< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

90/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 62 تا 64 سوره نور

 

﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَي أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّي يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ ﴿أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾

 

در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نور» به صورت جمع‌بندي مؤمنانِ كامل و متديّنين واقعي را معرفي فرمود، فرمود مؤمنان واقعي كساني‌اند كه گذشته از ايمان به مبدأ و وحي و رسالت داراي عمل صالح باشند و مهم‌ترين عمل صالح آن است كه در مهم‌ترين كار اجتماعي پيامبر را تنها نگذارند فرمود: ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ﴾ توحيدشان تأمين مي‌شود ﴿وَرَسُولِهِ﴾ وحي و نبوّت و ايمان به قرآنشان تأمين مي‌شود ﴿وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَي أَمْرٍ جَامِعٍ﴾ اين دو كلمه «مع» و «علي» نشان مي‌دهد كه هم حضور همگان لازم است در محضر حضرت و هم اشراف بر آن امر لازم است آن حضور همگاني با كلمه «مع» تأمين شده است كه فرمود: ﴿إِذَا كَانُوا مَعَهُ﴾ آن اشراف بر امر و سلطه بر آن امر با كلمه «علي» تأمين شده است كه ﴿عَلَي أَمْرٍ جَامِعٍ﴾ درباره امر نه، نفرمود «في أمرٍ جامع» يك وقت بحث در اين است كه اين جلسه براي تصميم‌گيري درباره فلان مطلب است اما وقتي مطلب مهم شد انسان بايد بر او اشراف داشته باشد لذا به جاي كلمه «في» كلمه «علي» را به كار بردند. مؤمنان واقعي كساني‌اند كه در اين گونه از موارد هرگز مجلس را ترك نمي‌كنند (يك) اگر معذور هستند بدون اذن مجلس را ترك نمي‌كنند (دو) ﴿لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّي يَسْتَأْذِنُوهُ﴾ چون اگر كسي مجلس را ترك بكند ديگران خيال مي‌كنند كه غيبت جايز است و حضور لازم نيست پس حتي اگر كسي معذور بود بدون اعلام قبلي و بالأخره بدون مرخصي مجلس را ترك نكند اگر كسي معذور بود و اذن گرفت آن‌گاه فرمود آن دو ركن اصلي‌اش محفوظ است ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ﴾ اينها كساني هستند كه آن دو عنصر اصلي را دارا هستند ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ يعني اينها مؤمن واقعي‌اند. در صدر اسلام عدّه‌اي بودند كه سعي مي‌كردند محفل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تضعيف كنند آنها كه مشرك بودند توطئه داشتند عدّه‌اي را مي‌فرستادند كه چند لحظه‌اي در محضر حضرت بنشينند بعد بلند بشوند بروند بگويند ما رفتيم ديديم خبري نبود مجلس علمي نبود مطالب مهمّي نبود اين كارِ توطئه‌آميز مشركان بود كه از بحث كنوني بيرون است اما يك عدّه كه منافق بودند و ظاهراً حضور داشتند اينها سعي مي‌كردند از هر فرصتي سوء استفاده كنند در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 127 قبلاً بحثش گذشت كه فرمود: ﴿وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ﴾ سوره‌اي نازل مي‌شد دستور نظامي مي‌آمد يا دستور مالي مي‌آمد يا دستورهاي ديگر ﴿نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ﴾ همين منافقين يا افراد ضعيف‌الايمان يكديگر را نگاه مي‌كردند براي بررسي كردن كه آيا كسي اينها را مواظب است يا مواظب نيست اگر مي‌ديدند كه همه مشغول گوش دادن به فرمايش حضرت‌اند در آن زمينه سؤال و جوابي دارند حواسشان به سخنراني حضرت است سور‌ه جديد است آيه جديد است آرام مجلس را ترك مي‌كردند چون كسي مواظب اينها نبود اگر مي‌فهميدند كه نه، ديگران اينها را مي‌بينند فرصت براي رفتن نيست موقّتاً مي‌ماندند ﴿وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ هَلْ يَرَاكُم مِنْ أَحَدٍ﴾ نگاه مي‌كردند ببينند آيا كسي اينها را مي‌بيند اگر نمي‌ديدند ﴿ثُمَّ انصَرَفُوا﴾ اين انصراف همان است كه باعث شده است اين كلمه «عن» در ﴿يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ اينكه در آيه محلّ بحث فرمود: ﴿يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ چون اينجا مخالفت معناي اعراض و انصراف را به همراه دارد و تجاوز از محضر حضرت استفاده مي‌شود كلمه «عن» را ذكر كرده ﴿يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ يعني «يعرضون عن أمره» براي اينكه در آيه 127 سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿ثُمَّ انصَرَفُوا﴾ يعني «انصرف عن محفله عن مجلسه» خب. بعد فرمود: ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ خداي سبحان دلِ اينها را از ادراك معارف منصرف كند مي‌بينيد بعضيها شما هر چه نصيحت مي‌كنيد مي‌گويند ما نمي‌فهميم اين حرفها را حوصله گوش دادن نداريم اينها گرفتار عذاب الهي‌اند كه معارف الهي احكام و حِكم الهي به اينها عرضه مي‌شود اينها با چهره عبوس مي‌گويند ما حوصله اين حرفها را نداريم ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ اين يك كيفر الهي است. خب كيفر الهي كه خدا قلب اينها را منصرف كرده چطور مي‌شود به اين است كه ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ﴾ ديگر چيزي نمي‌فهمند اينها اول كه به اين صورت نبودند كه ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ﴾ باشند كه اول آدمهايي بودند مثل ساير افراد از ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ برخوردار بودند و چيز مي‌فهميدند وقتي انسان اين نعمت الهي را كه فهم است اين را به كار نبرد (يك) درصدد خدعه و خيانت باشد (دو) اين فهم گرفته مي‌شود (سه) لذا ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ﴾ شد خب اينها مثل چوب خشك شدند درباره بتها فرمود: ﴿وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا﴾ اين چوبها كاره‌اي نيستند چيز نمي‌فهمند كه اين افراد منافق هم مثل اين چوب خشك ﴿لاَ يَفْقَهُونَ﴾ شدند اينها ﴿كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ﴾ مثل يك چوب خشكي‌اند كه به ديوار تكيه دادند وقتي خب كسي چيزي نمي‌فهمد با چوب و سنگ فرق ندارند كه اگر در بخشهاي ديگر فرمود اينها ﴿كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ﴾ مثل يك چوب خشكي‌اند كه به ديوار تكيه دادند اينجا يعني آيه 127 سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ﴾ ديگر فهم را خدا از اينها مي‌گيرد اين بدترين كيفر است ديگر خب.

 

پرسش...

پاسخ: بله خب ديگر كفار حقيقتاً مكلّف‌اند منتها در صدر اسلام همه مكلّف بودند همه‌شان كافر بودند مشرك بودند اينها تنها وظيفه‌شان اين بود منتها بعضي از اينها ايمان آوردند كه اصول است و به دستور عمل كردند كه فروع است خب.

 

بنابراين اين نيرنگي بود براي كساني كه منافق‌اند يا ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اند كه ضعيف‌الايمان‌اند اينها مي‌ديدند كه چه كسي مي‌بيند چه كسي نمي‌بيند مجلس را ترك بكنند.

 

پرسش: استاد ظاهراً شما فرموديد كه اين مطلب را مي‌فهمند عقل نظري‌اش تعطيل نيست عقل علمي كه مركز ايمان است تعطيل است ..

پاسخ: بله آن وقت كم كم اين فهم هم از آ‌ن گرفته مي‌شود كم كم اين توفيق و اين ادراك صحيح هم از اينها گرفته مي‌شود ديگر اينها ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ فرمود اينها كساني‌اند كه ﴿كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ﴾ خب پس اين خصيصه منافقين و خصيصه افراد ضعيف‌الايمان است كه اين كار را انجام مي‌دهند.

مطلب ديگر درباره كلمه ﴿فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ﴾ فرمود آنهايي هم كه از اين فيض محروم شدند براي اينها طلب مغفرت بكن اين جملهٴ طلب مغفرت بكن اگر به اذن خداست معلوم مي‌شود وجود مبارك پيغمبر مستجاب‌الدعوه است يك دستور عمومي يك ترخيص عمومي است كه خداي سبحان به هر فرد موحّدي دستور مي‌دهد كه دعا بكن به مؤمنين دستور مي‌دهد استغفار بكن اين دستورها اگر واجد شرايط باشد يقيناً خداي سبحان مستجاب مي‌كند يك وقت دستور ويژه‌اي به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌دهد اين دستور ويژه نشان مي‌دهد كه استغفار آن حضرت براي بعضيها دعاي آن حضرت براي بعضيها نيايش آن حضرت براي بعضيها با دعاهاي ديگران و استغفار ديگران فرق مي‌كند اگر فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ﴾ كه يكي از معاني چهارگانه‌اش همين دعاي به معناي مستجاب شدن است با ذيل آيه قبل كه فرمود: ﴿وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ هماهنگ است چون درباره ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ﴾ چهار وجه ذكر شد ديگر.

خب پس فرمود اگر كسي معذور بود بايد مأذون هم باشد تنها معذوربودن كافي نيست براي اينكه اگر كسي غيبت كرد ديگران كه نمي‌دانند او عذر داشت خيال مي‌كنند غيبت جايز است ولي وقتي استيذان بكنند معلوم مي‌شود كه معذور است (يك) و مأذون هم است (دو). كار ذات اقدس الهي نسبت به يك عدّه اذن است و نسبت به يك عدّه امر، براي اولياي خاصّ خدا اذن مي‌دهد كه شما اين كار را انجام بدهيد براي اينها حرمت قائل است مي‌گويد شما مأذونيد اين كار را انجام بدهيد به بعضيها مي‌گويد نه، شما مأموريد اين كار را انجام بدهيد اين طور نيست كه مأمور و مأذون در يك حد باشند اذن و امر در يك حد باشد به هر تقدير خدا فرمود استغفار بكن خب اگر اين استغفار اثر نمي‌كرد كه امر خاص نداشت لذا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود براي اينها استغفار بكن به اين مردم فرمود دعاي پيغمبر با دعاي شما فرق مي‌كند بالأخره در بعضي از روايات از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه با اينكه خدا فرمود: ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ چگونه ما دعا مي‌كنيم و مستجاب نمي‌شود فرمود: «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفون» كسي را مي‌خوانيد كه نمي‌شناسيد خدا كيست ما چون خدا را با برهان و دليل حوزه و دانشگاه مي‌شناسيم اين دليل كه بارها به عرضتان رسيد اگر ما هزار و يك دليل برابر جوشن كبير اقامه بكنيم كه مي‌شود اقامه كرد و كار حوزه و دانشگاه همين است اينها براهين تامّي است رازق حقيقي اوست شافع حقيقي اوست ضارّ حقيقي اوست نافع حقيقي اوست مميت حقيقي اوست محيي حقيقي هم اوست خب اين هزارتا برهان است چرا براي اينكه هزارتا حدّ وسط است وحدت و كثرت براهين به وحدت و كثرت حدّ وسط است اگر دو برهان حدّ وسطش يكي باشد در لفظ فرق داشته باشد اين ديگر دو برهان نيست يك برهان است تقريرش فرق مي‌كند ولي اگر برهان الف برهان باء حدّ وسطشان واقعاً فرق كرده باشد مي‌شود دو برهان اين هزار و يك اسم واقعاً مفهومايشان فرق مي‌كنند اين طور نيست كه مترادف باشند پس هزار و يك دليل داريم كه خدا هست اما هزار و يك دليل صغرا و كبرا و اصغر و اوسط و اكبر و محمول و موضوع و يك سلسله مفاهيمي است انباري از مفاهيم در ذهن ماست طبق بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) كه به صورت مرسل در اين كتابها آمده كه فرمود: «كلّ ما ميزّتموه بأدقّ أوهامكم فهم مخلوقٌ مثلكم مردودٌ اليكم» ما انباري از مفهوم در ذهن ماست حتي مفهوم «الله واجبٌ» اين لفظي كه مي‌گوييم اين مفهوم «الله»، «الله» است به حمل اوّلي صورت ذهني است به حمل شايع «واجبٌ» مفهومي است به حمل اوّلي و صورت ذهني است به حمل شايع اگر كسي بگويد من با خارج كار دارم نه با ذهن اين خارج يك دانه خ است و يك دانه الف است و يك دانه راء است و يك دانه جيم اين خارج، خارج به حمل اوّلي است ذهن به حمل شايع است ما در فضاي ذهن داريم طواف مي‌كنيم هيچ كدام اينها الله نيستند ما هم با اينها مأنوسيم آن بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه به عبدالأعلي تعليم داد و مرحوم صدوق آن را نقل كرد فرمود: «مَن زَعم أنّه يَعرف الله سبحانه و تعالي بصورةٍ أو مثالٍ أو حجابٍ فهو مشرك» اكثري ما گرفتار همين هستيم اينكه در آيه فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ اكثر مؤمنين مشرك‌اند براي اينكه ما با براهين سر و كار داريم ما با مفهوم سر و كار داريم اما آن ضجّه و گرايشي كه انسان مي‌طلبد يك گمشده‌اي را مي‌خواهد آن در حقيقت خداست اين براهين زمينه فهميدن او را فراهم مي‌كند (يك) وقتي انسان به او رسيد او را خوب مي‌تواند تبيين كند تعليل كند (دو) به جامعه ارائه كند (سه) راه اصلي همان است اين راه اصلي راه ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ فرمود: «لأنّكم تدعون مَن لا تعرفون» كسي را مي‌خوانيد كه نمي‌شناسيد خب. پس بنابراين اينكه فرمود استغفار بكن فوراً فرمود استغفار پيغمبر با استغفار ديگران فرق مي‌كند ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً﴾ اگر برخي اين دعا را به معناي نيايش و امثال ذلك گرفتند براي اينكه با اين ﴿وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ﴾ هماهنگ باشد حالا مي‌رسيم به اين ﴿لاَ تَجْعَلُوا﴾ كه چهار احتمال است اين احتمالات چهارگانه برابر قرائن چهارگانه است احتمال اول اين است كه منظور از دعا همان دعوت باشد يعني امر باشد براي اينكه مسبوق است به امر ملحوق است به امر فضاي اين بخش فضاي امر و دستور پيغمبر است و ذات اقدس الهي هم از چند جهت فرمود امر پيغمبر را گرامي بداريد هم به صورت قضيه اثباتي فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ هم به صورت قضيه سلبي ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ هم ما را به موافقت امر حضرت دعوت كرد هم ما را از مخالفت امر حضرت نهي كرد البته دوتا تكليف نيست كه دوتا عِقاب داشته باشد اين‌چنين نيست كه فعلش واجب و تركش محرّم باشد لكن يكي واجب است نقلاً ديگري حرام است يك حكم دارد عقلاً در حقيقت بازگشتش به همان مطلب است براي تأكيد. خب اينكه فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ به جمله اثباتي ذكر كرد قضيه موجبه و مُثبته است اينكه فرمود: ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ نهي از مخالفت اعراض است پس ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ﴾ اين دعا به معني دعوت يعني فرمان يعني امر براي اينكه قبلاً سخن از امر حضرت بود بعداً هم باز سخن از امر حضرت است احتمال دوم اين است كه اين دعا به معناي خواندن باشد اگر اين كلمه «دعاء» اضافه به فاعل بشود ﴿دُعَاءَ الرَّسُولِ﴾ يعني دعايي كه پيامبر دارد پيامبر دعا مي‌كند اين هم با دعوت سازگار است نظير آيه سورهٴ «انفال» كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ﴾ هم با دعاي به معناي استجابت سازگار است كه دعا به فاعل اضافه شده باشد اما اگر از سنخ اضافه مصدر به مفعول باشد كه حضرت مي‌شود مدعوّ نه داعي آن وقت دو احتمال ديگر مطرح است يكي اينكه وقتي حضرت را صدا مي‌زني در مقام تسميه نام مبارك حضرت را نبريد آن لقب شريف حضرت را ببريد بگوييد «يا نبيّ الله! يا رسول الله!» و امثال ذلك اين در موقع خواندن اين‌چنين باشد يكي مربوط به كيفيت صداست كه با صداي بلند در محضر حضرت آن حضرت را نخوانيد خب. فتحصّل كه چهار احتمال شد اگر دعا اضافه‌اش به رسول اضافه به فاعل باشد دو احتمال در آن هست اضافه‌اش به مفعول باشد دو احتمال در آن هست اضافه‌اش به فاعل باشد يعني رسول داعي است داعي است يعني آمر است نظير ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ يا دعا به معناي دعا كردن و نيايش كردن است كه حضرت دعا كند و خدا مستجاب كند برابر ﴿وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ﴾ است كه دعاي پيامبر مستجاب است پس اگر از باب اضافه مصدر به فاعل بود اين دو احتمال مطرح است و اگر از باب اضافه مصدر به مفعول بود آن دو احتمال ديگر مطرح است كه در بعضي از رواياتي كه علي‌بن‌ابراهيم و ديگران نقل كردند كه مجموع آن روايات را در كنزالدقائق ملاحظه مي‌فرماييد فرمود پيامبر را به صورت عادي همان طوري كه يكديگر را صدا مي‌زنيد كه دعاي ﴿بَعْضِكُم بَعْضاً﴾ نباشد شما يكديگر را به اسم صدا مي‌زنيد حضرت را هم مي‌خواهيد با اسم صدا بزنيد اين كار را نكنيد اين يكي، يكي درباره كيفيت صحبت كردن در محضر حضرت حالا بر فرض خواستيد حضرت را با لقب پرافتخار نبوّت، رسالت صدا بزنيد ديگر فرياد نزنيد آن طوري كه در منطقه‌هاي عادي مطرح است مي‌بينيد در منطقه‌هاي عادي مخصوصاً محيط كشاورزي مي‌بينيد در مجلس اينها كه اينها دارند حرف مي‌زنند با صداي بلند حرف مي‌زنند براي اينكه اينها روزانه همه حرفهايشان بلند است در موقع آبياري كردن در موقع تراشي كردن يكي اين سمت باغ است يكي آن سمت باغ فاصله چندين متر اين ناچار است با صداي بلند حرف بزند كه او بشنود اين كشاورز اصلاً حرفي كه مي‌زند بلند است براي اينكه با بلند حرف زدن بايد مشكلش را حل كند در تقسيم آب در تقسيم كار در كيفيت درو كردن اين يك طرف زمين است مخاطبش يك طرف ديگر است اينكه نمي‌تواند آرام حرف بزند كه اين آقايان با صداي بلند جحوري عادت كردند در مجلسشان هم كه مي‌نشينند در يك مسجد يا حسينيه يا خانه عادي هم بلند حرف مي‌زنند اصلاً عادتشان همين است در آن فضا هم با صداي بلند حضرت را مي‌خواندند فرمود هم در نام مواظب باشيد غير از آن لقب پرافتخار را نام نبريد و هم در كيفيت صدا هم ﴿لاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ﴾ كه در اول سورهٴ مباركهٴ «حجرات» به اين صورت آمده است اول سورهٴ مباركهٴ «حجرات» آيه دوم اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ﴾ خب شما كشاورزيد دامداريد كنار هم كه نيستيد با فاصله‌هاي زياد در بيابان وسيع يكديگر را صدا مي‌زنيد خب چاره جز اين نيست كه با صداي بلند صدا بزنيد ولي آن طور در مجلس حضرت با آن حضرت گفتگو نكنيد.

 

پرسش..

پاسخ: خب البته، آن ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾ اين طور است صوتتان را بلند نكنيد همين طور است.

حالا مي‌رسيم به اين روايت. روايتي در كتاب شريف مناقب درباره وجود مبارك حضرت صديقه كبرا(سلام الله عليها) است كه قبلاً حضرت يعني وجود مبارك صديقه كبرا وجود مبارك پيامبر را به همان «يا أب» و مانند آن صدا مي‌زنند بعد از اينكه اين آيه نازل شد آن طوري كه از مناقب نقل شده است وجود مبارك صديقه كبرا عرض مي‌كرد «يا رسول الله!» بار اول پيغمبر حرفي نزد بار دوم حضرت حرفي نزد بعد از بار سوم فرمود اين آيه درباره تو نيست تو بگويي «يا أب» دلم زنده مي‌شود «أحيي للقلب» تو بگويي «يا أب! أرضي للرب» اين چه كسي است؟! دل من زنده مي‌شود خدا خوشش مي‌آيد تو بگويي «يا أب» به هر تقدير اين تأييد مي‌كند يكي از معاني چهارگانه آيه اين است كه فرمود اين براي شماها نيست «أنت مِنّي و أنا مِنكِ» اينها را مناقب نقل كرد خب اين خيلي حرف است دلم زنده مي‌شود خدا خوشش مي‌آيد تو بگويي «يا أب» ما فقط حضرت را براي اينكه بين در و ديوار آسيب ديد و اينها مثلاً گريه مي‌كنيم اين نيست شما نگاه كنيد مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) آن مقام را براي حضرت نقل كرد كه جبرئيل نازل مي‌شد آن مطالب عميق را مي‌گفت و وجود مبارك حضرت امير كاتب وحي بود اين هم وحي است ديگر منتها وحي تشريعي نيست جز مَلاهم است و صديقه كبرا(سلام الله عليها) املا مي‌كرد و حضرت امير مي‌نوشت اين چه مقامي است؟! ما گريه‌مان براي اينهاست وگرنه مظلوم در عالَم زياد است. خب و اگر واقعاً كار به دست اينها بود غدير حاكم بود نظام ما جمعيّت ما جهان ما اين طور نبود علوم ما اين طور نبود بالأخره مي‌بينيد در همين يك آيه ما چهارتا احتمال مي‌دهيم ديگر آن روز اگر بود كه اين طور احتمالات نبود كه. خب پس بنابراين اگر از باب اضافه مصدر به فاعل باشد دو احتمال است اضافه مصدر به مفعول باشد دو احتمال است و اگر ما معناي جامعي داشته باشيم و مي‌تواند اين مصاديق چهارگانه را زيرمجموعه خود بگيرد اين وجوه گوناگون، شواهد دروني هم دارد آنها كه مي‌گويند منظور از اين امر، فرمان الهي است براي اينكه مسبوق و ملحوق به فرمان است آنها كه مي‌گويند منظور از اين دعا، خواندن است تأييد روايي دارد آنها كه مي‌گويند منظور دعا به معني نيايش است تأييد سياقي دارند كه فرمود: ﴿وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ﴾ براي اينكه ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ هر كدام از اينها به وجهي بالأخره وابسته است.

خب پس اينكه فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً﴾ اين هم تأييد مي‌كند كه يكديگر را چطور صدا مي‌زنيد پيغمبر را اين طور صدا نزنيد اگر منظور از اين دعا به معناي امر بود خب افراد كه يكديگر را امر نمي‌كنند كه آنها كه مي‌گويند ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ﴾ يعني تسميه و اين روايت را شاهد مي‌گيرند مي‌گويند اين تعبيري كه دعاي ﴿بَعْضِكُم بَعْضاً﴾ همين طور است شما يكديگر را چطور صدا مي‌زنيد اول سورهٴ مباركهٴ «حجرات» هم همين بود يعني آيه دوم سورهٴ مباركهٴ «حجرات» كه آن طوري كه با يكديگر جهراً سخن مي‌گوييد در محضر حضرت آن طور جهراً سخن نگوييد بالأخره اين طور نيست كه اين احتمالات چهارگانه مثلاً يكي يقيناً مراد باشد و ديگري باطل باشد اين طور نيست خب. ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً﴾ بعد فرمود اينها كه كنار يكديگر فاصله مي‌گيرند نظير آيه 127 سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه مي‌بينند چه كسي اينها را مي‌بيند چه كسي اينها را نمي‌بيند آرام مجلس را ترك كنند بالأخره خدا كه ﴿بِكُلِّ شَي‌ءٍ بَصِيرٌ﴾ است ديگر خدا كه مي‌بيند شما اگر ديگري شما را نديد مجلس را ترك كرديد خدا كه مي‌بيند كه از مواردي است كه براي تحقيق آمده با اينكه فعل مضارع است نظير ﴿قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ﴾ آنجا همين بحث گذشت ديگر آنجا هم براي تحقيق بود ديگر ﴿قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذاً﴾ اين «لواذ» مصدر باب مفاعله است مصدر ثلاثي مجرّد نيست «مُلاوذه» اين است كه يكي در سايه ديگري برود فرق لياذ و لواذ با عوذ و استعاذه اين است كه در مسئله استعاذه كه ﴿كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾ آن وقت واقعاً پناهندگي است كه از فكر او مي‌خواهند استفاده كنند اين مي‌شود استعاذه پناه بردن به زيد براي اينكه از كمك او كمك مالي او كمك فكري او استفاده كنند اما اينجا سخن از لواذ است اينها مثل چوب و پرده‌اند اگر چوبي را، پرده‌اي را، ميزي را بخواهند از مسجد ببرند بالأخره يك جسمي است ديگر در كنار اين جسم كسي خودش را پنهان مي‌كند مي‌رود اين پناهندگي فكري يا سياسي يا مالي و امثال ذلك نيست كه كسي لواذ داشته باشد اين بشود مَلاذ او مشكل او را حل بكند نه اينكه دارد مي‌رود بالأخره سايه‌اي مي‌افتد ديگران اين را مي‌بينند پشت اين را كه نمي‌بينند كه آن دومي از اين فرصت استفاده مي‌كند در سايه اين مي‌رود چه اينكه اين هم در سايه او مي‌رود افرادي كه در جاي مسجد و حسينيه نشستند و مي‌خواهند او را نبينند اين در لواذ اوست بنابراين «لواذ» مصدر باب مفاعله است (يك) با عوذ و استعاذه فرق جوهري دارد در خصوص اين مقام (دو) اين به منزله پرده است پرده‌اي را بخواهند از مسجد ببرند بيرون چوبي را صندلي و ميزي را مي‌خواهند ببرند بيرون بالأخره اين حاجب است يك عدّه پشت اين را نمي‌بينند اين شخص هم مثل يك چوب است اين هم مي‌تواند ساتر و حاجب آن رفيق باشد آن رفيق هم مي‌تواند حاجب و ساتر اين باشد ﴿يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذاً﴾ كه با همان آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» يعني آيه 127 هماهنگ در مي‌آيد ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ اين امر براي افاده آن تجاوز است در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيه پنجاه اين مطلب گذشت كه فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ اين معلوم مي‌شود كه معني اعراض را مي‌خواهد بفهماند به قرينه كلمه «عن» اينجا هم ﴿يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ اعراض را مي‌خواهد بفهماند امر هم گفته شد گاهي به معني فرمان است كه جمعش اوامر است گاهي به معني شأن و جريان است كه جمعش امور است امور پيغمبر يعني فعلِ او قول او سنّت او سيرت او اين حجّت شرعي است نه مي‌شود از امري كه جمعش اوامر است كسي تخطّي بكند نه مي‌شود از امري كه جمعش امور است فاصله بگيرد امور او يعني سنّت او سيرت او قيام و قعود او براي ما حجّت است و اوامر او هم حجّت است شما مي‌بينيد در زيارت آل‌ياسين بر تك تك حالات حضرت صلوات مي‌فرستيم ديگر «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقوُمُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْعُدُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْرَءُ وَتُبَيِّنُ» سلام بر شما وقتي كه بلند مي‌شويد سلام بر شما وقتي كه مي‌نشينيد قيامش و قعودش و قرائتش و تحليلش و تسبيحش و تكبيرش همه اينها ذكرالله است خب پس اگر سلام بر تك تك حالات اين است در زيارت آل‌ياسين معلوم مي‌شود امري كه جمعش امور است آن هم محترم خواهد بود گرچه ظاهر اين امر همان فرمان است كه جمعش اوامر است ولي اگر امر به معناي اين باشد كه جمعش امور است آن هم چون مربوط به شخص رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آن هم معتبر است.

مطلب ديگر اين كلمه «أو» است كه ﴿أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ اين ترديد نيست اين جزم به تنافي است قبلاً هم ملاحظه فرموديد كلمه «أو» يا «إمّا» يك وقت جايي مي‌آيد كه آن جمله را از جمله بودن و قضيه بودن و مسئله بودن مي‌اندازد چون شك است اگر شَبَهي را انسان از دور ببيند بگويد «لست أدري زيدٌ أو أمر» اين «أو» يا «إمّا» و مانند آن اين را از قضيه بودن مي‌اندازد از مسئله بودن مي‌اندازد براي اينكه حكم در آن نيست مي‌گويد «ليست أدري إمّا زيدٌ و إمّا أمر» اما يك وقت است اين «أو» شك و ترديد نيست جزم به تنافي است مثل «العدد إمّا زوجٌ و إمّا فرد» اين «أو» اين جمله را قضيه مي‌كند مسئله مي‌كند حكم در آن هست يعني اين شخص مي‌گويد من جزم دارم كه از اين دو بيرون نيست اين مي‌شود مسئله اين «إمّا»يي كه در قضاياي منفصله است چه مانعةالخلو چه مانعةالجمع چه حقيقيه اِمّايي است كه قضيه‌ساز اما إمّايي كه در مسئله «لست أدري» اين شَبهي كه من مي‌بينم إمّا زيد است و إمّا عمرو اين جمله را از مسئله بودن مي‌اندازد چون شك است حكم در آن نيست اين «أو» در اين گونه از موارد ترديد نيست جزمِ به تقابل طرفين است اين جزم به تقابل حالا يا با هم جمع مي‌شوند يا با هم جمع نمي‌شوند اگر حقيقيه باشد جمع نمي‌شوند اگر مانعةالجمع باشد جمع نمي‌شوند مانعةالخلو باشد جمع مي‌شوند اين «أو» در اين قسمت مانعةالخلو است يعني يا فتنه دنيا يا عذاب آخرت كه جمع را شايد در بخشهايي از آيات قرآن فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا﴾ ﴿وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ﴾ اينها هم در دنيا رسوايند هم در آخرت پس معلوم مي‌شود كه گاهي عذاب خدا در دنياست كه در بعضي از روايات آمده «إنّ الله سبحانه و تعالي أكرم مِن أن يُعذّب عبده مرّتين» اگر كسي بيراهه رفته و خداي سبحان او را در دنيا تنبيه كرده به مقدار استحقاقش ديگر بعد از مرگ كاري با او ندارد و يا اگر در دنيا كاري به او نداشت در آخرت كاري به او دارد بعضيها هستند كه سيّئاتشان به قدري متراكم است كه ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ هم در دنيا هم در آخرت خب اينكه فرمود: ﴿أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ اين قابل تطبيق بر هر سه گروه است غرض اين است كه اين «أو» براي ترديد نيست آن وقت در پايان آنچه ضامن همه مسائل و معارف اين سور‌ه است اين است كه ﴿أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ﴾ از درون و بيرون شما باخبر است ﴿وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ﴾ كه التفات از خطاب به غيبت است ﴿فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا﴾ خدا به تك تك اينها گزارش مي‌دهد كه اينها چه كردند چون ﴿وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾ در سورهٴ «قيامت» دارد كه ﴿يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ همه كارهاي تازه و قديمي و كهنه و نويش را خداي سبحان به او تَنبئه مي‌كند نبأ و خبر را به او مي‌دهد او هم ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ﴾ بعد مي‌فرمايد ما از بيرون دفتر گزارش نمي‌آوريم چه حاجت كه ما بگوييم از درون آن حرفها در مي‌آيد ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾ اينكه فرمود: ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ بعد با «بل» اضرابيه مي‌فرمايد: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾ نه «بصيرٌ» كه اين تاء مبالغه استي عني نياز به اينكه ما از بيرون شواهدي بياوريم دفتر بياوريم نيست از درون او ﴿نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾ اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾ ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ اين كتاب و نامه اعمال از درون شما پَر مي‌كشد مي‌آيد بيرون همه را مي‌بينيد به هر تقدير اگر در بعضي از آيات دارد كه ﴿فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا﴾ نحوهٴ تَنبئه، اِنباء، گزارش دادن در آيات ديگر روشن شد يكي از انحاي تنبئه اين است كه آنچه در درون انسان مكتوم است و بسته است خدا اين را نشر مي‌دهد ﴿نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾ ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo