< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

92/11/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 45 تا 54 سوره یس
﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ مَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَ مَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ (46) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (47) وَ يَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (48) مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ (49) فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لاَ إِلَي أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (50) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ (51) قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (52) إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ (53) فَالْيَوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لاَ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (54)﴾

روشنگري قرآن از تفكرات مشركان در مسائل اعتقادي و اقتصادي و علت آن
بعد از اينكه بخشي از آيات توحيد را بيان فرمود و ضرورت وحي و نبوّت را مورد اشاره قرار داد، اجمالاً نظر آنها را درباره چند مسئله روشن كردند: يكي درباره اصل نبوّت بود, يكي درباره آيات الهي و معجزات پروردگار بود, يكي هم در مورد مسائل انفاقي و مانند آن بود و درباره معاد هم كه منكر بودند با استهزا سؤال مي‌كردند كه قيامت چه وقت قيام مي‌كند؟!
نظر آنها درباره اصلِ وحي و نبوّت همين بود كه آيه سي سوره مباركه «يس» به آن اشاره كرد، فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾.درباره آيات و معجزاتي كه متواتراً نازل مي‌شد آيه 46 بود كه فرمود: ﴿وَ مَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ﴾كه اين «آية» فاعل اين «تأتي» است كه فعل مؤنث غايب است؛ ﴿وَ مَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ﴾ که اينها مي‌گفتند براساس تصادف و اتفاق است. اينكه در بخشي از آيات خداي سبحان به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[1]همين است؛ يعني كسي كه معرفت‌شناسي او همان حس و تجربه حسي است تا لبهٴ مرگ را مي‌بيند، چون راهي براي شناخت بعد از مرگ ندارد, اگر چيزي غيب بود او معرفت‌شناسي تجريدي مي‌خواهد نه تجربي، آنها هم كه اين ابزار را ندارند و نمي‌پذيرند. حرف آنها هم اين است كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[2] يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[3]كسي كه در محدوده حس و معرفت‌شناسي حسي و تجربه حسّي فكر كند هرگز راهي براي ايمان به غيب ندارد; لذا آيات الهي را بر تصادف و امثال ذلك حمل مي‌كند. پس درباره وحي و نبوّت ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ و درباره آيات و معجزات الهي، آيات حق ﴿وَ مَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ﴾. حالا در مسائل انفاقي اين ديگر احتياجي بهبرهان ندارد، بالأخره به فقرا بايد كمك كرد. وقتي به اينها مي‌گويند به فقرا بايد كمك كنيد، اينها يك مشكل دروني دارند به نام بُخل و يك مشكل اعتقادي دارند كه آن مشكل اعتقادي را به عنوان جدال مطرح مي‌كنند يا به عنوان برهان مطرح مي‌كنند. اگر به آنها گفته شود براي تأمين نياز فقرا كمك كنيد، اينها اگر نظر استدلالي بخواهند ارائه كنند گرفتار همان خَلطي هستند كه در سوره مباركه «انعام» و مانند آن گذشت كه در بحث گذشته اشاره شد كه اينها بين تشريع و تكوين فرق نگذاشتند؛ در سوره مباركه «انعام» آيه 148 اين است كه مشركان، نه مقلّدانشان, چون مقلّدانشان چيزهايي را قبول مي‌كردند كه پدرانشان بگويند و چيزهايي را نفي مي‌كردند كه پدرانشان نفي مي‌كنند، تصديق و تكذيبِ گروه تقليدي, تابع نفي و اثبات مرجع تقليدشان است؛ اينها اگر چيزي را مي‌خواستند بپذيرند مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ[4] و اگر نپذيرند مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾،[5] اما محقّقانشان به حسب ظاهر كه پژوهشگر بودند برابر آيه 148 استدلال مي‌كردند ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾؛ مي‌گفتند اين نظام را خدا آفريد, عليمِ مطلق است, قديرِ مطلق است و از كار ما هم باخبر است، اگر كار ما بد بود؛ يعني شرك و وثنيّت بد بود خدا جلوي آن را مي‌گرفت، چون خدا جلوي شرك و بت‌پرستي را نگرفت ـ معاذ الله ـ معلوم مي‌شود راضي است ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَآبَاؤُنَا وَ لاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾.

پاسخ قرآن در بطلان تفكرات مشركان به خلط بين تكوين و تشريع
پاسخ آنها اين بود كه شما بين اراده تكوين و تشريع خلط كرديد؛ ذات اقدس الهي قادر مطلق است، اگر قادر مطلق است و جلوي چيزي را نگرفت معناي آن اين نيست كه آن حلال است وگرنه يك اباحه‌گري است، پس هيچ ظلم و معصيتي در عالَم نيست. شما را ذات اقدس الهي در نظام تكوين آزاد گذاشته که نه جبر است و نه تفويض «أمرٌ بين الأمرين» است؛ ولي در نظام تشريع موظّف كرده و راهنمايي كرده كه پايان گناه آتش است. چرا بين تشريع و تكوين خلط مي‌كنيد؟ آنهايي كه گرفتار اين خَلط بودند همان‌طوري كه شرك خودشان را توجيه مي‌كردند، كمك نكردن به فقرا را هم با اين بهانه توجيه مي‌كردند.

خلط بين تكوين و تشريع يا جدال بودن كلام مشركان
از ظاهر آيه‌اي كه خطاب به مؤمنان است معلوم مي‌شود اينها خواستند جدال كنند، نه اينکه برهان اقامه کنند. آيه 47 سوره «يس» اين است: ﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ﴾ آنها نمي‌گفتند: «لو يشاء الله أطعمه»، آنها مي‌گفتند: ﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ﴾ اينها به مؤمنين مي‌گفتند شما مي‌گوييد كه خداي سبحان ﴿يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ﴾[6] غنا و فقر به دست اوست، ما هم مي‌گوييم به دست ارباب متفرّقه است[7] و خدا ربّ ‌العالمين است، مدير كل است؛ ولي اداره امور انسان را به اين بت‌ها سپرده كه البته اين اجرام, مجسّمه آن معبودها هستند. شما كه مي‌گوييد همه كارها به دست خداست او مُطعِم است, او مُغني است, او مغفر است، او شافي است، خدا به آنها بدهد! اگر اين جمله كه ﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ در آن نبود ممكن بود همان راهي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) رفتند كه اينها خَلط بين تكوين و تشريع كردند،[8] همان راه را ادامه داد، اما از اينكه اينها به مؤمنين مي‌گويند ما به كسي طعام دهيم كه اگر خدا مي‌خواست به آنها مي‌داد، از اين معلوم مي‌شود که مي‌خواهند جدال كنند.

بررسي عوامل انفاق نكردن مشركان
﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ﴾. آنها كه معتقد نبودند كه خدا به كسي روزي مي‌دهد آنها مي‌گفتند خدا مديركل است و كارها را به اين بت‌ها يا ملائكه يا قدّيسين بشر ـ معاذ الله ـ واگذار كرده است، بنابراين احتمال جدال غير أحسن در آن هست، اينها به خاطر آن بخل دروني كه دارند، اينها را بهانه قرار دادند؛ آنها بخيل هستند و بخل هم يك وصف پليدي است كه اصلاً در درون جان آدم لانه كرده است ﴿وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛[9] يعني اصلاً اين «شُحّ» و بُخل در درون جان خيلي‌ها لانه كرده و غايب نيست، بلکه هميشه حاضر است. هر كار خيري كه آدم بخواهد انجام دهد اين بخل كه آن‌جا حاضر است و لانه كرده است و هرگز نمي‌خوابد و غفلت ندارد جلوگيري مي‌كند؛ نه اينكه انسان، بخيل است, انسان بخيل هست، اما بخلش اين‌طور است: «شُح» كه بخلِ زشت است در درون دل اينها لانه كرده و هميشه حاضر است ﴿وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾; يعني بخل را اين‌جا حاضر كردند. اگر چنين است خيلي‌ها تا مي‌روند انفاقی كنند اين «شُحّ» و بخلي كه در درون خانه اينها لانه كرده جلوي اينها را مي‌گيرد. آن‌گاه فرمود عده‌اي بخل مي‌ورزند ﴿وَ مَن يَبْخَلْ﴾[10] که طوق لعنت در قيامت بر گردن اينهاست.
راه بعدی راهي است كه قارون و امثال قارون رفتند كه آيه 77 سوره مباركه «قصص» آن را بيان مي‌كند. در آيه 77 وجود مبارك موساي كليم به قارون فرمود: ﴿وَ ابْتَغِ فِيَما آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ﴾؛ يعني اين نعمتي كه خدا به شما داد با اين نعمت معامله كنيد و در راه خدا خير كنيد تا آخرت را تهيه كنيد. ﴿وَ لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا﴾ بهره‌هايي هم كه به اندازه خودت از دنيا بايد ببري مي‌بري و از طرفي هم بايد بداني كه بهره تو در دنيا بسيار اندك است؛ ولي بالأخره خودت را تأمين كن و بقيه را وسيله تهيه آخرت قرار بده. ﴿وَ أَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ﴾ همان‌طوري كه خدا احسان كرد و به تو اين نعمت و روزي را داد تو هم در راه خير, اِطعام كن. اين تعبير ﴿أَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ﴾، اين تعبير ﴿أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ﴾، اين تعبير ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[11] در همه اين موارد اين تعبير به منزله حدّ وسط است؛ شما اين كارها را بايد انجام دهيد، چرا؟ چون «مال الله» است, شما اين كارها را بايد انجام دهيد، چرا؟ چون خدا به شما احسان كرد و شما هم بايد احسان كنيد, شما اين كارها را بايد انجام دهيد، چرا؟ چون رزق را خدا به شما داد، پس بايد حرف خدا را اطاعت كنيد؛ در هر سه قسم از اين آيات ياد شده, تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليّت است حدّ وسط بودنِ اين قيود را نشان مي‌دهد. ﴿وَ أَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ﴾. حالا قارون در جواب چه گفت؟ ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾؛[12] يعني من حدّ وسط را قبول ندارم، اينكه گفتي: ﴿أَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ﴾ من اين را قبول ندارم، زيرا من خودم زحمت كشيدم. اينكه مي‌بينيد بسياري از ماها ـ معاذ الله ـ اسلامي حرف مي‌زنيم و قاروني فكر مي‌كنيم همين است، مي‌گوييم ما خودمان زحمت كشيديم و پيدا كرديم. اين خطر دامنگير ما حوزويان هم است مي‌گوييم ما سي چهل سال ـ به اصطلاح ـ دود چراغ خورديم؛ اين حرف هم همين است و خيلي فرق نمي‌كند. اگر كسي گفت «ما بنا من نعمة فمن الله» او موحّد است، اما اگر گفت من خودم زحمت كشيدم وپيدا كردم اين همين حرف است. ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾، آن‌گاه ذات اقدس الهي به وسيله موساي كليم به آن قوم مي‌فرمايد: ﴿أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً﴾.[13] در ذيل آيه مباركه «سبأ» و «فاطر» و اينها اين بحث گذشت كه قبل از قارون, سرمايه‌دارتر از او هم بودند كه در آن عصر، خدا به پيامبرش وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) فرمود كه به قارون و امثال قارون بگو قبل از شما سرمايه‌دارتر از شما هم بودند كه به هلاكت رسيدند با اينكه ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ[14] بود معلوم مي‌شود كه قبل از قارون, سرمايه‌دارتر از او هم بودند. ﴿قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً﴾.
پس سه چهار راه براي ندادن و انفاق نکردن دارد که بخش عظيم آن همان بخل دروني است يا خَلط بين تشريع و تكوين است يا جدال غير أحسن است يا بخل است يا اينكه خودشان را مالك مستقل مي‌پندارند و مي‌گويند ما مالک مال هستيم و خودمان تحصيل كرديم و اختيارش را داريم و تحت امر كسي نيستيم. اين وجوه چهارگانه متداخل‌اند اين‌طور نيست كه متقابل باشند و قسمت مهمّ آن همان بخل است كه در درون هر كسي است و نمي‌گذارد انسان به وظيفه‌ خود عمل كند. از اين‌جا معلوم مي‌شود سوره مباركه «يس» كه در مكّه نازل شد، هر جا در سور مكّي سخن از زكات هست، همين زكاتِ انفاق مصطلح است، نه زكات مصطلح؛ يعنی همين انفاق لازم كه براي كمك كردن به نيازمندان باشد، چون زكات فقهي در مدينه واجب شده و در مكّه نيامده است.
﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ كه اين آيه بوي جدال غير أحسن مي‌دهد؛ ﴿أَ نُطْعِمُ﴾، چون در مسئله شرك آن‌جا نگفتند كه «قال الذين كفروا للذين آمنوا». در آيه 148 سوره مباركه «انعام» اين نبود كه «سيقول الذين أشركوا للذين آمنوا لو شاء الله ما أشركنا». اصلاً منطق و برهان آنها اين بود كه ـ معاذ الله ـ شرك مورد رضاي خداست، اما در اين‌جا از اين تقابل معلوم مي‌شود كه قصد جدال داشتند.

عام بودن عنوان اطعام و شمول آن بر لباس و مسكن و غيره
﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ﴾؛ منظورشان خصوص طعام نيست. مستحضريد جامه دادن به بي‌لباسان, كفش دادن به برهنگان, مسكن دادن به بي‌مسكن‌ها همه‌اش انفاق ﴿فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾[15] است و عنوان اِطعام شامل همه اينها مي‌شود، چون نظير ﴿وَ لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ[16] كه منظور خصوص «اكل» نيست، بلکه هر گونه تصرّفي را كه روا نباشد مي‌گويند «اكل» باطل است.

متّهم نمودن مؤمنان به ضلالت دال بر جدال بودن كلام مشركان
﴿أَ نُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ﴾ معلوم مي‌شود كه اينها جدال دارند؛ يعني مشركان به مؤمنان مي‌گويند ـ معاذ الله ـ شما در ضَلال هستيد، براي اينكه شما مي‌گوييد غنا و فقر به دست خداست و او روزي مي‌دهد، چرا به آنها روزي نمي‌دهد؟ چرا ما بدهيم؟! از اين معلوم مي‌شود جدال غير أحسن است، در حالي كه ذات اقدس الهي فرمود ما اين كار را مي‌كنيم و شما را به فقر و غنای افراد مي‌آزماييم.

اخبار قرآن به انتظار تكويني مشركان از صيحه مرگ
آن‌گاه خود ذات اقدس الهي به وسيله پيغمبر و مانند آن درباره اينها اظهارنظر مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿مَا يَنظُرُونَ﴾ اين تهديد است؛ يعني «ما ينتظرون»، اينها منتظر هيچ چيزي نيستند ﴿إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً﴾ اينها كه معاد را منكر هستند، مي‌گويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا﴾,[17] ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ[18] ما با مُردن مي‌پوسيم و بعد از مرگ هم ـ معاذ الله ـ خبري نيست، اما خداي سبحان مي‌فرمايد اينها تكويناً منتظرند که صيحه‌اي بيايد و به حيات همه اينها خاتمه دهد، ﴿مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً﴾ ما با يك تشر عالَم را به هم مي‌زنيم ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ﴾[19] همين‌طور است، جهان‌لرزه غير از زمين‌لرزه است؛ تنها زمين نمي‌لرزد، كلّ آسمان و زمين, شمس و قمر و همه ستاره‌ها دفعتاً فرو مي‌ريزند. ﴿مَا يَنظُرُونَ﴾؛ يعني «ما ينتظرون» ﴿إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً﴾ كه ﴿تَأْخُذُهُمْ﴾. اينها اگر مرگ فردي را بخواهند لحاظ كنند يك حكم دارد, مرگ جمعي را بخواهند لحاظ كنند كه يك دفعه مي‌ميرند يك لحاظ دارد؛ در مرگ فردي، چون ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾،[20] اگر در خانه‌شان دارند مي‌ميرند، فرصت وصيّت كردن ندارند, اگر بيرون هستند و دارند مي‌ميرند فرصت برگشت به خانه را ندارند، اينها سالبه به انتفاء محمول است؛ يعني خانه هست؛ ولي آنها فرصت ندارند؛ ولي اگر مرگ عمومي باشد كه همگان مي‌ميرند اين سالبه به انتفاء موضوع است، زيرا خانه‌اي و اهلي نيست كه اينها به اهلشان برگردند. به هر تقدير نه راه براي توصيه و وصيت كردن و امثال ذلك است و نه راه براي بازگشت به اهل، حالا يا سالبه به انتفاء موضوع است يا سالبه به انتفاء محمول.

ظهور دشمني مشركان با يكديگر در قيامت و علّت آن
﴿مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً﴾ که ﴿تَأْخُذُهُمْ﴾ اينها را مي‌گيرد ﴿وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ﴾؛ اين ﴿يَخِصِّمُونَ﴾ كه اصل آن «يختصمون» بود، گاهي باب افتعال مثل «اختصام» كار باب مفاعله را مي‌كند. وقتي گفتند اختلاف دارند؛ يعني مخالف يكديگرند, «اختلف» فعلي نيست كه انسان با خودش اختلاف داشته باشد؛ نظير «اكتسب» نيست. «اختلف»؛ يعني با ديگري اختلاف دارد؛ اين باب افتعال است كه كار باب مفاعله را مي‌كند و در اين‌جا هم «اختصم» كار باب مفاعله را انجام مي‌دهد. ﴿يَخِصِّمُونَ﴾ كه اصل آن «يختصمون» بود؛ يعني «يتخاصمون» و«يخاصمون»، اينها هميشه اهل دعوا و نزاع بودند. آنها كه به حسب ظاهر در دنيا دوست‌ هستند، چون دوستيِ اينها باطل است، دشمنيِ اينها حق است؛ دوستيِ اينها كِذب است، دشمنيِ اينها صدق است. روز قيامت كه روز صدق است دشمني ظاهر مي‌شود و روز قيامت كه روز حق است دشمني ظاهر مي‌شود; لذا فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾،[21] چرا اينها دشمن يكديگرند؟ اينهايي كه در كنار يك ميز دارند قمار مي‌كنند, در كنار يك ميز دارند نقشه بد مي‌كِشند، چرا دشمن يكديگرند؟ چون راه, راه باطل است؛ دوستيِ در راه باطل هم باطل است, اين يك مقدمه; قيامت، روز حق است و هر چه حق است ظاهر مي‌شود, اين دو; اگر دوستيِ اينها باطل بود، دشمنيِ اينها حق است و ديگر ممكن نيست كه دو طرف، هر دو از بين بروند و دو طرف هر دو باطل باشد. اگر كسي عزيزِ بي‌جهت بود ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾[22] اين ذليل باجهت است ﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ به كسي امر به معروف و نهي از منكر كني به اين عزّت كاذب او برمي‌خورد ﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ اين عزيزِ بي‌جهت به او برمي‌خورد كه كسي امر به معروف ونهي از منكر كرده است، پس اين عزيزِ بي‌جهت است، وقتي عزّت او بي‌جهت بود ذلّتش باجهت است. قيامت, ظرف ظهور حق است، چون ظرف ظهور حق است اين شخص عزيزِ بي‌جهت بود و ذليل‌ باجهت, ذلّتِ آن روز ظهور مي‌كند؛ لذا عذاب «هون»[23] و عذاب «مهين»[24] دامنگير او مي‌شود، غير از آن عذابي كه ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾؛[25] آن خواري و رسوايي و فضيحت دامنگير او مي‌شود، چون ممكن نيست دو طرف باطل باشد. پس اگر كساني كه كنار ميز قمار و ميز نقشه‌كشي هستند و دوستيِ اينها بي‌جا بود، دشمنيِ اينها به‌جاست؛ دوستي اينها باطل بود، دشمني اينها حق است, اين يك مقدمه; قيامت هم ظرف ظهور حقيقت است, دو; لذا ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ و متّقيان كه دوستيِ اينها حق بود قيامت همين حق ظهور مي‌كند; لذا متّقيان را استثنا فرمود.[26]
پرسش: تعبير ﴿الْأَخِلاَّءُ﴾...
پاسخ: خليل‌ هستند و در دنيا دوست يكديگرند، اما صدق و كذب آن, اين خُلّت و اين دوستي باطل است يا حق اين را قرآن بايد روشن كند؛ يك وقت ﴿وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً﴾[27] است و يك وقت هم همين دشمنان هستند كه كنار ميز قمار نشستند؛ اينها واقعاً دشمن يكديگرند، چون در مسير باطل دارند حركت مي‌كنند.

سرنوشت انسان در برزخ و خواب و بيداري در آن
همين كه پرده غيب كنار رفت, «اختصام» و خصومت اينها با يكديگر ظاهر مي‌شود. اينها سراسيمه به مخالفت يكديگر مي‌پردازند, يك; وحشت‌زده سؤالي مي‌كنند كه الآن چه صحنه‌اي پيش آمد؟ چه كسي ما را بيدار كرد؟ ما كه خواب بوديم، چون بسياري از اينها در برزخ خواب‌ هستند، گروه خاصّي هستند كه بيدارند؛ مثل شهدا که در برزخ بيدار هستند, علما در برزخ بيدار هستند؛ از اين جهت است كه ارتباط با آنها و توسّل به آنها كارگشاست. اين شهدا كه ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾[28] نشانهٴ بيداريِ برزخي آنهاست، اگر آنها در برزخ خواب باشند كه از خدا بشارت نمي‌طلبند. كساني هم كه با شهدا هستند كه اگر خون شهيد را با مركّب آنها بسنجند مركّب آنها وزين‌تر است، اينها هم بيدار هستند. آدم بيدار بالأخره كارساز است; ولي خيلي‌ها خواب‌ هستند، «يُلْهَى‌ عَنْهُمْ‌». [29]
پرسش: آيا ارواح انسانيّت در عالَم برزخ مي‌خوابند؟
پاسخ: انسانيّت فرق مي‌كند، «مرقد» هم همين است. «رقود»؛ يعني خواب, خواب به اين معنا كه در دنيا داريم نيست؛ ولي خواب به اين معنا كه توجه ندارند و حكم خواب بر آنها بار است؛ فقط چند گروه‌ هستند كه در برزخ بيدارند و باخبرند. تعبير به مرقد كه مي‌گويند: ﴿مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا «مرقد»؛ يعني خوابگاه, «رقود» در قبال بيداري است ﴿تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ﴾[30] شما خيال می‌کنيد که اينها بيدارند؛ ولی اينها خوابند، در جريان سوره «کهف» گذشت که نمای اينها نمای انسان بيدار است؛ ولی اينها خواب هستند. «يقظان»؛ يعني بيدار, «راقد»؛ يعني خواب و «مرقد»؛ يعني خوابگاه. براي خيلي‌ها برزخ در حدّ «مرقد» است، البته براي خواص اين‌طور نيست آنها آگاه و باخبر و مستبشِر هستند و مانند آن. اينها وقتي بيدار شدند خيال مي‌كنند؛ نظير خواب دنياست که مي‌گويند چه كسي ما را بيدار كرده است؟ وقتی که ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ﴾؛ يعني قبور ﴿إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ﴾. «اِنسلال» كه در سوره مباركه «انبياء» هم گذشت كه در قصه يأجوج و مأجوج و امثال ذلك آمد؛ آيه 96 سوره مباركه «انبياء» اين بود: ﴿حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ﴾ «نَسَلَ، يَنسِلُ»؛ يعني با شتاب حركت مي‌كنند اينها هم با شتاب حركت مي‌كنند؛ يعني اينها را مي‌برند, چه كسي مي‌برد؟ روشن نيست، به نام چه كسي ببرند در جاي خودش مشخص است كه ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ[31] هر كسي را كه دنبال كسي راه افتاده بود به نام همان او را صدا مي‌زنند.
اين صحنه‌ها معلوم مي‌شود تمام‌ آن به عنايت الهي است، حالا يا به پيغمبر مي‌فرمايد يا به اولياي ديگر كه شما در پاسخ آنها بگوييد. اينها وقتي سر از قبر برداشتند خيال مي‌كنند وضع, وضع دنياست؛ اينها خواب بودند تازه بيدار شدند ﴿قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا﴾چه كسي ما را بيدار كرده؟ پاسخ اين است كه اين ديگر دنيا نيست كه شما خواب بوديد و بيدار شديد، اين صحنه‌اي كه شما مي‌بينيد اين همان چيزي است كه خدا وعده داد و گفت بعد از مرگ حيات اُخرايي هست, اين همان است.
پرسش: ؟پاسخ: آن اوايل برزخ است در اوايل برزخ سؤال منكر و نكير هست كه در عبارت مرحوم شيخ مفيد[32] و در روايات هم هست كه يك عدّه«يُلْهَى‌ عَنْهُمْ‌» اينها بعد از مدتي عذاب برزخي را مي‌چشند. درباره فرعون و امثال فرعون اين چنين نيست كه اينها در خواب باشند يک كانالي از قبرِ برزخي اينها به جهنم هست كه «يعرض عليها كل يوم» بامداد و «عشيّ» و «غدا»؛ اينها كه ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾[33]هستند اين ائمه كفر خواب نيستند، كانالي بين قبر اينها تا دوزخ هست كه ﴿يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً﴾[34]وقتي كه قيامت شد ﴿أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ﴾ تاكنون عذاب شديد داشتند، الآن به اشدّ عذاب مبتلا مي‌شوند؛ اينها براي ائمه كفر است.
اما براي مؤمنان، آن هم كانالي است بين قبر اينها به بهشت روح و ريحان مي‌رسند وقتي هم كه وارد شدند مي‌گويند: ﴿أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ﴾.[35] اما كافران عادي و مؤمنان عادي بعد از اينكه دوران برزخ را گذراندند ـ حالا آن را ديگر خود ذات اقدس الهي مي‌داند كه دوران برزخ چه مدت است ـ يعني عذاب يا رفاه محدود را گذراندند، طبق روايتي «يُلْهَى‌ عَنْهُمْ‌» اينها را فعلاً رها مي‌كنند تا اينكه در قيامت به حسابشان برسند; لذا برزخ براي اينها مرقد مي‌شود. اينها وقتي بيدار شدند مي‌گويند چه كسي ما را از مرقد و خوابگاه و بسترمان بيدار كرده؟ پاسخ الهي اين است كه ﴿هذَا﴾؛ اين صحنه‌اي كه مي‌بينيد همان است كه ﴿مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ﴾ اميد هست كه خداي سبحان شما را مورد رحمت قرار دهد؛ ولي اين وعده الهي است, يك و انبيا از طرف پروردگار اين خبر را به شما رساندند و درست گفتند ﴿وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ﴾، دو.

توجيه ناتمام علامه مجلسي(ره) بر روايات دال بر فاصله نفخ صور اول و دوم
حالا يك مرحله است كه اينها كلاً مي‌ميرند و وارد برزخ مي‌شوند, يك مرحله است كه نفخ صور ثاني است، چون نفخ اول كه شد همه اينها ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ مَن فِي الْأَرْضِ﴾[36] الا اينکه يك عدّه را استثنا مي‌كند ﴿إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ كه حالا آنها خواصّ اوليا و اهل بيت(عليهم السلام) هستند كه در نفخه اول هم به «اذن الله» هستند، نمي‌ميرند و از بين نمي‌روند اين‌جايي كه ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ مَن فِي الْأَرْضِ﴾ است يك عده را ذات اقدس الهي استثنا كرده ﴿إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾، اما در نفخه دوم ﴿نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ[37] که اين نفخه دوم همه مرده‌ها را زنده مي‌كند. در روايات هست كه بين نفخ اول و نفخ دوم مثلاً فلان مقدار فاصله است «أَرْبَعُ مِائَةِ»[38] فاصله است، البته اينها را بايد توجيه كرد. خدا غريق رحمت كند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف بحار در بخش سماء و عالَم در همان هيئت‌هاي بطلميوسي دارند توجيه مي‌كنند كه اين چهارصد سالي كه بين نفخ اول و نفخ دوم فاصله است، وقتي كه شمس و قمري در كار نيست ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[39] شد, ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[40] شد, ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ شد, ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ شد, سال و ماهي نمي‌ماند تا شما بگوييد چهارصد سال فاصله است و مي‌فرمايد ممكن است آن «فلك‌الأفلاك» و «معدل‌النّهار» آن باشد که آن تعيين‌كننده «ليل» و «نهار» است كه اين خيلي فاصله دارد با تحقيقات علمي گذشته و تحقيقات علمي امروز، چون با قرآن سازگار نيست؛ كلّ سماوات بساط آنها برچيده مي‌شود، مي‌فرمايد: ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾؛ ما مثلِ «سِجل» ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾؛[41] چند بار اين آيه معنا شد، «سِجل»؛ يعني طومار, طومار به چه چيزي مي‌گويند؟ به اين پارچه‌نوشته‌هايي كه آن امضاها و آن مكتوب را پيچانده، الآن اين كاغذ را نمي‌گويند طومار، وقتي اين كاغذ را شما لوله كرديد و كاملاً تمام اين نوشته‌ها مَطوي و مستور شد و ديده نمي‌شود، اين را مي‌گويند «سِجل», «سجل»؛ يعني طومار, فرمود ما بساط آسمان و زمين را اين‌طور جمع مي‌كنيم ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾؛ اگر اين پارچه‌ها يا اين كاغذهايي كه صد نفر امضا كردند, هزار نفر امضا كردند شما وقتي لوله كرديد اين مي‌شود طومار, وقتي كه باز است طومار نيست، وقتي بستيد مي‌شود طومار. اين طومار تمام اين نوشته‌ها را در بردارد، فرمود ما طوماروار بساط آسمان‌ها را جمع مي‌كنيم، تمام اين ستاره‌ها و كواكب در اين سجل, در اين طومار جمع هستند. اولاً «فلك‌الأفلاك»ي نيست و ثانياً جا براي ماندن «فلك‌الأفلاك» نيست. آن رواياتي كه دارد «أَرْبَعُ مِائَةِ» و اينها آن توجيحات خاصّ خودش را دارد.
پرسش: جمله ﴿وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ﴾ نمي‌تواند ناظر به كارهاي روزمرّه دنيا باشد؟
پاسخ: نه, چون بعد از اينكه از «مرقد» برخاستند دشمني‌شان ظاهر مي‌شود.
پرسش: در صيحه اول است؟
پاسخ: در صيحه اول بالأخره بعد از مرگ است و وارد قيامت‌ هستند, صيحه اول در قيامت است, صيحه دوم هم در قيامت است.
پرسش: ﴿فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لاَ إِلَي أَهْلِهِمْ﴾.
پاسخ: برای اينکه اشاره شد سالبه به انتفاء موضوع است. اگر فردي باشد كه يك نفر دارد مي‌ميرد سالبه به انتفاء محمول است، اما اگر جمعي باشد اشاره شد كه سالبه به انتفاء موضوع است، اهلي در كار نيست تا او وصيّ تعيين كند يا به اهلش برگردد. در مرگ فردي, سالبه به انتفاء محمول است, در مرگ جمعي سالبه به انتفاء موضوع است.

استثنا شدن مرگ از عده‌اي بعد از نفخ صور اول
به هر حال بين نفخ اول و نفخ دوم يك عدّه هستند و قرآن كريم يك عده را استثنا كرده است. فرمود وقتي كه نفخ اول شد ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ مَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾نفخ دوم ﴿نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾ آن‌كه مي‌گويد:
ما زنده به ذكر دوست باشيم٭٭٭ ديگر حيوان به نفخه صور[42]
او مي‌تواند اشاره كند به اهل بيت(عليهم السلام) كه ما به نام دوست زنده‌ايم؛ در نفخه اول هستيم, در نفخه دوم هستيم, بين نفختين هستيم و از بين نمي‌رويم. كساني كه «وجه الله» باشند در دعاها هست که «أَيْنَ وَجْهُ‌ اللَّهِ‌ الَّذِي‌ إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِياءُ»[43]«وجه الله» نمي‌خوابد, «وجه الله» نابود نمي‌شود, «وجه الله» محكوم نفخ اول نيست, «وجه الله» محكوم هيچ نفخه‌اي نخواهد بود. به هر حال فرمود اين همان است كه رحمان وعده داد, يك; گزارش آن را هم انبياي ما به شما رساندند, دو; ﴿إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً﴾.

احضار همه انسان‌ها بعد از نفخ دوم به استثناي مخلَصين
در نفخه دوم ﴿فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ﴾ما اينها را مي‌آوريم، خودشان كه نمي‌آيند ما اينها را احضار مي‌كنيم؛ آن وقت در سوره مباركه «صافات»[44] و «ص»[45] و امثال ذلك «مخلَصين» را استثنا كرده فرمود همه را ما احضار مي‌كنيم مگر «مخلَصين», «مخلَصين» حضور دارند اما آنها را جلب نمي‌كنيم و اينها هميشه هستند. در صحنه قيامت كه سخن از احضار است مخلَصين را استثنا فرمود. ﴿جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ﴾با آن آيه‌اي كه «مخلَصين» را استثنا مي‌كند منافات ندارد.

عدل محض بودن محكمه الهي به علت ظهور باطن اعمال در آن
حالا آمديم در محكمه, با نفخه دوم محكمه قيامت منعقد شد. در محكمه، عدل محض است, چرا؟ براي اينكه همه عمل خودشان را مي‌بينند و جا براي شكايت نيست, اگر هم يك وقت كمبود داشته باشند اعضا و جوارح هم شهادت مي‌دهند, بنابراين عدلِ محض است، چون عدلِ محض است فرمود: ﴿فَالْيَوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾ اين تنها نكره در سياق نفي نيست كه مفيد عموم است، آن‌جا به صورت نفي جنس فرمود: ﴿لاَ ظُلْمَ الْيَوْمَ[46] که توسط «اليوم» جنسِ ظلم نفي شده است و اين «لا», «لا»ي نفي جنس است؛ يعني عدلِ محض است، چون هر كسي عمل خودش را مي‌بيند، اگر متنِ عمل را مي‌بيند جا براي گِله و شكايت نيست. ﴿فَالْيَوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾، چرا؟ براي اينكه ﴿وَ لاَ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾نه «بما كنتم», ﴿مَا كُنتُمْ﴾عينِ عمل, كيفر تلخ انسان است، همين‌طور است. اينكه بعضي از بزرگان مي‌گفتند ما مي‌بينيم كه از دهن فلان‌كس آتش درمي‌آيد، حرف‌هاي تفرقه‌افكن, تهمت زدن‌ها, حرف‌های خلاف و دروغ که واقعاً آتش است. در سوره مباركه «جن» فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[47]يعني هيزم جهنم را ديگر ما از جنگل نمي‌آوريم؛ همين شخصِ ظالم خودش گُر مي‌گيرد، اين هيزم ماست. آن وقت چه چيزي باعث گُر گرفتن اوست؟ همان ظلم او, اگر يك وقت بزرگي گفت من مي‌ديدم كه فلان‌كس كه حرف مي‌زند از دهنش آتش بيرون مي‌آيد، ما نبايد اينها را نفي كنيم، چون خودِ عمل گاهي به اين صورت درمي‌آيد. فرمود: ﴿لاَ ظُلْمَ الْيَوْمَ در آن‌جا به نحو نفي جنس, اين‌جا به نحو ﴿لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾كه نكره در سياق نفي است. برهان مسئله هم اين است كه ﴿وَ لاَ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ نه «بما كنتم تعملون»، اگر ﴿مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[48] متن عمل را مي‌بيند; منتها مي‌فهمد آن همين عمل است که به اين صورت درآمده و باطن همان عمل است كه به اين صورت ظاهر شده است، ديگر جا براي شكايت و گِله نيست.


[41]سوره انبياء، آيه104.
[42]ديوان اشعار سعدی، غزل303..

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo