< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

91/07/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 
 ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ (33) وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ (34) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً فَلاَ يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ (35) فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَي بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَري وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ (36) وَقَالَ مُوسَي رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَي مِنْ عِندِهِ وَمَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ(37)
 تاسيسي بودن تمامي معارف عقلي و نقلي و اشاره به ماهيت اجاره
 در جريان اجاره هشت سال مستحضريد كه اجاره جزء امور عقلايي است كه شارع مقدس امضا كرده است تأسيسي نيست البته همه امور تأسيس الهي است منتها خداوند برخي را با عقل, برخي را با نقل بيان مي‌كند اين‌چنين نيست كه بشر از خودش يك قاعده و اصلي داشته باشد بگوييم اين قاعده، بشري است و شارع آن را امضا كرده بشر همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» وضعش بيان شده كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً [1] اين نكره هم در سياق نفي است پس فاقد همه علوم است بعد هم بر اساس ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ [2] يك سلسله حقايقي را خداي سبحان از درون انسان به انسان آگاه كرده اين چراغ درون به نام فطرت و عقل را روشن كرد و چيزهايي را به او آموخت اينها هم تعليم الهي است اگر خود عقل با اين چراغ الهي به مطلبي پي برد نقل مي‌شود تأييد و امضا و اگر عقل به آن دسترسي پيدا نكرد نقل مي‌شود تأسيس ولي به هر حال آنچه بشر دارد تأسيس الهي است اين طور نيست كه بشر يك سلسله اموري را از خودش دارد و دين امضا كرده دين در نقل خلاصه نمي‌شود دين در قرآن و روايات خلاصه نمي‌شود هر مطلب برهاني خواه عقل به آن رسيده باشد خواه نقل، اين ديني است منتها عقل را بايد از مسئله قياس و خيال و گمان و وهم جدا كرد برهان عقلي همان برهاني كه با آن مي‌شود خدا را ثابت كرد وحدانيّت خدا را, يگانگي و يكتايي خدا را, وحي و نبوّت را آنها همه دليل شرعي است ديگر، اين طور نيست كه دليل بشري باشد بنابراين آنچه خداي سبحان به عنوان عقل به انسان مرحمت كرده است اين هم تأسيس شارع است معاملات كه اجاره است همين قبيل است جزء اصول عقلايي است كه شارع مقدس از راه عقل اين امور را به بشر آموخت عبادات را از راه نقل كه چگونه نماز بخوانيد چگونه روزه بگيريد. اجاره از اصولي است كه خداي سبحان در نهان و نهاد بشر نهادينه كرده است اين‌چنين نيست كه در شرع قبل بوده و در شرع فعلي استصحاب كرديم يا نكرديم اين قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست بعد از اسلام در حوزه مسلمين هست در حوزه غير مسلمين هست اين جزء امضائيات شارع مقدس است اين راجع به اجاره.
 فقر مطلق انسان در برابر خداي سبحان
 پرسش: «كلما حكم به العقل حكم به الشرع» پس چطور است؟
 پاسخ: بله اين بايد روشن بشود كه آيا خود اين عقلي است يا نقلي است اين قاعده را خود عقل اگر گفته بايد ثابت كند كه هر چه من گفتم شرع مي‌گويد اين معنايش آن است كه اگر چيزي را واقعاً عقل فهميد كشفِ حكم شرعي است عقل يك چيز ابداعي و تأسيسي ندارد عقل چراغ است حكم شرع را مي‌فهمد عقل هيچ ـ به نحو سالبه كليه ـ چيزي از خودش ندارد خداي سبحان اين چراغ را به انسان داد و واقعيّت را گاهي با چراغ عقل و گاهي هم با چراغ نقل به انسان تفهيم مي‌كند آن سالبه كليه سر جايش محفوظ است يعني اگر كسي خواست انسان را بشناسد با اين دو, سه آيه انسان شناسنامه‌اش روشن مي‌شود يكي در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «قيامت» است كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي [3] انسان همان است يكي هم در سورهٴ «نحل» است كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ اين هم به صورت نكره در سياق نفي, يكي هم در بخش‌هاي ديگر فرمود در پايان عمر فرتوتي و فرسودگي و كهنسالگي دامنگيرتان مي‌شود ﴿وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً [4] آن هم نكره در سياق نفي است انسان يعني اين سه سلب, ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً [5] است (يك) قبلاً هم كه به دنيا آمده بديهي‌ترين بديهيات را نمي‌فهميد (دو) خيلي‌ها هستند كه در آخر عمر هم از بديهي‌ترين بديهيات خبري ندارند كه نكره باز هم در سياق نفي است ﴿لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ (سه) انسان اين سه سلب است پس اين وسط‌ها هر چه دارد بر اساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ [6] دارد ديگر.
 نقصان عدم حضور دين در زندگي انسان
  در بحث‌هاي قبل هم عرض كرديم كه ما مسلمانيم موحّديم اما توحيد در زندگي ما نيست در نماز و روزه ما هست در حج و عمره ما هست اما در زندگي ما نيست ما موحّدانه زندگي نمي‌كنيم نشانه‌اش آن است كه مواظب حرف‌هايمان نيستيم اگر يك سبد ميوه به ما برسد مي‌گوييد اين چيست؟ مي‌گويند اين ميوه است مي‌گوييم چه كسي داد؟ مي‌گويند فلان باغبان همين! ما به جاي اينكه بگوييم چه كسي آورد بگوييم چه كسي داد اين در فرهنگ ماست يا فلان بسته چيست؟ پارچه است اين را چه كسي داد؟ فلان آقا داد اصلاً نمي‌دانيم چطور حرف بزنيم بايد بگوييم چه كسي آورد يك موحّد كه نمي‌گويد چه كسي داد. دين و توحيد در زندگي ما نيست يك عدّه معتقدند كه دين از سياست جداست ما عملاً متأسفانه معتقديم كه دين از زندگي جداست ما در نماز و روزه بله خدا را عبادت مي‌كنيم اما بايد بدانيم درست نيست ما به جاي چه كسي آورد بگوييم چه كسي داد اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه بارها خوانده شد فرمود: «إنّ المسكينَ رسولُ الله» [7] يعني اين نيازمندي كه آمد درِ خانه شما خودش نيامد اين را فرستادند مسكين, رسولِ الله است اين نيازمند را فرستاده در خانه شما, در خانه ما ببيند ما چه كار مي‌كنيم خب اگر «المسكين رسولُ الله» المعطي هم رسول الله, الباذل هم رسول الله نمي‌دانم شما برخورد كرديد با مردان الهي و اوحدي از انسان‌ها يا نه، آنها در حرف‌هايشان واقعاً موحّد بودند نمي‌خواستند مقدس‌مآبانه زندگي كنند مي‌خواستند موحّدانه زندگي كنند ما از آ‌ن بزرگان نشنيديم كه يك وقت بگويند فلان كس به ما چيز داد مي‌گفتند فلان كس آورد فلان كس اين زحمت را كشيد.
 توفيقات انسان،مرهون عنايات الهي
 غرض اين است كه در همه موارد همين طور است در علوم هم همين طور است اين حرف قاروني است كه بارها اينجا مطرح شد كه مي‌گوييم ما خودمان چهل سال, پنجاه سال زحمت كشيديم عالِم شديم اين اصطلاح نارواي دود چراغ خوردن همين است قارون هم كه بيش از اين نگفته بود و نمي‌گفت, مي‌گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي [8] من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم بسياري از ماها اسلامي حرف مي‌زنيم و قاروني فكر مي‌كنيم مگر او غير از اين گفت او گفت من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم ما هم خيال مي‌كنيم خودمان زحمت كشيديم خيلي‌ها آمدند حوزه و چيزي نشدند خيلي‌ها رفتند دانشگاه و چيزي نشدند خيلي‌ها رفتند بازار و چيزي نشدند اين طور نيست كه هر كسي برود جايي چيز گيرش بيايد بگوييم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ اين همان اسلامي حرف زدن و قاروني فكر كردن است بايد بگوييم «ما بنا من نعمة فمنك» دين يعني ادلّه نقلي كه كم نياورد هم در قرآن هست ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ هم اهل بيت(عليهم السلام) دستور دادند در تعقيبات نماز بگوييد «اللهمّ ما بنا من نعمةٍ فمنك» [9] اين براي اين نيست كه ثواب ببريم تنها ثواب بردن نيست ثواب را بالأخره مي‌دهند.
 آثار حضور دين در متن زندگي
  عمده آن است كه اين دين در زندگي ما بيايد وقتي در زندگي ما آمد ما راحتيم نه از گراني مي‌رنجيم نه از تحريم مي‌رنجيم چون او دارد ما را اداره مي‌كند واقعاً اگر ما باور كرديم كه تمام مار و عقرب عالَم نزد خدا روزي دارند در پرونده خدا روزي دارند شرق و غرب عالَم بخواهند ايران را تحريم بكنند اثر ندارد ما اين حرف‌ها را باور نكرديم مگر آنها رازق‌اند؟! خدا در قرآن به صورت ﴿عَلَي﴾ فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا [10] فرمود تمام مارها تمام عقرب‌ها عايله من هستند من عهده‌دار روزي آنهايم اين خداست! چون دين در زندگي ما نيست اگر شنيديم يك مخذول منكوب ملعون ازل و ابد درصدد تحريم است مي‌رنجيم مي‌گوييم چه خواهد شد هيچ نخواهد شد فرمود اگر شما به راه باشيد ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالأرْضِ [11] غرض آن است كه ما مسلمانيم بر اساس اين عقيده كه دين از زندگي جداست عدّه‌اي مي‌گويند دين از سياست جداست ولي روش ما اين است كه دين در زندگي ما نيست دين در نماز و روزه ما هست زندگي ما امر عادي است.
 مراد از امضاي مطلب عقلي، توسط شارع مقدس
 اين هم كه مي‌بينيد گاهي گفته مي‌شود اين مطلب عقلايي است بشري است دين امضا كرده اين هم گوشه‌اي از همان مكتب نارواست اين‌چنين نيست كه واقعاً بشر از خودش چيزي داشته باشد و دليل نقلي آن را امضا كرده باشد.
 اگر گاهي گفته مي‌شود ـ در كلمات فقهاي ما(رضوان الله عليهم) هم همين هست ـ كه اين مطلب، بشري است و شارع امضا كرده است يعني قبلاً خداي سبحان به وسيله چراغ عقل و فطرت اين مطلب را به بشر آموخت به وسيله چراغ نقل به ما فرموده است كه من قبلاً به بشر گفته‌ام و همان را امضا مي‌كند.
 سر مسئلت موساي كليم از خداوند جهت همراهي جناب هارون
 به هر تقدير وجود مبارك موساي كليم عرض كرد ما چنين سابقه‌اي داريم ﴿إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً [12] از اين جهت مي‌ترسم, از طرفي من بخواهم حرف بزنم يك سخنگو مي‌خواهم من نمي‌خواهم كسي فقط بگويد موسي راست مي‌گويد اين ﴿يُصَدِّقُنِي﴾ معنايش اين نيست كه من حرف بزنم دو مطلب داشته باشم يكي دعوا يكي دعوت, دعوا داشته باشم بگويم «إنّي رسول الله» دعوت داشته باشم بگويم «لا إله إلاّ الله» جامعه را به توحيد دعوت كنم و خودم مدّعي رسالت باشم بعد برادرم بگويد بله راست مي‌گويد, من اين طور نمي‌خواهم اگر اين باشد كه ديگر ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ نمي‌خواهد من سخنگو مي‌خواهم اگر غرض اين باشد كه برادرم بگويد كه آقا راست مي‌گويد خب ديگر ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ نمي‌خواهد من كسي را مي‌خواهم كه حرف‌هاي مرا به جامعه منتقل كند خودم هم سخنراني مي‌كنم اما ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ اين نشان آن است كه هنر سهم تعيين‌كننده‌اي در تبليغ دارد حالا هنر لفظي باشد هنر خطّي باشد هنرهاي ديگر باشد يكي از اقسام همين است ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ بنابراين منظور وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) از اينكه عرض كرد: ﴿وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي﴾ يعني معيناً معاوناً مصدّقاً تنها اين نيست كه برادرم بگويد آقا راست مي‌گويد خب اين ديگر ﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ نمي‌خواهد من كسي را مي‌خواهم كه حرف‌هاي مرا در جامعه خوب تبيين كند كه دعوت به چيست دعوا به چيست من ادّعاي چه چيزي دارم و جامعه را به چه چيزي دعوت مي‌كنم و اين برادرم اين كار از او برمي‌آيد و اين گذشته از اينكه ﴿أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ است از خاندان من است گذشته از اينكه عقلاً هماهنگيم از جهت عاطفه هم هماهنگيم نسبت به من مهربان است, رئوف است اين خصوصيت ندارد كه انسان بستگان خودش را بياورد ولي اگر كسي فداكار بود اگر برادرش سر و صورت او را گرفت او مي‌گويد: ﴿يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ من داشتم فرمان تو را اطاعت مي‌كردم چنين برادري شايسته است كه وزير باشد كه تمام سفارش‌ها و عتاب‌هاي وجود مبارك موساي كليم را تحمل كند تا آنجا هم حاضر باشد هيچ حرف نزند نگويد من هم پيغمبر هستم خب اين‌چنين مقامي مي‌خواهد وگرنه صِرف اينكه برادر باشد اين سهمي ندارد ﴿هَارُونَ أَخِي ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي [13] اين كسي است كه تا آخرش ايستاده است و مرا به عنوان امام قبول دارد من چنين كسي را مي‌خواهم كم كاري نكرد وجود مبارك موساي كليم در حضور مردم نسبت به هارون فرمود: ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ [14] وجود مبارك موساي كليم تنها عتاب نكرد تنها اعتراض نكرد دست به سر و صورت برد. فرمود: ﴿وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً﴾ رِديء يعني معاون, كمك ﴿يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ﴾ مي‌ترسم آنها تكذيب بكنند من براي خودم نگران نيستم از اين نگرانم كه پيام شما را نپذيرند وگرنه ما همه جا حاضريم.
 امدادهاي الهي نسبت به حضرت موسي و هارون(عليهماالسّلام)
 ﴿قَالَ﴾ خداي سبحان فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ﴾ كه اين براي تأكيد است تسويف نيست قبلاً فرق بين مساعدت و معاضدت و مرافقت گذشت كجا را مي‌گويند مرافقت كجا را مي‌گويند مساعدت كجا را مي‌گويند معاضدت, آنجا كه مرفق‌ها با هم‌اند مي‌شود مرافقت, آنجا كه ساعدها با هم‌اند مي‌شود مساعدت, آنجا كه عضدها با هم‌اند مي‌شود معاضدت ولي مطلق اينها به معني كمك خواهد بود. فرمود ما اين كار را مي‌كنيم ﴿وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً﴾ شما را مسلّط مي‌كنيم اين وعده الهي است ﴿فَلاَ يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا﴾ شما با همه سوابقي كه در مصر ديديد و داريد آن قتل قبطي را در كارنامه‌تان داريد آن ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ﴾ كه ساليان متمادي ديديد پس خشن‌تر از فرعون كسي نيست شما هم كه سابقه قتل قبطي را در كارنامه‌تان داريد ولي ﴿نَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً فَلاَ يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا﴾ اينها به شما دسترسي پيدا نمي‌كنند شما حرف‌هايتان را مي‌زنيد و به جامعه منتقل مي‌كنيد.
 سر تعبير﴿بِآيَاتِنَا﴾ در آيه 36
  ﴿بِآيَاتِنَا﴾ در طليعه امر بيش از اين دو آيه نبود يكي يد بيضا بود يكي آن عصا كه خودش به صورت تثنيه فرمود: ﴿فَذَانِكَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّكَ﴾ تثنيه است نه جمع آيا چون كلّ واحد اينها به چند آيه منحل مي‌شود از اين جهت تعبير به جمع آورد براي اينكه دست ساده كه به جَيب و گريبان مي‌رود نوراني مي‌شود دوباره به حالت اول برمي‌گردد اين دو آيت است هم نوراني شدن آيت است هم نوراني امر عادي بشود آيت است عصا به صورت مار در بيايد معجزه است مار به صورت عصا مبدّل بشود معجزه است آيا چون هر كدام از اينها به چند معجزه و آيت منحل مي‌شوند جمع آورد يا راه ديگري دارد كه به لحاظ قرينه بعدي است در بخش‌هايي از سورهٴ مباركهٴ «نمل» فرمود من چندين آيه به شما دادم با اين آيات ما سفر كنيد؛ آيه دوازده سورهٴ مباركهٴ «نمل» اين بود ﴿وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ﴾ معلوم مي‌شود اينجا كه آيات جمع آورد براي آن نيست كه خود عصا به چند آيه منحل مي‌شود يا يد بيضا به چند آيه منحل مي‌شود منظور همان آيات نُه‌گانه است كه فرمود: ﴿فِي تِسْعِ آيَاتٍ﴾ منتها بعضي بالقوّه است بعضي بالفعل, بعضي‌ها را نقد نشان داد بعضي‌ها را هم وعده داد كه اگر يك وقت جريان طوفان شد جريان دم شد جريان ضفدع شد جريان قُمّل شد اين آيات هم شما را تأييد مي‌كند اگر اين باشد خبر داد كه شما با نُه معجزه مي‌تواني بساط فرعون را به هم بزني; مربوط به اين جمع آوردنش. ﴿فَلاَ يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ﴾ شما و بني‌اسرائيل پيروزيد قبطي‌ها را ما از بين مي‌بريم اين گوشه‌اي از آن وعده‌هاي الهي.
 نقد دو وجه در تفسير كريمه﴿وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ﴾
  در جريان رَهب برخي‌ها گفتند رهب يعني آستين، جناب زمخشري مي‌فرمايد: «و مِن بدع التفاسير» اين است كه برخي‌ها كلمه رهب را به معني آستين گرفتند اين آخر ريشه لغوي ندارد [15] رهب يعني ترسيدن, مشكل خود جناب زمخشري كه خيلي زحمت كشيده و فخررازي هم مي‌گويد كه اين احسن ما قيل است [16] اين است كه ايشان خيال كرده هر جا جناح است به معناي دست است گفت جناح در پرنده‌ها آن بال است در انسان دست است انسان دو جناح دارد يك جناح راست يك جناح چپ يعني دست راست و دست چپ آنجا كه فرمود يد مضموم باشد يعني جناح راست, آنجا كه مضمومٌ‌اليه است جناح چپ [17] در حالي كه در بخش‌هايي از همين سورهٴ مباركهٴ «طه» فرمود: ﴿وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾ جناح يعني جيب يعني گريبان دستت را به جناحت ببر تا بيضا بشود خب جناح به معني بال نيست جناح به معني دست نيست مگر دست را به دست مي‌ماليد تا بيضا مي‌شد ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ﴾ اينجا جناحي كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» آمده همان جَيْبي است كه در ساير سوَر آمده پس گاهي جناح ممكن است به معني دست باشد گاهي هم جناح يعني گريبان و بغل، دستت را به بغل بگذار, اگر كسي ترسيد خب دو دستش را طبيعي است ديگر بالا مي‌برد اما اگر كسي در آغوش گرفته احساس امنيّت مي‌كند اين را كه سيدناالاستاد فرمود اين دست در آغوش بگذار يعني خودت را جمع بكن كنايه از تواضع است [18] اين يكي از وجوه معقول است كه مي‌تواند مورد قبول باشد.
 حالا وقتي كه وجود مبارك موساي كليم با هارون(سلام الله عليهما) با اين معجزات آمدند كه بعضي بالفعل, بعضي بالقوّة القريبة من الفعل است برخورد آل فرعون را ببينيم كه چه بود ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَي بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ﴾.
 سر تعبير به < ايمن > در آيه سي ام
  مستحضريد كه در جريان كوه طور فرمود از طرف راست اين درّه؛ طرف راست و چپ و جلو و دنبال براي انسان است اين شش جهتي كه فرض دارد يكي بالا يكي پايين يكي طرف راست يكي طرف چپ يكي جلو يكي دنبال, درباره انسان مشخص است درباره موجودات ديگر مثلاً الآن اين ستون طرف راست و طرف چپ و جلو و دنبال ندارد اين جهات چهارگانه را انسان مشخص مي‌كند انسان دست راستی دارد دست چپی دارد چهره ای دارد قفايی دارد اين جهات چهارگانه با انسان سامان مي‌پذيرد مي‌شود امور اعتباري اما بالا و پايين را گفتند ديگر اعتباري نيست انسان اگر سر به زير باشد پا هوا باشد بالأخره پا بالاست سر زمين است اين‌چنين نيست كه هر جا سر باشد بالا باشد طرف آسمان بالاست و طرف زمين پايين است اين دو جهت را مي‌گويند اعتباري نيست اما يمين و يسار و اَمام و خلف با اعتبار خود انسان عوض مي‌شود انسان وقتي وارد كوه شد درّه‌اي دارد بُقعه‌اي دارد درختي دارد اين كوه اين درّه طرف راست و چپ ندارد اما وقتي انسان رفت جلو اگر مي‌گويند طرف راست يعني طرف راست انسان, طرف چپ يعني طرف چپ انسان وقتي وجود مبارك موساي كليم روي اين بقعه مباركه آمد طرف دست راست وجود مبارك موسي شجره‌اي بود از آنجا اين صدا را شنيد وگرنه خود درّه خود كوه طرف راست داشته باشد طرف چپ داشته باشد اين‌چنين نيست.
 پرسش: با توجه به روايت شيخ در تهذيب [19] ممكن است منظور از بقعه مباركه كربلاي معلّي باشد؟
 پاسخ: باطنش آن است ولي ظاهرش محفوظ است اينها باطناً از همان فيض اهل بيت استفاده كردند نظير اينكه آنچه وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) تلقّي كرد نام اهل بيت(عليهم السلام) بود اين ظاهرش سر جايش محفوظ است آن باطنش هم سر جايش محفوظ است آن باطنِ باطن هم سر جايش محفوظ است.
 سخنان سه گانه فرعونيان در برابر دعوت حضرت موسي(عليه السّلام)
 وقتي كه وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) آمدند و حرف‌هايشان را بيان كردند ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَي بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ﴾ فرعونيان چند حرف زدند گفتند اين سِحر است (يك) شما با نيرنگ اين را به خدا افترا بستي (دو) ما ساحر فراوان داريم اما هيچ كدام آنها اهل افترا نيستند پس تو دو كار كردي يكي اينكه آنچه را كه آوردي عصا اژدها شد سِحر است يكي اينكه اين سِحر را هم ـ معاذ الله ـ به صورت معجزه به خدا اسناد دادي ﴿قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ﴾ (يك) ﴿مُفْتَري﴾ (دو) ما ساحر زياد داريم آنها چنين كاري نكردند تو گذشته از اينكه سِحر داري, جعل هم كردي به نام خدا اسناد دادي سوم: معيار تصديق و تكذيب ما هم مشخص است ما اگر چيزي را بخواهيم تصديق بكنيم بايد بگوييم ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ [20] چيزي را بخواهيم تكذيب بكنيم مي‌گوييم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ معيار اثبات و نفي ما, فعل و ترك نياكان ماست آنها اگر كاري كردند ما مي‌گوييم اين كار حق است از ما بپرسي چرا حق است مي‌گوييم: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ آنها اگر كاري نكردند مي‌گوييم اين كار باطل است از ما بپرسي چرا, مي‌گوييم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ اين تقليد محض در هويّت آل‌فرعون رخنه كرده است كه اثبات و نفي‌شان اين است.
 لزوم عالمانه بودن تصديق و تکذيب انسان
  اين روايت جزء غرر روايات ماست حضرت فرمود امّت اسلامي يا تصديق دارد يا تكذيب, اگر خواست تصديق كند بگويد آري, بايد برهان داشته باشد, اگر خواست تكذيب كند بگويد نه, بايد برهان داشته باشد بدون برهان نه مي‌گويد آري نه مي‌گويد نه «إنّ الله خَصَّ» يا «حصَّنَ» يا «حضَّ» طبق سه نسخه در اين روايت «عباده في بآيتين من كتابه» با دو آيه مرزبندي كرده فرمود حرف خواستي بزني فتوا خواستي بدهي دليل خواستي بياوري دهن باز نكن هر چه از دهنت در آمد بگويي تا برهان نداشته باشي يا حكيمانه يا فقيهانه حرف نزن خواست چيزي را نفي بكني بايد برهان داشته باشي يا حكيمانه يا فقيهانه [21] آن وقت اين مي‌شود جامعه علمي, فلان كس چنين گفته است گمانم اين است اين مي‌شود با هوس زندگي كردن همان جاهليّت است به صورت ديگر.
 تقليد کورکورانه، محور تصديق و تکذيب جاهلان
  اگر در جاهليّت چيزي را مي‌خواستند اثبات كنند مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ اگر بخواهند چيزي را نفي كنند مي‌گويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ خب حالا نشنيدي ما حرف تازه آورديم چرا حرف باطلي است نياكان شما اين حرف را نداشتند موساي كليم با معجزه آمد اين حرف را دارد نفي و اثبات فرعوني به تقليد باطل است نفي و اثبات جاهلي به تقليد باطل است تا مي‌خواهي حرف بزني چيزي را اثبات كني مي‌گويد: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ تا مي‌خواهي نفي كني مي‌گويد ديگران كه نگفتند خب انبيا آمدند حرف‌هاي جديدي آوردند حرف‌هاي تازه‌اي آوردند بنابراين اين سه مطلبي را كه فرعون گفت هر سه بيّن‌الغي است اينكه معجزه را سِحر دانست بيّن‌الغي است اينكه حق را فِريه تلقّي كرد بيّن‌الغي است اينكه معيار معرفت‌شناسي خود را و تصديق را حرف‌هاي نياكان قرار داد اين هم بيّن‌الغي است ﴿وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ آن‌گاه وجود مبارك موساي كليم فرمود من هدايت آوردم.
 «و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سورهٴ نحل, آيهٴ 78.
[2] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.
[3] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.
[4] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.
[5] . سورهٴ انسان, آيهٴ 1.
[6] . سورهٴ نحل, آيهٴ 53.
[7] . نهج‌البلاغه, حكمت 304.
[8] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.
[9] . مصباح المتهجّد, ص63, 75, 102, 111 و 217.
[10] . سورهٴ هود, آيهٴ 6.
[11] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 96.
[12] . سورهٴ قصص, آيهٴ 33.
[13] . سورهٴ طه, آيات 30 و 31.
[14] . سورهٴ طه, آيهٴ 94.
[15] . الکشاف، ج3،ص409.
[16] . ر.ك: التفسير الكبير, ج24, ص595.
[17] . الكشاف, ج3, ص408 و 409.
[18] . الميزان, ج16, ص34.
[19] . تهذيب الأحكام, ج6, ص38.
[20] . سورهٴ زخرف, آيات 22 و 23.
[21] . الكافي, ج1, ص43; بحارالأنوار, ج2, ص186; الحاشية علي اصول الكافي (رفيع‌الدين محمد بن حيدر النائيني), ص136.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo