< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

90/02/11

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿9﴾ أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿10﴾ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿11﴾ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴿14﴾ ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ ﴿15﴾ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴿16﴾

 نكاتي كه مربوط به آيات گذشته بود اين است كه جريان ارث در قرآن كريم به اقسام گوناگوني مُنقَسِم شد جريان ارث اقسامي دارد:

  بخشي از ارثها همان ارثِ مالي است كه مشخص است.

  بخشي از ارثها ارثِ تكويني است كه خداي سبحان وارث همه ي موجودات است در سوره ي مباركه ي «مريم» گذشت آيه ي 39 و 40 كه خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ﴾ آنجا ارث به اين معنا كه مِلكي از غير خدا به خدا برسد به اين معنا نيست چون ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ از يك طرف, ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ از طرف ديگر, پس همه ي مِلك و مُلك براي خداي سبحان است چيزي از غير خدا به خدا نمي‌رسد, منتها براي ما كشف مي‌شود كه الآن ما فكر مي‌كنيم خودمان مالكيم مالكِ خودمانيم يا مالك زمينيم بعد معلوم مي‌شود كه ما و زمين, مِلك و مُلك خداي سبحانيم اين ظرفِ ظهور و كشف است نه ظرف حدوث. گذشته از اينكه خداي سبحان همان طوري كه زمين را ارث مي‌برد, اهل زمين را ارث مي‌برد براي اينكه نظام بردگي در جهانِ بشري از بين رفته است و بايد برطرف بشود اما بين خلق و خالق كه اين نظام هست ما عبديم و او مالك.

آيه ي چهل سوره ي مباركه ي «مريم» مي‌فرمايد زمين و اهل زمين ارث خدايند ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ﴾ بنابراين اين ارثي كه درباره ي ذات اقدس الهي مطرح است تكويني است و نه اعتباري و از سنخ ميراثهاي بشري جداست, اما درباره ي اين آيه كه فرمود مردان الهي فردوس را ارث مي‌برند روايتي در ذيل اين بود كه قبلاً ملاحظه فرموديد آن روايت را از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه هر بشري دو منزل دارد خداوند دو منزل براي او قرار داد يكي در بهشت يكي در جهنم, اگر بهشتي بود خب منزل خود را در بهشت تصاحب مي‌كند و اگر جهنّمي شد منزلِ بهشتِ او را بهشتي تصرّف مي‌كند سرّش آن است كه خداي سبحان انسان را با فطرت و عقل آفريد و براي او انبيا و وحي فرستاد و او داراي دو راه است كه ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ اين است, ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾ اين است پس او داراي دو راه است وقتي داراي دو راه بود دو هدف هم هست هم راهها و هم هدفها مشخص است اگر او راهِ خير را طي كرد صراط مستقيم را پيمود به بهشت مي‌رسد و اگر از صراط مستقيم منحرف شد به دوزخ منتهي مي‌شود و اگر دوزخي شد منزل او در بهشت معطّل نيست به بهشتيان ديگر مي‌رسد براي اينكه خيلي از يعني غالباً بهشتيها گذشته از اينكه پاداش اعمال خود را مي‌بينند چندين برابر عطيّه ي الهي را دريافت مي‌كنند اگر گفته شد ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ يا بالاتر از او ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ يا بالاتر از او برابر آيه ي سوره ي مباركه ي «بقره» هفتصد برابر, هزار و هفتصد برابر ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾ بلكه بيكران بر اساس ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ اين سه مقطع را در سوره ي مباركه ي «بقره» بيان فرمود آن منزلهايي كه براي ساير مؤمنين پيش‌بيني شده بود به او مي‌دهند ولي اگر كسي دوزخي شد و بهشتي نشد درست است منزل او را در بهشت به ديگري مي‌دهند اما اگر كسي بهشتي شد و دوزخي نشد منزلِ دوزخيِ او را به ديگري نخواهند داد چون درباره ي بهشت و اهل بهشت ما چنين آيه‌اي نداريم كه ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ اين فقط يك آيه است مخصوص به دوزخيان و كيفر تبهكاران كه جزا, وفق عمل است بيشتر نيست اين ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ براي تحديد است (يك), تحديد من جانب الزياده است نه از دو جهت (دو), ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ يعني كيفر تبهكاران بيش از كار آنها نيست نه اينكه كمتر هم نيست خيلي از موارد است كه ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ بنابراين اين براي خصوص جهنّميهاست (يك) تحديد به لحاظ مافوق است نه به لحاظ دو طرف (دو) ممكن است ذات اقدس الهي كمتر بكند ولي يقيناً بيشتر نمي‌كند (اين سه), بنابراين اين روايتي كه در ذيل اين آيه آمده است كه هر كسي دو منزل دارد ممكن است كه آن منزلِ دوزخي اهل بهشت به كسي داده نشود خداي سبحان عفو بكند و تخفيف بدهد اين طور هم هست.

ارث, بخشي تكويني است كه براي ذات اقدس الهي است بخشي هم مربوط به زمين در دنياست كه ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ و در پايان عالَم هم كه وجود مبارك حضرت ظهور مي‌كند ﴿أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾ و در بهشت هم اين ارثها هست منتها آنجا ديگر تكوين است و اعتبار نيست تشريع نيست. در مسئله ي ارث هم قبلاً هم ملاحظه فرموديد ارثهاي مادّي كه سهامش در قرآن و سنّت مشخص است تا مورِّث نميرد چيزي به وارث نمي‌رسد اما در ارثهاي معنوي تا وارث نميرد چيزي از مورّث به او نمي‌رسد اگر گفتند «العلماء ورثة الأنبياء» تا عالِماني نباشند كه به اين حديث عمل كنند «موتوا قبل أن تموتوا» با اراده و مرگِ ارادي از هوس نميرند چيزي از سهم‌الارث انبيا به آنها نمي‌رسد. در صحنه ي ارث فردوس هم بشرح ايضاً منتها در ارث فردوس اگر كسي به مرگ ارادي مُرد و به مرگ طبيعي هم مُرد وارد آن فردوسي مي‌شود كه ارثِ خداست به او و اگر به مرگِ طبيعي نمُرد ولي به مرگ ارادي مُرد هم‌اكنون در آن فردوس است ولو ديگران مشاهده نكنند.

بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مرحوم صدوق در امالي نقل كرد و بيش از 28 حديث را ايشان نقل كرد كه «أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها» يكي از آن احاديث نوراني اين است كه «أنا مدينة الحكمة و هي الجَنّة و أنت يا عليُّ بابها» من شهر حكمتم و حكمت, بهشت است و تو درِ اين بهشتي هم‌اكنون, اگر ﴿وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾ از اين باب است. فتحصّل ارثِ سوره ي مباركه ي «مريم» يك حساب دارد ارثِ سوره ي مباركه ي «مؤمنون» حساب ديگري دارد و ارثهاي ديگر هم حساب مخصوص خودشان را دارند.

 پرسش: حاج آقا در آن حديث شريف مي‌فرمايند در بين بهشت و جهنّم ايهام است؟

 پاسخ: بله خب الآن دارد مي‌سازد انسان هم با ارث مي‌سازد در حقيقت. آنچه را كه انسان مي‌سازد معلوم مي‌شود كه فضلِ الهي است ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ چيزهايي در بهشت است كه انسان نه تنها كاري براي او نكرده, اميد آن را هم ندارد آرزوي آن را هم ندارد براي اينكه فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾, ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾ خب اينها خيلي از چيزهاست كه بشر اصلاً دركش را نكرده چه رسد به اينكه كسبش را كرده باشد. پس آنچه آمده ﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَا كَسَبْتُمْ﴾ اين براي همين ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ است كه انسان تا حدودي مي‌فهمد و محصول اعمال اوست, اما آن بقيّه را اصلاً نه مي‌فهمد نه آرزويش را در سر مي‌پروراند وقتي ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم﴾ شد يا در بخش ديگر فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ يعني گذشته از اينكه مشيئت و اراده ي آنها در طول علل و اسباب نعمتهاي بهشت است بعضي از چيزهاست در بهشت وجود دارد ما به آنها مي‌دهيم آنها اصلاً آرزويش هم نمي‌كنند براي اينكه آرزوي هر كسي فرع بر حوزه ي معرفت اوست قبلاً هم اين نمونه چند بار ذكر شده است كه هيچ گاه يك كشاورز عادي يا يك پيشه‌ور عادي هرگز اين آرزو نمي‌كند كه اي كاش من نسخه ي خطّي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم او اصلاً تهذيب شيخ طوسي را نشنيده تا آرزو بكند اي كاش من آن نسخه ي خطّي را داشته باشم ما هم خيلي از چيزها را اصلاً نمي‌فهميم تا آرزو بكنيم, اگر مي‌فهميديم و آرزو مي‌كرديم كه در رديف ﴿مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾ بود فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾ (يك), ﴿لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ مزيد بر مشيئت است (دو). مزيد بر مشيئت ما اصلاً نمي‌خواهيم چيزي را كه نمي‌فهميم خب اينها همه‌اش به ارث است ديگر.

 پرسش: استاد در آيه ي 102 سوره ي «كهف» مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً﴾ دست نمي‌دهد كه عذاب بيش از جهنم است؟

 پاسخ: نه, آماده كرديم آنجا دارد جزا ﴿بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ ديگر, اين ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ يك آيه است در قرآن كريم فقط درباره ي جهنّميها ما هرگز بيش از كيفرِ استحقاق آنها چيزي به آنها نمي‌دهيم اين مي‌شود ظلم ديگر, در قيامت ﴿لاَ ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾ اين آيه مي‌فرمايد به صورت نفي جنس كه اصلاً در قيامت احدي ظلم نمي‌كند ديگران كه قادر نيستند تنها قادر خداست خدا هم كه عدلِ محض است ﴿لاَ ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾ يعني امروز روز ظلم نيست. خب بنابراين اين قسمت به مسئله ي ارث برمي‌گردد.

نكته ي اساسي اين است كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مستحضريد كه مسئله ي اخلاق از مهم‌ترين مسائل علمي و عملي ماست منتها علمش كه اصلاً مطرح نيست عملش هم كه گوهرِ كمياب و دُرّ ناياب است. اخلاق كه علمش در حوزه‌ها مطرح نيست اخلاق غير از نصيحت است اخلاق غير از موعظه است اخلاق غير از سخنراني و سخن‌خواني است اخلاق يك فنّ عميقِ علمي است موضوع دارد, محمول دارد, مسئله دارد, مباني دارد, منابع دارد. گوشه‌اي از اخلاق را مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در بحث غيبت ذكر كرده مستحضريد كه ايشان در كتاب, خب غالب شما اينها را يا ديديد يا تدريس كرديد در مكاسب محرّمه در بحث غيبت بعد از اينكه مسئله ي حرمت غيبت را ذكر فرمودند, فرمودند چون محلّ ابتلاست ما گوشه‌اي از راز غيبت را بازگو كنيم كه وارد مسئله ي اخلاقي شدند آنجا ديگر مسئله ي فقهي نيست تا آن محدوده‌اي كه صحبت از حرمت غيبت است مسئله ي فقهي است اما اينكه چطور مي‌شود آدم غيبت مي‌كند, مشكل غيبت‌كننده چيست, اين بيماري از كجا شروع مي‌شود به كجا ختم مي‌شود, راه درمانش چيست اين ديگر راه فقهي نيست اين راهِ اخلاقي است گوشه‌اي از اين را ايشان آنجا ذكر كردند كه منشأ غيبت, احساس حقارت است يا غير حقارت است يا حسادت است و مانند آن.

اخلاق اين است كه انسان بداند روح موجود است و مجرّد است و شئون فراواني دارد بخشي از اين شئون بخش فرهنگيِ نفس‌اند كه كارهاي علمي را انجام مي‌دهند بخشي از بخش اجرايي نفس‌اند كه كارهاي اجرايي نفس را انجام مي‌دهند بخشهاي فرهنگي با هم درگيرند بخشهاي اجرايي با هم درگيرند آن نفس كه «في وحدتها كلّ القويٰ» است بايد داراي كلمه ي جامعه باشد كه هم نزاع بخشهاي فرهنگي را حل كند هم نزاع بخشهاي اجرايي را حل كند هم اين نزاعهاي درون‌گروهيِ دو گروه را كه سامان بخشيده نزاعهاي برون‌گروهي اينها را سامان ببخشد و بشود حقيقتِ واحده, اگر حقيقت واحده شد اين ديگر مي‌شود انسانِ متخلِّق به اخلاق الهي اين مي‌شود فنّ اخلاق. اما حالا آنچه در بحثها مثل موعظه, نصيحت مي‌كنند فلان كار را نكنيد اين عاقبت ندارد خب اينها موعظه است سودمند است اما چطور ما نكنيم, كدام قوّه است كه متولّي اين كارهاست اين ديگر در موعظه و سخنرانيها و خطابه‌ها نيست.

مطلب ديگر اين است كه همه ي ما مي‌دانيم نه تنها ترجيحِ مرجوح بر راجح محال است ترجيحِ احدالمتساويين هم بر متساوي ديگر محال است چون بازگشت هر ترجيح به تُرجُّح احدالمتساويين است كه اين بيّن‌الاستحاله است. خب چطور مي‌شود كه كسي كه مطلبي را عالماً متيقّناً قاطعاً مي‌داند حرام است سر از بلعم باعور در مي‌آورد يا سر از سامري در مي‌آورد كه اينها از علماي بزرگ بني‌اسرائيل بودند نه تنها عالِم حصولي بودند عالم شهودي هم بودند درباره ي بلعم فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾ درباره ي سامري هم كه گفت: ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ خب چطور مي‌شود سامريِ عالِم آگاه مي‌شود گوساله‌پرور و آن بلعم هم به دنبال ديگري راه مي‌افتد و چطور مي‌شود كه انسان عالماً عامداً معصيت مي‌كند؟

سرّش آن است كه در هر جايي ترجيحِ بلا مرجِّح محال است اما حوزه ي فرهنگ كاملاً, كاملاً يعني كاملاً از حوزه ي اجرا جداست ما مادامي كه در حوزه ي انديشه‌ايم يك جنگِ فرهنگي است بين خيال از يك سو, وهم از سوي ديگر, عقلِ نظريِ برهان‌طلب از سوي سوم, اين اگر بخواهد تصديقي درست كند اثبات كند نفي كند, ترجيح بلا مرجّح محال است همه ادلّه را بايد ارزيابي بكند تا تصديق بكند به بود و نبود يا بايد و نبايد, چون متولّي حكمتِ نظري و حكمتِ عملي هر دو عقلِ نظري است يعني آنكه مي‌فهمد هم جهان‌بيني و بود و نبود را فتوا مي‌دهد هم حكمتِ عمليِ فقه و حقوق و اخلاق را فتوا مي‌دهد اين ترجيح بلا مرجّح محال است اين درگيري شديد او با خيال است از يك سو, با وهم است از سوي ديگر, اقسام سيزده‌گانه ي مغالطه ي لفظي و معنوي در اين ميدان تير همه آماده‌اند به دست وهم و خيال‌اند دارند تيراندازي مي‌كنند اين بايد سنگرگيري كند با وهم بجنگد با خيال بجنگد اقسام مغالطه را جابه‌جا بكند تا فتوا بدهد چه در مسئله ي جهان‌بيني چه در ايدئولوژي, چه در بود و نبود چه در بايد و نبايد. اين تا اينجا كُرسيِ اوست اما در بخش عمل و اجرا او حاكمِ معزول است حاكم معزول يعني حاكم معزول اينكه فهميد اعتياد صد درصد ضرر دارد اين ذرّه‌اي مسئول كار اجرايي نيست اين فقط اينجا نشسته فتوا مي‌دهد كه پايان اعتياد, كارتُن‌خوابي است بسيار خب, اما اجرائيات به عهده ي چه كسي است؟ به عهده ي شهوت است به عهده ي غضب است بالاتر از اينها عقلِ عملي است كه «عُبِد به الرّحمن واكتسب به الجِنان» اين سه متولّي, سه دستگاه حكومت هر كدام بخواهند عمل بكنند اينها مي‌گويند ترجيح بلا مرجّح محال است وقتي متولّي امرِ كسي شهوت شد مي‌گويد ترجيح بلا مرجّح محال است هر جا كه شهوت است من فرمانرواي او هستم ممكن است چيزي براي كسي اُمّ‌الخبائث باشد ولي براي من أشها و أحلاست. او فتوا مي‌دهد كه اعتياد پايانش كارتُن‌خوابي است او براي خودش مي‌گويد, من لذّت مي‌خواهم. خب حالا ما بگوييم كه ترجيح بلا مرجّح محال است اين فتوا داده است كه پايان اعتياد, كارتن‌خوابي است او براي خودش فتوا داد آنكه فتوا مي‌دهد عقلِ نظري است عقل نظري يعني عقل نظري او كه مجري نيست او كه مجري و فرمانرواست فعلاً يا قوّه ي شهويه است يا قوّه ي غضبيه يا عقلِ عملي, آنكه قوّه ي شهويه باشد اصلاً گوش به اين حرف نمي‌دهد مي‌گويد اين ارتجاع است من بايد ببينم خيالم چه مي‌گويد من مقلّد خيالم نه مقلّد عقل. آنكه تير و انفجار و ترور دست اوست اينكه قوّه ي غضبيه است اين مقلّد وهم است نه مقلّد عقل اين هم مي‌گويد ترجيح بلا مرجّح محال است ترجيح مرجوع بر محال مستحيل است مي‌گويد هر جا غضب و خشم است خشمِ مرا آرام مي‌كند من آنجا حاضرم كائناً ما كان ولو سوختن مسجد باشد همان كار آل‌خليفه است و آل‌سعود. اينكه فتوا را گوش نمي‌دهد اين بخش اجرا كاملاً از بخش فرهنگي جداست آن بخش عقل بيچاره:

طبق بيان نوراني حضرت امير فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ» او فتوا داد اين مرتّب به او مي‌گويد براي خودت فتوا بده من كه حرفِ تو را گوش نمي‌دهم من چيزي را مي‌طلبم كه خواسته ي مرا كه غضبم تأمين كند و آن فعلاً مسجدسوزي و قرآن‌سوزي است اين فرمايشات.

جهاد امر جدّي است اين جهاد نفس, جهاد نفس ميدان تيري است حقيقت است شوخي نيست اين جنگ نابرابر است اين از اين طرف سنگر گرفته تيراندازي مي‌كند به نام شهوت او از آن طرف تيراندازي مي‌كند به نام غضب, اين بيچاره مرتّب دارد فرياد مي‌زند كه بابا فلان حرام است اين فلان حلال, ولي آنجا تير دارد شروع مي‌شود چه كسي حرف او را گوش مي‌دهد نبايد گفت آدم وقتي مي‌داند صد درصد حرام است چرا اين كار را مي‌كند مگر او مي‌كند, مگر نمي‌دانند كه پايان اعتياد كارتن‌خوابي است اينها ديگر علم غيب نيست و وحي نمي‌خواهد و برهان نمي‌خواهد اين چيز بيّن‌الرشدي است ديگر مي‌گويد من چه كار دارم پايانش در جدول شهرداري خوابيدن و كارتن‌خوابي است من الآن لذّت مي‌خواهم.

فنّ اخلاق را ما بايد بررسي كنيم كه مديرِ اجرايي چه كسي است كار به دست چه كسي است قرآن فرمود اينها عقل را معزول كردند ﴿بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾ اگر انبيا حرفي آوردند كه مطابق هوس شما نبود دست به تير مي‌كنيد ﴿فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ﴾ خب اينها كه با برهان گوش نمي‌دهند و حرف نمي‌زنند. ذات اقدس الهي فرمود از نظر علمي اينها هيچ مشكل ندارند صد درصد براي آنها ثابت شد كه حق با موساي كليم است اما قبول نكردند براي اينكه آن عقلِ نظريِ بيچاره كه فهميد اين سِحر نيست و معجزه است او كه مجري نيست اين يك مرجعي است درِ خانه‌اش بسته است همين, بسته است يعني بسته است تا انسان نفسش را نشناسد از شرّ او در امان نيست ما كار را به دست چه كسي مي‌خواهيم بسپاريم. اگر ما اين مثال را خوب متوجّه شديم اين يك گوشه راه‌حلّي به ما نشان مي‌دهد كه ما به ممثّل پي ببريم. خب اين چشم باز است مال را هم دارد مي‌بيند ترجيح احدالمتساويين محال است, ترجيح مرجوح محال است نشستن در برابر مار جرّار خب مرجوح است ديگر, هيچ كس نمي‌تواند به اين چشم بگويد چرا نشستي, چشم فتوا داد كه من دارم مي‌بينم مار را دارم مي‌بينم اين جرّار است مي‌آيد مسموم مي‌كند هر چه فرياد مي‌زند اين پا تكان نمي‌خورد چون بسته است ترجيح بلا مرجّح محال است ترجيح مرجوح محال است اما آنكه ترجيح مي‌دهد كيست؟ اين پاست, مي‌گويد من الآن ترجيح مي‌دهم اينجا باشم براي اينكه بسته‌ام, بنابراين تمام كارها را ما بايد بدانيم كه به عهده ي چه كسي است ما بخش فرهنگي داريم, بخش اجرايي داريم, بخش فرهنگي كاملاً با زيرمجموعه ي خود درگير است بايد اينها را خوب مديريت كند وهم را, خيال را تا قضيه را به صورت تصديق در بياورد شعر را به صورت برهان در بياورد خدا غريق رحمت كند مرحوم خواجه و علامه را اينها شما در جوهرالنضيد مطالعه كنيد مي‌بينيد كه در مسئله ي شعر يعني قياسِ شعري اصلاً علم نيست يقين نيست با خيالبافيها دارد راه مي‌رود در آنجا با ساير قضايا مرحوم علامه مي‌گويد چرا تعبير مرحوم خواجه در متن الجوهرالنضيد نسبت به قياسِ شعري با قياسِ خطابه و قياس جَدل و قياس برهان و امثال ذلك فرق كرده؟ فرمود اصلاً اين علم نيست اينجا كه يقين نيست خب با خيال دارد حركت مي‌كند مثل اينها كه مي‌گويند مويِ سر را چرا اين طوري كردي؟ مي‌گويد مُد است چرا اين طور لباس پوشيدي؟ مي‌گويد مُد است, چرا اين طور اصلاح كردي؟ مي‌گويد مُد است, مي‌گويد مُد چيست؟ مي‌گويد مردم مي‌پسندد. خب آيا نافع است؟ مي‌گويد من چه كار دارم من به اين حرفها كار ندارم كه خب اين با خيال دارد زندگي مي‌كند كه ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾:

مُختال يعني آدمِ خيالباف كه با رهبري خيال دارد زندگي مي‌كند خب آن كه تروريست است با وهم دارد كه غضب خود را تأمين كند مي‌گويد من چه كار دارم كه پيغمبر است يا پيغمبر نيست در جريان ابي‌عبدالله هم همين طور بود هميشه ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ هم همين طور بود, برهان قرآن كريم اين است كه هر وقت چيزي مطابق ميل شما نبود شما دست به كُشتن انبيا مي‌زنيد ﴿كُلَّمَا جَاءَ﴾ انبيا ﴿بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾ بنابراين اصلِ ترجيحِ احدالمتساويين بر متساوي ديگر محال است فضلاً از ترجيح مرجوح. اين اصل در بخش فرهنگي حاكم است در بخش اجرايي حاكم است وقتي قوّه ي شهوي مي‌خواهد كار بكند راجح را بر مرجوح مقدّم مي‌دارد اما آنكه خودش راجح مي‌داند وقتي قوّه ي غضبيه مي‌خواهد ترور كند كسي را بكُشد نزد قوّه ي غضبيه هر چه راجح است انجام مي‌دهد. نعم, وقتي عقلِ عملي كه «عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان» بخواهد كار بكند چيزي كه خدا و پيامبر گفتند نزد او راجح است برابر آن انجام مي‌دهد, بنابراين ما بايد كاملاً اين مرزها را جدا كنيم محدوده ي انديشه كاملاً جداست, محدوده ي انگيزه كاملاً جداست و اينها درگيرند. نعم, اگر كسي مؤمنِ وارسته بود همه ي اين قوا و شئون به امامت او حركت مي‌كنند اين جزء اوحدي مردان است اين همان است كه در جبهه ي جهادِ درون فاتح شد يعني همه ي قوا را آرام كرد.

بيانات نوراني حضرت امير اين است كه «هذه نفسي عروضها بالتقويٰ» من روزانه رياضت مي‌كشم تمرين مي‌دهم كه هيچ كدام از اينها كم و زياد نشوند همه ي اينها اهل جهادند اما با دشمنِ بيرون مي‌جنگند نه با دشمنِ درون. ماها گرفتار جنگ دروني هستيم اگر بخواهيم در بحثهاي علمي تلاش و كوشش كنيم خيال و وهم صف مي‌كشند گرفتار مغالطه مي‌شويم اشتباه مي‌كنيم بعد برمي‌گرديم يا برنمي‌گرديم و اگر خواستيم كاري را عمل بكنيم شهوت و غضب صف مي‌كشند در برابر عقلِ عملي يا ريا مي‌كنيم يا سُمعه مي‌كنيم يا مخلوطي از حق و باطل است كه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ اين است ما گرفتار جنگ داخلي هستيم اين وضع ما, اما مردان الهي كساني هستند كه اين بخشهاي فرهنگي‌شان به امامتِ عقل نظري عالمانه حركت مي‌كند آن بخشهاي عملي‌شان به امامت عقلِ عملي حركت مي‌كند اين عقلين به امامتِ آن نفس كلّيِ انسان كامل حركت مي‌كنند كه «في وحدتها كلّ القويٰ» اين گونه از امور هر وقت بيگانه بخواهد به درون اينها حمله كند ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ همه ي اين اعضا و جوارح شروع مي‌كنند به تيراندازي شيطان را بيرون مي‌كنند, اگر به آنجا نرسيد شيطان اول لباس احرام مي‌پوشد تا طواف كند دور كعبه ي دل وقتي ببيند صاحب‌دلي در كار نيست يا مشغول گِل است كم كم به دل نفوذ مي‌كند اين را در خطبه ي ششم نهج‌البلاغه چند بار همين جا خوانده شد وقتي وارد حرمِ دل شد آنجا آشيانه مي‌زند بعد تخم‌گذاري مي‌كند تخمهاي خودش را به صورت جوجه در مي‌آورد اين جوجه‌ها را در همان صحنه ي دل مي‌پروراند كه وقتي وارد شد «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» كه در خطبه ي ششم خوانده شد فرمود اين مي‌آيد وارد حريم دل مي‌شود وقتي آشيانه كرده «باضَ» بيضه و تخم‌گذاري مي‌كند وقتي كه تخم‌گذاري كرده اين تخمها را زير پَر خودش مي‌پروراند جوجه در مي‌آورد اينكه مي‌بينيد ما مي‌بينيم ما مرتّب در نماز و غير نماز آرام نداريم و مكرّر خاطرات روان است و شناور است براي همين است دَبيب است دابّه است اينها مرتّب رفت و آمد مي‌كنند خب اينها چه كساني هستند؟ اينها حركتِ پاي جوجه‌هاي شيطان است يك وقت انسان دارد «السلامُ عليكم» مي‌گويد كه نمازش تمام شده در حالي كه در وسط اين چهار ركعت نماز همه‌اش يا با اين جنگيد يا با آن جنگيد. فرمود: «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ» فَرْخ و فرّوخ است جوجه, اين بيضه را جوجه مي‌كند اين جوجه‌ها در صحنه ي دل راه‌اندازي مي‌شوند وقتي هم كه راه‌اندازي شدند از آن به بعد اين شخص عالماً عامداً دروغ مي‌گويد «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» حالا اين بر فرض در حوزه درس خوانده يا در دانشگاه درس خوانده درسِ بيچاره حاكمِ معزول است حالا اين روايت را ملاحظه بفرماييد چون امروز نرسيدم به بيانات نوراني وجود مبارك ابي‌ابراهيم اما خب ببينيد:

صحنه ي نفس يك غوغايي است در جريان كتاب العقل والجهل كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) اين كار را كرده اول كتاب العقل والجهل است بعد كتاب العلم است علم مقابل ندارد چون علم دشمني ندارد آن درگيريِ عملي براي آن عقلِ عملي است كه با آن جهلِ به معناي جهالت با او درگير است. مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد اول كافي كتاب العقل والجهل در آن باب بيانات نوراني ابي‌ابراهيم(سلام الله عليه) به هشام در حديث چهاردهم سماعةبن‌مهران مي‌گويد «كنتُ عند أبي‌عبدالله(عليه السلام) و عنده جماعة مِن مواليه فجريٰ ذكر العقل والجهل فقال أباعبدالله(عليه السلام) اِعرفوا العقل و جُنده و الجهل وجُنده تهتدوا» عرض كردند ما از كجا بفهميم عقل چيست؟ جُند عقل چيست؟ جهل چيست؟ جنود جهل چيست؟ شما بايد به ما بفرماييد, حضرت شروع كردند به گفتن و گفتن وگفتن, فرمودند عقل 75 نيرو دارد جهل هم 75 نيرو دارد خير, وزير عقل است جهل كه ضدّ اوست كه شرّ, وزير جهل است ايمان ضدّش كفر است تصديق ضدّش شهود است رجا ضدّش قنوت است تا اين هفتادتا از اين, هفتادتا از آن, 140 نيروي مسلّح درگير در صحنه ي نفس ما هستند خب 140 تيرانداز اينكه با موعظه و سخنراني حل نمي‌شود كه اين 140 يعني 140 رساله فنّ اخلاق 140 رساله مي‌خواهد تا موضوع را آدم بشناسد, محمول را بشناسد, مسئله را بشناسد, مباني را بشناسد, منابع را بشناسد بعد تازه اين را تطبيق كند ببيند اين ميدان تير كجاست تا بشود متخلِّق به اخلاق الهي اينكه با موعظه حل نمي‌شود كه, بنابراين اگر كسي اميرِ خود بود نه اسيرِ خود او ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ است وگرنه علمِ صد درصد پنجاه درصد قضيه است يقين دارد جهنّم هست يقين دارد ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ كه كلام خداست بدون ترديد اما عالماً عامداً نامحرم نگاه مي‌كند چون نگاه كه براي علم نيست نگاه براي قوّه ي شهوي است قوّه ي شهوي مي‌گويد به تو چه, تو فتواي خودت را دادي بنشين كنار, اين جنگ است واقعاً جنگ است اين را مي‌گويند جهاد, حالا انسان مكرّر به علم بيفزايد مثل پايي كه فلج است اين تكان نمي‌خورد حالا شما مكرّر تلسكوپ بگذار مكرّر ميكروسكوپ بگذار. شما كه ترديد نداري هم دور را مي‌بيني هم نزديك را مي‌بيني حالا شما به دقّت هم ببين اين شهاب‌سنگ كجا مي‌خواهد بيايد با تلسكوپ ديدي بسيار خب, با ميكروسكوپ و ميكروبِ ضعيف ريز را ديدي و يقين پيدا كردي كه اين ضرر دارد بسيار خب, اما اين چشم كه نمي‌دود كه تا شما مي‌گوييد ترجيح بلا مرجّح محال است آنكه مي‌دود اين پاست پا مي‌گويد من حوصله‌اش را ندارم. آن امير است اينكه گفت امّاره ي بالسّوء جدّي است كارهاي اجرايي به دست اوست ما اگر بخواهيم ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ شامل حال ما بشود هم بايد مسئله ي علم را تأمين كنيم هم مسئله ي عمل را تأمين كنيم در ميدان تير فرمانده كلّ قوا باشيم اينها را سرِ جايشان بنشانيم يك كاسه بشويم مؤمن كه عليه بيگانه بجنگيم.

 «و الحمد لله ربّ العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo