< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/07/14

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقّ‌ِ يُكَوِّرُ الَّيْلَ عَلَي النهََّارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلي الَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يجَْرِي لِأَجَلٍ مُّسَمًّي أَلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ ﴿5﴾ خَلَقَكمُ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنهَْا زَوْجَهَا وَ أَنزَلَ لَكمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يخَْلُقُكُمْ فىِ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فىِ ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأنّی تُصْرَفُونَ ﴿6﴾ إِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنكُمْ وَ لَا يَرْضي‌ لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَ إِن تَشْكُرُواْ يَرْضَهُ لَكُمْ وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي‌ ثمُ‌َّ إِلىَ رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿7﴾

تقسيم مشرکان حجاز به سه گروه و باطل دانستن افکار آنان
چون سوره مبارکه «زمر» در مکه نازل شده و عناصر محوري سُور مکي، اصول دين است؛ يعني توحيد، وحي و نبوت، بعد خطوط کليِ فقه و اخلاق است، بعد از اشاره کوتاهي نسبت به مسئله توحيد، حرف مشرکان را نقل کرد و فرمود: اينها سه گروه هستند؛ گروهی هستند که پيرو نياکان خود می باشند که مي گويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی‌ أُمَّةٍ﴾؛[1]گروهي هم که طبقه پژوهشگر و متوسط اينها هستند، می گويند: ﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾؛[2] اينها برهان اقامه می کنند که خدا عليم و قدير است و وضع ما را مي بيند، اگر شرک و تحريمي که ما مي کرديم ـ «سابعه»[3]و مانند آن ـ ناروا بود، خدا که عالم و قدير است مي تواند جلوي ما را بگيرد و چون جلوي ما را نگرفته است پس اين عملِ ما حق است. اينها مغالطه اي است که منشأ آن، خلط بين تکوين و تشريع است. گروه خاصي که جزء اُوحدي آنها بودند، مي گفتند که معرفت و عبادتِ خدا مقدور ما نيست؛ لذا ما ارباب متفرّق را انتخاب مي کنيم که حرف هر سه گروه را قرآن، نقل و باطل کرد.

داوری خدای سبحان به اختلاف داخلی و خارجی مشرکان
بعد فرمود: در صحنه قيامت بين اينها داوري برقرار مي کند: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في‌ ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُون‌﴾.[4] اينها يک مشکل داخلي دارند و يک مشکل خارجي؛ مشکل داخلي آنها اين است که بعضي از آنها سبب گمراهي ديگران شدند که اينها در قيامت مي گويند:﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا[5] يا﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِو مانند آن که در سوره مبارکه «اعراف» و «فاطر» گذشت که ذات اقدس الهی پاسخ مي دهد: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُون‌؛ هم عذاب پيروان جاهل دو برابر است و هم عذاب متبوعان اغواکننده. اين يک اختلاف داخلي است که مي گويند: ﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلا و ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ،[6] در آن‌جا خدا بين اين تابع و متبوع، داوري برقرار مي کند.
يک اختلاف خارجي دارند که با موحّدان درگير هستند، آن اختلاف را هم ذات اقدس الهي در صحنه قيامت به پايان مي برد؛ اينکه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في‌ ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُون‌، اينها دو تا اختلاف دارند؛ لذا اين دو تا ضميرِ «هُم»، هر دو به آنها بر مي گردد و حل مي شود.

نفی تفکر مشرکان با اقامه برهان و جدال أحسن
مطلب بعدي آن است که ذات اقدس الهی يک برهان اقامه مي کند و يک جَدَل أَحسن؛ برهان اين است که خداي سبحان خالقِ کلّ شیء است و جدال أَحسن اين است که مشرکان قبول داشتند که «الله» خالق کل شیء است، آن ملحدان بودند که نمي پذيرفتند و مي گفتند: ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾؛[7] اما مشرکان قبول داشتند که خدايي هست و خالق کلِ سماوات و الارض است: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[8] مشکل اساسي آنها در توحيد، در ربوبيّت بود، مي گفتند که خدا مدير کلّ است و کلّ عالَم و ارباب متفرّق را آفريد؛ ولي اين ارباب و آلهه متفرّقه، بالاستقلال تدبير امور ما را در بر دارند و منظورشان از تدبير هم فقط مسائل دنيايي بود، چه اينکه مقصود آنها از مسئله شفاعت هم، همين شفاعت دنيايي بود، وگرنه اينها که به آخرت و قيامت معتقد نبودند تا شفاعت اُخروي منظورشان باشد: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ؛[9] يعني «الله» که کارهاي اساسي به عهده اوست و حيات، رزق، تأمين امنيت ما و فرزندان ما و مانند آن به دست اوست، شما که بُت هاي ما هستيد ما شما را مي پرستيم تا شفيع ما «عند الله» باشيد، تا مشکلات دنياي ما را حل کنيد: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ در اموري که «يرجع الي الدنيا»، وگرنه اساس شرکِ جاهلي بر انکار معاد بود که مي گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ،[10]يک؛ يا مي گفتند که مَردي آمده است که مي گويد: ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديد﴾،[11] دو؛ ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيد﴾،[12] سه؛ اينها به شدّت جريان معاد را انکار مي کردند. پس منظور آنها از شفاعت، شفاعت در مسائل دنيا بود.

تبيين برهان دالّ بر اثبات توحيد
ذات اقدس الهي برهاني اقامه مي کند بر اينکه چيزي که هستي او عين ذات او نيست، خودبه خود به وجود نمي آيد، تنها موجودي که نياز به سبب ندارد، چون هستي آن عين ذات اوست و عين حقيقت هستي است، خداي سبحان است، پس هر موجودي غير از خداي سبحان محتاج به علت است، اين اصل علّيت.
بعد مي فرمايد: اگر کسي اصل علّيت را انکار کند و قائل به تصادف باشد، اين هيچ راهي براي فکر و انديشه ندارد، نه مي تواند چيزي را اثبات کند، نه مي تواند چيزي را نفي کند، نه مي تواند درباره چيزي شک کند؛ تمام راه هاي فکر و انديشه، با انکار قانون علّيت بسته است، زيرا اگر کسي خواست چيزي را ثابت کند، بايد استدلال کند؛ يعني دو تا مقدمه ذکر کند و از آن نتيجه بگيرد؛ اگر يک ربط و پيوند ضروري بين اين دو مقدمه و نتيجه نباشد که قياس نتيجه نمي دهد، اين همان علّيت است؛ دو تا مقدمه، سبب پيدايش نتيجه است و اگر تصادف باشد، ممکن است کسي همين دو تا مقدمه را تشکيل بدهد و نتيجه خلاف بگيرد.
اگر کسي بخواهد چيزي را اثبات کند، بايد دو تا مقدمه و يک نتيجه را ذکر کند؛ اگر بخواهد چيزي را نفي کند، بايد دو تا مقدمه و يک نتيجه را ذکر کند؛ اگر بخواهد درباره چيزي شک کند، شکِّ علمي نه شک روان شناختي يک وقت است که شک، شکّ روان شناختي است؛ نظير شکّ کثيرالشک که در فقه مطرح است، او مشکل رواني دارد و شکّ علمي ندارد! يک وقت است که يک اصوليِ محقق مي گويد که من در اين مسئله شک دارم که اين حلال است يا حرام؟ او برهان اقامه مي کند و مي گويد: ادله متعارض هستند و وقتي تعارض پيدا کردند تساقط مي کنند و من نمي دانم اين شئ حلال است يا حرام؟ پاک است يا نجس؟ اين يک شکّ محقّقانه است، اين برهان مسئله است؛ يعنی اگر کسي نسبت به امري شک دارد و شکّ او هم يک شکّ منطقي است نه روان شناختي، او حتماً برهان دارد و مي گويد: اين دليل با آن دليل متعارض هستند و ساقط مي شوند، دليلي هم در کار نيست و من شک دارم، آن وقت آن اصول عمليه که مي گويد اگر شک داريد حکمش چيست، اين را نشان مي دهد. قطع قطّاع، علمي نيست، يک امر روان شناختي است؛ اي کاش اصول ما آن قدر قوي بود که اين مسئله قطع قطّاع را در حدود چهل پنجاه صفحه بحث مي کرد که قطع روان شناختي چيست؟ قطع منطقي چيست؟ و شک را هم به فقه واگذار نمي کرد. شک را به فقه دادند و فقه مي گويد که شکّ کثيرالشّک و شکّ شکّاک معتبر نيست و حال اينکه اين کارِ اصولي است، شکّ روان شناختي هيچ پايگاهي ندارد، آن شکّ منطقي است که حساب و کتاب دارد؛ شکّ روان شناختي و قطع روان شناختي، به بيماري روح برمي گردد و راه علمي ندارد و از بحث بيرون است.
بنابراين اگر شک، شکّ منطقي است، به استدلال وابسته است و اگر کسي راه علّيت را انکار کند، اصلاً حقّ فکر ندارد و نمي تواند چيزي را اثبات کند، نه چيزي را مي تواند نفي کند و نه به چيزي مي تواند شک کند؛ لذا قانون علّيت به گونه اي است که اصلاً با علّيّت داريم زندگي مي کنيم.
اين را در سوره مبارکه «طور» مشخص فرمود که شیء بدون علّت يافت نمي شود؛ در سوره مبارکه «طور» ـ که بحثش به خواست خدا خواهد آمد ـ آيه 35 اين است: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُون‌؛ اينها خودبه خود به دنيا آمدند؟ يعني آسمان خودبه خود پديد آمد، زمين خودبه خود بوجود آمد، انسان خودبه خود پديد آمد يا علّتي هست؟ نمی توانند بگويند که خودبه خود بود و تصادف شد! حتماً علّتی هست؛ علت اينها خودشان هستند يا غير اينها؟ خودشان که علّت خودشان نيستند! اينها نه علّت خودشان هستند و نه علّت آسمان و زمين، پس خالقي هم دارند: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُون، ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ[13] که ـ ان شاء الله ـ به خواست خدا بحث آن در سوره مبارکه «طور» خواهد آمد. اصل علّيّت يک امر ضروري است، اگر اصل علّيّت محور بحث قرار بگيرد، مي شود برهان.

استفاده از جدال أحسن بر بطلان تفکر مشرکان
اگر با مشرکان حجاز سخن گفته شود، می شود جدال أحسن؛ جدال أحسن آن است که حرف معقولي بر اساس سِبقه مقبوليّتش مطرح شود و اگر ـ خداي ناکرده ـ انسان از ضعف فکريِ طرف، سوء استفاده کند، اين مي شود جدال باطل و مِراء. جدال أحسن اين است که اگر کسی حرف معقولِ مبرهن را بر اساس سِبقه مقبول بودن آن طرح کند، اين مي شود جدال أحسن.

اقامه دو برهان بر ربوبيت خدای سبحان
شما که خدا را به عنوان خالق قبول داريد و اصل او را هم قبول داريد؛ ولي در ربوبيّت او شک مي کنيد، حالا ما برهان اقامه مي کنيم و دو تا دليل مي آوريم که ربّ، غير خالق نمي تواند باشد و آن که ربّ است الاّ و لابدّ همان بايد خالق باشد.
اينها براهيني است که در سوره مبارکه «زمر» به آن مي پردازند؛ مي فرمايد شما قبول داريد که خدا هست و قبول داريد که خدا خالق است، در ربوبيّتش شک داريد؛ البته ربوبيّت مقطعي او، وگرنه او را به عنوان ربّ العالمين قبول دارند، به عنوان مدير کل قبول دارند؛ اما ربّ الارض، ربّ السّماء، ربّ الشجر، ربّ الحَجر، ربّ الانسان، ربّ الجن، ربّ الحيوان، اينها ارباب متفرقه دارند.
برهان مسئله اين است که اگر خالقيّت، مخصوص ذات اقدس الهی است که هست، حتماًٌ ربوبيّت مخصوص آن ذات خواهد بود؛ يعني آنکه آفريدگار است، الاّ و لابدّ همان پروردگار است، چرا؟ «لِبُرهانين»: برهان اوّل اين است که ربوبيّت يک نحوه خلقت است، ربوبيّت ايجادِ کان ناقصه است؛ خدا ربّ است و مي پروراند؛ يعني چه؟ يعني به چيزي هستي عطا مي کند، کمال عطا مي کند، حيات عطا مي کند، رشد عطا مي کند، اين ايجاد است؛ منتها کان ناقصه است و بازگشت کان ناقصه به کان تامه است، براي اينکه چيزي را ايجاد و عطا مي کند و چون ربوبيّت «عند التحليل» به خالقيت برمي گردد و ايجاد کون ناقص «عند التحليل» به کون تام برمي گردد و ايجاد کمالِ يک شیء «عند التحليل» به اصل ايجاد برمي گردد، پس آنکه ربّ است، همان کس الاّ و لابدّ خالق هم است.
برهان دوم آن است که اگر کسي خواست چيزي را بپروراند، بايد از سه نظامِ آن باخبر باشد: نظام فاعلي، نظام داخلي و نظام غايی؛ اگر کسي خواست «الف» را بپروراند، بايد بداند که «الف» از نظر مبدأ فاعلي به چه کسی وابسته است؟ ساختار داخلي آن چگونه است؟ به کدام سَمت مي خواهد برود؟ غير از خالقِ اشياء چه کسي از اين سه نظام باخبر است؟ اگر کسي خواست زمين را بپروراند، بايد بداند که زمين از نظر مبدأ فاعلي به چه کسی وابسته است؟ ساختار داخلي آن چگونه است؟ کجاي آن آتشفشان است؟ کجاي آن آب است؟ کجاي آن خاک است؟ کجاي آن سرد است؟ کجاي آن گرم است؟ کجاي آن گسلِ زلزله است؟ همه اينها را بايد بداند؛ اگر کسي نيافريده باشد و از کُنه زمين باخبر نباشد، چگونه مي تواند زمين را تدبير کند؟ و اگر ندانست که زمين ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْض،[14]به جاي ديگر سفر می کند، چگونه زمين را مي پروراند؟ آسمان هم همين طور است، دريا و صحرا همين طور است، انسان و فلک و مَلک همين طور است. پروردگارِ هر چيزي الاّ و لابدّ بايد آفريدگار آن باشد.

طرح دو برهان خالقيّت و ربوبيّت الهی در آيات مورد بحث
اين دو برهان را ذات اقدس الهي در غالب سُور مکي بيان مي کند، در اين سوره مبارکه «زمر» هم که محل بحث است اشاره مي کند و مي فرمايد: ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقّ‌ِ که اين حقِّ «مخلوقٌ به» است. آن اشاره شد که ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ[15] که اصلاً مقابل ندارد؛ اما ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّك‌،[16] اين حق که حقّ «مخلوقٌ به» است از يک طرف و آنچه از خداست: ﴿وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَق‌[17] که توحيد و دين است و اين حق است، حقِّ به اين معنا که خداي سبحان توحيد و معارف الهي را آورد، مقابلِ آن باطل است که عدم ملکه است، وگرنه باطل در برابر حقِّ جوهري قرار نمي گيرد. فرمود: ﴿وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَق‌، ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قيلاً؛[18] اين گونه از بيانات الهي و احکام و حِکم الهي که حق است، مقابل آن باطلِ به معني عدم ملکه است.
فرمود: ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقّ‌ِ که عرض شد اگر اين «باء» باي مصاحبه باشد کم مي آورد، باي ملابسه باشد کم مي آورد؛ نه ملابسه و نه مصاحبه، هيچکدام آن توان را ندارند که بفهمانند گوهر اين زمين حق است و زمين با حق ساخته شد، آسمان با حق ساخته شد؛ لذا نظام هستي، بازي را قبول نمی کند؛ يعني اگر کسي بازي کرد بالا مي آورد. فرمود: قول باطل، فعل باطل، روش باطل و لهو و لعب، مثل يک غذاي سمّي است که با گوهرِ روده و معده سازگار نيست؛ اگر کسي غذاي سمّي را فرو ببرد، فوراً بالا مي آورد؛ اگر کسي با نظام شوخي کند و در عالَم بازي کند، بالا مي آورد.
الآن شما می بينيد که اين همه سلاطين آمدند و رفتند، فرمود: ما اينها را در کتاب هاي تاريخ دفن کرديم: ﴿فَجَعَلْناهُمْ أَحَادِيثَ؛[19] شما کتاب هاي تاريخ را که ورق بزنيد مي بينيد که روزي در اين سرزمين ساساني بود، سامانی بود، سلجوقي بود، هخامنشي بود، فرمود اينها در کتاب هاي تاريخ دفن شدند و ما اينها را «اُحدوثه» قرار داديم: ﴿فَجَعَلْناهُمْ أَحَادِيثَ؛ اما الآن نامي اگر هست، از همين چند نفر انبياي الهي است.
فرمود: اگر کسي با نظام الهي بازی کند، او بالأخره بالا مي آورد و چاره اي از اين نيست، کجا مي خواهد اين را جاي بدهد؟! حق به هيچ وجه باطل را نمي پذيرد.
﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقّ‌ِ، اين ناظر به کان تامه است و راجع به خالق بودن خداست و راجع آفريدگاري خداست؛ اما راجع به پروردگاري و تدبير او فرمود: ذات اقدس الهي شما را که در زمين خلق کرد، موجودات زمين را که خلق کرد، شما مثل فرشته نيستيد که غذا نخواهيد؛ موجودات زميني، حشرات و حيوانات، همه اينها غذا مي خواهند و چون غذا مي خواهند، شمس و قمر را آفريد که نور و حرارت را تأمين کنند؛ اگر اين شمس و قمر مستقيماً به يک‌جا مي تابيدند و هميشه تابستان بود يا هميشه زمستان بود، آذوقه مردم تأمين نمي شد. اينکه فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في‌ أَرْبَعَةِ أَيَّام‌،[20]﴿أَرْبَعَةِ أَيَّام‌؛ يعني فصول چهارگانه؛ فرمود: طرزي ما آسمان و زمين و شمس و قمر را تدبير مي کنيم که اينها مرتّب مي گَردند؛ گاهي شب کوتاه است و گاهي روز، گاهي روز بلند است و گاهي شب، گاهي شب را مي پيچاند و گاهي روز را، گاهي ﴿يُكَوِّرُ الَّيْلَ عَلَي النهََّارِو گاهي ﴿وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلي الَّيْلِ، ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْل﴾؛[21]شما اوّلِ تابستان که مي شود مي بينيد که روزها کوتاه مي شود و کم کم شب‌ها بلند مي شود، تا برسد به شب يلدا که آخرين و طولاني ترين شب است؛ اولِ زمستان که مي شود کم کم روزها کوتاه مي شود تا برسد به پايان خرداد که طولاني ترين روز است؛ به اعتدال ربيعي که مي رسد به تعبير سعدي «بامدادی که تفاوت نکند ليل و نهار»،[22] اول فروردين، اين‌ها مساوي هم هستند؛ ولي از اول زمستان، روزها بلند مي شود تا آخر بهار و از اول تابستان، روزها کوتاه مي شود تا آخر پاييز؛ يعني شب يلدا، اين برای نيمکره شمالي است که ما هستيم. مقابل آن، نيمکره جنوبي است که ديگران دارند زندگي مي کنند، اگر براي ما زمستان است براي آنها تابستان است و اگر براي ما بهار است براي آنها فصل ديگري است.
اين نظم محقّقانه که اولِ زمستان که شد روزها بلند مي شود تا پايان بهار، اول تابستان که شد روزها کوتاه مي شود تا آخر پاييز، اين براي آن است که فصول چهارگانه تنظيم شود، فصول چهارگانه که تنظيم شد، اقوات و روزي ها اينها تأمين مي شود و اگر هميشه بهار باشد يا هميشه پاييز باشد، روزي تأمين نمي شود.
فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في‌ أَرْبَعَةِ أَيَّام؛ يعني «في اربعة فصول»؛ روزي هاي مردم را ذات اقدس الهي با «تکويرُ الليل علي النهار و تکويرُ النهار علي الليل» يا با ﴿يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْل و ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ تأمين مي کند، اين تدبير عالم است. تنها انسان نيست، حيوانات هم همين طورند، موجودات ديگر هم همين طور هستند. آن آفريدن است و اين پروراندن است؛ ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ و ﴿يُكَوِّرُ و ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهار[23] مربوط به ربوبيّت ذات اقدس الهي است.
فرمود: ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقّ‌ِ، اين برای کان تامه که خالقيّتِ خداست، ﴿يُكَوِّرُ الَّيْلَ عَلَي النهََّارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلي الَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ که اين برای کان ناقصه است و ربوبيّت خداست، ﴿كُلٌّ يجَْرِي لِأَجَلٍ مُّسَمًّي، همه اينها حرکت مي کنند و يک عمر مخصوصي دارند.

شاهد روايي بر خالقيّت و ربوبيّت خدای سبحان
خدا غريق رحمت کند مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) را! در کتاب شريف خصال که از «واحد» شروع مي کند تا «اَلْف»؛ خدا واحد است و ثاني نيست، آن وقت «اثنان» را ذکر مي کند، «ثلاثه» را ذکر مي کند، «اربعه» را ذکر مي کند تا مي رسد به «اَلْف»؛ در «اَلْف» فرمود که اَلْف آدم آمدند و رفتند يا الف عالَم آمدند و رفتند؛[24] اين چنين نيست که عمر جهان همين باشد که در ناسخ التواريخ نوشته شده است. در باب «ثمانيه» نوشته شده که حضرت فرمود: ما در الان هشتمين عالَم هستيم، در هر عالَمي چند آدم آمدند و رفتند؟ حالا اگر يک وقت مسئله دايناسورها و مانند آن را شنيديد که چند ميليارد سال قبل بودند، اين چند ميليارد سال، مثل حلقه اي در فلات است در برابر ابديّت؛ اگر هزار آدم آمدند و رفتند يا چندين عالَم آمد و رفت، آن وقت ما حلقه اي در فلات هستيم.
خداي سبحان همه اينها را اداره مي کند و اين طور نيست که اگر بساط ما برای قيامت جمع شد، ديگر بساط خلقت جمع شود و خبري نباشد، آن طور هم نيست و کسي از بعد ما خبري ندارد. فرمود اين آسمان و زمين عمري دارند، اينها زماني دارند، مکاني دارند، محدوده اي دارند، اينها رخت برمی بندند. اين ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ[25] مي تواند سنّت مستمرّ الهي باشد، همان طوري که ما الآن هفت هزارمين آدم هستيم.
اگر اين «اَلْف» نشانه کثرت نباشد و خصوص «اَلْف» باشد؛ يعني هزار آدم آمدند و رفتند و اگر نشانه کثرت باشد، معلوم نيست که چند آدم آمدند و رفتند! فيض الهي که «الفيض منه دائم المتصل»، [26]معلوم نيست که از چه وقت شروع شده و چه زمانی ختم مي شود؟ آغازش روشن نيست؛ ولي انجامش روشن است و ما به ابديّت وصل هستيم، اين چنين نيست که نظام هستي منقرض شود و خبري نباشد. انسان اين مقطعِ زماني خاص به نام دنيا را پشت سر مي گذارد و وارد برزخ و ساهره قيامت مي شود و ـ إن شاءالله ـ وارد بهشت مي شود و ديگر موجود ابدي خواهد بود، ديگر هزار سال و هزارها ميليارد سال نيست؛ يک موجود ابدي، ديگر نه متزمّن است و نه متمکّن؛ يعني از نظر زمانِ دنيايي، وگرنه آنجا حکم خاص خودش را دارد.

مژده قرآن، به غفّاريّت الهی و باز بودن راه توبه
فرمود اينها هستند تا يک زمان مشخصي؛ بعد عزّت الهي اينها را اداره مي کند و به شما مژده می دهيم که او غفّار است و راه براي توبه باز است، اين‌چنين نيست که اگر کسي ـ خدايي ناکرده ـ چهار روزي لغزيد بگويد که من براي هميشه محروم هستم، اين طور نيست. در اين عالَم، بدترين موجود به بهترين موجود تبديل مي شود، همه اين کودها هستند که به صورت ياس درمي آيند؛ انسان هاي تبه کار هم مي توانند اين طور باشند، اين طور نيست که اگر کسي چند روز بيراهه رفته، بعد نتواند معطّر و روح و ريحان شود. اگر کودهاي بدبو، ياس و ياسمن مي شود، انسان تبه کار هم مي تواند روح و ريحان شود، راه باز است.

نقش ظهور خالقيّت و ربوبيّت و غفّاريّت خدا درپرورش انسان
هم عزّت و اقتدار الهي در ربوبيّت و خالقيّت او ظهور تام دارد و هم غفاريّت او در پرورش ما. براي پرورش انسان، اين قسمت را ذکر فرمود که﴿خَلَقَكمُ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ؛ همه شما از يک حقيقت هستيد، اختلاف مِلَل و نِحَل اين طور نيست که گوهرِ ذات شما را عوض کند؛ زن از همان حقيقتي خلق شده است که مرد از همان حقيقت خلق شده است؛ شما دو صنف از يک حقيقت هستيد، دو نوع نيستيد، دو حقيقت نيستيد. ﴿خَلَقَكمُ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ؛ يعني از يک حقيقت، ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنهَْا زَوْجَهَا؛ زوج اين حقيقت هم از خود حقيقت است و بيگانه نيست و ﴿جَعَلَ مِنهَْا از همين حقيقت، زوجِ همين حقيقت را، نه زوج شما را.
کلمه «زوجه» مستحضريد که خيلي فصيح نيست، قرآن کريم هرگز از زن به عنوان «زوجه» ياد نکرده است؛ مرد، زوجِ زن است و زن، زوجِ مرد است که فصيحش اين است، «زوجات» در قرآن به کار نرفته است، بلکه «ازواج» به کار رفته است.
اين برای اصل خلقت شماست، آن هم برای آسمان و زمين بود؛ اما درباره پرورش شما و تأمين روزي هاي شما فرمود: ﴿وَ أَنزَلَ لَكمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ؛ براي تأمين روزي شما، هشت زوج از حيوانات حلال گوشت را نازل کرده است. در سوره مبارکه «حجر» گذشت که ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‌﴾؛[27] هيچ چيزي نزد شما نيست مگر اينکه اصل و منبع آن نزد ماست و ما آن را انزال مي کنيم و تنزّل مي دهيم، اين طور نيست که به نحو تجافي باشد که اگر از مخزن چيزي را درآورديم، ديگر مخزن خالي باشد، بلکه ما از مخزن تنزّل دهيم به نحو تجافی که يا به صورت آهن در مي آيد که مي شود: ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ[28]و يا به صورت دام در مي آيد که ﴿وَ أَنزَلَ لَكمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍو يا به صورت اشجار و احجار در مي آيد که همه اينها ريشه اصلي در عالَم ديگری دارند و از آنجا تنزّل کردند و به اين عالَم آمدند: ﴿وَ أَنزَلَ لَكمُ.
پس آن اصل کلي را در اوايل سوره مبارکه «حجر» بيان کرد که فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‌ که اصل کلي است. فروعات آن اصل را گاهي در سوره «حديد» دارد که ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ و گاهي در سوره « انعام» دارد که آنجا هم مسئله انزال را ذکر فرمود؛ آيه143 سوره مبارکه «انعام» در آنجا تعبيرِ انزال ندارد؛ ولي فرمود که خداي سبحان براي شما اينها را فرستاده است: ﴿ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْن‌.
وقتي آثار و برکات الهي را در سوره مبارکه «انعام» از آيه 140 و 141 بيان مي کند، از باب درختان، درخت انگور و غير انگور و خرما و کشاورزي و اينها را ذکر مي کند و بعد می فرمايد: ﴿وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُم‌، بعد ﴿ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْن که آنجا تعبير به انزال نيست؛ اما در جريان حديد ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ هست، در جريان آيه سوره مبارکه «زمر» که محل بحث است، آنجا هم سخن از انزال است که اين انزال به نحو تجلّي است نه به نحو تجافي.
فرمود: ﴿وَ أَنزَلَ لَكمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ؛ هشت زوج، چون ﴿مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْن، ﴿وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْن، اينها چهار تا هستند و هر کدام ﴿آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْن‌ مذکّر و مؤنث دارند که می شود هشت تا.
سخن از اهلي و وحشي که برخي ها گفتند، اين تام نيست، براي اينکه ضأنِ اهلي و وحشي داريم؛ يعنی گوسفند، معز؛ يعني بُز وحشي و اهلي داريم، بقر وحشي و اهلي داريم؛ اما ابل وحشي و اهلي نداريم. اينکه فرمود: ﴿وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْن، معلوم مي شود که سخن از مذکّر و مؤنّث است: ﴿أَنزَلَ لَكمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ.

استفاده پرورشی قرآن از آفرينش طولی و عرضی انسان در رَحِم مادر
بعد فرمود: آفرينش شما را گاهي طولي ذکر کرد که اوّل «نطفه» بود، بعد «عَلَقه» بود، بعد «مُضغه» بود، بعد «عِظام» بود،﴿فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً[29] بود، ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ بود که در اوايل سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت. گاهي هم مي فرمايد که اين در درون مادر، يک «بطن» است، يک «رَحِم» است و يک «مَشيمه»؛ شما را در داخل اين سه طبقه طولي، در درونِ آن «مَشيمه» مي پروراند: ﴿يَخْلُقُكُمْ في‌ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ في‌ ظُلُماتٍ ثَلاثٍ. پس مربوط به صُلب پدر نيست، بلکه مربوط به مادر است؛ چه اينکه در جريان سوره مبارکه «مؤمنون» هم مربوط به صُلب پدر نيست، مربوط به رَحِم مادر است که فرمود: ما نطفه را «عَلَقه» قرار داديم، «مضغه» قرار داديم، «عظام» قرار داديم، جنين قرار داديم، ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً[30] بود، ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ، اينها سير طولي اين کودک و نوزاد در رحم است.
اينجا مي فرمايد که «بطن» است، در درون «بطن»، «رَحِم» است، در درون «رحم»، «مَشيمه» است و در درون «مَشيمه» اين نطفه مستقر است و پرورش پيدا مي کند: ﴿يَخْلُقُكُمْ في‌ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ نه «اَصلاب آبائکم»، ﴿في‌ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ. مراحل طولي خلق چگونه است را در سوره مبارکه «مؤمنون» بيان فرمود. ﴿في‌ ظُلُماتٍ ثَلاثٍ؛ خود «بطن» تاريک است، «رَحِم» تاريک است، «مَشيمه» تاريک است.
﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ؛ اين که آفريد، دارد شما را مي پروراند و اين تقديمِ خبر هم که مفيد حصر است، به جای ﴿لَهُ الْمُلْكُ آمده؛ اين ﴿لَهُ الْمُلْكُ چه در اين آيه و چه در آيات ديگر، مفيد حصر است، ﴿لَهُ الْمُلْكُ؛ يعنی مالک ديگري نيست، ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ که اين مي شود مرحله چهارم.
مرحله اوّل خالقيّت است، مرحله دوم ربوبيّت است، مرحله سوم الوهيّت است، آن وقت وظيفه ما که مرحله چهارم است مشخص مي شود. توحيد الهي را از توحيد ربوبي نتيجه مي گيرند و توحيد ربوبي را از توحيد خالقي نتيجه مي گيرند. فرمود خدا خالق است: «لاَ خالِقَ اِلاَّ هو»،[31]﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾،[32] خدا ربّ است: «لا رَبَّ سِوَاهُ» [33]و چون او خالق است و او ربّ است، پس ﴿لَهُ الْمُلْكُ؛ او مالکِ محض است و وقتي مالکِ محض شد، مالک محض شد، مالک دنيا و آخرت شد، ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ[34] شد و ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ[35] شد، ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ که اين مي شود چهارم.
الوهيّت و معبود بودن منحصر به اوست، براي اينکه او مالک محض و مَلِک محض است، چرا مالک محض است؟ براي اينکه ربّ محض است، چرا ربّ محضر است؟ براي اينکه خالق محض است. خالق کلّ، ربّ کل است و ربّ کل، مالک و مَلک کل است و مالک و مَلک کل، اله کل است: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ که متفرّع بر آن است.
بعد فرمود: ﴿فَأنّی‌ تُصْرَفُونَ؛ کجا مي رويد؟ شما که مثل علف هرز نيستيد! اگر مرگ نابودي و پوسيدن بود که بحثي نبود؛ اما مرگ، از پوست به درآمدن است، حسابي هست، کتابي هست، کجا مي خواهيد برويد؟ خالقيّت برای اوست، ربوبيّت برای اوست، مالکيّت برای اوست، در نتيجه اِلهيّت برای اوست.


[22]سعدي، مواعظ، قصيده25، در وصف بهار.
[24]الخصال، الشيخ الصدوق، ج2، ص652.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo