< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

91/02/31

بسم الله الرحمن الرحیم

 
 ﴿قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40) قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ (42) وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ (43)
 بعد از اينكه وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) هداياي ملكه سبا را رد كرد اين دو مطلب را فرمود كه ﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَاني اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ ٭ ارْجِعْ إِلَيْهِمْ [1] فرمود اين هديه تأثيري براي ما ندارد ما دو حرف داريم يكي درباره هديه يكي درباره آن مُهدي, درباره هديه ما به اين گونه از هدايا دل نبستيم شما از دو جهت خوشحال هستيد يكي اينكه مي‌توانيد چنين مالي را اهدا كنيد به اهدايتان خرسنديد دوم اينكه اگر چنين مالي به شما بدهند شما خوشحال مي‌شويد شما هم به اهدا خوشحال هستيد هم به هديه گرفتن, ما نه به چنين اهدايي دل بسته‌ايم نه به چنان هديه ﴿بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ [2] هم مِن حيث الإهداء هم مِن حيث الهديه اين مطلب اول.
 مطلب دوم فرمود اينها بايد تابع حكومت مركزي باشند و اگر نيامدند ما اينها را مي‌آوريم. اين پيام روشن بود كه پاسخ مثبت دارد وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) فهميد اينها مي‌آيند براي اينكه در برابر اين پيام مقاومت نمي‌كنند فرمود: ﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُم بِهَا [3] قدرت مقابله ندارند ما كه آمديم كاري به مردم نداريم كاري به سرزمين نداريم اين دولتمردان طاغي را از آنجا بيرون مي‌كنيم همين! ﴿وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُون [4] اين دو مطلبي بود كه وجود مبارك سليمان فرمودند. معلوم بود كه اينها مي‌آيند آن‌گاه وجود مبارك سليمان براي اينكه او را به دين آشنا كند يك معجزه انجام داد و براي اينكه خردورزيِ او را هم بيازمايد آزموني انجام اما درباره دعوت او به دين معجزه‌اي ارائه كرد فرمود كيست كه تخت او را قبل از اينكه اينها به عنوان انقيادِ به حكومت مركزي بيايند نزد من حاضر كند قبل از اينكه اينها منقاد بشوند [يعني به] انقياد سياسي نه مُسلم بشوند[يعني به] انقياد الهي بعدها مسلمان مي‌شوند فرمود اينها منقاداً مي‌آيند اما انقياد سياسي نه انقياد الهي براي اينكه وقتي اينجا مي‌آيند انقياد الهي هم نصيبشان بشود ما مي‌خواهيم معجزه‌اي نشان بدهيم كيست كه تخت او را قبل از اينكه او بيايد اينجا حاضر كند.
  در بحثهاي تاريخي و روايي و قصّه و داستان يك مقدار اسرائيليات هم مشوب شده است ولي بخشي را كه زمخشري در كشّاف و احياناً ديگران آوردند اين است كه اين بانو قبل از اينكه از يمن به طرف فلسطين حركت كند درهاي قصر اختصاصي خود را يكي پس از ديگري بست كه كسي به آن تخت دسترسي نداشته باشد قصر اختصاصي هم بعد از چند قصر بيروني بود به تعبير زمخشري و مانند ايشان اين قصور سبعه با ابواب سبعه آميخته بود چندين قصر بود كه به منزله بيروني محسوب مي‌شد آن قصر نهايي اندروني بود حالا اين قصّه چه اندازه درست است يا نادرست ولي اجمالاً جاي محفوظي براي آن تخت سلطنت در نظر گرفته بودند. وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) فرمود اينها مي‌آيند و تسليم سياسي هم مي‌شوند ولي ما مي‌خواهيم اينها را به الهيّت ذات اقدس الهي دعوت كنيم از جريان شمس‌پرستي و مانند آن نجات بدهيم ما معجزه مي‌خواهيم كيست كه تخت ايشان را قبل از آمدن ايشان بياورد ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ يعني مسلمين بالانقياد السياسي آنجا هم كه در نامه بود فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ آن گرچه دو احتمال دارد ولي اين دو احتمال در طول هم هستند يعني اول به عنوان اسلام سياسي و انقياد سياسي بياييد تابع حكومت مركزي بشويد بعد با مشاهده معجزات و آيات، مسلمان خواهيد شد آنجا فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ اينجا فرمود: ﴿قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ من مي‌خواهم تختش حاضر شود؛ اين پيشنهاد حضرت بود. ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾ اين جنها قدرت بدني و حركتشان زياد است اما قدرت ادراك كه بتوانند وحي الهي را آن طوري كه هست درك كنند به مقام ولايت نبوت امامت رسالت به اين گونه مقامها برسند ندارند ظاهراً در بين اين جنها هم پيامبري و مانند آن نقل نشده البته عالماني دارند كه با انبيا محشور مي‌شوند و دستورها را مي‌گيرند و به قومشان مي‌رسانند اين هست وقتي حضرت فرمود: ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾، ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ﴾ من اين كار را مي‌كنم بحث در درازمدّت نبود اگر يك كار درازمدّتي باشد كه معجزه نيست حضرت فرمود قبل از اينكه اينها بيايند در مدّت كوتاهي اين تخت بايد اينجا مستقر بشود لذا اين عِفريت عرض كرد قبل از اينكه شما از مقامتان برخيزيد من مي‌آورم حالا ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾ يعنی به اندازه يك نشست و برخاست يا نه, شما صبح كه جلوس كرديد براي انجام امور مردم ظهر كه مثلاً برمي‌خيزيد براي اداي تكليف قبل از اينكه شما از كارتان فارغ بشويد من مي‌آورم ولي بالأخره در مدت كوتاهي من مي‌آورم. عمده يك مسئله مديريت است كه در اين آيه است و يك مسئله كلامي يا غير كلامي كه در اين آيه است.
  مسئله مديريتي كه در اين آيه است عرض كرد: ﴿وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ﴾ كساني در خدمت سليمان(سلام الله عليه) بودند و كارگزاران آن حضرت بودند اين دو ويژگي را داشتند كه هم در كارشان كارشناس و نيرومند و مقتدر بودند و هم امين و پاك بودند اين دو ركن, دو عنصر محوري يك كارگزار است اگر كسي مدير لايق نباشد مدبّر لايق نباشد در آن كار كارآمد نباشد موفق نيست اگر كارآمد بود ولي امين و پاك نبود موفق نيست اگر قرآن كريم سياست را كارگزاري را مديريت و مدبريّت را مطرح مي‌كند مي‌گويد هر كسي در هر سِمتي كه است اين دو وصف عنصري را بايد داشته باشد يعني در آن كار كارآمد باشد (يك) و پاك باشد (دو) ﴿إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ﴾ مشابه اين بحث در جريان سورهٴ مباركهٴ «يوسف» گذشت؛ در سورهٴ «يوسف» آيه 55 هم وجود مبارك يوسف فرمود در شرايطي كه مصر گرفتار گراني و قحطي و خشكسالي است و مردم در زحمت‌اند اين احتياج دارد به يك مسئول اقتصادي كه هم كارشناس خوب باشد بتواند كشور را در حال بحران اقتصادي اداره كند و هم پاك باشد و من هر دو صفت را دارم در آيه 55 سورهٴ مباركهٴ «يوسف» فرمود: ﴿قَالَ اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الْأَرْضِ﴾ چرا براي اينكه ﴿إِنِّي حَفِيظٌ﴾ (يك) ﴿عَلِيمٌ﴾ (دو) من اموال بيت‌المال را خوب حفظ مي‌كنم و كارشناس هم هستم گاهي آن پاك بودن بر كارشناسي مقدم است گاهي نيرومندي بر پاك بودن، اين مربوط به رعايت فواصل آيات است گاهي قوي بر امين مقدم است گاهي حفيظ كه به معناي امين است بر عليم مقدم ذكر مي‌شود وجود مبارك يوسف فرمود كشور را كساني اداره مي‌كنند كه مديريت لايق داشته باشند عنصر اول و پاك باشند عنصر دوم و من اين دو سِمت را دارم در حالي كه مصر قحطي‌زده است يك مسئول اقتصادي چون يوسف لازم دارد ﴿اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾ خب اگر كسي بخواهد يك نظام اسلامي داشته باشد راهش همين است ولي اگر قرآن بخوانيم و به دستور قرآن عمل نكنيم خب مشكلات فراواني دارد بالأخره يا انسان است يا جن, جن هم يا مسلمان است يا كافر, جنّ كافر كه اين حرف را نمي‌زند اگر كسي مسلمان شد ولو جن هم كه باشد نبايد به كشور خيانت بكند اين است.
 پرسش:...
 پاسخ: يا بالمباشره يا بالتسبيب و آنهايي كه بالمباشره انجام مي‌دهد در اثر تسبيب آن پيغمبر است آنها چون قدرتشان را از قدرت مركزي مي‌گيرند شاگردان آن پيغمبرند و در آنجا آموختند اين كار را مي‌كنند.
 پرسش:...
 پاسخ: نه, معجزه نكردند معجزه مربوط به نبي است منتها معجزه نبي گاهي مع‌الواسطه است گاهي بلاواسطه, گاهي بالتسبيب است گاهي بالمباشره، نسبت به آنها كرامت است و نسبت به وليّ خدا يعني سليمان(سلام الله عليه) معجزه است. ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ﴾ حضرت فرمود زمان مي‌برد من مي‌خواهم كمتر از اين باشد منتها اين را در لفظ، ذكر نفرمود﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾.
  در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين مطلب در كنار آن آيه مبسوطاً گذشت كه اگر آن كسي كه ﴿عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ توانست چنين كاري بكند وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه ﴿عنده علم الكتاب﴾ است قدرت بيشتري دارد آخرين آيه سورهٴ مباركهٴ «رعد» يعني آيه 43 كه ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شد [5] و رواياتش هم خوانده شد خب بالأخره اين كسي كه خدمت سليمان است ﴿عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ در اختيارش است آن كه ﴿علم الكتاب﴾ دارد خب به مراتب، بالاتر است اين شخص حالا آصف بن برخيا بود كه در بعضي از نصوص هست [6] يا فرد ديگر، اين گفت قبل از اينكه چشمتان برگردد نه برگرداني قبل از ردّ طَرْف نيست قبل از ارتداد طرف است اين چشم كه سيّار است بالأخره گاهي شرق گاهي غرب همين طور مي‌گردد قبل از اينكه اين دستگاه ديد برگردد من اين تخت را مي‌آورم معلوم شد اين مورد تصويب وجود مبارك سليمان قرار گرفت و به اذن آن حضرت اين شخص اين كار را كرد. اوّلي مورد تصويب قرار نگرفت حضرت اذن نداد و آن ﴿عفريت من الجن﴾ هم اين كار را نكرد دومي مورد تصويب قرار گرفت با اذن حضرت(سلام الله عليه) همراه بود او اين كار را كرده ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ به﴾ به اين عرش به اين تخت ﴿قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾ هر دو بايد به اذن وجود مبارك حضرت باشد اوّلي را اذن نداد دومي را اذن داد و تخت حاضر شد.
 ﴿فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ﴾ گفتن همان و آوردن همان! تخت از يمن به فلسطين آمد ﴿فَلَمَّا رَآهُ﴾ وجود مبارك سليمان اين تخت را نزد خودش ديد ﴿قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾ اين حضور تخت با اين عظمت از فاصله دور كمتر از يك چشم به هم زدن از قدرت الهي است ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾ تا خدا ما را بيازمايد ببيند ما شاكريم يا كفران نعمت داريم ﴿لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾ گفتند شكر دو خصيصه دارد يكي قيد موجود است يكي صيد مفقود, اگر كسي نعمتي دارد شاكر باشد اين شكر دو كار مي‌كند يكي اين موجود را به بند مي‌كشد حفظ مي‌كند دوم آنچه ندارد را صيد مي‌كند اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾ معنايش همين است يعني قيد الموجود و صيد المفقود اينكه فرمود من اضافه مي‌كنم يعني آن كه داريد حفظ مي‌كنم آنچه هم نداريد به شما مي‌دهم اين خصيصهٴ شكر است.
  كفران نعمت هم در معرض تهديد است غالباً تهديد الهي به صورت ضمني و تلويحي است ولي وعده الهي و تحبيب الهي صريح است اين مسئله ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ [7] از همين قبيل است نفرمود «لئن كفرتم لاعذبنّكم» ﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ٭ وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ [8] يك جا ضمير متكلّم وحده است يك جا به صورت اسم ذكر مي‌كند غالباً رحمت الهي طوري است كه وعده را به صورت صريح و مطابقه, وعيد را به صورت ضمني و تلويحي ذكر مي‌كند اينجا هم درباره ذات اقدس الهي فرمود: ﴿مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾ چون خداي سبحان غنيّ محض است ﴿وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ﴾ اين ترجمه اين آيات, اما حالا برويم به سراغ اين مطالب اصلي چطور آورده (يك) اسم اعظم چيست (دو) آن آوردنش از باب حركت است تا سؤال طفره مطرح بشود يا سرعت سير مطرح بشود (سه) يا تجدّد امثال است كه جاي طرح تجدّد امثال در اين گونه مجالس نيست (چهار) تجدّد امثال يك مطلب ديگر است اگر جريان آوردن است يعني با طيّ‌الأرض آمد اين ممكن است يعني با سرعت سير ممكن است چيزي از شرق به غرب بيايد اين ممكن است ولي طفره باشد مستحيل است طفره معنايش آن است كه حركت هست آن متحرّك در آغاز هست بدون پيمودن فاصله مبدأ و منتها در مقصد حاصل بشود اين مستحيل است اگر حركت هست طفره برنمي‌دارد فاصله بين آغاز و انجام, مبدأ و منتها يا در بستر زمين يا زير زمين يا بالاي زمين به احد طرق ثلاثه بايد طي بشود اگر موجودي در شرق است بخواهد به غرب برود ـ يعني برود و حركت كند ـ هيچ چاره‌اي ندارد مگر اينكه يا زير زمين يا روي زمين يا در فضا اين فاصله را طي كند و اگر رفتن باشد بدون پيمودنِ اين فاصله اين جمع بين نقيضين است و طفره است و مستحيل لذا مي‌گويند يا حركت نيست يا اگر حركت هست جريان طيّ‌الأرض است و سرعت سير، برخيها با طيّ‌الأرض حل كردند برخيها با تجدّد امثال حل كردند جريان تجدّد امثال چون مبادي‌اش در اين گونه از محافل حاصل نيست طرحش بيهوده است ولي به هر حال چه مسئله سرعت سير باشد چه مسائل ديگر، درِ بسته را چه كسي باز كرد؟ يك اشكال در طيّ فاصله يمن تا فلسطين است يك اشكال در گشودن درهاي بسته است آنكه به سرعت سير حل نمي‌شود آنكه وارد مي‌شود قصرها را يكي پس از ديگري مي‌گشايد درهاي هفت‌گانه را يكي پس از ديگري مي‌گشايد اين كاري به سرعت سير ندارد كاري به تجدّد امثال ندارد. اين بزرگواران مي‌گويند كه به وسيله اسم اعظمي كه ﴿الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ داشت اين كار را انجام داد در بحثهاي ﴿ لله الْأَسْماءُ الْحُسْنَي [9] ﴿أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي [10] آنجا روشن شد كه اسم اعظم, لفظ نيست كسي اين الفاظ را مثلاً «يا حيّ و يا قيّوم» را بگويد مشكلش حل بشود مفهوم نيست تا كسي معناي حيّ و قيّوم را بداند يا مفهوم الله را خوب تصوّر بكند بتواند مرده‌اي را زنده كند بسته‌اي را بگشايد از اين قبيل نيست اين‌چنين نيست كه عالَم با هرج و مرج اداره بشود با لفظ اداره بشود با مفهوم اداره بشود عالم بر اساس نظم علّي حركت مي‌كند آن علت بايد قوي‌تر از معلول باشد بنابراين آن كه مرده زنده مي‌كند دور را نزديك مي‌كند بيمار را شفا مي‌دهد از اسرار دروني خبر مي‌دهد الفاظ نيست كه مشكل را حل كند مفهوم نيست كه مشكل را حل كند آن كه ما با آن روبه‌رو هستيم الفاظ است كه الفاظ, اسماء المفاهيم است نه از اين الفاظ كار ساخته است نه از آن مفاهيم, مفاهيم اسماء المصاديق‌اند از آن مصاديق هم كار ساخته نيست آن مصاديق مظهر يك سلسله واقعيّات‌اند كه آنها اسماي الهي‌اند پس ما با اسماء الأسماء الأسماء سر و كار داريم كاري از اينها پيش نمي‌رود آن كه مرحله چهارم است كه مي‌گوييم «و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء» [11] آن است كه جهان را پر كرده اين اسم يا صغير است يا عظيم است يا اعظم آنها راه‌گشا هستند اگر كسي به مقاماتي رسيده است كم و بيش با آنها آشنا مي‌شود وقتي با آنها آشنا شد نظام عالم را دارد اداره مي‌كند براي اينكه نظام عالم با اسماي الهي اداره مي‌شود اينكه گفته شد «و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء» زمان و زمين را اسماي الهي اداره مي‌كنند آن اسماي الهي مقامات حقيقي و عيني است و انسانها مظهر آنها مي‌شوند اگر مظهر شدند يعني آن شمس در اين آينه مي‌تابد خب اين وقتي كه آينه شد روشن مي‌كند اگر آينه‌اي در قبال اسم محيي قرار گرفت خب به بركت او مرده زنده مي‌شود اگر اسم شافي در اين آينه تابيد خب دعاي او بيمار را شفا مي‌دهد اگر اسم رازق در اين آينه تابيد به بركت او فقر برطرف مي‌شود خب پس سخن از الفاظ نيست سخن از مفاهيم نيست سخن از موجودات خارجي نيست بلكه سخن از آن حقايقي است كه در موجودات خارجي ظاهر مي‌شود موجودات خارجي آينه‌اند آينه اگر شمس نباشد نور در آن نتابد كجا را نشان مي‌دهد درست است آينه است اما بالأخره چيزي بر اين آينه بتابد ديگر آنكه مي‌تابد اسم الله است «و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء» اين ديگر با درس و بحث حاصل نمي‌شود اين راه فكري ندارد كه مثلاً انسان نزد كسي سي, چهل سال درس بخواند كمتر و بيشتر درس بخواند كه من مي‌خواهم مظهر اسم اعظم بشود اين نيست اين نظير فقه و فلسفه و كلام و اينها نيست كه انسان درس بخواند مرجع بشود استاد بشود اينها نيست اين در بخش عملي است كه بارها عرض شد كه اين به قداست روح وابسته است در بخش هاي اراده و نيّت و آن فاز و فضاست نه در بخشهاي علم حصولي تصوّر و تصديق و جزم و اين گونه از مطالب اين به قداست روح وابسته است وقتي به قداست روح وابسته شد جزء علوم نيست نه جزء علوم قريبه نه جزء علوم غريبه اين علوم غريبه همه‌شان درس‌خواندني است آدم مي‌تواند درس بخواند ياد بگيرد اما معجزه و كرامت راه فكري ندارد به طهارت روح مربوط است به قداست روح مربوط است تو چه كار بكني كه خدا به تو فيض برساند آن ديگر تو چه مي‌داني من چه مي‌دانم اين ديگر ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ [12] اما سليماني كه ذات اقدس الهي درباره او سنگ تمام گذاشته فرمود: ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ [13] درست است كه ما كوه و دشت و بيابان و برّ و بحر را پيرو اين پدر و پسر كرديم اما ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ﴾ وجود مبارك حضرت مي‌خواهد بفرمايد اينها تازه براي شاگردان ماست اگر خود حضرت اين تخت را مي‌آورد ديگر نمي‌توانستند استدلال كنند كه مقام سليمان از اين بيشتر است ما همين مقدار سليمان را مي‌شناسيم ولي وقتي مي‌بينيد شاگردان او چنين كاري مي‌كنند اجمالاً يقين پيدا مي‌كنيم او برتر از اينهاست اما چقدر برتر است ما نمي‌دانيم و اگر خودش بالمباشره اين كار را مي‌كرد نه بالتسبيب ما همين مقدار فقط مي‌فهميديم كه اين توان را دارد اما بيشتر از اين توان را دارد از كجا بفهميم؟! بنابراين وقتي به شاگردانش ارجاع مي‌دهد ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينِي﴾ يعني من خيلي بيش از اين هستم آنچه شما كرديد تازه به اذن من است پس مقام وجود مبارك سليمان خيلي بيش از اينهاست اما چقدر است ما نمي‌دانيم پس فتحصّل كه بين مباشره و تسبيب فرق است (يك) حضرت بالمباشره نكرد بالتسبيب كرد (دو) مقام حضرت بيش از اينهاست (سه) و آن كه ﴿عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ است اسم اعظم بود هر چه بود لفظ نبود مفهوم نبود وجود خارجي نبود بلكه مظهريّت آن براي ما هو الظاهر بود (چهار).
 پرسش:...
 پاسخ: بله ديگر روح قدسي دارد در آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «مجادله» دارد كه ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ درباره حضرت عيسي گذشت كه ﴿وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ [14] قداست روح, روح قدسي، اينها از سنخ الفاظ و مفاهيم نيستند وقتي از سنخ الفاظ و مفاهيم نبودند راه فكري ندارند سِحر شعبده جادو همه اينها جزء علوم غريبه است و درس و بحث دارد و آدم مي‌تواند ياد بگيرد منتها بيراهه و كج‌راهه است و دين حرام كرده اما اين‌چنين نيست كه علم نباشد يك موضوع دارد يك محمول دارد يك نسبت دارد راه فكري دارد مفهوم است وقتي مفهوم شد قابل درس و بحث است اما آن از سنخ مفهوم نيست مثل اينكه انسان يك كسب دارد يك ارث اگر ارث است كه ديگر از راه كسب حاصل نمي‌شود يك پيوند مي‌خواهد چطور پسر از پدر ارث مي‌برد يك آقا بگويد من هم زحمت بكشم از پدرت ارث ببرم مي‌گويد اين شدني نيست اين يك پيوند خارجي است شما مي‌خواهيد با كسب، مال فراهم بكنيد بيش از ما هم ممكن است مال فراهم بكنيد اما از راه ارث نيست ارث درس‌خواندني نيست تو بخواهي درس بخواني وارث بشوي يعني چه؟! اگر گفتند علما ورثه انبيا هستند آن راه را دارند مي‌گويند آن علمايي كه با مفهوم سر و كار دارند كه اينها وارث انبيا نيستند اينها علم‌الدراسه دارند خب بنابراين يك پيوند مي‌خواهد آن پيوند راه علمي نيست مفهوم نيست وقتي مفهوم نشد موضوع نيست محمول نيست تصوّر نيست تصديق نيست برهان‌پذير نيست علم نيست يك چيز ديگر است.
 پرسش:...
 پاسخ: نفس را انسان اگر تقويت كند خيلي از كارها را مي‌كند و همه اينها محكوم معجزه‌اند براي اينكه قرآن كريم فرمود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي [15] همه اينها در برابر معجزه شكست مي‌خورند و آنها راه‌حلش را هم بلد نيستند.
 پرسش:...
 پاسخ: از راه مفهوم است علم است به آنها مي‌گويند اگر شما اين رياضت را بكشي نفس را تقويت بكني فلان كار را مي‌كني نفس هم همين طور است ديگر منتها حالا ما به حداقل هم اكتفا نكرديم همه ما در عالم رؤيا خوابهايي را كم و بيش مي‌بينيم اين خواب مي‌بينيم يعني چه؟ علم غيب پيدا مي‌كنيم ديگر, كسي مي‌شود در مدّت عمر خواب صادق نديده باشد خيلي كم است يا خودمان ديديم يا از ديگران آموختيم تجربه كرديم رؤياي صادقه يعني علم غيب ما فهميديم كه فلان حادثه اتفاق مي‌افتد ديگر, معني علم غيب همين است، خب چرا علم غيب داريم؟ براي اينكه اين موجودات قبل از اينكه در عالم طبيعت بيايند در عالم مثال هستند ﴿وَإِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ [16] هستند در عالم قضا و قدر هست روح هم مجرّد است زمان و زميني نيست اين روح مجرّد با او ارتباط پيدا مي‌كند بعد مي‌بيند حالا يا با تعبير يا بي‌تعبير كه چنين حادثه‌اي اتفاق مي‌افتد و مي‌افتد اگر ما بيداريهايمان را كنترل كنيم خيلي از ماها به غيب مي‌رسيم منتها اين سقفي دارد آنها با اين رياضت اين بدن را محروم كردند از اشتغالات, در حال بيداري مثل خواب‌اند ما چرا در خواب، غيب را مي‌بينيم براي اينكه مزاحم نداريم اين پنج مزاحم يعني حواس پنج‌گانه مزاحم ماست روح كه نمي‌خوابد اين حواس ظاهري است كه مي‌خوابد وگرنه روح كه دارد سفر مي‌كند منتها اگر كسي اين روح را نپرورانده باشد مشغول گَعده مي‌شود صبح كه بلند شد يك مُشت اضغاث و احلام يادش است اگر او را تربيت كرده باشد به ديار مرسلات مي‌رود خب اگر كسي رياضت كشيده باشد اين روح را كنترل مي‌كند خواسته‌هاي بدن را كنترل مي‌كند انسان در حالت بيداري مثل خواب است مزاحمي ندارد چون نه توجّهش به شرق است نه توجّهش به غرب است نه به خوردن است نه به پوشيدن است نه به نوشيدن است برنامه‌اي ندارد جز توجّهات غيبي، آن وقت روح هم كه مجرّد است با غيب تماس مي‌گيرد آن غيب گاهي راست است گاهي دروغ است و مانند آن, اما كسي كه داراي روح قدسي است ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ است و آينه شد تا اسماي الهي در او بتابد او جز حق چيز ديگر نمي‌بيند لذا فرمود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي ﴿وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ [17] هيچ معجزه‌اي مغلوب نمي‌شود هيچ پيامبري مغلوب نمي‌شود بنابراين اينكه فرمود هر كس شكر كرد براي خودش شكر كرد و اگر كسي كفران كرد پروردگار بي‌نياز است براي آن است كه تمام مُلك و مِلك را ذات اقدس الهي دارد كمبودي ندارد نيازي ندارد كه كسي او را شكر بكند يا اگر كسي كفران كرده است او برنجد.
 «و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سوره نمل، آيات36و37.
[2] . سوره نمل، آيه36.
[3] . سوره نمل، آيه37.
[4] . سوره نمل، آيه37.
[5] . الامالي(شيخ صدوق)، ص564 و565؛ العمدة(ابن بطريق حلي)، ص124.
[6] . تفسيرالقمي، ج2، ص128.
[7] . سوره ابراهيم، آيه7.
[8] . سوره حجر، آيات49و50.
[9] . سوره اعراف، آيه180.
[10] . سوره اسراء، آيه110.
[11] . البلد الامين، ص188.
[12] . سوره مائده، آيه54؛ سوره حديد، آيه21؛ سوره جمعه، آيه4.
[13] . سوره انبياء، آيه79.
[14] . سوره بقره، آيات87و253.
[15] . سوره مجادله، آيه21.
[16] . سوره حجر، آيه21.
[17] . سوره صافات، آيه173.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo