< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

89/12/21

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ ﴿45﴾ أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور ﴿46﴾ وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ ﴿47﴾ وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿48﴾ قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ ﴿49﴾ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴿50﴾ وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ ﴿51﴾

بخشي از قصص انبيا(عليهم السلام) را بعد از اينكه ذكر فرمود و انشعاب اقوام به دو قِسم مؤمن و كافر را هم مطرح فرمود, بشارت و انذار را هم ضمناً ذكر فرمود. پايان حَسَن مؤمنان را يادآوري كرد عاقبت سوء تبهكاران را هم بازگو كرد بعد فرمود بسياري از قريه‌ها بودند كه در اثر ظلمِ اهلشان ويران شدند خواه در مناطق باديه‌اي خواه در مناطق شهري و چه بسا چاههاي پرآبي كه معطَّل مانده است و قصرهاي گچ‌بُري‌شده ي گچ‌كاري‌شده ي محكمي هم معطّل مانده است. در برخي از روايات بئر معطَّل بر امامي كه كسي به حضرتش مراجعه نكرده و نمي‌كند و از او بهره نمي‌برد تطبيق شده است كه اين بحثها را در ضمن روايات تفسيرهاي روايي ملاحظه فرموديد.

قرآن كريم گاهي اين افعال را به صورت متكلّم مع‌الغير ذكر مي‌كند كه مدبّرات الهي به اذن خدا در كارند و گاهي هم براي اثبات توحيد كه آن مدبّرات در تحت تدبير خداي سبحان‌اند و لاغير متكلّم وحده را يادآوري مي‌شود لذا گاهي در همين بخشها مي‌فرمايد: ﴿فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ﴾ كه متكلّم وحده است در اين دو قسمت, بعد مي‌فرمايد: ﴿وَكَم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا﴾ كه متكلّم مع‌الغير است. آنجا كه مدبّرات امر حضور دارند متكلّم مع‌الغير است آنجا كه براي بيان توحيد است كه مدبّرات امر به اذن خدا كار مي‌كنند متكلّم وحده است گاهي هم ممكن است منظور توحيد باشد ولي تفخيماً و تعظيماً و اِجلالاً متكلّم مع‌الغير ياد بشود بنابراين متكلّم مع‌الغير ياد شدن براي دو نكته است و متكلّم وحده ياد شدن براي يك نكته.

مطلب ديگر اينكه, اينكه فرمود: ﴿وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ﴾ حتماً بايد توجيه بشود كه اهلش ظالم‌اند خود قريه ظالم نيست. در بعضي از آيات مثل سوره ي مباركه ي «يوسف» و امثال «يوسف» گذشت كه ناظران به صحنه‌هاي تكوين اينها دو گروه‌اند اوساط آنها در بخشي از اين آيات ناچارند كه مضافي تقدير بگيرند يا مجازِ در كلمه را تحمّل كنند يا مجاز در اِسناد را كه مجاز عقلي است تحمّل كنند نظير ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾ يا ﴿فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾ و مانند آن, اينها مي‌گويند چون قريه جواب‌دهنده نيست پس ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾ پس منظور اين است كه «وأسئل أهل القريه» و چون جدار اهل اراده نيست ديوار جامد است و مريد نيست اين تعبير ﴿فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾ حتماً معناي مجازي است يا در كلمه مجاز اِعمال شده است اراده به معناي:

«يَمِيلُ» يعني در شُرُف سقوط است به معناي خودش نيست يا اِسناد اراده به جدار مجاز است بالأخره يا مجاز عقلي است يا مجاز لغوي. آنها كه اوحديّ از اهل نظرند مي‌گويند كه چون همه ي موجودات برابر آن طوايف پنج‌گانه آيات قرآن كريم اهل اسلام‌اند, اهل تسبيح‌اند, اهل سجده‌اند, اهل تحميدند, اهل طاعت‌اند طبق اين پنج آيه از آيات قرآن چيزي نيست كه در عالَم اهل ادراك نباشد اگر كسي بتواند از قريه, از زمين سؤال بكند آنها جواب مي‌دهند و جدار هم يقيناً مي‌تواند اراده داشته باشد. آنها يك ديد ديگري دارند اينها يك ديد ديگري اين مجازات قرآن يا متشابهات قرآن نزد يك عدّه محكمات است اين‌چنين نيست كه همه ي مجازات نزد همه مفسّران مجاز باشد چه در مجازِ كلمه چه مجاز در اسناد, اما بعضي از جاهاست كه قرينه ي عقلي هست بر اينكه حتماً بايد مضافي در تقدير باشد نظير همين مسئله ي ظلم, اينكه فرمود: ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ﴾ زمين هرگز ظلم نمي‌كند جدار هرگز ظلم نمي‌كند احجاز هرگز ظلم نمي‌كنند اينها مُسلِم‌اند, مطيع‌اند, مُسبِّح‌اند, ساجدند و مُحَمِّد, اگر اين‌چنين‌اند و ظلم نمي‌كنند اسناد ظلم به اينها مجاز است براي حقيقت‌يابي بايد مضافي تقدير بشود يعني اهلش ظالم‌اند لذا فرق است بين ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾ كه نيازي به حذف نيست, بين ﴿فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾ كه نيازي به حذف نيست و اين آيه ي محلّ بحث كه ﴿وَهِيَ ظَالِمَةٌ﴾ كه حتماً نياز به حذف است.خب, فرمود اين قريه‌اي كه ما هلاك كرديم بعضيها براي شما قصّه را گفتيم بعضيها قصّه را نگفتيم اين طور نيست كه قصص همه ي آنها آمده باشد.

سوره ي مباركه ي «نساء» آنجا فرمود داستان خيلي از انبيا را ما براي شما نگفتيم كه ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾ خب بالأخره اينكه مي‌گويند 124 هزار پيغمبر حالا 124 هزار نه, صد نفر در قرآن يك پنجمش آمده يا حداكثر 25 نفر نام شريفشان آمده اين يك چهارم آمده بقيه در قرآن كريم نيست گرچه حقيقت قرآن نزد اهل بيت است آنها مي‌دانند لذا در روايات هست كه خداي سبحان مثلاً وحيي براي پيامبري از پيامبران فرستاد و چنين فرمود خب آنها همه چيز را مي‌دانند ولي بالأخره در قرآ‌ كريم قصص خيلي از انبيا نيامده حالا 124 هزار را ما رها كرديم گفتيم صد نفر, قصّه ي 25 نفرشان در قرآن هست سرّش اين است كه خاوردور, باختردور در دسترس نبود تا خداي سبحان قصص آنها را نقل كند قصصي را نقل مي‌كند كه بفرمايد چرا نمي‌رويد از نزديك بررسي بكنيد سرشت و سرنوشت آنها روشن بشود كه چرا اينها ويران شدند. خب, اگر آن طرف آب اين طرف آب, آن طرف اقيانوس اطلس, اين طرف اقيانوس كبير اقوامي بودند چه اينكه حتماً بودند و قرآ‌ن مي‌فرمايد هيچ ملّتي نيست مگر اينكه ما براي او پيامبر فرستاديم ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ اگر قصص آنها را نقل مي‌كرد كه بر استنكارِ اينها افزوده مي‌شد لذا در سوره ي مباركه ي «نساء» و همچنين در بخشهايي از سوره ي مباركه ي «زمر» يا قاصر فرمود قصص بعضي از انبيا را ما نگفتيم (اين يك), در سوره ي مباركه ي «هود» دارد كه خيليها را ما از پا در آورديم بعضيها هنوز سرِ پا هستند آثارشان هست آيه ي صد سوره ي مباركه ي «هود» اين است كه ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَي نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ﴾ اينها كه ما براي شما گفتيم بعضي از قُراء هنوز سرِ پا هستند بعضيها دروشده‌اند «حَصيد» فعيلِ به معني مفعول است مَحصود.

«يوم حصاد» يعني يوم درو كردن فرمود بعضي از قريه‌ها هستند كه ما اينها را درو كرديم ديگر حالا ويران شدند محصودند بعضيها هستند هنوز سرِ پا هستند خب آنهايي كه ﴿لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾ نزد اهل بيت(عليهم السلام) است, بنابراين فرمود خيلي از چيزها را ما نگفتيم و آن هم كه گفتيم فرق مي‌كند بعضيها نظير عادند نظير ثمودند كه نه تمدّن آنها مشابه داشت و نه ظلم آنها نذير داشت ما هم كيفري به آنها داديم بي‌نظير. در سوره ي مباركه ي «فجر» آيه ي شش به بعد اين است ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ٭ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴾ اِرَم, باغ, ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ هنوز هم كه هنوز است تقريباً شصت قرن مي‌گذرد از جريان بعضي از اهرام مصر هنوز نتوانستند كسي تازه بفهمند اين را چطور مي‌سازند در آن سرزميني كه سنگ نبود چه رسد به اينكه مثل او بسازند. خب, اين با گذشت هزارها سال اين طور است اينجا مي‌فرمايد: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ در بحثهاي قبل هم مشابهش را داشتيم كه اينها ويلايِ ييلاقي نداشتند بلكه كوه را يك ويلا مي‌ساختند ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ خب اين كوههاي سر به فلك كشيده الآن بعضي از جاها آثار باستاني هست در شمال هست در جاهاي ديگر هم هست اين كوه را مي‌تراشيدند اتاق ورودي, اتاق مهمان, اتاق پذيرايي, استحمام همه را در اين كوه درست مي‌كردند الآن هم بعضي از آثار مخروبه‌اش هست كه ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ نه اينكه مي‌روي در دامنه ي كوه ويلا مي‌سازيد خب اينها كساني بودند كه ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ فرمود چنين قدرتي, تمدّني, مهندسي و معماري در روي زمين نبود به همان اندازه كه تمدّنشان بي‌نظير بود ظلمشان هم بي‌نظير بود اينها كساني بودند كه ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ ٭ وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ ٭ وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ ٭ الَّذِينَ طغَوْا فِي الْبِلاَدِ ٭ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ﴾ ما اينها را بر اساس ﴿فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ ٭ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ گرفتيم, خب نبايد توقع داشت كه قوم حضرت ابراهيم مثل عاد و ثمود معذّب بشوند لذا در سوره ي مباركه ي «انبياء» كه قبلاً گذشت فرمود ما ﴿فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ﴾ جريان نمرود و اتباع نمرود يك حساب دارند, قوم وجود مبارك ابراهيم كه او را تكذيب كردند يك حساب ديگري دارند آنهايي كه گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ يك طور عذاب شدند اينها كه دنباله‌رو بودند و نپذيرفتند يك طور ديگر عذاب شدند كه فرمود: ﴿وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ﴾ كه آيه ي هفتاد سوره ي مباركه ي «انبياء» بود بنابراين اقوام چون دركاتشان فرق مي‌كرد كيفرهاي آنها هم فرق مي‌كرد لذا همه ي اينها نظير عاد و ثمود و مانند آن معذّب نشدند ولي خيلي از قُراء به عذاب الهي گرفتار شدند و آثارشان مانده.

چهار كار است كه اين چهار كار شده يا چهار امر موجود است و چون بي‌خاصيّت است و بي‌اثر است مثل آن است كه اينها معدوم باشند اين آيه هم وظيفه ي گردشگران را روشن مي‌كند هم وظيفه ي كساني كه ميراث فرهنگي را سرپرستي مي‌كنند و گزارشگرند مشخص مي‌كند. مي‌فرمايد آنهايي كه گزارشگرند بايد روشن كنند تاريخ بدانند كه از كجا بود و به كجا ختم شد چرا به اين روز سياه در آمد اينها كه گردشگرند بايد خوب گوش بدهند عبرت بگيرند نه تماشا كنند, ولي متأسفانه آنهايي كه ميراث فرهنگي را به عهده دارند ميراث‌بان‌اند بلد نيستند چه بگويند اينها هم كه گردشگرند بلد نيستند براي چه بروند به سراغ اين ميراث فرهنگي. اين چهار امر آن است كه اينها بايد گردشگري بكنند (يك), داراي قلبِ متفكّر باشند (دو), اگر قلب متفكّرِ آثار باستان‌شناسي ندارند بايد گوشِ شنوا داشته باشند (سه), نشد چشمِ بينا داشته باشند اين آثار را مطالعه كنند كتابِ تاريخي را مطالعه كنند و بفهمند (چهار), اينها گوشِ بي‌خاصيت, چشمِ بي‌خاصيت, دلِ بي‌خاصيت, سفرِ بي‌خاصيت دارند چون اين چهارتا موجود است (يك), هيچ كدام كارآمد نيست (دو), فرمود هيچ كدام نيست يعني اينها چرا سفر نمي‌كنند با اينكه هميشه در سفرند, چرا عقل ندارند با اينكه عقل دارند ولي كارآمد نيست, چرا گوش ندارند براي اينكه گوش نمي‌دهند, چرا چشم ندارند براي اينكه كتابِ تاريخ مطالعه نمي‌كنند, بنابراين اين چهار امر موجود است (اولاً), بي‌خاصيت است (ثانياً), موجود بي‌خاصيت به منزله ي معدوم است (ثالثاً), لذا مي‌فرمايد: ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا﴾ خب اينها مرتب دارند مي‌گردند ولي مي‌فرمايد اينها چرا سير نمي‌كنند يعني اين سير, سيرِ تماشاست نه عبرت, عبرت آن است كه انسان محقّقانه صحنه‌اي را مي‌بيند بعد تصميم مي‌گيرد از جهلِ علمي به خودِ علم عبور مي‌كند از جهالتِ علمي به عقلِ عملي عبور مي‌كند, از سفاهت به درايت عبور مي‌كند مي‌شود عبرت, اگر كسي عبور نكرد تحوّلي در او پيدا نشد اين اهل عبرت نيست اين فقط تماشا كرده خب تماشا كه هنر نيست و كمال نيست عبرت, كمال است. فرمود: ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ﴾ با اين سه خاصيّت ديگر ﴿فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ كه ﴿يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ اگر خودشان تحليل‌گرند آثار باستاني را بلدند, شناسايي مي‌كنند خب خودشان اين كاره‌اند در قرآن كريم در سوره ي مباركه ي «حجر» كه بحثش قبلاً گذشت از اينها به عنوان متوسِّم ياد كرد.

متوسّم يعني وَسْمه‌شناس, يعني سيماشناس, يعني علامت‌شناس, يعني آثار باستاني‌شناس كه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ متوسّم يعني كساني كه اهل سيما هستند سيما به معني صورت نيست از وَسَمه, يَسِمُ است سِمِه يعني علامت, موسوم يعني علامت‌دار سيما به معناي علامت است نه به معني صورت فرمود متوسّم يعني كسي كه علامت‌شناس است آثار باستاني را مي‌شناسد چنين كسي بايد باشد كه ما وقتي آثار باستاني را براي او مطرح مي‌كنيم او كاملاً تعقّل بكند در بخشهايي فرمود ما جريان دو شهري را كه در سرِ راه شما حجازيهاست كه از مكّه به طرف شام مي‌رويد ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾ اِمام آن بزرگراه را مي‌گويند امام كه آمد وقتي وارد اين امامت شد يقيناً ديگر لازم نيست از كسي بپرسد خود اين امام, انسان را به مقصد مي‌رساند بزرگراه خاصيّتش اين است بزرگراه را مي‌گويند امامِ مبين فرمود شما كه از مكه به طرف شام مي‌رويد يك راههاي فرعي دارد هيچ, يك بزرگراه دارد كه شما را مستقيماً از مكّه به شام مي‌رساند اين سرِ راهتان است اين دوتا شهري كه ما ويران كرديم اينها كنار همين امامِ مُبين‌اند يعني بزرگراه‌اند همه‌تان از آن عبور مي‌كنيد اما ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ اگر كسي متوسِّم باشد, وَسمه‌شناس باشد, سيماشناس باشد, ميراث فرهنگي را بشناسد, آثار گذشته را بداند مي‌فهمد كه چه كساني بودند ما اينها را خاك كرديم اينجا جمع آورده فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ ظرفهاي آنها آيه است, بِناهاي آنها آيه است, احجاب و خَشبه‌ها و آجرهاي آنها آيه است, جمجمه‌هاي آنها آيه است ولي اصلش را كه جامع همه ي اينهاست مفرد ذكر كرده ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ مؤمن اين را آيه الهي مي‌داند كه آنجا ديگر مفرد است ولي فرمود وقتي وارد اين حفّاري شديد كنار اين حفّاري شديد وارد شديد نشانه‌هاي فراواني از قِدمت و تمدّن مي‌بينيد اما اگر متوسّم باشيد اگر متوسّم نباشيد خب تماشا مي‌كنيد اينجا هم فرمود چرا اينها گوش ندارند, چرا اينها چشم ندارند چرا اينها سفر نمي‌كنند با اينكه هر چهارتا هست چون بي‌خاصيت است همه حكمِ عدم گرفته وگرنه اين طور نيست كه اينها معدوم باشند كه اينها در حقيقت موجودند منتها بي‌خاصيّت.

 پرسش:؟پاسخ: بله, چرا ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا﴾, ﴿لَمْ يَسِيرُوا﴾ اينها چرا سفر نمي‌كنند با اينكه سفر مي‌كردند اين اوّلي معدوم است آن سه‌تا هم معدوم‌اند خب.

 اينكه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ در همان سوره ي مباركه ي «حجر» بود كه.

 پرسش:؟پاسخ: بله, گاهي امتحان است گاهي عذاب است ولي خداي سبحان هرگز ملّتي را به اين هلاكت دسته‌جمعي نمي‌كند هيچ عاملي بدون جهت نيست خداي سبحان همه ي اينها را مي‌تواند رهبري كند راهنمايي كند فرمود اول نسيمي مي‌وزد بعد كم كم تندباد مي‌شود بعد درجه ي دما بالا مي‌رود بعد ابر توليد مي‌شود اين ابرها تلقيح مي‌شوند باردار مي‌شوند حالا كجا اين بارشان را وضع حمل كنند ببارند فرمود ما براي اينكه اينها به كسي آسيب نرساند به اينها رَحِم داديم از مجراي خاصّ رَحِم اين بارانها مي‌ريزد ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ اينها را غربالي كرديم كه غربالي آب بدهند اما ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَي الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾.

روايات اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند وقتي خداي سبحان ببيند ملّتي لايق نيستند دستور مي‌دهد اين ابرها به طرف دريا بروند آنجا ببارند ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَي الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾ فرمود: ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾ اينها اگر مستقيم باشند در صراط مستقيم باشند ما هم بارانِ به موقع مي‌فرستيم, آبِ به موقع مي‌فرستيم, تگرگِ به موقع مي‌فرستيم, برفِ به موقع مي‌فرستيم اينها بيراهه مي‌روند ما هم دستور مي‌دهيم اين آبها بروند دريا, اگر ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ﴾ چندين آيه است كه در رابطه تنظيم روابط حَسَنه ي جامعه ي بشري با حوادث روزگار است خب يك نفر دارد اداره مي‌كند ديگر, اين ما خيال مي‌كنيم گسيخته از عالميم عالم گسيخته از ماست خير, ما يك تافته ي جدابافته نيستيم جزئي از اين عالميم كارهاي ما در عالم اثر دارد كارهاي عالم در ما اثر دارد يك مديرعامل دارد اداره مي‌كند و هو الله خب اين خدا زلزله را اين طوري, باران را آن طوري, برف را آن طوري, سيل را اين طوري, خيليها هستند كه فرمود ما كلّ آسمان و زمين را براي شما مسخّر كرديم قدري دست دراز كنيد بهره ببريد ولي فكر تن‌پروري و عيّاشي هستند.

 چرا ساخت و چرا ويران شدند اينها را فرمود كه بايد بازگو كنند ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ كه ﴿يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ خب اگر هيچ كدام از اين چهارتا نبود يعني سيرِ عبرت‌آموز نبود, عقلِ متفكّر نبود, گوشِ شنوا نبود, چشمِ بينا نبود مي‌شود همان كه در سوره ي مباركه ي «بقره» بحثش گذشت در سوره ي «بقره» آيه ي 171 به اين صورت است ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً﴾ خب يك دام غير از آهن چيزي نمي‌شنود كه اين چوپان هر چه داد بزند و بگويد نرو به دنبال تك‌علف اينكه نمي‌فهمد كه اين فقط صدا را مي‌شنود خب اگر كسي فقط اُذُن داشته باشد نه سمع, عين داشته باشد نه بصر همين است فرمود اينها بصر ندارند فقط چشم دارند, سمع ندارند فقط اُذُن دارند مي‌شود حيوان و اگر كسي اينها را داشت, حق را از باطل تشخيص داد, صدق را از كذب تشخيص داد, محكم را از متشابه تشخيص داد در بخش معرفت و بر اساس اين عمل كرد مي‌شود بصير, اگر كسي در بخش اول ماند يا در بخش اول نماند ولي در بخش دوم كم آورد بصير نيست اينها را قرآن كريم يكي پس از ديگري مشخص كرد فرمود اين گروه فاقد اين امور چهارگانه هستند لذا قلبشان مريض است يا چشمشان كور است و مانند آن.

سوره ي مباركه ي «طه» گذشت كه عدّه‌اي كور محشور مي‌شوند نه كوري كه جهنّم را نبيند كوري كه جهنّم را مي‌بيند ولي بهشت را نمي‌بيند همينهايي كه خدا فرمود: ﴿وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾ همينها عرض مي‌كنند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ ما جهنم را ديديم ما را برگردان اصلاح مي‌شويم فرمود خير شما اصلاح‌شدني نيستيد يا خدا به آنها نشان مي‌دهد فرمود: ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ خب اين هم سِحر است اين هم فسون و فسانه است؟! اين هم جهنم است ديگر. اين جهنّمي همان طوري كه در دنيا مسجد و حسينيه را نمي‌ديد مركز فساد را مي‌ديد در قيامت هم بشرح ايضاً بهشت و اهل بهشت را نمي‌بيند جهنم و اهل جهنم را مي‌بيند اين طور نيست كه كور باشد هيچ جا را نبيند اين كور است مؤمن و بهشتيان را نمي‌بيند وگرنه جهنّميان را كاملاً مي‌بيند. خب, فرمود اينها اين طورند در حدّ شيطان دارند زندگي مي‌كنند و چون عجولانه به سر مي‌برند و تكذيب مي‌كنند ـ معاذ الله ـ وحي الهي را گاهي مي‌گويند كه بر اساس ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ﴾ مي‌گويند: ﴿ربنا امثر علينا عذاب. من عذاب اليم﴾ گاهي اين طور مستعجلانه عذاب مي‌خواهند گاهي به حضرت نوح عرض مي‌كنند كه ﴿يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ چون باور ندارند در اين گونه از بحثها خدا مي‌فرمايد: ﴿وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾ به تعبيرات گوناگون اينها شتاب‌زده به دنبال عذاب هستند مي‌گويند اگر راست مي‌گويي عذاب را بياوريد ولي ﴿وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ (يك), ﴿وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾ روزي كه عذاب خدا مي‌آيد عذابِ يك روزه كارِ هزار ساله را مي‌كند (دو), خيليها را هم ما عذاب كرديم اينها را هم ببينند (سه), لذا اين ﴿وَكَأَيِّن﴾ اينجا هم باز ذكر مي‌كند اين ﴿وَكَأَيِّن﴾ كه در آيه ي 48 است با ﴿وَكَأَيِّن﴾ كه در آيه ي 45 آمده هماهنگ است آنجا فرمود: ﴿وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنَاهُمْ﴾ اينجا مي‌فرمايد: ﴿وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا﴾ بعد ﴿أَخَذْتُهَا﴾.

مسئله ي انذار با مسئله ي تبشير دو وظيفه ي انبيا(عليهم السلام) است ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ لكن اكثري مردم با انذار اطاعت مي‌كنند نه با تبشير وگرنه اين همه فضايلي كه براي نماز شب ذكر شده است مي‌بينيد اهل تهجّد كم‌اند اما نماز صبح را حتماً مي‌خوانند براي اينكه سخن از وجوب است و تركش عذاب الهي را به همراه دارد اگر مردم «شوقاً إلي الثواب» كار مي‌كردند نماز شب را از دست نمي‌دادند ولي چون «خوفاً مِن العِقاب» كار مي‌كنند نماز صبح را حتماً مي‌خوانند. مسئله ي انذار مهم‌تر از مسئله ي تبشير است براي اينكه اكثري مردم بر اساس انذار تربيت مي‌شوند لذا در عين حال كه انبيا(عليهم السلام) براي تبشير و انذار آمدند ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ در هيچ جاي قرآن تبشير به صورت حصر ذكر نشده كه مثلاً پيغمبر مي‌فرمايد «إنّما أنا مبشّر» يا خدا به او بفرمايد «إنّما أنت مبشّر» ولي ﴿إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ﴾, ﴿إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ﴾ در قرآ‌ن هست تو فقط براي انذار آمدي علما هم كه ورثه ي انبيا هستند ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾شان براي ﴿ولينذر قومهم﴾ است نه اينكه فقط براي انذار است «يبشروا» هم هست ولي كاربرد اساسي انذار است مردم خوفاً عبادت مي‌كنند گروه كمي هستند كه شوقاً عبادت مي‌كنند اكثري براي ترس از جهنم و كيفر الهي عبادت مي‌كنند لذا ذات اقدس الهي در عين حال كه سِمَت انبيا(عليهم السلام) را به تبشير و انذار خلاصه كرده به صورت حصر گاهي مسئله ي انذار را مطرح كرده فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ﴾ يا به پيغمبر فرمود تو بگو ﴿إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ﴾, ﴿أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ﴾ يا فرمود: ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾, ﴿سَيَذَّكَّرُ مَن يَخْشَي﴾ و مانند آن. اينجا هم باز فرمود: ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ﴾ اين حصر است با اينكه هم مبشّر است هم نذير, اين‌چنين نيست كه تنها سِمَت حضرت انذار باشد كه هم تبشير است هم انذار منتها كاربرد انذار فراوان است و آنها هم كه ﴿يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾ با انذار بايد تهديد مي‌شدند ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ﴾ من خيلي به صورت شفاف آثار را مي‌گويم بارها هم عنايت كرديد.

مرحوم مفيد نقل مي‌كند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي جريان جهنّم را نقل مي‌كرد «تَحماه و جناته كأنّه مُنذِر جيشٍ» مثل اينكه در شبهاي عمليات در خاكريز پشت خاكريز اول فرمانده لشكر باخبر شد كه دشمن دارد حمله مي‌كند خب اين وقتي كه دارد از حمله ي دشمن خبر مي‌دهد كه به صورت خوشحالي و بشّاش و اينها كه نيست كه صورتش سرخ است اين در حال هراس و غضب و اينها دارد خبر مي‌دهد مرحوم مفيد از امام(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي مي‌خواهد از جريان جهنم سخن بگويد تمام صورتش سرخ مي‌شد «كأنّه مُنذر جيشٍ» مثل اينكه مي‌خواهد از حمله ي جيشِ جرّار خبر بدهد.

عالِمان دين مي‌آيند در حوزه‌هاي علميه براي اينكه به اين درجه برسند آن درجات عادي بحث كردن, فقيه شدن, حكيم شدن اينها سخت نيست چه اينكه خيليها به اينجا رسيدند اما مُنذِر شدن سخت است يعني كسي بتواند تحوّلي در دلهاي مردم مخصوصاً جوانها ايجاد كند وقتي حرف مي‌زند اين جوان منقلب بشود باور كند حرفِ او را اين بسيار كم است و رسالت اصلي عالِمان دين هم همين است ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ اينجا هم فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ﴾ خب, براي اينكه روشن بكند اين حصر, حصر اضافي است نه حصرِ حقيقي, تبشير هم در كنارش ذكر مي‌كند همين معنا را با «فاء» تفسيريه تقسيم مي‌كند فرمود من منذرم ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ خب اينكه تبشير است اينكه انذار نيست اين براي اينكه قرينه ي متّصل باشد كه اين حصر, حصر اضافي است نه حصرِ حقيقي يعني من هم بشيرم هم نذير, هم مبشّرم هم منذر, آنهايي كه ﴿آمَنُوا﴾ از نظر اعتقاد, ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ بارها عنايت كرديد كه ما همان طوري كه در دستگاه بيرون ما يك سلسله مجاري ادراكي داريم يك سلسله مجاري تحريكي داريم كه متولّي كار بخشي از امورند, متولّي ادراك بخشي از امورند ما نبايد مسائل اجرايي را از مسائل انديشه و درك توقّع داشته باشيم درك به عهده ي چشم و گوش است كار به عهده ي دست و پاست حالا اگر دست و پاي كسي را بستند اين شخص مار و عقرب را ديد و فرار نكرد و مسموم شد نبايد به او اعتراض كرد كه آقا مگر نديدي خب بله ديد ولي چشم و گوش كه فرار نمي‌كند آنكه فرار مي‌كند دست و پاست كه بسته است يك عالِم بي‌عملي كه تفسير مي‌گويد آيه ي ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ را مي‌گويد مقاله هم مي‌نويسد سخنراني هم مي‌كند وقتي نامحرم را نگاه مي‌كند نبايد به او گفت كه آقا مگر نمي‌داني, چون دانستن كه چشم را نمي‌بندد آن عقل عملي كه «عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان» او متولّي اراده, اخلاص, نيّت, تصميم اوست او بسته است وجود مبارك حضرت امير همين جهاد اكبر كه مي‌گويند جهاد اكبر, جهاد اكبر را فقه اكبر دارد چون جهاد اكبر را كه در فقه اصغر نمي‌كنند اين جنگ با دشمن جهاد اصغر است و فقه بحث جهاد دارد, دفاع دارد, جزيه دارد, امر به معروف و نهي از منكر دارد.

پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «عليكم بالجهاد الأكبر» جهاد اكبر را به تعبير مرحوم ميرداماد در فقه اكبر مي‌خوانند چگونه ما نفس را بررسي كنيم الآن شايد دهها بار اين فرقِ عقل نظري و عقلِ عملي گفته شد كه متولّي اراده چه كسي است, متولّي عزم و اراده چه كسي است, متولّي انديشه چه كسي است, چطور مي‌شود عالِم بي‌عمل در مي‌آيد چطور مي‌شود عالِم با عمل در مي‌آيد باز هم مي‌بينيد سؤال يكي پس از ديگري هست.

وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در اين دو بيان فرمود در جهاد اكبر كسي شكست مي‌خورد فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ» گاهي مي‌بينيد كه هوس, هوا كاري به انديشه ندارد كاري به انگيزه دارد «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ» هويٰ يعني هوس يعني شهوت يعني غضب اينها كاري به عقل نظري ندارند اين هر چه مي‌خواهد بداند, بداند يك كتابخانه را حفظ باشد آن كه كتابخانه را حفظ است اهل جزم است, اهل تصوّر است, اهل تصديق است, اهل تحليل علمي است از او كه كاري ساخته نيست اين يك حاكمِ معزول است آنكه تصميم‌گيرنده است عقلي است كه «عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان» اگر روح قوي بود هم عقلِ عملي را حفظ مي‌كند هم عقلِ نظري را حفظ مي‌كند هر چه را كه فهميد به عقل عملي مي‌دهد تا او عمل كند آن روح كه ضعيف است در مبارزه ي با هوس به اسارت مي‌افتد در جبهه ي جهاد اكبر شكست مي‌خورد اين شهوت سر مي‌كِشد اين غضب طغيان پيدا مي‌كند اين عقلِ علمي را به دام مي‌كشد اسير مي‌كند پايش را مي‌بندد او را دفن مي‌كند روي قبرش مي‌نشيند اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ» اين است در آن پيمان و آن سندِ قباله‌اي كه براي عثمان‌بن‌اوفان نوشته كه خانه‌اي را اگر خواستي بخري من سند و قباله‌اش را تنظيم مي‌كند يك حدّش كذا, يك حدّش كذا حدود چهارگانه‌اش فلان است خب بالأخره قباله را بايد شهود امضا بكنند ديگر در نهج‌البلاغه قباله ي آن خانه را كه حضرت تنظيم كرد فرمود اگر نزد من مي‌آمدي من سند و قباله ي اين خانه را طرزي تنظيم مي‌كردم كه رغبت به خريد او نداشته باشي خب حالا قباله را تنظيم كردي خودش پاي اين قباله امضا كرده شهود چه كسي است؟ شاهدي كه بايد پايِ اين قباله را امضا كند چه كسي است؟ فرمود: «شَهِدَ عَلَي ذلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَي» اگر اين عقل دستش باز بود پاي او باز بود از بند هوس آزاد مي‌شود مي‌آمد در دفترخانه ي ما پاي اين قباله را امضا مي‌كرد الآن خب دستش بسته است پايش بسته است در جهاد اكبر اين عقلِ بيچاره زنجيري است وقتي زنجيري شد آدم مي‌شود عالمِ بي‌عمل با اينكه مي‌داند اين كار حرام است انجام مي‌دهد با اينكه مي‌داند فلان‌ جا رفتن معصيت است مي‌رود براي اينكه تصميم به عهده ي معرفت نيست تصميم به عهده ي آن معدِلَت است كه اين اسير است.

جهاد اكبر براي آن است كه انسان يك نيروي مسلّح پيدا كند اين هوا را سرِ جايش بنشاند تعطيل نكند شهوت و غضب را چون تعطيلي محبوب نيست ممدوح نيست باطل است فرمود نكاح سنّت من است هر كس از او اِعراض بكند از من نيست ولي نكاح را از منظر حيواني نبيند از منظر ارضاع غريزه نبيند حضرت فرمود: «مَن تزوَّج فقد أحرز نصف دينه» اين نگاه كجا آن نگاهِ ارضاع غريزه كجا فرمود اگر كسي اين نكاح را كه سنّت من است انجام داد نيمي از دينش را خودش حفظ كرده آن يكي به دنبال ارضاع غريزه است اين مي‌شود ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آن نگاه كجا اين نگاه كجا اين مي‌خواهد انسان تربيت كند.

 پرسش: حاج آقا ببخشيد راه تقويت اين عمل, درد را گفتيد خب درمان هم بگوييد؟

 پاسخ: خب بالأخره آن بحثهاي اخلاقي مي‌خواهد همين عملِ صالح, همين مراقبت, همين تمرين, همين مراقبتهاي روزانه همين طور است ديگر انسان هر كاري كه مي‌كند بايد طوري باشد كه رويش بشود بگويد خدايا به نام تو. اينكه مي‌گويند هر كاري كه مي‌كنيد بگوييد «بسم الله» حالا گفتيد ثواب بيشتري مي‌بريد نگفتيد مهم نيست.

عمده آن است كه انسان كاري كه مي‌خواهد بكند حرفي كه مي‌خواهد بزند غذايي كه مي‌خواهد بخورد معامله‌اي كه مي‌خواهد بكند پولي كه مي‌خواهد بگيرد پولي كه مي‌خواهد بدهد همه ي اين امور بايد رويش بشود بگويد خدايا به نام تو همين, همين راه مي‌شود براي اينكه بعداً بگويد ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ مرگ و زندگي من براي توست اگر كسي توانست اين را بكند بعد از مدّتي بعد برايش مَلكه مي‌شود بعد كم كم ذائقه ي او طرزي شامّه ي او طوري باصره ي او طوري سامعه ي او طوري كه از گناه رنج مي‌برد بويِ بد گناه آزارش مي‌دهد بنابراين حضرت فرمود اين قباله را عقل امضا مي‌كند اگر دست و پايش بسته نباشد ولي اگر دست و پايش بسته باشد اينجا نمي‌آيد در دفتر ما اين را امضا بكند «شَهِدَ عَلَي ذلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَي» خب, ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ رزقِ كريم با كرامت همراه است. وجود مبارك شعيب دارد كه ﴿رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ نبوّت رزقِ حَسن است نبوّت, ولايت, امامت اينها رزقِ كريم است اينها رزقِ حَسن است ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾ اينها تلاش و كوشش‌شان اين است كه دين را, مسئولان دين را, ائمه را, رهبران الهي را عاجز كنند كوشش‌شان اين است نه تنها خودشان مي‌خواهند معصيت كنند مي‌خواهند ما را به عجز بكشانند و حال اينكه توان اين كار را ندارند اينهايي كه تلاش و كوشش مي‌كنند بيراهه مي‌روند و سعي مي‌كنند معاجِز باشند مُعجِّز باشند ما و نماينده‌هاي ما را عاجز كنند ﴿أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾ كه «أعاذنا الله مِن شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

 «و الحمد لله ربّ العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo