< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

92/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 37 تا 40 سوره یس
﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ (37) وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (38) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّي عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (39) لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (40)﴾

طرح مسائل آسماني بعد از مسائل زميني در سوره «يس»
چون سوره مباركه «يس» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي هم اصول دين و خطوط كلي اخلاق و فقه و حقوق است، بخشي از معارف اصول دين را به زبان‌هاي متنوّع بازگو فرمود و درباره زمين و روئيدني‌هاي زمين و ميوه‌هاي زمين و بهره‌هاي زميني سخن فرمود, آن‌گاه نوبت به مسائل آسماني مي‌رسد.

وجود ناظم و وحدت آن دو استفاده از طرح خلقت خورشيد و ماه
در جريان شمس و قمر و ليل و نهار، يك وقت يك بيان عمومي دارد كه خطاب به كفّار و مشركان و ملحدان نيست مي‌فرمايد: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[1] شب و روز آيه خدا هستند، چون با نظم الهي اداره مي‌شود، منتها شب يك آيت تاريك است و روز يك آيت روشن که براي هر كدام يك نظم و تقدير و منافعي است, اين اصل كلي است. اما در خصوص سوره مباركه «يس» كه با مشركان محاجّه مي‌كند و برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ﴾ اينها اگر برهان مي‌خواهند نظم عالَم براي آنها دو مطلب را به همراه دارد: يكي وجود ناظم و ديگری وحدت ناظم؛ نظم حكيمانه نشان مي‌دهد كه يك مبدأ حكيمي اين را آفريد و استمرار نظم نشان مي‌دهد كه آن مبدأ حكيم شريك ندارد، زيرا اگر شريك مي‌داشت هركدام اراده‌اي داشتند و ديگر نمي‌شود گفت كه دوتايي يك كار مشترك را با هم انجام دهند، براي اينكه اگر دو ذات‌ هستند و صفات واجب هم عين ذات است دو علم دارند, دو قدرت دارند, دو اراده دارند، اين‌چنين نيست كه واقعيّت و «نفس‌الأمر»ي در عالَم باشد و خدا برابر با «ما هو الواقع» و «نفس الأمر» كار كند؛ واقع و نفس‌الأمر فعل خداست، پيغمبر و امام(عليهما السلام) اينها برابر با «ما هو الواقع» كار مي‌كنند، اما خدا كارش متنِ واقع است و واقعيّت از كار خدا انتزاع مي‌شود; لذا برابر سوره مباركه «انبياء» كه فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾[2] آن‌جا ملاحظه فرموديد اين شبهه كه برخي‌ها بگويند چه عيب دارد كه دو خدا باشند، چون هر دو عالِم «بما هو الواقع» هستند، برابر با «ما هو الواقع» كار كنند؛ ما واقعي غير از خدا نداريم، اگر دو خدا هستند و صفات اينها عين ذات اينهاست، پس دو علم است؛ حتماً در صورت تعدّد آلهه, تعدّد اراده هست, تعدّد تصميم هست, تعدّد علم هست و مانند آن, پس اگر يك‌جا نظمي بود اين نظم هم دليل بر وجود ناظم حكيم است و هم دليل بر وحدت اوست; لذا در اين قسمت از آيات، از نظم عالَم دو مطلب را نتيجه مي‌گيرند: يكي وجود باري‌تعالي, يكي هم وحدت باري‌تعالي است كه ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾.[3]

سرّ مقدم داشتن «ليل» در آيت بودن بر «شمس»
بعد مي‌فرمايند همان‌طوري كه مسائل زمين را ايشان ملاحظه كردند، مسائل آسمان هم همين‌طور است ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ﴾ اول از شب شروع كردند، براي اينكه كارهاي مردم براساس ماه‌هاي قمري انجام مي‌گيرد، الآن هم قسمت‌هايي كه نظم رياضي و تقويم و ساعات و اينها حكومت نمي‌كند، همين سير قمر حكومت مي‌كند. روزها روشن نيست كه اول ماه است, دوم ماه است, سوم ماه است؛ تابستان و زمستان را مي‌شود از قُرب و بُعد و عمودي و افقي تابيدن آفتاب به دست آورد، اما اول و دوم و سوم ماه بودن را با حركت شمس نمي‌توان به دست آورد، لكن با حركت قمر كاملاً مشخص است كه چندم ماه است; لذا در جريان «اهلّه» فرمود: ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الحَجِّ﴾؛[4] در جريان سير شمس نمي‌شود گفت كه تقويم عمومي است، اما قمر تقويم عمومي است.

ناتمامي بحث تقدم خلقت شب بر روز
فرمود شب كه با قمر شروع مي‌شود ـ ماه‌هاي قمري شب مقدّم بر روز است، ماه‌هاي شمسي روز مقدّم بر شب است ـ فرمود شب آيتي است براي آنها كه دليل بر وجود خدا و وحدت خداست ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ﴾ كه ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾. فرمود شب و روز جا براي اين بحث نيست كه كدام يك قبل از ديگري خلق شد، براي اينكه بر اساس كرويّت زمين شب و روز با هم هستند فرض ندارد كه شب قبل از روز باشد يا روز قبل از شب باشد اگر زمين كروي نبود ممكن بود اين بحث جا داشته باشد؛ ولي وقتي زمين كروي است شب و روز با هم هستند، وقتي زمين كروي است، شمس هست و زمين دور شمس مي‌گردد يك طرف آن روز است و يك طرف آن شب; حالا ممكن است از اين جهت بحث شود كه آن قسمتي كه بشر مي‌نشيند، آن قسمت، اول رو به آفتاب بود و روز بود يا آن قسمتي كه درياست يا قطب است و امثال ذلك؟ اين راهي است که ممكن است طرح شود وگرنه براساس كرويّت «أرض», مسئله «سبق» ليل و نهار جای بحث ندارد.

تبيين از باب غلبه بودن ورود شب در روز و روز در شب
فرمود ما روز را از شب بيرون مي‌آوريم و اينها تاريك مي‌شوند. اينكه ما روز را از شب بيرون مي‌آوريم برابر با غلبه است نه دوام. در سوره مباركه «آل‌عمران»[5] و همچنين «لقمان»[6] گذشت كه در غالب ايام 365 روز يا شب وارد حوزه روز مي‌شود يا روز وارد حوزه شب مي‌شود، وقتي بهار و پاييز هست روز وارد حوزه شب مي‌شود، در اول فروردين كه «بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار»[7] هم شب دوازده ساعت است و هم روز دوازده ساعت که در اين تفاوتي بين ليل و نهار نيست. كم‌كم از دوم فروردين به بعد اين ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[8]است هر دو دوازده ساعت هستند؛ يعني هم «قوس‌النهار» 180 درجه است و هم «قوس‌الليل» 180 درجه است؛ از دو طرف، روز وارد «قوس‌الليل» مي‌شوند؛ يعني اين 180 درجه كه شب است و تاريك است، اين 180 درجه كه روز است و روشن از دو طرف، روز وارد حوزه شب مي‌شود; يعني ديرتر مغرب مي‌شود و زودتر صبح مي‌شود، وقتي بهار رسيد روز از دو طرف وارد حوزه شب مي‌شود؛ از طرف عصر، بخشي از روز وارد حوزه شب مي‌شود و نمي‌گذارد هوا تاريك شود؛ لذا دير اذان مغرب گفته مي‌شود و از طرف روز, زودتر وارد حوزه شب مي‌شود و زودتر صبح مي‌شود و نمي‌گذارد شب ادامه پيدا كند که اين مي‌شود ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾اين تا پايان تابستان ادامه دارد، اما وقتي پاييز فرا مي‌رسد ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾[9]مي‌شود؛ مثلاً اين اعتدال خريفي و پاييز که شروع شد و هر دو دوازده ساعت شدند دوباره «قوس‌الليل» وارد حوزه «قوس‌النهار» مي‌شود؛ يعني از طرف مغرب زودتر شب مي‌شود و هوا تاريك مي‌شود و از طرف صبح ديرتر صبح مي‌شود، اين 180 درجه وارد 180 درجه روز مي‌شود؛ قبلاً روز شده بود چهارده ساعت و شب هشت ساعت, الآن ديگر شب چهارده ساعت است و روز هشت ساعت. پس اين چهار فصل يا «ايلاج نهار» در «ليل» است يا «ايلاج ليل» در «نهار» که فقط به اصطلاح اينها اعتدال ربيعي و خريفي دو روز است؛ اعتدال اول پاييز و اعتدال اول فروردين كه شب و روز تفاوت نمي‌كنند. آيه هم ناظر به غالب است، نه ناظر به دائم، براي اينكه در زمان اعتدال در هيچ‌كدام «ايلاج»ي در كار نيست و در هيچ‌كدام «سَلخ»ي هم در كار نيست؛ ولي در غير اين دو روز سخن از «ولوج» نهار در ليل و سخن از «ولوج» ليل در نهار است. اين «ولوج»؛ يعني ورود, در سوره مباركه «سبأ» خوانديم كه فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا﴾[10] اين حبّه و هسته در زمين وارد مي‌شوند، آن خوشه و شاخه از زمين بيرون مي‌آيند ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا﴾. بنابراين آنچه در سوره مباركه «آل‌عمران» آمده, در سوره «لقمان» آمده، گاهي به صورت خطاب, گاهي به صورت غياب, گاهي مي‌گويد: ﴿تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيلِ﴾، گاهي به صورت غياب است كه در سوره «لقمان» است ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ اين براي غلبه است, يك; «ولوج» در برابر خروج است, دو; حالا اگر روز وارد حوزه شب شد اين فضا روشن است؛ ولي وقتي اين روز را از حوزه شب خارج كنيم و سلخ كنيم اين مي‌شود تاريك ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ﴾كه ﴿نَسْلَخُ﴾؛ يعني «نُخرج» ﴿مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾،خدايي كه ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ «يسلخ النهار من الليل»، اگر سلخ كرد و اخراج كرد فضا تاريك مي‌شود، چه اينكه اگر «ليل» را از «نهار» خارج كند فضا روشن شده ﴿فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ[11] مي‌شود، اما الآن بحث در قمر است و شب است و ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ﴾ است و امثال ذلك.

تنظيم فصول چهارگانه براي تأمين ارزاق
فرمود ما براي اينكه روزي شما تأمين شود فصول چهارگانه تنظيم كرديم، براي اينكه اگر هميشه زمستان باشد يا تابستان باشد و يك فصل باشد ديگر روزي‌هاي گوناگون در اختيار شما نمي‌رسد، فرمود: ﴿اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ[12] اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾؛ يعني فصول چهارگانه و غير از آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ است كه مربوط به خلقت آسمان و زمين است، آن ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ و الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ[13] که آن را در سه بخش از قرآن مشخص فرمود كه دو روز براي آسمان‌هاست, دو روز براي زمين است، قهراً دو روز هم مابين آسمان و برای زمين موجوداتي كه هستند ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا[14] فرمود: ﴿خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ﴾[15]دو روز براي زمين, دو روز براي آسمان, قهراً دو روز ديگر براي موجودات بين «أرض و السماء» است، اما اينكه فرمود: ﴿اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾، چون سخن از قوت و روزي است اين مربوط به فصول چهارگانه است و اين فصول چهارگانه براي تأمين ارزاق است.

مبناي رياضي داشتن ورود شب در روز و عكس آن
پس ورود «ليل» در «نهار» و ورود «نهار» در «ليل» اين براساس نظم رياضي است و اگر روز كه وارد حوزه شب شد و شب را كم كرد و فضا را روشن كرد، اگر ما اين روزي كه وارد حوزه شب شد را بيرون بكشيم فضا تاريك مي‌شود ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ﴾ كه ﴿نَسْلَخُ﴾؛ يعني «نُخرج» ﴿مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾؛ اينها با نظم رياضي است، الآن اگر يك محقّق و پژوهشگري باشد كاملاً مي‌تواند وضع ده هزار سال قبل را روشن كند، وضع ده هزار سال بعد را ـ اگر وضع همين‌طور باشد ـ روشن كند؛ اين نظم جاری هست، اين نظم رياضي را ذات اقدس الهي فرمود هست و به بهترين وجه هم خلق شده و ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾.[16]

ديدگاه علامه طباطبايي در معناي «نَسْلَخُ» در آيه
﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ اين «سلخ» را سيدناالاستاد مي‌فرمايند به معناي كَندن نيست،[17] چون اگر «سَلخ» به معني كَندن بود مي‌فرمود «نسلخ عنه»؛ يعني «نزع» مي‌كنيم از او؛ ولي به هر حال اين «سلخ» به معني اخراج است، حالا شب به منزله پوست است, جلد و لباس است و روز به منزله پيكر و بدن است، ما اين بدن را از خيمه شب در مي‌آوريم ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾؟ که معلوم مي‌شود پوسته، تاريك است يا نه, روز به منزله لباس است، به منزله خيمه است ما اين لباس را از بدن شب در مي‌آوريم که اين مي‌شود ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾، سيدناالاستاد و بسياري از مفسّران به اين فكر هستند كه روز در درون شب است، ما از درون شب اين روز را بيرون مي‌كشيم و اينها تاريك مي‌شوند. آنها كه ديد ديگري دارند و اهل معرفت‌ هستند مي‌گويند اين قِشري است به نام روشني كه به منزله پوسته است كه روي شب است، اصل ظلمت است، اصل تاريكي است، اصل فقر است، اصل نبودي است؛ ما يك رگه نور روي اين گذاشتيم، اگر اين جامه را كه برداريم درونشان روشن مي‌شود ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾، اگر اين «مِن» و «عن» و اينها بتواند با اين بحث هماهنگ باشد آن يك مطلب دقيقي است كه اصل آن ظلمت است، قشري از روشنايي روي اين عالَم گرفته ما اين پوسته را كه برداريم معلوم مي‌شود همه تاريك هستند. ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ لازم نيست بگوييم «نسلخ عنه»، جامه را از او كَنديم وقتي جامه را بكَنيم تاريك هستند. آن‌طوري كه سيدناالاستاد و بعضي از بزرگان ديگر مي‌فرمايند, مي‌فرمايند اين روز را از درون شب در آورديم ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾.

ديدگاه فخررازي در معناي «نَسْلَخُ» و ردّ آن
فخررازي و امثال فخررازي به اين فكر هستند كه بگويند شب، مادر روز است و روز فرزند شب است، ما روز را از رَحِم شب در مي‌آوريم از باطن و درون شب در مي‌آوريم،[18] اما آن بزرگواران مي‌گويند خير اصل, ظلمت و تاريكي و فقر و نداري است پوسته‌اي از روشني روي اين را گرفته جامه روشني در بركردند ما اين لباس را كه بكَنيم، ناگاه معلوم می‌شود دار و ندار همه کس ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾.

«ظل» مقصود از «مظلمون» در آيه نه «ظلمت»
فرمود: ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾؛ اينها در تاريكي مي‌افتند، البته سخن از ظل است نه سخن از ظلمت، چون اگر ظلمت و تاريكي باشد ديگر جا براي آيت بودن نيست, اگر ظل باشد؛ يعني كم‌نور و سايه باشد جا براي آيت است، اينكه فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[19] معلوم مي‌شود سخن از ظل است و سخن از سايه بودن است، بسياري از مطالب عميق رياضي را براساس همان ظل حل مي‌كنند كه اگر ظلّ شاخص فلان مقدار شد وضع آفتاب به آن صورت است و مانند آن. مردم «مُظلِم» هستند؛ يعني «داخلون في الظّلام»، يك وقت مي‌گوييم «أظلمَ»؛ يعني تاريك كرد و يك وقت مي‌گوييم «أظلم»؛ يعني «دخل في الظّلام»، مثل اينكه يك وقت بگوييم «أبطل»؛ يعني باطل كرد و يك وقت بگوييم «أبطل»؛ يعني «دخل في الباطل», «فإذا هم مبطلون»؛ يعني «يدخلون في الباطل», اين درباره ليل و نهار است.

سير شمس و قمر و نظم آن منشأ پيدايش شب و روز
بعد فرمود آنچه منشأ پيدايش ليل و نهار است شمس و قمر است. ما حسابي درباره شمس و قمر و حسابي هم درباره ليل و نهار كنيم؛ درباره شمس و قمر ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا﴾ كه «لام» را گفتند به معناي «إلي» است؛ آفتاب يك سير خاصّي دارد كه به جايگاه اصلي خود مي‌رود، به كجا مي‌رود روشن نيست تا آن‌جا كه ذات اقدس الهي بفرمايد: ﴿دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكّاً دَكّاً[20] يا اينکه تناثر نجوم شود ﴿قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ شود ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ﴾ شود, ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ[21] شود, ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[22] شود تا آن روز اين نظم هست، اما چه وقت اين نظم به هم مي‌خورد ذات اقدس الهي مي‌داند تا آن وقت نرسيده اين نظم خاصّ خودش را دارد ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا﴾ و اين تقدير خدايي است كه نفوذناپذير است, يك; به همه مصالح و حقايق آگاه است, دو.

تبيين فرض نداشتن دوتا «اصلح امور» در يك مسئله از آفرينش
پرسش: معلوم است که دو خدا دو اراده دارند و دو گونه تصميم می گيرند اما «اصلح الامور» به نظر يک خدا فرق دارد با «اصلح الامور» به نظر خدای ديگر؟
پاسخ: بله, «اصلح الامور» دو علم است كه ذاتاً متفاوت است. ما هستيم و دو خداي مفروض و عدمِ محض که در عدم محض نه «اصلح الامور» است و نه «صالح الامور», نه «افسدالامور» است و نه «فاسدالامور». ذات اقدس الهي نه اينكه ـ معاذ الله ـ مثل پيغمبر باشد، درباره پيغمبر فرمود: ﴿إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾؛[23] صراط مستقيم را خدا تنظيم كرد و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بستر اين حركت مي‌كند، اما خداي سبحان كارش بر صراط مستقيم است نه اينكه ـ معاذ الله ـ صراط مستقيمي در خارج هست و خدا مثل پيغمبر براساس صراط مستقيم كار مي‌كند، اگر دو خدا فرض شود، دو خداست و عدم محض, در عدم محض نه «اصلح‌الامور» است و نه «صالح‌الامور», نه «افسدالامور» است و نه «فاسدالامور», دوتا هستند و بقيه عدم محض می‌باشند؛ آن يكي مي‌گويد اصلح آن است كه مطابق با اراده من باشد و اين يكي مي‌گويد اصلح آن است كه مطابق با اراده من باشد. الميزان بودنِ الميزان به اين است همين شبهه‌اي كه در بسياري از كتاب‌هاي كلامي هست, فلسفي هست, تفسيري هست براي بسياري از خواص حل نشده را ايشان حل كرده است، در ذيل همان آيه سوره مباركه «انبياء» كه فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا[24]همين شبهه را نقل مي‌كنند كه حالا «فإن قلت»[25] اگر دو خدا باشد برابر با «ما هو الواقع» عمل می‌كنند، مي‌فرمايند واقعي نيست، شما بدانيد دو خدا غير از دو پيغمبر هستند؛ دو پيغمبر ممكن است برابر «ما هو الواقع», «نفس الأمر» و «أصلح الامور» كار كنند. دو خداست و عدم محض و چون علم عين ذات هست، پس دو ذات هست، دو «اصلح‌الامور» هست, دو واقعيت است؛ لذا فرض ندارد. در آن بيانات نوراني حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي «عرفه» معلوم مي‌شود که هم «كان» تامه و هم «كان» ناقصه را حضرت اشاره كرده است؛ طبق ظاهر آيه برخي‌ها خواستند بگويند اين «كان» ناقصه است ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾؛ يعني عالَم هست، منتها نظم آن به هم مي‌خورد؛ ولي بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء در دعاي «عرفه» اين است كه «لَوْ كانَ فيهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتا»[26] آسمانمي نمي‌ماند, زميني نمي‌ماند. بارها به عرضتان رسيد اگر اين دعاي «عرفه» و ساير ادعيه اينها هم درس حوزوي بشوند آن وقت معلوم مي‌شود فاصله اين با «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ»[27] چقدر است، اين «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ» پنج جمله است؛ الآن حداقل در اين سال‌هاي اخير پنجاه جلد كتاب درباره آن با حذف مكرّرات نوشته شده است, آنها كه سنداً معتبرتر, مطلب دقيق‌تر، آنها اگر حوزوي شود معلوم مي‌شود چه چيزي از آن در مي‌آيد. فرمود «كان» تامه و ناقصه هر دو زير سؤال مي‌رود، اگر دو خدا هست, دو ذات هست, دو علم هست ما «اصلح‌الامور»ي نداريم, ما صراط مستقيمي نداريم، آن يكي مي‌گويد صراط مستقيم بايد مطابق با علم من باشد, هر دو سبّوح و قدّوس هستند، منزّه از غرض و مرض هستند، اما دو واقعيّت‌ هستند، دو واقعيّت علمي است, دو واقعيّت حكمت است.
پرسش: خداوند براي خودش مگر ملاك و ميزان ندارد؟
پاسخ: ملاكش عين ذات اوست، وقتي دو ذات شد دو ملاك است، اگر صفات خدا عين ذات اوست «كما هو الحق» وقتي دو ذات شد دو ملاك است.

ناتمامي ديدگاه اشاعره با فرض نداشتن دوتا «اصلح امور»
پرسش: اين شبيه همان حرفی است که اشاعره می‌گويند حق همان کاری است که خدا انجام می‌دهد.
پاسخ: خير, او مي‌گويد هر چه خدا كند عدل است ولو اينكه مؤمن را به جهنم ببرد، اماميه مي‌گويد نه خير, خداي سبحان مي‌فرمايد من به شما عقل دادم، آنچه عقل شما تشخيص مي‌دهد چراغ است و من برابر همان كه خلق كردم و چراغ را به دست شما دادم همان كار را مي‌كنم ﴿أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾.[28]
پرسش: پس ملاك و ميزان هست.
پاسخ: خودِ خدا ملاك است، خودش عين ذات ملاك است، نه اينكه برابر چيزي كار كند. ما عالَمي نداريم, واقعيّتي نداريم و «نفس‌الأمري» پيش‌فرض نداريم كه خدا برابر آن «نفس‌الأمر» و آن واقعيّت كار كند، عقل است كه معدوم است، انسان است كه معدوم است، انبيا و اوليا هستند كه معدوم‌ هستند «كان الله و لم يكن معه شيء» حالا مي‌خواهد عالَم بيافريند و دو خدا هم هستند, دو واقعيّت, دو «اصلح‌الامور», دو حكمت, دو نظم, دو صراط مستقيم دارند، علم ما از نظام هستي گرفته شده, اگر خدا هست و عدم محض به چيزي نيست حالا دو خدا مي‌خواهند دو عالَم را خلق كنند، چون علمشان عين ذاتشان است، دو گونه عالم را خلق مي‌كنند که مي‌شود ﴿لَفَسَدَتَا﴾،[29] مي‌شود «تَفَطَّرَتا»، بنابراين در اين‌جا فرمود شمس در يك مسير خاصّي حركت مي‌كند اين منافات ندارد كه ما براساس شمس‌محوري قائل باشيم زمين حركت مي‌كند، چه اينكه اقدمين مي‌گفتند زمين حركت مي‌كند تا رسيد به زمان قدما؛ يعني بطلميوس به بعد كه فكر كردند زمين ساكن است، بعد حالا اخيراً مي‌گويند زمين حركت مي‌كند. اين جريان شمس‌محوري و زمين‌محوري در أقدم و قديم و متأخّر همين‌طور بود، اما اينكه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شمس، جريان دارد يا در سوره مباركه «انعام» مشخص شد كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿الشَّمْسَ بَازِغَةً[30] شمس طالع شد، گذشت كه قرآن با زبان محاوره و هدايت سخن مي‌گويد[31] که غير از زبان علمي و اصطلاح علمي است. الآن همه رياضيدان‌ها و منجّم‌ها و ستاره‌شناس ها كه يقين دارند زمين حركت مي‌كند نه آفتاب, اينها وقتي بخواهند حرف بزنند قرارداد بنويسند و قرارداد كنند نمي‌گويند وقتي زمين طلوع كرد يا ما طلوع كرديم، مي‌گويند وقتي آفتاب طلوع كرد؛ همه رياضيدان‌ها مي‌دانند که آفتاب طلوع و غروب ندارد، اين زمين است كه دارد مي‌گردد، اما طوري حرف مي‌زنند كه مردم هم بفهمند، هيچ وقت اينها نمي‌گويند وقتي زمين طلوع كرد يا ما طلوع كرديم، در حالي كه ما طلوع مي‌كنيم, زمين طلوع مي‌كند، نه اينكه شمس طلوع كند, اگر شمس‌محور است و زمين دور آن حركت مي‌كند «كما هو الحق»، اين زمين است كه طلوع و غروب دارد نه شمس، اما محاوره, فرهنگ حرف زدن, گفتگو كردن يك چيز ديگر است و هيچ نمي‌شود به اينها اشكال گرفت كه شما كه مي‌گوييد «شمس» محور است و زمين حركت مي‌كند چرا نمي‌گوييد که زمين طلوع كرده؟ چرا نمي‌گوييد ما طلوع كرديم؟ طوري آدم حرف مي‌زند كه مردم هم بفهمند، زبان محاوره چيزي است و زبان اصطلاح علمي چيز ديگر است؛ در آن‌جا كه ﴿فَلَمَّا رَأي الشَّمْسَ بَازِغَةً اين مطلب گذشت; لذا اگر هم تعبير به جريان ‌شود زبان, زبان محاوره است، لكن آن نظم خاصّي كه رياضيدان‌ها و اهل نجوم و اهل سپهرشناسي دارند مي‌گويند براي اينها هم يك سير كلّي هست و در كلّ عالَم به طرف نسخ اكبر دارند حركت مي‌كنند.

تصور حركت ماه از مغرب علت نظم بخش امور
﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾، اما ماه ﴿وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ﴾؛ سابقاً به حسب آنچه در حس است و چشم مي‌بينند اين‌طور تنظيم مي‌كردند که آفتاب از شرق طلوع مي‌كند به غرب و «قمر» از غرب طلوع مي‌كند به شرق; شما مي‌بينيد اول ماه, ماه در كرانه غرب به صورت هلالي پيداست، اين 360 درجه را آن در ظرف 29 روز يا 30 روز طي مي‌كند، شب و روز دوازده الي سيزده درجه اين مدار را طي مي‌كنند. در شب اول ماه به صورت هلال در كرانه غرب است، شما مي‌بينيد هفتم ماه تقريباً 45 درجه را طي كرده يا قدري بيشتر, در چهارده ماه همين ماه را در اول شب در وسط آسمان مي‌بينيد, در 28 ماه همين ماه را در كرانه شرق مي‌بينيد، اين سير از غرب به شرق است كه اين دارد؛ يعني هر شب اين طرف حركت مي‌كند نه از مشرق به طرف مغرب حركت كند، بلكه از طرف مغرب به طرف مشرق حركت مي‌كند; لذا شب چهاردهم در اول شب شما ماه را در وسط آسمان مي‌بينيد و در هفتم ماه, اولِ مغرب ماه را در بين نود درجه و درجه اول مي‌بينيد. فرمود ما اين كار را كرديم براي اينكه نظم شما, حساب شما, كتاب شما مشخص شود ﴿وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّي عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ﴾؛ اوّل آن مثل «عُرجون» بود، آخر آن هم مثل «عرجون» است؛ «عرجون» شاخه درخت خرماست كه اگر چند ماهي از آن بگذرد به صورت كماني پيدا مي‌شود، يك وقت است چوب را نگه مي‌دارد كه خشك شود, امّا وقتي تَر هست مقداري كج شود به صورت قوس و هلال و كمان در مي‌آيد مي‌فرمايد برمي‌گردد هلالي و مثل آن خوشه منحني مي‌شود، «قديم»؛ يعني خوشه‌اي كه چند ماه از آن گذشته يا نزديك يك سال از آن گذشته است؛ فرمود اين نظم همچنان هست.

از بين نرفتن نظم در حركت شمس و قمر با خسوف و كسوف
گرچه «قمر» نور خود را از «شمس» مي‌گيرد، هر اندازه كه روبه‌روي آفتاب قرار گرفت نور را می گيرد و به ما مي‌دهد، در شب چهاردهم كاملاً ماه روبه‌روي «شمس» است، «شمس» آن طرف زمين است و ماه اين طرف زمين است، كاملاً از آن نور مي‌گيرد و به ما كه در زمين هستيم نور مي‌رساند، گاهي هم از سايه زمين مي‌گذرد; لذا خسوف «قمر» در همين سيزده و چهارده و پانزده است و در همين دو سه شب است، ديگر در اول ماه و آخر ماه ديگر خسوف نيست، خسوف همين وسط‌هاست؛ يعنی در همين محدوده سيزده و چهارده و پانزده است. در شب چهارده، ماه كاملاً روبه‌روي آفتاب است و هر چه را گرفت به ما برمي‌گرداند، گاهي هم چون آفتاب آن طرف زمين قرار گرفت و سايه مخروطي زمين در شب به طرف آسمان است، گاهي در مسير اين قمر اين در سايهٴ كُره زمين مي‌افتد که مي‌گويند ماه را «ظل» گرفته است، چه اينكه گاهي خود ماه بين ما و شمس قرار مي‌گيرد، زمين در سايه ماه قرار مي‌گيرد و ما كه اهل زمين هستيم ما را «ظل» گرفته است نه اينكه آفتاب را «ظل» گرفته باشد؛ آفتاب كسوف ندارد، ما كسوف داريم و در سايه قمر هستيم. فرمود اين نظم هست و اين نظم به هم نمي‌خورد، نه حساب شمس و قمر به هم مي‌خورد و نه حساب «ليل» و «نهار» به هم مي‌خورد ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾ اين راهي دارد، آن راهي دارد, اين هيچ كمتر نمي‌شود، آن هم کمتر نمی‌شود، اين هم بيشتر نمي‌شود, آن هم بيشتر نمي‌شود؛ لذا يك منجّم ماهر مي‌تواند خسوف و كسوف تا هزار سال قبل يا هزار سال بعد را كاملاً و دقيقاً بررسي كند.

نفي هرگونه بي نظمي از حركت شمس و قمر دال بر ناظمِ واحد
﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ براساس حساب قمري كه ماه قمري كاربرد روزانه دارد و شب مقدّم بر روز است، اگر شب جلو بيفتد و نگذارد روز بيايد لازم است كه دو شب كنار هم باشد و اگر همين وضع ادامه داشته باشد مي‌شود سه شب كنار هم باشد و اگر ادامه بيشتري داشته باشد چندين شب را كنار هم داشته باشد، اين است كه اگر اين شب‌ها ادامه پيدا كند و اگر روز شب را پيش بگيرد، دو روز كنار هم باشد, سه روز كنار هم باشد و فرصت به شب ندهند كه شب بيايد، فرمود: ﴿يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ اگر ما اين كار را كنيم شما چه كار مي‌كنيد؟ هميشه‌ روز باشد چه كار مي‌كنيد؟ هميشه شب باشد چه كار مي‌كنيد؟! ﴿يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ﴾، فرمود هم شمس و قمر با اينكه قدرت متعلق به «شمس» است و نور دادن «قمر» از ناحيه «شمس» است اينها هيچ بي‌نظمي در اينها نيست، در «ليل» و «نهار» هم بي‌نظمي در اينها نيست ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ نه شب روز را پيشي مي‌گيرد الآن كه مثلاً شب هست اگر پيشي بگيرد و جلوي روز را بگيرد و نگذارد روز بيايد مي‌شود دو شب در كنار هم و فرمود اگر اين «ليل» ادامه داشته باشد ﴿وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ همه اينها «سباحة» و شناوري در آسمان‌ها دارند که با نظم و اراده الهي اداره مي‌شوند، هيچ برخوردي, هيچ تصادف و بي‌نظمي هم در آنها نيست؛ اين آيت نشانه آن است كه خدا در عالَم هست, يك و واحد هم است, دو; آن‌گاه فرمود براي آنها اين آيت را تبيين كن ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ گرچه «آية للكلّ»، اما براي مشركان اين به عنوان يك برهان مطرح است.


[7]ديوان سعدی، قصيده25.
[10]سوره سبأ، آيه2.
[22]سوره تکوير، آيه1.
[28]سوره بقره، آيه44.
[29]سوره انبياء، آيه22.
[30]سوره انعام، آيه78.
[31]سوره ابراهيم.، آيه4.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo