< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 53 تا 59 سوره زمر
﴿قُلْ يَا عِبَادِی الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلی أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(53) وَ أَنِيبُواْ إِلىَ‌ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ(54) وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ(55) أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَاحَسْرَتی عَلی‌ مَا فَرَّطتُ فىِ جَنبِ اللَّهِ وَ إِن كُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ(56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانىِ لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ(57) أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لىِ كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ(58) بَلی قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتی فَكَذَّبْتَ بهَِا وَ اسْتَكْبرَْتَ وَ كُنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ(59)﴾

مسئول بودن انسان در دين علّت اشمئزاز مشرکين از توحيد
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، محور اصلي آن اصول اعتقادي است؛ يعني توحيد، وحي، نبوت، معاد و خطوط کلّي اخلاق و حقوق است. بين اوصاف الهي، مسئله تبشير و انذار سهم تعيين کننده اي در پذيرش دين دارد؛ لذا در اين سوره ضمن اينکه مسائل اعتقادي مطرح شد، مسائلي که زمينه آن اعتقاد و عمل صالح را فراهم مي کند را هم ذکر مي کند. در آيه 45 فرمود: ﴿وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ اينها چون مشرک اند، وقتي سخن از توحيد می شود، مشرکان از آن مشمئز می شوند، چون برخلاف عقيده آنهاست؛ ولي تعبير قرآن کريم اين نيست: «إشمأزّت قلوبُ المشرکين» يا «قلوبُ الکافرين» و مانند آن؛ تعبير قرآن اين است که ﴿اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ اين تعليق حکم بر وصف که مُشعر به عليّت است، نشان دهنده آن است که مشکل اصلي مشرکين، مسئله توحيد نبود، براي اينکه آنها خدا را به عنوان «واجب الوجود» قبول داشتند، يک؛ به عنوان اينکه «خالق کل شیء» است قبول دارند: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾، [1]به عنوان اينکه مدير کلّ و ربّ کلّ و «ربّ العالمين» است قبول داشتند که «ربُّ العالمين» خداست، اين سه؛ درباره امور جزئيه و ربوبيت هاي جزئي که رزق ما به دست کيست، شفاي بيماري ما به دست کيست، پيروزي در جنگ هاي ما به دست کيست، اينها را به ارباب متفرقه اسناد مي دادند؛ لذا آن سران شرکشان که از امکانات مالي بيشتري برخوردار بودند، اينها گذشته از آن بت هاي عمومي که در بتکده ها بود، يک بت هاي خصوصي و تشريفاتي هم در منزل داشتند، وقتي به جنگ مي رفتند، ضمن اينکه از بتکده کمک مي گرفتند، از بت هاي خصوصي منزلشان هم نصرت طلب مي کردند، اين کار آنها بود. پس اين ها با اصل توحيد مشکل نداشتند؛ توحيد ذات، توحيد واجب، توحيد خالق، توحيد رب، توحيد مدير، براي اينکه فرمود: ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾، ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾، جواب آنها اين است؛ بله آنها در ربوبيت جزئي مشکل داشتند و اساس کار آنها اين است که مي خواستند آزاد باشند و دين، گذشته از اينکه ربوبيت جزئي را مانند ربوبيت مطلق و کلّي منحصر ذات اقدس الهي مي داند که او «ربّ کلّ شیء» است، براي جهان، پايان قائل است، معاد قائل است، انسان را مسئول کار خود مي داند، آنها از اين مي رنجيدند و فاصله مي گرفتند، «تعليق حکم بر وصف هم مشعر به عليت» است؛ نفرمود «اشمأزت قلوب المشرکين، قلوب الکافرين»، بلکه فرمود: ﴿اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ يعنی شما وقتي سخن از توحيد به ميان مي آوري، آنهايي که منکر معاد هستند مشمئز مي شوند، معلوم مي شود شما توحيدي طرح مي کنيد که تنها ﴿هُوَ الْأَوَّل﴾ [2]نيست، «هو الآخر» هم است و اساس مشرکين هم اين است که مسئله معاد را نمي پذيرفتند، اعتقاد به ذات اقدس الهي در بخش توحيد، سهم تعيين کننده اي دارد، در آن حرفي نيست؛ اما مهم ترين اثر برای بخش معاد است، اگر کسي خيال کند که هر کاري کرد، کرد و حساب و کتابي در عالَم نيست، چنين جامعه اي را شما چگونه مي خواهي اداره کني؟ اين جامعه بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی‌﴾ [3]اداره مي شود، جامعه اي که شما بخواهيد بر محور عدل و عقل اداره کنيد هيچ راهي نيست مگر اينکه بپذيرد که در برابر هر عمل مسئول است و عمل زنده است، تا انسان کاري را نکرد، کار در اختيار انسان است؛ وقتي کاري را کرد، انسان در اختيار کار است؛ کار نه مي ميرد، نه از بين مي رود، نه ضعيف مي شود و نه صاحب کار را رها مي کند. اينکه فرمود: ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾ [4]همين است. اين طور نيست که حالا ما اگر کاري را کرديم، باز کار در اختيار ما باشد، ما در اختيار آن کار هستيم، هر جا که آن خواست برود مي رود، کار بد به طرف جهنم مي رود و ما را هم کشان کشان به طرف آن مي برد. اين طور نيست که کار بميرد يا کار بي اثر باشد؛ کار راه خودش را پيدا مي کند، هر عملي راه خاص خودش را دارد، اگر حسنه بود مستقيماً به طرف بهشت مي رود و اگر سيئه بود ـ معاذ الله ـ مستقيماً به طرف دوزخ مي رود. اين تعليق حکم بر وصف است که مشعر به علّيت است که بخش وسيع فاصله گرفتن اينها از مسئله دين، اين است که دين انسان را مسئول مي داند حسابي هست، کتابي هست، قيامتي هست، بهشتي هست، جهنمي هست، از اين مشمئز مي شدند.

ذکر آيات تبشير بعد از آيات انذار
بعد در آيه محل بحث فرمود که درست است که ما تاکنون از عذاب الهي سخن گفتيم؛ آيه 47 به بعد مرتب درباره عذاب بود: ﴿بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُون﴾، [5]اين يک؛ ﴿بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا﴾، [6]دو؛ ﴿فَإِذَا مَسَّ الْانسَانَ ضُرٌّ﴾، [7]سه؛ ﴿فَمَا أَغْنىَ‌ عَنهُْم مَّا كاَنُواْ يَكْسِبُون﴾، [8]چهار؛ ﴿فَأَصَابهَُمْ سَيئَِّاتُ مَا كَسَبُوا﴾، [9]پنج؛ همه اين آيات درباره انذار است. حالا نوبت به تبشير رسيد.

پيغام رحمت الهی بر بندگان گنهکار
فرمود به بندگان من بگو، نفرمود «قل يا ايها الناس» و مانند آن، آنها که مرا قبول کردند بالأخره و گفتند «لا اله الا الله»؛ هم عبوديت خود را پذيرفتند و هم ربوبيت مرا پذيرفتند. اين دو امر از امور ده گانه را به همراه دارد: يکي اعتراف کردند که عبد هستند، يکي معتقدند که من مولاي آنها هستم: ﴿يا عِبادِي﴾، اين مضاف ناظر به امر اول است و آن مضاف اليه ناظر به امر دوم است. اينها مرا به عنوان مولا قبول دارند و خودشان را هم به عنوان عبد قبول دارند: ﴿قُلْ يا عِبادِيَ﴾، اين دو عنوان.

تبيين واقعيت گناه و بازگشت آن به خود گنهکار
﴿الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلی‌ أَنْفُسِهِم﴾،[10] شما بدانيد تمام گناهان سمّي است به جان خودتان، اين يک اصل کلي بود که در سوره مبارکه «اسراء» گذشت؛ هيچ ممکن نيست کسي بتواند نسبت به ديگري بد کند، مگر «بالتّبع». «بالاصاله» اگر کسي بخواهد گناه را بررسي کند، اين سمّي است که به جان خودش ريخته است؛ حتي در «قتل» اگر کسي ديگري را بکُشد، اين سمّ و اين خطر آدم کُشي که جهنم سوزان را به همراه دارد، اين «بالاصاله» دامنگير خود شخص است، شعاع اين ظلم به ديگري مي رسد و او بالأخره يک حيات موقّتي دارد که از بين رفته و بعد به سعادت مي رسد. آيه سوره مبارکه «اسراء» اين بود که ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾،[11]اين «لام»، «لام» اختصاص است، «لام» انتفاع نيست تا گفته شود که اينجا مناسب بود بفرمايد: «فان أسأتم فعليها»، اين چون «لام»، «لام» اختصاص است، کار خوب مخصوص صاحب کار است، کار بد مخصوص صاحب کار است، چون «لام»، «لام» اختصاص است هر کسي کاري که مي کند، «بالاصاله» سود و زيانش به دنبال خود اوست و «بالتبع» برای اوست، مثل اينکه کسي در درون منزلش يک بوستان معطّري ترتيب دهد، يا يک گودال کنيفِ بدبويي بکَند، اگر در درون منزلش يک بوستان خرّمي تنظيم داد، همه بركات آن باغ نصيب خودش مي شود، گاهي هم نسيمي مي وزد و بويش مشام آن رهگذرها را هم معطر مي كند همين و اگر كنيف بدبويي كشيد و لاشه ها را در آن گذاشت، تمام زيان هاي اين دامنگير صاحب خانه مي شود، گاهي هم نسيمي مي وزد و بويش شامه رهگذر را متأسّي مي كند همين! تمام كارها در درون كار خودِ آدم است. فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾. امر سوم از امور ده گانه اي كه مربوط به اين آيه است، اين است كه فرمود اينها به خودشان ستم كردند و ديگر نيازي نيست كه ما اينها را به سوخت و سوز ببريم، اينها نمي دانند اينكه در درونشان هست چيست؟! يك وقت بالأخره بويش در مي آيد. ﴿أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِم﴾، گناه همين طور است، گناه با درون ما، با جان ما، با فطرت ما سازگار نيست اصلاً؛ همان طوري كه غذاي مسموم با دستگاه گوارش سازگار نيست، گناه با دستگاه فطرت و قلب و روح سازگار نيست، اين روح بيچاره مرتّب رنج مي برد. ﴿أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِم﴾، اين سوم.

نهی گنهکاران از نااميدی رحمت حق با کلمات رأفت آميز
چهارم اين است كه بالأخره راه حل هست، نهي از نااميدي، مبادا نااميد شويد، اميدوار باشيد. اين تبشيري است، نهي كرده است كه مبادا نااميد شويد از رحمت خدا، اين چهارم. تعبيرها هم تعبيرهاي لطيف و رأفت آميز است؛ ملاحظه بفرماييد که اينجا اگر مي فرمود: « لا تَقْنَطُوا من رحمة الله انه يغفر الذنوب» كافي بود؛ اما تكرارِ اسم ظاهر و تصريح به اسم ظاهر براي اهتمام به مسئله است، وگرنه دو بار كلمه «الله» كنار هم براي چه تكرار مي شود: ﴿لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ﴾، اگر مي فرمود «انه»، كافي بود؛ اما «الله» كه اسم اعظم ذات اقدس الهي است، بالصّراحه مطرح شد: ﴿إِنَّ اللَّهَ﴾. با فعل مضارع هم تعبير كرد كه مفيد استمرار است؛ يعني مرتب مي بخشد؛ اما چه چيزی را مي بخشد استمرار؟ با سه تعبير همگاني و هميشگي كه كسي را نااميد نكند: سخن از «ذنب» نيست، «ذنوب» است كه جمع است؛ با «ال» استغراق آمده كه چيزي زير پوشش نماند؛ با «جميعاً» تأكيد شده، اگر مي فرمود: «يغفر الذنب» يا «ذنباً»، يك مطلب بود؛ اما اينجا سه مطلب را مي رساند كه هيچ گناهي نيست كه مشمول مغفرت الهي نباشد؛ چه فردي، چه سياسي، چه اجتماعي، هيچ گناهي نيست كه قابل بخشش نباشد، همه گناهان راه بخشش دارد؛ جمع آورد «ذنوب» را، با «الف و لام» ذكر فرمود، با «جميعاً» ذكر فرمود؛ اما راه حلّ را البته نشان مي دهد: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً﴾.

انحصار بخشش گناهان در بازگشت به سوی خدا با توبه
بعد فرمود كه جاي ديگر راه نيست، تنها كسي كه غفور است اوست و تنها كسي كه رحيم است اوست؛ شما بالأخره يك راه حل مي خواهيد. اين دو تا قضيه است و هر دو قضيه هم مفيد حصر است: يكي ﴿إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ﴾ يكي «إنَّه هو الرَّحيم»، خبر وقتي محلّا به «الف و لام» شود و ضمير فصل هم بين مبتدا و خبر يا اسم و خبر قرار گيرد اين مفيد حصر است: ﴿إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ﴾ اين قضيه اولي بود که مفيد حصر است، «انه هو الرَّحيم» مفيد حصر است، جمع اينها هم فايده خاص خودش را دارد. اين امور ده گانه يا بيشتر نشان مي دهد كه دَرِ رحمت را خداي سبحان باز كرده و ديگر از اين وسيع تر نيست؛ اما در بحث سوره مباركه «نساء» گذشت كه اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾؛ يعني «مع التّوبه»، نه بي توبه، به دليل آيات فراوان ديگري كه هم در ذيل اين بخش است، هم در خود سوره «نساء» هست و هم در ساير سور. در همين بخش پشت سر هم فرمود که توبه كنيد و برگرديد! مبادا يك وقي بگوييد: ﴿يَاحَسْرَتی‌ عَلی‌ مَا فَرَّطتُ فىِ جَنبِ اللَّهِ﴾؛ مبادا راه جهنم را برويد! برگرديد که راه باز است؛ معلوم مي شود که ﴿يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾ «مع التوبه» است، اين مي شود موجبه كليه.

امکان آمرزش هر گناه با توبه مخصوص به خودش
هيچ گناهي در عالَم نيست مگر اينكه با توبه بخشيده مي شود؛ منتها «توبةُ كلّ شیء بحسبه»؛ تويه حق الناس، غير از «استغفر الله» و ندامت و رجوع به درگاه الهي، پرداخت حقوق مردم است. توبه حق الله يک حسابي دارد، توبه نماز و روزهٴ قضا يک حساب خاصي دارد؛ البته «توبةُ کلّ ذنبٍ بحسبه»؛ بعضي قضا دارد، بعضي کفاره دارد، بعضي حق الناس است، بعضي حق الله است، اينها اقسام خاص خودِ توبه است. هيچ گناهي نيست که قابل بخشش الهي با توبه نباشد؛ لذا با جمع محلّا به «الف و لام» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾.

چگونگی جمع امکان آمرزش همه گناهان و بخشيده نشدن شرک
اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مطرح شد، آن را در صورت قضيه مهمله ذکر کرد، يک؛ مستحضريد که قضيه مهمله در حکم قضيه جزئيه است نه کليه، اين دو و تفصيل قائل شد بين شرک و غير شرک، اين سه. در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آيه 48 به بعد اين است که ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه﴾، آنجا که فرمود در آيه محل بحث در سورهٴ «زمر» که ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾ خدا تمام گناهان را مي بخشد، همه مشرکين در صدر اسلام مشرک و بت پرست بودند که با توبه، يکي شده اباذر، يکي شده عمار و يکي شده مقداد، همه اينها توبه کردند و مسلمان شدند. همه مشرکين صدر اسلام که اسلام را پذيرفتند توبه کردند و توبه شان مقبول است. پس شرک با توبه، اليوم هم مقبول است، اليوم هم اگر يک مشرک، يک ملحد توبه کند و مسلمان شود، کاملاً اسلامش پذيرفته است. توبه براي همه هست؛ چه براي کسي که مسلمان نبود بخواهد مسلمان شود و چه براي مسلماني که گرفتار فسق بود؛ اما آيه 48 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» اين است ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه﴾؛ يعني بي توبه، چون با توبه هم آن موجبهٴ کليهٴ محل بحثِ سوره مبارکهٴ «زمر» دارد: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، بعد دارد: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى‌ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا﴾؛ يعني توبه کنيد و هم اينکه با سنّت و سيرت انبيا و اوليا هم همين مناسب است که همه مشرکان، ملحدان و کافران توبه کردند به دست انبيا و موحّد شدند. اين طور نيست که اگر ملحد يا مشرکي توبه کند و اسلام بياورد، اسلامش مقبول نباشد. پس اينکه مي فرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه﴾؛ يعني بي توبه، اين سالبهٴ کليه است و درست هم است؛ يعني بي توبه هيچ مشرکي و هيچ ملحدي مورد رحمت نيست.

حکمت آمرزش بعضی از گناهان افراد خاص بدون توبه
﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِك﴾؛ غير از شرک هر گناهي باشد خدا مي بخشد بي توبه، نه باتوبه، چون با توبه شرک را هم مي بخشد. خدا گناهان را، گناهاني که کمتر از شرک است و معصيت است را مي بخشد، بي توبه مي بخشد نه با توبه؛ اما براي چه کسی؟ آيا اين موجبه کليه است؟ نه، آيا وعدهٴ خاص به گروهی مخصوص داد؟ نه، به صورت قضيهٴ مهمله ذکر فرمود که در حکم قضيهٴ جزئيه است، فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء﴾؛ مشيئت الهي هم مستحضريد که برابر با حکمت است، چون حکيمِ مطلق وقتي فرمود برابر مشيئت کار مي کنم؛ يعني آنجا که حکمت است. يک بيان نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) در صحيفه دارد: «يَا مَن لا تُبَدِّلُ حِکمَتَهُ الوَسَائِل»؛ [12]اي خداي حکيمي که ما هر توسلي کنيم، هر وسيله اي بياوريم که شما کاري برخلاف حکمت کني، هرگز نخواهي کرد، «يَا مَن لا تُبَدِّلُ حِکمَتَهُ الوَسَائِل». اين از غرر بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است. يک حکيمِ مطلق کاري را که برخلاف حکمت است نمي کند، هر چه انسان وسيله بياورد، مگر اينکه خداي سبحان راه را نشان بدهد که انسان از راه مطابق با حکمت وارد بشود و توسل پيدا کند و حل شود. اينکه فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء﴾، اين معلوم نيست «من يشاء» کيست؟ يک وقت کسي است که فرزند شهيدی دارد، ايثارگري دارد، يک کار خيري دارد، کسي يا يک عبد صالحي درباره او دعا کرده، يک کار خيري نوهٴ او انجام داده يا اجداد او يک کار خيري کردند، خداي سبحان بوسيلهٴ خضر راه، مشکل او را حل مي کند، اينها را آدم نمي داند.

پاسخ خضر به موسی در جريان مرمّت ديوار شاهد بر حکمت کارهای الهی
مي بينيد در قصهٴ حضرت موسي و خضر (سلام الله عليهما) گذشت، وقتي موسي (سلام الله عليه) سؤال کرد که شما چرا آن ديوار را چيدي، با اينکه ما اينجا وارد شهر شديم ما که غريب بوديم، منزل نداشتيم، اينجا هم که مسافرخانه نداشت، اينها هم که حاضر نبودند ما را به عنوان مهمانی بپذيرند، به عنوان مهمان بپذيرند: ﴿فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما﴾.[13]پاسخي که بعداً وجود مبارک خضر داد، فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحا﴾؛[14]پدرشان آدم خوبي بود. ذيل اين آيه بعضي ها گفتند که منظور از پدر، جدّ هفتم بود، بعضي گفتند جدّ هفتادم بود، بالأخره جدّ هفتم باشد جدّ هفتادم باشد يا پدر بلافصل باشد.

اختصاصی نبودن خضرِ راه بر زمان حضرت موسی(عليه السلام)
خضرِ راه هميشه سر راه است؛ جدّ هفتم يا هفتادم يک کسي آدم خوبي است، خدا خضر را مي فرستد تا مشکل اين بچه يتيم ها را حل کند، اين طور نيست که اگر کسي کار خير کرد خدا او را رها بکند و بگويد او کار خيري کرد و تمام شد و رفت. بالأخره خضرِ راه هميشه سر راه است، هميشه هست و اختصاصي به عصر موساي کليم نداشت و ندارد، اين را خدا فراموش نمي کند: ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾.[15]حالا اگر پدر، پدر خوبي بود، يا جدّ هفتم يا جدّ هفتادم، خوب بود، خدا نمي گذارد بچه يتيم آسيب ببيند، آيا اين مخصوص آن زمان است يا نه؟ برهان مسئله اين است که خضر(سلام الله عليه) دارد استدلال مي کند که ﴿كانَ أَبُوهُما صالِحا﴾، اين «قضية في واقعة» که نيست.

خوف و رجای مؤمن ثمره جهل به متعلّق بخشش بدون توبه
بنابراين چه کسي را خدا مي بخشد، چگونه مي بخشد، با چه راه مي بخشد، آن روشن نيست؛ لذا همه ما بين تبشير و انذار هستيم، بين خوف و رجا هستيم. از کجا ما را ببخشد؟ اين يک راه آموزنده اي است. درست است خدا مي بخشد؛ اما برابر مشيئت خود مي بخشد، مشيئت حکيمانهٴ او که به دست ما نيست.
سؤال: مگر وعده نداده؟
جواب: وعده داده ﴿لِمَنْ يَشاء﴾؛ اما «من يشاء» کيست؟ ما که نمي توانيم تمسک به عام کنيم در شبهه مصداقيهٴ خودِ عام و بگوييم ما هم ـ إن شاءالله ـ جزء «من يشاء» هستيم! او که به نحو موجبه کليه وعده نداد. آنجايي که به نحو موجبه کليه وعده داد، در زمينه توبه است، فرمود: ﴿يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، «ذنوب» جمع است، «الف و لام» محلّا هم دارد، «جميعاً» هم است، اين سه ضلع کار را محکم کرده، همه گناهان را مي بخشد؛ اما «مع التوبه». اينجا جاي موجبه کليه است و براي تائبين است؛ اما اينجا که موجبه کليه نيست، در حکم موجبه جزئيه است؛ ما که نمي توانيم تمسک کنيم به دليل در شبهه مصداقيهٴ خودِ دليل! هيچ کس نمي تواند بگويد من مشمول آيه هستم، چون از مشيئت الهي که خبر ندارد! لذا فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾. بعد به اصل شرک پرداخته و فرمود: ﴿وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَری‌ إِثْماً عَظيماً﴾.[16]بنابراين آن چند نکته اي که فخر رازي[17] و ديگران در ذيل اين مطرح کردند، سرجايش محفوظ است. با آيه 48 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم هيچ تعارضي ندارند؛ زيرا اين برای بي توبه است و آن برای با توبه. نشانهٴ اينکه آن باتوبه است اين است که در آيهٴ بعد بلافاصله فرمود: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى‌ رَبِّكُم﴾؛ انابه کنيد، توبه کنيد. انابه مستحضريد که از توبه قوي تر است؛ در بحث هاي «مُنيب» اشاره شد که اين ثلاثي مزيد است، ثلاثي مجردش يا «ناب يَنيب» است يا «ناب يَنُوب»؛ اگر اجوف واوي باشد «ناب ينُوب» است؛ يعني کساني که مرتّب در نوبت اند و مدام پشت سر هم نوبت مي گيرند تا مشمول رحمت الهي باشند؛ اگر «ناب يَنِيب» باشد که اجوف يايي است؛ يعني «انقطع ينقطع» کسي که «منقطع الي الله» است، منيب؛ يعني «منقطع الي الله». بالأخره يا آنهايي که دائماً در راه اند که منتظر نوبت اند يا آنهايي که منقطع الي الله اند، اين مي شود انابه که بالاتر از توبه است. فرمود: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى‌ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذاب﴾، اگر ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، ديگر سخن از عذاب نيست، سخن از منصور نبودن نيست.

اباحه گری، لازمه پذيرش بخشش گناهان بدون توبه
اگر ـ معاذ الله ـ اين آيه درصدد بخشش گناهانِ مطلق و مطلقِ گناهان، بي توبه باشد که اباحه گري است؛ يعني هر کسي مي تواند هر کاري انجام بدهد! اگر اين ظاهرش مقبول باشد، اين ترغيب به اباحه گري است؛ يعني هر کاري خواستيد بکنيد! اين اصلاً با لسان قرآن، با بيان قرآن، با هدف قرآن سازگار نيست.
سؤال: ؟جواب: آنجا هم مي تواند باشد؛ در دنيا، در برزخ، در صحنهٴ قيامت و در جهنّم، مغفرت گاهي به معناي تخفيف عذاب است و گاهي به معناي عفو از اصل عذاب است؛ اگر آن مغفرت، تخفيف عذاب شد، اين شخص در دوزخ است و مشمول آن خواستهٴ خودش است که تخفيف بده: ﴿يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذاب﴾؛ [18]يعني مقداري از عذاب که اين يک نوع رحمت است. يا خروج از دوزخ و اعراف است، يا انتقال از اعراف به بهشت است، يا ترفيع درجات بهشت است. در بحث شفاعت، چهار ـ پنج مرحله بود که گذشت و هر کدام از اين مراحلِ خمسه مشمول مغفرت است، مشمول رحمت است. کسي که در دوزخ است عذاب او تخفيف پيدا کند يک مرحله است، يا بعد از مدتی عذاب، از دوزخ نجات پيدا کند و وارد اعراف شود اين هم يک مرحله است، از اعراف وارد بهشت شود يک مرحله است، در بهشت ترفيع درجه نصيبش شود يک مرحله است؛ همه اين مراحل چندگانه مشمول شفاعت، توسل و مغفرت الهي است؛ ولي در اينجا که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾، هرگز بي توبه نيست ـ معاذ الله ـ وگرنه مي شد اباحه گري.

ضرورت پرداختن به نوافل از باب أحسن امور
﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن ربِّکُم﴾؛ ما گفتيم: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان﴾، [19]شما به دنبال احسان برويد؛ ما گفتيم که نماز واجب داريم و مستحب، شما گذشته از واجب، آن نوافل را هم بخوانيد؛ همه اش به فکر آن کفِ عبادات و آن حداقل نباشيد، آن برجسته ها را هم بگيريد: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن ربِّکُم﴾ همه آنچه را که نازل شد حَسن است و کمال؛ ولي اکمل آن را بگيريد، اَحسن آن را بگيريد، اَطيب آن را بگيريد: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن ربِّکُم﴾؛ نه تنها گناه نکنيد، نه تنها کارهاي واجب را انجام بدهيد، بلکه مستحبات را هم فراموش نکنيد.

علّت مبهوت شدن انسان با فرارسيدن مرگ و قيامت
﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾ مسئله عذاب و مسئله قيامت، اينها دفعي است؛ اينکه فرمود: ﴿فَتَبْهَتُهُم﴾؛ بهتان از همين ريشه است. مي گويند فلان شخص بهتان زد، يعني چه؟ يعني چيزي به اين شخصِ بي گناه اسناد داد و او را مبهوت کرد، چون او کاري را انجام نداده، وقتي کاري را انجام نداد گناهي را به کسي اسناد بدهند، او مبهوت مي شود، چون مبهوت مي شود کار آن شخص را مي گويند بهتان. در صحنهٴ قيامت هم فرمود، مرگ اين طور است: ﴿بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُم﴾، [20]جريان مرگ همين طور است که دفعتاً مي آيد. انتقال از دنيا به برزخ همين طور است، انتقال از برزخ به قيامت اين طور است؛ لذا انسان مبهوت مي شود. خيلي ها به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) خيلي ها نمي فهمند که مُردند، دفعتاً مي بينند که صحنه عوض شد؛ افرادي را مي بينند که قبلاً نمي ديدند! صحنه هايي را مي بينند که قبلاً نمي ديدند! نمي فهمند که چه شد! اين تلقين ميّت هم براي همان است که بر اينها ثابت کند که شما مُرديد. «إِنَّ المَوتَ حَقٌّ»؛ يعني اين وضعي که براي شما پيش آمد، اين وضع مرگ است و شما الآن مُرديد، بفهميد: «إسمع إفهم يا فلان يا فلان يا فلان انَّ الموت حقٌّ»؛[21]يعني اين وضعي که شما پيدا کرديد، شما از اين عالَم رفتيد. خيلي ها هستند که بعدها يعد از مدتي که اوضاع آرام شد، مي فهمد که مُردند؛ لذا اول مبهوت هستند که اين صحنه چيست؟ ما کجا آمديم؟ آنچه مربوط به دنيا بود يادشان مي رود. اين طامهٴ موت آن چنان فشار مي آورد که همه اين جزئيات از يادشان مي رود.

فراموشی الفبای دين هنگام مرگ علّت امر به يادآوری هميشگی آن
اينکه گفتند اسامي چهارده معصوم را مرتّب بگوييد، بعد از مسئلهٴ توحيد و وحي و نبوت و کتاب الهي و اينها، براي اين است که در سؤال قبر از آدم همين ابتدايي ها و الفبا را سؤال مي کنند، اينها الفباي دين ماست؛ امام اولتان کيست؟ اين را هر بچه شيعه ای مي داند، امام زمانتان کيست؟ همه را مي دانند؛ اما طامهٴ موت و فشار مرگ مثل غدهٴ سرطان و عمل و بيهوشي و اتاق عمل و اينها نيست، آن قدر مسئلهٴ طامهٴ موت سخت است که تعبير قرآن از آن به «طامه» است، ـ طامه با «طاء مؤلف» ـ که همه اين چيزها از ياد آدم مي رود. اگر سؤال قبر درباره مسائل علمي بود، انسان مي توانست بگويد که انساني که مرده است بخشي از مشاعرش فعال است؛ اما آن الفباي دين را از ما سؤال مي کنند که خداي تو کيست؟ دين تو چيست؟ کتاب تو چيست؟ اينها از ياد آدم مي رود. اينکه مي گويند شما اين حرف ها را تکرار کنيد بعد از نمازها، اين زيارت سه جانبه، نه سند دارد و نه يک عالِم و محققي اين را گفته، اگر آدم بنا شد که سنتي داشته باشد، چهارده معصوم را بعد از نمازها سلام بدهد؛ اينکه به سه طرف ما سلام بدهيم، نه سندي دارد و نه وجه عقلي دارد، کاري کنيم که اينها براي ما ملکه شود، تکرار شود. از مبارک حضرت امير تا وجود مبارک حضرت اينها را سؤال مي کنند در قبر از ما. اينها تنها براي ثواب نيست، محل ابتلاي ماست، اينها را بايد جواب دهيم، ثوابش هم سرجايش محفوظ است. «لا اله الا الله» اين اذان و اقامه براي همين است، توحيد هست، وحي هست، نبوت هست، کتاب هست. خدا غريق رحمت کند سيدناالاستاد را! اين را بارها در همين مسجد اعظم شنيديم که امام(رضوان الله عليه) بعد از رحلت مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله عليه) وقتي ايشان وارد مسجد اعظم شدند، منبر آن گوشه بود، ايشان آخر درس، وقتي درس مي خواست تعطيل شود نصيحت مي کردند، يکي از نصايحي که با سبک و سياق عرفاني ايشان هماهنگ بود نقل مي فرمودند، اين بود که اولين بار ما اين بيان را از زبان مطهّر ايشان شنيديم، بعد روايتش را پيدا کرديم. ايشان فرمودند که خيلي ها هستند که وقتي مُردند از آنها سؤال می کنند که «مَن نَبيُّک»، [22]يادشان اصلاً نيست که پيامبر او کيست؛ بعد از احقابي از عذاب، تازه يادشان مي آيد مي گويند پيغمبر ما کسي است که قرآن بر او نازل شد، هنوز نام مبارک حضرت يادشان نيست، اين است! اين براي چيست؟ اين کسي که حرف حضرت را گوش نداد و عمل نکرد، يادش نيست. احقاب؛ يعني هشتاد سال، بعد از هشتاد سال از عذاب، تازه يادش مي آيد که پيغمبر ما کسي است که قرآن بر او نازل شده و هنوز نام مبارک حضرت يادش نمي آيد. اينکه گفتند به اين چهارده نفر مرتّب بعد از نمازها سلام عرض کنيد، در زيارت هاي خود فراموش نشود، براي اين است که اينها محل ابتلاي ماست. خدا غريق رحمت کند مرحوم ابن طاووس (رضوان الله عليه) را! او جزء اولياي الهي بود، او دستور داد که انگشتري تهيه کنند که در نگين انگشتر، اسامي چهارده گانه را نوشتند، بعد وصيت کردند که هنگام مرگ اين را زير زبانم بگذاريد که براي جواب آماده باشد. بالأخره بي اثر نيست که اگر از من سؤال کردند امام اول و دوم و سوم و اينها، يادم باشد بتوانم جواب بدهم. اين طور است. فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ﴾؛ مرگ هم بغتتاً مي آيد و شما را مبهوت مي کند: ﴿فَتَبْهَتُهُم﴾ چه قيامت صغرا و چه قيامت کبرا، اين صحنه چيست؟ چيزهايي آدم مي بيند، افرادي مي بيند که اصلاً نديد، صحنه هايي مي بيند که اصلاً نديد، آنچه را که ديده بود اصلاً يادش نيست، آنچه را که مي بيند اصلاً نديد و نمي داند که مُرد؛ لذا فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾؛ نمي دانيد که چه خبر است! اين اختصاصي به عالِم و غير عالِم و محقق و عامي و اينها ندارد، چون طامهٴ مرگ آن قدر قوي است که تمام مغزها و اعصاب را لِه مي کند. آن وقت آن روح تنها مي ماند با بدن مثالي، تا دوباره در قيامت به بدن اوّلي برگردد. اين اگر ملکه نباشد يادش نيست، فرمود اين بغتتاً مي آيد. اگر اين آيهٴ اول ناظر به مغفرتِ بي توبه باشد، اين همه آيات پشت سر هم درباره عذاب براي چيست؟ معلوم مي شود که درباره با توبه است، بي توبه را که خدا وعده موجبه کليه نداد.
سؤال: استاد ببخشيد! در ﴿من يَقتُل مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فجزاؤُ هُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها﴾ [23]باز آن بحث ؟
جواب: آن هم اشاره شد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء»، اين تعليق حکم بر وصف مشعر به عليت است. يک وقت است زيد و عمرو با هم دعوا دارند در مسائل مالي، هر دو هم مؤمن اند، اين شخص طلبکار است و آن شخص بدهکار، طلبکاري بدهکارش را کُشت، اين مشمول اين آيه نيست؛ اما دارد: ﴿وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنا﴾، اين تعليق حکم بر وصف که مشعر به عليت است را گفتند ناظر به اين است که «من يقتل مؤمناً لإيمانه» که آن وقت مي شود ارتداد؛ البته ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً﴾؛ اما اگر نه، از جهت مسائل مالي باشد، آن خلود به مکث طويل حمل مي شود و اگر نه، تعليق حکم بر وصف مشعر به عليت باشد؛ يعني «من يقتل مؤمنا لايمانه» که وصف ايمان دخيل باشد، البته ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً﴾ است.

عدم نقض دفعی بودن مرگ با تدريجی بودن آن
سؤال: استاد! «يأتی» که فعل مضارع تدريجی است با «بغتةً» چگونه سازگار است؟
جواب: ﴿يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً﴾؛ اول﴿ بَغْتَةً﴾ مي آيد، چون هر شيئي که تدريجي است زمان که ندارد، يک وقت زمان مند است مي گويند که فلان بنّا که اين کار را تدريجي انجام مي دهد يا فلان نويسنده يا فلان سخنران که يک ساعت سخنراني مي کند، از ساعت هشت شروع مي کند که اين امری تدريجي است و زمان دار است؛ اما يک امر تدريجي که زمان دار نيست، زلزله اي مي خواهد بيايد، سيلي مي خواهد بيايد، نگفتند ساعت هشت مي آيد! بلکه دفعتاً مي آيد و استمرار پيدا مي کند. بين حدوث دفعي و بين وجود دفعي خيلي فرق است، نه اينکه اين شیء دفعي الوجود باشد، بلکه دفعي الحدوث است و تدريجي البقاء. اگر اين سيل آمده، اين صاعقه آمده، زلزله آمده، اين دفعي الحدوث هست و تدريجي البقاء. اين عذاب هم همين طور است، اين عذاب در لحظه اي مي آيد که انسان سابقه ندارد. يک وقت است که مي گويند فلان بيماري فلان ساعت مي آيد، يک وقت است مي گويند فلان زلزله فلان ساعت مي آيد، اين ديگر بغتتاً نيست؛ اما عذاب الهي وقتي که مي خواهد بيايد که زمان دار نيست، ساعت تعيين نمي کنند، دفعتاً مي آيد و ادامه پيدا مي کند. پس اين همه آياتي که پشت سر آن ﴿قُلْ يا عِبادِي﴾ است، نشان مي دهد که اين ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا﴾ ناظر به مسئله مغفرت «مع التوبه» است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo