ما بودند فقط ما را مي‌پرستيدند و احدي را هم نمي‌پرستيدند اينكه ارحام طيّب و طاهر بوديد (لن تري الجاهلية بأنجاسها) ارحام مطهّره بوديد اسلاب شامخه بوديد همين طور بود هر مرحله‌اي اينها بودند بندگان خاصّ و خالص ذات اقدس الهي بودند. خب، بنابراين وحي به خود فعل تعلّق مي‌گيرد.

مطلب بعدي اين است كه اين مستلزم جَبر نيست مي‌دانيد خداوند نسبت به امري گرايش ايجاد مي‌كند آدم به كسي علاقه‌مند است به چيزي علاقه‌مند است ولي مي‌تواند آن كار را انجام بدهد مي‌تواند آن كار را انجام ندهد به زيارت علاقه‌مند است به سفرهاي سياحتي علاقه ندارد اما كسي اين را مجبور نكرد كه اين با تمام دشواريها راه كربلا را مي‌رود اما با اينكه جاي ديگر چون زيارتگاه نيست راه آسان‌تري هست تفريح هست تفرّج هست سياحت است آنجاها نمي‌رود مختار هم هست اين طور نيست كه اين را مجبور كرده باشند اين گرايش كار را براي آدم آسان مي‌كند خداي سبحان به بركت ائمه اين گرايش را ايجاد مي‌كند آدم به آساني كارِ خير را انجام مي‌دهد اينكه فرمود: (فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي) يعني براي خصلت يُسريٰ، عاقبتِ يسريٰ، فضيلت كار خوب ما او را آسان مي‌كنيم اين به آساني بلند مي‌شود نماز شبش را مي‌خواند ديگري به زحمت نماز صحبش را مي‌خواند با اينكه هر دو مختارند اين طور نيست كه آن‌كه نماز شب مي‌خواند مجبور باشد آن‌كه نماز صبح را دير مي‌خواند مجبور باشد منتها يكي گرايش دارد علاقه دارد دوست دارد ديگري ندارد يكي مي‌رود حرم تا زيارت جامعه نخواند بيرون نمي‌آيد يكي هم يك سلام مي‌دهد فوراً برمي‌گردد آن يكي دلباخته است بيشتر مي‌ماند آن يكي عادي است فقط براي ثواب مي‌رود و برمي‌گردد اين مي‌شود (فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي) اين گرايشها رايگان نيست اين گرايشها عادي نيست تصادف نيست اين را امام اين كار را مي‌كند اين جاذبه را ايجاد مي‌كند پس جاذبه ايجاد كردن گرايش ايجاد كردن محبّت ايجاد كردن مستلزم سلبِ اختيار نيست موجب جبر نيست و امثال ذلك نيست انسان وقتي دوستِ چيزي شد و علاقه پيدا كرد آن زحمت را به آساني تحمل مي‌كند در مراسم جشن مثلاً مي‌بينيد جشن غدير كه شد اين تمام تلاش و كوشش‌اش را مي‌كند خوابش هم نمي‌برد از خواب و خوراكش كم مي‌كند با نشاط اين كار را مي‌كند اما در چراغاني كردن بعضي از مراسم مي‌بينيد خيلي آمادگي ندارد اين طور نيست كه حالا در آنجا مجبور باشد يا در اينجا مسلوب‌الاختيار باشد كه وقتي علاقه شد انساني به آساني انجام مي‌دهد عدّه‌اي از آن طرف در اثر گرفتار شدن به قَهرِ الهي (وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَي ٭ وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَي) و نشد اهل طغيان بود (وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَي ٭ وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَي) بعضي به آساني دروغ مي‌گويند، به آساني تهمت مي‌زنند اينها هم كسي مجبور نكرده آن هم كسي مجبور نكرده. خب، پس (وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ) در جريان (إِقَامَ الصَّلاَةِ) دو قول بود:

يكي اينكه اصلِ (إِقَامَ الصَّلاَةِ) «إقامة الصلاة» بود و اضافه ي (إِقَامَ) به (الصَّلاَةِ) جاي آن تاء را گرفته لذا تاء حذف شده ديگر «إقامة الصلاة» نمي‌گويند.

دوم اين است كه نه «إقامه» و «إقام» هر دو مصدر است و هر دو صحيح است اين طور نيست كه اصلش «إقامة الصلاة» بود و تاء حذف شده از آ‌ن قبيل نيست اما درباره ي معرفت‌شناسي كه ما خدا را مي‌شناسيم آيا مطلق است يا نه، اين قبلاً روشن شد كه فرق نمي‌كند چه در علمِ تجربي مثل طبيعيات به اصطلاح، زمين‌شناسي، آسمان‌شناسي، درياشناسي، گياه‌شناسي، جانورشناسي چه در علوم تجريدي مثل فلسفه و كلام، چه در علمِ شهودي مثل عرفان اين عالِم اعم از اينكه معرفت‌شناسي او تجربي باشد يا تجريدي باشد يا شهودي باشد نسبت به معلوم سه حال دارد اگر برتر از معلوم بود يا مساوي معلوم بود ممكن است معلوم را به خوبي درك كند اما نه اينكه اشتباه نمي‌كند معصوم است نه ممكن است آن را به خوبي درك كند و همه‌اش را درك كند و اگر كمتر از معلوم بود معلوم بزرگ‌تر از او بود اين بخشي را درك مي‌كند بخشي را درك نمي‌كند و اگر بفهمد كه آن معلوم بزرگ‌تر از اوست هميشه معرفتش را با اعتراف مُنضم مي‌كند اين جريان «ما عَرفناك حقّ معرفتك» يك اصل كلي است كه عبارت از انضام اعتراف به معرفت درباره ي خداشناسي ولو وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم باشد حضرت معرفتِ او با اعتراف همراه است يعني آن مقداري كه ما شناختيم مقدار قوّه ي بشريّه بود ولو بشر نبيّ باشد بقيه هم «ما عَرفناك حقّ معرفتك» چه اينكه حقّ عبادت خدا را هم كسي انجام نداده. خب، پس اگر معلوم بالاتر عالِم باشد و عالِم بداند كه معلوم بالاتر از اوست هميشه معرفت‌شناسيِ او ملفّقي است از معرفت و اعتراف و اگر نداند كه ممكن است ادّعاي گزاف بكند بگويد من او را بِكُنه شناختم اين يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه ما در باب علم حصولي در برهانها چيزي بزرگ‌تر از ما نيست براي اينكه دست مفهوم ماشاءالله باز است ما غير متناهي را درك مي‌كنيم با مفهوم كار داريم ديگر غيرمتناهي را درك مي‌كنيم ازل را درك مي‌كنيم ابد را درك مي‌كنيم مجموع ازل و ابد كه سرمد است درك مي‌كنيم اينها مفاهيم‌اند مادامي كه بحث فلسفه و كلام داريم مادامي كه بحث مفهوم داريم ذهن ما باز است اما همه ي اينها به حمل اوّلي غيرمتناهي‌اند يا ازل‌اند يا ابد مفهومِ ازل به حمل اوّلي ازل است وگرنه به حمل شايع صورتٌ ذهنيه به ذهن ما متّكي است در جريان شريك‌الباري اين طور است درباره ي خود باري هم همين طور است و «ما بِحَمْل أولٍ شريك حق عُدّ بحمل شايعٍ ممّا خَلق» الله هم همين طور است خدا هم همين طور است رحمان هم همين طور است اين مفاهيم به حمل اوّلي رحمان به حمل اوّلي رحمان است وگرنه به حمل شايع صورةٌ ذهنيه و دشواري اين است كه ما بايد بدانيم راه ديگري هست و هميشه معرفت را با اعتراف ضميمه بكنيم.

بيان نوراني مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل مي‌كند كسي به امام صادق(سلام الله عليه) عرض مي‌كند كه ما با يك مفاهيم سر و كار داريم فرمود اگر ما با مفاهيم سر و كار نداشته باشيم «لكانت توحيد أنّا مرتفعا» ما توحيدمان به همين براهين است ديگر از ما غير از اين ساخته نيست اگر ما با اين مفاهيم كار نداشته باشيم با اين براهين كار نداشته باشيم لازمه‌اش اين است كه مكلّف به توحيد نباشيم اين از غرر روايات حضرت است «لكانت توحيد أنّا مرتفعا» خب، پس مادامي كه با مفهوم سر و كار داريم بايد بدانيم كه هزينه ما همين است ما با مفاهيمي سر و كار داريم كه اين مفاهيم به حمل اوّلي اسماي حسناي خداي‌اند به حمل شايع صورت ذهنيه هستند اگر كسي بگويد نه آقا من با خارجِ اينها كار دارم مي‌گوييم اين خارج يك خاء هست و يك الف است و يك راء و جيم اين لفظي كه گفتيد اين مفهومِ شما خارج به حمل اوّلي است ذهن به حمل شايع مي‌گوييد نه آقا من الموجود العيني را بحث مي‌كنم مي‌گوييم اين عين يك عين است و يك ياء است و يك نون يك لفظ اين مفهومي است در ذهن شما اين عين به حمل اوّلي است ذهنِ به حمل شايع ما اگر خواستيم به خارج راه پيدا كنيم راهِ شهود داريم آن راه شهود هم مشخص است كه تا كجا مرزِ اوست اما حالا نسبيّت بنابراين ما اگر معلوم بالاتر از ما باشد ما يقيناً به همه ي حيثيّاتش توجه نمي‌كنيم اين يك، اگر در مسائل ديني باشد آن‌كه از همه برتر است يعني ذات اقدس الهي انبيا را كه فرستاده يك صراط مستقيمي به همه‌شان داده كه در اين حوزه هر چه هست تصديق است (مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ)، (مُصَدِّقاً) قبلي مبشِّر بعدي است بعدي مُصدّق قبلي است اينجا ديگر پولوراليزم و كثرت‌گرايي و اينها نيست چون همه يك راه آمدند مي‌ماند مسئله شريعت كه اينجا سخن از ناسخ و منسوخ است (لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً) اينجا تكثّر هست اما نه تكثّر پولوراليزمي تكثّر است يعني وجود مبارك ابراهيم در عصر خودش شريعتي داشت وجود مبارك موسي شريعتي، وجود مبارك عيسي شريعتي، حضرت ختمي نبوّت(عليهم السلام) شريعتي، در يك عصر اين‌چنين نيست كه چند شيء حق باشد تا بشود تكثّر در يك عصر يك شيء، يك شيء يعني يك شيء حق است لذا فرمود: (فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا) درست است براي حضرت مسيح چيزي گفتيم براي حضرت موسي چيزي گفتيم براي حضرت عيسي چيزي گفتيم آنها در آن عصر حق بود الآن اينجا يك چيز، يك چيز يعني يك چيز (فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا) يك دانه است تَثنيه نيست صراطين نيست فضلاً عن الصُرُط يك صراط است و لاغير. پس تكثّر در قسمت معرفت اين بله ممكن است بعضيها فلان اسم الهي را مي‌شناسند فلان اسم الهي را مي‌شناسند اما آنكه دين آورده خطوط كلي است و مشخّص است و (مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ) آنكه مربوط به شريعت و منهاج است تكثّر حق است اما براي هر عصري يك شريعت نه اينكه در يك عصر چند شريعت باشد در هر عصري يك شريعت است منتها در زمان جاهليّت مسائل بت‌پرستي بود شما اين جريان ابوريحان بيروني را كه نقل مي‌كنند مي‌بينيد اين از بزرگان معاصر با بوعلي است اينكه مي‌گوييم جزء بزرگان است يعني در هر هزار سال دو هزار سال چنين آدمي پيدا مي‌شود وگرنه ما علماي بزرگ كم نداريم اينها آن تك‌درختي‌اند كه بالأخره بدون استاد اين طور شدند يعني مرحوم بوعلي بدون استاد فيلسوف شد، طبيب شد، رياضيدان شد، منجّم شد، فقيه شد همين، بدون استاد يعني بدون استاد خودش مي‌گويد من بخشهايي از منطق را نزد ابوعبدالله ناتلي خواندم وقتي به مشكلات منطق رسيدم ديدم از او برنمي‌آيد خودم نشستم حل كردم كسي كه نه استاد دارد نه شاگرد دارد خب ممتاز است ديگر اين همه درسهايي كه گفته يك نفر كسي كه تالي تِلو او باشد پيدا نشده اين بهمنيار با اين كتاب تحصيل يك كتاب قَدَري است او هم نام كسي را نمي‌برد اما در اين كتاب قوي همين تحصيل مي‌گويد اگر يك حوزه ي علميه‌اي بود و اگر كتابخانه‌هايي مي‌بود و اگر اساتيدي بود و اگر شاگردان فراواني بود پيدايش صاحب اين هذه التصانيف كالمعجزه است در حالي كه هيچ كدام از اينها نبود قدري هم كتاب جمع كرد كه اين را هم سوزاندند اين گونه افراد كم گير جهان مي‌آيد اينكه يونسكو اشتباه كرده خودش را از اين فضيلت محروم كرده در اين روز جهاني فلسفه كه بيش از صد فيلسوف آمدند به ايران او خودش را كنار كشيده او خودش را از مَهد علم و عقل محروم كرده كه ما نصيحت كرديم ديگر از اين كارها نكند هر جا سخن از ايرانِ اسلامي است مهد اسلامي است اين بايد حضور پيدا كند ابوريحاني بيروني در تحقيق ماللهند مي‌گويد در جاهليّت يونان همان طوري كه ما دوران جاهليّتي داشتيم در مكه يونان هم جاهليّتي داشت بعد از جاهليّت وجود مبارك حضرت مسيح آمد در جاهليّت يونان سقراط قيام كرد و براي حفظ توحيد كُشته شد خب اينها را هم حضرت ابراهيم تربيت كرد ديگر اينها جزء شاگردان ابراهيمي‌اند نبايد به آن كَثر اسلام جاهليّه مرحوم ملاصدرا از زمان لقمان و امثال سليمان و اينها اقتدا كرد.

غرض آ‌ن است كه اين گونه از افراد را ذات اقدس الهي به وسيله ي انبيا پروراند و انبيا كساني‌اند كه در آن مراحل پاياني به جايي مي‌رسند كه خداي سبحان آنها را هاديِ به امر مي‌كند كه مي‌توانند در دلها اثر كنند مُرده را زنده كنند بيماران را شفا بدهند (يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا) چون هدايت، هدايت تكويني است اختصاصي به مسئله ي شريعت ندارد شفا هست، احياي موتا هست و صدها مشكلات هست بنابراين توسّل را از آن (وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ) درست است مي‌شود كمك گرفت اما از (وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ) تمسّك به عام در شبهه ي مصداقيه خود عام است (وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ) مي‌گويد وسيله پيدا كنيد اما چه چيزي وسيله است اين را قرآن بايد مشخص كند و روايات ما بگوييم چون (وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ) است توسّل حق است اين تمسّك به عام در شبهه ي مصداقيه خود عام است اين (وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ) مي‌گويد وجه‌الجمله توسّل حق است اما به چه چيزي گاهي (وجعلت الإقرار لاذبن وسيلتي) اقرار وسيله است، توبه وسيله است، اعتقاد به توحيد وسيله است، ولايت اهل بيت وسيله است، غدير وسيله است اينها به وسيله ي ادله ي خارجي مشخص مي‌شود اما (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا) اين خودش مصداق خارجي مشخص كرده فرمود اينها هاديانِ به امرند مصداق كاملش ارواح اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند.

     «و الحمد لله ربّ العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo