< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ(11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ(12) قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ(13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ ديني(14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ(15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ(16) وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18)﴾

مقصود از ﴿ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾ در آيه محل بحث
چند نكته مربوط به مطالب گذشته است و آن اين كه در آيه ششم فرمود: ﴿خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾ اين هشت زوج، نه يعني شانزده دام، چون كل واحد از زوجين را مي‌گويند زوج؛ يعني «ضأن» مذكر و «ضأن» مؤنث هر كدام زوج هستند، چه اينكه مرد را مي‌گويند زوج، زن را هم مي‌گويند زوج. تعبير زوجه، تعبير خيلي فصيحي نيست؛ لذا قرآن از زن به عنوان زوجه ياد نكرده است، از زن ها به عنوان زوجات نام نبرد، از زن ها به عنوان ازواج ياد كرده است: ﴿وَ أَزوَاجُهُ﴾ [1]كذا؛ كل واحد از مرد و زن را مي‌گويند زوج؛ مرد زوج است، چون به انضمام با زن، زوجيّت حاصل مي‌شود. زن زوج است، چون به انضمام مرد به او زوجيّت حاصل مي‌شود، زن و مرد را مي‌گويند زوجان، نه اينكه زوجان؛ يعني چهار نفر، زوجان؛ يعني دو نفر، پس هشت زوج؛ يعني هشت نفر، هشت تا دام، چون كل واحد زوج‌ هستند، اين‌چنين نيست كه زوج؛ يعني دو نفر. بنابراين چون زوج به كل واحد گفته مي‌شود، زن زوج است، مرد هم زوج است «و هما زوجان»؛ وقتي فرمود: ﴿ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾؛ [2]يعني هشت دام، چهار تاي آن مذكر و چهار تاي آن مؤنث. گوسفند و گاو و شتر و بز، اين چهار حيوان که چهار تا مذكر هستند، و چهار تا مؤنث، جمعاً هشت تا مي‌شود.

شرط منفعت بخشی علم
مطلب بعدي اين است كه در جريان علم كه علم، نافع است، بله، علم از آن جهت كه علم است نور است؛ يعني علم به فعل خدا، به نظام و به آنچه در تاريخ واقعيت دارد، چه در زمين و آسمان باشد، چه مربوط به دنيا و آخرت باشد، هر چه كه در جهان واقعيت دارد و فعل خداست، علم و نور است، چون چراغ است. حالا گاهي عالِم كه اين چراغ به دست اوست، اين چراغ را به دست مي‌گيرد كه راه ديگران را ببندد و مردم را به چاه هدايت كند، اين مي‌شود علم غير نافع. يك وقت است كه اين چراغ دست اوست، تا خودش اين راه را ببيند، نه بيراهه برود، نه راه كسي را ببندد، اين مي‌شود علم نافع. علم از آن جهت كه علم است؛ يعني علم به واقعيت و حقيقت خارج که يقيناً حق است، يقيناً نور است و ديني است. بله عالم، گاهي كافر است، گاهي غير كافر. اگر كسي كافر باشد و قرآن شناسي را رشته خود قرار بدهد، چه اينكه كم نيستند از كفّاري كه در خارج حوزه اسلامي به سر مي‌برند و درباره قرآن مطالعاتي دارند، قرآن پژوه هستند، علم اينها ديني است، گرچه اينها كافرند؛ زيرا اينها دارند قول خدا را بررسي مي‌كنند، چون معتقد نيستند عاِلم، كافر است وگرنه علم، علم ديني است، علم غير ديني فرض ندارد؛ يعني انسان بخواهد فعل خدا را بررسي كند، اين يقيناً ديني است؛ حالا يا معتقد است که مي‌شود مسلمان يا معتقد نيست مي‌شود كافر.

غير دينی بودنِ علمِ پيرامون فعل انسان
مطلب ديگر اين است كه اگر علم، به فعل خدا تعلّق نگيرد، به فعل بشر تعلّق بگيرد، مثل كارگردان هاي سينما يا سحر و شعبده و جادوگران و بازيگران كه علم آنها، به فعل انسان تعلّق مي‌گيرد كه چه كار كنيم تا اوضاع را به هم بزنيم! چه كار كنيم كه نقشِ ما بگيرد! اين علم به فعل انسان تعلّق مي‌گيرد، نه به فعل «الله»، اين علم مي‌تواند ديني باشد، مي‌تواند غير ديني، وگرنه علم حقيقي كه به فعل الهي تعلق مي‌گيرد؛ يعني به چيزي كه در جهان خارج موجود است، اين يقيناً ديني است.

ظهور منفعت نور علم در فرد و جامعه
مطلب ديگر اين است كه اين علم نور است؛ در تعبيرات روايي كه آمده است: «العِلمُ نورٌ»، منشأ قرآني‌ آن هم اين است كه ﴿أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ﴾ فرمود: ما بعضي ها را نوراني كرديم، نوري هستند كه در جامعه حركت مي‌كنند، مردم وقتي اينها را مي‌بينند، راه خودشان را هم تشخيص مي‌دهند. اين ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ﴾، همان «أَلعِلمُ نُورٌ يَقذِفُهُ اللهُ». [3]خط مشي اين عالم، ديگران را روشن مي‌كند، اين مي‌شود علم و نور که ذات اقدس الهي به بعضي اهدا مي‌كند؛ آن وقت اگر كسي بخواهد خداترس باشد به وسيله همين علم است كه ﴿إِنَّما يَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ [4]و اگر بخواهد به عقل برسد كه «أَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اكتُسِبَ بِهِ الجنَان»، [5]برابر آن آيه كه فرمود: ﴿وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ [6]و اگر بخواهد از سفاهت نجات پيدا كند، باز همين علم است.

نشانه زندگی عاقلانه و سفيهانه
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ذات اقدس الهي فرمود: ما چون ابراهيم خليل را رهبر عقل و رشد قرار داديم، پس هر كسي از روش خليل خدا فاصله بگيرد، سفيه است: ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾؛ در ذيل همان آيه 130 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه آيه ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ﴾ هست، آنجا يك بيان لطيفي سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) داشتند كه اين به منزله عكس نقيض آن حديث معروف است؛ يعني «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»[7]اين حديث، حالا «من لم يعرف نفسه لم يعرف ربّه» هم عكس نقيض آن است. اگر كسي خود را نشناخت و خدا را نشناخت، بيراهه مي‌رود و اگر كسي بيراهه رفت، سفيه است ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ و اگر كسي سفيه نباشد، راه خليل حق را طي مي‌كند. پس معيار عقل راه انبياست، معيار سفاهت راه بيگانه‌هاست. اين حديث «أَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اكتُسِبَ بِهِ الجنَان» به منزله عكس نقيض آيه سوره «بقره» است كه فرمود: ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾. پس ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ﴾ كسي است كه سفيهانه دارد زندگي مي‌كند. اگر كسي سفيهانه زندگي كرد، ديگر «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اكتُسِبَ بِهِ الجنَان» را ندارد، عكس نقيض اين حديث چيست؟ عكس نقيض آن اين است كه «من لم يكتسب الجنان و لم يَعبد ربه فهو ليس بعاقل»، «العقل ما عُبد به الرحمن فما لم يُعبد به الرحمن فليس بعقل»؛ يعني مي‌شود سَفَه. پس ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ آن آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» به منزله عكس نقيض اين حديث معروف است.[8] عقل آن است كه انسان را به طرف خدا دعوت كند، عكس نقيض آن اين است كه چيزي كه انسان را به خدا دعوت نمي‌كند، عقل نيست، آن چيست؟ ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾، پس اين علم نور است و مي‌تواند زمينه باشد براي امتثال آيه ﴿إِنَّما يَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾.

چگونگی تشخيص تأثير علم در انسان
پرسش: ببخشيد! آن فرمايش معروف امام صادق(عليه السلام) که درباره علم فرمودند: «ليس بکثرة التعلّم...».[9]
پاسخ: براي اينكه عمل صالح بايد او را همراهي كند. يك وقت است كسي درس مي‌خواند، براي اينكه خودش را نشان بدهد، او از همان اول بيراهه رفته است، اين كه علم نيست. ما دو تا راه، براي اينكه ببينيم فهميديم يا نفهميديم داريم: يك راه ظاهري دارد كه اگر از ما امتحان گرفتند، يا رساله‌اي خواستيم بنويسيم، آن اساتيد بپذيرند؛ اين راه ظاهري و دنيايي است و اين به درد دنيا مي‌خورد؛ يك راه واقعي و اساسي است، ما اگر خواستيم بفهميم، خودمان بايد ميزان باشيم. اگر متواضع‌تر، خاضع‌تر و عابدتر شديم، خدا را شكر ‌كنيم كه فهميديم. اصلاً علم آن است كه آدم را متواضع كند، علم آن است كه آدم را خاضع و عابد كند، اين يك راه خوبي است به ما گفتند. ما الآن زحمت مي‌كشيم، درس و بحث روزانه داريم، مي‌خواهيم ببينيم، فهميديم يا نفهميديم. اگر در صدد امتحان دادن باشيم، آن ممتحنين تشخيص مي‌دهند كه ما فهميديم يا نفهميديم، اين كار دنيا پيش مي‌رود؛ اما خودمان اگر بين خود و خدا خواستيم بفهميم که فهميديم يا نه، بايد ببينيم در ما چه قدر اثر کند، اصلاً علم آن است كه نور باشد علم آن است كه آدم را متواضع كند، علم آن است كه عمل صالح را به همراه داشته باشد. اگر ﴿إِنَّما يَخْشَی اللّهَ﴾ است، ﴿مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ می باشد؛ اگر ﴿وَ ما يَعْقِلُها﴾ است ﴿إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ است؛ اگر ﴿جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ﴾ برای همين است. پس اگر كسي خواست بفهمد عالم شد يا نه؟ بايد ببيند متواضع شد يا نه، خاضع شد يا نه و جامعه را به نور دعوت مي‌كند يا نه. بنابراين فرض ندارد كه علم، ديني نباشد؛ يعني علم به شيئي از اشياء جهان حقيقت، ـ فعل خدا ـ عالم ممكن است مسلمان باشد يا كافر؛ ولي اگر معلوم فعل انسان بود، مثل سحر و شَعبده و جادو و طلسم و اين كارهايي كه بشر مي‌كند؛ گرچه بي ارتباط با جهان خارج نيست يا سينماگري و هنرنمايي و نقش بازي كردن که بحث هاي آنها اين است كه اين شخص چه كار بكند، معلوم فعل انسان است كه چه بازي در بياورد، اين مي‌تواند حق باشد، مي‌تواند باطل باشد.

مقصود از مخلصانه بودن عبادت پيامبر
در اين قسمت فرمود كه شما مشركان، مخلِص هستيد، من هم مخلِص هستم؛ منتها در دين خود اخلاص بيشتري دارم. مشرك را كه مشرك مي‌گويند، نه براي اينكه در عبادت، شريك قائل است، مشركان مخلصاً فقط بت را عبادت مي‌كنند، غير بت را عبادت نمي‌كنند. ممكن است آنها هم در بت پرستي گرفتار ريا و سُمعه باشند، چه اينكه هستند. بت پرست ها هم از خطر ريا محفوظ نيستند، از خطر سُمعه هم محفوظ نيستند. يک بت پرست براي اينكه به ديگران بگويد من بت پرست‌تر از شما هستم ريا كند و گرفتار سُمعه شود؛ ولي بت پرست فقط بت را عبادت مي‌كند. اينكه مي‌گويند اينها مشرك هستند، معناي آن اين نيست كه اينها قدري خدا را عبادت مي‌كنند، قدري وثن و صنم را؛ معنايش اين است، عبادت كه از آن «الله» است و لا غير، براي «الله» شريك قرار دادند، اين عبادت را خالصانه براي شريك انجام مي‌دهند، نه اينكه اينها قدري بت ها را عبادت مي‌كنند و قدري «الله» را، تا بشود شرك در عبادت. شرك آنها اين است كه اين عبادتي كه يكپارچه از آن خداست، اين را يكپارچه وقف صنم و وثن مي‌كنند؛ منتها مسئله خطر ريا و سُمعه غدّه‌اي است كه در شرك هم هست. آنها براي اينكه به يكديگر نشان بدهند كه ما به اين بت نزديك تر از شما هستيم، ممكن است ريا و سُمعه هم بكنند؛ اما اينكه حضرت فرمود: من مأمور هستم که مخلصاً عبادت ‌كنم، نه يعني ريا و شرك نمي‌كنم، ريا و شرك را براي چه كسي بكنم، من براي «خَوفَاً مِنَ النَّار و شَوقَاً اِلي الجَنَّة» عبادت نمي‌كنم، من «لله» عبادت مي‌كنم؛ البته ذات اقدس الهي بنده پروري داند: «خواجه خود سمت بنده‌پروري داند»[10] ما نبايد براي چيزي عبادت كنيم، ما براي اينكه او شايسته عبادت است، به ما دستور داد، بايد عبادت كنيم؛ گرچه او لطف مي‌كند.
بنابراين مشرك صد درصد غير خدا را عبادت مي‌كند، نه اينكه قدري خدا و قدري غير خدا؛ ولي در همان عبادت مشركانه ممكن است گرفتار غدّه ريا و سُمعه شود. وجود مبارك حضرت كه به تعبير الهي فرمود: من مأمور هستم كه خدا را مخلصاً عبادت كنم؛ يعني «خَوفَاً مِنَ النَّار» و «شَوقَاً اِلي الجَنَّه» [11]باشد نيست؛ بلكه «لله» است. مسئله ريا و سُمعه كه درباره حضرت اصلاً راه ندارد و در مقام ظاهر كه عالم كثرت است؛ البته در بين اين چهارده معصوم، وجود مبارك حضرت، اوّل است بعد به ترتيب ائمه يكي پس از ديگري؛ لذا اول مشخص است، ثاني مشخص است، ثالث و رابع مشخص است. اما در رواياتي كه دارد «كُلُّنَا مِن نُورٍ وَاحِد» [12]در آن مقام، سخن از اول و ثاني نيست، چون اينها يك نور هستند، وقتی که يک نور هستند، ديگر يكي مقدم بر ديگري باشد نيست.

آزادی تکوينی انسان در عبادت و بازگشت ضرر آن به خودش
فرمود: من مأمور هستم كه خدا را با اخلاص عبادت كنم. سه چهار بار هم كلمه «اخلاص» تاكنون ذكر شده، هم در اول همين سورهٴ مباركهٴ «زمر»؛ يعني آيه دو، همچنين آيه سه اين كلمه بازگو شد. در اينجا هم آيه يازده و چهارده مسئله اخلاص مطرح شد، فرمود: من مأمور هستم مخلصاً خدا را عبادت كنم: ﴿فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ﴾، غير خدا را شما بخواهيد عبادت كنيد، خودتان آزاد هستيد؛ البته آزادي تكويني، نه آزادي تشريعي. در نظام تشريع كسي آزاد نيست، براي اينكه مكلف و مأمور است؛ ولي در نظام تكوين بشر مختار است و آزاد؛ بعد فرمود اگر بيراهه رفتيد، سرمايه خودتان را از دست مي‌دهيد، زن و بچه‌هاي شما هم كه تابع شما هستند را از دست مي‌دهيد و آنچه در قيامت براي شما ذخيره شده است، بهشت بود آن را از دست مي‌دهيد و آنچه را ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ﴾،[13]﴿غُرَفٌ مَبنِيَّةٌ﴾ [14]هست، ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ﴾ [15]هست، آنها را هم از دست مي‌دهيد.

سرّ خسارت تبهکاران در تجارتکده دنيا
اين كلمه اهالي را ﴿قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ﴾ كساني‌اند كه ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ خودشان را باختند. در بحث هاي قبل هم داشتيم كه انسان طبق بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه) كه «الدُّنيَا سُوقٌ رَبِحَ فِيهَا قَومٌ وَ خَسِرَ فِيهَا قومٌ وَ ربح فيها آخرون»؛ دنيا جاي تجارت است. در تجارت انسان يا با «الله» تجارت مي‌كند، يا با «شيطان». اگر با «الله» تجارت كرد عِوض و معوَّض هر دو را «الله» به او مي‌دهد، نه اينكه چيزي را خدا بگيرد و چيز ديگر به ما بدهد. اگر سخن از ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ [16]است، نه يعني ما جان را به خدا بدهيم، مال را به خدا بدهيم و چيزي را از خدا دريافت كنيم! اگر ما جان را به خدا داديم، ديگر چيزی نمي‌توانيم بگيريم. خداي سبحان اين «مثمن» را تكميل مي‌كند، تنزيه و تطهير مي‌كند، كامل كرده آن را به ما برمي‌گرداند، ثمن‌ را هم به ما عطا مي‌كند، جمع عِوض و معوّض هر دو حاصل است؛ يعني بهشتي هم عِوض را دارد هم معوَّض را، شهيد هم عِوض را دارد، هم معوّض را دارد؛ جان خود را دارد، مال خود را هم دارد، اضافه هم دارد؛ ولي در معامله با شيطان، انسان عِوض و معوَّض هر دو را به او مي‌دهد، نه اينكه چيزي را به شيطان بدهد و چيزي را از شيطان بگيرد. شيطان انسان را به بردگي مي‌گيرد و هر چه خواست بر بالای اين بار سوار مي‌كند و در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مي‌گويد: ﴿َلأَحْتَنِكَنَّ﴾، [17]«احتنك» كه باب «افتعال» است؛ يعني حَنَك و تحت حَنَك را گرفته، مثل سواركارهايي كه مسلّط هستند، گفت: ﴿َلأَحْتَنِكَنَّ﴾ كه اين «متكلم وحده» است، من سوار مي‌شوم، حَنَك و تحت حَنَك اينها را مي‌گيرم و از اينها سواري مي‌كشم، اين كار شيطان است و ذات اقدس الهي هم تكذيب نكرده كه تو اين كار را نمي‌كني، فرمود بندگان مخلَص به تو سواري نمي‌دهند. پس اگر كسي با شيطان معامله كرد، اين ‌طور نيست كه مالك خودش باشد؛ عِوض و معوَّض هر دو را مي‌بازد.

مقصود از «اهل» در آيه و ديدگاه علامه طباطبايي در آن
فرمود: اگر شما بيراهه رفتيد خودتان را باختيد، يك؛ درباره فرزندان و اهالي كه گفتيم که ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ نارًا﴾ [18]آنها را هم باختيد، دو؛ و اگر به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) كه وقتي كلمه «يوم القيامة» آمده، سخن از «اهل» به معناي زن و فرزند نيست، چون در قيامت ﴿فَلا أَنسَابَ بَينَهُم﴾،[19]پس اگر «اهل» مطرح شد، همان حور و قصوري كه اهل اين شخص بودند و مي‌توانست اين شخص به آنها برسد، آنها را هم از دست داد. پس اگر اين «يوم القيامة» ناظر باشد به ظرف خسارت، بله در آنجا اهلي در كار نيست، مگر همان حور و قصور و مانند آن، اگر «يوم القيامة» برای آن ظرف خسارت نباشد، بلکه در دنيا اينها خسارت مي‌بينند؛ يعني اينها سرمايه و اهل را مي‌بازند، اين «اهل» مي‌تواند فرزند و مانند آن باشد كه عده‌اي مي‌گويند: ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾[20]پدران ما اين بودند، ما هم اين راه را رفتيم، كسي كه فرزندانشان را «يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ»[21]فرزندانشان را غير موحّد بار مي‌آورند. فرمود كه ﴿قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ سرمايه‌هاي خود و خودشان را باختند: ﴿وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾؛ يعني اهل قيامت را باختند كه اين ظرف برای آن «اهل» باشد. اهلِ قيامت ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ﴾ است، ديگر زن و فرزند نيست، چون «لا انساب بينهم»؛ اما اگر ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ﴾ و اين خسارت «يوم القيامة» معلوم مي‌شود، اين «اهل» مي‌تواند همين اهل دنيا باشد كه ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ نارًا﴾؛ بعد مي‌فرمايد: ﴿أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ﴾ كه انسان عِوَض و مُعوَّض هر دو را مي‌بازد، چيزي در اختيار او نيست.

علت احاطه آتش دوزخ بر خسارت‌ديدگانِ تجارتکده دنيا
اين گروه كه عِوَض و مُعوَّض هر دو را باختند كساني هستند كه هم خطاي فكري فراواني دارند، هم خطيئه عملي فراوان دارند. هم بد مي‌فهمند و هم بد انجام مي‌دهند؛ لذا ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾؛[22] طبق آن آيه. اگر خطاي فكري فراوان دارند، اگر خطيئه عملي فراوان دارند، اگر ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾ كه طبق آيه سوم است، اينها وقتي وارد دوزخ مي‌شوند، نار از بالا و پايين و جهات ديگر، اينها را احاطه مي‌كند. اين همان خطاياي اينهاست كه به صورت نيران درمي‌آيد؛ لذا فرمود: بالا آتش، پايين آتش، فوق آنها ظلّه‌هايي از آتش، زير آنها هم ظلّه‌هايي از آتش است، اطراف را هم يقيناً در بر مي‌گيرد؛ منتها چون عِلو و سِفل بيشتر مطرح است، همين دو جهت را ذكر كردند، وگرنه ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾ همين است، اين نار، محيط به اينهاست: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ﴾، ظلّه‌هايي از آتش هست: ﴿وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾؛ يعني «احاطت بهم ظُلَل»، چون ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾. ﴿ذلِكَ يُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ﴾، اين ‌طور ذات اقدس الهي تخويف مي‌كند، انذار مي‌كند؛ چه اينكه تبشير هم مي‌كند. بعد مي‌فرمايد بنابراين ﴿يا عِبادِ﴾ كه اين «ياء» محذوف است و ذات اقدس الهي اينها را به خودش اسناد مي‌دهد، ترحماً و تلطفاً: ﴿يا عِبادِ فَاتَّقُونِ﴾.

انابه، تولّی و تبرّی لازمه رسيدن انسان به کمال
بعد فرمود كه مردم سه گروه‌اند بعضي‌ها همين مشرك‌اند كه وضع آنها گذشت، بعضي‌ها مُخلصاً خدا را عبادت مي‌كنند، بعضي‌ها هم بي‌طرف هستند، مي‌گويند ما بت‌پرست نيستيم، بله! بت‌پرست نباشيد، با بيگانه رابطه نداشته باشيد؛ ولي «اَنابُ الي الحق» هم بايد باشيد، من بي طرف هستم؛ يعني چه؟ فرمود بي طرف بودن مشكل را حل نمي‌كند: ﴿وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها﴾ اين يك، اينها طاغوت را نمي‌پرستند، به طرف گناه نمي‌روند، به طرف خلاف نمي‌روند؛ ولي اين كافي نيست: ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾. اين «منيب» که از ثلاثي مزيد است، ثلاثي مجرد آن يا اجوف يايي است از «ناب ينيب»، يا اجوف واوي است از «ناب ينوب». اگر از «ناب ينوب» باشد؛ يعني شخص مرتب در نوبت است و مرتب مراجعه مي‌كند، اگر اجوف يايي باشد «ناب ينيب»؛ يعني «انقطع و ينقطع»، اين شخص منقطع «الي الله» است. به هر تقدير «مُنيبِ» به طرف «الله» به كمال مي‌رسد. رسيدن به كمال «تولّي» و «تبرّي» لازم است. تبرّي از طاغوت از يك سو، تولّي به طرف اِله از سوي ديگر. صِرف اينكه كسي طاغوتي نباشد، كافي نيست. ﴿وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها﴾؛ يعني پرهيز كردند كه آنها را بپرستند، ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾؛ اينها ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾؛ بشارت برای اينهاست و اينها اهل سعادت دنيا و آخرت هستند.

شمول بشارت الهی بر بندگان صالح و محققانِ زمينه‌ساز آن
بعد مي‌فرمايد كه ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ﴾، بشارت تنها مسئله بهشت نيست، زمينه بهشت فراهم كردن را هم خدا بشارت مي‌دهد. تحقيق را، پژوهش را، شركت در حوزه‌هاي علميه را، شركت در محافل علمي را، شركت در پژوهش‌ها و تحقيقات علمي را هم قرآن بشارت مي‌دهد. يك وقت مي‌فرمايد كه «بَشِّر باَنَّ لهم الجنة»، اين روشن است. يك وقت محقّقان را بشارت مي‌دهد، نخبه‌ها و فرهيختگان جامعه را بشارت مي‌دهد، فرمود: ﴿بَشِّرْ عِبادِ﴾، اين عباد چه كساني هستند؟ ﴿الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾؛ افكار گوناگون، آرای گوناگون، مكتب‌هاي گوناگون را به خوبي مي‌شنوند، نه «يسمعون»، بلكه «يستمعون»، اين برای كسي است كه قدرت ارزيابي مكاتب گوناگون را دارد. پس اين قسمت از آيه تشويق مي‌كند محقّقان را، كه آرای ديگران را هم استماع كنند، حرف‌هاي ديگران را هم استماع كنند، نوشته‌هاي ديگران را هم بخوانند بعد ارزيابی کنند كدام حق است و كدام باطل. اين برای كسي است كه نوشته افراد كافر براي او به حساب «كُتب ضلال» نيايد. يك وقت است که همين كتاب، خواندنش براي يك عده جزء كتاب «ضلال» و خواندن آن حرام است، خريد و فروش آن باطل است. همين كتاب ضلال را اگر كسي كه آگاه نيست بخرد، خريد و فروش آن باطل است، كتاب ضلال خريد و فروش آن حرام است و باطل و يك محقق و پژوهش‌گر بخواهد بخرد، همين كتاب برای او مي‌شود جايز و حلال تكليفاً و حلال وضعي، براي اينكه براي او تحقيق است ضلال نيست، چون موضوع عوض شده و چون موضوع عوض شد، حكم هم عوض مي‌شود. فرمود بشارت بده كساني كه اهل تحقيق و پژوهش و لجنه های علمي و نخبگان و فرهيختگان جامعه‌اند، اينها مكتب‌هاي گوناگون را مي‌شنوند، الآن اگر كسي بخواهد درباره توحيد، قانون علّيت، مسئله وحي، نبوت، امامت، بهشت، جهنم و در مسائل ديني فكر كند، ناچار است حرف‌هاي بيگانه‌ها را بشنود، براي اينكه اينها الان در كنار هم‌ هستند. در كتاب‌هاي اصول ـ سابقاً ـ وقتي انسان بحث‌هاي اصولي را مطرح مي‌كرد، كعبي چنين گفت، فلان كس چنين گفت مطرح بود، الآن بايد بگوييم «كانت» چه مي‌گويد، «دكارت» چه مي‌گويد، اين حرف‌هاي روز است، اين‌ها زير گوش ماست. ما اگر اين حرف‌ها را نگوييم و طرح نكنيم و پاسخ ندهيم، ديگري مي‌آيد و اين خلأ را پُر مي‌كند، چه ما بخواهيم و چه نخواهيم اين حرف‌ها آمده بازار، هم به حوزه آمده، هم به دانشگاه آمده، هم به آسمان رفته، اين فضاي مجازي همين است! خدا فرمود بشارت بدهيد به پژوهش‌گران به محققان، به فرهيختگان، به نخبگان كه اينها مكتب‌هاي گوناگون را بررسي مي‌كنند و بهترين آن را انتخاب مي‌كنند و آن را عمل مي‌كنند و به دنبال آن راه مي‌افتند و ديگران را هم به آن هدايت مي‌كنند: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ﴾ که «يستمع» هستند که مطلق است و كار عام را مي‌كند. «القول»؛ يعني همه حرف‌هايي كه مربوط به يك مكتب است را مي‌شنوند، آن‌گاه بررسي مي‌كنند که كدام حق است.

دعوت قرآن به «أحسن اقوال» در همه زمينه‌ها
قرآن كريم هرگز ما را به يك حدّ پايين دعوت نمي‌كند، بسنده نمي‌كند، نمي‌گويد اينجا باشيد، مي‌گويد تا مي‌توانيد به قله برويد، بهترين آن را، حرف اول را شما بزنيد. الآن شما مي‌بينيد كسي که جراح مغز و اعصاب مي‌شود و ايراني است، واقعاً انسان خوشحال است. تعصّب علمي، تعصّب ديني چيز خوبي است. اين عبقات الانوار كه حق قوي و غني نسبت به همه ما دارد و قبل از الغدير بود، مؤلف عبقات مؤلّف الغدير، همه اينها با انبياي الهي محشور شوند. صاحب عبقات اين قصه را نقل مي‌كند ببينيد، اين قصه كاري است كه يكي از اصحاب پيغمبر كرده، اگر چه كار او حجت نيست، چون معصوم نيست؛ ولي در حضور معصوم انجام داد، در حضور دو معصوم انجام داد و آنها اعتراض نكردند، اين قصه «طير مشوي» را كه همه ما شنيديم که در جلد سيزده عبقات هست كه يك طير بريان شده‌اي از ملکوت و غيب براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است. حضرت براي تنظيم برنامه‌هاي خودشان حاجب داشتند، حاجب؛ يعني كسي كه دربان است و وقت ملاقات را او تنظيم مي‌كند، هر كس مي‌خواست با حضرت ملاقات كند، بايد كه اول با اين دربان هماهنگ مي‌كرد، دربان هم با حضرت هماهنگ مي‌كرد، وقت ملاقات مي‌گرفتند. در سورهٴ مباركهٴ «نور» گذشت كه شما اگر مي‌خواهيد جايي برويد، بدون وقت قبلي نرويد، وقت قبلي بگيريد و برويد؛ اگر بدون وقت قبلي رفتيد جايي، آن صاحبِ منزل كار داشت و گفت برگرديد، من عذر مي‌خواهم، بَدِتان نيايد، اين دين است: ﴿وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكی لَكُمْ﴾، اينكه فرمود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾؛ يعني آداب زندگي را دارد ياد مي‌دهد، تنها نماز شب كه نيست، تنها نافله كه نيست، فرمود شما كه وقت قبلي نگرفتيد، صاحب‌خانه هم كه كار داشت، چرا به شما برمي‌خورد! اگر بخواهيد روحتان تطهير شود، وقتي به شما گفتند ببخشيد من وقت ندارم، بگوييد چشم: ﴿وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكی لَكُمْ﴾. اگر قرآن آمده براي تزكيه نفوس، تزكيه نفوس تنها در نافله نيست، در اين است كه وقت ملاقات را رعايت كنيد، بدون وقت قبلي به جايي نرويد، اگر بدون وقت قبلي رفتيد جايي، صاحبخانه گفت ببخشيد! فوراً برگرديد، اين نظم زندگي است: ﴿وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا﴾ شايد او كار ضروري داشته باشد. «اَنس» را براي همين گذاشت، او وقت ملاقات تنظيم مي‌كرد. اتاق حضرت هم كه خيلي وسيع نبود، وقتي اين «طير مشوي» از ملكوت رسيد، اَنس هم كه دربان است و فاصله كم است، شنيد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد خدايا! اَحبِّ خلق را برسان كه در اين «طير مشوي» شركت كند. اَنس اين را شنيد، طولي نكشيد كه وجود مبارك حضرت امير رسيد. حضرت امير هم وقت قبلي نگرفته بود، مي‌خواست بيايد، اَنس موافقت نكرد، حضرت مقداري صبر كرد و دوري زد و دوباره آمد، باز اَنس موافقت نكرد؛ بار سوم كه آمد وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: اَنس بگذار بيايد، اجازه داد و آمد. حضرت؛ يعني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اَنس گفت چرا اجازه ندادي علي بيايد؟ عرض كرد يا رسول الله! شما دعايي كرديد، گفتيد خدايا اَحبِّ خلق را برسان! من دلم مي‌خواست يكي از قبيله من ـ انصار ـ بيايد كه اين شرف نصيب ما شود! [23] حضرت اعتراض نكرد و نگفت اين چه تعصّبي است، اين يك تعصّب خوبي است. اينجا نه حضرت امير اعتراض كرد، نه پيغمبر اعتراض كرد، حرف اَنس حجت نيست، اما در حضور پيغمبر اطن حرف را زده؛ حالا آدم كسي را پيدا كند كه فرهيخته كشور خودش باشد، حرف اول را او بزند، چه در مسائل ديني، چه در مسائل علمي که آن هم ديني است، چه در مسائل سياسي، يك تعصّب خوبي است. فرمود شما هم بكوشيد در ايران خود حرف اول را در همه امور بزنيد كه ديگري از شما ياد بگيرد، نه اينكه ديگري پرچم خود را بالا ببرد شما ببيند كجا بالا مي‌برد، شما هم همان جا بالا ببريد، اين بالا رفتن نيست. شما طرزي بالا برويد كه پرچم را به سَمت علم و معرفت بالا ببرد، نه به سَمت‌هاي ديگر. فرمود اين كار ﴿بَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ﴾ الحسنة و الحسنة و الحسنة و الحسنة تا به احسن برسد، نفرمود: «فيتبعون الحسن»، نفرمود: «فيتبعون الحق»، «فيتبعون الصدق»؛ بلکه فرمود: به اَصدق، به اَحسن، به اَحقّ مي‌رسند: ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾.

تبيين مصداق «أحسن الاقوال» و گوينده آن
آن وقت اين‌چنين نيست كه كبرا را كلي گفته باشد؛ مصاديق آن را نگفته باشد، فرمود به دنبال «احسن الاقوال» بگرديد. بعد هم مشخص كرد، فرمود مي‌دانيد «احسن الاقوال» قول كيست: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾. اين را در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» فرمود، باز هم به اين اكتفا نكرد، فرمود مي‌دانيد آدرس بدهم كه «احسن الاقوال» را چه كسي گفته، اين پيغمبر هم گفته، بگو: ﴿أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلی بَصيرَةٍ﴾ از اين شفاف‌تر ديگر چگونه قرآن بگويد، زنجيري حرف زده، يك جا اصل كلي را گفته، فرمود: جامعه به دنبال «احسن الاقوال» است، بعد اين را تنزّل داده و گفت «احسن الاقوال» قول كسي است كه مردم را به توحيد دعوت كند، بعد مصداق داده و فرمود به پيغمبر من مراجعه كنيد كه فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ﴾. اين را در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» كه قبلاً گذشت خوانديم: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾.[24]پس اين سه مقطع را يكي كلّي گويي، بعد نيمه مصداق روشن كردن، بعد شفاف كردن و مصداق را نشان دادن، فرمود: ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ اينها به قلّه مي‌روند، به حَسن اكتفا نمي‌كنند، به حَقّ اكتفا نمي‌كنند، به صِدق اكتفا نمي‌كنند، به دنبال اَحسن و اَحقّ و اَصدق هستند، بعد فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ﴾، [25]بعد فرمود آنكه به «الله» دعوت مي‌كند رسول من است، فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾.


[10]ديوان حافظ، غزل شماره177. تو بندگی چو گدايان به شرط مزد مکن٭٭٭ که دوست خود روش بنده پروری داند.
[23] الغدير، العلامه الامينی، ج9، ص536.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo