< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

92/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 63 تا 69 سوره یس
﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (63) اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (64) الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (65) وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي‌ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّي يُبْصِرُونَ (66) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي‌ مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ (67) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ (68) وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي‌ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ (69)

امکان توجيه آيه دال بر جهنم منقول به ظهور آن
در جريان جهنم, ظاهر اين آيات اين است كه جهنم غير منقول است، اما آنچه در سوره مباركه «فجر» آمده است كه ﴿وَ جي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ اين نشان مي‌دهد كه جهنم منقول هم داريم؛ آيه 23 سوره مباركه «فجر» اين است ﴿وَ جي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري‌﴾ اگر منظور از اين «مَجيء», ظهور باشد؛ نظير آيه قبل كه دارد ﴿وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا﴾[1]آن روز خدا آمد و فرشته‌ها صف اندر صف آمدند و مي‌آيند؛ يعني ظهور مي‌كنند، اگر به قرينه آيه قبل كه «جاءَ» به معناي «ظَهر» باشد، آن‌گاه اين ﴿جي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾؛ يعني ظهور جهنم را مي‌خواهد بفهماند، برابر آيه‌اي كه دارد ﴿وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِلْغاوينَ﴾[2]ديگر ما دليلي نداريم كه ما جهنم منقول داريم. البته آن رواياتي كه در ذيل اين آيه هست كه جهنم را با غل و زنجير كشان‌كشان مي‌آورند[3] آن بايد توجيه شود. اين آيه به قرينه آيه قبل قابل تحمّل است كه چون ﴿جاءَ رَبُّكَ﴾ به معناي «ظَهر» است مي‌توان اين ﴿وَ جي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ را با آيه ﴿وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِلْغاوينَ﴾ هماهنگ كرد. اين راجع به جهنم بودن كه منقول است يا غير منقول، منتها بايد روايات را توجيه كرد.

اثبات معاد با توجه به هدف داری انسان و جهان
اصل برهانی را كه خداي سبحان اقامه مي‌كند اين است كه اگر ـ معاذ الله ـ معادي نباشد لازمه آن اين است كه حق و باطل, كفر و ايمان, صدق و كذب, خير و شرّ, قبيح و حَسن يكي باشد، براي اينكه اينها همه مي‌ميرند و بعد از مرگ هم كسي زنده نمي‌شود كه پاداش يا كيفر ببيند، معلوم مي‌شود همه اينها يكي است ﴿سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ﴾[4]اين محال است و اگر كسي خيال كند كه آن عالَم هست؛ ولي آن عالم هم مثل همين عالم است كه هر كسي بتواند از راه باطل به مقصدي برسد كه برخي‌ها طبق آيه سوره مباركه «كهف» چنين پندار باطلي داشتند آن را هم قرآ‌ن نفي مي‌كند. در سوره مباركه «كهف» كه گذشت آيه 36 سوره آن اين بود: ﴿وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلي‌ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾ خدا در دنيا به ما اين جنّات و اين باغ‌هاي فراوان را داد، اگر معادي هم باشد بيش از اين مقدار يا مثل اين مقدار را به ما مي‌دهد. اينكه خدا فرمود: ﴿أَ كَفَرْتَ بِالَّذي﴾[5] اين حرف باطل است و از كجا اين سخن باطل را مي‌گوييد و مانند آن كه خدا فرمود: ﴿سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ﴾. بنابراين به چند دليل مسئله ضرورت معاد تثبيت‌شده است؛ لذا مسئله جهنم و بهشت و جريان قيامت مي‌شود «ممّا لا ريب فيه».

چگونگی «مسئول» واقع شدن قلب با توجه به «مسئول عنه» بودن آن
در جريان سؤال كردن كه در بحث قبلی گذشت كه ﴿لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾؛[6] درباره سمع و بصر روشن است كه انسان مسئول است و آ‌نها «مسئول‌عنه» هستند و درباره «فؤاد» كه حقيقت انسان است, قلب انسان, محور اعتقاد انسان, تصميم انسان, انديشه انسان, انگيزه انسان همان قلب انسان است. اگر گفتند: ﴿في‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾؛[7] يعني باطن و روح اين شخص مريض است و اگر گفتند: ﴿إِلاَّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾؛[8] يعني حقيقت اين شخص, روح اين شخص سالم است. اگر «فؤاد» همان محور انديشه و تصميم و تصوّر و تصديق نظري و عزم و اراده و اخلاص عملي, همه همين قلب است اگر قلب «مسئول‌عنه» است ديگر نمي‌تواند مسئول باشد و اگر مسئول است نمي‌تواند «مسئول‌عنه» باشد، لكن قرآن كريم با تعبيرات و حيثيات گوناگون اينها را حل كرده است. مستحضريد بعضي از عناوين هستند كه دوتايي با هم جمع مي‌شوند؛ مثل عاقل و معقول, عالِم و معلوم که اينها با هم جمع مي‌شوند؛ انسان همان‌طوري كه به چيز ديگري علم دارد، به خودش هم علم دارد و عاقل است «يعلم نفسه»[9] که اين دو مفهوم بر يك مصداق صادق است، ممكن است كه چند مفهوم بر شيء واحد صادق باشند و با هم هماهنگ باشند؛ الآن الف كه شيء بسيط است و مخلوق خداي سبحان است چند مفهوم بر او صادق است: الف هم مخلوق خداست، هم معلول خداست، هم معلومِ خداست، هم مصنوع خداست، هم مقدور خداست و هم مرزوق خدا که اين چندين عنوان و مفهوم بر شيء واحد «مِن حيثيةٍ واحدة»[10] صادق است نه «مِن حيثية آخر», «من حيثية واحدة» صادق است. بعضي از مفاهيم‌ هستند كه با هم هماهنگ‌ می‌باشند؛ در طرف كمال نسبت به ذات اقدس الهي و در طرف نقص نسبت به ممكنات، خداي سبحان همه اين اسماي حسنايي كه دارد اينها «من حيثية واحدة» است نه اينكه ـ معاذ الله ـ خدا مركّب باشد؛ يعنی از يك جهت قدير باشد, از جهتي عليم باشد, از جهتی حيّ باشد «هو الحيّ القدير السميع الصمد» و كذا و كذا. درباره واجب‌تعالي اسماي حسنا «مِن حيثية واحدة» بر ذات خدا صادق هستند، در طرف ممكنات، اسماي فراواني «مِن حيثية واحدة» صادق‌ هستند، بنابراين مي‌شود چند مفهوم بر يك شيء «من حيثية واحدة» صادق باشد؛ عالِم و معلوم از همين قبيل است, عاقل و معقول از همين قبيل است؛ ولي بعضي از مفاهيم‌ هستند كه اِبا دارند و ممكن نيست که با هم جمع شوند مثل علت و معلول, خالق و مخلوق, زيرا شيء كه نمي‌تواند علّت خودش باشد و شيء كه نمي‌تواند خالق خودش باشد؛ حتماً اين دو مفهوم, دو مصداق دارند. پس ما يك سلسله مفاهيم داريم كه مي‌توانند با هم جمع شوند و يك سلسله مفاهيم داريم كه حتماً از هم جدا هستند.
مسئله ظالم و مظلوم چنين نشان مي‌دهد كه بايد دو حيثيت باشند؛ شيء هم ظالم باشد و هم مظلوم «من حيثية واحدة» جمع نمي‌شود، ممكن است زيد ظالم باشد نسبت به عمرو و مظلوم باشد نسبت به بكر, بكر به او ظلم كرده، اما زيد نسبت به خودش هم ظالم باشد هم مظلوم، تصوّر آن آسان نيست. در بخشي از آيات قرآن كريم دارد ﴿وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾؛[11] خدا به اينها ظلم نكرده اينها ظلم به نفس كردند. اينها ظلم به نفس كردند يعني چه؟ هم ظالم‌ هستند و هم مظلوم. از اين‌جا گفته شد كه انسان وقتي عقيده بد و اخلاق بد پيدا مي‌كند درست است كه به خودش آسيب رسانده و به خودش ضرر رسانده، اما خودش, مِلك خودش نيست امانت الهي است، آن وقت اگر امانت الهي بود تصوير اين معنا دشوار نيست كه انسان امانت خدا را مورد ستم قرار داد، چون اگر انسان مالك خودش ‌بود اين سؤال جا داشت كه چگونه هم ظالم مي‌شود و هم مظلوم، براي اينكه مِلك خودش است، اما وقتي امانت الهي است؛ لذا هيچ‌كس حقّ انتحار و خودكشي ندارد، معلوم مي‌شود که مِلك خودمان نيستيم, مالك خودمان نيستيم «لَا يَمْلِكُ إِلَّا الدُّعَاءَ»[12] انسان مِلك ذات اقدس الهي است، اگر ما مالك خودمان بوديم كه مي‌توانستيم درباره خودمان تصميم بگيريم. بنابراين ظالم و مظلوم بودنِ انسان براساس اين دو عنوان ترسيم مي‌شود. اگر انسان مالك خودش بود ظالم و مظلوم فرض نداشت؛ در جريان مسئول و «مسئول‌عنه» بودن هم همين است.
قلب موجودي است متفكّر, مختار, صاحب جزم و تصوّر و تصديق و انديشه و قياس, صاحب عزم و اراده و نيّت و اخلاص که هم در انديشه و هم در انگيزه او تواناست. همين موجود را به نام «فؤاد» مي‌شود زير سؤال برد كه خودت را چرا در بيراهه صرف كردي؟ بنابراين هم مسئول است و هم «مسئول‌عنه»؛ مثل اينكه هم ظالم است و هم مظلوم که دو حيثيت در شيء واحد به اين جهت قابل جمع است. اين راجع به آن آيه ﴿لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾.
پرسش: استاد اگر منظور خواطر «فؤاد» باشد چطور؟
پاسخ: خواطر هم همين است، چون انسان قلب خودش را درباره خواطر باطل مصرف كرده است؛ اعتقادها, اخلاق‌ها, خاطره‌ها همه افعال «فؤاد» هستند، آن وقت از خود «فؤاد» سؤال كنند كه چرا اين كارها را كردي؟ كاري كه «فؤاد» مي‌كند بالأخره يا به عقيده برمي‌گردد يا به اخلاق برمي‌گردد يا به اقوال برمي‌گردد يا به احكام برمي‌گردد يا به افعال برمي‌گردد، همه اينها زير سؤال مي‌روند. درباره فروع دين با اصول دين بين اينها فرق است، مسئله نبوّت و امامت و اينها جزء اصول مذهب يا اصول دين است كه اعتقاد به اينها واجب است; لذا اگر كسي اينها را نشناسد يا از نظر اصول دين در جاهليّت است يا از نظر اصول مذهب در جاهليّت است؛ ولی اگر به دستور اينها عمل نكند معصيت‌كار است كه آنها را قبول داشته باشد و به امامت يا به نبوّت اينها معتقد باشد؛ ولي عمل نكند، اين شخص كفر عملي دارد نه كفر اعتقادي.


ردّ بر محاوره ای دانستن زبان قرآن و عدم استفاده مطالب علمی از آن
اما اينكه گاهي گفته مي‌شود قرآن به زبان محاوره سخن مي‌گويد، پس ما چگونه مطالب علمي را از قرآن استفاده كنيم؟ مستحضريد آن‌جا كه جاي بحث‌هاي علمي است جا براي زبان محاوره نيست، آن‌جا كه زبان قصّه و داستان و جريان مردمي را مي‌خواهد قرآن نقل كند آن به زبان محاوره است. در جريان علمي بودن قرآن, قرآن كريم چهارجا حرف زد که همه آنها علمي است؛ قرآن چهار بخش و چهار طايفه آيات دارد که همه‌ آنها علمي است، اما وقتي قصّه مردمي و قصّه پيغمبران و اينها را بخواهد نقل كند اين‌جا ديگر زبان, زبان محاوره است. در مسئله‌اي كه انبيا(عليهم السلام) عموماً, وجود مبارك خاتم(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) خصوصاً, كارهايشان چيست چهار كار رسمي سنگين را اعلام كرد، فرمود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ﴾, يك; ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾, دو;﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾,[13] سه; ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾,[14] چهار; اينها فقط علميِ محض است. در جريان طلوع و غروب آفتاب وقتي مي‌خواهد جريان شمس و قمر را مطرح كند با چهار طايفه علميِ محض سخن مي‌گويد که خيلي از خواص اينها را نمي‌دانند چه رسد به محاوره كه چرا قرآن در اين زمينه چهار طايفه آيه دارد؟ ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾,[15] يك طايفه; ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾,[16] دو طايفه; ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾,[17] طايفه سوم; ﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾[18] بدون مغرب چهار طايفه; اين را خيلي از خواص نمي‌دانند که اين طوايف «اربعه» فرقشان چيست، اين زبان محاوره نيست، اين براي منجّمين و محقّقين و مفسّرين عالي‌مقام است، اما وقتي مي‌خواهد حرف بزند مي‌فرمايد آفتاب طلوع كرده، خدا ﴿يَأْتي‌ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ﴾[19] وقتي بخواهد به آن اوج برسد مي‌فرمايد ما اصلاً مغرب در عالَم نداريم، هر چه هست مشرق است؛ اين را خواص متوجه نمي‌شوند كه ما فقط مشرق داريم و مغرب نداريم، چه رسد به محاوره. غرض اين است كه زبان محاوره آن‌جا كه قصه و جريان را مطرح مي‌كند هست.
مطلب بعدي آن است كه در اين‌جا با يك اعلامي فرمود: ﴿الْيَوْمَ﴾؛ يعني ما يك كار تازه مي‌خواهيم بكنيم که از خطاب به غيبت التفات پيدا كرده است. در آن‌جا كه فرمود: ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾ خطاب بود, ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾ خطاب بود, الآن تحقيراً با تصدير كلمه ﴿الْيَوْمَ﴾ از خطاب به غيبت التفات كرده است؛ يعني امروز ما مي‌خواهيم يك كار تازه انجام دهيم, آن كار تازه چيست؟ اين است كه دهنشان را مُهر مي‌كنيم. مگر قبلاً كار ديگر كرديد؟ فرمود: بله، ما قلبشان را كه قبلاً مُهر كرديم ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلي‌ قُلُوبِهِمْ﴾ كه قبل بود ﴿وَ عَلي‌ سَمْعِهِمْ وَ عَلي‌ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾[20] هم قبل بود، امروز مي‌خواهيم دهنشان را مُهر كنيم. ما ديروز دهن اينها را باز گذاشتيم كه هر چه مي‌خواستند بگويند گفتند, قلبشان را مُهر كرديم براي اينكه ديگر چيزي نمي‌فهمند ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلي‌ قُلُوبِهِمْ وَ عَلي‌ سَمْعِهِمْ﴾، اما ﴿وَ عَلي‌ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾ دهنشان را باز گذاشتيم كه هر چه دلشان مي‌خواهد بگويند. در سوره مباركه «توبه» در جريان قوم مسيح(سلام الله عليه) فرمود: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ﴾ مي‌بينيد ما دهن اينها را باز گذاشتيم هر چه مي‌خواهند بگويند, بگويند. آيه سي سوره مباركه «توبه» اين بود، فرمود امروز حرف‌هايي كه مي‌زنند بيش از دهن نيست؛ يعنی مسئله قلب و برهان و تصديق قلبي در آن نيست. آيه سي سوره مباركه «توبه» اين است: ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصاري‌ الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ﴾، حرفِ بي‌برهان است؛ ولي دهنشان را باز گذاشتيم، امروز مي‌خواهيم اين دهن را ببنديم. اين دهني كه مي‌گويد عيسي ﴿ابْنُ اللَّهِ﴾ است يا مسيح كذا و كذا اين دهن قابل باز بودن نيست و اين را بايد بست؛ حالا اعضا و جوارح مي‌ماند، قلبشان را كه ديروز بستيم, دهنشان را امروز مي‌بنديم حالا اعضا و جوارحشان حرف مي‌زنند، ببينيد كه چطور حرف مي‌زنند. حالا ﴿تُكَلِّمُنا﴾ چيست؟ زبان كه بسته است. در بخشی هم دارد که ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾،[21] شما دهن را بستيد، زبان چطور شهادت مي‌دهد؟ اين را اين بزرگواران به زحمت خواستند توجيه كنند كه ما زبان را از كام اينها بيرون مي‌آوريم, يك; لب‌ها را مي‌دوزيم, دو; زبان در بيرون فضاي كام شهادت مي‌دهد, سه; ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾؛ ولي ظاهر اين به تعدّد موقف برمي‌گردد؛ در موقفي دهن بسته است ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ﴾ كه حرف نمي‌زند، در موقف ديگر دهن باز است اينها شهادت مي‌دهند. حالا شهادت لسان با ختم «فوه»؛ يعني ختم دهن جمع مي‌شود كه آنها خواستند جمع كنند يا به تعدّد موقف برمي‌گردد؟ ولي از اينكه فرمود «اليوم» ما مي‌خواهيم كار تازه كنيم اين است كه التفات از خطاب به غيبت است; فرمود يك كار جديدي مي‌خواهيم بكنيم، اين دهن‌ها را مي‌خواهيم مُهر كنيم و ببينيم اعضا و جوارح اينها چطور حرف مي‌زنند ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ﴾ آن وقت دست‌ها حرف مي‌زنند, پاها حرف مي‌زنند.

تحقير تبهکاران با التفات از خطاب به غيبت با کلمه ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ﴾
شهادت در قرآن هم دو قسم است: يك مقدار شهادت عملي است و يك مقدار هم شهادت قولي كه حرف مي‌زنند. اين شهادتي كه براي دست و پاست همان سخنانی است كه ذات اقدس الهي اينها را به حرف در مي‌آورد، آيه 21 سوره «فصلت» اين است: ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ واقعاً نطق است, واقعاً حرف است، منتها خدا اينها را به حرف در آورده است. اما ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجاً* وَ فُتِحَتِ السَّمَاءُ﴾[22]كه هم مرحوم شيخ طوسي[23] از ما و هم جناب زمخشري[24] از آنها نقل كرده كه عده‌اي به صورت حيوانات در مي‌آيند آن روز ديگر شهادت, شهادت عملي است. اگر كسي به صورت گرگ در آمده اعضا و جوارحِ او شهادت درندگي مي‌دهد، او ديگر لازم نيست حرف بزند؛ پوستِ او, دست او, صورت او و تمام قيافه او شهادت به درندگي مي‌دهد، اگر به صورت ميمون در آمده تمام اعضا و جوارح او شهادت از «محاكات» مي‌دهد؛ آن شهادت فعلي است كه اگر گفته شد ﴿شَهِدُوا عَلي‌ أَنْفُسِهِمْ﴾[25]شايد ناظر به آن باشد.

تبيين شهادت قولی و فعلی در قيامت
گرچه ما با زبان اگر كسي حرف زد مي‌گوييم اقرار كرد؛ ولي اساس كار اين است كه زبان شهادت مي‌دهد نه اقرار, اقرار براي قلب است، چون زبان هم مثل دست كاره‌اي نيست، اگر گفت: ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[26] همين است. مي‌بينيد ما در فضاي عرف اگر كسي با زبان خودش بگويد ما اين كار را كرديم مي‌گوييم اقرار كرد، اما آن ادبيات و عمق قرآن اين است كه وقتي با زبان گفتند ما اين كار را كرديم؛ يعني دارند شهادت مي‌دهند، چون زبان هم مثل دست و پا ابزار كار است، آن‌كه كارگر اصلي است نفس است; لذا گفتار زبان را قرآن شهادت مي‌داند.
پرسش: يعنی اين ما هستيم كه در اين دنيا به اعمال خود شكل و شمايل مي‌دهيم، اما فرداي قيامت چون فرموديد يكي گرگ است, يكي ميمون است.
پاسخ: اگر كسي به اوصاف حيواني در آمده باشد در قيامت به آن صورت در مي‌آيد, اوصاف شيطاني در بيايد به صورت ديگر در مي‌آيد.

علت عدم پرسش از انسان در بعضی از مواقف قيامت
غرض اين است كه در سوره «الرحمن» فرمود در آن موقف ما از كسي سؤال نمي‌كنيم ﴿فَيَوْمَئِذٍ﴾؛ يعني در آ‌ن موقف ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ﴾,[27] چرا؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾،[28] شما از چه كسي مي‌خواهيد سؤال كنيد؟ در موقف ديگر فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[29] آن‌جا كه ايست و بازرسي است مي‌فرمايد آنها را نگهداريد تا از آنها سؤال كنيم، خب سؤال می كنيم! اما وقتي سؤال كردند و معلوم شد که چه كسي تبهكار است و چه كسي پرهيزكار است در موقف بعدي ديگر جا براي سؤال نيست, چرا سؤال نمي‌كنند؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾.

نفس انسان مسئول اعمال او و شهادت اعضا بر نفع و ضرر آن
غرض آن است كه ما در بحث‌هاي عرفي‌مان اگر كسي با زبان خود بگويد من اين كار را كردم مي‌گوييم اقرار كرده؛ ولي قرآن مي‌گويد او شهادت داده، براي اينكه زبان كار نكرده است؛ اين زبان مثل دست و پا عضو اين بدن است كه آن نفس، همهٴ اين اعضا را به كار مي‌گيرد، اگر زبان هم حرف بزند شهادت است، چه اينكه دست و پا حرف مي‌زنند شهادت است. اگر آن‌جا كه زبان سخن مي‌گويد مي‌فرمود «تقّروا» معلوم مي‌شود زبان متّهم است اما آن‌جا فرمود: ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ ما دهن را مُهر مي‌كنيم، حالا يا براساس تعدّد موقف است يا آن تكلّفي است كه برخي‌ها گفتند. غرض آن است كه مُجرم اصلي نفس است؛ چه نفس «في وحدتها كلّ القويٰ»[30] باشد و چه نباشد, همه زيرمجموعه را او دارد اداره مي‌كند، اگر زيرمجموعهٴ او حرف زدند در حقيقت شهادت دادند، حتي زبان هم اگر حرف زد شهادت داد، چون مجرم زبان نيست. اگر به كسي گفتند چرا غيبت كردي؟ زبان شهادت مي‌دهد، چون زبان كه غيبت نمي‌كند اين شخص است كه «مُغتاب» است. چرا دروغ گفتي؟ چرا شهادت باطل دادي؟ چرا غيبت كردي؟ چرا تهمت زدي؟ وقتي زبان به حرف مي‌آيد مي‌گويند زبان شهادت مي‌دهد اين نفس است كه همه كارها را دارد انجام مي‌دهد.
بنابراين اگر ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ باشد اين راجع به قول است، اما آن‌جا كه طبق آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجاً ٭ وَ فُتِحَتِ السَّمَاءُ﴾ كه «فريقين» نقل كردند، آن ديگر كلّ اعضا دارند شهادت مي‌دهد و اين‌طور نيست كه حرف باشد، آن شهادت فعلي است که آن فعلاً از حريم بحث بيرون است. اما آنچه در اين سوره مباركه «يس» به صورت رسمي فرمود: ﴿الْيَوْمُ﴾؛ يعني كار تازه مي‌خواهيم بكنيم، معلوم مي‌شود آ‌ن ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلي‌ قُلُوبِهِمْ﴾ كه براي دنيا بود يك چيز ديگر است، امروز تمام كارهايشان را که با دهن انجام مي‌دادند ديگر امروز دهن را مُهر مي‌كنيم ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾، نه اينكه «اَرجل» كار كرده باشد يا «أيدي» كار كرده باشد آن ضمير ﴿أَفْواهِهِمْ﴾ و ﴿أَيْديهِمْ﴾ و ﴿أَرْجُلُهُمْ﴾؛ يعنی اين «هم» به آن نفوس برمي‌گردد، آنها در حقيقت اين كار را كردند.

سرّ فرصت دادن به تبهکاران با توجه به قدرت جمع کردن آنان
بعد مي‌فرمايد ما در دنيا الآن هم مي‌توانيم بساط اينها را جمع كنيم؛ ولي به اينها ميدان مي‌دهيم ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي‌ أَعْيُنِهِمْ﴾ «طَمْس»؛ يعني صاف كردن، اگر ما چشم اينها را صاف بكنيم؛ يعني نابيناي محض شوند اينها كجا را مي‌توانند ببينند؟ اگر اين كار را كرديم ما به آنها مي‌گوييم ﴿فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ﴾چشم اينها را كه صاف كرديم؛ يعنی نابينا شدند، بخواهند راه را ادامه دهند ﴿فَأَنَّي يُبْصِرُونَ﴾ كجا را مي‌بينند كه بخواهند راه بروند؟ ناچار هستند که همان‌جا بايستند.
از اين رنج‌آورتر ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾ اينها را مَسخ مي‌كنيم؛ نظير ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[31] اگر اينها را مَسخ كرديم بدتر از نابيناها می شوند؛ نابينا ديگر نمي‌تواند راهي را كه نرفته برود، اما شايد براساس هوش قبلي, راهِ آمده را بتواند برگردد; لذا درباره نابينا فرمود: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي‌ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا﴾ بخواهند سبقت بگيرند و راه را ادامه بدهند نمي‌توانند، براي اينكه نمي‌بينند، اما برگشتن چطور؟ برگشتن را ذكر نمي‌كند؛ ولي درباره مسخ مي‌فرمايد: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾؛ اينها كه مَسخ شدند نه راه رفتن دارند و نه راه برگشت ﴿فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا﴾ نه مي‌توانند بروند ﴿وَ لا يَرْجِعُونَ﴾ نه مي‌توانند برگردند، براي اينكه كلّ هويّتشان عوض شده است؛ اينها در قدرت ما هستند، اما ما اينها را آزاد گذاشتيم ببينيم اينها در چه حال و چطوري عمر را صرف مي‌كنند و بايد بدانند كه تمام اين قدرت‌ها به عنوان آزمون, موقّتاً در اختيار اينهاست؛ ما به تدريج داديم و به تدريج هم مي‌گيريم. در سوره مباركه «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ ـ اين نكره در سياق نفي است ـ ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾،[32] در دوران كهنسالي و فرتوتي فرمود: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ﴾ به تدريج, كم‌كم و رفته‌رفته ﴿فِي الْخَلْقِ﴾ اعضا و جوارح اينها را, توان بدني اينها را, هوش و استعداد اينها را و حافظه اينها را مي‌گيريم. برخي‌ها گرفتار فراموشي مي‌شوند ﴿لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾،[33]مگر «قَلْباً وَعَى الْقُرْآنَ»؛[34] قلبي كه ظرف قرآن باشد نه درس و بحث قرآني داشته باشد؛ اين گرفتار آلزايمر و فراموشي در دوران كهنسالي نمي‌شود، اين خيلي نور است. ممكن است كسي درس و بحث قرآن داشته باش؛ ولي قرآن در قلبش جا نگيرد. قلبي كه ظرف قرآن شد، اگر هم پير شود و عمر طولاني داشته باشد آبرومندانه زندگي مي‌كند، «قَلْباً وَعَى الْقُرْآنَ» اين چه كتابي است!

عدم تنافی سرمايه فطری انسان با فقر او در علوم حصولی
پرسش: شما فرموديد انسان با سرمايه خلق شد اما الآن در اين آيه که فرموديد ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾.
پاسخ: بله، همان‌جا هم گفته شد با سرمايه فطرت خلق شده است، اما بديهيات را نمي‌داند. اين كودك اگر گريه مي‌كند به حق گريه مي‌كند يا دردي دارد يا جايش تَر شده بيخود گريه نمي‌كند، زيرا هيچ ممكن نيست كودكي بيخود گريه كند يا بيخود بخندد، اگر واقعاً گريه مي‌كند حتماً مشكلي دارد؛ اما نمي‌داند آتش گرم است؛ اينها علوم حصولي است كه به تدريج بايد ياد بگيرد. فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾، اما در درون اين كودك, صدق است و حق است و خير است و حَسن، با اين سرمايه‌ها آفريده شده و روز به روز شكوفاتر مي‌شود؛ تا دروغ يادش ندهند دروغ نمي‌گويد, دروغ از خارج بر او تحميل مي‌شود, حق, امانت, صدق, خير در درون او الهامي الهي است كه فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[35] با آن سرمايه خلق شده است. اين‌جا هم فرمود: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾، البته اينها همه‌اش عمومات يا اطلاقاتي است، اگر اين عموم داشته باشد، قضيه مهمله نباشد و كليّه باشد قابل تخصيص هست ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾، اما اگر او جنبه امري را حفظ كرده باشد ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾ يا ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ اگر او جنبه امري را حفظ كرده باشد ما از آن جهت او را ضعيف نمي‌كنيم. جنبه خَلقي‌ او مانند اينکه حافظه‌ او ضعيف شود, سلول‌هاي مغز او, دستگاه قلب او و آنچه ابزار كار اوست آن را ممكن است ما كم كنيم؛ ولي روح كه مسلّط باشد مي‌تواند ترميم كند.

توبيخ به عدم تعقّل انسان با توجه به سلب قدرت بدنی او
فرمود اينها مگر تعقّل ندارند و مگر اين صحنه را نمي‌بينند؟! آنها كه خيلي با شادابي زندگي مي‌كردند و خيال مي‌كردند دنيا فقط با شادابي و نشاط است در دوران كهنسالي سرگردان هستند، اما يك موحّد و يك انسان مؤمن هميشه «فرحان» است، چون يك آينده خوب به انتظار اوست و بي‌صبرانه منتظر رسيدن آن روز است، اين خيلي فرق مي‌كند؛ هرگز يک انسان مؤمن در دوران سالمندی احساس پوچی نمی کند او کاملاً با نشاط است منتها منتظر رسيدن امر الهی است.
فرمود اين وضعشان است ما اگر بخواهيم چشمشان را مي‌گيريم, مسخ مي‌كنيم, آخر اينها به چه چيزي مي‌نازند؟ اينها كه يك قطره آب بودند ما اينها را به اين صورت در آورديم. الآن صدها دانشكده است مي‌خواهد انسان را آن هم فقط بدن او را بشناسد هنوز در آن مانده است. بسياري از بيماري‌هاست كشف نشده, بسياري از داروهاست كشف نشده، مگر اين چه بود؟ ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني‌﴾،[36]يك جا را مغز كرده با آن دستگاهي كه چندين متخصّص بايد فقط مغز را بشناسند, يك جا را قلب كرده, يك جا را چشم كرده, يك جا را گوش كرده, يك جا را شنوايي داده، همين يك قطره آب بود و اين چيز ديگري که نبود. فرمود: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني‌﴾ ما اين را به اين صورت در آورديم كه الآن همه دانشمندان مي‌كوشند گوشه‌اي از اسرار اين خلقت را بفهمند، بعد هم بساط او را برمي‌چينيم ﴿أَ فَلا يَعْقِلُونَ﴾ اينكه ما را به تعقّل و تدبّر دعوت مي‌كند، براي همين است كه نه بيراهه برويم و نه راه كسي را ببنديم.


[10]القبسات، ص351.
[12]مصباح المتهجد، ج20، ص850.
[22]سوره نبأ، آيه 18 و 19.
[23]مجمع البيان، ج10، ص642.
[24]الکشاف، ج4، ص687.
[30]اسرار الحکم، ص320.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo