< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

92/10/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 20 تا 29 سوره یس
﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (20) اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ (21) وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (22) ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً وَلاَ يُنقِذُونِ (23) إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (24) إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (27) وَمَا أَنزَلْنَا عَلَي قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ (28) إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (29)﴾

مروری بر محورهای مطرح در سوره مبارکه«يس»
سوره مباركه «يس» كه در مكه نازل شد ضمن اينكه براهين اصول اوّليه را اقامه مي‌كند جريان تاريخي را هم كه صبغه تجربي دارد مطرح مي‌كند و حضور فعّال برخي از افراد آگاه را هم بازگو مي‌كند تا هم صبغه تاريخي و تجربي محفوظ باشد و هم اينكه برخي از افراد تا مرز شهادت براي حفظ دين مي‌كوشند و هم برهان اوّليه انبيا محفوظ است.

ادله اثبات پيامبر بودن فرستادگان به سوی «اصحاب قريه»
آن سه بزرگوار پيامبر بودند، براي اينكه هم خودشان گفتند ما مُرسَل هستيم[1] و هم خداي سبحان از آنها به عنوان ﴿أَرْسَلْنَا[2] ياد كرده است و هم آن محاوره نشان مي‌دهد كه اينها مبلّغ و روحاني مصطلح نبودند، اينها داعي نبوّت داشتند، براي اينكه اصحاب قريه مي‌گفتند: ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾،[3] اگر اينها مبلّغان و روحانيون و علما بودند و داعيه رسالت نداشتند، وقتی آنها مي‌گفتند شما هم مثل ما بشريد اينها كه انكاری نداشتند. نزاع در اين نبود كه اينها مبلّغ هستند و مي‌گفتند ما شما را قبول نداريم، اگر نزاع در تبليغ بود آنها در تبليغشان اشكال مي‌كردند؛ نزاع در اين بود كه اينها مي‌گفتند ما پيامبريم, اصحاب قريه مي‌گفتند كه انسان نمي‌تواند پيامبر باشد ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾، براساس قاعده «حُكم الأمثال فيما يجوز و ما لا يجوز واحد»[4] استدلال مي‌كردند. اين قاعده درست است که «حُكم الأمثال فيما يجوز و ما لا يجوز واحد»، اما اينها مثل هم نيستند. انبيا(عليهم السلام) يك صبغه بشري و عادي دارند؛ يعني جسماني دارند كه مي‌گويند ما هم مثل شما هستيم از ما توقّع نداشته باشيد كه هر وقت خواستيد ما معجزه بياوريم ﴿أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾، اما تمام تفاوت در آن استثناست ﴿يُوحَي إِلَيَّ﴾ آنها اين استثنا را نمي‌بينند كه ﴿يُوحَي إِلَيَّ﴾ فقط مي‌گويند شما مثل ما بشر هستيد. اصل تماثل بدني مورد اتفاق است، اما بدن كه وحي نمي‌گيرد خود انبيا فرمودند: ﴿أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ منتها ﴿يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾.[5]
فتحصّل كه اين سه نفر پيامبر بودند و ادّعاي نبوّت داشتند و محور بحث اينها هم با اصحاب قريه در رسالت اينها بود، آنها مي‌گفتند بشر نمي‌تواند پيامبر باشد شما بشريد! و هيچ بشري پيامبر نيست، پس اگر ادعای شما صادق است شما بشر نيستيد ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ﴾.[6]

تبيين دو راه ممکن در حصول رسالت مرسلين
مطلب بعدي اين است كه حالا رسالت اينها چگونه حاصل شده است؟ ممکن است هم خداي سبحان به اينها وحي فرستاده باشد هم چون زيرمجموعه وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) هستند كه آن حضرت از انبياي اولواالعزم است و در زمان اولواالعزم اگر پيامبري باشد حتماً تابع اوست مثل اينكه وجود مبارك هارون پيامبر بود، اما از انبياي اولواالعزم نبود؛ ولی وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم بود كتاب را او آورد, شريعت را او آورد, مناجات کوه طور براي او بود, تورات را خداي سبحان به هارون نداد به هر دو نداد، بلکه به خصوص موسي(سلام الله عليه) داد، پس موسي(سلام الله عليه) می‌شود از انبياي اولواالعزم و وجود مبارك هارون زيرمجموعه اوست، گرچه خودش وحي مستقيم هم دريافت مي‌كند؛ اين‌جا هم ممكن است آن سه نفر ضمن اينكه وحي مستقيم هم دريافت كردند رسالت خود را از وجود مبارك عيسي(عليه السلام) دريافت کنند.

راه های سه گانه تکلّم خدا با انبيا
خداي سبحان هم با بشر از سه راه حرف مي‌زند فرمود: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ﴾[7]گاهي آن رسول فرشته است, گاهي آن رسول انسان است, اگر ذات اقدس الهي به پيامبري وحي بفرستد كه به علي‌بن‌ابي‌طالب بگو «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»[8]اينرسالت و كلام الهي است. وجود مبارك پيغمبر(صلی الله عليه و آله) كه حضرت امير(سلام الله عليه) را نصب نكرد، او مبلّغ بود حرف خدا را رساند، امامت را كه مقام معصومانه است خداي سبحان به وسيله پيغمبر به كسي مي‌دهد. رسالت مرسلين هم كه زيرمجموعه وجود مبارك عيسي(عليه السلام) بودند هم همين‌طور است پس از دو راه ممكن است كه رسالت آ‌ن سه نفر حاصل شود.
پرسش: ابدان پيامبران با ابدان انسان‌های عادی هيچ تفاوتی ندارد؟
پاسخ: چرا؛ ولي بدن كه وحي نمي‌گيرد.
پرسش: تمام تأثير و تاٴثّر در بدن جاری است.
پاسخ: بالأخره بدن ابزار كار است، خود آنها هم فرمودند: ﴿إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾،[9] از نظر مسئله بدني ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[10] هست, ﴿وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾[11] و مانند آن هست. حالا ممكن است در بعضي از امور بدني تفاوت داشته باشند، اما بدن وحي‌ياب نيست آنكه وحي مي‌يابد روح مطهّر است؛ اينها قبول داشتند كه از نظر بدن مِثل‌ هستند، اما فرمودند بدن كه وحي نمي‌گيرد آن جنبه روحانيّت ماست كه شما نداريد.
پرسش: تابع از متبوع بايد هميشه پايين‌تر باشد، در داستان حضرت موسی و خضر چرا رعايت نشد؟
پاسخ: او تابع حضرت موسي(عليه السلام) كه نبود، خضر(عليه السلام) کار با ولايت داشت; لذا بدون مشورت با حضرت موسي(عليه السلام) و بدون اينكه با او هماهنگ باشد آن سه كار را انجام داد كه وجود مبارك حضرت موسي(عليه السلام) براي او روشن نبود كه سؤال كرد و وجود مبارك خضر(سلام الله عليه) اسرار را براي او گفت.

سرّ به کار بردن دو تعبير «قريه» و «مدينه» درباره يک جامعه
بنابراين اين سه بزرگوار پيامبر بودند و نبوّت آنها از دو راه ممكن است حاصل بشود. اما طولي نكشيد كه اين قريه شده مدينه، البته اينكه حالا ما بگوييم قريه به معني روستاست مدينه به معني شهر است اين‌چنين نيست قريه بر خود مدينه هم اطلاق مي‌شود، اما اين تقابل كه تفصيلي است قاطع شركت است. اول؛ يعني در آيه سيزده فرمود: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِمادامي كه مسرفين و مترفين و امثال ذلك هستند اين قريه است، اما وقتي تبليغ اثر كرد از نقطه دوري مردان الهي برخاستند كه تا مرز شهادت حاضر هستند دين خود را ياري كنند همين قريه مي‌شود مدينه، از همين سرزمين به عنوان مدينه ياد شده است كه فرمود: ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾[12]اين ﴿الْمَدِينَةِ﴾الف و لام آن، الف و لام عهد است همان ﴿الْقَرْيَةِاست كه قبلاً در آيه سيزده ذكر شده، گرچه ممكن است خود مدينه را هم قريه بگويند، چون قريه به معني روستا نيست شهر را هم شامل مي‌شود، اما اين تقابل نشان مي‌دهد که آن‌جا قريه است و اين‌جا مدينه, جايي كه فرهنگ شهادت است و علم است و معنويّت است و معرفت است جاي تمدّن است و مدنيّت ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾كه تنوين آن هم تنوين تفخيم و تعظيم است اين با سعي و كوشش آمده كه حق انبيا و نبيّ عصر خودش را ياري كند با سعي و كوشش آمده كه حرف خودش را مبلّغانه بزند.

دفع توهم توطئه بودن مرد مدافع مرسلين با ﴿اقْصَي...﴾
اما ﴿اقْصَي﴾ گفتند سرّش اين است كه مبادا كسي خيال كند كه اين مرد در همان محدوده رسالتِ اين سه نفر بود و توطئه‌اي در كار است، فرمود نه, توطئه‌اي در كار نبود از دورترين نقطه شهر كسي بلند شده و شهادت‌طلبانه آمده گفته حرف اينها حق است، اين‌طور نيست كه مثلاً از همان كوي و برزنِ اين سه نفر مردی آمده باشد تا كسي احتمال دهد كه توطئه‌اي در كار است، بلکه از دورترين نقطه شهر كسي آمده و اين حرف را زده و گفت: ﴿يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾معلوم مي‌شود كه تمام محورهاي بحث اين است كه اينها مبلّغان و علماي عادي نبودند اينها پيغمبر بودند.

استدلال مرد شهادت طلب بر لزوم متابعت از مرسلين
بعد برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ شما بايد بپذيريد كه راه هست ما راهنما مي‌خواهيم اينها هم آدم‌هاي خوبي‌ هستند هم غرضي ندارند اينكه گفته شد ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾؛ يعني هيچ چيزي به عنوان اجر نمي‌خواهند يك وقت است رياستي, مقامي, جاهي, شهرتي را مي‌خواهند؛ ولی پول نمي‌خواهند، اما اين جا نكره در سياق نفي است که چيزي را به عنوان اجر نمي‌خواهند نه مسائل مالي, نه مقامی، نه رياستي, ‌نه سِمَتي, نه پُستي, هيچ چيزي از شما نمي‌خواهند اين ﴿أَجْراً﴾ناظر به آن است. اگر كسي هيچ چيزي از جامعه نخواهد و انسانِ وارسته‌اي باشد بايد حرف او را گوش داد. بعد راجع به خودش ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾.

تعليل مرد شهادت طلب بر عبادت خود در مقابل خدا
درباره خودش چند مطلب دارد؛ گفت: من معبودي دارم كه معبود بودن او «بيّن‌الرشد» است. درباره خودم هم مقتضي عبادت در من هست, هم مانع عبادت در من موجود نيست. بنابراين اين سه ركن محفوظ است؛ يعني معبود ذاتاً شايسته است و موجود است و استحقاق عبادت دارد اين براي معبود, عابد هم مقتضي عبادت در او هست چون من فهميدم, هم مانع عبادت در من نيست خوي استكبار و هوسراني و اينها هم در من نيست, پس مقتضي بندگي موجود, مانع مفقود, معبود هم كه معبود «بالذّات» است اين سه مطلب را آن مردي كه ﴿مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ﴾آمده بازگو کرد. گفت: ﴿وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي﴾چرا عبادت نكنم؟! اين ﴿فَطَرَنِي﴾حدّ وسط است در سوره مباركه «انعام»[13] هم گذشت كه اين كسي است كه «خَوْفاً مِنَ‌ النَّارِ» يا«شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ»[14]عبادت نمي‌كند، بلكه بر اثر فاطر بودن خدا, فطرت‌بخشي خدا, نوآوري خدا و هستي‌بخشي خداي سبحان دارد او را عبادت مي‌كند، پس خدا فاطر است هر فاطري معبود «بالذّات» است، پس خدا معبود «بالذّات» است اين درباره معبود, از طرفی ديگر من مفطورم و هر مفطوري عابد است پس من بايد عابد باشم و مانعي هم ـ الحمدلله ـ در كار نيست هوسي داشته باشم, خيالي داشته باشم يا از اين بت‌ها كاري ساخته باشد هيچ در كار نيست. چرا من خدا را عبادت نكنم؟ ﴿وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي﴾. او معبود را «بيّن‌الرشد» گرفته بعد تعليل را ذكر كرده است وگرنه اگر سخن در استدلال بود مي‌گفت خدا فاطر است بايد فاطر را عبادت كرد، اين‌چنين نگفت, گفت: من چرا نبايد او را عبادت كنم؟! اينكه مي‌گويد من چرا نبايد او را عبادت كنم؟! اول از رفع منع سخن مي‌گويد؛ می گويد من مانعي ندارم، نه اينكه برهان اقامه كند كه او معبود است و بايد او را عبادت كرد او «مفروق‌عنه» است, «بيّن‌الرشد» گرفته است، می گويد من چرا او را عبادت نكنم، همين! ﴿وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي﴾.

استفاده از معاد بر توجه دادن قوم خود به عبادت خدا
در حقيقت می خواهد به شما بگويد چرا او را عبادت نمي‌كنيد؟ شما اگر به درك من نرسيديد كه براساس فطرت، خدا را عبادت كنيد, براساس مفطور بودن خود پي به فاطر ببريد يا «خَوْفاً مِنَ الْعَذَابِ»[15] يا «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ» در هر حال چيزي بايد شما را وادار كند كه عبادت كنيد اين ﴿وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ ضمن اينكه رعايت فواصل ملحوظ شد كه همه به واو و نون ختم شدند «و إليه أرجعوا» گفتند که نفرمود، براي اينكه آنها را مي‌خواهد هدايت كند؛ گفت: راه من مشخص است، من سخنم از «إليه أرجعوا» نيست، من سخنم از ﴿فَطَرَنِي﴾ است براي من روشن است، حالا سخن از «خَوْفاً مِنَ‌ النَّارِ» و «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ» و اينها نيست من دنبال فاطر مي‌گردم و او فاطر من است هر چه داد, داد; اما شما كه به اين حد نرسيديد كه عبادت شما فطرت‌محور باشد لااقل «خَوْفاً مِنَ‌ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ» به او بر‌گرديد، محكمه‌تان اوست، رها كه نمي‌شويد، چرا او را عبادت نمي‌كنيد؟! ﴿وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ﴾ آن خدايي را كه ﴿فَطَرَنِي﴾, يك و خدايي كه ﴿وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾, دو; اين ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ دليل لزوم عبادت آنهاست نه دليل لزوم عبادت خودش, دليل لزوم عبادت خودش همان حدّ وسط فطرت‌محوري است، اما شما كه براساس خوف و رجا كار مي‌كنيد ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾.

اقامه برهان بر نفی کار آيي بت ها و اعلام صريح ايمان خود
بعد برهان اقامه كرد. که از اين بت‌ها كاري ساخته نيست ـ گفتند خودش بت‌فروش و بت‌تراش بود؛ ولی گفت از اين بت‌ها كاري ساخته نيست ـ ﴿ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ اگر آن رحماني كه فاطرِ من است و مرجع همه است او اگر بخواهد زياني به من برساند از اين بت‌ها كاري ساخته نيست نه اينكه اينها شفاعت مي‌كنند؛ ولي شفاعت اينها مسموع نيست، اينها اصلاً حقّ شفاعت ندارند، معناي آن اين نيست كه اينها شفاعت مي‌كنند و حرف مي‌زنند؛ ولي كسي گوش نمي‌دهد آن روز كسي بدون اذن ذات اقدس الهي مجاز به حرف زدن نيست ﴿إِن يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ﴾ اگر کسی كمترين ضرري بخواهد برساند از اين بت‌ها كاري ساخته نيست ﴿لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً﴾ اين هم نكره در سياق نفي است, آنها كمترين فايده‌اي به من نمي‌رسانند كمترين ضرري هم اگر از طرف خدا به ما برسد كسي نمي‌تواند برطرف كند، پس نه انقاذ مي‌كنند نجات مي‌دهند و نه آن ضرر را برطرف مي‌كنند، به عبارت ديگر نه من را مي‌رهانند و نه ضرر را دفع مي‌كنند. اگر من با اقامه برهان حق, غير خدا را بپرستم ﴿إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ من غرق يك ضلالت قطعي هستم؛ يعني «بيّن‌الغي». من صريحاً موضع خود را اعلام مي‌كنم ﴿إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ﴾.

اجرای تهديد مرسلين بر مرد مدافع آنان و شهادت او
آنها كه به مرسلين گفتند اگر دست‌ برنداشتيد ما شما را رجم مي‌كنيم ﴿لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[16] اين خوي ددمنشي در آنها بود كه به انبيا اين حرف را زدند اين شخصي كه يك فرد عادي بود و به عنوان يك مبلّغ با اينها سخن گفت همان تهديد را نسبت به او اعمال كردند که او شربت شهادت نوشيد.

ورود مرد مدافع مرسلين پس از شهادت به بهشت برزخی
حالا وقتي شربت شهادت نوشيد از اين به بعد چطور شد؟ ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾که اين قول الهي همان فعل اوست؛ اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهج‌البلاغه هست «لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّمَا كَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ»[17]همين است فرمود فرمان الهي كه به زمين مي‌گويد: ﴿قِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ[18]يا به چيزهاي ديگر دستور مي‌دهد اين سخن عِبري و عربي نيست، البته آيات الهي, كلمات الهي با ايجاد الهي است كه كلمات را ايجاد مي‌كند مثل قرآن, اما وقتي به زمين مي‌گويد: ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ﴾ يا به آسمان و زمين مي‌فرمايد: ﴿ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾,[19] «لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّمَا كَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» اين‌جا هم به او فرموده شد كه وارد بهشت شو، اين بهشت البته بهشت برزخي است كه قبر براي مؤمنان «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ»[20] وارد بهشت شو که آن بهشت و جنّت كبرا بعد از تشكيل صحنه قيامت است؛ يعني از برزخ كه وارد ساهره قيامت شدند از قيامت كه بخواهند عبور كنند آن وقت وارد بهشت كبرا مي‌شوند، اما اين بهشت, بهشت برزخي است ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾.

رساندن پيام مرد شهادت طلب از بهشت برزخی و بيان آرزوی او
آن‌گاه پيامي داد كه ذات اقدس الهي پيام او را به جامعه مي‌رساند. همين شخص مجاهد نستوه كه شربت شهادت نوشيد پيامي داد كه آن پيام را خدا مي‌رساند. گاهي خدا رسول بنده است و گاهي بنده رسول خداست; گاهي خدا حرف كسي را به جامعه مي‌رساند گاهي پيامبر خدا حرف خدا را به جامعه مي‌رساند، اين‌جا ذات اقدس الهي سخن اين شهيد را به جامعه رساند. ﴿قالَ﴾؛ يعني اين شهيد گفت: ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾.

همسانی آرزوی شهيد سوره «يس» با شهدای ديگر در معامله خدا با آنها
در جلسه گذشته مطرح شد كه هم شهدا مي‌گويند: ﴿يَا لَيْتَ﴾ هم بازماندگان و وارثان شهدا مي‌گويند: ﴿يَا لَيْتَ﴾وارثان شهدا مي‌گويند: «يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَكُمْ[21]﴿فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً﴾» اين ﴿يَا لَيْتَ رسمي و طلب رسمي ماست كه آرزو مي‌كنيم. شهدا هم مي‌گويند: ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ﴾ اين اختصاصي به شهيد سوره«يس» كه ندارد، شهدا همه‌شان همين‌طور هستند.

تبيين سخن شهدا با خدا و همفکران خود
شهدا دو سخن دارند يكي اينكه مستقيماً با خدا سخن مي‌گويند كه ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾؛[22] يكي هم به بازماندگان و راهيان و هم‌خط‌هاي خود مي‌گويند: ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾. حرفي كه با خدا دارند اين است که عرض مي‌كنند خدايا! ما كه مي‌دانيم يك عدّه راه افتادند و راهي راه ما هستند ما مي‌خواهيم اينها به مقصد برسند الآن اينها كجا هستند؟ ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ به ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ قبلاً هم ملاحظه فرموديد ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ كساني هستند كه راهيان راه شهدا هستند، اگر كسي راهي راه شهيد نباشد نمي‌گويند: ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ اين ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ عدم ملكه است؛ شما الآن سه اتومبيل را فرض كنيد با سه سرنشين و با سه گروه مسافر, گروه اول زود حركت كردند به مقصد رسيدند, گروه دوم بعد حركت كردند در راه‌ هستند, گروه سوم اصلاً حركت نكردند، آنهايي كه به مقصد رسيدند كه «وصلوا» آنهايي كه در راه‌ می‌باشند مي‌گويند: ﴿لَمْ يَلْحَقُوا﴾ هنوز نرسيدند، اما آنهايي كه توقف كردند در آن‌جا ماندند و حركت نكردند نمي‌گويند هنوز نرسيدند، بلکه مي‌گويند هنوز راه نيفتادند اين ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ عدم ملكه است؛ يعني راه افتادند؛ ولي هنوز به مقصد نرسيدند. شهدا با آ‌نهايي كه راهيِ راه اينها نيستند كار ندارند، اينها كه راهيِ راه آنها هستند به خدا عرض مي‌كنند خدايا! بشارت بده, مژده بده, به ما خبر بده که الآن اينها در كدام مقطع هستند؟ ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ از چه چيزي استبشار مي‌كنند و بشارت مي‌خواهند؟ از خداي سبحان که عرض مي‌كنند خدايا به ما مژده بده اينها الآن كجا هستند؟ در كدام مقطع هستند؟ چقدر مانده به ما برسند؟ ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾؛ از طرفي هم خودشان حرفشان اين است ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي﴾، پس هم با خدا سخن مي‌گويند و استبشار دارند.


زنده وارد برزخ شدن شهيد و آگاهی او از امور پيرامونی
چون شهيد جزء گروه‌هاي استثنايي است كه زنده وارد برزخ مي‌شود، زنده نه يعني زندهٴ دنيايي، او به حيات دنيايي مُرده است، اما مي‌داند كجا دارد مي‌رود؛ خيلي‌ها هستند نمي‌دانند و بعد از مدت‌ها مي‌فهمند كه مُردند می‌بينند يک وضعيه و اوضاع عوض شده، اما کجا آمدند و اين‌جا چيه، برای خيلی‌ها روشن نيست که مُردند، بعد از مدت‌ها مي‌فهمند كه مُردند، اما اين شهيد, زنده وارد برزخ مي‌شود؛ يعني كاملاً فهميد که مرده است و چه كسي به سراغ او آمده است, گروهي از مؤمنين هم البته همين‌طور هستند، اما اينها به صورت شفاف از كلّ اين صحنه باخبر می‌باشند كه الآن كجا هستند, مُردند, وارد صحنه برزخ شدند, چه كسي راهيِ راه آنهاست, چه كسي راهيِ راه آنها نيست و اينها; لذا حرفشان اين است كه اي كاش راهيان راه ما مي‌فهميدند اين‌جا چه خبر است ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾.
پرسش: اين حالشان است يا قولشان؟
پاسخ: اينها قولشان است، منتها قولشان از حالشان نشئت گرفته، درست است اين‌طور نيست كه خلاف كرده باشند اگر كسي اهل قول آنها باشد, اهل معنا باشد حرف آنها را كاملاً مي‌شنود، در برزخ با هم سخن مي‌گويند, در بهشت هم با هم سخن مي‌گويند، به يكديگر سلام مي‌كنند و به زيارت يكديگر مي‌روند، اينها كاملاً باخبرند وقتي باخبر بودند مي‌گويند اي كاش آنها مي‌فهميدند كه اين‌جا چه خبر است. اين بزرگوار چون گفت: ﴿الَّذِي فَطَرَنِي«خَوْفاً مِنَ‌ النَّارِ» نبود, «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ» نبود براساس فطرت بود، من مفطورم دنبال فاطرم هستم نه هراسناكم و به دنبال مأمن هستم نه اينكه طمعكارم به دنبال مَطعَم و مُطعم هستم نه آن نيست، من مفطورم و فاطرطلبم براساس فطرت‌محوري دارم عبادت مي‌كنم.


در زمره «مُکرمين» قرار گرفتن پاداش شهيد در آخرت
پاداش شهيد اين است كه ﴿وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ اين ﴿وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ ملاحظه فرموديد قبلاً در سوره مباركه «انبياء»، «مكرمين» در قرآن كريم وصف فرشته‌هاست در سوره مباركه «انبياء» فرمود فرشته‌ها ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[23] هم در سوره مباركه «صافات»[24] هم در سوره مباركه «معارج» درباره گروهي از اوحدي از اهل ايمان آمده است كه ﴿فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ﴾،[25] پس اوحدي اهل ايمان و فرشتگان مُكرَم هستند, اين شهيد هم مكرم است.

تفاوت «مُکرَم» بودن ائمه(عليهم السلام) با گروه های ديگر
اينكه شما در زيارت «جامعه» وجود مبارك امام هادي(سلام الله عليه)[26]‌ از ائمه(عليهم السلام) همين تعبير را كرده اين غير از تعبير سوره مباركه «يس» است، غير از تعبير سوره «صافات» است، غير از تعبير سوره «معارج» است، در سوره «معارج», در سوره «صافات» در سوره «يس» دارد ما جزء مكرمين هستيم، اما آن عظمتي كه وجود مبارك امام هادي(سلام الله عليه) براي ائمه(عليهم السلام) در زيارت «جامعه» قائل است همان عظمتي است كه خدا براي ملائكه در سوره «انبياء» قائل است ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ اين تعبير امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» براي ائمه است. بنابراين تاكنون ما سه جا ﴿مُكْرَمِينَ براي غير ملائكه داريم اما با اين جلال و شكوه نيست، اين جلال و شكوهي كه در زيارت «جامعه» هست همان جلال و شكوهي است كه خداي سبحان در سوره «انبياء» براي ملائكه ذكر كرده است.
پرسش: اينکه ائمه(عليهم السلام) معلم فرشتگان هستند آن وقت با آنچه در زيارت «جامعه» آمده ... .
پاسخ: حالا اين ﴿الْمُكْرَمِينَ﴾بودند آنها هم ﴿الْمُكْرَمِينَ﴾ هستند مثل اينكه همه اينها در بهشت‌ هستند، درجاتشان محفوظ است، اين‌طور نيست كه اگر گفتند همه اينها ﴿الْمُكْرَمِينَ﴾ هستند؛ يعني «علي وزانٍ واحد» هستند، در مورد انبيا هست كه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[27]درباره مرسلين هست كه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[28]اگر مرسلين يكسان نيستند, اگر انبيا يكسان نيستند, مكرمين هم يكسان نيستند.

ناتمامی نقل فخر رازی در استناد آيه ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ به کفار
حرفي را كه جناب فخررازي ذكر مي‌كند البته از بعضي‌ها نقل مي‌كند كه اين حرف, حرف ذات اقدس الهي نيست، حرفي است كه آنها استهزائاً گفتند, اين نمي‌تواند تام باشد.[29] سيدناالاستاد هم ظاهراً اين را نقل كرد و رد كرده[30] اينكه گفتند: ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾؛يعني ـ معاذ الله ـ آن كفّار عصرش كه او را شهيد كردند به صورت استهزا گفتند. اين با جمله ﴿وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾ هماهنگ نيست, با آيه 28 كه دارد ﴿وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَي قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ﴾ ـ كه همه اينها كلمات الهي است ـ با اين هم هماهنگ نيست. بنابراين ظاهر آن اين است كه خداي سبحان پيام اين شهيد را رساند حرف, حرف اين شهيد است و حرف شهيد همان است كه ما درباره شهدا مي‌گوييم, ما مي‌گوييم: «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ» آنها مي‌گويند: «يا ليتکم كنتم معنا» اي كاش بوديد ببينيد اين‌جا چه خبر است! ما مي‌گوييم اي كاش بوديم به فيض مي‌رسيديم براساس آن ايماني كه داريم و منتها براي ما ايمان، ايمان به غيب است و براي آنها ايمان به شهادت است، آنها چيزي را مشاهده مي‌كنند مي‌گويند ما نديده خريداريم و ايمانمان ايمان به غيب است نه ايمان به شهادت، البته اولياي الهي ايمانشان ايمان به شهادت است. آن‌كه مي‌گويد: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[31] يا «لَوْ كُشِفَ‌ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ‌ يَقِيناً»[32] ايمان او ايمان به شهادت است.

علت عدم تعجيل در نزول عذاب بر تبهکاران
﴿وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَي قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ﴾ اين‌طور نيست كه حالا فوراً اگر حادثه‌اي پيش آمد ما فوراً اوضاع را به هم بزنيم عذاب استئصالي نازل كنيم اينها را منقرض كنيم، چند روزي به اينها مهلت مي‌دهيم؛ يك وقت كسي عجله مي‌كند كه «يخاف الموت»؛ ولي همه اينها در قبضه قدرت الهي هستند ما كاملاً اينها را آزمايش مي‌كنيم امتحانمان به آن نصاب مي‌رسد بعد محكمه الهي هم هست ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾[33] اينها كه جلو نمي‌افتند, دور نمي‌زنند كه ما حالا مسبوق شويم و آنها بشوند سابق و قضا و قدر ما را دور بزنند، اين‌طور نيست. بنابراين ما عجله‌اي نداريم فعلاً عذابي نازل نكرديم و نمي‌كنيم ﴿وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَي قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ﴾.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo