< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

92/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 55 تا 65 سوره یس
﴿إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ في‌ شُغُلٍ فاكِهُونَ (55) هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ في‌ ظِلالٍ عَلَي الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ (56) لَهُمْ فيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ (57) سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ (58) وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ (59) أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‌ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (60) وَ أَنِ اعْبُدُوني‌ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (61) وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (62) هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (63) اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (64) الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (65)

مروري بر مباحث نفخ صور و برپايي قيامت
از اين جهت كه سوره مباركه «يس» در مكه نازل شد و مطالب محوري سوَر مكّي, اصول دين و بخشي از خطوط كلي اخلاق و حقوق است، جريان توحيد و نبوّت و معاد را در اين سوره تا حدودي مبسوطاً ذكر فرمودند. از آيه 48 به بعد جريان نفخ صور و پيدايش نفخ صور اول و نفخ صور دوم و زنده شدن مرده‌ها در نفخ صور دوم و اينها مطرح شد. عدّه‌اي مي‌گفتند: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا﴾ در پاسخشان به آنها گفته شد كه شما به اين فكر نباشيد که چه كسي شما را زنده كرد، به اين فكر باشيد كه الآن براي پاسخ دادن آماده باشيد. ﴿مَنْ بَعَثَنا﴾ به حال شما نافع نيست ﴿هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ﴾[1] گرچه آن روز, روز عمل نيست تا اينها كاري انجام دهند و نجات پيدا كنند؛ ولي بايد براي پاسخگويي آماده باشند. اينكه فرمود شما چه كار داريد که چه كسي شما را مبعوث كرد, زنده كرد و به فكر پاسخ باشيد، براي اينكه آنچه اثر دارد پاسخ مثبت است، نه براي آن است كه شما كاري انجام دهيد تا گفته شود در قيامت جا براي عمل صالح نيست.

نفي جنس ظلم از مؤمنان و تبهكاران در قيامت
در جريان ﴿فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾[2] كه از چهار گروه سخن به ميان آمده دو مطلب راجع به تبهكاران بود كه تبهكارها بيش از اندازه گناهشان كيفر نمي‌بينند، گرچه ممكن است كمتر ببيند, عفو يا تخفيف راه دارد. اين حدّ نسبت به نفي مازاد است نه نفي مادون. دو كار نسبت به پرهيزكاران است كه پرهيزكاران هر عملي كه انجام دادند هرگز نقصي در ثواب آنها نيست، اما اين حدّ نسبت به نفي زايد نيست، بلکه نسبت به نفي مادون است؛ يعني كمتر از ثوابي كه شايسته است به اينها نمي‌دهند، ممكن است بيشتر دهند، براي اينكه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾,[3] ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[4]و مانند آن. درباره پرهيزکاران سخن از استحقاق نيست، زيرا انسان اعمالي كه انجام داد موظف است كه حسنات خود را با سيّئات بسنجد، اگر حسنات او بيش از سيّئات بود، حسنات خود را با نعمت‌هاي الهي بسنجد؛ وقتي حسنات را با نعمت‌هاي الهي سنجيد خودِ توفيق انجام حسنه هم نعمتي از نعمت‌هاي الهي است، آن‌گاه معلوم مي‌شود كه انسان هيچ طلبي ندارد؛ لكن ذات اقدس الهي وعدّه داد كه پرهيزكاران را به فيض برساند؛ اين وعدّه الهي, زمينه سؤال را فراهم مي‌كند كه اگر ـ معاذ الله ـ كمتر از آن مقداري كه خدا وعدّه داد تخلّف كند اين با حكمت الهي سازگار نيست، بنابراين كسي استحقاق چيزي را در برابر خدا ندارد؛ ولي چون خود خدا وعدّه داده است و هرگز خُلف وعدّه نمي‌كند، اين زمينه توقع را فراهم كرده است؛ ولي بالأخره صحنه قيامت برپا شد.

ارائه تصويري از پاداش مؤمنين در بهشت
فرمود: ﴿فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ﴾[5]حالا كه همه حاضر شدند بهشت و اهل بهشت را دارند ترسيم مي‌كنند, جهنم و اهل جهنم را هم دارند ترسيم مي‌كنند؛ درباره اهل بهشت فرمود: ﴿إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ في‌ شُغُلٍ فاكِهُونَ﴾ آنها در كارهايي سرگرم‌ هستند, گفتگوي خوبي دارند, گفتمان خوبي دارند, مناظره دارند, مباحثه دارند؛ نظير «اختصام» در ملأ اعلی ﴿يَتَنازَعُونَ فيها كَأْساً لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾؛[6]دارند «كأس»‌ها را از دست يكديگر به عنوان تفكّه و لذّت مي‌ربايند نه به عنوان «اختصام», اين كارها را دارند. اما اگر بستگان آنها و ارحام آنها به آنها ملحق شد كه ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾[7]بعضي‌ها هستند كه ذراري آنها به آنها ملحق مي‌شوند که اين يك لذت است, اگر با حوري‌هاي آن‌جا باشند که اين هم يك نشاط است, بالأخره ﴿هِمْ وَ أَزْواجِهِمْ﴾ با هم هستند. در فضايي هستند كه اصلاً در آن زمان و زمين جز لطف و عنايت الهي نيست؛ حوادث بيرون ناسازگار باشد و حادثه‌اي رخ دهد كه انسان را برنجاند، چنين نيست. پس براي اصحاب بهشت جز لذّت چيز ديگر نيست، براي اينكه نه از درون آسيب مي‌بينند که خوف و حزني ندارند, نه از بيرون آسيب مي‌بينند براي اينكه فضا, فضاي تزاحم نيست؛ نه درباره فرزندان و اصحاب و يارانشان نگران‌ هستند، چون با هم هستند و در دنيا بر فرض نعمتي براي كسي به دست بيايد، همين غمِ هجران براي او اسف‌آور است، بالأخره يا از دست انسان مي‌رود يا انسان آن را رها مي‌كند يا مرگ زودتر از آن حادثه مي‌رسد يا حادثه‌اي كه نعمت را مي‌ربايد زودتر از مرگ مي‌رسد، بالأخره فراغ هست؛ ولي در بهشت اين خطر هم نيست; لذا در بهشت به نحو نفي جنس فرمود: ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾ و از طرفي هم خستگي و عيب و رنج و ملال نيست؛ لذا ﴿أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ﴾؛ يعني در قيامت ﴿في‌ شُغُلٍ فاكِهُونَ﴾ هستند ﴿هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ في‌ ظِلالٍ عَلَي الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ﴾ روي تخت‌ها تكيه زده هستند، اما ﴿عَلي‌ سُرُرٍ مُتَقابِلينَ﴾[8]نحوه‌اي است كه هيچ‌گاه از هم غيبت ندارند و هميشه يكديگر را مي‌بينند ﴿لَهُمْ فيها فاكِهَةٌ﴾ نفرمود اينها هميشه مشغول به خوردن هستند همان آيه‌اي كه دارد ﴿أُكُلُها دائِمٌ﴾،[9] «اُكُل»؛ يعني خوراكي نه خوردن، «أكل» دائم نيست، اما «اُكُل»؛ يعني ميوه و «ما يؤكل» اين دائمي است. اين﴿لَهُمْ فيها فاكِهَةٌ﴾ كه به صورت جمله اسميه آمده؛ يعني ميوه اينها هميشه نزد اينها حاضر است. پس از نظر ميوه و ساير لذايذي كه مورد نياز است هميشه در دسترس اينهاست و از نظر گفتمان و حضور و امثال ذلك هم ﴿في‌ شُغُلٍ فاكِهُونَ﴾ هستند هيچ كمبودي هم ندارند، فضاي بهشت هم كه فضاي مطبوع است. ﴿لَهُمْ فيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ﴾؛ هر چه هم به آرزوي اينها و به ذهن اينها بيايد و بخواهند حاصل است.
در بحث‌هاي ديگر هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه در بهشت سه‌گونه نعمت است: نعمت‌هايي آماده است كه «نُزُل» است, «نُزُل»؛ يعني آن چيزي كه وقتي مهمان آمد اوّلين بار نزد او حاضر مي‌كنند، اين «نُزُل» است. اگر كسي در منزل كسي نازل شد و فرود آمد اول چيزي كه صاحب‌خانه از او پذيرايي مي‌كند از آن به عنوان «‌نُزُل» ياد مي‌كنند. بعد در قسم دوم هر چه هم آرزو كنند و به ذهن اينها بيايد و بخواهند براي اينها حاصل است كه فرمود: ﴿لَهُمْ ما يَدَّعُونَ﴾. قسم سوم هم همان‌طور كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد يك سلسله نعمت‌هايي است كه نمونه آن در دنيا نيست, يك و اصل آن به ذهن اينها هم نمي‌رسد, دو; اگر چيزي به ذهن انسان نرسيد آرزوي آن را هم نمي‌كند, سه، زيرا حوزه آرزو و قلمرو اُمنيّه به مقدار معرفت است، اگر انسان شعاع معرفت او صد متر بود آرزوها و خواسته‌هاي او هم صد متر است. مثال جلسه گذشته شاهد خوبي است؛ الآن ممكن است يك كشاورز يا دامدار يا پيشه‌ور يك عمر طولاني داشته باشد و هرگز آرزو نكند که اي كاش من نسخه تهذيب شيخ طوسي را مي‌داشتم! اي كاش نسخه خطّي و نسخه مصحّح كافي كليني را مي‌داشتم! اينها اصلاً آرزوهاي يك كشاورز يا دامدار نيست، او اصلاً نامی از نسخه خطّي كافي و مانند آن را نشنيد. فرمود هر چه اينها بخواهند هست ﴿لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ﴾[10] و قسم سوم اين است كه ﴿وَ لَدَيْنا مَزيدٌ﴾؛[11] يعني بيش از آرزوهاي اينها و بيش از اُمنيّه اينها يك سلسله نعمت‌هايي است كه ما آن‌جا به اينها عطا مي‌كنيم و از اين شفاف‌تر و روشن‌تر همان آيه‌اي است كه فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾ كه اين نكره در سياق نفي است، هيچ‌كس نمي‌داند که در آن‌جا چه لذّتي هست ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾[12] ذيل اين آيه ملاحظه فرموديد رواياتي كه از اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است گفتند مربوط به نماز شب خوان‌هاست،[13] فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾، چون قبل آن دارد ﴿تَتَجافي‌ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً﴾.

انواع نعمت‌ها در بهشت و سلام الهي نقطه كمال آن
پس در بهشت سه نوع نعمت هست: يك نوع نعمت مصطلح عادي است كه نُزُل است, يك نوع هم برابر خواستن و تقاضا و اُمنيه و ادّعاي اينهاست که هر چه بخواهند حاصل است, يك قسم هم فوق آرزوي اينهاست; لذا هر سه قسم در قيامت ياد شده است. بالاتر از همه كه آن نقطه نهايي است سلام الهي است ﴿سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ﴾؛ يعني «لهم سلامٌ»، اين سلام «أقول قولاً» از ناحيه چه كسي؟ از ناحيه پروردگاري كه مهربان است. خود «سلام» از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است كه ﴿السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ﴾.[14]خداي سبحان سلام است و از طرف خدايِ سلام, سِلم و سلامت و امنيّت براي مؤمنان نازل مي‌شود. در سوره مباركه «احزاب» كه در جلسه قبل اشاره شد «تَصليه»؛ يعني صلوات هم بر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرستاده شد همان آيه معروف ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾[15] بود و هم درباره مؤمنين نازل شد که در همان سوره فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[16] خدا بر شما صلوات مي‌فرستد تا شما را نوراني كند و از تيرگي و تاريكي به در بياورد، اين صلوات الهي است. در آن آيه نسبت به حضرت تسليم آمده كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ هم ﴿صَلُّوا﴾, هم ﴿سَلِّمُوا﴾، اما در اين‌جا درباره مؤمنان تسليم نيامده; لذا در آيه 58 سوره مباركه «يس» فرمود از طرف خدا هم «تصليه» هست كه در سوره «احزاب» آمده و هم سلام هست ﴿سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ﴾. برخي‌ها خواستند بگويند سرّ نامگذاري سوره مباركه «يس» به قلب قرآن براي همين درود و تحيّتي است كه خدا به مؤمنان بهشتي مي‌فرستد يا ﴿أَحْصَيْناهُ في‌ إِمامٍ مُبينٍ﴾[17]است كه برخي‌ها گفتند سرّ قلب قرآن بودن, آن آيه است. به هر تقدير اين آخرين و كامل‌ترين و نهايي‌ترين نعمتي است كه خداي سبحان به بهشتيان عطا مي‌كند ﴿سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ﴾؛ حالا يا الفاظ اين سلام را مؤمنان مي‌شنوند يا تكويناً آنها را در «سِلم» محض قرار مي‌دهد و از اين جهت كه فرمود اين قول آيا قول لفظي است يا ﴿إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[18]همان ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ تكوينيِ قول اوست، به هر تقدير مؤمن با دريافت سلام از هر گزندي مصون است.

امكان نزول سلام الهي بر مؤمنان در دنيا و شرط آن
سلامي كه ذات اقدس الهي براي انبيا و اوليا و معصومين و اهل بيت(عليهم السلام) نازل مي‌كند، براي مؤمنان در بهشت نازل مي‌كند و بعيد هم نيست كه در دنيا براي مؤمنان نازل كند، چون در بخشي از آيات كه فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي‌ نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾,[19] ﴿سَلامٌ عَلي‌ إِبْراهيمَ﴾,[20] ﴿سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلينَ﴾[21] در بخشي از آيات كه ﴿سَلامٌ عَلي‌ مُوسي‌ وَ هارُونَ﴾[22]آن قسمت‌ها دارد ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾، اگر كسي راهيِ راه انبيا بود و اگر كسي وارث انبيا بود او ممكن است از سلام الهي هم طَرْفي ببندد. مستحضريد اينكه گفته شد «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ»[23] عالمان راستين, ميراث انبيا را مي‌برند؛ ميراث انبيا درس حوزه و دانشگاه نيست؛ يعني درس حصولي و تصور و تصديق و قياس و استدلال نيست، ميراث انبيا كه آنها به ارث گذاشتند علمِ شهودي است، اگر كسي طرْفي از علم شهودي بست معلوم مي‌شود كه وارث انبياست. آنها كه نگارهاي به مكتب‌رفته نبودند، نگارهاي به مكتب‌نرفته بودند[24] و علم آنها هم علم مدرسه‌اي و تصوّر و تصديق و استدلال و حصول و قياس و برهان و امثال ذلك نيست، علم آنها علم شهودي است. اگر گفتند: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ» و اگر اين جمله خبريه به داعي انشا القا شده است ـ كما لا يَبعد ـ يعني بكوشيد اين ارثيه را ببريد، اگر چيزي سهم شما شد و چيزي را مشاهده كرديد معلوم مي‌شود به شما رسيد. اگر اهل درس و بحث شديد بكوشيد كه اين درس و بحث را به عمل منتهي كنيد، بلكه ـ ان‌شاءالله ـ از راه عمل چيزي نصيب شما شود؛ بالأخره ميراث انبيا علم حوزوي نيست.
پرسش: سلامِ سوره «يس» در محل بحث مي‌تواند جامع بين تمام نتايج، در تمام مراحل باشد باشد؟
پاسخ: خودِ سلام از سنخ ديگر است، سلام غير از سيب و گلابي و آب و امثال ذلك است. آن سلامِ الهي, انسان را در «معهد» امن و «سِلم» قرار مي‌دهد, با كسي كار دارد كه ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[25]است، با كسي كار دارد كه ﴿لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ ٭ إِلاَّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[26]است با او كار دارد وگرنه با «فواكه»[27] و «منازل» و حوري[28] و «غُرف مبنيه»[29] و اينها كار ندارد.

اقسام سلام و تفاوت آنها با سلام الهي در نحوه دريافت
سلام چند قسم است يك قسم را در سوره مباركه «رعد» و امثال «رعد» فرمود كه فرشته‌ها هنگام قبض روح مؤمن يا مانند آن به اينها سلام عرض مي‌كنند آيه 23 و 24 سوره مباركه «رعد» اين بود ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ﴾ اينها با هم در آن بهشت هستند ﴿وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ ٭ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ﴾ از هر دري فرشته‌ها براي پذيرايي وارد مي‌شوند و به اينها سلام عرض مي‌كنند ﴿وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ ٭ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ﴾؛ صبر كرديد ـ همان اقسام سه‌گانه صبر ـ «صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ وَ صَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِيَةِ»؛[30]شما امتحان خوبي داديد، دستتان آلوده نشد، واجبات را ترك نكرديد, عبادت‌ها را انجام داديد, از گناهان پرهيز كرديد, در مصائب بردبار بوديد ﴿بِما صَبَرْتُمْ﴾؛ سلام فرشته‌ها را دريافت مي‌كنيد. اما اين‌جا ندارد كه فرشته‌ها سلام مي‌كنند، بلكه از طرف خود خداي سبحان است. سلام‌كننده هم خداست يا سلامِ خدا را مي‌رسانند؟ در سوره مباركه «انعام» گذشت كه وقتي عدّه‌اي براي فراگيري علوم الهي به محضر تويِ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌آيند ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾.[31] قبلاً رسم بود كه سخنرانان و اهل منبر، اينها وقتي بالاي منبر مي‌رفتند اول سلام مي‌كردند بعد خطبه مي‌خواندند، الآن همين سلام در خطبه‌هاي نمازجمعه مطرح است که ريشه آن همين آيه سوره مباركه «انعام» است. فرمود اينها كه آمدند در محضر تو و مي‌خواهند آيات الهي را بشنوند ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي‌ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ و مانند آن، اما ﴿يُجادِلُونَ في‌ آياتِنا﴾[32] بحث ديگری است. فرمود يك عدّه مي‌آيند كه حرف خودشان را بزنند نه اينکه حرف تو را بشنوند، اينها اهل مجادله در دين هستند و اينها حساب ديگري دارند ﴿يُجادِلُونَ في‌ آياتِنا﴾ از همان اول آمدند كه حرف تو را گوش ندهند و حرف خودشان را بزنند، اما ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾. اين ﴿فَقُلْ﴾؛ يعني تو به اينها سلام كن يا سلامِ ما را به اينها برسان؟ اوساط از اهل محضر آن حضرت, سلام را از خود پيغمبر دريافت مي‌كردند، اوحدي آنها «سلامُ الله» را از زبان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تلقّي مي‌كردند، بالأخره «سلام الله» را اينها تلقّي مي‌كردند، اين‌جا هم ظاهراً همان‌طور است و اهل بهشت همه‌شان يكسان نيستند، اوساط اهل بهشت سلام را از فرستاده‌هاي الهي تلقّي مي‌كنند؛ نظير آيه سوره مباركه «رعد» كه ﴿وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ ٭ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ﴾، اما اوحدي اهل بهشت سلام را از ذات اقدس الهي تلقي مي‌كنند كه فرمود: ﴿سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ﴾.

جداسازي تبهكاران از مؤمنان در صحنه قيامت و محاجّه خدا با آنان
چون صحنه قيامت را دارند ترسيم مي‌كنند درباره اصحاب جنّت اين اصول را مطرح فرمودند. در همان صحنه قيامت به تبهكاران مي‌فرمايد شما مرزتان را از انبيا, اوليا, مؤمنين, صلحا, صديقين و شهدا جدا كنيد، چون ﴿إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي‌ ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[33] شما برويد يك گوشه ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ تبهكارها را در يك جاي جدايي آنها را قرار مي‌دهند، بعد ذات اقدس الهي احتجاج مي‌كند. فرمود: ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‌ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾ که اين محاجّه خداست.

قابل احتجاج نبودن معناي آيه در صورت حمل عهد در آن به اَزل
اين عهد اگر همان عهد در عالَم ازل باشد كه برخي‌ها گفتند, آن‌جا ممكن است چنين صورتي واقع شده باشد؛ ولي قابل احتجاج نيست. در سوره مباركه «اعراف» مسئله ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[34]در آن‌جا گذشت كه اگر منظور از اين عالَم ميثاق يك عالم ديگري باشد اين قابل احتجاج نيست، زيرا عالَمي كه ياد هيچ‌كس نيست چگونه انسان مي‌تواند در برابر آن, خودش را «محجوج» ببيند و چگونه مي‌شود حجّت اقامه كرد؟ به او بگويند مگر ما در عالَم الست از شما پيمان نگرفتيم؟ مگر شما در آن‌جا پيمان نسپرديد؟ مي‌گويد عالَم الست يادم نيست؛ لذا سيدناالاستاد اصرارشان اين است كه همه اينها به همين دنيا برمي‌گردد؛[35] در دنيا خداي سبحان با سه زبان با انسان حرف مي‌زند: با زبان فطرت كه زبان دل است, با زبان عقل و استدلال و با زبان انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام)، همه اينها حجّت‌هاي الهي هستند. اگر «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»[36]عقل و فطرت به يك حجّت برمي‌گردند, نبوّت و ولايت و امامت اهل بيت(عليهم السلام) هم در يك رديف هستند و به يك حجّت برمي‌گردند، مي‌شود «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ» با زبان هر دو حجّت, خداي سبحان با ما سخن گفت هم با زبان وحي و نبوّت با ما سخن گفت, هم با زبان فطرت و عقل و استدلال با ما سخن گفت، اما همه در دنياست; لذا مي‌شود استدلال كرد. فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‌ آدَمَ﴾؛[37]که اين «إِذْ» ظرف و منصوب است به فعل محذوف «اُذكر»؛ يعني به ياد اين صحنه باشيد که در قيامت هم به همين صحنه استدلال مي‌كنند، اما حالا ما در عالَم بعد كه «خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ»[38]آن‌جا اگر هم چنين چيزي شده باشد ما دليلي بر نفي نداريم، اما آن قابل استدلال و احتجاج نيست، براي اينكه يادمان نيست و وقتي يادمان نبود ما چه تعهّدي سپرديم؟! لذا اين احتجاج‌هايي كه در سوره مباركه «اعراف» هست يا همين سوره هست كه ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ﴾ بايد طوري باشد كه به زبان فطرت باشد, به زبان عقل باشد, به زبان وحي و كتاب و سنّت باشد كه انسان «محجوج» به اينهاست اينها را شنيده, ياد گرفته، تعهّد سپرده و ايمان آورده. خدا مي‌فرمايد مگر من از شما تعهّد نگرفتم كه شما شيطان را نپرستيد؟!

معناي آيه با توجه به دنيايي بودن عهد و قابل احتجاج بودن آن
پرسش: خودش احتجاج مي‌كند: ﴿أَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا﴾.[39]
پاسخ: بله, ما اين كار را كرديم كه مبادا در قيامت اين را بگوييد. چه وقت اين كار را كردند؟ جايي كه احتجاج حق باشد؛ آن يا به زبان فطرت است يا زبان عقل است يا زبان كتاب و سنّت. ما به وسيله عقل و فطرت از شما تعهّد گرفتيم كه مبادا در قيامت بگوييم ما كه غافل بوديم و آگاه نبوديم؛ ولي اگر در يك عالَم ديگري اين صحنه اتفاق افتاده باشد يادشان نيست، چگونه مي‌توانند بگويند ما آن‌جا تعهّد سپرديم, چگونه خدا مي‌تواند احتجاج كند كه ما شما را در عالَم ازل آن‌جا كه «خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ» آن‌جا از شما تعهّد گرفتيم؟ اينها مي‌گويند ما يادمان نيست.
پرسش: اخذ عهد از ذريّه آدم در قرآ‌ن هست؟
پاسخ: همين است اين بايد بالأخره در دنيا باشد كه احتجاج الهي در آن باشد. در آن عالَم ذات اقدس الهي چه تعهّداتي گرفته و چه علومي را به انسان اعطا كرده كسي نمي‌تواند نفي كند و اما حجّت نيست, حجّت كه «يحتجّ الموليٰ علي العبد» بايد در اين عالَم باشد تا ياد او باشد. آن‌جا فيض الهي هر چه بود, خدا مي‌داند و كسي كه رفته و ديده است، اما در مقام احتجاج كردن؛ در قيامت كسي را ببرند به جهنم و بگويند ما كه از شما تعهّد گرفتيم, كجا؟ من نمي‌دانم كجا تعهّد گرفتيد.
پرسش: اگر محجوب و پنهان است چرا خدای متعال آن را مطرح کرده است؟
پاسخ: معلوم مي‌شود كه زبان عقل و نقل و زبان كتاب و سنّت است, اين «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ» كه مرحوم كليني از امام(سلام الله عليه) نقل كرده است همين است يا به زبان فطرت كه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[40] است كه اين نقد است يا به زبان ﴿يَعْقِلُونَ﴾,[41] ﴿يَتَفَكَّرُونَ﴾,[42] ﴿يَتَدَبَّرُونَ﴾[43] است كه نقد است يا به وسيله آيات و روايات اهل بيت(عليهم السلام) است كه نقد است، اينها قابل احتجاج است؛ اما در يك عالَم ديگري كه كسي يادش نيست بگويد ما از شما اين‌جا تعهّد گرفتيم صحيح نيست، چون ايشان مي‌گويد من يادم نيست, اصلِ آن عالَم يادم نيست چه رسد به اينكه من تعهّد كرده باشم.
در سوره مباركه «اعراف» فرمود ما از شما تعهّد گرفتيم كه مبادا بگوييد پدران ما مشرك بودند يا ما از اين صحنه غافل بوديم. در آن‌جا در عالَم عهد كه سخن از پدران و امثال ذلك نبود, سخن از غفلت نبود, بر فرض چنين پيماني در آن عالَم گرفته باشند، اين يادش نيست. پيمان گرفتن بايد در ظرفي باشد كه احتجاج‌پذير باشد که اين فقط در دنيا درست است؛ حالا آن‌جا چه چيزي بود و چه اسراري بود كسي نمي‌تواند نفي كند؛ ولي آنها نمي‌تواند معيار احتجاج باشد، معيار احتجاج در دنياست. در دنيا ما از اينها عهد گرفتيم هم به زبان فطرت, هم به زبان عقل از درون, هم به زبان كتاب, هم به زبان عترت(عليهم السلام) از بيرون, معارف را به اينها گفتيم و برايشان ثابت شده است، اينها هم قبول كردند ولو اينكه به حسب ظاهر نتوانستند اصرار كنند. ما در دنيا حجّت را بر اينها تمام كرديم تا كسي نگويد ما غافل بوديم يا نياكان ما كفر ورزيدند. احتجاج را در بخش پاياني سوره مباركه «نساء» فرمود ما انبيا را فرستاديم: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[44] كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد. ﴿بَعْدَ﴾ ظرف است مفهوم ندارد، مگر اينکه در مقام تحديد باشد اين‌جا هم مقام تحديد است و مفهوم دارد؛ يعني بعد از اينكه انبيا آمدند، ديگر كسي نمي‌تواند احتجاج كند. اگر انبيا نمي‌فرستاديم اينها در قيامت حجّت اقامه مي‌كردند و به خدا مي‌گفتند خدايا ما كه نمي‌دانستيم بعد از مرگ چنين جايي مي‌آييم، تو كه مي‌دانستي چرا راهنما نفرستادي؟! فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ﴾؛ ما سلسله انبيا را فرستاديم تا كسي نگويد خدايا ما كه نمي‌دانستيم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، بعد از اينكه انبيا آمدند كسي قدرت احتجاج ندارد؛ حالا اگر در يك عالَم ديگري كسي ياد او نيست و چنين صحنه‌اي اتفاق افتاده باشد، اين حجّت الهي تمام نمي‌شود.
بنابراين «فتحصّل» آن‌جا هر چه واقع شد از اسرار عالَم ما به هيچ وجه دليل بر نفي نداريم، اما حجّت بودن شيئي و معاهده‌اي و ميثاقي اين حتماً بايد در دنيا باشد كه شخص در دنيا مكلّف است و حجّت الهي بر او تمام است و مي‌فهمد.
پرسش: آيا در عالَم آخرت؟
پاسخ: بالأخره بايد زمان حجّت روشن شود، اگر آخرت ياد او بيايد و در دنيا ياد او نباشد كه «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ»[45]که يكي سهو و نسيان است، تا زمانی که انسان چيزي را نداند حجّت الهي بر او تمام نمي‌شود.
پرسش: ... تقييد کرده که چرا يادتان نمی آيد... .
پاسخ: يعني نشئه قبلي همين دنياست, شما فراموش نکرديد، در حقيقت تناسي است «نَبَذُوا﴿ كِتٰابَ اللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[46]»[47]اين را ﴿نَسْياً مَنْسِيًّا﴾[48]قرار داديد، ما براي شما گفتيم وگرنه آن‌جا اگر چيزي باشد كه انسان بايد يادش باشد. هر كس اين آيه را شنيده يا قرآن را خوانده هر چه تلاش و كوشش كند و جزء اوليا و زهّاد و عبّاد هم باشد يادش نيست، اينها مردان الهي‌ هستند تمام تلاش و كوشش را مي‌خواهند بكنند كه بنده خدا باشند، هيچ‌كس يادش نيست كه آن‌جا تعهّد سپرده.

تناسخ, اشكال ديگر در حمل نمودن عهد به عالم ذَرّ
پرسش: روايت متواتر را مي‌توانيم توجيه كنيم؟
پاسخ: متواتر همين است که اين به فطرت برمي‌گردد, روايات متواتر در ذيل ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ﴾ معناي آن اين نيست كه در عالَم ما عهد گرفتيم و اين‌جا داريم احتجاج مي‌كنيم.
خدا غريق رحمت كند مرحوم شيخ طوسي و بعد از شيخ طوسي را گفتند بخشي از اين روايات بوي تناسخ مي‌دهد كه ما ذرّات ريز را از صُلب آدم و فرزندان آدم خارج كرديم, يك; ارواح اينها را به اينها متعلّق كرديم, دو; از اينها تعهّد گرفتيم, سه; ارواح اين ذرّات ريز را رها كردند, چهار; شيخ طوسي و خيلي از محقّقين مي‌فرمايند: «هل هذا الاّ التناسخ»[49] كه اين يقيناً مردود است. جايي بايد باشد كه انسان يادش باشد كه احتجاج الهي تام باشد اگر خداي سبحان بفرمايد «خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ»، «الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ»[50] ارواح بودن و با هم ارتباط داشتن اينها سر جايش محفوظ است، دليل عقلي هم اينها را تأييد مي‌كند اگر هم تأييد نكند و نفهمد عقل مي‌گويد نقل هر چه گفت حجّت است؛ اما چيزي محور احتجاج قرار بگيرد, محور تكليف قرار بگيرد, مدار بهشت و جهنم قرار بگيرد، كسي را به جهنم ببرند براي اينكه تو آن‌جا تعهّد سپردي که اين مي‌گويد من يادم نيست، چه وقت من تعهّد سپردم؟ كجا من تعهّد سپردم؟ آ‌ن وقت اين را جهنم ببرند براي اينكه آن‌جا تعهّد سپردي، اين درست نيست حتماً بايد در مدار دنيا باشد.

نبودِ شيطان در عالَم ذرّ دال بر موجّه نبودن عهد در آن
﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‌ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾؛ شيطان كه در آن عالَم هنوز نبود، آن عالم هنوز جريان آدمي نبود و سجده بر آدم نبود، شيطنت شيطان نبود, استنكار شيطان نبود, شيطنتي در كار نبود؛ بعد از خلقت آدم, شيطنت شيطان ظهور كرده است، آن‌جا چگونه مي‌شود به آدم بگويند ما به شما گفتيم شيطان دشمن شماست؟ ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‌ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾.

تبيين معناي عبادت در ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾
عبادت همان اطاعت است. اين بيان نوراني امام جواد(سلام الله عليه) روايت تامّي است كه «مَنْ أَصْغَی إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ»؛[51]فرمود هر كسي كتاب كسي را مي‌خواند, كسي حرف كسي را گوش مي‌دهد, مقاله كسي را مي‌خواند, روزنامه كسي را مي‌خواند كه بخواهد به او اعتماد كند، يك وقت است مي‌خواهد ببيند او چه مي‌گويد که آن حرف ديگري است، اما دلداده كتاب كسي باشد, سخن كسي, نوشته كسي, گفته كسي, رفتار كسي باشد اين را مي‌گويند «اِصغاء»، فرمود: «مَنْ أَصْغَی إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ»؛ يعني «أطاعه».

عدوّ مبين بودن شيطان دليل نهي از اطاعت او
اين‌جا هم كه فرمود: ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾؛ يعني «لا تطيعه» چرا؟ براي اينكه عدوّ مبين است، يك دشمن آشكار است و يك دشمن سوگند ياد كرده‌اي است. در سوره مباركه «اسراء» هم گذشت كه گفت من سواري مي‌خواهم ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾،[52] «احتنَكَ» كه باب افتعال است؛ يعني سوار اسب شد, يك; «حنك» و «تحت حنك» او را گرفت, دو; هر جا که مي‌خواهد ببرد, سه; اينها كه سواركارند «احتناك» مي‌كنند؛ يعني دهنه و افسار اسب در دست آنهاست که اين حالت را «احتناك» مي‌گويند. گفت من سواري مي‌خواهم, «احتناك» مي‌كنم، اينها مركب و مطيه راهوار من هستند ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾ و سوگند هم ياد كرد گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾،[53] اينكه مي‌گويند دشمنِ قسم‌خورده همين است. در نوبت‌هاي قبل هم ملاحظه فرموديد که يك دشمن بي‌نظيري هم هست، براي اينكه در عالَم هيچ‌كسي و هيچ شيئي مثل ابليس نيست. ما الآن بدتر از مار و عقرب سمّي چه چيزي داريم؟ شما مي‌بينيد در هند و غير هند بعضي‌ها هستند با اينها كنار مي‌آيند و بعضي خانواده‌ها هستند با همين مار سمّي زندگي مي‌كنند، عدّه‌اي هستند كه سي چهل‌ عقرب را در سر و صورت و بدنشان نگه مي‌دارند؛ با مار مي‌شود كنار آمد, با عقرب مي‌شود كنار آمد. چند وقت قبل هم ديديد خانواده‌اي بودند با توله ببر كنار آمدند و در خانه‌شان با هم زندگي مي‌كردند. با ببر مي‌شود كنار آمد, با مار مي‌شود كنار آمد, با عقرب مي‌شود كنار آمد, دوستانشان را اينها نيش نمي‌زنند؛ اما اين عدوّ مبين است، اگر آدم ده بار حرف آنها را گوش دهد اين‌چنين نيست كه بار يازدهم آدم را رها كنند، مي‌گويند بار يازدهم هم بايد معصيت كني. يك دشمن بي‌نظيري است که از هر مار و عقربي بدتر است، از هر گزنده و درنده‌اي بدتر است عدوّ مبين است که سوگند هم ياد كرده است، اين مي‌شود دشمن قسم‌خورده. ذات اقدس الهي هم فرمود من به شما گفتم اين عدوّ مبين شماست به هيچ وجه رهايتان نمي‌كند، اين‌طور نيست كه حالا شما ده بار حرف او را گوش داديد او بار يازدهم كنار بيايد و شما را رها كند، پس آنها را عبادت نكنيد.

ارائه طريق در بندگي و تبيين آن با چراغ عقل و نقل
﴿وَ أَنِ اعْبُدُوني‌ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ﴾ اين دين است, صراط مستقيم است، عقل شما «سراج» است؛ عقل راه نيست، عقل چراغ است؛ اين «سراج» و چراغ راهي كه انبيا آوردند را مي‌فهمند، وگرنه خود عقل كه مهندس نيست راه ترسيم كند، مهندس عالَم خداي سبحان است که راه را ترسيم كرده و فرمود: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي‌ مُسْتَقيماً﴾[54] و به انبيا(عليهم السلام) فرمود اين راه را به اينها نشان دهيد، هم با چراغ نقل اين راه را تشريح كنيد و هم با عقل و فطرتي كه من به مردم دادم آنها «سراج» مبين دستشان است و اين راه را مي‌بينند؛ با چراغ عقل, دين را مي‌بينند و راه مي‌روند وگرنه خود دين را كه عقل نمي‌آورد. عقل مي‌گويد من مي‌فهمم كه نمي‌فهمم؛ من مي‌فهمم از يك جاي ديگر آمدم، اما كجا بود نمي‌دانم؛ به جايي مي‌روم، اما آن‌جا كجاست نمي‌دانم؛ من يك مسافر سرگرداني هستم و راه مي‌خواهم. عقل مي‌گويد ممكن نيست اين عالَم عبث و ياوه و بيهوده باشد كه هر کسی, هر چه كرد, كرد؛ يك حساب و كتابي هم هست، اما آن حساب چيست؟ كتاب چيست؟ آن راه چيست؟ آن را خداي سبحان بايد مشخص كند كه كرده است.
الآن در خود دنيا خطاب مي‌كند، ﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ﴾ اين مي‌تواند درباره دنيا باشد و ظهورش هم مي‌تواند درباره آخرت باشد. «جِبِل»؛ يعني ايل و قبيله, قبايل فراواني از اصناف و عشاير و گروه‌هاي فراواني را او گمراه كرده است ﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً﴾ مگر شما عاقل نيستيد كه نبايد حرف دشمن سوگند يادكرده را اطاعت كرد؟ در همان صحنه قيامت كه احتجاج مي‌كنند و گاهي مسائل دنيا را مطرح مي‌کند, مي‌فرمايد اين جهنم است ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾.

بررسي آيه ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ...﴾ و چگونگي جمع آن با ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ...﴾
حالا اگر كسي توانست رساله جدايي بنويسد يا پايان‌نامه‌ خود را اين بحث قرار دهد، اين مي‌تواند تحقيق خوبي در بيايد كه بالأخره از آيات فراوان برمي‌آيد كه بدنِ ما از زمين بود, يك; دوباره به زمين برمي‌گردد, دو; بار سوم از زمين بيرون مي‌آيد, سه; که ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾؛[55] منتها معمّا اين است انساني كه از زمين بود اين روشن است که از «تراب» و «تين» بود و در موت به زمين برمي‌گردد که قبری دارد و در زمين فرو مي‌رود،وقتي از زمين بخواهد برگردد ﴿مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾ اين در چه حالت است؟ آن حالت‌هاي سه‌گانه سوره مباركه «ابراهيم» بايد مشخص شود. آيا اوّلين و آخرين را خدا از همين زمين برمي‌خيزاند، زنده مي‌كند و بعداً زمين را عوض مي‌كند؟ ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛[56] يعني بعداً نفخ صور مي‌شود، بعداً جهان‌لرزه مي‌شود، بعداً ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ﴾[57] مي‌شود؟ اين اوّلين و آخرين كه زنده شدند كجا هستند؟ اگر اول زمين برمي‌گردد به وضع ديگر ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ «سماوات» عوض مي‌شود, زمين عوض مي‌شود، به چه چيزي عوض مي‌شود؟ در بعضي از روايات دارد كه زمين تبديل مي‌شود «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»[58] زمين تبديل مي‌شود به زميني كه روي آن گناه نشده يا زمين تبديل مي‌شود به «تُبَدَّلُ خُبْزَةً نَقِيَّةً»[59] كه از آن مي‌خورند، اگر زمين تبديل شده به كُره نان يا زمين تبديل شده به زميني كه «لَم يُعصِ عَليهَا»، ابدان را بخواهند از اين زمين در بياورند آن وقت يك طور ديگر مي‌شود. آيا همزمان اين دو كار انجام می‌شود؟ اين تصورش آسان نيست. غرض اين است كه اگر آيات سوره مباركه «ابراهيم» با مسئله ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ﴾ ارزيابي شود و اين سه حالت عرضه شود، به بركت رواياتي كه در ضمن اين چند طايفه از آيات است بررسي شود، شايد چيزي نصيب يك محقّق پژوهشگر شود.

مشكل بودن فهم آيات درباره جهنم منقول و غير آن
درباره جهنم هم اين‌چنين است. يك جهنم منقول است و يك جهنم غير منقول؛ جهنم غير منقول همين مكاني است كه همه ما شنيديم و آيات فراوان دارد, يك جهنم منقولي كه در سوره مباركه «فجر» و امثال «فجر» است اين است كه آن روز جهنم را مي‌آوريم،[60] بعد مي‌گوييم ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[61]و بگوييم اين جهنمي است كه شما تكذيب كرديد. جهنم را که مي‌آوريم، اين جهنم كجاست كه خداي سبحان آن جهنم را مي‌آورد؟ ما دليلي بر نفي اين نمي‌توانيم اقامه كنيم كه بگوييم جهنم الاّ ولابد همان گودال مشخص است و ما جهنم منقول نداريم, اگر ما توانستيم برهان عقلي يا برهان نقلي اقامه کنيم كه جهنم منقول محال است، آن وقت اين آيه توجيه مي‌شود؛ اما اگر دليلي نداشتيم بر اينكه جهنم منقول محال است، اين آيه ظاهرش اخذ مي‌شود. فرمود: جهنم را مي‌آوريم، حالا اين جهنم منقول است يا غير منقول روشن نيست. ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾؛ اين «ايعاد» و وعدّه‌اي كه ما مي‌داديم اين جهنمِ نقد است كه آنها مي‌گويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾، [62]

ارائه تصويري از عذاب تبهكاران در جهنم
بعد مي‌فرمايد: ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ﴾ «صَلا»؛ يعني حالا وارد اين شويد. در جريان اصحاب جنّت با آن جلال و شكوه ذكر شده, در جريان اصحاب جحيم فرمود: ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾؛ در اثر كفري كه ورزيديد دامنگيرتان همين دوزخ است، حالا وارد دوزخ شويد و بعد هم كسي حقّ حرف ندارد، براي اينكه همه اعمالتان مشخص شد ما هم سؤال كرديم که جواب نداشتيد بدهيد ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ﴾ چرا؟ براي اينكه شاهد شما با خود شماست، ما اين دهن را مي‌بنديم كه نمي‌گذاريم حرف بزنند؛ دهنتان كه سرقت نكرد، زيرميزي و روميزي نگرفت، دست شما گرفت, آن وقت دست حرف مي‌زند و مي‌گويد من گرفتم؛ دست غصب كرد, دست امضاي بي‌جا كرد, پا جاي بد رفت، زبان كه نرفت؛ما دهن را مي‌بنديم كه انكار نكند. اين دستي كه اين كار را كرده است را به حرف در مي‌آوريم ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾؛[63]اين پايي كه رفته، اين پا را به حرف در مي‌آوريم; لذا هم دست حرف مي‌زند، هم پا حرف مي‌زند, هم اعضا و جوارح حرف مي‌زنند و هم پوست‌ها حرف مي‌زنند ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا﴾[64]فرمود اينها شاهد هستند؛ ما جلوي دهن شما را مي‌بنديم كه بي‌خود انكار نكنيد، چون يك قسمت رها گذاشتيم ديديم كه انكار كرديد و گفتيد: ﴿ما كُنَّا مُشْرِكينَ﴾[65]شما مشرك بوديد, شرك ورزيديد و ما شما را آورديم، در اوايل سوره مباركه «انعام» است كه اينها مي‌گويند: ﴿ما كُنَّا مُشْرِكينَ﴾؛ ما كه شرك نداشتيم. در آن روز ذات اقدس الهي به حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلي‌ أَنْفُسِهِمْ﴾[66] ببين چطور دارند دروغ مي‌گويند؟! لذا دهن را مي‌بندند كه اين انكار نكند، براي اينكه آن روميزي و زيرميزي و رشوه و رباي بانكي را كه دهن نگرفت, دست گرفت و دست مي‌گويد بله من ربا دادم من ربا گرفتم؛ پا شهادت مي‌دهد و دست امضا مي‌كند كه من امضا كردم و دارم همين كار را مي‌كنم. اين حرف‌ها را كه اعضا و جوارح اين گناهان را انجام دادند همه اينها شهادت مي‌دهند.
حالا يك مطلب دقيقي از همين آيه استفاده مي‌شود كه مجرم اصلي, نفس و روح انسان است و اعضا و جوارح شاهد هستند نه مجرم, اگر اينها مجرم بودند وقتي حرف مي‌زدند مي‌گفتيم اينها اقرار كردند نه اينکه شهادت دادند. اقرار يك چيز است و شهادت چيز ديگري است، اگر مجرم حرف بزند مي‌گويند اقرار كرده, بيگانه اگر درباره جُرم او سخن بگويد، مي‌گويند شهادت داده است؛ معلوم مي‌شود ما شاهدي داريم, اقراري داريم, مُقرّي داريم, آن‌جا ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾[67] داريم که اگر خود انسان بگويد, اما اگر دست حرف بزند معلوم مي‌شود دستِ بيچاره گناه نكرده, پاي بيچاره گناه نكرده، پا را اين شخص برد و دستِ اين شخص اِعمال كرد؛ اين دست شهادت مي‌دهد نه اقرار, پا شهادت مي‌دهد نه اقرار, آن‌جا كه خود انسان حرف مي‌زند مي‌گويند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾.


[13]الجامع لاحکام القرآن، ج14، ص101.
[24]ديوان حافظ، غزل167.
[49]ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج‌3، ص309.
[61]سوره حاقة، آيه30.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo