< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/07/02

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ ٭ إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ ٭ أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفّارٌ٭ لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفى مِمّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾

مکی بودن سوره «زمر» و ادله آن
سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه گاهي از او به سوره «غُرَف» هم ياد مي‌شود به شهادت محتواي او در مكه نازل شده است زيرا مسائل فقهي و بخشي از مسائل حقوقي خاص در آن مطرح نيست قسمت مهم مطالب اين سوره اصول دين است؛ يعني توحيد، وحي، نبوت و خطوط كلي اخلاق و فقه است.

بيان عظمت و حقانيت وحی الهی در آغاز سوره
آغاز اين كتاب درباره عظمت وحي الهي است فرمود اين كتاب چه به صورت تفصيل نگاه شود كه از او به تنزيل ياد مي‌كنند يا به جهت اجمال و وحدت ياد شود كه از او به انزال ياد مي‌شود در هر دو حال مبدأ نزول اين كتاب ذات اقدس الهي است منتهاي نزول اين كتاب قلب مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است[1] خود اين كتاب به حق نازل شده است اين «باء» در ادبيات يا «باء» مصاحبه است يا «باء» ملابسه ولي به هر تقدير ادبيات عرب آن قدرت را ندارد كه معارف وحياني را تبيين كند آن روزي كه اين كلمات وضع مي‌شد در همين محور بود كه «باء» گاهي براي مصاحبه است گاهي براي ملابسه؛ يعني «الف» در صحبت حق است يا «الف» در لباس حق اما گوهر «الف» حق است صدر و ساقه «الف» حق است اول و آخر «الف» حق است ظاهر و باطن «الف» حق است اين‌گونه از معارف براي عرب سابقه نداشت؛ لذا با شواهد ديگر بايد كه اين كلمه ﴿بِالْحَقِّ﴾ را طرزي معنا كرد كه بالاتر از ملابسه بالاتر از مصاحبه و بالاتر از اعراض و عوارض باشد؛ يعني گوهر ذات قرآن حق است چه اينكه در خلقت آسمان و زمين هم كه در آيات فراوان مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «ص» گذشت هم همين طور بود خداي سبحان گاهي به صورت موجبه كليه مي‌فرمايد من آسمان و زمين را به حق آفريدم گاهي به صورت سالبه كليه مي‌فرمايد در ساختار خلقت آسمان و زمين باطل راه ندارد گاهي هم باز به صورت سالبه كليه فرمود لغو و لهو در ساختار خلقت نيست گاهي هم به صورت سالبه دائمي فرمود ما بازيگر نيستيم ما لاعب نيستيم نه جهان بازيچه است نه ما بازيگر هستيم نه بطلان در ساختار عالم راه دارد حداكثر كاري كه ادبيات عرب مي‌تواند بكند اين است كه بگويد اين «باء»، «باء» مصاحبه است يا «باء» ملابسه ولي محتواي قرآن بالاتر از اين دو فكر است؛ يعني ما جهان را با مصالح حق ساختيم اگر از مهندسي سؤال كنند شما اين بنا را با چه چيزي ساختيد مي‌گويد مصالح ساختماني اين آهن است بتون است و سنگ است و سيمان است و مصالح ساختماني اين مسجد و اين شبستان اين است از خدا سؤال كنيم مصالح ساختماني جهان خلقت چيست مي‌گويد حقيقت است من عالم را با حقيقت ساختم اين علمي نيست كه در آن معرفت شناسي تجربي و مانند آن راه پيدا كند اين مي‌تواند قطب زمين را طول و عرض زمين را شرق و غرب زمين را بفهمد خاك شناسي بكند سنگ شناسي بكند معدن شناسي بكند دريا شناسي بكند اما حق شناسي كار علوم تجربي نيست فرمود عالم با مصالح ساختماني حق خلق شده است ما غير از حق چيزي در اين به كار نبرديم قرآن هم با حق نازل شده است با حق ساخته و بافته شده است؛ يعني غير از حق چيزي در اين كتاب نيست اگر دستور مي‌دهد سودآور است اگر گزارش مي‌دهد حق است اگر دعوتي دارد حق است ادعايي دارد حق است.

تبيين معنای مراحل انزال قرآن و نتيجه آن
مطلب ديگر هم اين است كه اين كتاب كه از مبدأ وحي نازل شده است تا به بخش پاياني‌اش كه قلب مطهر حضرت است برسد در آيات فراواني اين مطلب بازگو شد فرمود ما قرآن را تنزيل كرديم انزال كرديم اما نه آن طوري كه باران را نازل كرديم ما باران را به زمين انداختيم قرآن را به قلب پيغمبر آويختيم بين اين انزال و آن انزال خيلي فرق است هر دو جا كلمه انزال به كار رفته يا تنزيل به كار مي‌رود اما ذات اقدس الهي قرآن را نينداخت به قلب حضرت بلکه آويخت اين حبل متين مي‌شود؛ لذا اگر كسي با قرآن تماس داشته باشد مستقيماً با حق لله ارتباط دارد و مي‌تواند بالا برود و متزلزل نمي‌شود براي اينكه به سقف بلند بسته است در همان احاديث شريف «إِنِّي‌ تَارِكٌ‌ فِيكُمُ‌ الثَّقَلَيْنِ» كه متعدد است در بخشي از همان آمده كه «طَرَفُهُ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي»؛[2]يعني يك طرف اين طناب به دست خداست چه كسي مي‌تواند اين طناب را بگسلاند اگر يك طرفش به دست خداست پس حق محض است و زوال ناپذير؛؛ لذا مي‌گويند اگر قرآن با شما بود و شما با قرآن بوديد راه براي ترقي باز است «اقْرَأْ وَ ارْق»[3] حالا يا مطالب نازل نصيب انسان بشود يا مياني يا عالي يا اعلي بالأخره درجاتي براي فهم قرآن هست به هر تقدير تنزيل قرآن و انزال قرآن چه به ‌لحاظ وحدت كه قرآن كتاب واحد است چه به ‌لحاظ كثرت كه صد و چهارده سوره يا چند هزار آيه است چه به‌ لحاظ اجمال چه به‌ لحاظ تفصيل اين از مبدأ ذات اقدس الهي به قلب حضرت آويخته شد نه انداخته شد آن‌گاه از قلب حضرت به وسيله لبان مطهرش كه ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾[4]است به دست ما رسيده است؛ يعني آنچه به دست ما رسيده است عين همان چيزي است كه خداي سبحان فرمود حالا از آن به بعد مردم يا قبول يا نكول ولي آنچه خدا فرمود عين همان به دست ما رسيده است؛ لذا اول از مبدأ فاعلي سخن مي‌گويد بعد بيان مسير را به عهده دارد بعد فرودگاهش را بيان مي‌كند بعد خروجي‌اش را كه به ما مي‌رسد مطرح مي‌كند از آن به بعد ﴿إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً﴾.[5]

سرّ برخورداری قرآن از عزّت و حکمت
فرمود: ﴿تَنْزيلُ الْكِتابِ﴾ اين ﴿مِنَ اللّهِ﴾ است يك، وقتي ذات اقدس الهي به عنوان عزيز و حكيم اين كتاب را تدوين كرد اين كتاب عزيز و حكيم مي‌شود؛ لذا در سوره «فصلت» قرآن را به عنوان ﴿إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ ٭ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾[6]ياد كرده است كتاب كاتب عزيز، عزيز خواهد بود كلام متكلم عزيز، عزيز خواهد بود عزيز هم بارها ملاحظه فرموديد به معناي فاتح نيست عزت؛ يعني نفوذناپذيري؛ آن زميني كه با كلنگ و بيل نمي‌شود در آن نفوذ كرد مي‌گويند «ارضٌ عزاز» اين زمين نفوذناپذير است انساني كه بيگانه نتواند در او نفوذ پيدا كند مي‌گويند عزيز است چون نفوذناپذير است پيروز است نه اينكه معناي عزت، غلبه و پيروزي باشد معناي عزت نفوذناپذيري است لازمه نفوذناپذيري نفوذ كردن است و پيروزي است؛ ذات اقدس الهي اين‌چنين است كلام او اين‌چنين است كتاب او اين‌چنين است خود ذات اقدس الهي حكيم مطلق است كتاب او هم حكمت محض است. مستحضريد كه حكمت در قرآن كريم به معناي حكمت در حوزه‌ها نيست؛ يعني به معناي فلسفه نيست هم حكمت نظري را هم حكمت عملي هر دو را قرآن حكمت مي‌داند فقه را هم حكمت مي‌داند علوم عقلي را هم حكمت مي‌داند. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه شايد حدود بيست حكم از احكام ديني كه بخشي از آنها به اصول دين بر مي‌گردد بخشي از آن آنها به فروع دين بر مي‌گردد اولش توحيد است بعد بخشي از مسائل فقهي را مطرح مي‌كند حرمت قتل نفس را مطرح مي‌كند بعضي از محرمات ديگر را مطرح مي‌كند بعد مي‌فرمايد: ﴿لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [7]بعد مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ مِمّا أَوْحی إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ [8]فرمود اين مطالبي كه در اين بيست آيه ذكر شده اينها حكمت است بعضي از اينها فقه است بعضي از اينها علوم عقلي است چه اينكه فقه هم در قرآن كريم به معناي فقه حوزوي نيست اين ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ [9]هم اصول را شامل مي‌شود هم فروع را شامل مي‌شود نه فقهِ به كار گرفته در قرآن به معناي فقه رايج حوزوي است نه حكمتِ به كار گرفته در قرآن به معناي حكمت رايج حوزوي است ﴿مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً﴾ يكي از مصاديق بارزش فقه است؛ يعني «من أُوتِيَ الفِقه فَقَد أُوتِي خَيرَاً كَثيراً» به چه دليل فقه حكمت است؟ به دليل آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» چون بخش وسيعي از آياتي كه در آن سوره مطرح است حكم فقهي است؛ فلان كار حرام است فلان كار واجب است بعد ﴿ذلِكَ مِمّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ بنابراين حكمت در فقه اعم از حكمت نظري و حكمت عملي و مانند آن است خداي حكيم وقتي درس مي‌دهد درس حكمت مي‌دهد اين نمونه هم قبلاً گذشت وقتي گفتند در فلان شبستان يا در فلان سالن يك مهندس تدريس مي‌كند؛ يعني درس هندسه مي‌دهد اگر گفتند فلان رياضي دان تدريس مي‌كند فلان شيمي دان آنجا تدريس مي‌كند؛ يعني درس رياضي و شيمي مي‌دهد اگر گفتند در فلان جا فقيه تدريس مي‌كند؛ يعني درس فقه مي‌دهد در سورهٴ مباركهٴ «علق» كه جزء عتائق سُوَر است فرمود خداي اكرم دارد تدريس مي‌كند؛ يعني درس كرامت مي‌دهد ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ ٭ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾ [10][11]اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است اگر گفتند خداي حكيم دارد تدريس مي‌كند؛ يعني كتابش حكمت است خداي عزيز كتاب نازل مي‌كند؛ يعني كتابش عزيز است؛ لذا اگر در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» از خود قرآن به عنوان عزيز ياد شده است به همين مناسبت است: ﴿إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ ٭ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ فرمود اين برای مبدأ فاعلي است.

جامعه بشری مخاطب نزول قرآن
مبدأ قابلي‌اش هم اين است: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ﴾ اما تو پايان راه نيستي تو بين راه هستی ما با بشر بخواهيم حرف بزنيم سه نحوه حرف مي‌زنيم يا بلاواسطه يا به واسطه فرشته يا به واسطه يك انسان با بشر حرف مي‌زنيم اينكه فرمود: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[12]معلوم مي‌شود كه پايان اين كتاب جامعه بشري است اين كتاب به قلب مطهر حضرت نرفته كه بماند اين يك منزلگاه است يك بين راه است؛ لذا حضرت عين آنچه را كه تلقي كرده است بر اساس ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى﴾[13][14]از زبان مطهر حضرت مي‌آيد به سطح جامعه آنچه به سطح جامعه آمد بدون تحريف بدون كم و زياد عين فرمايش ذات اقدس الهي است آن‌گاه ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ﴾ است ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾ [15]است از آن به بعد دو تا راه دارد وگرنه ما هم مخاطب هستيم پايان وحي به ما مي‌رسد اين ‌طور نيست كه آنچه به ما مي‌رسد كلام بشر باشد آنچه به ما مي‌رسد كلام الله است منتها كلام الله گاهي بلاواسطه است گاهي به واسطه فرشته است گاهي به واسطه يك رسول انساني است: ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ﴾[16]ما هم مخاطب حضرت هستيم؛ اينكه در «يا ايها الذين آمنوا» انسان مستحب است بگويد «لبيك» يا مانند آن براي همين است خدا با ما حرف مي‌زند ما مخاطب ذات اقدس الهی هستيم پايان اين خط وحي ما هستيم؛ يعني جامعه بشري است اين ‌طور نيست كه وحي به قلب حضرت برسد و قطع شود و از آن به بعد حرف حضرت به ما برسد اين ‌طور نيست بلکه از آن به بعد هم ادامه وحي است كه فرمود: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ پس معلوم مي‌شود ما هم «مُنَزَّل اليه» هستيم. در اين قسمت آن آيه سورهٴ مباركهٴ «نحل» بيان نشده فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ﴾، «فالكتاب عزيزٌ، فالكتاب حكيمٌ، فالكتاب حقٌ».

باء ﴿بِالْحَقِّ﴾ نشان دهنده عدم نفوذ باطل در قرآن
پرسش: ... «مِن» هم اين معنا را می رساند: ﴿خَلَقتَنِی مِن نَارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طِين﴾ [17]اين «مِن» هم معنا را می رساند؟
پاسخ: «مِن» مبدأ قابلي را مي‌رساند آن ملابسه و گوهر را كه نمي‌رساند. خداي سبحان فرمود كه ما انسان را از طين آفريديم اين معنايش اين نيست كه تمام هويت انسان تراب و طين است اين طين هم هست اما چيز ديگر هم هست آن را ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ [18]تأمين مي‌كند اگر روح ذات اقدس الهي منسوب به ذات اقدس الهي گوهر هستي انسان را تشكيل مي‌دهد منافات ندارد كه بدن او از طين و تراب باشد اما اين باي ملابسه و مصاحبه، آن قدرت را ندارد كه باي هويت را تأمين كند قرآن اين ‌طور نيست كه در لباس حق يا در صحبت حق باشد لباسش حق است صحبت‌اش و مصاحبش حق است ظاهرش حق است باطن‌اش حق است اولش حق است آخرش حق است مصالح ساختماني جهان هستي حق است مصالح ساختماني كلمات الهي هم حق؛ لذا هيچ گوشه‌اش جا براي باطل نيست نه مي‌شود گفت كه فلان جمله‌اش عوض شود فلان حرفش عوض شود فلان نقطه آن عوض شود بهتر است اين ‌طور نيست.

کمال انسان هدف غايي نزول قرآن
فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ﴾ حالا كه اين است همه جا سخن از ﴿فَاعْبُدِ﴾ است اين تفريع كه فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ معلوم مي‌شود هر كاري كه ذات اقدس الهي مي‌كند براي كمال انسان است و كمال انسان هم فقط در راه عبادت است كه قرب الي الله است. بارها عنايت كرديد كه انسان مرگ را مي‌ميراند و انساني كه در جهان فعلي دارد زندگي مي‌كند واقعاً غافل هستند نمي‌دانند دارند چه مي‌كنند ﴿في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ [19]سرگردان و سرگرم بازي‌ هستند اين حرف حرف آسماني است كه انسان مرگ را مي‌ميراند نه بميرد يك موجود ابدي يك ره‌توشه ابدي مي‌خواهد اگر نفرمود «كلُّ نفسٍ يذوقها الموت» و نفرمود هر كس را مرگ مي‌چشد بلکه فرمود هر كس مرگ را مي‌چشد و هر ذائقي مذوق را هضم مي‌كند پس انسان است كه مرگ را هضم مي‌كند انسان است كه مرگ را مي‌ميراند اين حرف انبيا تازه است براي بشر خوابيده و غفلت زده فرمود ما هر كاري كرديم براي اينكه شما عبادت كنيد اين فاي ﴿فَاعْبُدِ﴾ تنها در اين سوره نيست هر جا سخن از اين است كه ما كاري كرديم براي اينكه شما كامل شويد و اين هم هدف مخلوق است نه هدف خالق، اين‌چنين نيست كه ذات اقدس الهي مقصدي داشته باشد، يك و چون فاقد آن مقصد است ناقص است، دو و كاري انجام مي‌دهد كه به وسيله آن كار به آن مقصد برسد سه، اگر بندگان عبادت نكردند ـ معاذ الله ـ خدا به مقصد نمي‌رسد چهار، هيچ كدام از اينها نيست خداي سبحان براي چيزي كار نمي‌كند نه جهان را خلق كرد تا سودي ببرد نه جهان را خلق كرد تا جودي كند «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ»[20] اين بيان نوراني امام كاظم(سلام الله عليه) است فرمود او بدهد بخشنده است ندهد هم بخشنده است وصف او از راه فعل به دست نمي‌آيد ديگران كاري را انجام مي‌دهند در اثر تكرار آن كار، ملكه جود سخا و مانند آن پيدا مي‌شود ولي ذات اقدس الهي چون جواد است كار از او صادر مي‌شود فيض از او صادر مي‌شود؛ لذا در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» از زبان موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود به همه جهانيان ابلاغ كنيد فرمود: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيُّ حَميدٌ﴾[21]حالا بر فرض همه مردم كافر شوند اين ‌طور نيست كه ما بگوييم آيه سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» [22]چون عملي نشده خدا به مقصد نرسيد خدا چون خيّر محض است از خيّر محض جز نكويي نايد نه اينكه خدا ـ معاذ الله ـ ناقص است كاري را انجام مي‌دهد اين كار واسطه است بين او و بين كمال كه از راه كار خود به كمال برسد اين مي‌شود انسان اين ديگر الله نيست خدا چون خيّر است كار از او صادر مي‌شود نه كار انجام مي‌دهد براي اينكه به مقصد برسد.

عبادت خدا تنها راه رسيدن به کمال
لذا در همه موارد تنها راه كمال انسان عبادت است هر جا سخن از فيض خاص الهي است فوراً فرمود پس خدا را عبادت كنيد اين عبادت كردن خدا يك قرنطينه است اينكه مي‌گويند هر كاري مي‌كنيد مستحب است بگوييد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ‌»[23] اين يك ادب زندگي است البته ثواب دارد و ثواب لفظي دارد و ثواب عبادي دارد اين سر جايش محفوظ است اما اين راه زندگي را به آدم نشان مي‌دهد انسان هر حرفي مي‌زند هر كاري مي‌كند چيزي را مي‌خواهد بنويسد چيزي را مي‌خواهد بخواند اول مي‌گويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ‌« اين يك قرنطينه است اگر اين كار ـ خداي ناكرده ـ حرام يا مكروه باشد كه نمي‌شود گفت خدايا به نام تو! اين يك قرنطينه است يك ايست بازرسي است يك راه بسيار خوبي است براي مراقبت، اينكه دين به ما فرمود هر كاري كه مي‌كنيد يك «بِسْمِ اللَّهِ» بگوييد؛ يعني وقتي مي‌خواهيد حرفي بزنيد مطالعه‌اي بكنيد سخني بگوييد چيزي بخواهيد بنويسيد انسان بايد طوري باشد كه رويش بشود بگويد خدايا اين كار را مي‌كنم براي رضاي تو! اين كار يا واجب است يا مستحب چون اگر حرام باشد يا مشكوك باشد يا مكروه باشد كه نمي‌شود اين چنين گفت، اين معناي مراقبت است. چقدر انسان در خاطراتش مراقب باشد آن را از راه عمل مي‌شود به دست آورد غرض اين است كه هر جا يك كار خير و حسّاسي را ذات اقدس الهي بيان كرد فوراً مي‌فرمايد: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾.
پرسش: استاد! در روايت دارد که «کنزاً مخفيا»[24]..؟
پاسخ: آن هم همان طور است چون معرفت نه اينكه اگر من معروف نباشم كسي من را نشناسد من به مقصد نرسيدم و ناقص هستم كمال مخلوق در اين است كه من را بشناسد وگرنه خداي سبحان عالم به ذات خودش است معلوم به ذات خودش است معلوم است و علم ازلي و ذاتي و همين كمال است براي او چون عين ذات اوست.
پرسش: حضرت استاد ببخشيد! بعضی از صفات خدا صفات فعل خداست و اگر خداوند آن کار را انجام ندهد فعل خدا بروز پيدا نمی کند؟
پاسخ: فعل خدا بروز پيدا نمی کند نه ذات خدا. اين در بيان نوراني امام همين بود فرمود: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ» اگر چيزي به كسي داد خير او بود و اگر نداد خير او بود نخواست شرّ او را انجام بدهد خداي سبحان براي هيچ كسي شرّ نمي‌خواهد. بنابراين الآن اگر پدر و مادر نسبت به نوجواني كه اصرار دارد با گريه و ناله از آنها موتور مي‌خواهد آنها اگر به او موتور ندهند خير است چون آلت قتاله را به دست چه كسي مي‌خواهي بدهي خيلي از موارد است كه انسان نمي‌داند كه مصلحت او در چيست خير او در چيست خير او در اين است كه اين سمت را داشته باشد اين پست را داشته باشد اين مقام را داشته باشد يا نه بعدها مي‌فهمد مي‌گويد خدا را شكر كه ما اين كار را نكرديم به ما ندادند فرمود اين بيان نوراني امام (سلام الله عليه) است فرمود: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ» برهان مسئله را هم حضرت در ذيل حديث دارد فرمود اگر داد چيزي كه در حق او بود داد چيزي را كه نداد برابر مصلحت او نداد وگرنه ذات اقدس الهي فرمود همه موجودات عائله من هستند از او مهربان تر كيست؟ فرمود تمام مار و عقرب در دفتر من حساب دارند همه حساب دارند عائله من هستند: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الارضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها﴾ [25]مگر مي‌شود ماري يا عقربي در دفتر الهي پرونده نداشته باشد سهميه نداشته باشد روزي نداشته باشد فرمود اينها عائله من‌ هستند اين نكره در سياق نفي است فرمود هيچ موجودي نيست مگر اينكه من معيل هستم عهده‌دارم روزي او را تأمين مي‌كنم اگر جناب سعدي گفت:
از در بخشندگي و بنده‌نوازي ٭٭٭ مرغ هوا را نصيب و ماهي دريا[26]
اين است اينكه مي‌بينيد مرغ ها از هوا پر مي‌كشند چند سانتي زير آب را مي‌بينند از همان جا فرود مي‌آيند و ماهي را نصيب مي‌كنند همين است.
از در بخشندگي و بنده‌نوازي ٭٭٭ مرغ هوا را نصيب و ماهي دريا
همه عائله او هستند اين‌چنين نيست كه حالا يك سال كم آبي بشود قحطي بشود ماري آسيب ببيند عقربي آسيب ببيند اين ‌طور نيست پس «فَهُوَ الْجَوَادُ» ما با اين خدا رابطه داريم حالا اگر ـ خداي ناكرده ـ كسي بيراهه رفت عمداً رزق خود را پشت سر گذاشت.

دليل مقبول نبودن عبادت غير خالص
هر كمالي كه خدا ذكر مي‌كند فوراً مي‌فرمايد: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ براي اينكه كمال انسان در تقرب به مبدأ است ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ آن هم چه عبادتي؟ ما يك كتاب يك دست فرستاديم شما هم يك عبادت يک دست بكنيد حداقلش اين است كه اين عبادتتان يك دست باشد اين دو طايفه از آيات در قرآن كريم است يكي اينكه كسي كار خوب مي‌كند عبادت خالص دارد اين كف عبادت است يك وقت است كه مخلَص است؛ يعني گوهر ذاتش خالص است درباره غير خدا نمي‌انديشد آن برای اوحدي است كه جزء مخلَصين است اما اينكه ﴿أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ﴾ [27]اين كف عبادت است كه اگر از اين پايين‌تر باشد ديگر مقبول نيست مي‌فرمايد: ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾ چرا ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾ براي اينكه ما دينمان خالص است قدري‌اش حق باشد قدري‌اش باطل قدري جهل باشد قدري علم يك قدري سفاهت باشد قدري فقهاهت اينها نيست ﴿أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾ ما مگر ديني كه فرستاديم ـ معاذ الله ـ كمبود دارد جهل دارد سفاهت دارد اشتباه دارد اينكه نيست اگر اين دين يك دست و خالص است عبادت شما هم بايد يك دست و خالص باشد حالا تا برسيد به جايي كه گوهر ذات خود را يك دست و خالص كنيد كه آن سهم اولياي الهي است.
پس ما هر كاري كرديم تا قرآن را به گوش شما رسانديم با عزيزترين و محبوب ترين مخلوقاتمان با شما در ميان گذاشتيم يا فرشته‌ها آوردند تا قلب مطهر حضرت كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾ [28]اين فرشته است يا از لبان مطهر عزيزترين افراد جهان به نام پيغمبر از آن راه به گوش ما رساند كه فرمود: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ از طرفي هم ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ پس اين‌چنين نيست كه ما حرف بشر را تلقي كرده باشيم يا در حاشيه قرار داشته باشيم ما هم كه پايان راه هستيم بالأخره، در همين مسير وحي‌ هستيم ما هم اگر همين را بگيريم چون راه راست به دست ما دين خالص دين حق به دست ما رسيد مي‌توانيم بالا برويم اين راه باز است فرمود چون بالحق است ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ ٭ أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾ پس شما هم ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾ باشيد.

استدلال بازماندگان از فرامين الهی و سقوط آنان
اما آنهايي كه بيراهه رفتند آنهايي كه بيراهه رفتند برخي از آنها بالا آمدند به جاي اينكه در قلّه بمانند از آن طرف سقوط كردند و برخي از آنها هم نزديك قلّه رسيدند و به مقصد بار نيافتند بعضي هم در دامنه دشت‌ هستند فرمود اين مشركان چند گونه حرف مي‌زنند آن جاهل هاي اينها عوام اينها حرفشان اين است كه ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾[29]چيزي را مي‌پذيرند كه نياكانشان انجام داده باشند ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾ آنچه را نياكانشان نگفته باشند اينها نفي مي‌كنند مي‌گويند ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا اْلأَوَّلينَ﴾[30]پس نفي و اثبات اينها سلب و ايجاب اينها مقلّدانه است آنچه را نياكانشان كردند اينها مي‌پذيرند آنچه نكردند يا اينها نيافتند هم نمي‌پذيرند اين دو طايفه از آيات نشان مي‌دهد كه اينها در سلب و ايجاب جز تقليد راه ديگر ندارند يا در اثبات مي‌گويند: ﴿ إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾ يا در قسمت سلب مي‌گويند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا اْلأَوَّلينَ﴾ آنهايي كه جزء پژوهشگران اهل شرك‌ هستند به خيال خود جزء محققان‌اند آنها مي‌گويند كه اين كاري است كه ما انجام مي‌دهيم نياكان ما انجام مي‌دادند خدا عليم مطلق است يك، قدير مطلق هم هست دو، از كار ما باخبر است سه، اگر اين كار ما بد بود خدا جلوگيري مي‌كرد چهار، اگر اين حق نبود: ﴿ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا﴾ [31]اينها بين تكوين و تشريع خلط كردند.

عدم ارتباط ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ با آزادی تشريعی انسان
در نظام تكوين فرمود انسان آزاد است كسي را مجبور نكردند: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ [32]مي‌خواهند به انسان بگويند شما آزاد هستی مي‌خواهي سم بخور مي‌خواهي شهد بخور آزاد هستی هر راهي را بروي آزادي انسان نه مجبور است نه مفوّض اما در نظام تشريع خير انسان در اين است كه سم نخورد همين خدايي كه مي‌فرمايد: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ انبيا را عقول را فطرت را همه را بسيج كرده تا به انسان بگويد كدام راه را برويد اگر با داشتن حجت بالغه الهي بيراهه رفت مسئله ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾ [33]بگير و ببند از آنجا شروع مي‌شود اين بگير و ببند تشريعي كار با آن آزاد بودن تكويني ندارد اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ هيچ ارتباطي به مسائل فقهي ندارد اين يک مسئله كلامي است انسان آزاد است انسان آزاد است بين كفر و ايمان بين الحاد و توحيد و مانند آن اين ‌طور است ولي فرمود: ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ [34]آن‌گاه يك عده مؤمن‌ هستند: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾ [35]آنهايي كه كافرند: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ﴾ [36]اگر با داشتن همه حجج بالغه كسي بيراهه رفت از آن به بعد ديگر بگير و ببند شروع مي‌شود اين ‌طور نيست كه ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾، ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ ـ معاذ الله ـ با آن بگير و ببندهاي ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾ معارض باشد اينها دو مبحث است آنها هم اشتباه كردند تكوين را با تشريع بله خدا مي‌تواند مي‌تواند جلو را بگيرد ولي راه را باز كرده اگر خدا با اجبار مردم را به فضيلت ببرد اينكه كمال نيست اين گروه مياني. اما آن گروه اعلي اگر در دسترس باشد مي‌گويند ما كه به ذات اقدس الهي دسترسي نداريم آن يك حقيقت نامتناهي است بايد افرادي را انتخاب بكنيم كه آنها مثلاً بندگان صالح باشند مثل فرشته‌ها مثل قديسين بشر كه اينها هم بيراهه رفتند ما خدا را با برهان ثابت كرديم و برابر برهان خدا را عبادت مي‌كنيم و گرايش قلبي ما هم به طرف اوست ديگر نيازي به فرشته و امثال فرشته نداريم آن فرشته و امثال فرشته هم مثل ما بنده خداست بنابراين آنهايي كه غير خدا را معبود قرار دادند از بالا تا پايين از پايين تا بالا ﴿في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ [37]هستند.


[23]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج73، ص305. «كُلُ‌ أَمْرٍ ذِي‌ بَالٍ‌ لَمْ‌ يُذْكَرْ فِيهِ بِسْمِ اللَّهِ فَهُوَ أَبْتَر».
[26]ديوان اشعار، غزل1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo