< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

90/11/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 55 تا 59 سوره فرقان

 

﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُهُمْ وَلاَ يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَي رَبِّهِ ظَهِيراً﴾ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ ﴿وَتَوَكَّلْ عَلَي الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً﴾ ﴿الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾

 

بعد از اينكه بخشي از آيات معارفي را در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» ذكر فرمود، فرمود حجّت الهي بر اينها تمام شد ولي اينها جاهلاً به غير خدا پناهنده مي‌شوند و غير خدا را مي‌پرستند. پرستش يا براي جلب منفعت است يا براي دفع ضرر، از بتها نه جلب منفعت متوقّع است نه دفع ضرر زيرا اينها نه نافع‌اند نه ضار اگر عبادت براي محبّت و شكر و ذكر باشد كه در حدّ اين افراد نيست (اولاً) و آن اصنام و اوثان‌ هم شايسته چنين چيزي نيستند (ثانياً) عبادت غالب عبادت‌كننده‌ها يا «خوفاً من النار» است كه دفع ضرر است يا «شوقاً الي الجنّة» است كه جلب نفع است اين بت‌پرستها كه به بهشت و جهنم معتقد نيستند ولي اصلِ جذب نفع و دفع ضرر براي هر بشري متصوَّر است.

 

پرسش: آيا در اين بت‌پرستي چيزي ديده بودند كه ادامه مي‌دادند مثلاً جلب نفعي يا دفع ضرري؟

پاسخ: آنها كه معرفت‌شناسي‌شان در اثر حس و تجربه است يا منكر اصل عبادت‌اند يا معبودي را مي‌پرستند كه محسوس باشد كه مي‌گفتند: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ [1] اينها كه در مدار حس و تجربه زندگي مي‌كنند اينها حساسِ بالفعل‌اند متخيّل بالقوّه اگر به مقامات خيالي رسيدند «متخيّلٌ بالفعل و عاقلٌ بالقوّه» و اگر اوحديّ آنها به مرحله تعقّل رسيد مي‌شود انسان اينها حساس‌اند يعني در مرحله حس دارند زندگي مي‌كنند نشاط اينها غم اينها هم در محدوده حس است فرمود شما كه براي جذب نفع يا دفع ضرر كار مي‌كنيد از اين وثن و صنم كاري ساخته نيست ولي شما بدانيد كه عبادتِ شما جزء بدترين گناهان است و داريد به دين خدا آسيب مي‌رسانيد ﴿وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَي رَبِّهِ ظَهِيراً﴾ اين «كافر» چون جنس است شامل همه كفار مي‌شود كلمه «ظَهير» هم بر وزن فعيل است به حسب ظاهر مفرد است لكن جمع را هم در بردارد شما در سورهٴ مباركهٴ «تحريم» آيه چهار ملاحظه مي‌فرماييد فرمود: ﴿إِن تَتُوبَا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاَهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلاَئِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ﴾ خب اين ملائكه جمع است و ظَهير مفرد، اگر كافر جنس شد و شامل افراد كثير شد اين ظهير مي‌تواند معناي جمع را بفهماند و با آن كثرتِ كافر هماهنگ باشد. بعد فرمود حجّت الهي بر اينها تمام شد تو هم غير از تبشير و انذار سِمتي نداري اينها هم در وادي جهلِ علمي و جهالتِ عملي به سر مي‌برند كسي بايد باشد كه اينها را تنبيه كند و آن خداي توست به خداي خودت توكّل بكن.

فتحصّل أنّ هاهنا اموراً يك: براهين براي توحيد تام است دو: انسان كه خدا را عبادت مي‌كند يا براي جذب نفع است يا دفع ضرر و يا «شوقاً الي الجنّة» است يا «خوفاً مِن النار» از غير خدا چون نه ضارّ است نه نافع هيچ كدام از اين دو ساخته نيست سه و چهار، اگر كسي با تماميّت حجّتْ توحيد را رها كرد به دام شرك افتاد دارد عليه دين خدا قيام مي‌كند كه ظَهيرِ علي الدين است. پنج: خداي سبحان اينها را بايد تنبيه بكند شش: رسالت پيامبر براي چيست؟ پيامبر چه مسئوليتي دارد؟ مي‌فرمايد مسئوليت شما تبشير است انذار است بعد از اتمام حجّت; به اينها بشارت بدهيد كه اگر به دنبال منفعت دنيا و آخرتيد خدا، اگر براي نجات از ضرر دنيا و آخرتيد توحيد الهي، اين تبشير و آن انذار اگر كسي با اقامه همه اين بيّنات بيراهه رفته است خداي سبحان به پيامبر فرمود شما تبشير و انذارتان را به تماميّت برسان بعد براي تنبيه آنها به خدايي توكّل كن كه همه‌كاره است ﴿كَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً﴾ او مي‌داند چه كسي تبهكار است او مي‌داند چه كسي بعد از تماميّت حجّت، بيراهه رفته.

 

پرسش...

پاسخ: خب بله آن ولايت حساب ديگري است اما فرمود شما آنها را نمي‌تواني مجبور كني چون بشر آزاد خلق شده است با اجبار كردن كه كمالي در كار نيست اگر كسي با اجبار به طرف دين حركت كرد كمالي در او نيست.

 

فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ جريان تبشير و انذار در قرآن كريم به صوَر گوناگون استعمال شده ولي كلمه نَذير بيش از مُنذِر و مُنذَر به كار رفته بعضي از الفاظ و صيغه‌ها هستند كه كثيرالاستعمال‌اند بعضي يا اصلاً استعمال نشدند يا قليل‌الاستعمال‌اند. شما مي‌بينيد در جريان صيغه محبّت، ثلاثي مجرّدش استعمال نمي‌شود مي‌گوييم «حَبَّ يَحبُّ حابٌّ فهو محبوب» اين ثلاثي مزيدش استعمال مي‌شود مي‌گويند «أحبَّ يُحبُّ فهو محبوب» آنجا ديگر «فهو مُحَبّ» نمي‌گويند از اين تعبيرات براي قلّت يا كثرت استعمال هست.

فرمود تو چند مطلب را با آنها در ميان بگذار بگو اين تعليم من رايگان است (يك) ولي شما بدانيد نظام عالَم حسابي دارد شما را همين طور رها بكنند هم نيست (دو) من هم به كسي تكيه كردم كه ﴿كَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً﴾ اين (سه) و از شما هم انتقام خواهد گرفت (چهار) اما اينكه فرمود: ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ يعني تعليم من رايگان است چيزي از شما طلب نمي‌كنم شما كاري نمي‌توانيد بكنيد كه به سود من باشد من هم از شما چيزي طلب ندارم.

مي‌ماند دو مطلب يكي اينكه اين مسائل مالي كه به حضرت تقديم مي‌كردند چگونه توجيه مي‌شود دوم اين عرض ادبها و صلواتها و دعاها و زيارتها و قرائت قرآن و اهداي ثواب به ارواح مطهّره آنها چه نقشي دارد آيا اينها اثر دارد يا اثر ندارد مي‌تواند اجر آنها باشد يا نه؟ اما آن جريان مسائل مالي مستحضريد كه هيچ كسي مال خود را به امام و پيغمبر نمي‌دهد. خداي سبحان مالك سماوات و ارض و همه اموال است بالذّات و بالاصاله آن مقداري كه به ما داده است كه فرمود: ﴿آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[2] در درآمدها چهار پنجم را به ما داد پنج پنجم را به ما نداد، آن كسي كه خمس مي‌دهد مال خود را نمي‌دهد مالِ شريك را به امام مي‌دهد آن يك پنجم مال او نيست نه اينكه كسي مال خود را به امام مي‌دهد وجوه شرعيه از اين قبيل است زكوات هم از همين قبيل است; اين طور نيست كه انسان مالك كلّ مال باشد آن وقت از مال خود به عنوان يك دهم يا يك بيستم زكات عطا كند خداي سبحان فقرا را شريك مال اغنيا قرار داده است در زكات، خداي سبحان اهل بيت(عليهم السلام) و مكتب را شريكِ مال اغنيا قرار داده است در خمس يعني اين بيست درصد يعني اين يك پنجم مال كسي نيست تا اينكه به امام بدهد به عنوان وجوه شرعي اين دِيْن است اين شركت است حالا چون خمس يك كسر مشاع است اين مقدار يقيني است كه به مال تعلّق مي‌گيرد اين يك دِيْن در ذمّه نيست يعني كسي كه وجوه شرعي بدهكار است اين طور نيست كه در ذمّه او چيزي باشد بخواهد بپردازد كه قبل از پرداخت و تطهير ما في الذمّه بتواند در اموالش تصرّف بكند نظير دِيه نيست اگر كسي مال كسي را از بين برد يا در تصادفهاي خطايي ديه بدهكار شد ذمّه‌اش مشغول است «مَن أتلف مال الغير فهو له ضامن»[3] يا «علي اليد ما أخذت حتّي تؤدّي»[4] اموال اين شخص غايب، متعلّق مال نيست ذمّه اين غاصب يا مُتلِف مشغول است اما مسئله زكات اين‌چنين نيست مسئله خمس اين‌چنين نيست خود مال گير است عمده آن است كه آيا اين خمس كه تعلّق مي‌گيرد به اموال كسي كه زايد بر درآمد دارد به نحو كلّي في المعيّن است يا كسر مشاع؟

برخيها نظر شريفشان اين است كه اين به نحو كلّي في المعيّن است يعني اگر كسي مقداري مال دارد قبل از تطهير مالش مي‌تواند در اين مال تصرّف بكند مكّه برود حج برود لباس احرام بگيرد لباس براي خودش براي نماز و اينها بگيرد و اگر به آن بخش نهايي رسيد يعني بيست درصد مانده آن الاّ ولابد به عنوان وجوه شرعي است به نحو كلي في المعيّن است اما بسياري از بزرگان نظر شريفشان اين است كه خمس، كسر مشاع است كسر مشاع يعني كسر مشاع يعني يك پنجم كلّ مال شريك است هيچ كس نمي‌تواند در مال خودش وقتي سال مالي او رسيد تصرّف بكند مگر اينكه حقّ شريك را بدهد و اگر فرشي را خريد يك پنجمش فضولي است اگر ناني خريد به ده تومان دو تومانش فضولي است تمام معاملات اينها مي‌شود فضولي، خداي سبحان اين بيست درصد را اين يك پنجم را مال كسي نكرد تا اينها بخواهند مال خودشان را به پيغمبر يا امام(عليهم السلام) بدهند به عنوان اجر. در جريان انفال كه اصلاً مال كسي نيست مال در اسلام يا درآمدهاي شخصي است يا مِلك ملّي و عمومي است آنجا كه فِيء مسلمين است يا انفال است كه مِلك مكتب است قلل جبال بطون اوديه، معادن اينها براي مكتب است نه براي ملّت آن اموال عمومي يعني مفتوح‌العنوه و مانند آن ملّي است وگرنه انفال ملّي نيست براي مكتب است بنابراين از نظر مالي كسي چيزي به پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) نمي‌دهد تا بگوييم اجر است.

مي‌ماند زيارتها و درودها و صلواتها و اذكاري كه ما مي‌فرستيم. اين ذوات قدسي از آن جهت كه نور واحدند و از آن جهت كه صادر اول‌اند در قوس نزول همه كمالات را به عنايت الهي دارند در قوس صعود بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[5] لحظه به لحظه كامل مي‌شوند منتها به تكميل الهي به افاضه الهي به عنايت الهي، كاري كه ما انجام مي‌دهيم يك عرض ادبي است كه باعث تكامل خود ماست نه باعث تكامل آنها، اين صلواتها اين عرض ادبها اين حضور آنها شرفياب شدن‌ها اين اهداي ثواب قرائت قرآن‌ها تكاملي است براي خود ما و تأدّب و تقرّبي است براي خود ما نه اينكه ما واسطه فيض بشويم به واسطه اين كارِ ما كمالي به آنها برسد اين مثال بارها از سيدناالاستاد مرحوم علامه و ديگران نقل شده است كه اگر كسي باغي داشته باشد باغباني داشته باشد آن باغبان را تأمين كند باغ براي او درختها براي او ميوه براي او باغبان را هم او دارد تأمين مي‌كند اگر اين باغبان در روز عيد يك دسته گُلي يا يك سبد ميوه‌اي از باغ او بچيند و به او تقديم بكند خود باغبان مي‌شود مؤدّب نه اينكه آن مالك چيزي را پيدا كند كه نداشت چون همه اينها از باغ اوست از بوستان اوست اين طور نيست كه اين باغبان از مال خود چيزي به صاحب باغ داده باشد ما حدّاكثر باغباني هستيم كه باغِ ديني آن حضرت را داريم نگهداري مي‌كنيم به ما گفتند ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[6] [7] ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[8] و كذا و كذا.

 

پرسش...

پاسخ: همين ديگر، اين رفع درجه يعني خود ما مثل اينكه يك سبد ميوه به آنها داديم نه اينكه ما بين خدا و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار بگيريم كه بشويم واسطه در فيض به وسيله دعاي ما يك شيء جديدي به پيغمبر برسد اين طور نيست ما هميشه در صف آخريم و صف نعال، اين عرض ادب‌ها براي تقرّب خود ماست ولي ذات اقدس الهي نسبت به اينها دائماً افاضه دارد اينها را بالا مي‌برد فرمود: ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾[9] او مرتّب دارد بالا مي‌رود (يك) خداي سبحان مرتّب دارد او را بالا مي‌برد (دو) ما هر چه داريم از بوستان و باغ آن حضرت داريم (سه) براي تقرّبمان عرض ادب مي‌كنيم يا دعا مي‌كنيم يا صلوات مي‌فرستيم (چهار) بنابراين ما چيزي به عنوان اجر به آنها نخواهيم داد.

 

پرسش:

پاسخ: همين ديگر، به ما گفتند اين الفاظ را بگوييد تا خودتان به شفاعت آن حضرت برسيد و اين الفاظ را بگوييد و عبادت كنيد تا خودتان تقرّب پيدا كنيد نه اينكه انسان بين خدا و پيغمبر واسطه باشد و مجراي فيض باشد و وسيله قرار بگيرد كه به وسيله او ـ معاذ الله ـ خدا فيض جديدي به پيغمبر برساند اينكه نيست ما هر چه داريم به مثابه همان باغباني است كه از بوستان اينها داريم.

خب پس ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه 47 هم فرمود: ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ فرمود ما گفتيم كه ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[10] اما اين طور نيست كه حالا مودّت در قربا به سود ما باشد مودّت در قربا به سود شماست شما همان طوري كه در باغ پيغمبريد در باغ علي و اولاد علي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستيد همين! اگر مي‌خواهيد بيكاره باشيد برويد بيرون اگر مي‌خواهيد در باغ زندگي كنيد كه «روضةٌ مِن رياض الجنّة» بايد در باغ امامت، ولايت، رسالت، نبوّت باشيد بنابراين ما از شما چيزي نخواستيم مسائل مالي كه مال شما نيست خدا اصلاً مال شما نكرده شما موظّفيد حقّ شريك را بدهيد مسائل عبادي هم شما به ما نزديك مي‌شويد نه اينكه شما واسطه فيض باشيد كه به واسطه شما فيضي از خدا به ما برسد كه ما به بركت شما برويم بالا اين‌چنين نيست.

خب فرمود بنابراين ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ مستحضريد كه در همه موارد سخن از استثناي فعل است اما اينجا براي اثبات آزاد بودن انسانها كه هيچ نحوه اجباري در كار نيست براي اينكه فرمود تو وكيل بر آنها نيستي تو جز تبشير و انذار سِمت ديگري نداري اينها در كمال آزادي به سر مي‌برند مخصوصاً فضا هم فضاي مكّه است فرمود: ﴿إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ اگر مي‌فرمود «الاّ مَن اتّخذ الي ربّه سبيلا» خب كافي بود اما اين مشيئت را اضافه كرده تا معلوم بشود انسان در كمال آزادي و انتخاب و اختيار مي‌تواند به مقصد برسد هيچ اجباري در كار نيست خب حالا همين طور اينها را بايد رها كرد؟! اينها با اقامه همه اين بيّنات خدا را رها كردند و به دنبال صنم و وثن راه افتادند اينها را بايد همين طور رها كرد؟!

برخيها گفتند كه ﴿وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَي رَبِّهِ ظَهِيراً﴾ از سنخ ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[11] است [ولي] ظاهراً از آن سنخ نيست خب بالأخره چه كار بايد كرد يعني هيچ نظمي در عالم نيست حساب و كتابي نيست فرمود نه، نظم هست حساب و كتابي هست اينها اگر توبه نكردند به حُسن عاقبت بار نيافتند كيفر مي‌بينند تنبيه مي‌شوند ولي تو وظيفه‌ات اين است كه توكّل كني به چه كسي توكّل كني به خدايي كه همه صفات كماليه را دارد (يك) از همه اوصاف نقص منزّه است (دو) از همه اوصاف عيب، عيب يعني عيب كه بين عيب و نقص كاملاً فرق است مبرّاست (سه) و از همه عيوب اينها خبير است (چهار) دست‌بردار هم نيست (پنج) بنابراين يك حساب و كتابي دارد شما نگران چه چيزي هستيد ﴿وَتَوَكَّلْ﴾ بر كسي كه اين هفت، هشت وصف را داراست يك: ﴿عَلَي الْحَيِّ﴾ آنها يك مُرده‌اي را دارند عبادت مي‌كنند اين صنم و وثن كه زنده نيستند تو به حيّ توكّل كن اين حيّ هم يك حيّ دائمي است ﴿الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ است (دو) و از همه عيوب منزّه است (سه) از همه نقايص مبرّاست (چهار) به چه دليل؟ به دليل ﴿وَسَبِّحْ﴾ اگر موجودي گوشه‌اي از گوشه‌هاي او نقص بود او سبّوح نيست گوشه‌اي از گوشه‌هاي او عيب بود او سبّوح نيست تو داري بالقول المطلق او را تنزيه مي‌كني ﴿وَسَبِّحْ﴾ برخي موجودات ممكن است كه عيب نداشته باشند نقص نداشته باشند اما مشكل كسي را حل نكنند فقط كار خودشان را انجام مي‌دهند مثل ملائكه‌اي كه مي‌گويند اصلاً خبر ندارند كه خدا عالَم و آدمي خلقي كرد يا نه، خب چنين موجودي مشغول كار خودش است فرمود نه، خدا اين طور نيست كه فقط نقص ندارد فقط عيب ندارد كه اين چهارمي مي‌شود «حيّ» است (يك) «لا يموت» است (دو) منزّه از عيب است (سه) مبرّاي از نقص است (چهار) اما همه نعمتها هم از اوست به دليل اينكه فرمود: ﴿بِحَمْدِهِ﴾ ما چه كسي را حمد مي‌كنيم؟ كسي كه مشكل ما را حل كند ديگر، اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[12] براي اينكه همه موجودات به نقص يا عيب خودشان آگاه‌اند (يك) بايد به كسي مراجعه كنند كه بي‌نقص و عيب باشد (دو) چون اگر او هم ناقص يا معيب باشد كه مشكل‌گشا نيست بعد از مراجعه به او از او فيضي دريافت مي‌كنند (سه) در برابر دريافت فيض بايد شكرگزار باشند (چهار) لذا تسبيح با تحميد هماهنگ است ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ اينجا هم فرمود: ﴿وَسَبِّحْ﴾ اما ﴿بِحَمْدِهِ﴾ اين باء يا باء مصاحبه است يا ملابسه است بالأخره اين تسبيح معنايش اين نيست كه خدا بي‌نقص است خدا بي‌عيب است بله بي‌نقص است بي‌عيب است ولي مُنعِم است مُفضِل است مُكرِم است خالق است رازق است مشكل ما را هم حل مي‌كند لذا حمد مي‌كنيم خب فرمود چنين موجودي به نام ذات اقدس الهي است به او توكّل كن كار به اينها تمام نمي‌شود ﴿وَتَوَكَّلْ عَلَي الْحَيِّ﴾ (يك) ﴿الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ (دو) ﴿وَسَبِّحْ﴾ (سه و چهار) ﴿بِحَمْدِهِ﴾ (پنج) براي اينكه او درست است منزّه از نقص مبرّاي از عيب است ولي رازق است خالق است مُفضِل است مُنعِم است مُكرِم است همه را عطا مي‌كند ديگر. خب حالا او مشكل ما را حل كرد چگونه از اينها انتقام بگيرم فرمود: ﴿وَكَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً﴾ او مي‌داند چه كسي بد كرده خب او را وكيل قرار بده شما نگراني كه چرا عدّه‌اي بيراهه رفتند و حرف تو را گوش ندادند تو كار خودت را انجام بده خداي سبحان كه خبير است كيفر را به اينها خواهد داد ﴿وَكَفَي بِهِ﴾ يعني «كفي بالله» كه اين «باء»، «باء» زائده است لتأكيد يعني «كَفي الله»، «كفي الله بذنوب عباده خبيرا» كار به اينها تمام مي‌شود نه، ﴿الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ آن كسي كه مشكل همه را حل مي‌كند لذا محمود همه است كسي است كه كلّ نظام را آفريد (يك) مي‌پروراند (دو) ﴿الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا﴾ كلّ اين مجموعه را آفريد. اما اين ﴿فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ بعضي از مسائل هست كه در قرآن كريم تقريباً مخصوص پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) است كه بين آنها و خدايشان است و بعد از اينكه آنها فهميدند به ديگران منتقل مي‌كنند.

فرمود: ﴿فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ در اينكه منظور از اين ﴿أَيَّامٍ﴾ يوم در مقابل شب نيست حرفي نيست يوم به معناي مجموع شب و روز هم نيست مثل اينكه مي‌گويند صلوات يوميه اين هم نيست نه يوم در مقابل شب است نه يوم به معناي مجموع شب و روز كه مي‌گوييم صلات يوميه يعني مجموع اين هفده ركعت زيرا اين شب و روز از اينجا پيدا مي‌شود كه شمسي باشد زمين باشد اين زمين وقتي به دور خود مي‌گردد يك قسمتش شب است يك قسمتش روز اما وقتي شمسي نباشد زميني نباشد زميني حركت وضعي نداشته باشد شب و روز به اين معنا نيست اما اصلِ زمان هست حالا آن شش روز به معناي شش مرحله است چگونه مراحل به شش قسمت تقسيم شد اين را در بخش پاياني فرمود اين را فقط از خدا بپرس نه براي شما نافع است نه اثبات آن آسان است فرمود: ﴿فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ خب اين خالقيّت خداي سبحان است كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ [13] [14] اما ربوبيّت او چيست او بعد از اينكه آفريد بايد بپروراند ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ الرَّحْمنُ﴾ بر تخت فرمانروايي مستقر شد مستولي شد كه دارد اداره مي‌كند اين عرش، مقام فرمانروايي است كه اگر نموداري از آن‌ عرش را انسان بخواهد بفهمد مي‌گويند «قلب المؤمن عرش الرحمن» اين يك عرشِ تختي باشد از فلز يا از چوب يا از جِرم ديگر كه نيست آن مقام شامخ فرمانروايي را مي‌گويند عرش الرحمان كه حقيقت انسانيّت آن قلب انسان آن لطيفه الهي آن روح مجرّد اگر علماً و عملاً كامل شد نمودار عرش الرحمان است «قلب المؤمن عرش الرحمن» خب پس او آفريد (يك) مي‌پروراند (دو) اين ﴿الرَّحْمنُ﴾ يا خبر است براي ﴿الَّذِي﴾ كه عدّه‌اي بر آن‌اند يا خبر است براي مبتداي محذوف [15] يعني «هو الرحمن» خب عرش چيست استواي علي العرش چيست آن < ستّة أيام > چيست فرمود: ﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾ از خدا بپرس او مي‌داند چيست اينها آياتي نيست كه دركش براي همه بلاواسطه آسان باشد آنها مي‌فهمند، به اندازه‌اي كه به وسيله روايات به ما رسيده است ما مي‌فهميم منتها متأسفانه كساني در صدر اسلام نبودند كه پيگير اين گونه از مسائل باشند و متأسفانه درِ آن مدينه علم بسته بود و اگر اين در باز بود خيلي از چيزها را انسان مي‌فهميد ﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾ او چون خبير است او چون عليم است او چون همه چيزها را آشناست براي شما كاملاً بيان مي‌كند خب.

 

پرسش...

پاسخ: چرا هست اما مستحضريد ما مشكل روايي خيلي نداريم ولي رجال (يك) درايه (دو) اين دو رشته درباره روايات تفسيري فعال نبود درباره روايات مقتل فعال نبود درباره روايات تاريخ مطرح نبود درباره روايات اخلاق مطرح نبود فقط درباره روايتهاي فقهي بزرگان ما خيلي كوشش كردند سعي كردند سعيشان مشكور الحمدلله راه باز شده اما خيلي از بحثهاي روايي همين طور مانده البته اينها مقصّر نيستند براي اينكه بالأخره شيعه كه به بركت كوشش امام راحل و خونهاي پاك شهدا هم ايران اسلامي را روشن كرد و هم خاورميانه را دارد بيدار مي‌كند الآن كم و بيش مسئله حديث‌شناسي و روايات قرآني و روايات اخلاقي و روايات مقتلي و روايات تاريخي درباره‌اش دارد كار مي‌شود وگرنه آن وقت يا در زندان بودند يا مسموم بودند يا شهيد بودند شاگردانشان هم متواري، غرض اين است كه اين چهار بخش كار نشده و اگر كسي خواست درباره اينها كار كند نظير روايات فقهي بايد روي آن كار بكند صِرف اينكه روايتي وارد شده است كه اين درباره فلان موضوع است مي‌دانيد بحث، بحث علمي است بحث عملي نيست بحث فقهي نيست چون فقه هم به اين روايات كارش حل مي‌شود هم به كمتر از روايات كارش حل مي‌شود يعني اگر ما اماره‌اي نداشتيم با اصلِ عملي كار فقهي ما سامان مي‌پذيرد اما بحث روايي كه ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ چيست «عرش» چيست چگونه خدا بر عرش مستقر شد اينها بايد مفيد علم باشد و اين يا بايد متواتر باشد سنداً يا حداقل مستفيض.

 

پرسش...

پاسخ: خب اينها نه كتابتي بود نه حوزه‌اي بود خيلي از چيزها را اينها ياد گرفتند بعد به همراه خودشان بردند يك امام باقر و امام صادق(صلوات الله عليهما) مي‌خواهد كه حوزه علميه داشته باشند ما مشكل فقهي نداريم گرچه اگر روايات همه به دست ما مي‌رسيد فقه پربارتر مي‌شد ولي اگر روايت هم نباشد با اصلِ عملي فقه سامان مي‌پذيرد اما دينِ ما تنها فقه نيست كه بخشي از فروعات زندگي ماست ما بحثهاي عميق تفسيري داريم بحثهاي اقتصادي داريم بحثهاي نظامي داريم بحثهاي سياسي داريم بحثهاي فرهنگي داريم كه اينها مسئله فقهي نيست كه با خبر واحد حل بشود اين آقاياني كه در بحثهاي حديث كار مي‌كنند در بحثهاي رجال و درايه حديثي كار مي‌كنند بارها به اينها عرض كرديم كه سيدناالاستاد مرحوم محقّق داماد يك مطلب عميقي داشتند و آن اين است كه مشكل جدّي ما اين است كه الآن شما مي‌بينيد مطلبي در هزار كتاب نوشته شده مخصوصاً الآن كه ديگر بازار نشر فراوان شده روايتي است كه شما الآن در مجلاّت و كتابها فراوان مي‌بينيد مثلاً در هزار جاست وقتي صد سال جلوتر مي‌رويد مي‌بينيد اين هزارتا كتاب مي‌شود مثلاً پانصد كتاب، دويست سال جلوتر مي‌رويد مي‌بينيد اين پانصد كتاب مي‌شود دويست كتاب چون همه اينها از آن منابع نقل مي‌كنند وقتي به عصر مجلسي اول و دوم(رضوان الله عليهما) مي‌رسيد مي‌بينيد اين هزار كتابي كه اينجا هست آنجا كه رسيده مي‌شود پنجاه كتاب وقتي صد سال از مجلسيها(رضوان الله عليهما) مي‌گذريد مي‌بينيد همين پنجاه‌تا شده پانزده‌تا، بيست‌تا مي‌رسيد به عصر ابن‌ادريس مي‌بينيد كمتر شده مي‌رسيد به عصر شيخ طوسي و كليني مي‌بينيد اين هزارتا كتابي كه الآن ما مي‌ديديم شده چهارتا كتاب يعني كتب اربعه، قدري جلوتر مي‌رويد مي‌بينيد اين كتب اربعه هم براي چهار نفر نيست براي سه نفر است زيرا تهذيب و استبصار را شيخ طوسي نوشته قدري جلوتر مي‌رويد مي‌بينيد كه همين شيخ طوسي گاهي روايت را از صدوق يا مرحوم كليني نقل مي‌كنند اين سه نفر شده دو نفر، قدري جلوتر مي‌رويد مي‌بينيد همين روايت را كليني و صدوق(رضوان الله عليهما) از زراره نقل كردند شده خبر واحد، خبر واحد يعني خبر واحد با خبر واحد نمي‌شود دين را نگهداشت تمام تلاش و كوشش حوزه بايد براي پر كردن آن خلأ به كار برود يعني فاصله كتب اربعه تا اصول اربع مائه بايد مشخص بشود دست خيلي از ماها خالي است ما مسئله امام زمان را داريم ظهور را داريم ولايت را داريم اينها كه نظير فقه نيست كه با خبر واحد حل بشود اينها را بايد با آن پر كردن خلأ بين كتب اربعه و اصول اربع مائه حل كرد آن بزرگان در عصر باقرين و صادقين(سلام الله عليهما) با جان كَندن حل كردند يعني مي‌رفتند حضور حضرت استنساخ مي‌كردند مثل جانِ شيرين نگه مي‌داشتند نزد استاد اين را قدم به قدم مي‌خواندند هر روز تاريخ‌گذاري مي‌كردند در حاشيه نسخه خطّي‌شان مي‌نوشتند «بَلغ قبالاً، بلغ قرائةً، بلغ مقابلةً» يعني اينجا، اينجا رسيده اين حديث را خدمت زراره خوانديم زراره از حضرت شنيده و تصحيح كرديم بعد از اينكه اين رساله كه مثلاً حالا يا صد حديث بود يا كمتر يا بيشتر از استاد اجازه مي‌گرفتند كه [استاد مي‌گفت] اين كتابي است صد حديث دارد اوّلش آن است وسطش آن است آخرش آن است اين شخص نزد ما خوانده «و أجَزْتُ له روايته» اجازه روايي اينجا صادر مي‌شود الآن اجازه روايي به عنوان تبرّك است آن روز سند بود ما چند اصل از اصول اربع مائه داريم كه به بازار ورّاقان جعّال نرفته و كم و زياد نشده اين يك جان كندن مي‌خواهد اين طور نبود كه وجود مبارك امام صادق آزادانه بتواند حوزه علميه داشته باشد كسي مسئله فقهي داشت خب مي‌خواست برود حضور حضرت آنجا هم كه جاسوسان عباسي بودند و چه كار بكند مسئله‌اي بود مربوط به طلاق و سه طلاقه مسئله خانوادگي و مسئله حساس و مهم هم بود اين به اين خيار فروش طبق‌دار سر كوچه گفته اين طبق خيار و اين لباس خيارفروشي را به من بده همين كار را كرده اين طبق خيار را روي سر گذاشته لباس خيارفروش را پوشانده داد مي‌زد چه كسي خيار مي‌خرد. وجود مبارك امام صادق كه باخبر است به خادمش فرمود اين خيارفروش نيست اين مسئله شرعي دارد اين شيعه ماست اين نمي‌تواند بيايد اينجا برو بگو ما خيار مي‌خواهيم اين او را آورد و او آمد مسئله شرعي‌اش را سؤال كرد و جوابش را گرفت. [16] دين با اين وضع حاصل شد شما مي‌گوييد سلمان و اباذر ما داريم الآن وظيفه ما اين است كه نسخه خطّي‌ها را پيدا كنيم فاصله بين كتب اربع و اصول اربع مائه را پيدا كنيم تا با دست پر بگوييم امام زمان يعني اين، امام صادق يعني اين، امام كاظم يعني اين، آيه يعني اين اما خيلي از ماها الآن در خلأ حرف مي‌زنيم. الآن هم به بركت خونهاي پاك شهدا اين كار شدني است. فرمود از اينها بپرس.

در جريان آيات هم آيات قرآن كريم چند قسم است بخشي از آيات عمومي است نظير اوايل سورهٴ مباركهٴ «رعد» فرمود يك تكّه زمين است ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ مثلاً يك هكتار زمين در اين يك هكتار زمين قطعات گوناگوني هست درختهاي گوناگوني هست آب يكي هوا يكي شمس يكي خاك يكي باغبان يكي اما ميوه‌هاي رنگارنگ ميوه‌هاي داراي طعمهاي مختلف داراي شكلهاي مختلف داراي اندازه‌هاي مختلف كه ﴿نُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ﴾[17] اين آيه‌اي است كه قابل تبيين براي خيليهاست. بخشي از آيات مربوط به ستاره شِعراست كه ﴿وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَي﴾[18] كه اوحديّ از نجوميها بايد بفهمند كه ستاره شِعرا چيست و سير آن چگونه است حركت آن چگونه است اين خمسه متحيّره چه چيزي هستند اينها آيات الهي است كه خواص به وسيله رصدخانه‌ها مي‌فهمند بين اين دو طايفه آيات هم مراتب، جريان ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ﴾[19] هم از همين قبيل است يك آيه عمومي نيست كه همگان بفهمند خواص فهميدند و مي‌فهمند عكس‌برداري هم كردند شايد همين عكسهايي كه نشان دادند [باشد كه] دريايي است كه مشخص است مرزبندي شده نه آن آب شيرين به طرف آب شور مي‌رود نه آب شور ممزوج آب شيرين مي‌شود آن كار را هم كردند البته، حالا جزم به اينكه اين دريا همان است كه فرمود: ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ﴾ البته كار آساني نيست خب فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً﴾


[15] انوار التنزيل و اسرار التأويل، ج4، ص129.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo