< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 1 تا 11 سوره ص
﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ (1) بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في‌ عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ (2) كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حينَ مَناصٍ (3) وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ (4) أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ عُجابٌ (5) وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلي‌ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ (6) ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ (7) أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ في‌ شَكٍّ مِنْ ذِكْري بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ (8) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزيزِ الْوَهَّابِ (9) أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ (10) جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (11)﴾

ترسيم مهندسي اصول اعتقادي و دعوت مردم به سوي آن
سوره مباركه «ص» كه در مكه نازل شد، عناصر محوري اين سوره مثل سوره مباركه «صافات»، تبيين اصول اعتقادي به ضميمه خطوط كلي اخلاق و فرهنگ است. اصول اعتقادي; يعني توحيد, وحي و معاد يك امر محسوس و مشهود حسّي نيست، غيب است؛ يعني خدا و اسماي حسناي خدا امر محسوس نيست كه كسي با حس و تجربه حسّي آن را درك كند، بلکه وحي و نبوّت و امامت و خلافت و رسالت و عصمت و معجزه و مانند اينها يك امر محسوس نيست تا كسي با چشم و گوش اينها را درك كند. مسئله اعتقاد به قيامت يك امر غيبي است و يك امر محسوس نيست تا آن را درك كنند، البته بعد از اينكه وارد آن صحنه شدند محسوس است; ولي الآن غيب است. درك و باور كردن اين مسائل بدون معرفت‌شناسي عقلي ممكن نيست، زيرا امور غيبي را با حس, با گوش, با چشم و مانند آن نمي‌شود ادراك كرد؛ لذا قرآن كريم يك مهندسي رسم كرد و در فضاي اين فرهنگ هندسي‌شده مردم را به اين اصول دعوت كرد. فرمود بالأخره شما اگر مقلّد هستيد بايد محقّقانه و عاقلانه مقلّد باشيد, اگر مرجع و متبوع هستيد بايد محقّقانه و عاقلانه متبوع باشيد؛ تابع و متبوع هر دو بايد عاقل باشند، اين دو مرز را در آيات سوره مباركه «حج»؛ يعني آيه سه به بعد و هشت به بعد مشخص كرد كه قبلاً بحث شد و الآن هم ممكن است اشاره شود. در بخش‌هاي ديگر فرمود ـ حالا يا مقلّد يا متبوع يا تابع ـ وقتي بنا شد عاقل باشيد نشانه عقلانيت در اين است كه اگر چيزي را قبول كرديد و نظر مثبت داديد با برهان باشد, نظر منفي داديد با برهان باشد؛ اين دو مرز را همراه با آن دو مرز ديگر ـ اين چهار محدوده را ـ به عنوان مهندسيِ فرهنگيِ اصلي تبيين كرد و در اين فضا حرف‌هاي خودش را پياده كرد.
در سوره مباركه «اسراء» و مانند آن فرمود: ﴿لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾[1] و در بخش‌هاي ديگر فرمود: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ﴾؛[2] بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) آن‌طوري كه مرحوم كليني در جلد اول كافي نقل كرد اين بود كه حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ(سبحانه و تعالي) خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ» يكي اينكه «أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّی يَعْلَمُوا» و ديگر اينكه «وَ لَا يَرُدُّوا مَا لَمْ يَعْلَمُوا»[3] که اين ﴿أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثٰاقُ الْكِتٰابِ أَنْ لٰا يَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ قَالَ بَلْ كَذَّبُوا بِمٰا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ[4] در قرآن كريم ذکر شده است. حضرت فرمود خداي سبحان دو طرف مرز ديوارهٴ زندگي بشر را محكم بست؛ كسي در طرف اثبات حقّ عبور ندارد، چون سرش به ديوار بلند مي‌خورد، مگر اينكه محقّق باشد و در طرف نفي هم اگر بخواهد از اين طرف عبور كند و چيزي را سلب يا نفي كند سرش به ديوار مي‌خورد، بايد قاطع باشد ﴿أَنْ لٰا يَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ إِلَّا الْحَقَّ, ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾، طبق اين آيات وجود مبارك امام صادق برابر نقل مرحوم كليني در جلد اول كافي فرمود که اين دو مرزبندي را خدا انجام داد؛ اگر انسان بخواهد نسبت به چيزي فتوا دهد، اثبات كند و رأي مثبت دهد بايد محقّقانه باشد و اگر بخواهد چيزي را نفي كند بايد محقّقانه باشد، اين دو طرف ديوار بلندي است که بسته است. در سوره مباركه «حج» آيه سه فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ﴾؛ وقتي محقّقانه نبود اين تابع به دنبال هر حرفي حركت مي‌كند، پس اگر كسي تابع بود بايد محقّقانه تابع باشد وگرنه ﴿يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ﴾.در همان سوره مباركه «حج» آيه هشت و نُه فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُديً وَ لا كِتابٍ مُنيرٍ ٭ ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ﴾،در آيه سه فرمود كسي كه محقّق نبود «ضالّ» است و در آيه هشت و نُه مي‌فرمايد كسي كه محقّق نبود «مُضلّ» است، آن براي تابع و «مقلِّد» است و اين براي متبوع و «مقلَّد», بنابراين انسان يا تابع است يا متبوع، يا اثبات مي‌كند يا نفي, اين مهندسي دين است؛ در اين فضاي فرهنگي آن وقت حرف‌هاي خودش را پياده كرد، گفت خدا هست، واحد است و «لا شريك له» که اينها را با برهان بايد فهميد؛ وحي هست, عصمت هست, رسالت هست, خلافت هست که اينها را با برهان بايد فهميد؛ بهشت هست, جهنم هست, شفاعت هست, ابديّت هست که اينها را با برهان بايد فهميد؛ هم معرفت‌شناسي را از حس و تجربه ترقّي داد و هم محدوده و مرز زندگي را با اين مهندسي فرهنگي بست و کامل کرد كه انسان هر حرفي را نزند، هر جايي نرود، پيرو هر كسي نباشد و مانند آ‌ن.

حس‌گرايي مشركان علت تعجّب آنان در مواجهه با اصول اعتقادي
فرمود چون اينها در اين فضا زندگي نكردند و از اين آب و هواي فرهنگي و علمي و برهاني مدد نجستند، هم در مسئله توحيد تعجّب مي‌كنند, هم در مسئله وحي و نبوّت تعجّب مي‌كنند و هم در مسئله معاد. همه جا مي‌گويند چيز عجيب و شگفتي است، مگر مي‌شود انسان بعد از مرگ زنده باشد؟! مگر مي‌شود كسي پيغمبر باشد؟! مگر مي‌شود كثرت برطرف شود و وحدت بيايد؟! «آلهه» رخت بربندد و يك «اله» در عالم باشد؟! هميشه در تعجّب هستند. در هر بخشي از اين موارد که مي‌گويند اينها تعجّب مي‌كنند و اختصاصي به يك بار ندارد. در همين سوره مباركه «ص» كه محلّ بحث است، سه جا هم درباره توحيد, هم درباره وحي و نبوّت و هم درباره معاد سخن از تعجّب است؛ درباره اين امور سه‌گانه ـ كه اول از وحي و نبوّت شروع مي‌كند ـ آيه چهار اين است كه ﴿وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾ و در آيه پنج اين است كه ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ عُجابٌ﴾، چون بالاتر از حس و تجربه را درك نمي‌كنند، مسئله بطلان كثرت «آلهه» و وحدت الهِ «الله» عالم را امر تعجّبي مي‌دانند و چون مسئله وحي و نبوّت را درك نمي‌كنند، اگر كسي به مقام نبوّت برسد و بگويد فرشتهٴ وحي بر من نازل مي‌شود تعجّب مي‌كنند و چون مسئله معاد را كه غيب است درك نمي‌كنند، اگر از آينده غيب خبری بشنوند مي‌گويند عجيب است ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ﴾[5]يك چيز عجيبي است. طليعه سوره مباركه «ق» نيز با تعجّب شروع مي‌شود كه اينها از همان اول مسئله معاد را با تعجّب تلقّي كردند؛ در سوره مباركه «ق» فرمود: ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجيدِ ٭ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ‌ءٌ عَجيبٌ ٭ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ﴾[6]يك چيز عجيبي است، مگر انسان بعد از مرگ زنده مي‌شود؟! اينها خيال مي‌كنند که معنای معاد اين است كه اينها از قبرستان در بيايند و بيايند در كوي و برزن، در همين دنيا زنده شوند، در حالي كه انبيا آمدند گفتند انسان، مهاجر است و از اين عالَم رخت برمي‌بندد، وارد عالم ديگر مي‌شود و آن‌جا زنده است؛ انسان نمي‌ميرد, انسان از اين‌جا هجرت مي‌كند و اگر مرگ صبغهٴ عدمي دارد براي اين است كه نسبت به دنيا رهايي است, پس در هر سه جا اينها مشكل تعجّب زدگی دارند و برهاني ندارند، يا تعجّب است يا استبعاد, خودشان هم صريحاً اعتراف مي‌كنند ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾؛[7]ما يقين نداريم، اينها بايد بفهمند كه استبعاد غير از استحاله است؛ استحاله يعني محال است، وقتي محال شد جاي باور كردن نيست، اما وقتي نسبت به امرِ حسّي باشد مستبعد است، وقتي نسبت به امرِ عقلي باشد كه مستبعَد نيست.
پرسش: استاد! اين توحيد افعالی برای محققانی مثل فخر رازی هم که اشعری مذهب هستند مشکل است؟
پاسخ: الآن سخن از توحيد افعالي نيست، سخن در اين است كه در عالَم يك فاعل مؤثّر است و آن خداي سبحان است، ذات اقدس الهي يك مدبّر است و جهان را دارد مي‌گرداند؛ حالا يا با جبر است كه اشاعره مي‌گويند يا با تفويض است كه معتزله مي‌گويند يا با بطلان جبر و تفويض و امر بين الأمرين است كه اماميه مي‌گويد و مانند آن; ولي كارگردان عالم يك نفر است.

لزوم تفكيك بين تكوين و تشريع در عصمت فرشته‌ها
مطلب بعدي كه در جريان عصمت فرشته‌ها مطرح شد اين است که يك نظام تكويني است و در نظام تكويني هيچ كسي اشتباه نمي‌كند نه موجودات آسماني, نه موجودات زميني, نه جماد, نه نبات, نه حيوان, نه انسان, نه فرشته, نه جن، چون در نظام تكوين رهبري همه را برابر سوره مباركه «هود» ذات اقدس الهي به عهده گرفت ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾؛ هيچ موجودي نيست مگر اينكه پيشانو و پيشاني, جبهه و جَبين او را خدا دارد يك, خدا به كدام سمت رهبري مي‌كند؟ ﴿إِنَّ رَبِّي عَلي‌ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ[8] دو, پس همه موجودات به رهبري «الله» اداره مي‌شوند يك و «الله» هم ﴿إِنَّ رَبِّي عَلي‌ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ است دو, ﴿ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا[9] سه, پس همه در راه مستقيم از نظر تكوين‌ هستند و هيچ كسي خلاف نمي‌كند. در مسئله تكوين سخن از معصيت و غير معصيت نيست؛ لذا در نظام تكوين همان‌طوري كه عملکرد ابر اين‌طور است, باد اين‌طور است, نسيم اين‌طور است, فضا و هوا اين‌طور است فرشته‌ها هم همين‌طور هستند؛ اما بحث در عصمت و امثال عصمت در نظام تشريع است، گاهي ممكن است خلاف كنند، فراموش كنند و مانند آن, اگر دليل قطعي ما داشته باشيم كه جميع ملائكه چه «ملائكةالأرض», چه «ملائكةالسماء» و چه ملائكه‌اي كه مسئول امور دريايي‌, صحرايي‌, آبزي‌ و غير آبزي‌ هستند آنها هرگز ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ[10] «نأخذ به»، اما چنين برهان قطعي اقامه نشده است. غرض اين است كه تكوين يعني تكوين و تشريع يعني تشريع؛ بحث در تشريع است، هرگز در تكوين نيست و نبايد خلط كرد.

تكويني بودن اعمال فرشتگان
پرسش: ببخشيد!اگر فرشتگان بخواهند اشتباه کنند بايد اختيار باشد، بعد پيامبری برای آنها آمده باشد؟
پاسخ: پيامبر دارند و پيامبرانشان اگر اذن داشته باشند انبياي الهي‌ هستند. اينها که تكليف ندارند و در شريعت نيستند، اگر فضاي شريعت باشد, اشتباه نكنند و مانند آن، اينها رهبري مي‌خواهند. براي فرشته پيامبري, وحي‌اي, نبوّتي, كتابي و چيزي قرآن كريم نقل نكرده كه اينها انبيايي دارند, مأموراني هستند, صُحُف آسماني دارند؛ اينها برابر همان نظام تكوينشان عمل مي‌كنند و در نظام تكوين هم كه خب جاي براي عصيان به اين معنا نيست. اگر برخي از اينها بخواهند برابر سوره «انبياء» كه قرآن فرض كرده و فرمود اگر كسي بيراهه برود و چنين ادّعايي داشته باشد ﴿ذلِكَ نَجْزيهِ جَهَنَّمَ﴾[11] كه در سوره «انبياء» بود برای همين است، اگر فرشته‌اي بخواهد بيراهه برود ﴿نَجْزيهِ جَهَنَّمَ﴾؛ ولي براي فرشتگان سخن از وحي و نبوّت و رسالت نبود؛ لذا نفرمود «ما خلقت الجن و الانس و الملك الاّ ليعبدون»، فقط درباره جن و انس است كه فرمود: ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾.[12] غرض اين است كه مي‌فرمايد اگر تعجّب هست حرف اينها تعجّب‌آور است براي اينكه اينها خيال مي‌كنند عالَم يله و رهاست و هر كه هر كاري كرد, كرد؛ اين حرف تعجّب‌برانگيز است.
پرسش: فرشته ها مگر مجردات تام عقلی نيستند؟
دليلي نداريم كه اينها مجرّد تامّ عقلي هستند، اگر مجرّد تامّ عقلي باشند يقيناً نظير همان حاملان عرش و نظير مسئولان وحي كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ ٭ عَلي‌ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[13] يقيناً معصوم هستند. يك موجود مجرّد عقلي كه گناه نمي‌كند، اما اثبات بشود كه اينها بدن ندارند, بدن لطيف ندارند و جسم نيستند اين موراد اثبات مي‌خواهد، ما از كجا بفهميم؟ هر قطره باراني كه مي‌آيد يك فرشته آن را همراهي مي‌كند، كثرت اينها نشان مي‌دهد كه تميّزي دارند و تميّز اينها به ذاتشان نيست، اگر به ذاتشان باشد كه متباينات مي‌شود؛ بالأخره يك نحوه كثرتي براي اينها فرض مي‌شود.

تعجب‌ برانگيز بودن سخن مشركان در بي‌حسابي كار عالَم
در سوره مباركه «رعد» فرمود اگر تعجّب است حرف اينها تعجّب‌برانگيز است، اينها خيال مي‌كنند عالَم رهاست و هر كسی هر كاري می خواهد بكند، نه حسابي دارد و نه كتابي دارد؛ اين همه ستم‌هايي كه در عالم هست هيچ حسابي ندارد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي[14]و عالم بايد با همين بگردد. اين حرف شما عجيب است، نه حرف انبيا كه مي‌گويند حساب و كتابي در عالم هست. در آيه پنج سوره مباركه «رعد» فرمود: ﴿وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ﴾كه مي‌گويند: ﴿أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ﴾اينها كه منكر معاد هستند حرفشان تعجّب‌برانگيز است، زيرا معناي حرفشان اين است كه عالَم رهاست و هيچ نظمي, حسابي, كتابي, عدلي, قِسطي در عالم نيست، هر كه هر چه كرد, كرد ﴿كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾[15]بدون پاداش, بلكه بايد عدلي, حكمي, جايي باشد كه به حساب‌ها رسيدگي شود. ﴿وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ﴾؛ بله خلق جديد داريد، منتها خلق جديد اين نيست كه از قبرستان‌ها در كوي و برزن بيايند, خلق جديد اين است كه اين كاروان به سَمت ابديّت حركت مي‌كند؛ انسان هرگز نمي‌ميرد و نمي‌پوسد، مرگ را مي‌ميراند يك, وارد نشئه ديگر مي‌شود و براي ابد زنده است دو. اگر شما اين را بخواهيد درك كنيد كه با معرفت‌شناسي حسّي ممكن نيست؛ يك برهان عقلي مي‌خواهد که روح مجرّد است، يك برهان عقلي مي‌خواهد كه ما عالم مثال داريم، يك برهان عقلي مي‌خواهد كه عالم هدفمند است، يك برهان عقلي اين است كه نشئه حركت, نشئه آزمون است و نمي‌تواند هدف باشد، اين‌جا به هر كه هر چه دادند آزمون است و نمي‌تواند پاداش باشد، پاداش در يك نشئه ديگري است كه آن‌جا ديگر جاي تكليف نيست، اينها را كه ديگر حس و تجربه حسّي درك نمي‌كند؛ لذا قرآن كريم اول مهندسي كرده، پيروانش را در اين فضاي مهندسي جا داده، بعد حرف‌ها را به اينها منتقل كرده و بعد فرمود آنها كه اين حرف را نمي‌پذيرند براي اين است كه بيرون دروازه هستند؛ اينها در آن فضاي مهندسي راه پيدا نكردند و اگر آنها تعجّب مي‌كنند، حرف آنها تعجّب‌برانگيز است؛ مگر مي‌شود عالم رهبر نداشته باشد؟! مگر مي‌شود عالم يك مدبّر نداشته باشد ولي نظم همچنان باشد؟! مگر مي‌شود عالم هدف نداشته باشد و هر كس هر چه كرد رها و آزاد باشد؟! بنابراين اين سه تعجّبي كه آنها مطرح مي‌كنند، در اين سوره مباركه «ص» با تعبيرات گوناگون نقد شده و نفي مي‌شود.

مشكل مشركان در پذيرش حق و تهديد آنها به نابودي
فرمود مشكل جدّي اينها همان عزّت بي‌جاست يك, داعيه اختلاف داشتن است دو كه «كلُ يجّرُّ النّارَ الي قرصِهِ»؛[16]اين دو سبب از اسباب فساد نمي‌گذارد اينها اتحاد پيدا كنند يك, نظم ديني را بپذيرند دو؛ ﴿بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في‌ عِزَّةٍيك, ﴿وَ شِقاقٍ﴾دو, هركدامشان داعيه‌اي دارند «كلُ يجّرُّ النّارَ الي قرصِهِ»، بعد مي‌فرمايد به اينها هشدار بده كه بسياري از كساني بودند كه قبل از اينها بودند و مقتدرتر از اينها بودند که ما اينها را خاك كرديم ﴿كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا﴾؛ ندا دادند و استغاثه كردند كه به داد ما برسيد پاسخ آنها اين است كه ﴿وَ لاتَ حينَ مَناصٍ﴾؛ الآن جا براي نجات نيست. در سوره مباركه «سبأ» و مانند آن هم گذشت اينهايي كه الآن در مكه هستند و خيلي اولدرم و بولدرم مي‌گويند اينها ﴿وَ مَا بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ﴾[17]ما كساني را از بين برديم كه اينها يك دهم قدرت مالي و سياسي گذشته‌ها را نداشتند، ﴿مِعْشارَ﴾يعني يك دهم؛ ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ﴾، بعد به جريان قارون كه مي‌رسد كه ﴿إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾،[18]مي‌فرمايد قارون بايد بداند كه ما كساني را قبل از قارون از بين برديم كه ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً﴾؛[19] از او مال‌دارتر و متمكّن‌تر بودند و در جريان قوم «عاد» كه مي‌رسد مي‌فرمايند سفرهاي قشلاقي‌شان به‌جا, ييلاقي‌شان به‌جا, خانه‌هاي ييلاقي و قشلاقي‌شان به‌جا و اينها اين‌طور نبودند كه در سفرهاي ييلاقي‌شان در دامنه‌هاي كوه ويلا بسازند، اينها به قدري مقتدر بودند كه از كوه خانه ساختند; يعني اين سنگ‌هاي كوه را براي خودشان جاي پذيرايي, هال، خواب و همه امكانات را از كوه درست كردند كه ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهينَ﴾؛[20] لذا فرمود: ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ﴾[21] فرمود در تمام روي زمين مثل قوم «عاد» كسي نبود، براي اينكه ديگران بالأخره مي‌رفتند دامنه كوه ويلا مي‌ساختند، اما اينها كوه را خانه ساختند. چه امكاناتي بود كه انسان آن‌قدر كوه را بتراشد كه همه دستگاه سلطنتي را با خود كوه پياده كند؛ لذا ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ﴾. فرمود ما همه اينها را خاك كرديم، حالا شما چه مي‌گوييد؟! ﴿كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا﴾؛ ندا دادند كه به داد ما برسيد، پاسخش اين است كه ﴿وَ لاتَ حينَ مَناصٍ﴾؛ الآن جاي ناله و فرياد و دادرسي نيست.

بررسي مصاديقي از تعجّب مشركان در اصول اعتقادي
﴿وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾، اينها يك مشكل جدّي داشتند؛ يك بار مي‌گفتند كه در بين عرب اگر بنا شد كسي پيامبر شود، يكي از بزرگان مكه يا طائف بايد باشد كه در سوره مباركه «زخرف» شرح آن خواهد آمد كه ﴿لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي‌ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾؛[22] اگر نژاد عرب بنا شد پيامبر داشته باشد، بايد فلان شخص ممتاز طائفي يا مكّي باشد. گاهي ﴿مِنْهُمْ﴾ يعني از جنس بشر, اگر از جنس بشر باشد ايشان اشكال مي‌كنند و مي‌گويند که بشر نمي‌تواند پيامبر باشد؛ در اوايل سوره مباركه «انعام»[23] گذشت كه اگر رسالت حق است و از طرف «الله» كسي بيايد و پيام او را برساند، الاّ ولابد بايد فرشته باشد كه قرآن كريم فرمود اگر فرشته باشد كه با شما تماس ندارد و شما او را نمي‌بينيد، حجّت بر شما نيست, اُسوه براي شما نيست, حرف‌هاي خودتان را نمي‌توانيد به آنها منتقل كنيد؛ لذا الاّ و لابد ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً[24] و مانند آن. فرمود اگر از نظر نژاد بخواهند بگويند، چنين تعجّبي دارد و از نظر بشر باشد، آن تعجّب را دارند ﴿أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾.
در همه اين قسمت‌ها ملاحظه بفرماييد اول فرمود: ﴿بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ در اين‌جا اسم ظاهر آورد که ﴿الَّذينَ كَفَرُوا في‌ عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ فرمود، بعد ضمير ﴿مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ يك, ﴿وَ عَجِبُوا﴾ دو, ﴿جاءَهُمْ﴾سه, ﴿مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾ چهار, چهارتا ضمير جمع مذكر سالم را به اينها برگرداند، اما اين‌جا اگر مي‌فرمود «و قالوا» مناسب هم بود، اما برای بيان دو نكته به جاي ضمير, اسم ظاهر آورد: يكي اينكه تمام حرف‌هاي اينكه منشأش كفر است و ديگر اينكه اگر ما بخواهيم اينها را سركوب كنيم به استحقاق كفر اينهاست، براساس اين نكته از ضمير به اسم ظاهر توجه داده شد؛ ﴿وَ قالَ الْكافِرُونَ﴾ اگر مي‌فرمود «و قالوا» در برابر آن چند ضميري كه ذكر شد هماهنگ بود، اما فرمود: ﴿وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ﴾، چون وقتي وحي نيست, رسالت نيست ـ معاذ الله ـ سِحر است و اين شخص هم كذّاب است و كذّاب هم همان‌طور كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد به اين معنا نيست که حرفه‌اش دروغ است و نه يعني اينکه پُر دروغگوست؛ يعني يك ادّعاي بزرگي كرده است، اگر كسي يك خبر بزرگي دهد كه به زعم اينها دروغ باشد، اين را مي‌گويند «افّاك» و «كذّاب» كه «كذّاب» بودن جعفر كذّاب هم از همين قبيل است، نه اينكه او پُردروغ بود يا پيشه و حرفه او دروغ بود.
تعجّب اينها چيست؟ يكي در مسئله وحي و نبوّت است و ديگری ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾. در جريان وحي و نبوّت همان‌طوري كه در سوره مباركه «زخرف» خواهد آمد و الآن اين‌جا هم آن را نفي مي‌كننددر آيه سي به بعد فرمود: ﴿وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كافِرُونَ ٭ وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي‌ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾؛[25] در آن سوره فرمود كه مگر تقسيم رحمت الهي يعني نبوّت و رسالت و ولايت و خلافت و عصمت و حجيّت دست اينهاست؟! ﴿أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾؛ روزي‌هاي ظاهري اينها به دست ماست، چه رسد به رزق‌هاي معنوي ﴿وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾،[26] اين درباره آن توقّع بي‌جايي كه داشتند كه بايد ﴿عَلي‌ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾ باشد.
اما درباره توحيد گفتند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾؛ فرمود هيچ كسي نيست ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾،[27] اين ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ بازگشتش به اين است كه «الله» «اله» است؛ يعني الوهيّت براي «الله» است، شما «الله» را كه قبول داريد؛ «الله» يعني ذات نامتناهي مستجمع جميع كمالات علمي و عملي که الوهيّت چنين ذاتي است، غير از «الله» كسي نيست تا اينكه الوهيّت داشته باشد ﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ﴾،[28] اصل اين ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ اين است كه ﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ﴾، «الله» بايد «اله» باشد و غير از «الله» كه كسي نمي‌تواند «اله» باشد، اين «لا» را آوردند براي اينكه حصر را بفهمانند بازگشت آن به «اللَّهُ إِلهٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» است که غير از «الله» كسي نمي‌تواند «اله» باشد؛ اينها تعجّب مي‌كردند و مي‌گفتند مگر يك موجود مي‌تواند كلّ اين عالم را اداره كند؟! «آلهه» كثير بايد باشد؛ يكي حيات را, يكي ممات را, يكي رزق را, يكي شفا را, يكي دريا را, يكي صحرا را و مانند آن, ادراك اينكه يك حقيقت نامتناهي ﴿عَلَی كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ[29] باشد, ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ[30] و بصير[31] باشد براي اينها دشوار بود؛ لذا مي‌گفتند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ عُجابٌ﴾؛ عجيب و عُجاب, عَريض و عُراض, كبير و كُبار هركدام از اينها يكي است، منتها يكي بيشتر از ديگري مي‌فهماند؛ در عريض و عُراض, عُراض مبالغه عريض است و در كَبير و كُبار هم اين‌طور است؛ گاهي كُبار مشدّد مي‌شود ﴿مَكْراً كُبَّاراً[32] که آن مفرد است و جمع نيست, گاهي هم «عُجّاب» ممكن است گفته بشود که اين «عجّاب» هم مفرد است و جمع نيست، ﴿مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً﴾؛ يعني «مكراً كبيرا». اين‌جا گاهي به صورت «عَجب» است و گاهي به صورت «عُجاب» كه صيغه مبالغه «عجب» است.

علت انكار مشركان در برابر دعوت انبيا
بعد فرمودند اينها گفتند دو مطلب است؛ يكي اينكه ما هدفي داريم که بايد اين را حفظ كنيم و ديگر اينكه اينها هم به دنبال هدفي مي‌گردند، رسول ـ معاذ الله ـ به دنبال هدف رياست و حكومت و قدرت مي‌گردد ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ و ما هم اصل و مكتبي داريم كه مراد ماست و بايد آن را حفظ كنيم. اين ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُتنها به اين معنا نيست كه پيامبر فقط به قصد رياست و حكومت است شما بايد جلوي کار و مراد او را بگيريد، نه چنين نيست؛ ما هم مكتبي داريم, مرادي داريم, مقصدي داريم, مقصودي داريم و آن را هم بايد حفظ كنيم. ﴿وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ﴾ رفتند در محفلي يا اينكه هركدام به جايي رفتند و به يكديگر مي‌گفتند كه برويد فكر كنيد و برنامه‌ريزي كنيد تا اينكه هم مكتب ما محفوظ بماند يك, هم اينكه اين شخص داعيه‌دار به مراد خودش نرسد دو؛ يعنی هم ما مرادمان را حفظ كنيم و هم او به مرادش نرسد ﴿أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلي‌ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا﴾؛ يعني حفظ مكتب شرك ﴿لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ﴾، ﴿إِنَّ هذا﴾؛ يعني داعيه‌اي كه اين مرد دارد، چيزي است كه مي‌خواهد حكومت كند, رياست كند و بساط شما را جمع كند كه ﴿يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ كه در بحث ديروز خوانده شد همين است. حرف فرعون هم اين بود كه او ﴿يُريدُ﴾كه شما را از سرزمين‌تان بيرون كند، طريقهٴ مُثلای شما و تمدّن شما را زير سؤال ببرد و بر شما حكومت كند. ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ﴾، چرا؟ براي اينكه اين حرفي كه او مي‌زند را ما از جايي نشنيديم، هيچ كسي در اين دوره و در اين عصر چنين حرفي هم نزد و سابقاً هم كه ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في‌ آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾[33] وقتي ما چيزي را نشنيديم يك حرف نو باشد دليلي بر اعتبار آن اقامه نشده، حتماً سِحر است و كذب و مانند آن است.

مقصود از وجود «نذير» براي همه امت‌ها
پرسش: ...اين با آيه ﴿إن مِن أُمَةٍ إلاّ خَلا فِيها نَذيرٌ[34]منافات ندارد که حرفش جديد است؟
پاسخ: هيچ امتي نبود مگر اينكه پيامبر داشت، نه اينكه هر لحظه به لحظه پيامبر بود بعد از پيامبر, ائمه(عليهم السلام), اوصيا بودند بعد علما حفظ مي‌كردند؛ اين دوران فترت همين‌طور بود، بين هر پيامبري با پيامبر ديگر مدت‌ها فاصله بود که به وسيله اوصيا و علما حفظ مي‌شد. اين ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ[35]كه فرشته‌ها در قيامت به دوزخيان مي‌گويند، معنايش اين نيست كه مگر پيامبر چهره به چهره درب خانه شما نيامده, اگر فرشته به دوزخيان مي‌گويد ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌمعنايش اين نيست كه مگر پيامبر به شما نگفت؛ آن وقت‌ها كه جمعيّت كم بود ـ نظير صدر اسلام ـ آن وقت‌ها هم براي خيلي‌ها ميسور نبود كه چهره به چهره با خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتگو داشته باشند، مگر حضرت به همه روستاهاي دوردرست مي‌رفت؟ اين ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌبيان می دارد آيا صداي پيامبر را علما به گوش شما نرساندند؟! مگر در فلان مسجد نشنيدي؟! مگر در فلان حسينيه نشنيدي؟! مگر از فلان امام جماعت نشنيدي؟! از فلان امام جمعه نشنيدي؟! مگر در فلان كتاب نخواندي؟! اينها حرف‌هاي انبيا را به شما گفتند. اينكه در سوره «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[36]اينها كه رفتند در شهر و روستای خودشان انذار كردند حجّت بالغه الهي شد، همين‌ها كساني هستند كه فرشته‌ها در قيامت به آن شهري يا روستايي مي‌گويند مگر فلان عالِم، در فلان منبر، در فلان مسجد اين حرف‌ها را به تو نگفت؟! ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾، اين‌طور نيست كه براي هر زمان و زميني, در هر منطقه و كوي و برزني يك پيامبر باشد؛ لذا فَترت بود، در سوره مباركه «جمعه» هم دارد که اينها در حال غفلت بودند و آباي اينها هم غافل بودند. زمان فَترت چند سال بود پيامبر نمي‌آمد; ولي حجّت الهي بود. هيچ عصر و مصري نبود كه حجّت الهي نباشد. فرمود ما اين حرف‌ها را نشنيديم ﴿إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ﴾ اين شخص اين حرف‌ها را از خودش درآورده ﴿أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا﴾؛ با بودنِ همه اين رجال در بين مكه و مدينه و طائف و امثال ذلك او تنها پيامبر بود؟!

پاسخ ذات اقدس الهي به تعجّب مشركان در اصول اعتقادي
آن‌گاه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿بَلْ هُمْ في‌ شَكٍّ مِنْ ذِكْري﴾ ما قرآن آورديم ﴿ذِي الذِّكْرِ که نام الهي و اسماي الهي هست و اينها را نامور مي‌كند و مي‌ماند، اينها در اين ذكر و در نام الهي ترديد دارند و شك دارند و نمي‌پذيرند، ﴿بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ﴾؛هنوز عذاب ما را نچشيدند، اينها تا عذاب نچشند آن ﴿فَنادَوْا﴾دامنگيرشان نمي‌شود و استغاثه نمي‌كنند. اينكه شما مي‌گوييد چرا فلان كس پيامبر شد، مگر مسئول نبوّت شما هستيد؟ ﴿أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزيزِ الْوَهَّابِ *أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾اول يك اصل كلي را فرمود, فرمود خزائن آسمان و زمين كه به دست شما نيست؛ ذكر خاص بعد از عام, ذكر جزئي بعد از كلّي, ذكر زيرمجموعه بعد از جامع اين است ﴿أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾مُلك «سماوات» و «أرض» زيرمجموعه ﴿خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[37] است، چون ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾؛[38]هيچ چيزي نيست از مُلك و ملكوت مگر اينكه خزينه دارد يك و چند خزينه دارد دو, همه خزائن نزد خداست سه،﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُنه «خزينته», «لكلّ شي خزائن» يك شيء داراي چندين مخزن است و مخازن تك تك اشيا نزد خداست ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ نه «خزينته»، اين اصل جامع است. «سماوات» و «أرض» زيرمجموعه اين اصلي است كه در سوره مباركه «حجر» مشخص شده است. فرمود خزائن الهي كه ندارند و گوشه‌اي از خزائن الهي هم در دست اينها نيست ﴿أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما﴾ اينها بروند در آسمان ببينند چه خبر است, زير زمين بروند ببينند چه خبر است؛ اينها نه زير زميني هستند و نه آسماني، از كجا خبر دارند؟ چرا تعجّب مي‌كنند؟ چرا مي‌گويند فلان شخص پيغمبر شده و ما نشديم؟ مگر اسرار عالم دست شماست؟! شما فقط از دو وجب ذهنتان باخبر هستيد، از كجا باخبريد؟! ﴿أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبَابِ، اگر مالك هستند بروند بالا ببينند در آسمان چه خبر است ﴿جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ﴾؛ اينها فقط جزء سپاهياني هستند كه مرگ, ويراني, «تبار» و «تدمير» دامن گير آنها شده و نشانه‌ آن هم قصص انبياست كه الآن نقل مي‌كنيم، آن وقت قصه چند پيامبر را نقل مي‌كند.


[16]معجم اللغة العربية المعاصرة، ص237. «مثل، يُضرب لمن يؤثر نفسه علی غيره يريد الخير لنفسه فقط».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo