< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

92/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 1 تا 7 سوره صافات
﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا (1) فَالزَّاجِراتِ زَجْراً (2) فَالتَّالِياتِ ذِكْراً (3) إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ (4) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (5) إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ (6) وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (7) لا يَسَّمَّعُونَ إِلَي الْمَلَإِ الْأَعْلي‌ وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ

رواج سوگند در ادبيات عرب و اعتقاد «في‌الجمله» مردم حجاز به فرشته‌ها
سوگند در ادبيات عرب رايج بود و مردم حجاز «في‌الجمله» به مسائل فرشته‌ها معتقد بودند، هر چند برخي فرشته‌ها را به جاي اينكه مدبّرات امر الهي تلقّي كنند، به عنوان وسائط و شفعا و بت‌ها به حساب مي‌آوردند. قرآن كريم به اين فرشته‌ها سوگند ياد مي‌كند؛ اين ﴿وَ الصَّافَّاتِ﴾ و ﴿فَالزَّاجِراتِ﴾ و ﴿فَالتَّالِياتِ﴾ يا ناظر به فرشته‌هاي مخصوص ‌هستند که اصنافي از فرشته‌ها مورد سوگند می باشند يا اوصاف يك صنف خاصّي است كه آن صنف خاص گاهي داراي وصف صافّ است، گاهي زجر است و گاهي تلاوت.

ناتمامي ديدگاه مقصود دانستن خالق در سوگند به فرشته‌ها
مطلب بعدي آن است كه برخي‌ها خواستند بگويند كه منظور, قَسَم به اين فرشته‌ها نيست, بلکه قَسَم به آفريدگار فرشته‌هاست؛ اين سخن تام نيست، براي اينكه ذات اقدس الهي گاهي هم به مخلوق خود و هم به آفريدگار آن مخلوق؛ يعني خالق قَسَم مي‌خورد. اگر منظور از قَسَم به مخلوق, خالق باشد اين تكرار لازم مي‌آيد. در سوره مباركه «شمس» ملاحظه فرموديد ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها ٭ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها ٭ وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها ٭ وَ السَّماءِ وَ ما بَناها﴾[1] سوگند به آسمان و سوگند به خدايي كه آسمان را بنا كرد, سوگند به نفس و سوگند به خدايي كه نفس را «مستوي‌الخِلقه» آفريد. از جمع بين سوگند به مخلوق و خالق معلوم مي‌شود كه گاهي خداي سبحان به مخلوق‌هاي خود قَسَم ياد مي‌كند.

سرّ سوگندهاي الهي به مخلوقات
سرّش آن است كه اين مخلوق‌ها آيت او هستند، اگر قَسَم به آيت باشد اين «مُقَسُم‌ به» «ذوالآيه» را نشان مي‌دهد. در بحث‌هاي قبلي در ذيل آيه سوره «فاطر» كه ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ﴾[2] اشاره شد كه يک: حمل فقير بر انسان كه «الانسان فقيرٌ» از قبيل حمل عرض مفارق بر موضوع نيست؛ نظير «الجسمُ حارٌّ». دوم: نظير حمل عرض ذاتي بر موضوع هم نيست؛ نظير «الأربعةُ زوجةٌ», براي اينكه عرض هر چند ذاتي هم باشد بالأخره در مرتبه معروض نيست, اگر آيت بودن و فقير بودن نظير زوجيّت اربعه باشد اين لازمِ ذات است و هر لازمي از مرتبه ملزوم متأخّر است و در مرتبه ملزوم نيست، در حالي كه آيت بودن و فقير بودنِ موجودهاي امكاني اين‌چنين نيست كه از مرتبه ذات متأخّر باشد. سوم: اگر گفته شد «الأرضُ آيةٌ» يا «الإنسانُ فقيرٌ» از سنخ «الانسانُ ناطقٌ» نيست كه ذاتي او باشد، زيرا اين ذاتي, ذاتي ماهيّت است و ماهيّت چون تابع و فرع است در مرتبه هستي نيست و متأخّر از مرتبه هستي است؛ اگر آيت بودن و فقير بودن براي انسان از سنخ ذاتيِ ماهيّت باشد چون ماهيّت بعد از هستي است و بعد از وجود است لازمه آن اين است كه اين آيت بودن و فقير بودن در مرتبه قبل نباشد. چهارم: اگر گفته شد «الأرضُ آيةٌ» يا «الانسانُ فقيرٌ» از سنخ «الانسان موجودٌ» است كه ذاتيِ به معناي هويّت است نه ذاتي به معني ماهيّت؛ يعني اين شيء در هويّت خود به خدا محتاج است؛ اين شيء در هويّت خود, آيت و نشانه خداي سبحان است. اگر هر موجودي ذاتاً آيت خداست، سوگند به آيت نشان دهنده سوگند به «ذي‌الآية» هم خواهد بود. پس از دو منظر ذات اقدس الهي به اين آياتش سوگند ياد مي‌كند: يكي نظم خاصّي است كه انسان را به ناظم واحد هدايت مي‌كند كه در بحث قبل گذشت و يكي اينكه اين مظهر اوست, صورت «مرآتيه» اوست و او را نشان مي‌دهد.

اثبات توحيد و معاد و مسائل اخلاقي, سه محور سوگندهاي الهي
لذا به اين امور گاهي براي اثبات توحيد ربوبي قَسَم ياد مي‌كند، مثل سوره «صافات»، گاهي براي اثبات معاد قَسَم ياد مي‌كند مثل سوره «ذاريات» و برخي از سوَر ديگر, گاهي هم براي تهذيب نفس به اين امور سوگند ياد مي‌كند. در سوره مباركه «ذاريات» براي اثبات معاد به همين امور قَسَم ياد شده است: ﴿وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً ٭ فَالْحامِلاتِ وِقْراً ٭ فَالْجارِياتِ يُسْراً ٭ فَالْمُقَسَماتِ أَمْراً ٭ إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ﴾[3] كه متأسفانه با اين وضع اين «إنّ» با «ما» متصل نوشته شده است. اين «إنّ» حروف «مشبهة بالفعل» است و «ما» اسم آن است و اين از قبيل «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ»[4]نيست كه متّصل نوشته شود. به هر تقدير ﴿إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ﴾؛ يعني مسئله معاد است. مشابه اين در سوره مباركه «مرسلات» است كه فرمود: ﴿وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً ٭ فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً ٭ وَ النَّاشِراتِ نَشْراً ٭ فَالْفارِقاتِ فَرْقاً ٭ فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً ٭ عُذْراً أَوْ نُذْراً ٭ إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ﴾[5]كه آن‌جا هم «إنّما» متصل نوشته شده است. گاهي اين امور براي سوگند نسبت به توحيد است، مثل سوره «صافات» كه محلّ بحث است و گاهي براي اثبات معاد است، مثل سوره «ذاريات», «مرسلات» و مانند آن, گاهي هم اصلِ سوگند؛ حالا به فرشته‌ها نبود به آسمان و زمين و مانند آن است و براي تهذيب نفس است كه در سوره مباركه «شمس» بعد از امور چندگانه فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها﴾،[6] در ساير موارد هم اين سوگندها هست.

مأموريت فرشتگان در تدبير امور و آراستن مجلس طالبان علوم الهي
مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي اوصافي را براي فرشته‌ها مشخص كرد ﴿يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِهِ﴾[7]كه اين فرشته‌ها را همراه با رعد و برق و امثال ذلك ذكر كرد. بعضي‌ها رسالت آنها در رعد و برق است، برخي‌ها رسالت آنها در تنظيم بادها و نكاح بين ابرها و باردار كردن ابرها و بارش ابرها و مانند آن‌هاست. اين زلزله‌ها, اين رعد و برق‌ها, اين سونامي‌ها اين سيل‌ها همه‌ آنها جزء برنامه‌هاي مدبّرات امر هستند و كارها تقسيم كرده می باشند. بخشي از اين فرشته‌ها مأموريت آنها فرّاشي طالبان علم است؛ اين رواياتي كه اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند که مرحوم كليني(رضوان الله عليه)[8] نقل كرد و بخشي از آن روايات را مرحوم صاحب معالم در مقدمه معالم[9] نقل كرد كه اينها «اولي اجنحة» هستند «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ‌ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ» اين را بارها ملاحظه فرموديد كه اين بزرگاني كه اين روايات را در كتاب اصول و فقه و مانند آن نوشتند، براي اينكه روشن كنند فرّاش حوزه‌هاي علمي فرشته‌ها هستند. يك سلسله فرش‌هايي است كه در مسجدها و حسينيه‌ها و مدرسه‌هاست كه خادمان بشري عهده‌دارند، اما آن فرش حقيقي به وسيله فرّاشان حقيقي است و آن بال‌هاي ملائكه است كه آن بال‌ها را فرشته‌ها زير پاي طالبان علوم قرآن و عترت پهن مي‌كنند كه «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ‌ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»، كسي كه معالم تدريس مي‌كند حتماً سعي كند آن مقدمات را هم تدريس كند. به هر تقدير در مقدمه معالم هست و مرحوم كليني اصل اين روايت را نقل كرده كه فرّاش حوزه‌هاي علمي يك عده از اين صافات‌ هستند؛ يعني فرشتگاني‌ كه پرها را پهن مي‌كنند, صف‌بندي مي‌كنند, صاف مي‌كنند تا اينكه طالبان علوم روي اين پرها بنشينند.
پرسش:؟پاسخ: بله, چون قرآن كريم در همين سوره مباركه «صافات» وصف آ‌نها را ذكر كرد، فرمود: ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ ٭ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ﴾؛ اين سوره مباركه «صافات» وقتي اوصاف اينها را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد ما جزء كساني هستيم كه هركدام از ماها يك مقام معلومي داريم و صف‌بسته در اختيار ذات اقدس الهي هستيم. در سوره مباركه «صافات» كه اين آيه در بحث قبل گذشت فرمود: ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ ٭ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ٭ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ﴾[10] اين اوصافي است كه در همين سوره براي فرشته‌ها ذكر مي‌كند، البته احتمال تطبيق بر ساير موصوف‌ها هم هست؛ ولي ظاهرش همين فرشته‌ها هستند.

پيام فرشتگان پهن‌كننده پَر در زير پاي طالبان علوم الهي
در سوره مباركه «فاطر» فرمود: ﴿أُولي‌ أَجْنِحَةٍ مَثْني‌ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾؛[11] همه‌ اينها كه داراي جناح و بال هستند «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ‌ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ» اين را گفتند كه اين فرّاش‌ها به اين طالبان علوم سه پيام دارند: پيام اوّلشان اين است كه ما اين بال‌ها را پهن كرديم تا به شما بفهمانيم كه بايد بال پيدا كنيد, بال بزنيد, پَر پيدا كنيد و پَر در آورديد; دوم اينكه ما اين بال و پَري كه داريم از آن استفاده مي‌كنيم و با اين پرواز مي‌كنيم، شما هم كه پَر در آورديد بايد پرواز را ياد بگيريد، جهش و حركت را ياد بگيريد; سوم آن است كه ما كه بال و پَر داريم و پَر مي‌كِشيم، پروازِ ما در جهت نيست، از جهت است؛ ما هرگز از شمال به جنوب بياييم يا از شرق به غرب برويم اين‌طور نيست. آن‌كه از شمال به جنوب مي‌آيد يا از شرق به غرب مي‌آيد او به دنبال طعمه است، اين به طمع طعمه در تالاب‌ها مي‌گردد، ما آن نيستيم؛ او در جهت حركت مي‌كند و ما از جهت حركت مي‌كنيم؛ ما از اين جهات چندگانه بيرون مي‌آييم و الهي فكر مي‌كنيم. اين رسالت و پيام فرشته‌هاست كه به طالبان علوم علم الهي مي‌دهند و مي‌گويند ما فرّاشان شما هستيم تا شما اين سه كار را انجام دهيد: پَر در بياوريد, اولاً; پرواز ياد بگيريد, ثانياً; از جهت پرواز كنيد نه در جهت, ثالثاً. پس اگر يك روحاني به دنبال هدف نبود، اين نه تنها حقّ ديگران را اَدا نكرد، حقّ فرّاشان خود را هم اَدا نكرد. آن‌كه از علوم الهي طَرْفي نبست يا بست و «يَحُومُ‌ حَوْمَ‌ نَفْسِهِ»[12] بود، اين حقّ اين فرّاش‌ها را هم ادا نكرده و در قيامت در برابر اين فرّاش‌ها هم مسئول است.

آراستن مسجدها و حسينيه‌ها و مدرسه‌هاي علوم ديني وظيفه فرشته‌ها
به هر تقدير اين صافات پرهايشان را پهن مي‌كنند به همين منظور, جاي ديگر هم جلساتی هست؛ ولي آن‌جا كه نمي‌روند فرّاشي كنند؛ اينها مي‌آيند در مسجدها, در حسينيه‌ها, مَدرَس‌ها آن‌جا كه «قال الله», «قال رسول الله», «قال الامام», «قال كذا و كذا» مطرح است پَرها را پهن مي‌كنند، اينها مي‌شود «صافات».
بنابراين آنهايي كه سونامي ايجاد مي‌كنند, زلزله ايجاد مي‌كنند, يك سلسله تدبيرات خاص دارند، اينها كه كارهاي ﴿فَالتَّالِياتِ﴾ دارند ﴿فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً﴾ دارند اينها يك سلسله برنامه‌هاي مخصوص دارند كه ﴿فَالتَّالِياتِ ذِكْراً داريم, ﴿فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراًداريم؛ اينها كساني هستند كه با علوم الهي و مأموريت‌هاي نبوي و وَلوي و اينها مرتبط هستند؛ خدا براي تبيين مسئله توحيد به اينها سوگند ياد مي‌كند كه فرمود: ﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌآنها اصلِ «اله» را قبول داشتند; منتها در آلهه كه مدبّرات امر بودند آنها را «اله» مي‌پنداشتند.

تبيين گستره علوم ديني و موارد استثناي از آن
پرسش: حضرت استاد اين مربوط به کلّ علوم است يا علومی که مربوط به ؟
پاسخ: اگر كسي جهان را به عنوان فعل خدا بداند ما علمِ غير ديني نداريم «كما مرّ غير مرّة»؛ ولي اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ لائيك فكر كند, الحادي فكر كند, مبدأ و معاد را منكر باشد او علم طبيعي دارد؛ علمي كه نه آغاز دارد و نه انجام, مي‌گويد زمين اين‌چنين بوده است که علم او ديگر, علم الهي نخواهد بود؛ اما حالا چه كسي آفريد؟ براي چه چيزي آفريد؟ اگر الهي فكر كرد آن علم, علم ديني است و همه اين علوم مي‌شود علم ديني، براي اينكه در كلّ جهان هيچ موجودي در عالَم نيست مگر همان قسم چهارمي كه بيان شده كه اگر گفتيم «الأرضُ آيةً» عرض مفارق نيست, عرض ذاتي نيست, ذاتي ماهوي نيست, ذاتي هويّت است؛ اگر ذاتي هويّت باشد هر چيزي آينه خداست, آيت خداست, مخلوق خداست, فعل خداست و ديگر ما علم غير ديني نخواهيم داشت. ما اگر بحث كرديم كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) چه كار كرد؟ امام صادق(سلام الله عليه) چه كار كرد؟ مي‌شود ديني، اگر بحث كرديم خدا چه كار كرد ديني نيست؟! آن استاد دانشگاه كه دارد زمين‌شناسي و زمان‌شناسي تدريس مي‌كند اگر ديني‌بودن مواد درسی او قوي‌تر از ديني بودن مواد درسی ما نباشد كمتر از اين نيست؛ ما مي‌گوييم خدا چنين گفت, او مي‌گويد خدا چنين كرد. حالا اگر بگوييم اميرالمؤمنين چنين كرد مي‌شود ديني، اگر بگوييم خدا چنين كرد ديني نيست؟! ما علم غير ديني نداريم، مشكل اين است كه آن جهان‌بيني توحيدي و الهي ﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ خوب تبيين نشده است. كلّ جهان فعل خداست؛ هر علمي در عالَم فرض شود درباره چيزي از چيزهاست و هر چيزي هم آينه خداست, آيت خداست, فعل خداست. ممكن است كسي غفلت داشته باشد. علم غير ديني در عالَم، مثل دو دوتا پنج‌تا مستحيل است، چرا؟ چون همه اين جهان, فعل اوست. اگر همه جهان فعل او بود كسي که درباره فعل خدا بخواهد بحث كند و تفسير كند اين متنِ دين است; منتها حالا ممكن است غافل باشد. آری, علومي كه درباره افعال انسان است; مثل هنر, اين گاهي ممكن است ديني باشد و گاهي غير ديني؛ خوانندگي, نوازندگي اينها فعل انسان است، انسان گاهي ممكن است حلال بخواند و گاهي حرام, گاهی حلال بنوازد و گاهی حرام, اينها فعل انسان است و فعل انسان ممكن است دو قِسم باشد؛ ولي آنچه در نظام آفرينش هست، چه درباره نجوم و سپهر باشد، چه درباره دريا و زيردريا باشد, چه درباره زمين و معدن نفت و گاز باشد «كلّ ما صَدق عليه أنّه شيء الله خالقه»، چون آن موجبه كليه كه در قرآن هست اين است كه ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[13] «كلّ ما صَدق عليه أنّه شيءٌ فهو فِعل الله و كلّ علم يبحث عن فِعل الله فَهو عِلم الديني» ما علم غير ديني نخواهيم داشت؛ حالا مبادي علوم انساني چيست، آنها بحث‌هاي خاصّ خودش را دارد؛ ولي هر كسي چه در شهر, چه در كشور, چه در قارّه و چه در جهان بخواهد تصميمي بگيرد اول بايد نقشه جامع آن شهر را, نقشه جامع آن كشور را, نقشه جامع آن قارّه را, نقشه جامع آ‌ن منطقه وسيع‌تر را بررسي كند؛ خداي سبحان به وسيله وحي, نقشه جامع جهان را ترسيم كرد تا هيچ‌كس به فكر بافت فرسوده نباشد كلّ جهان, گذشته و آينده و حال, مُلك و ملكوت فعل خداست؛ اول اين مهندسي را انجام داد، نقشه جامع جهان را با آن موجبه كليه ترسيم كرد كه «كلّ ما صَدق عليه أنّه شيء فهو فعل الله»; حالا اگر «فعل الله» شد و كسي درباره فعل خدا دارد تفسير مي‌كند، يقيناً ديني است; منتها امور ديني دو قِسم است: بعضي تعبّدي است و بعضي توصّلي است, در بعضي قصد قربت لازم است و در بعضي قصد قربت لازم نيست. اَداي دَيْن واجب ديني است؛ ولي قصد قربت لازم نيست. زكات واجب ديني است؛ ولی قصد قربت لازم است. اگر ديني شد معنايش اين نيست كه حتماً بايد با قصد قربت انجام شود.

تكرار «رب» در آيه دال بر اهميت اثبات توحيد با نظم عالم
به هر تقدير فرمود «اله» شما واحد است؛ باز اصل مطلب را كه توحيد خداست، در يك آيه, دو بار نام مبارك «الله» را مي‌برد: ﴿رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما﴾, يك; ﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾, دو; اگر اين بار دوم, «رب» را تكرار نمي‌فرمود مطلب حل بود؛ ولي براي اهميت مطلب دو بار مسئله توحيد را ذكر مي‌كند، براي اينكه اين نظمي كه شما مي‌بينيد ناظمي دارد. ما الآن به بعضی از افراد مي‌گوييم فرهيخته و دانشمند, چرا؟ چون يك هزارم گوشه زمين را فهميده که چه خبر است حالا يا كشاورزي را يا نفت و گاز را, وقتی يك گوشه از اسرار را فهميد به او عالِم مي‌گوييم. برهان قرآن كريم اين است ﴿أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾؛ كسي که چنين نظم «محيّر العقول» را آفريد كه جوامع بشري تاكنون يك هزارم آن را كشف كردند او عالِم نيست؟ ﴿أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾،[14] پس خالق اوست, عالِم اوست, مدير اوست, مربّي اوست, همه اوصاف كمالي در اختيار اوست.
آنچه در سوره مباركه «انبياء» آمد، در سراسر قرآن برابر آن اشاره مي‌شود كه اگر ـ معاذ الله ـ ما دو خدا داشته باشيم، چون دو ذات هست بقيه عدم محض است و اينها تازه مي‌خواهند عالَم بيافرينند، چون دو خداست و صفات هركدام هم عين ذات اوست، پس دو علم است؛ اگر دو علم است هرگز نمي‌شود گفت اينها بيايند تصميم بگيرند و برابر يك امر واحد كار كنند، چون علم اينها ذاتيِ اينهاست, يك; ذات اينها دوتاست, دو; پس دو علم است, سه. فرض آن محال است نه مفروض كه بگوييم دو خدا برابر با «ما هو الواقع» و «نفس الأمر» كار كنند، واقع و «نفس‌الأمر»ي در كار نيست؛ از اين به بعد مي‌خواهد واقع بيافريند، از اين به بعد مي‌خواهد «نفس ‌الأمر» خلق كند. بنابراين آن فرض محال است و اين برهان «تمانع»[15]سر جايش محفوظ است که از متقن‌ترين براهين است و هيچ احتياجي نيست كه برهان «تمانع» به برهان «توارد علّتين» برگردد و مانند آن.
فرمود اين نظم, نشان مي‌دهد ناظم واحد است ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا[16] آن بيان نوراني امام حسين(سلام الله عليه) كه در دعاي «عرفه» آمده است «وَ تَفَطَّرَتا»[17] هم «كان» تامّه و هم «كان» ناقصه‌ آن به هم مي‌خورد و يك مقدمه اين قياس استثنايي هم در سوره «مُلك» آمده است و در سوره «انبياء» مقدمه شرطي آمده كه ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا﴾، «لكن التالي باطل».

دعوت به نگاه مجدّد آفرينش دال بر استحكام نظم در آن
در سوره مباركه «ملك» فرمود: ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَري‌ مِنْ فُطُورٍ[18] دو بار, سه بار, صد بار در عالم نگاه كنيد بي‌نظمي نمي‌بينيد، پس «لكنّ التالي باطل فالمقدم مثله»؛ براساس همان برهان توحيد, مي‌فرمايد او واحد است و آن واحد پروردگار آسمان‌هاست, يك; پروردگار زمين است, دو; پروردگار آنچه بين آسمان و زمين است, سه; اينها را با هم هماهنگ مي‌كند, چهار و پروردگار مشرق‌هاست، پنج. در بحث قبل هم ملاحظه فرموديد كه مغرب يك امر اضافي است؛ اين آفتاب كه هر لحظه به جايي مي‌رسد، همان لحظه جايي را ترك مي‌كند، آن‌جا كه ترك كرده مي‌شود مغرب که به آن مناسبت فرمود: ﴿بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ﴾؛[19] ولي «عند التحليل» يك كار بيش نيست، چون اين مرتب در شروق و اشراق و افاضه و نور دادن است، اين دارد حركت مي‌كند و مغرب بودنش به قياس و اضافه است؛ لذا فرمود «عندالتحليل» ما مغربي نداريم، اگر مغربي هست امر اضافي و قياسي است؛ اين نيّر چون حركت مي‌كند دائماً در اشراق است، براي شمس غروبي در كار نيست و هيچ وقت شمس غروب ندارد، آن دائماً دارد نورافشاني مي‌كند.

تبيين اعتقاد مشركان مكه نسبت به فرشتگان
پرسش:؟پاسخ: ملائكه را معتقد بودند و گاهي به جاي اينكه آنها را وسائط فيض و مدبّرات بدانند، متأسفانه مي‌پرستيدند؛ در سوره مباركه «انبياء» كه گذشت فرمود اينها بندگان خدا هستند، اگر اينها هم تخطّي كنند گرفتار عذاب الهي‌ می‌شوند ﴿مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزيهِ جَهَنَّمَ[20]که اين در اوايل سوره مباركه «انبياء» گذشت. بنابراين اينها به ملائكه معتقد بودند و ملائكه را ـ معاذ الله ـ «بنات الله» مي‌دانستند كه قرآن كريم مي‌فرمايد شما خودتان از دختر خوشتان نمي‌آيد، آن وقت براي خدا دختر قائل هستيد؟ اينها نه مؤنث و نه مذكّر هستند, نه دختر و نه پسر هستند و اگر حرف تأنيث مي‌آورند به مناسبت اين الفاظ است وگرنه مَلَك نه مذکر است و نه مؤنث، چون ذكورت و انوثت وصف بدن است.

وجود بدن, لازمه صدق مرگ و همراهي روح با آن در برزخ
برخي از مطالبي كه مربوط به سوالات پايان سوره مباركه «يس» بود و دير به دست ما رسيد اين است كه اگر بدن نباشد ما مرگي نداريم، چون مرگ مفارقت بدن است, يك و اگر روح بدن را ترك كرد، آنچه از اين شخص به عنوان جسد بي‌روح مي‌ماند اگر مي‌گوييم اين بدن فلان كس است يا زيد است، اين به علاقه «ما كان» است, دو; ولي وارد برزخ كه شد زنده است, در قبر بدن دارد و روح دارد و همان حالت كامل برايش منطبق است.

تبيين مقصود از مرگ عزرائيل(عليه السلام) و مرگِ مرگ
مطلب بعدي درباره مرگ عزرائيل(سلام الله عليه) است, يك; مرگِ خود مرگ است, دو; در روايات آمده كه مرگ را به صورت «كَبْشٌ‌ أَمْلَح»[21]در مي‌آورند و مي‌ميرانند، مرگ مي‌ميرد، عزرائيل(سلام الله عليه) كه متولّي مرگ است مي‌ميرد، مرگِ مرگ به صورت تمثّل است؛ يعني ديگر تحوّلي در كار نيست وگرنه مرگ كه گوسفند نيست. در رواياتي كه دارد مرگ مي‌ميرد، آمده که به صورت «كَبْشٌ‌ أَمْلَح»در مي‌آيد و او را ذبح مي‌كنند؛ يعني «لا موت» و ديگر مرگي در كار نيست. عزرائيل(سلام الله عليه) مي‌ميرد؛ يعني عزرائيل بودنِ او مي‌ميرد؛ در بخشي از روايات، مرگ اينها هم به همان «صَعقه»‌اي كه در روايات امام سجاد(سلام الله عليه)[22] و ديگر ائمه(عليهم السلام) آمده است تفسير شده كه ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾؛[23]مدهوشي اينها مرگِ اينها شد. اگر چيزي بدن داشته باشد مرگ براي او تصوّر دارد، اما اگر بدن نداشته باشد مرگِ او همان «صَعقه» است كه ﴿ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾در ذيل آن, رواياتي هست كه مرگ همگان را توجيه مي‌كند.
مطلب ديگر درباره پيوند روح و بدن است؛ رواياتي كه بخشي از اين روايات در تفسير شريف كنزالدقائق[24] ملاحظه فرموديد، دارد اين خاك‌ها كه به صورت جِلد در آمده است، اينها «الي حيث الروح» مي‌روند.
پرسش: حضرت استاد اگر ملائکه و جبرئيل و اسرافيل که دارای روح مجردند برای ارواح مجرده مرگ چه معنايي دارد؟
پاسخ: همان «صَعقه» است, وجود مبارك موساي كليم كه مدهوش شد بدنش كه مدهوش نمي‌شود روحش مدهوش مي‌شود ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾؛ حالا يا مقام فناست يا امور ديگر است ولي ظاهر آيه «صَعقه» است و در روايات هم همين «صَعقه» را تفسير كردند وگرنه نابودي كه در كار نيست، اگر هم بخواهد نابود شود به وسيله فرمان الهي نابود مي‌شود، پس آن فرمان زنده است و با فعلِ خدا آن شيء نابود مي‌شود، پس آن فعل زنده است؛ مرگ به معناي نابودي مطلق فرض ندارد، زيرا خداي سبحان بايد با كاري چيزي را نابود كند، با دستوري نابود كند و آن دستور, زنده است.
پرسش:؟پاسخ: بله, موت آنها به همان «صَعقه» است، اگر چيزي واقعاً بدن داشته باشد مفارقت روح از بدن فرض دارد که آن مي‌شود موت او, اما اگر چيزي بدن نداشته باشد؛ مثل عرش، عرش مي‌ميرد يعني چه؟ فرمان الهي مي‌ميرد يعني چه؟ مرگ مي‌ميرد يعني چه؟ مرگ كه بدني ندارد تا بميرد، اين تمثّل مرگ است. رواياتي را كه ذيل مرگِ مرگ آمده است ملاحظه كنيد؛ دارد که مرگ را به صورت «كَبْشٌ‌ أَمْلَح» «بين الصفين» مي‌آورند و مرگ را ذبح مي‌كنند؛ يعني مرگ مرده است؛ يعني تغيّر مرده است و اين تمثّل مرگ است. اين روايت مربوط به مرگِ مرگ است بعضي از روايات هم مربوط به مرگ عزرائيل(سلام الله عليه) است بعضي هم مربوط به مرگ همه فرشته‌ها است[25] که «كلّ بحسبه»؛ آن موجودي كه بدن دارد مرگ او معلوم است كه مفارقت بدن است، اما موجودي كه بدن ندارد؛ مثلاً عرش خدا مرده است يعني چه؟ كرسي الهي مي‌ميرد يعني چه؟ تدبير الهي مي‌ميرد يعني چه؟ بايد به معنايي كه مناسب با آن عرش، با كرسي و با تدبير الهي باشد معنا كرد. جريان روح اين‌طور است؛ روح در بعضي از روايات دارد كه به بدن تعلّق مي‌گيرد و نزديك مي‌شود، چه اينكه در بعضي از روايات دارد بدن مي‌رود «الي حيث الروح».[26] اگر روح بخواهد به بدن تعلّق بگيرد؛ نظير ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي است كه ذات اقدس الهي درباره حضرت آدم فرمود: ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي[27] كه فيض الهي كه همان روح خداست از طرف ذات اقدس الهي به اين بدن تعلّق مي‌گيرد و بدن را هم مناسب قرار مي‌دهد كه بتواند نزديك اين روح باشد كه بتواند در عالمي زندگي كند كه اگر ميليون‌ها سال بماند بيمار نخواهد شد و نيازي به دارو و درمان و امثال ذلك نخواهد داشت؛ بدن طرزي بالا مي‌رود كه به روح نزديك بشود ـ طبق اين روايتي كه در كنزالدقايق آمده ـ كه مناسب با آن باشد. اينها مي‌تواند توجيه‌گر برخي از آيات و رواياتي باشد كه دارد ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾؛ اما خود قرآن كريم اينها را در سوَر پراكنده و متنوّع ذكر كرد، بخشي از اينها ممكن است در آياتي كه قرآن كريم آنها را به مناسبت‌هاي خاص ذكر كرده بيان شود.

مستلزم نبودن تكامل روح با تغيير و تفاوت و نفي عملي آن در برزخ
مطلب ديگر درباره بدن و روح اين است كه اين انسان بالأخره بدنش تغييرپذير است را ملاحظه كرديد که روحش هم متكامل است؛ ولي تكامل روح از سنخ «لبس بعد لبس» است و اين‌طور نيست كه چيزي را از دست بدهد و چيزي بگيرد، بلكه چون تكامل مي‌شود وحدتش محفوظ است، از اين جهت تكامل روح مستلزم تغاير و تفاوت او نيست. در جريان برزخ هم ملاحظه فرموديد كه بارها گفته شد تكامل علمي در برزخ هست، خيلي از چيزها براي انسان در برزخ روشن مي‌شود و عالِم مي‌شود، اما تكامل عملي در برزخ نيست؛ يعني كسي كه در اين‌جا كافر بود، آن‌جا بتواند ايمان بياورد اين‌طور نيست, آن‌جا بتواند نماز بخواند روزه بگيرد كه كامل‌تر شود نيست، آن‌جا بتواند احسان كند، صله رحم كند و خدمتي كند كه ثواب ببرد نيست, عمل در آن‌جا نيست.

عدم ترتّب ثواب بر تكامل علمي انسان در برزخ
پرسش: پس حضرت استاد آن روايتی که در اصول کافی هست که به مؤمن می فرمايد: «إقرأ و ارقَ»[28]بخوان و بالا برو ناظر به ... ؟
پاسخ: بله همان تكامل علمي است، نه اينكه برو يك صفحه بخوان که اگر يك صفحه ياد گرفتي اين قدر ثواب مي‌بري! آن در دنيا اين‌طور است. تكامل علمي در برزخ فراوان هست، خيلي از چيزهايي كه براي انسان روشن نيست آن‌جا روشن مي‌شود و بعضي‌ها كه باور نداشتند مي‌گويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[29] خيلي از معارف بعد از مرگ براي انسان روشن مي‌شود؛ اما اگر كسي بخواهد كاري كند كه ثواب ببرد بالأخره بايد ديني باشد, شريعتي باشد, وحي و نبوّتي باشد که در اين صورت اين مي‌شود دنيا.
پرسش: استاد! تکامل علمی باعث ترفيع درجات آن مؤمن هم می‌شود؟
پاسخ: بله, درجاتي كه آن‌جا براساس فيض الهي مي‌دهند، نه براساس عمل صالح. يك وقت است در دنيا كسي درس مي‌خواند و كامل مي‌شود اين دو كار كرده: يكي اينكه بهره علمي برده و يكي اينكه ذات اقدس الهي به او بهشت مي‌دهد, پاداش مي‌دهد، چون يك عمل صالح انجام داد؛ اما در آن‌جا كمالِ علمي دارد، اين كفار همه‌شان مي‌گويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ خيلي از معارف براي كافران روشن مي‌شود، اما ذرّه‌اي ثواب نمي‌برند. اين‌طور نيست كه حالا چيزي براي آنها كشف شده در قبالش چيزي به آنها بدهند. اگر كسي زمينه ايمان و عمل صالح را اين‌جا براي خود فراهم كرده، البته هر چه فراهم كرده مي‌برد و هر چه ديگران در اثر اينكه او عضو امّت اسلامي بود، براي او طلب مغفرت بكنند «الي يوم القيامه» به او مي‌رسد، چون نتيجه عمل اوست؛ او عضو جامعه اسلامي بود و او هم تا زنده بود براي همه مؤمنين طلب مغفرت مي‌كرد، حالا هم كه مُرد ديگران براي او طلب مغفرت مي‌كنند اين نتيجه عمل او، عضو جامعه و امت اسلامي بودنِ او و مانند آن است; اما حالا در قيامت كسي كاري كند كه با اين كار بخواهد ثواب ببرد، اگر چنين چيزي ممكن باشد که اين شريعت مي‌خواهد, دستور مي‌خواهد, وحي و نبوّت مي‌خواهد، اين مي‌شود تازه دنيا.

تكامل علمي در برزخ زمينه چشيدن عذاب الهي
اين است كه بعد از مرگ, تكامل علمي فراوان هست, يك; اگر كسي به همراه خود ايمان و عمل صالح برد برابر آن تكامل علمي, درجات برتر پيدا مي‌كند, دو; اگر ايمان و عمل صالح را به همراه نبرد تكامل علمي پيدا مي‌كند, سه; اين تكامل علمي براي او گدازنده است, چهار; همين كسي كه مي‌گويد: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ همين شخص به عذاب برتر گرفتار مي‌شود؛ مي‌گويند همين را انبيا گفتند، چرا قبول نكردي؟! اگر كسي ايمان و عمل صالح را به همراه نداشته باشد، اين مي‌گويد: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾، بعد مي‌گويند: ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْكَريمُ﴾،[30] حالا خيلي چيزها براي تو روشن شد، اين عذاب الهي را بچش! تكامل علمي «بما أنّه» تكامل علمي، فضيلت عملي نمي‌آورد.

سرّ ناتواني انسان در اقرار به ايمان بعد از تكامل علمي در برزخ
خيلي از معارف است كه براي كفار روشن مي‌شود و مي‌گويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾، اما ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾[31] تمام درد اين است كه حقيقت برايشان روشن مي‌شود، اما نمي‌توانند بگويند «آمنّا»، اگر بتوانند بگويند «آمنّا» همان‌جا ايمان مي‌آورند و راحت مي‌شوند. اين بخش «آمنّا» كه به عقل عملي برمي‌گردد و اراده و عزم و نيّت و تصميم و ايمان به او بسته است اين قفل مي‌شود «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ»[32] اين قفل مي‌شود، وقتي قفل شد آن بخش علمي هر چه بالاتر برود درد انسان بيشتر است، براي اينكه انسان خيلي از حقايق برايش روشن مي‌شود و مي‌خواهد بگويد قبول دارم نمي‌تواند بگويد، براي اينكه اين قفل شده است. اين بيان جزء «جوامع ‌الكلم» است «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ» چرا فرعون و امثال فرعون ﴿جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾[33] حضرت را انکار کردند؟ صد درصد برايشان روشن شد كه حق با موساي كليم است؛ ولي اين بخش كه به نام عقل عملي است كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[34] اين را با سوء اختيار خودشان قفل كردند; مثل اينكه دهن كسي را ببنديد، اگر دهن كسي را بستيد همه معارف را به چشمش آوردي و او را روشن كردي اين دهن بسته است و نمي‌تواند بگويد «آمنّا»؛ قيامت, ظرف ايمان نيست، ظرف اقرار نيست, ظرف اسلام آوردن نيست؛ اين قفل شده است، حالا ظرف علم است، هر اندازه عالم‌تر شود سوز و گدازش بيشتر مي‌شود. مي‌گويد اين همه معارف را انبيا آوردند من بي‌اعتنا بودم؟! اين‌طور نيست كه حالا ما نگران باشيم كه چرا فلان شخص اين‌طور است؟ دنيا كه تمام نشده «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ».
پرسش: عملی که برای ميّت انجام می‌دهند و او به بهشت می رود تکامل عملی محسوب نمی‌شود؟
پاسخ: تكامل عملي خودش است، چون او مؤمن بود. اگر كافر رخت بربسته باشد ولو انبيا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هفتاد بار هم براي او استغفار كند، بي‌اثر است ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾،[35] به وجود مبارك پيغمبر فرمود: ﴿لا تَقُمْ عَلی قَبرِهِ[36] اگر هفتاد بار تويِ پيغمبر هم براي اين منافق استغفار بكني ذرّه‌اي اثر ندارد.

راز بهره‌مندي مؤمن در برزخ از دعاي مؤمنين وسُنن حسنه
بنابراين اگر كسي مسلمان بود، جزء امّت اسلامي بود و خودش هم تا زنده بود براي مؤمنين طلب مغفرت مي‌كرد، الآ‌ن هم كه مؤمناً رحلت كرده است هر دعاي خيري كه كنند از طرف فيض الهي به او مي‌رسد، اما نتيجه عمل خود اوست؛ نظير «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً».[37] اول سوره مباركه «يس» خوانديم كه ﴿نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾؛[38] اگر كسي مسجدي ساخت, حسينيه‌اي ساخت يا يك سنّت خوبي گذاشت؛ گفت پانزده اسفند روز درختكاري است امام را خدا با انبيا محشور كند! فرمود آخرين جمعه ماه مبارك رمضان راهپيمايي روز قدس است، اين سنّت تا عمل مي‌شود روح مطهّر امام روح و ريحان دارد، چون كارِ اوست؛ آن درختكاري هم همچنين، اما آن‌كه چهارشنبه سوري آورده تا اين عمل هست, آن آورنده در عذاب است، اين آثارش فرق مي‌كند. غرض اين است كه تا سنّت حسنه باشد كارِ آدم است، چه اينكه سنّت اگر سيّئه باشد كار آدم است .


[15]التعليقات، ابن سينا، ص104.
[17]مناسک حج، سيدمحمدصادق روحانی، ج‌1، ص324. «لَوْ كانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللّٰهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتا».
[21]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج8, ص 344 و 345. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صل الله عليه و آله و سلم):‌ إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ قِيلَ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ فَيُشْرِفُونَ وَ يَنْظُرُونَ وَ قِيلَ يَا أَهْلَ النَّارِ فَيُشْرِفُونَ وَ يَنْظُرُونَ فَيُجَاءُ بِالْمَوْتِ كَأَنَّهُ كَبْشٌ‌ أَمْلَحُ‌ فَيُقَالُ لَهُمْ تَعْرِفُونَ الْمَوْتَ فَيَقُولُونَ هُوَ هَذَا وَ كُلٌّ قَدْ عَرَفَهُ قَالَ فَيُقَدَّمُ وَ يُذْبَحُ ثُمَّ يُقَالُ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ وَ يَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ قَالَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ‌ ﴿وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ﴾ الْآيَةَ».
[24]کنز الدقائق، الميرزا محمدالمشهدی، ج11، ص335.
[25]ارشاد القلوب، ج1، ص54.
[26]الاحتجاج، الطبرسی، ج2، ص350.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo