< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

90/02/10

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾ إِلَّا عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ ﴿6﴾ فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿9﴾ أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿10﴾ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿11﴾ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴿14﴾

 مطالبي كه مربوط به آيات قبل بود و يك تذكّر كوتاهي هم لازم بود اين بود كه در جريان مِلك يمين و نكاح مُتعه چه در سوره ي مباركه ي «نساء» و چه در اوايل سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» آنجا مسئله ي نكاح و تعدّد زوجات و امثال ذلك گذشت اطلاق آيه و عموم آيه شامل همه خواهد بود اختصاصي به جوانها ندارد.

آيه ي 24 و 25 سوره ي مباركه ي «نساء» اين گذشت كه ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ در اولين روز بحث همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» آن مناظره ي مرحوم شيخ مفيد و ديگران بازگو شد مشروعيّت مُتعه, اطلاق متعه, عموميّت متعه چه براي جوان چه براي غير جوان, چه براي متأهّل چه براي غير متأهّل گذشت اما بحث در اين است كه اگر اين بخواهد در يك كشور قانوني بشود و رواج پيدا كند بايد همگان با فرهنگ عميق همكاري كنند نه اينكه مطهّران جلوي يك عدّه را بگيرند اينها در حدّ اولويّت قرار بگيرند و مانند آن, نه معنايش اين است كه براي اينها مشروع نيست. خيلي از مطالب ابتدايي است كه انسان با اينكه آن را باز مي‌كند براي يك عدّه معمّاست. خب اين مي‌شود مناظره ي مرحوم شيخ مفيد و ديگران.

فرع دوم آن است كه اين مِلك يمين در آيه ي 25 همان سوره ي مباركه ي «نساء» مشخص شد كه دو طايفه از آيات درباره ي ملك يمين است. يكي مطلق است كه ملك يمين چه غلام چه كنيز اين در آيات مكاتبه است كه اين مطلقها تقييد نشده كه آن در سوره ي مباركه ي «نور» است كه اشاره مي‌شود. اما در جريان نكاح دو طايفه آيه است يكي دارد ﴿مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ كه مطلق است يكي هم آيه ي 25 سوره ي مباركه ي «نساء» است كه مقيّد كرده فرمود اينكه ما مي‌گوييم مِلك يمين براي كنيز است نسبت به مرد نه براي غلام است نسبت به زن. فرمود: ﴿وَمَن لَم يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانِكُم مِن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ﴾ اگر كسي نمي‌تواند با زنهاي آزاد ازدواج كند لااقل با كنيز, اين معنايش اين نيست كه اگر كسي بتواند با زنهاي آزاد ازدواج بكند حتماً حرام است اين تقييد, مورد غالب است هدايتهاي عمومي است اين هم نظير همان است كه اگر يك وقت گفته مي‌شود اين مُتعه براي جوانهاست نظير همين است اين آيه كه مي‌فرمايد اگر كسي نتواند با ديگران ازدواج كند با مِلك يمين, با كنيز ازدواج كند. خب حالا اين طور نيست كه اگر كسي بتواند با غير كنيز ازدواج بكند ازدواجش با كنيز حرام باشد. به هر تقدير اين مِلك يميني كه در مسئله ي ازدواج و نكاح آمده آياتش دو طايفه است يك طايفه مطلق است كه ﴿مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ است نظير آيه ي محلّ بحث و آيات ديگر، يك طايفه‌اش مقيّد است نظير آيه ي 25 سوره ي مباركه ي «نساء» كه فرمود: ﴿فَمِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانِكُم مِن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ﴾ نه «فتاها» بنابراين اگر زني داراي كنيزِ مرد بود اين نمي‌تواند برابر ﴿مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ عمل كند اگر مردي داراي كنيز بود مي‌تواند برابر ﴿مَا مَلَكَتْ أَيْمَانِكُم﴾ عمل بكند.

مطلب ديگر اينكه فقط مشخص كرده كه حالا اگر كسي جاريه بود يا كنيز بود ﴿فَمِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانِكُم﴾ بود اين طور نيست كه در احكام فقهي با زنِ آزاد فرق بكند گرچه في‌الجمله فرق مي‌كند ولي در بسياري از احكام يكسان‌اند يعني اگر در حال عِدّه، نكاحِ لغوي با زن آزاد حرام است در مِلك يمين هم بشرح ايضاً، اگر در حال حيض، عادت، اگر عِدّه نمي‌تواند با زن آزاد عقد كرد كنيز هم بشرح ايضاً نمي‌توان با او نكاح كرد با اين هم بشرح ايضاً، اگر زن آزاده، حُرّه‌اي مُظاهره شد قبل از اَداي كفّاره نمي‌شود با او مقاربت كرد درباره ي كنيز هم بشرح ايضاً در بسياري از احكام بين جاريه و حُرّه يكسان است تفاوت فقهي نيست البته در بعضي از امور تفاوت فقهي است.

مطلب بعدی اينكه اين مِلك يمين آنكه مربوط به مسئله ي مكاتبه و امثال ذلك است آنجا ديگر فرق بين غلام و جاريه نيست آن را در سوره ي مباركه ي «نور» مشخص فرمود كه فرمود اينهايي كه مكاتبه مي‌خواهند بكنند آيه ي 33 و 34 سوره ي مباركه ي «نور» اين است كه ﴿وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً﴾ آنها كه كتابت را ابتغاء مي‌كنند يعني پيشنهاد كتابت مي‌دهند به مولايشان مي‌گويند ما عبدِ مُكاتب شما باشيم. ما با اين قرار با اين سند، ماهانه اين قدر به شما مي‌دهيم و آزاد باشيم اين را مي‌گويند قانونِ مكاتبه. در اين كتابت فرق بين غلام و جاريه نيست. فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ پيشنهاد مكابته مي‌دهند ﴿فَكَاتِبُوهُمْ﴾ با آنها مكاتبه كنيد يعني عبدِ مكاتب شما باشد كه اينها كم كم راهِ آزادي را پيدا كنند ﴿إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾ اما ﴿وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَي الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾ مبادا اين كنيزها را وادار كنيد اجازه بدهيد جلويشان را باز بگذاريد كه اينها كارِ نامحرمانه انجام بدهند فرقي بين كنيز و آزاد نيست بالأخره اين هم يك نكاح حساب‌شده دارند عِدّه‌اي دارند عقدي دارند ولو به عنوان تحليل براي تحليل هم يك احكام خاصّي است خب اينها براي ﴿مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ است و مُتعه.

 پرسش: استاد ببخشيد در جريان مُتعه مشكلاتي كه در دختران مجرّد پيش مي‌آيد آنها را چه كار كنيم؟

 پاسخ: بالأخره اين راه‌حلي است كه ذات اقدس الهي ارائه كرده ديگر، منتها ما دلمان مي‌خواهد كه همه ي امكانات را داشته باشيم و اگر يك وقت قانوني براي مملكت داشته ديگران هم بيايند خب دستِ قانون‌گزار هم بسته مي‌شود بالأخره راه اگر بخواهد احكام الهي پياده بشود بايد همه هماهنگي كنند ديگر اينها مي‌خواستند يا مي‌خواهند قانون‌گزاري كنند سيدناالاستاد در ذيل همين آيه دارد مي‌گويند هيچ چاره‌اي جز تشريع اين كار نيست يعني قانون‌گزاري ولي قانون‌گزاري در فضاي فكر باز و آزاد و هماهنگ صورت مي‌گيرد مشكلات آنها را هم بايد ديد وگرنه خب تا حال انجام مي‌دادند ديگر.

ايمان چيست و از چه سنخ كاري است كه با بحثهاي بعدي ما هم بايد هماهنگ باشد. جناب زمخشري در ذيل اين آيه‌اي كه فرمود: ﴿إِلَّا عَلَي أَزْوَاجِهِمْ﴾ اشكالاتي كه فخررازي داشت چند روز قبل نقل شد كه بعضي از تندروهاي اهل سنّت گفتند كساني كه اهل مُتعه‌اند اينها ـ معاذ الله ـ به زنا آلوده‌اند كه پاسخشان داده شد. اما زمخشري در كشّاف مي‌گويد كه «إن قلت» اگر كسي با متعه نكاح كرد آيا اين مشمول ﴿فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ﴾اند اهل ملامت‌اند يا نه، مي‌گويد «قلت» اگر نكاح صحيح باشد نه، اين شرطي را گذاشته ولي تندروي فخررازي و ديگران را هم ندارد بالأخره، گفت نه اگر برابر مثلاً نكاح صحيح باشد متعه هم داخل در ﴿أَزْوَاجِهِمْ﴾ است يك نحوه زوجيّتي است.

ايمان از چه سنخي است؟ ايمان از سنخ علم است يا از سنخ عمل؟ و اگر دقيق‌تر شديم ايمان «علمٌ عمليٌّ» كه در الميزان آمده يا «عملٌ علمي» كما هو الحق. ما در بحثهايي كه انسان دارد و خود انسان كار انجام مي‌داد انسان از آن جهت كه فاعلِ مختار است بايد بسياري از اين مبادي را در نظر بگيرد يكي تصوّر موضوع و محمول و امثال ذلك است، يكي تصديق به ثبوت محمول براي موضوع است كه اينها بخش امر نظر است و كار دانش، اينها لازم است ولي كافي نيست.

در طليعه ي بحث گفته شد كه ما يك عقد داريم يك عقيده، قضيه را كه در كتاب منطق مي‌گويند «تسمّي القضية عَقداً» براي اينكه گِره‌اي بين موضوع و محمول مي‌خورد وقتي محمول به موضوع گِره خورد عقد شد اين را مي‌گويند قضيه و به اصطلاح قضا و حكم و داوري نفس به ثبوت محمول براي موضوع صادر شد اين از حالت ترديد و شك در مي‌آيد چون قضا براي رفع ترديد و فصلِ خصومت است و اين مطلب مي‌شود قضيه، پس قضيه گفتنش به اين مناسبت است عقد ناميدنش به اين مناسبت است كارهاي علمي با اين حل مي‌شود. اما انسان يك موجود متفكّر مختار است كه با علم كار مي‌كند بنابراين يك عقد مستأ‌نف لازم است يعني بايد عصاره ي اين قضيه را به جان خود گِره بزند به نام عقيده تا عمل شروع بشود، اگر عصاره ي قضيه را به جان خود گِره نزد عقيده نشد، كار صادر نمي‌شود علم يك بخش خاصّ خود دارد عمل بخش خاصّ خودش را دارد اين مي‌شود علمِ بي‌عمل.

مطلب بعدي آن است كه آيا اراده عين علم است ايمان عين علم است؟ يقيناً نيست. آيا اينها هميشه ملازم‌اند؟ يقيناً اين‌چنين نيست. آيا اگر دستگاه علمي صد درصد سالم بود دستگاه عملي صد درصد سالم بود ملازم هم هستند؟ بله يقيناً ملازم هم‌اند اما اين ضرورت به شرط محمول است، اگر هر دو سالم بودند در جهاد نفس هيچ كدام اسير نشدند هر دو آزاد و مستقل بودند يقيناً بخش ايمان و اراده از علم پيروي مي‌كند نظير همان چهار قِسمي كه ما داريم ما اگر خواستيم ببينيم اراده از علم جداست بايد اراده و منشأ اراده را «لو خُليّت و تَبعها» حساب بكنيم نه به شرايط محمول. علم را با شرايط محمول و بشرط المحمول حساب نكنيم علم را «لو خليّت و تبعها».

منشأ علم، عقلِ نظري است كه مي‌فهمد. منشأ عمل، تصميم، اراده، محبّت، عشق، شوق، شهوت، غضب دستگاه جداست اين اگر سالمِ صد درصد بود آن اگر سالمِ صد درصد بود انسان يا مي‌شود معصوم يا مي‌شود عادل، اما بحث در اين است كه گاهي اين آسيب مي‌بيند، اين آسيب مي‌بيند اين آسيب‌ديدگي براي اين بخش عملي است نه بخش علمي نمونه‌اش هم در مثال بدن مشخص بود ما يك دستگاه تحريك و كار داريم يك دستگاه ادراك، اگر چشمِ كسي سالم بود و مار و عقرب را ديد اما پاي او بسته بود اين پايِ بسته نمي‌تواند با چشمِ بيدار و آگاه و بينا هماهنگ باشد اين بسته است، اگر كسي بگويد نه، اينها جداي هم نيستند منتها شما پا را بستيد خب بله اين ضرورت بشرط المحمول است. ما دستگاه ادراكمان كاملاً يعني كاملاً در تحليل عقلي جاي مسامحه و تسامح و تساهل و امثال ذلك نيست در عملِ قلب بازگو شد كه با اينكه اين رگهاي مويي كاملاً به هم چسبيده‌اند اما وقتي يكي از اين رگها بسته است و مايه سكته و ايست قلبي است بايد بي‌رحمانه گفت اين رگِ مويي كاملاً از اين رگِ مويي جداست براي اينكه مي‌خواهيم عالمانه حرف بزنيم وگرنه اينها به هم چسبيده‌اند. اگر كسي مُژه و پلكش بيمار باشد اين مي‌بيند كه گرد و خاك دارد مي‌آيد با اينكه چشم مي‌بيند و اين مُژه اگر روي اين پلك بيايد اين چشم سالم مي‌ماند ولي اين مُژه بيمار است اين پلك بيمار است اين با اينكه غبار را مي‌بيند نمي‌تواند پلك و مُژه را روي هم بگذارد اين گرد و غبار مي‌آيد چشمش به او آسيب مي‌رساند. حالا اگر كسي بگويد كه اگر مُژه سالم بود اگر پلك سالم بود اينها از هم جدا نبودند اين ضرورت بشرط المحمول است در بحثهاي علمي بايد معيارها را مشخص كرد اين پلك كارش حركت است آن مُژه كارش حركت است اين شبكه ي چشم كارش ديدن است اينها كاملاً از هم جدا هستند اگر يكي سالم بود ديگري مريض بود او كه سالم بود كار خودش را انجام مي‌دهد آنكه بيمار بود هماهنگ نيست لذا انسان با اينكه مي‌بيند، كور مي‌شود مي‌بيند غبار دارد مي‌آيد اما نمي‌تواند چشمش را ببندد شما از مُژه و پلك با شبكه ي ديد چه نزديك‌تر داريد ما يك امير داريم و يك سراج مُنير در باطن ما يك سراج مُنير است به نام علم، عقل نظري و علم كارِ حوزه و دانشگاه اين چراغ شفاف است. يك امير و فرمانروا داريم كه اين يا امّار بالحُسن است يا امّار بالسّوء آنكه بايد تصميم بگيرد اين است اين علم هيچ مشكلي در داخل خود ندارد صد درصد مي‌بيند اما اينكه بايد فرمان بدهد اين آسيب دارد اين آسيب‌ديده است در صحنه ي قيامت وقتي به افراد مي‌گويند آقا مگر تو نمي‌دانستي مگر ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ نبود؟ مي‌گويد چرا، من از نظر علمي مشكل نداشتم اما آنكه بايد فرمان بدهد آن آسيب‌ديده بود ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ اين شهوت نگذاشت من اراده كنم اين غضب نگذاشت من تصميم بگيرم من از نظر علمي صد درصد برايم روشن بود اما اگر كسي بگويد كه اگر علم باشد، اگر اراده غبار نبيند، اگر شهوت و غضب جلويش را نگيرد اينكه بحث علمي نشد يعني اين ضرورت بشرط المحمول شد مثل اينكه بگويد اگر چشم صحيح باشد اگر مُژه و پلك صحيح باشد وقتي چشم، غبار را مي‌بيند پلك روي مُژه مي‌آيد خب بله، اما مرزها از هم جداست اين اراده را بايد سالم نگه داشت محدوده ي علم صد درصد است يعني اين علم اين شخص مي‌داند اين كاملاً خوب است اما اينكه بايد امير باشد اميرِ به حق نيست امّارة بالسّوء.

بخش پاياني سوره ي مباركه ي «مؤمنون» احتجاجي را ذات اقدس الهي نقل مي‌كند كه در قيامت تبهكاران را احضار مي‌كنند آيه ي 104 و 105 سوره ي مباركه ي «مؤمنون» يعني همين سور‌ه فرمود: ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ٭ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ﴾ گاهي روسوزي مي‌شوند ﴿يَصْلَي﴾، گاهي درون‌سوزي و روسوزي مي‌شوند ﴿وَتَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ كه باب تفعيل آن مبالغه را مي‌رساند كه ثلاثي مجرّد آن را نمي‌رساند يك ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾ داريم يك ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ داريم آنجا كه ﴿يَصْلَي﴾ است براي روسوزي و نزديك‌سوزي و امثال ذلك است اينجا كه باب تفعيل است درون‌سوزي و روسوزي و برون‌سوزي و همه‌جانبه است در آيه ي 105 همين سوره ي مباركه ي «مؤمنون» فرمود ذات اقدس الهي به اين تبهكاران مي‌فرمايد: ﴿أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ مگر آيات الهي براي شما روشن نشد؟! شما عالماً عامداً تكذيب كرديد يعني تصديقتان صد درصد بود اما اين مطلب را بايد به جانتان گِره بزنيد نزديد ﴿فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ٭ قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ ما مشكل علمي نداشتيم علم صد درصد بود اما علمِ صد درصد پنجاه درصد قضيه است پنجاه درصد ديگر را امير تعيين مي‌كند نه سراج، از چراغ شما چه توقّعي داريم چراغ توقّعتان اين است كه منير باشد شفاف باشد راه را نشان بدهد اين هم راه را نشان داد آن كه معصوم است نه چون علمش صد درصد است او علماً معصوم است خطا نمي‌كند، عملاً معصوم است خطيئه ندارد اين تنها به علم برنمي‌گردد ما با علمِ تنها زنده نيستيم ما با يك چراغ زنده‌ايم با يك امير, اگر ـ معاذ الله ـ امّاره ي بالسّوء بود مي‌شود همين ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ اما اگر امّاره ي بالحُسن بود مي‌شود ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ بقيه آن سه گروه‌اند:

گروه اول كساني بودند كه هم مجاري ادراكي‌شان سالم بود هم مجاري تحريكي‌شان يعني چشمشان مار و عقرب را خوب مي‌ديد دست و پايشان هم باز بود فرار مي‌كردند سه گروه ديگر مشكل داشتند آنها يا مار و عقرب را درست نمي‌ديدند يا اگر مار و عقرب را درست مي‌ديدند دست و پاي آنها بسته بود يا هر دو مشكل را داشتند بقيه مشكلاتشان همين است ديگر. اين جهاد اكبر تمام تلاش و كوشش براي مراقبه و محاسبه و مشارطه و امثال ذلك به نام تقوا براي اين است كه ما از اين خطيئه ي اَمارت و ولايت نفس نجات پيدا كنيم وگرنه مشكل علمي حل‌شده است از ما كه نمي‌خواهند شما بيا آن دقايق فقه را حل كن كه, از ما همين كه در رساله ي عمليه است مي‌خواهند الآن همين رساله ي عمليه جامعه را مي‌تواند متمدّن كند. مشكل ما مشكلِ علمي نيست مشكل اين است كه ما امّاره ي بالسّوء داريم.

آنكه واليِ نفس ماست در درون فرمان مي‌دهد او امّاره ي بالسّوء است حالا بياييم بگوييم كه اگر علم صد درصد بود, اگر اين اراده آلوده نبود, اگر اراده غباري نبود خب بله اينها ضرورت به شرط محمول است ديگر, ولي مثل اينكه بگويد اگر اين مُژه سالم بود اگر پلك سالم بود وقتي غبار را مي‌ديد روي هم مي‌گذاشت خب بله مي‌شود ضرورت به شرط محمول, اما مرزها در تحقيقات علمي جداست تصوّر و تصدق لازم است ولي كافي نيست تصوّر و تصديق بخش علم را تأمين مي‌كند نه بخش امّاره ي بالسّوء يا امّاره ي بالحُسن را. ما بايد با دستِ جان عصاره ي قضيه را به دل گِره ببنديم بشود دل‌مايه وقتي دل‌مايه شد به آن عمل مي‌كنيم حالا گاهي اشتباه مي‌كنيم و گاهي مثلاً غفلت مي‌كنيم آنها را مي‌بخشند. بنابراين ايمان «عملٌ علمي لا علمٌ عملي» تصديق به كارِ نظر برمي‌گردد نه به كار ايمان حالا اگر در اين قسمت هم باز مطالبي لازم بود ممكن است مطرح بشود.

 پرسش:؟پاسخ: در صورت اعتقادات بله ديگر, در صورت اعتقادات, عقل نظري با عقل عملي بايد هماهنگ بشود. با برهان ثابت شد خدايي هست بسيار خب, اما باور داريد يا نداريد؟ اين بايد عصاره ي قضيه را به جان خود گِره بزند بشود دل‌مايه اين مي‌شود ايمان. او به درد مدرسه و درس و بحث مي‌خورد اين به درد مسجد و حسينيه مي‌خورد آنكه مشكل اين را حل مي‌كند عقيده است نه عقد, علم پنجاه درصد قضيه است بله لازم است اما اگر كسي بگويد اگر علم چنين باشد اگر غبار نباشد اگر تصميم‌گيري نباشد بله اينها همه به ضرورت بشرط المحمول برمي‌گردد ما تمام مراقبتهاي ما براي اينكه امّار بالسّوء داشته باشيم ما اميري مي‌خواهيم بالأخره, چراغ كافي نيست از علم كه چراغ است هيچ يعني هيچ كاري جز نشان دادن حق ساخته نيست آنكه امير است والي است ولايت در درون ما را دارد و متولّي كارهاي ماست او يا امّار بالسّوء است يا امّار به حُسن ـ ان‌شاءالله ـ خب.

 پرسش:؟پاسخ: خب همان ديگر, علم است ديگر, اين اراده از آن علم نشأت مي‌گيرد بعضيها در حدّ خيال حركت مي‌كنند بعضيها در حدّ وهم حركت مي‌كنند بعضيها در حدّ حس حركت مي‌كنند بعضيها در حدّ عقل مفهومي حركت مي‌كنند بعضيها در حدّ عقل شهودي حركت مي‌كنند اشاره شد كه اراده بدون علم نيست اما نه اينكه هر علمي اراده را به همراه داشته باشد لازم است يعني لازم است انسان كاري را بدون علم نمي‌تواند بكند اما كافي نيست آنجا كه اراده هست حتماً علم هست إمّا علمِ حسّي, علم وهمي, أو خيالي, أو عقلي, أو قلبي يكي از انحاي پنج‌گانه بايد باشد بعضيها بر اساس شهود حركت مي‌كنند بعضي بر اساس عقل حركت مي‌كنند بعضي وهّامانه حركت مي‌كنند بعضي مختالانه حركت مي‌كنند بعضي بما تراه العيون حركت مي‌كنند بالأخره علم لازم است ولي كافي نيست هيچ كاري از انسان بدون علم ساخته نيست اما علم همه‌كاره نيست لازم است نه كافي, گاهي حاكمِ معزول است خب.

 پرسش: آن است كه روزي يك رباط را براي يك مسلمان براي يك مجرم ببريد شما اين پيامد را مي‌پذيريد؟

 پاسخ: چرا, آنها آن بخشهايي را كه عمل مي‌كنند كه مسلمان‌اند منتها مسلمانِ فاسق‌اند به تعبير قرآن كريم ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ آنجاهايي را كه قبول دارند و عمل كردند كه مسلمان‌اند.

 پرسش: حاج آقا ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ هستند.

 پاسخ: نه, عقيده دارند منتها عقيده‌شان نسبت به اين ضعيف است لذا با معصيت همراه‌اند اگر آيه‌اي كه فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ آن توجيه شده است كه اكثر مؤمنين در بخش عمل شرك دارند ولو در بخش اعتقاد شرك نداشته باشند در ذيل آيه ي حج كه فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً﴾ بعد دارد ﴿وَمَن كَفَرَ﴾ اين راجع به مستطيعي است كه مكّه نمي‌رود اين كفرِ عملي است كفر اعتقادي كه نيست اين كفر عملي همان است كه در ذيل آيه حج آمده, در خود آيه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ قدري دقيق‌تر آمده, ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ آمده آن كسي كه في‌الجمله به نحو قول اجمال, دين را با همه ي اصول قبول دارد او مسلمان است در موقع عمل گاهي ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ اين گونه از كفرها كفرِ عملي است اينكه گفت «مَن سَمِع يا للمسلمين فليس بِمُسْلِم» يعني در مقام عمل وگرنه در مقام اعتقاد كه مسلمان هست خيلي از روايات دارد كه اگر كسي فلان گناه را كرده «فليس بِمُسلِم» اين كفرِ در مقام عمل است نه كفر در مقام اعتقاد.

 پرسش: چه كساني به خضرِ راه دارند؟

 پاسخ: همين خودِ قرآن كريم براي ما خضرِ راه است ديگر خب.

مراقبت و محاسبت لازم است اگر جايي هم اشتباه كرديم ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾ فرمود شما آ‌ن كارهاي سنگين, گناهاني كه جزء معاصي كبيره است آنها را نكنيد اگر يك وقت لغزيديد ممكن است مشمول عفو الهي باشيد. خب, پس بنابراين آن بخشي كه ايمان «عملٌ علمي» نه «علمٌ عملي» مشخص مي‌شود جريان اينكه ﴿مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ در دو فصل محلّ بحث است يكي در مسئله ي نكاح كه دو طايفه آيات درباره ي نكاح ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ آمده است يكي مطلق است ﴿مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ يكي مقيّد است ﴿مِن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ﴾ كه براي جاريه است نه براي غلام, ولي در بخش مكاتبه ﴿فَكَاتِبُوهُمْ﴾ مي‌تواند مطلق باشد.

 پرسش: عمل بر ايمان است ولي اينجا اشكالي كه خودِ ايمان, عمل است؟

 پاسخ: عملِ قلبي است ديگر, عملِ جارحه داريم و جانحه اين عملِ جارحه مترتّب بر آن عملِ جانحه است اينكه دارد ﴿بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ﴾ اين عملِ جوانح است ديگر اين كسب است ديگر اين كار است ديگر اين عمل است ديگر ﴿لاَ يُؤَاخِدُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلكِن يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ﴾ و مانند آن, اين عمل است عملِ جانحه در برابر عملِ جارحه است ايمان, عملِ جانحه است اينكه مي‌گويند ايمان در برابر عمل است آن ايمانِ اعمال جوارح را مي‌گويند خب.

 خب, ﴿أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ ٭ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ ضمير مؤنث به فردوس به لحاظ جنّت برمي‌گردد, اينها خالدند. حالا همان طوري كه در بخشي از آيات سوره ي مباركه ي «حج» راجع به خلقت انسان سخني به ميان آمده اينجا هم درباره ي خلقت انسان تا اينكه ايشان را هم گاهي به آيات آفاقي, هم گاهي به آيات انفسي انسان را آگاه مي‌كنند فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ﴾ اين «لام» ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا﴾ كه «لام» قسم است اهميّت موضوع را نشان مي‌دهد ﴿خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ آنچه خلاصه ي از يك چيز است به آن مي‌گويند سُلاله اين دوتا «مِن» آن اوّلي براي ابتداست دوّمي «مِن» بيانيه است اين انسان طليعه ي پيدايشش از چيزي است كه مَسلول مي‌شود بيرون مي‌آيد مثل «مَن سلّ سيف البغي قُتِل به»:

سيفِ مَسلول يعني سيفي كه از غلاف بيرون آمده آنچه سلاله و عصاره ي شيئي است, آنچه عصاره ي شيء است به آن مي‌گويند سلاله. پس «مِن» اول «مِن» ابتدائيه است «مِن» دوم «مِن» بيانيه است كه اين سلاله از طين است البته انسانِ اوّلي اين طور بود مثل حضرت آدم و انسانهاي بعدي هم بالأخره از تراب‌اند اوّلشان تراب است بعد كم كم به صورت موادّ غذايي در مي‌آيند بعد به صورت نطفه در مي‌آيند از آن به بعد مي‌گويند نسلِ انسان از ماء مَهين است كه خدا فرمود انسان را از تراب آفريد ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ خود انسانهاي عادي هم خاك بودند بعد كم كم موادّ غذايي شدند بعد نطفه شدند. خب اين قسمتها را ملاحظه بفرماييد با دام يكي است يعني يك گوسفند با يك انسان در اين بخشها يكي است ﴿خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ اين را به صورت نطفه‌اي در آورديم (يك) بعد اين را در رِحِم قرار داديم (دو) به پدر و مادر برابر سوره ي مباركه ي «واقعه» فرمود شما خالق نيستيد پدر و مادر خالق نيستند ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ كارِ والدين اِمناست يعني «نَقل المَني مِن موضعٍ إلي موضعٍ آخر» است اما خلقت, چيز ديگر است تبديل اين به يك حقيقت ديگري به يك صورت ديگري اين كارِ خالق است ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ پس والد و والده كارشان اِمناست ذات اقدس الهي كارش خلقت است اما همين اِمنا هم به تدبير ذات اقدس الهي است فرمود ما اين را جابه‌جا كرديم ما اين را از سُلب و ترائب به در آورديم ما اين را در قرار رِحِم گذاشتيم اين طور است خب پس انسان مي‌شود ابزار كار و در ابزار بودن هم مستقل نيست اين‌چنين نيست كه انسان بگويد من گريه مي‌كنم خواه خدا بخواهد خواه خدا نخواهد, آب را از دهنم خارج مي‌كنم چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد اين طور نيست هيچ كاري را انسان نمي‌تواند انجام بدهد مگر به تدبير مدبّرات امر كه آن مدبّرات امر در تحت تدبير ربّ العالمين كار مي‌كنند.

سوره ي مباركه ي «واقعه» فرمود كه از پدر و مادر جز اِمنا كاري ساخته نيست خلقت براي خداست. در اين بخشهاي از آيات مي‌فرمايد آن اِمنا هم باز به تدبير الهي است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ كه رَحِم است و آنجا مُتمكّن است. بعد هم در سوره ي مباركه ي «القيامه» فرمود اصلتان ﴿مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ بوديد اين كلمه ي ﴿يُمْنَي﴾ براي تحقير مسئله است ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ ما اين يك قطره آب را به اين صورت لؤلؤ لالاء در آورديم كه الآن واقعاً صدها دانشكده مي‌خواهند درباره ي انسان‌شناسي بحث مي‌كنند هنوز در خم يك كوچه‌اند خيليها متخصّص چشم راست‌اند و درباره ي چشم چپ فتوا نمي‌دهند از بس اين دستگاه عميق و اَريق است فرمود: ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ نه والد خبر دارد نه والده خبر دارد جابه‌جايي اينها هم به عهده ي ما بود ﴿فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ اين نطفه به صورت عَلَقه در آمده حالا يا به صورت يك حيوانِ كذايي يا به صورت خونِ بسته حالا اينها ملاحظه بفرماييد در همه ي اين مراتب انسان با دام يكي است ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ به صورت يك تكّه گوشتِ نرم در آمده ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ اين گوشتِ نرم را ما به صورت استخوان, نه عَظم, استخوانهاي گوناگون استخوان دست جدا, استخوان سر جدا, استخوان پا جدا, استخوان كمر جدا اين استخوانها هر كدامشان بايد اندازه ي خاص داشته باشد قدرت مخصوص داشته باشد مقاومت و امثال ذلك آن بايد مشخص بشود به يك مجموعه ي استخوانها در آمده است هيچ گوشتي هم در آن نبود هيچ رگ و پيوندي هم در آن نبود استخوان بود. خب ما نه تنها به صورت عَظم, عِظام گوناگون در آورديم بعد ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ ما اين غذايي كه اين مادر مي‌خورد از راه نَفسِ مادر, نفس مادر سهم تعيين‌كننده‌اي دارد در همه ي اين مراحل اين‌چنين نيست كه اين بيكاره باشد نظير يك ظرفِ خالي باشد اين طور نيست سهم تعيين‌كننده‌اي دارد عواطف و احساسات مادر علاقه‌هاي مادر همه ي اين امور در اين سهم‌بندي, نقش‌بندي, گوشت‌بندي, استخوان‌بندي, عَلقه‌بندي, مضغه‌بندي, همه سهم دارد از اين راه انجام مي‌دهند خب اين استخوان‌بندي را اين مجسّمه ي استخوان را گوشت پوشانديم هر جايي را به اندازه ي خودش چقدر سهم گوش است, چقدر سهم چشم است, چقدر سهم دست است گفتند اول جايي كه جوانه مي‌زند همان قلب يا مغزِ اوست خب.

 پرسش: استاد بين مُضغه و لحم در اين آيه چه فرقي است؟

 پاسخ: مضغه؟ خيلي فرق است نفرمود لحكم كه. بله آن يك گوشتِ نَرمي بود و اين به صورت گوشتِ كامل شده ي روي استخوان اين با آن يك تكّه گوشت لرزان خيلي فرق است خب اين گوشتي كه روي استخوان است و جامه ي استخوان است و با استخوان هماهنگ است.

 پرسش: در مراحل شش‌گانه فقط آنجا تعبير «جَعل» آورد همه جا فرمود: ﴿خَلَقْنَا﴾ در آنجا مي‌فرمايد: ﴿فَجَعَلْنَاهُ فِي قَرَارٍ مَكِينٍ﴾؟

 پاسخ: نه, آنكه اول كه خلق نيست اول اين نطفه است اين نطفه هنوز جايي چيزي نشده كه حالا اين نطفه را مي‌خواهد اين خود نطفه, خلق شده است در بين اسلاب و سُلب و ترائب پدر اين براي دستگاه پدر است در دستگاه مادر هم همين طور است اين نطفه را در رَحِم قرار داد اين جاي خلقت نيست اين جابه‌جا كردن است اين اِمناست بعد وقتي وارد شد شروع مي‌كند به تطوّراتي كه در رَحِم انجام مي‌گيرد روي اين نطفه, اين نطفه را عَلقه مي‌كند مضغه مي‌كند عِظام مي‌كند جامه ي گوشتي در بدن او مي‌پوشاند آنجا ديگر كاري نكرده كه خب.

 فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ مشابه اين بحثها در سوره ي مباركه ي «حج» گذشت ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾.

عمده ي بحث اين است فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ تا اينجا مرز مشترك انسان و دام است اما ديگر خلقِ آخر اين عِظام وقتي گوشت پوشيد بعد از مدّتي متولّد مي‌شود, مي‌شود بَرّه, اما انسان اين‌چنين نيست كه فقط يك عِظامي باشد و يك گوشتي باشد و مثلاً يك حياتِ حيواني, يك چيز ديگري به او داديم يا او را چيز ديگري كرديم اين ناظر به آن دو مبدأ مي‌تواند باشد كه آيا روح را ذات اقدس الهي به انسان عطا مي‌كند كه با ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ هماهنگ است يا روح, جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء است از خود بدن برمي‌خيزد كه با ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ هماهنگ است. اين كار در حيوانات نيست لذا چون «أحسن المخلوقين» را آفريد كه ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ از احسن‌آلمخلوقين كشف مي‌كنيم كه ذات اقدس الهي ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ عمده, تحقيق در مورد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ است.

 «و الحمد لله ربّ العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo