< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

90/07/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 99 تا 102 سوره مومنون

 

﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ﴿لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ ﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ﴾ ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ﴾

 

چون سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين است و جريان برزخ و معاد از مهم‌ترين اصول اسلامي است لذا در اين قسمت از سور‌ه بعد از بيان مسئلهٴ توحيد و وحي و نبوّت به جريان برزخ و معاد مي‌رسند.

فرمود اينها مشركانه حرفهايشان را دربارهٴ بت‌پرستي ادامه مي‌دهند تا زمان مرگ، زمان مرگ كه فرا رسيد ديگر اين تعبيرها را كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾ اين گونه از كلمات و مانند آن را ندارند ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾ آن‌گاه حق برايشان روشن مي‌شود و مي‌خواهند حق را بپذيرند نمي‌توانند چون ظرف عمل تمام شد اراده قفل مي‌شود تصميم و نيّت و امثال ذلك بسته مي‌شود اگر گفته شد ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ﴾ در جريان مرگ به بعد بر اراده و تصميم و امثال ذلك خَتم نهاده مي‌شود مُهر الهي زده مي‌شود انسان در زمان احتضار به بعد خيلي از چيزها براي او روشن مي‌شود اما هيچ كاري از او ساخته نيست يعني ايمان بياورد توبه كند ذكري بگويد كه با فعل به كمال برسد اين‌چنين نيست اين قفل شدنِ اراده براي آن است كه اينها در دنيا كليد اراده دست خودشان بود مي‌توانستند ايمان بياورند ولي به سوء اختيار خود اين در را قفل كردند ايمان نياوردند عمل صالح انجام ندادند و مانند آن.

اين كليد از زمان احتضار به بعد از دست اينها گرفته مي‌شود اينها مي‌فهمند ولي نمي‌توانند ايمان بياورند. نمودار ضعيفي از جريان احتضار و برزخ همين جريان رؤياست خيلي از افرادند كه در عالَم خواب و در رؤيا مطالبي برايشان روشن مي‌شود ولي وقتي كه بيدار شدند مي‌گويند اي كاش ما اين مطلب را سؤال مي‌كرديم اي كاش اين‌چنين مي‌گفتيم.

در خواب ارادهٴ انسان قفل است تابع عقايد و اخلاق و اعمال گذشتهٴ اوست وقتي بيدار شد اهل آرزوست كه اي كاش اين مطلب را مي‌پرسيدم اي كاش فلان مطلب را طرح مي‌كردم اما اگر در زمان بيداري يك ارادهٴ شفافي داشته باشد كه با آن بتواند عقايد خوب و اخلاق خوب و اعمال خوب انجام بدهد رؤياي مبشّره هم دارد همهٴ ما تجربه كرديم كه در عالَم خواب اگر رؤيايي نصيب ما بشود آن رؤيا در اختيار ما نيست بلكه در اختيار عقايد و اخلاق ماست اين نموداري از جريان مرگ است براي اينكه خود خواب مرحلهٴ ضعيف از توفّي است كه ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾ بخشي از جريان مرگ در همين رؤيا براي ما مطرح است آن دو روايت نوراني كه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در قسمت بَعْث وافي نقل كرد يكي از آن دو روايت را مرحوم كليني قبلاً در روضه كافي نقل كرده بود همين بود كه مسئلهٴ رؤيا گوشه‌اي از جريان برزخ را به ما نشان مي‌دهد.

خب ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ مطلب بعدي آن است كه اين «ليت» و «لعلّ» كه در حال احتضار يا در قيامت مطرح است گاهي به لحاظ تمنّي اصلِ رجوع به دنياست مي‌گويند اي كاش ما به دنيا برمي‌گشتيم گاهي به لحاظ عمل صالح بعد از رجوع است مي‌گويند اگر ما به دنيا برگرديم شايد اميدواريم كه كار صالح انجام بدهيم اين «ليت» و «لعلّ» گاهي به اصل رجوع برمي‌گردد گاهي به عمل صالح بعد از رجوع.

در جريان سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه در بحث ديروز اشاره شد آن تمنّي براي اصل رجوع بود آيهٴ 27 سورهٴ «انعام» اين بود ﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ وُقِفُوا عَلَي النَّارِ فَقَالُوا يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ﴾ اي كاش برگرديم و تكذيب نكنيم دين خدا را كه اين «ليت» قبل از «رد» ذكر شده است كه هم اصل رجوع مورد رجاست و هم عدم تكذيب و انجام عمل صالح ولي در محلّ بحث اصل رجوع محلّ رجا نيست براي اينكه محلّ درخواست است مي‌گويند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً﴾ سخن در اين نيست كه اي كاش ما برگرديم سخن در اين است كه ما را برگردان شايد به اميد اينكه عمل صالح انجام بدهيم البته خود اين درخواست ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ مصداقي از مصاديق تمنّي و اميد است.

 

پرسش:...

پاسخ: نه، اينها از وضع خودشان كاملاً باخبر نيستند كه در چه نشئه آمدند اينها كه از آيات الهي و وحي ربّاني مستحضر نبودند كه بساط دنيا برچيده مي‌شود البته بساط دنيا كه برچيده مي‌شود حتي نسبت به كساني كه اهل آيات‌اند و مي‌دانند قيامت بساطش برچيده شده است اينها هم در حال احتضار تمنّي رجوع دارند كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «منافقون» كه در بحث ديروز خوانديم اين بود خيليها هستند كه كمبودي دارند از نظر عمل صالح در آخر عمر مي‌گويند اي كاش ما برگرديم! درست است كه بساط دنيا برچيده مي‌شود اما عند ظهور قيامت ولي الآن كه بساط دنيا برچيده نشد الآن خيليها در دنيا هستند و عمل صالح انجام مي‌دهند.

﴿قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ﴿لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ﴾ در بعضي از روايات ذيل اين آمده است كه من آن زكاتي كه ندادم اَدا كنم و تأييد اين هم همان آيات ذيل سورهٴ «منافقون» است كه گفت ﴿أَصَّدَّقَ﴾ صدقه بدهم كه ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ﴾ كه مصارف هشت‌گانه سورهٴ «توبه» بود.

برابر ذيل سورهٴ «منافقون» كه درخواست كردند اين كاش ما برگرديم ﴿أَصَّدَّقَ﴾ يعني صدقه بدهيم روايتي كه در ذيل اين آيه آمده است كه ﴿فِيَما تَرَكْتُ﴾ يعني من زكات را بدهم اين با او هماهنگ است لكن اين تطبيق است و نه تعيين كه منحصر باشد (يك) و مؤيّد اين هم آن است كه دربارهٴ تَرَكه سخن مي‌گويد كه گفت ﴿لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ﴾ كه دربارهٴ تركه آن كارها را انجام بدهم اين معلوم مي‌شود كه زكات در صدقه و امثال ذلك است.

اما اگر ﴿تَرَكْتُ﴾ ناظر به تَركه نباشد يعني كاري كه من نكردم آنچه بايد مي‌كردم ترك كردم آن ديگر مطلق عمل صالح را شامل مي‌شود البته مطلق مراد است و منتها تطبيقش براي آن است كه يا فرد غالب است يا فرد مهم است و مانند آن.

﴿كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ كه سه وجه در اين ﴿هُوَ قَائِلُهَا﴾ بود كه بحثش در ديروز گذشت بعد مي‌فرمايد: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ اينها چون در حال احتضارند در دالان ورودي به برزخ‌اند هنوز در دنيا كاملاً جدا نشدند وقتي از دنيا جدا شدند وارد برزخ مي‌شوند لذا فرمود وَراي اينها يعني پيش‌روي اينها برزخ است.

تعبير از اَمام و پيش‌رو به وَرا براي آن است كه اين پيش‌رويي است كه محيط به انسان است و انسان را در خود فرو مي‌برد پيش‌رويي نيست كه در اختيار انسان باشد انسان به استقبال او برود بلكه او انسان را جزم مي‌كند نظير ﴿وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت.

﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ منظور از برزخ هم همان عالَم قبر به بعد است وقتي از امام(عليه السلام) سؤال مي‌كنند كه برزخ از چه موقع شروع مي‌شود؟ «قال(عليه السلام) مُنذ القبر» ديگر ما چهار عالَم نداريم عالَم دنيا، عالَم قبر، عالَم برزخ، عالَم قيامت اين سه عالَم است دنياست و برزخ است و قيامت. برزخ همان عالَم قبر است حالا كسي كه در قبرستاني دفن شد او خودش احساس مي‌كن كه وضع لحدش چگونه است؟ چه كسي به سراغ او مي‌آيد؟ او مي‌بيند كه چند نفر در همين قبر آمدند سؤال كردند قبر به او فشار مي‌دهد يا قبر وسيع مي‌شود «مَدّ البصر» وسيع مي‌شود «روضةٌ مِن رياض الجَنّة» مي‌شود يا «حُفرة مِن حُفَر النيران» مي‌شود.

او مي‌بيند (يك) و همين جا كه دفن شد اينجا را مي‌بيند (دو) و حق مي‌بيند و نه خيال (سه) ولي ديگران يك گور و چاله‌اي مي‌بينند (چهار) همين جا را او مي‌بيند و حق هم مي‌بيند.

آن دو روايت از آن برجسته‌ترين رواياتي است كه مرحوم فيض نقل كرده كه يكي از آن دو روايت را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در روضه كافي نقل كرد كه عصاره‌اش اين بود كه بشر اوّلي گرچه مي‌خوابيد ولي رؤيايي نداشت حرف انبيا را هم نمي‌پذيرفت بعد به انبيا مي‌گفتند خب حالا اگر ما حرفهاي شما را اطاعت كنيم چه مي‌شود؟ آنها جواب مي‌دادند گذشته از اينكه در دنيا راحتيد بعد از مرگ جزاي خودتان را مي‌بينيد.

انكار آنها بيشتر مي‌شد مي‌گفتند بعد از مرگ كه خبري نيست انسان وقتي كه مُرد مي‌پوسد انبيا مي‌گفتند كه خير، انسان كه مي‌ميرد از پوست به در مي‌آيد نه بپوسد و شما براي هميشه زنده‌ايد.

انكار اينها بيشتر مي‌شد تا رؤيا را خداي سبحان نصيب بشر اوّلي كرد كه اينها وقتي مي‌خوابيدند چيزهايي را در عالم رؤيا مي‌ديدند بعد به حضور انبيايشان مي‌رفتند مي‌گفتند اينها چيست كه ما در عالَم خواب مي‌بينيم؟ آنها مي‌فرمودند آنچه را شما در رؤيا مي‌بينيد نمونه‌اي از آن حرفهايي است كه ما مي‌زنيم اين از لطيف‌ترين روايات ماست كه اين را مرحوم كليني در جلد هشت كافي در روضه كافي نقل كرد روايتي هم مشابه اين است كه مجموع اين دو روايت را مرحوم فيض در بحث بَعْث و قيامت وافي نقل كرد.

خب اين خيلي شرح مي‌كند تبيين مي‌كند كه مسئلهٴ برزخ چگونه است البته مسئلهٴ برزخ غير از مسئلهٴ معاد است حالا در مسئله معاد دوباره آن بدن برمي‌گردد مطلب ديگر است ولي در برزخ انسان قبرش يا «روضةٌ مِن رياض الجَنّة» است يا «حُفرة مِن حُفَر النيران» اگر كسي كافر بود در دريا هم غرق بشود مي‌رود مستقيم در آتش در جريان قوم نوح دارد كه وقتي طوفان آمد و آب فراگير شد ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ نه «ثمّ ادخلوا» اينها رفتند در آب مستقيماً رفتند در آتش يعني آتشي است كه در آب هم هست خب آن آتشِ برزخي در آب هم هست اگر آتش دنيايي باشد ديگر در آب نيست اگر عبارت اين بود كه «اغرقوا ثمّ ادخلوا نارا» يعني بعد از غرق كه زمين خشك شده بود اينها دوباره مثلاً سوخت و سوز داشتند اما با «فاء» است كه فاصله در كار نيست ترتيب بلافصل است يعني اينها همين كه وارد آب شدند غرق شدند مستقيماً رفتند در آتش خب اين مي‌شود برزخ.

ظاهر آيه با آن دو روايت لطيف وضع برزخ را روشن مي‌كند كه «إمّا حُفرة مِن حُفَرِ النيران أو روضةٌ مِن رياض الجَنّة».

 

پرسش:...

پاسخ: نه واقعيت است كاملاً مي‌بيند ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: نه با جسم و جان هر دو در برزخ هستند منتها جسمي كه مناسب برزخ باشد انسان در هيچ نشئه بي‌جسم نيست در هيچ نشئه‌اي انسان بي‌جسم نيست در دنيا كه معلوم است در معاد هم كه معلوم است كه مثل دنياست در برزخ با بدن برزخي محشور است ديگر.

 

فرمود: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾. مطلب ديگر اينكه اين گونه از مطالب كه برزخ چيست و سرنوشت و سرشت همه ما با اين امور مأنوس است اما ما دسترسي نداريم يك وقت است كسي مي‌گويد «آن را كه خبر شد خبري باز نيامد» يعني راه بسته است اين سخن ناصواب است يك وقت آيات و روايات مسئلهٴ برزخ را مبسوطاً مطرح مي‌كنند و راه هم نشان مي‌دهند كه انسان بفهمد آنجا چه خبر است مي‌بينيد خود وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در جريان مراجعت از جنگ صفين كه آمده در آن وادي‌السلام آن كسي كه در خدمت حضرت بود گفت من ديدم حضرت مرتب ايستاده مشغول دعاست من خسته شدم نشستم دوباره برخاستم ديدم حضرت مشغول دعاست اين حالت براي من بود كه خسته مي‌شدم مي‌نشستم ولي حضرت مرتب مشغول بود بعد فرمود اگر تو مي‌ديدي كه اينها چگونه روي اين قبرها نشسته‌اند من با آنها سخن گفتم سخنان مرا شنيدند و جوابي مي‌خواستند بدهند مثلاً حكمش اين بود همهٴ اين حرفها را حضرت امير گفت و شنيد و براي اين شخص كه در خدمتش بود شرح داد به ما هم گفتند شما اين راه را مي‌توانيد طي كنيد اين مخصوص امام و پيغمبر نيست رواياتي كه آياتي كه دربارهٴ برزخ و قبور آمده فراوان است اما به ما گفتند برويد زيارت قبور خيلي از بزرگان بودند كه در مدرسهٴ قبرستان به جايي رسيدند در درس و بحث همين حرفهاست كه مي‌بينيد ديگر ولي در حرمها در زيارتها در نماز شبها در زيارت قبور چيزهايي هست كه در درس و بحث نيست اين دستور نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه وقتي زيارت قبور مي‌رويد (يك) حالا عرض ادب مي‌كنيد قرآن مي‌خوانيد حمد و سور‌ه مي‌خوانيد آنها سرِ جايش محفوظ ولي درس بگيريد، درس بگيريد يعني درس بگيريد اين اموات را بعد از ادب و احترام، قسم بدهيد به خدا بگوييد شما را به خدا قسم آنجا چه خبر است به ما بگوييد «اَلسَّلامُ عَلي‌ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ بِحَقِّ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ‌ قَوْلَ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ» شما را به «لا إله الاّ الله» قسم بگوييد آنجا چه خبر است؟ خب اين كار طلبهٴ عادي نيست اين طلبهٴ عادي همان طوري كه بعضيها پيش‌نماز مي‌شود يا روضه‌خوان مي‌شود يا مدرّس مي‌شود همين، اگر كسي بخواهد راه قاضي و علامه طباطبايي و امام خميني و اينها را طي كند يك راه قبرستاني هم هست خب بيان نوراني حضرت امير است ما قبرستان مي‌رويم براي ثواب فاتحه و اموات همين ولي حضرت فرمود اينها مدرسه است آنها را قسم بدهيد به خدا بگوييد چه گذشت آنجا چه خبر است آنجا با شما چطور رفتار كردند آنها يا در عالم رؤيا به ما چيز مي‌گويند يا اگر شاگرداني هم نظير شيخناالاستاد مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي كه از شاگردان مرحوم آقاي قاضي بود اين براي ديگران هم اين قصّه را نقل كرد براي ما هم فرمود كه يك روز عاشورايي بود من در قم بودم روز عاشورايي بود زيارت حضرت و در عزاداري شرك كردم بعد خسته شدم آمدم همين قبرستان شيخان ديدم خيلي خسته شدم در حالت استراحت بودم خيلي از اين اموات را ديدم كه روي قبرشان نشستند دارند گفتگو مي‌كنند خب اين ديگر همان كاري كه وجود مبارك حضرت امير ديد منتها آن حضرت در قلّه بود اينها شاگردانشان بودند در دامنه هستند.

اين راه باز است، باز است يعني براي همه باز است. فرمود قسم بدهيد اينها را بگوييد آ‌نجا چه خبر است با شما چه كار كردند چه خواستند از شما؟ شما چطور جواب داديد؟ پس راه باز است ديگر اگر راه باز نبود كه اين دعاها ـ معاذ الله ـ مي‌شد لقلقه لسان و لغو كه.

اين راه باز است برخيها گفتند تنها راه، راه حسّي است بله اين راه، راه حسّي حق است «مَن فقدَ حسّاً فقدْ فقدَ علماً» اين راه حق است علوم تجربي حق است حس از مراحل معرفت‌شناسي است اما تنها راه معرفت‌شناسي، حس و تجربه حسّي نيست دين آمده گفته درست است «مَن فقدَ حسّاً فقدْ فقدَ علماً» اينها كه از راه عقل ما به شما آموختيم اما يك مطلب تازه‌اي را ما خودمان آورديم و آن اين است كه «من فقدَ تقواً فقدَ علما» اين حرف تازه است، تازه است يعني تازه است حرفِ دين است.

آ‌نها مي‌گويند اين اسطوره است اين افسانه و خرافات است دين مي‌گويد هم «مَن فقدَ حسّاً فقدْ فقدَ علماً» كه اين را از راه عقل به بشر آموخت هم «من فقدَ تقواً فقدَ علما» فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ يا ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللّهُ﴾ خب اگر ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ «من فقدَ تقواً فقدْ فقدَ فرقاناً بين الحق و الباطل» اين راه، راه دين است اين راه راه قبرستان است راه نماز شب است راه طهارت روح است نه انسان بيراهه برود نه راه كسي را ببندد اين راه را وجود مبارك حضرت امير به ما آموخت، بنابراين ما وقتي به زيارت قبور مي‌رويم البته عرض ادب بايد بكنيم فاتحه مي‌خوانيم ثواب مي‌بريم و نثار گذشتگان ثواب را اهدا مي‌كنيم همهٴ اين راهها درست است اما آنكه يك روحاني يك عالِم قبرستان مي‌رود براي اينكه چيز بفهمد خب اين طور انسان با ناله و تضرّع آ‌نها را به خدا قسم بدهد بگويد چه خبر است آنجا؟ چطور شد آنجا به ما خبر بدهيد اين راه علمي است ديگر پس معلوم مي‌شود راه باز است. فرمود: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ خب آدم اگر بفهمد آنجا چه خبر است با دست پر برمي‌گردد ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، منتها بعضي سريع طي مي‌كنند بعضي بطيء طي مي‌كنند برزخ فاصلهٴ بين دنيا و قيامت است ديگر بعضيها سريعاً طي مي‌كنند بعضي بطيئاً طي مي‌كنند مثل خود قيامت است ديگر در خود قيامت كه پنجاه هزار سال است در همان منزل زيدبن‌ارقم كه محفل تفسيري بود از وجود مبارك حضرت سؤال كردند كه «ما أطول هذا اليوم» چه روز طولاني است كه يك روز پنجاه هزار سال است فرمود: «والذي نفسي بيده» قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست اين روز قيامت براي برخيها «كصلاة مكتوبه» مثل به اندازهٴ نماز واجب است حداكثر نماز واجب همان نماز ظهر و عصر است ديگر مگر نماز ظهر بيش از پنج، شش دقيقه طول مي‌كشد حداكثر ده دقيقه فرمود اين به اندازه يك نماز واجب براي برخيها بيش از اين طول نمي‌كشد برزخ هم طولاني است ﴿إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ است اما براي برخيها خيلي سريع است.

 

خب حالا وقتي كه صحنهٴ برزخ به پايان رسيد آن نفخ صور اوّلي كه همه مدهوش مي‌شوند وقتي كه ﴿نفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شاءَ اللَّهُ﴾ اين هيچ. اما نفخ دوم، نفخ دوم براي بيدار كردن است حالا اين نفخ اين صور شاخي است نظير شيپور كه در او مي‌دمند يا نفخ ارواح است در صوَر ابدان كه برخيها اين‌چنين قرائت كردند يا راز و رمز ديگري است به هر تقدير يك علامت عمومي است كه همه بايد بيدار بشوند و همه بيدار مي‌شوند.

﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾ چون همه از خاك برمي‌خيزند ديگر ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾ ديگر بعضي والد و بعضي وَلَد و بعضي برادر و بعضي خواهر اين طور نيست كه همه از خاك‌اند ديگر.

در صحنهٴ قيامت نَسَب در كار نيست چون همه از خاك‌اند نسبت به دنيا البته انساب سرِ جايش محفوظ بود و افراد يكديگر را كاملاً مي‌شناسند در قيامت هر كسي ديگري را ببيند كاملاً مي‌شناسد آن وقت اگر گفته شد برادر هست، پدر هست، خواهر هست به لحاظ علاقهٴ ما كان بود كه «انقضي عنه المبدأ» است نه اينكه الآن برادرند چون الآن همه از خاك‌اند كسي از كسي متولّد نشده اگر دارد برادر از برادر فرار مي‌كند يعني كساني كه در دنيا برادر هم بودند و الآن يكديگر را مي‌شناسند در اثر اينكه ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ﴾ از شدّت حادثه از يكديگر مي‌گريزند. خب ﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾ يك بيان نوراني از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه هر نَسب و سببي قطع مي‌شود مگر نسب و سبب من. اين معنايش اين نيست كه آنجا سيادت و اينها هم محفوظ است كسي از ديگري متولّد مي‌شود بلكه معنايش آن است كه بركت سيادت باعث مي‌شود كه يك عدّه اعمال صالح دارند و به ما مرتبط مي‌شوند به لحاظ علاقهٴ ما كان است و از طرفي هم وقتي فرمود: «أنا و عليّ أبوا هذه الامّة» آن يك نسب معنوي است آن قطع نمي‌شود البته.

 

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر، مي‌شناسند به لحاظ ما كان يعني كساني كه در دنيا پدر بودند مادر بودند از آنها شفاعت مي‌كنند وگرنه در قيامت كسي پدر كسي، كسي فرزند كسي نيست چون ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾ همه از خاك برمي‌خيزند ديگر چون همه از خاك برمي‌خيزند ديگر والد و ولدي در كار نيست حالا آن جريان را هم در سورهٴ مباركهٴ «معارج» هست كه كسي افراد از برادرشان، خواهرشان، فاميلهايشان فرار مي‌كنند يعني به علاقهٴ ما كان مي‌شناسند اينها كه در دنيا برادرشان بودند امروز مشكلشان را حل نمي‌كنند.

فرمود: ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ﴾ اينها مسائله‌اي ندارند از يكديگر حالي بپرسند تعارفي داشته باشند مشكل يكديگر را حل بكنند به يكديگر مراجعه بكنند اين گونه از تسائل منتفي است.

 

پرسش:...

پاسخ: براي اينكه او كمك نخواهد براي اينكه مشكل كار خودش را انجام مي‌دهد او بخواهد ببيند كمك بخواهد به او مراجعه كند اين از او مي‌گريزد براي اينكه مشكل خودش را حل كند.

در اين قسمت فرمود تسائل نيست در جريان تسائل و تعارف آيات چند طايفه است بعضي آيات تسائل را نفي مي‌كند مثل همين كه اصلاً تسائلي در كار نيست بعضي آيات تعارف را اثبات مي‌كند و تسائل را ثابت مي‌كند آياتي كه تسائل را ثابت مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «صافات» است در سورهٴ «صافات» فرمود هم جهنّميها از يكديگر سؤال مي‌كنند هم بهشتيها از يكديگر سؤال مي‌كنند در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آيهٴ 25 و همچنين آيهٴ پنجاه به اين صورت است در سورهٴ «صافات» آيهٴ 25 به بعد اين است ﴿بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ ﴿وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ﴾ در جهنم يك گفتماني يك گفتگويي دارند يكي مي‌گويند تو باعث شدي آ‌ن يكي مي‌گويند تو باعث شدي چنين مسائله اين‌چنيني دارند يكديگر را هم لعنت مي‌كنند ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ و مستكبرين با مستضعفان درگيري دارند مستضعفان به مستكبران مي‌گويند شما باعث شدي كه ما به اين روز سياه مبتلا شديم مستكبران به مستضعفان مي‌گويند شما عمداً مقصّريد انبيا آمدند اوليا آمدند رهبران الهي آمدند مي‌خواستيد حرف آنها را گوش بدهيد چرا مي‌گوييد: ﴿إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا﴾ كه مثلاً عذاب آنها را مضاعف كنيد خدا هم مي‌فرمايد: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ﴾ اين يك مسائلهٴ مشئوم و مذمومي است كه بين دوزخيان است.

مسائله‌اي بين بهشتيهاست كه در آيهٴ پنجاه سورهٴ مباركهٴ «صافات» است ﴿وَعِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ﴾ ﴿كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ﴾ ﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ﴾ ﴿قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ﴾ يك گفتگو و گفتمان لطيف و ظريفي بين بهشتيهاست كه مي‌گفتند ما قريني داشتيم حرفهاي ما را خرافه مي‌دانست شما از او خبر داريد يا نه، تا اينكه برمي‌گردد مي‌بيند اين در وسط دوزخ است. پس يك سلسله مسائله‌اي بين بهشتيان هست بعد از استقرار در بهشت، يك سلسله مسائله‌اي براي دوزخيان است بعد از استقرار در جهنم اما در صحنهٴ قيامت كه صحنهٴ درگيري است و هنوز وضع روشن نشد كه چه كسي اهل ثواب است چه كسي اهل عِقاب هر كسي گرفتار كار خودش است اين يك راه‌حل.

راه‌حلّ ديگري كه هم زمخشري در كشّاف به آن اشاره كرده هم مرحوم شيخ طوسي در تبيان اين است كه اين آيات كه بعضيها مسائله را ثابت مي‌كند بعضي مسائله را نفي مي‌كند مربوط به تعدّد مواقف قيامت است در موقفي كه درگيري زياد است و فشار و شتاب زياد است جاي تسائل نيست در جايي كه به رفاه رسيدند جاي تسائل هست اين را از ابن‌عباس هم مشابه اين نقل شده است اين دو راه.

اما آن راهي كه جناب زمخشري به خودش اختصاص داده كه در تبيان اين نيست اين است كه در نفخهٴ اُوليٰ جا براي تسائل نيست ولي در نفخهٴ دوم جا براي تسائل هست كه اين نفي و اثبات مسائله را به نفختين برگرداندند.

اين ناصواب است براي اينكه در نفخهٴ اُوليٰ كسي نيست ﴿صَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ مگر اين ﴿مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ اين ﴿مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ حالا چه كساني هستند روشن نيست ولي برخيها مي‌گويند

ما زنده به ذكر دوست باشيم ٭٭٭ ديگر حيوان به نفخهٴ صور

يك عدّه را با بوق و كَرنا بايد بيدار كنند ما به نام حق زنده‌ايم اين يك راه است ولي بالأخره گروهي را ﴿مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ را كه قهراً اهل بيت مصداق كامل آنها هستند را استثنا كردند اين راه، راه صوابي نيست كه جناب زمخشري طي كرده است آن راهي اول را كه مرحوم شيخ طوسي به آن اشاره كرده تا حدودي راه پذيرفتني است لكن اصل آيات ما را نيازمند آن راه نمي‌كند چون اين دو آيهٴ سورهٴ «صافات» كه راجع به مسائله است ناظر به بعد از استقرار جهنّميها در جهنم و بهشتيها در بهشت است اين آيه‌اي كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» است و محلّ بحث است و مسائله را نفي مي‌كند براي صحنهٴ قيامت است تعارضي در كار نيست. خب فرمود ما اينها را در صحنهٴ قيامت مي‌آوريم اينها تسائل نمي‌كنند.

در سورهٴ مباركهٴ «معارج» فرمود اينها اصلاً هر كدام از ديگري فرار مي‌كنند آيهٴ ده به بعد سورهٴ مباركهٴ «معارج» اين است كه ﴿يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ﴾ ﴿وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ﴾ ﴿وَلاَ يَسْأَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً﴾ حَميم يعني دوست گرم دوستِ حميمي همان دوست صميمي است صميم يعني تو پُر كه مي‌گويند از صميم قلب يعني از قلبِ پُر، صخرهٴ صمّا آن سنگ تو پُر را مي‌گويند دوست صميمي دوستي كه در او خللي نباشد در دوستي او چنين دوستي را مي‌گويند دوست صميمي.

حَميم يعني دوست گرم، حمام را هم كه مي‌گويند حمام براي اينكه منشأ گرمي است دوستِ گرم را مي‌گويند حميم. هيچ دوست گرمي از دوست گرمش سؤال نمي‌كند چون ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ﴾ براي اينكه هر كسي فرار مي‌كند ﴿يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذَابِ يَوْمِئذٍ بِبَنِيهِ﴾ نه «يومئذٍ» ﴿يَوْمِئذٍ﴾ كه مضاف‌اليه عذاب است ﴿يَوْمِئذٍ بِبَنِيهِ﴾ ﴿وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِيهِ﴾ ﴿وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْويه﴾ هر كسي گرفتار كار خودش است مي‌گويد اي كاش من فرزندانم را قرباني مي‌كردم تا خودم را نجات بدهم. خب پس اين صحنه، صحنهٴ درگيري و شدّت عذاب و امثال ذلك است كه هيچ دوست حميمي به فكر دوست حميم ديگر نيست دوستي و امثال ذلك همه به لحاظ علاقه ما كان است وگرنه دفعتاً واحده همه از خاك سر برمي‌دارند در آنجا كسي دوست كسي نمي‌شود فرزند كسي يا پدر كسي نمي‌شود همهٴ اينها به لحاظ علاقهٴ ما كان است.

مطلب بعدي دربارهٴ جريان وزن اعمال است كه فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ﴾ چون اين آيات در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مبسوطاً گذشت ديگر اينجا بحث مبسوط نداريم.

آياتي كه مربوط به ميزان است پنج بخش دارد: بخش اول اين است كه ما ميزان وزن مي‌كنيم و ظلمي در او نيست كه ﴿وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾ ديگر تقسيم بكنند افراد را كه بعضيها اهل حَسن‌اند بعضيها اهل سيّء‌اند نيست فقط دارد ما ميزان وزن مي‌كنيم.

اين طايفه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده كه ما اين كار را انجام مي‌دهيم بدون اينكه افراد را به دو قِسم تقسيم بكنند آيهٴ 47 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين بود ﴿وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾ ميزان هست، ميزان عدل است، چيزي كم نيست، چيزي اضافه نيست، حق است، اين ميزان.

اما حالا افراد چند قسم‌اند و وزن چيست؟ موزون چيست؟ اينها در آن مطرح نيست فقط اصلِ ميزان يعني اصل ترازو. طايفهٴ ثانيه آيه‌اي است كه دلالت مي‌كند بر اينكه اين ميزان سه ضلع دارد يكي اصل ترازوست در يك كفّه وزن مي‌گذارند در كفّه ديگر موزون مثل همين ترازوهايي كه در دنيا رايج است كسي مي‌خواهد ناني تهيّه كند ترازويي هست در يك كفّه وزن را يعني آن سنگ را مي‌گذارند در كفّه ديگر نان را كه موزون است مي‌گذارند اين خاصيّت ميزان است حالا ميزانهاي دقيق هست ميزان دماسنج هست ميزان فشار آب هست ميزان فشار هوا هست بالأخره از همين ميزانها به كمال رسيده وگرنه ميزان اوّلي همين سه ضلع را دارد ميزان است و وزن است و موزون.

در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آن وزن را مشخص كرده كه ما با چه چيزي مي‌سنجيم در سورهٴ «اعراف» آيه هشت اين است ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ كه مكرّر بحث شد يعني ما با سنگ و متر و دماسنج و امثال ذلك عقيده و اخلاق و اعمال نمي‌سنجيم ما با حق مي‌سنجيم نماز را يك طرف مي‌گذاريم حق را يك طرف، روزه را يك طرف مي‌گذاريم حق را يك طرف، عقيده و اخلاق و اعمال اين شخص را يك طرف مي‌گذاريم حق را يك طرف ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «والوزن حقّ» نه اينكه وزني هست نه خير اينكه در كفّهٴ ترازو به صورت وزن است حقيقت را ما اينجا مي‌گذاريم آن وقت نماز را در كفّهٴ ديگر در دنيا سنگ وزن است نان موزون در آخرت حق وزن است نماز، موزون عقيده موزون، عمل موزون «والوزن حقّ» نيست ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ پس ما يك موزون داريم (يك) يك وزن داريم (دو) اين دو طايفه.

طايفهٴ ثالثه مي‌فرمايد ما براي بعضيها ترازو نمي‌آوريم براي اينكه او چيزي ندارد ما بسنجيم كه حالا اگر كسي دستش خالي بود نان نداشت خب براي او ترازو وضع نمي‌كنند كه خب سنگ را گذاشتند اين آقا كه دستش خالي است چه چيزي را بسنجند بعضيها هستند كه يا در اثر الحاد يا در اثر شرك ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾ دستش خالي است اين مثقال ذرّه‌اي هم ندارد تا بسنجند وقتي دستش خالي است ما ترازو براي چه پهن بكنيم فرشتگان را بياوريم مأمور چه باشند؟! آن را در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آورد كه بحث آن هم قبلاً گذشت در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ 105 فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾ خب ما ترازو را بياوريم و يك وزن حق بگذاريم آنجا كه چه چيزي را بسنجيم؟ البته دركات او را با ترازوي ديگر مي‌سنجند كه اين اگر منافق بود ﴿فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ است اگر كمتر بود كه كمتر، اما درجات ندارد بسنجيم اين طايفهٴ ثالثه.

طايفهٴ رابعه و خامسه اين است بعضي از آيات‌اند كه از وزن خبر مي‌دهند ديگر تقسيم افراد در كار نيست نظير همان سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه گذشت فرمود ما ترازو نصب مي‌كنيم بعضي از آيات‌اند كه از توزيع افراد سخن به ميان مي‌آورند ولي از ترازو نام نمي‌برند براي اينكه «وَ حذف ما يُعلم مِنه جائز» آ‌نچه در سورهٴ مباركهٴ «قارعه» آمده از همين قبيل است در سورهٴ «قارعه» آيهٴ شش به بعد اين است بدون اينكه نام موزون و ميزان و وزن را ببرد فرمود: ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ ﴿فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ﴾ خب شما نام ترازو را نبردي كه، فرمود ما چندين جا گفتيم اينجا ديگر لازم نبود بگوييم ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ ﴿فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ﴾ ﴿وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ﴾ ﴿فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ﴾ ﴿وَمَا أَدْرَاكَ مَاهِيَهْ﴾ ﴿نَارٌ حَامِيَةٌ﴾ اينجا سخن از توزيع افراد است بدون اينكه نام ترازو برده بشود در سورهٴ «انبياء» سخن از ترازوست بدون اينكه نام افراد برده بشود جامع‌ترين آيه همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است كه بحثش قبلاً مبسوطاً گذشت و آن اين است كه هم نام ميزان و وزن را مي‌برد هم نام افراد را آيهٴ هشت به بعد فرمود: ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾ و آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» مثل سورهٴ «قارعه» است كه بدون اينكه نام وزن و ميزان را ببرد فقط از توزيع افراد سخن به ميان مي‌آيد فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ يعني آيه 102 و 103 سورهٴ «مؤمنون» كه محل بحث است سخن از ميزان نيست سخن از وزن نيست فقط سخن از توزيع و دو سنخ بودن افراد است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo