< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

91/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (51) الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ (52) وَإِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (53) أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (54) وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ (55) إِنَّكَ لاَ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (56)﴾
 فرازهاي سه گانه آيه 38 و تبيين ادعاي ربوبيّت فرعون
 برخي از نكاتي كه مربوط به آيات قبل است اين است كه در آيه 38 فرعون چند حرف زد يكي به ملأ و درباريان و قوم خود خطاب كرد يكي هم به هامان خطاب كرد يكي هم به موسي(عليه السلام) آنچه به ملأ و قوم خود خطاب كرد اين بود ﴿يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ به قبطي‌ها به ملأ خود به وابستگان به دربار گفت من الهي براي شما غير از خودم نمي‌دانم اين نفي علم براي آن است كه معلومي غير از اين نيست ادّعايش اين بود كه اين «عدم الوجدان يدلّ علي عدم الوجود» تفاوتي كه بين قول فرعون با ذات اقدس الهي است که قبلاً گذشت اين بود خداوند در آيه هجده سورهٴ مباركهٴ «يونس» فرمود در كلّ جهان خدايي غير از خودم نمي‌دانم ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ﴾ تا مي‌رسد به اينجا ﴿قُلْ أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ مشركان حرفي مي‌زنند كه خدا آن را نمي‌داند اگر چيزي را ديگري نداند دليلِ نبودن نيست «عدم العلم لا يدلّ علي عدم المعلوم», «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود» اما اگر چيزي را آن قدير مطلق و عليم مطلق نداند يعني نيست, اگر چيزي باشد شيء است و اگر نباشد تحت علم نيست نمي‌شود سؤال كرد كه آيا خدا مي‌داند خب از ما سؤال بكنند چه چيزي را؟ مي‌گويم نمي‌دانم, علم, كشف است ظهور است اگر چيزي معدومِ محض است تحت علم قرار نمي‌گيرد اگر به ممتنعات ذات اقدس الهي علم دارد ممتنع علي فرضِ وجود معلومِ حق است كه از روايت امام رضا(عليه السلام) برمي‌آيد و به آيه سورهٴ «انعام» استدلال كردند كه ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ [1] پس آنچه از آيه هجده سورهٴ «يونس» برمي‌آيد اين است كه خدا فرمود در كلّ جهان غير از خودم خدايي نمي‌دانم يعني نيست و فرعون چنين ادّعايي درباره كلّ جهان نكرد درباره كلّ افرادي كه در مصر زندگي مي‌كنند نكرد درباره ملأ خودش چنين ادّعايي كرد گفت: ﴿يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ﴾ درباره اله موسي تأمّلي دارد گرچه مي‌گويد: ﴿وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ [2] لذا به هامان دستور داد قصري, برجي شفاف و روشني بسازد كه مثلاً بالاي آن رصدخانه‌اي ترسيم بكند بعد اله موسي را كشف بكند پس ادّعاي فرعون اين بود كه ﴿يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ﴾ نه اينكه «ما علمت الهاً غيري في العالم».
 عکسالعمل مردم مصر در برابر ادعاي ربوبيّت فرعون
 مطلب دوم اينكه مردم مصر اين را نپذيرفته بودند بر اساس ﴿يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ﴾, [3] ﴿يَسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ﴾, [4] ﴿جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً﴾, [5] ﴿يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً﴾ [6] مجبور به سكوت بودند ديگر نمي‌شود گفت كه مردم مصر كه به عالِم بودن او به نحو اطلاق عالِم بودند چگونه او را نمي‌پرستيدند مردم بر اساس قهر, قانون او را اطاعت مي‌كردند (يك) بت‌پرست بودند مثل خود فرعون (دو) و تفاوت اساسي مطلق و مقيّد است بين آنچه در سورهٴ «يونس» است و آنچه در سورهٴ «قصص» از فرعون نقل شده (سه).
 آگاهي فرعون به وجود رب العالمين ، پس از معجزات موساي كليم
 پرسش:...
 پاسخ: بعد از معجزاتي كه وجود مبارك موساي كليم اقامه كرد وگرنه قبلاً چنين چيزهايي نبود بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم بيّنات و آيات شفاف ارائه كرد به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ [7] با اين معجزات روشن شد كه ربّ‌العالميني هست و اينها را ربّ‌العالمين فرستاد وگرنه قبلاً وجود مبارك موساي كليم فرمود من از طرف ربّ‌العالمين آمدم گفت اگر دست برنداري ﴿لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ﴾ [8] بعد از ارائه آن معجزات، مسئله ﴿جَحَدُوا بِهَا﴾ [9] نازل شد مسئله ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ نازل شد.
 محدوده و رسالت عقل نظري و عقل عملي
 پرسش:...
 پاسخ: نه يك يقين است يقين براي عقل نظري است براي او روشن شد كه اينها معجزات الهي‌اند و از طرف خدا چون قبلاً گذشت كه ما دو عقد داريم يك عقد بين موضوع و محمول است كه قضيه را به اين مناسبت عقد مي‌گويند كه «تُسمّي القضية عقدا» آن گِرهي كه بين موضوع و محمول مي‌خورد در فارسي به صورت «است» در عربي به صورت «هو» مي‌گوييم زيد ايستاده است اين «است» گِرهي است كه موضوع را به محمول بند مي‌كند يا در «زيدٌ هو قائمٌ», «هو» گِرهي است كه موضوع و محمول را به هم مرتبط مي‌كند ما يك نخ را گِره مي‌زنيم چه كار بكنيم [اين گِره زدن‌ ما] عُقده‌اي ايجاد مي‌كند كه دو طرف اين نخ به هم وصل مي‌شوند اين را مي‌گويند عقد, گِره زدن اين در قضيه هست كار عقل نظري است با برهان بين موضوع و محمول گِره مي‌زنند اين كارِ علم است اما ايمان يك عقد مستأ‌نف است بايد عصاره آن قضيه را به جان خود گِره بزند تا بشود عقيده يعني باور كند آدم ممكن است چيزي را صد درصد بداند حق است و باور نكند اينكه معتاد است يقين دارد اين ضرر دارد در ضرر داشتن آن شكّي نيست اما بايد به جان خود گِره بزند دستش لرزان است بايد با اراده گِره بزند با انديشه كه مشكل حل نمي‌شود با انگيزه حل مي‌شود نيّت, اراده, اخلاص, عزم اين فلج است خب اگر دست عزم, دست اراده فلج بود چطوري گِره بزند عقد را علم به عهده مي‌گيرد, عقيده را ايمان به عهده مي‌گيرد آدم ممكن است مطلبي را صد درصد بفهمد صحيح است ولي باور نكند آن تصديقِ علمي, گِره بين موضوع و محمول است اين تصديق ايماني كه «آمنّا و صدّقنا» گره زدن آن عصاره علم است به جان، آن را با انگشت انديشه گِره مي‌زنند آن فلج نيست اين را با انگشت انگيزه گِره مي‌زنند اين فلج است اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «كَم من عقلٍ أسير تحت هوي أمير» [10] همين است كه اين انگيزه يعني عزم, اراده, نيّت اين بخش كه بايد علم را به جان گره بزند آدم باور بكند اين فلج است لذا با اينكه عالِم است عمل نمي‌كند با اينكه عالِم است باور ندارد.
 پيوستگي وحي الهي و تواتر سلسله جليله انبيا
 مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ اين وصل كردن گرچه برخي‌ها مي‌گويند اين مخصوص قرآن كريم است كه آياتش به هم مرتبط, سوَرش به هم مرتبط, قصص انبيا مرتبط, قصص اُمم مرتبط, وعده و وعيدش مرتبط, اخبار و انشايش به هم مرتبط, جريان بهشت و جهنم مرتبط, ايمان و كفرش پشت سر هم مي‌آيد تا مطلب براي مردم تسجيل بشود اما نظر ديگران كه جامع‌تر است اين است كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما بشر را بدون راهنما رها نكرديم از نظر كتاب, پشت سر هم كتاب‌هاي آسماني آمده صحف آسماني آمده تا بشر بدون كتاب مدوّن نباشد از نظر مفسّر, انبيا آمدند راهنمايان آمدند هيچ وقت سلسله نبوّت قطع نشد گرچه فاصله‌اي بين نبيّ قبلي و نبيّ بعدي بود اما جانشينان آن نبي, علماي آن مكتب, آن مكتب را حفظ كردند گرچه بين يك پيامبر تا پيامبر ديگر(عليهم السلام) يك مقدار فاصله بود ولي علماي او, جانشينان او, رهبران فكري او, آن مكتب را حفظ مي‌كردند پس ﴿وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ چه اينكه درباره انبيا فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾, [11] ﴿تَتْرَا﴾ يعني متواتر, اصلش وَتَرَ است تك تك وقتي كه جمع شد مي‌شود متواتر, هزار خبر واحد وقتي كنار هم چيده شد مي‌شود خبر متواتر، همه اينها وَتْرند تك تك اينها وترند اين وترها وقتي جمع شد مي‌شود متواتر اين تَتْرا اصلش وَترا بود فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ يعني متواتر پس انبيا سلسله‌شان متواتر است صُحف، سلسله‌شان متواتر است اقوال ذات اقدس الهي هم سلسله‌اش متواتر است چه تواتر بيروني چه تواتر دروني درباره خصوص قرآن كريم هم فرمود ما هر از گاهي مرتب سور‌ه نازل كرديم آيه نازل كرديم وعده داديم وعيد داديم امر كرديم نهي كرديم خبر داديم انشا كرديم قصّه خوبان را گفتيم قصّه بدان را گفتيم چيزي قطع نشد ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ اين طور نيست كه ما قدري گفته باشيم بعد قدري فاصله باشد يا بخشي را گفته باشيم بخش ديگر را نگفته باشيم هر چه لازم بود گفتيم اين مي‌شود وصلِ اقوال چه در علوم و معارف چه در اخلاق و اعمال و مانند آن, خرافات خرافاتيان را گفتيم بطلانش هم گفتيم, حقّ حق‌طلبان را گفتيم صحّت آنها را گفتيم همه اين قسمت‌ها را در ضمن قصص يا غير قصص بازگو كرديم تا اينها متذكّر بشوند.
 سرّ ايمان مومنان اهل كتاب به نبي خاتم
 اما ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ﴾ قرآن كريم در عين حال كه درباره تبهكاران اقوام گذشته كوتاه نيامده و كم نگذاشت, نسبت به پرهيزكاران امم گذشته هم جانب آنها را رعايت كرده آنجا كه فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾ [12] همان يهودي‌هايي كه پاك‌طينت بودند همان مسيحي‌هايي كه پاك‌طينت بودن و ناله‌هاي شبانه داشتند قرآن از آنها به عظمت و نيكي ياد كرده اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ﴾ قبل از قرآن, ﴿هُم بِهِ﴾ به اين قرآن ﴿يُؤْمِنُونَ﴾ برخي‌ها خواستند اين دو ضمير يكي ﴿مِن قَبْلِهِ﴾, يكي ﴿بِهِ﴾ به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برگردانند [13] آن هم درست است ولي ظاهرش اين است كه به قرآن برمي‌گردد فرمود اينهايي كه جزء امم قبلي بودند و اهل ايمان بودند وقتي آيات قرآني بر اينها تلاوت مي‌شود ﴿إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ﴾ يعني ﴿يُتْلَي﴾ اين قرآن ﴿عَلَيْهِمْ﴾ به همين مناسبت مي‌گويند آن دو ضمير به قرآن برگردد اُولاست ﴿قَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾ ما اين حرف‌ها را قبول داريم, چرا؟ ﴿إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا﴾ هر چه از طرف پروردگار باشد حق است و هر چه حق باشد ما به آن ايمان داريم ﴿إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ﴾ ما قبل از اينكه اين آيات قرآن نازل بشود مسلمان بوديم يعني چه مسلمان بوديم؟ آنچه را انبيا مي‌آورند از نظر اصول اوّليه اسلام است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ [14] دين به معناي اسلام تثنيه‌پذير نيست چه رسد به جمع بگوييم اديان, دين يكي است اما ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ [15] هر پيامبري كه آمد يك شريعت خاص دارد چند ركعت نماز بخوانند به كدام سمت نماز بخوانند چند روز روزه بگيرند چه ماهي روزه بگيرند اينها جزئياتي است كه در شرايع و مناهج انبيا فرق مي‌كند اما خطوط كلي بيش از يكي نيست و آن خطوط كلي باعث اتّصاف آن معتقد است به اسلام لذا فرمود ما قبلاً مسلمان بوديم همين يهودي‌ها همين مسيحي‌ها مي‌گويند ما قبل از اينكه اين آيات نازل بشود مسلمان بوديم براي اينكه مسلمان يعني كسي كه خطوط كلي دين را بپذيرد ما هم پذيرفته بوديم لذا در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حج» گذشت درباره حضرت ابراهيم آمده است ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾ [16] اين ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ منصوب به اغراست يعني «خذوا ملّة أبيكم» شما يك شناسنامه داريد پدرتان مشخص است فرزندان ابراهيم ايد شما كه فرزندان ابراهيم ايد دين پدرتان را بگيريد همه مسلمان‌ها فرزندان ابراهيم‌اند اين‌چنين نيست كه حالا «أنا و عليّ أبوا هذه الامّة» [17] مخصوص اسلام باشد نه, وجود مبارك ابراهيم هم «أبو هذه الامّة» است. فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا﴾ خب شما پدري داريد دين پدرتان را بگيريد اگر هم بنا شد تقليد كنيد خب از پدرتان تقليد كنيد چرا از بيگانه تقليد مي‌كنيد او شما را قبل از اين مسلمان ناميد و خدا هم شما را قبل از اين قرآن و قبل از اين مكتب به عنوان مسلمان معرفي كرد لذا اين اهل كتاب از دو منظر خودشان را مسلمان مي‌دانند يكي اينكه خطوط كلي اسلام يكي است چه وجود مبارك موسی آورده باشد چه وجود مبارک عيسی چه وجود مبارک پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يكي هم به سبب تبشيري كه انبياي قبلي به وجود مبارك رسول خدا داده بودند.
 پاداش الهي اهل كتاب مؤمن به نبي خاتم
 خدا مي‌فرمايد اين گروه كه آيات الهي وقتي براي آنها خوانده مي‌شود اين آيات الهي را مي‌پذيرند بعد مي‌گويند اينها حق است چون از طرف خداست اينها را قبول داريم آنچه موسي(عليه السلام) آورد حق است چون از طرف خداست آنچه عيسي(عليه السلام) آورد حق است چون از طرف خداست ما اينها را قبول داريم اين گروه ﴿يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ﴾ هم اجر ايمان به انبياي قبلي را داشتند هم اجر ايمان به وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را دارند ﴿وَإِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُ الْحَقُّ﴾ است چرا؟ چون ﴿مِن رَبِّنَا﴾ هر كدام از اينها دليل است براي تعبير قبلي, ما به اينها ايمان آورديم چرا؟ چون ﴿إِنَّهُ الْحَقُّ﴾ چرا حق است؟ چون ﴿مِن رَبِّنَا﴾ است خدا هر چه فرمود حق است ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ﴾ ما قبل از قرآن مسلمان بوديم حالا كه اين است خدا مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ﴾ اينها دو پاداش دارند هم قبل از قرآن آن دين قبلي را پذيرفته بودند خب پاداش الهي دارند بعد از نزول قرآن تعصّب نورزيدند دينِ قرآني را قبول كردند پاداش جديد دارند نظير ﴿يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَحْمَتِهِ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» به اين صورت آمده است آيه 28 سورهٴ مباركهٴ «حديد» اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَحْمَتِهِ﴾ كه مصاديق فراواني براي ﴿كِفْلَيْنِ﴾ ذكر شده است [18] يكي از آن مصاديق همين است كه بخشي از رحمت مربوط به دين قبلي بود بخشي از رحمت مربوط به دين بعدي است [19] و شما در هر دو بخش صابرانه موفق بوديد ﴿يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا﴾ اين يك كار, از نظر اعتقاد.
 فرهنگ ديني در برخورد با بيگانگان و اختلافات داخلي
 از نظر عمل ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ انسان يك دشمن بيروني دارد كه مهاجم است اين دشمن را بايد سركوب كند از مرز خود بيرون كند بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم اين است كه «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ يَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ» [20] سنگي اگر از بيرون به داخل كشور شما عالماً عامداً پرت شد اين سنگ را به جايش برگردانيد ظلم‌پذير نباشيد «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ يَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ» اينجاست كه ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ [21] اما نسبت به داخل در جامعه اسلامي به اين صورت نباشيد كه بگوييد ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ در مسائل خانوادگي در مسائل اجتماعي در مسائل همسايگي در مسائل همشهري اگر كسي نسبت به شما بد كرد فوراً درصدد انتقام برنياييد نگوييد ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ بلكه ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ با خوبي, بدي را برداريد نه بد را. در جريان اول فرمود بد را از سر راهتان برداريد «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ يَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ» بد را از سرِ راهتان برداريد اما اينجا فرمود بدي را برداريد نه بد را, آن هم بدي را با خوبي برداريد نه با بدي ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ آن وقت اين مي‌شود جامعه عقلي اين جامعه مي‌شود الهي اين مي‌شود جامعه منتظر آن وقتي كه حضرت(سلام الله عليه) ظهور كرد اين ﴿يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ ظهور مي‌كند اگر جامعه اين‌چنين باشد اداره اين چند ميليارد بشري كه روي كُره زمين است خيلي سهل است اگر ﴿يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾.
 چگونگي دفع و رفع سيئات با حسنات
 اين ﴿يَدْرَءُونَ﴾ دفع كردن در قبال رفع نيست اولاً انسان در درون خود تا مشكل خودش را حل نكند مشكل جامعه حل نمي‌شود در حلّ مشكل خود سيّئه را با حسنه دفع مي‌كند چطور دفع مي‌كند؟ اگر قصد گناه كرد كه سيّئه است اين با استعاذه چون ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ [22] با استعاذه با پناه بردن به ذات اقدس الهي با رفتن در پناهگاه «كلمة لا اله الاّ الله حِصني» [23] با دفع, جلوي سيّئه را مي‌گيرد خودش را حفظ مي‌كند آلوده نمي‌شود و اگر ـ خداي ناكرده ـ آلوده شد با رفع يعني با توبه و انابه آن سيّئه را برطرف مي‌كند كه اين مي‌شود ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ دفعاً أو رفعاً اين براي شخص, در محيط خانواده همين طور است در محيط همسايه همين طور است در محيط جامعه هم همين طور است وقتي مشكل خودش را دفعاً و رفعاً از راه حسنه حل كرد مشكل جامعه هم دفعاً أو رفعاً از راه حسنه حل مي‌شود ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ اما وقتي به مقام قضا رسيد يك قاضي بايد حكم بكند وقتي مقام دشمن بيروني رسيده است آنجا ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾.
 منشئيت الهي كمالات انسان
 ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ اين گروه تنها معتقدِ محض نيستند گذشته از اعتقاد, صابرند و گذشته از صبر, جلوي سيّئه را مي‌گيرند دفعاً أو رفعاً و نه تنها كارِ بد نمي‌كند بلكه آنچه ما به آنها داديم آن هم در راه خدا انفاق مي‌كنند ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾ هرگز نمي‌گويند اين مال خود من است ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ [24] اين نكته بارها گذشت كه بسياري از ماها اسلامي حرف مي‌زنيم ولي قاروني فكر مي‌كنيم اسلامي حرف مي‌زنيم يعني مي‌گوييم ما مسلمانيم قاروني فكر مي‌كنيم چون هر چه دست ماست مي‌گوييم ما خودمان زحمت كشيديم پيدا كرديم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ آن وقت خودمان را مالك مطلق مي‌دانيم در حسنات شركت نمي‌كنيم در خيرات شركت نمي‌كنيم در ارزان كردن ارزاق شركت نمي‌كنيم در كمك كردن به نيازمندان شركت نمي‌كنيم هميشه همين طور بود بسياري از ماها اسلامي حرف مي‌زنيم و قاروني فكر مي‌كنيم در علم هم همين طور است بعضي از ماها مي‌گوييم ما سي, چهل سال خودمان زحمت كشيديم عالِم شديم خب خيلي‌ها آمدند به جايي نرسيدند اين طور نيست كه هر كه رفته باشد حوزه يا دانشگاه به جايي برسد يا خيلي‌ها مي‌خواهند بروند به سراغ علم ولي نصيبشان نمي‌شود اين طور نيست كه ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ [25] را ما مجازيم نبينيم ما مجاز نيستيم كه بگوييم ما خودمان چهل سال زحمت كشيديم به جايي رسيديم وگرنه آن قارون هم كه غير از اين نگفته بود, گفت من خودم زحمت كشيدم مال پيدا كردم صاحب‌اختيارم.
 ضرورت حضور دين در متن زندگي
 ولي بيان قرآن اين است كه هيچ وقت نگوييد من اين كار را كردم اعضا و جوارح شما سربازان او هستند ما اعتزالي فكر نكنيم تفويضي فكر نكنيم نگوييم خدا خلق كرد و در قيامت از ما بازخواست مي‌خواهد خير, الآن هم او دارد اداره مي‌كند ما اگر بدانيم اعضا و جوارح ما سربازان الهي‌اند هرگز نمي‌گوييم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ نمونه ديگر همان حرف‌هايي بود كه ماها چطور عادت كرديم زندگي كنيم آن اوحديّ از موحّدان چطور. همان طوري كه قبلاً عرض شد دين در زندگي عادي ما نيست اگر يك سبد ميوه‌اي به منزل ما برسد مي‌گوييم اين چيست؟ مي‌گويند اين ميوه است, مي‌گوييم چه كسي داد؟ مي‌گويند فلان باغبان همين! اما آن موحّدين هرگز اين طور حرف نمي‌زنند مي‌گويند اين چيست؟ مي‌گويند ميوه است, مي‌گويند چه كسي آورد؟ مي‌گويند فلان باغبان, چه كسي داد؟ معلوم است چه كسي داد ديگر; ما بين آن كه مي‌آورد با آن كه داده فرق نمي‌گذاريم اين در زندگي ماست حرف ماست فرهنگ ماست ما خيال مي‌كنيم اين داد خب آنكه در نهج‌البلاغه است وجود مبارك حضرت امير فرمود: «إنّ المسكينَ رسول الله» [26] يعني چه؟ يعني اگر كسي در خانه شما آمد اين را خدا فرستاد اگر نيازمندي به شما مراجعه كرد اين رسول خداست «إنّ المسكينَ رسول الله» اين بيان نوراني حضرت است در نهج‌البلاغه حتماً اين جمله‌ها را به نهج‌البلاغه مراجعه كنيد به خاطر بسپاريد و اينها كافي نيست اين چون برنامه زندگي روزانه ماست فرمود: «إنّ المسكينَ رسول الله» چرا وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) هنگام صدقه دادن دست خودش را مي‌بوسد, [27] براي اينكه «إنّ المسكينَ رسول الله» وقتي صدقه را به دست او مي‌دهد مي‌بيند به دست رسول الله رسيد اين باور كردند دست خودشان را مي‌بوسند مي‌بويند اين است خب اگر «إنّ المسكينَ رسول الله» است المعطي هم رسول الله است آن كه آمده حاجت خودش را با ما در ميان مي‌گذارد فرستاده خداست آن هم كه سبد ميوه آورده آن هم رسول خداست لذا ما نبايد بگوييم چه كسي داد بايد بگوييم چه كسي آورد آن كه داد خداست.
 ايمان به آخرت؛ منشأ انفاق مؤمنان
 فرمود: ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾ ما آنچه به اينها داديم اينها انفاق مي‌كنند براي اينكه با دست خالي كه نمي‌شود سفر كرد اينها باور كردند آن طرف مرگ, انسان زنده است بدن دارد روح دارد مسكن مي‌خواهد لباس مي‌خواهد غذا مي‌خواهد و هيچ خبري از روابط و ضوابط نيست نه آ‌نجا بازار است براي فروش, نه رحامت و نسب است كه از راه رابطه مشكل حل بشود خب اگر نه ضابطه است نه رابطه, فقر هم هست بايد از اينجا برد آن طور نيست كه آن طرف مرگ انسان غذا نخواهد مسكن نخواهد لباس نخواهد آن طرف مرگ نه ضابطه است ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ﴾ نه رابطه است ﴿وَلاَ خُلَّةٌ﴾ [28] ما اين طرف مرگ مشكلاتمان يا با ضابطه حل مي‌شود اگر چيزي را احتياج داريم مي‌خريم يا با رابطه حل مي‌شود اگر چيزي را احتياج داريم پدر داريم, پسر داريم, برادر داريم, مادر داريم, خواهر داريم اينها حل مي‌كنند آن طرف مرگ نه خبر از تجارت و ضوابط اقتصادي است ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ﴾ اين بيع, نماد تجارت و اقتصاد است نه خُلّت و خليل و حبيب و دوستي در كار است همه از خاك برمي‌خيزند كسي پدر كسي نيست, كسي پسر كسي نيست ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾ [29] اينها باور كردند كه با دست خالي نمي‌شود سفر كرد و اگر اين باور باشد جامعه ما كاملاً تأمين است چون همه چيز دارد.
 «و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . (سورهٴ انعام, آيهٴ 28) التوحيد (شيخ صدوق), ص136 و 137.
[2] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[3] . سورهٴ قصص, آيهٴ 4.
[4] . سورهٴ قصص, آيهٴ 4.
[5] . سورهٴ قصص, آيهٴ 4.
[6] . سورهٴ قصص, آيهٴ 4.
[7] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 102.
[8] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 29.
[9] . سورهٴ نمل، آيهٴ14.
[10] . نهج‌البلاغه, حكمت 211.
[11] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 44.
[12] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 113.
[13] . جامع البيان في تفسير القرآن, ج20, ص56.
[14] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 19.
[15] . سورهٴ مائده, آيهٴ 48.
[16] . سورهٴ حج, آيهٴ 78.
[17] . عيون اخبار الرضا, ج2, ص85.
[18] . تفسير القمي, ج2, ص352; الجامع لأحكام القرآن, ج18, ص266 و 267.
[19] . التبيان في تفسير القرآن, ج9, ص537; الكشاف, ج4, ص482.
[20] . نهج‌البلاغه, حكمت 314.
[21] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 40.
[22] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 200.
[23] . كشف الغمّة, ج2, ص308.
[24] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.
[25] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.
[26] . نهج‌البلاغه, حكمت 304.
[27] . عدّةالداعي, ص68.
[28] . سورهٴ بقره, آيهٴ 254.
[29] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 101.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo