< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسير آيات 68 تا 70 سوره زمر
﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَوَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ مَن فِي الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ (۶۸) وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَابُ وَ جِي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ (۶۹) وَ وُفِّيَتْ كلُ‌نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُون﴾

تبيين خالقيت و ربوبيت خداي سبحان.
مهم‌ترين مسئله‌اي که براي مشرکان حجاز مطرح بود و در نتيجه سُور مکي عهده‌دار تبيين آن بود، همين عناصر محوري اصول؛ يعني توحيد و وحي و نبوت و معاد است. در آيه 62 ذات اقدس الهي به عنوان «وثق»، خالقيّت مطلق خداي سبحان را ذکر کرد فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾، نه تنها خالق است ربّ هم هست، براي اينکه ﴿وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكيلٌ﴾،[1]او وکيل بر هر چيز است؛ يعني هم مدير است، هم آفريدگار است و هم پرودگار است. در اين عنوان وکيل، ما اگر خواستيم بگوييم «توکلتُ»، مي‌گوييم «عليه»؛ اگر خواستيم بگوييم «اعتمدتُ»، مي‌گوييم «عليه» و اگر خواستيم بگوييم «وَثِقتُ» مي‌گوييم «بِهِ»، وثوق با «باء» و اعتماد با «علي» و رجوع با «إلي» و مانند آن به کار مي‌رود.
بعد فرمود: ﴿لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ [2]هر کدام از موجودات آسمان و زمين کليدي دارند؛ يعني سببي دارند که اگر کار بخواهد به وسيله موجود سمائي يا ارضي انجام بگيرد از راه آن کليد و سبب است، اين همان است که در تعبيرات روايي، مرحوم کليني نقل کرد که «أَبَي اللهُ أَن يَجرِيَ الاَشياءَ إِلا بِاَسبَابِهَا»؛ [3]بالاخره نظام، نظام سببي و مسببي و مانند آن است که از اين سبب به عنوان کليد مسبب ياد مي‌شود بعد آن اجمال و اين تفصيل نسبي، مي‌فرمايد اگر خالق اوست و رب و پرودگار اوست «و لاغير»، چرا اصرار داريد که من غير خدا را بپرستم!؟ خداي سبحان هم به همه انبيا و وجود مبارک حضرت هم دستور داد که ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُك﴾ [4]که بحث آن گذشت. بحث معاد هم به همين اجمال و تفصيل خواهد آمد.

عدم شناخت مشركان از صفات خالقيت و ربوبيت خداي سبحان
بين آن بحث مبدأ و اين بحث معاد، اين «واسطة العقد» آيه 67 است که فرمود آنها خدا را بايد آن‌طور که بشناسند، نشناختند؛ نه در خالقيت خدا آن تأمّل کافي را اعمال کردند و نه در ربوبيت خدا آن تأمّل کافي را اعمال کردند؛ نه فهميدند که مِقلاد و اقليد و کليد همه اشيا به دست اوست ﴿عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾[5]اگر اين جمع «مِفتاح» باشد؛ يعني کليدها به دست اوست. و اگر جمع «مَفتح»؛ يعني مخزن باشد، همه مخازن نزدِ اوست. مفاتح و مخزن‌ها نزد اوست، مفاتيح و مِفتاح‌ها به دست اوست، اين همان ﴿لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است. پس اگر کسي به غير خدا مراجعه کند، به کسي مراجعه کرده است که نه از مخزن باخبر است و نه از کليد، نه از «مَفتح» اطلاع دارد و نه از مِفتاح، ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُه﴾[6]كه در سوره مبارکه «حجر» گذشت؛ لذا فرمود: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾؛ اينها خدا را نشناختند كه اين درباره مبدأ بود.

ظهور حقيقت قدرت الهي در برپايي قيامت
درباره معاد غالب اينها را به صورت فعل ماضي ذکر کرد، براي اينکه مستقبل «محقق الوقوع» در حکم ماضي است، فرمود: اين زميني که شما مي‌بينيد، کلّ اين زمين را بساط آن را ما برمي‌چينيم و به دست ماست، ﴿وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَة﴾؛[7]يعني در قيامت ظهور مي‌کند، نه اينکه الآن در قبضه ديگري است يا الآن رهاست؛ الآن هم ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾،[8]الآن هم ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾،[9]الآن هممِقلادو کليد زمين به دست اوست؛ منتها الآن انسان نمي‌بيند، قيامت برابر کشف غطائي که در سوره «ق» آمده است مي‌بيند. در سورهٴ «ق» فرمود: ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَك﴾؛ [10]نه «عن الواقع»؛ اين پرده روي چشم انسان بود، فرمود: ما اين پرده را کنار زديم ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد﴾، [11]وگرنه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ [12]حجابي ندارد، مگر حجاب نوري و جهان واقع و هستي هم حجابي ندارد، نفرمود، «کشفنا عن العالم» يا «کشفنا عن السماء و الارض»، فرمود: ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَك﴾؛ اين پرده‌اي را که خودت بر روي چشمت انداختي برمي‌داريم.
در بخش‌هاي ديگر قرآن کريم فرمود: ﴿أَعْيُنُهُمْ في‌ غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾ [13]ـ ياد خدا لفظ و قول نيست که به زبان اختصاص داشته باشد ـ فرمود: چشم اينها ياد ما را نمي‌بيند؛ پس معلوم مي‌شود ياد خدا، لفظي نيست، اگر لفظي بود، بايد به «سمع» و به «لسان» اسناد مي‌داد، فرمود: ﴿أَعْيُنُهُمْ في‌ غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾. آثار الهي را انسان بفهمد، ياد خداست؛ بگويد، ياد خداست؛ بنويسد، ياد خداست؛ بشنود، ياد خداست. فرمود: ﴿أَعْيُنُهُمْ في‌ غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾ و در مورد قيامت هم فرمود: ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَك فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد﴾. پس الآن انسان نمي‌بيند، اگر الآن مي‌ديد و الآن هم ﴿لِمَنِ الْمُلْك﴾ را مي‌شنيد، مي‌گفت: ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ﴾ و الآن هم اگر از او سؤال کنند که «الارض بقبضة من؟» مي‌گويد: «بيد الله سبحانه و تعالي». اين‌طور نيست که الآن زمين رها باشد و در قيامت خدا آن را در قبضه خود بگيرد يا الآن ـ معاذ الله ـ زمين در قبضه ديگري باشد و قيامت در اختيار «الله» باشد. «اليوم» در اختيار ﴿هُوَ الأَوَّل﴾ [14]است، قيامت هم در اختيار «هُوَ الآخِرُ» [15]است که «هو الآخر» عين ﴿هُوَ الأَوَّل﴾ است.
فرمود: ﴿وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ﴾؛ يعني «يوم القيامة»؛ پس ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالى‌ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾. ما با آسمان مشکلات فراواني داريم؛ اما خيلي محل ابتلاي ما نيست، ما با زمين مشکل داريم، براي اينکه قرآن فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري‌﴾، [16]اين خيلي شفاف و روشن است که ما از زمين هستيم و به لحاظ بدن به زمين فرو مي‌رويم و از زمين برمي‌خيزيم .
تبيين صورت مسئله در تبديل زمين به «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»
اگر در آيه سوره مبارکه «ابراهيم» که فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، [17]تبديل زمين اگر به تخريب زمين بود، به رانش زمين بود، به تسطيح زمين بود، بلندي و پستي را جابه جا کردن بود، اينها مهم نيست، اينها هر روز هست. گاهي با رانش زمين است، گاهي با زلزله هست، گاهي با جابه جايي است، گاهي بعضي از موات حيّ مي‌شود، گاهي از حيّ موات مي‌شود، اينها آسان است و مهم نيست. اگر نبود رواياتي که در ذيل آيه: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾است، هيچ مشکلي نبود؛ ولي آن روايات دارد که زمين تبديل مي‌شود «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»؛ تبديل مي‌شود به زميني که در آن گناه نشده، اين زمين که بالاخره ميلياردها سال از آن گذشته ﴿ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاس﴾ [18]است، اين زمين در آن معصيت شده اين‌چنين نيست که حالا اگر درّه‌اي را پُر کنند يا کوهي را تسطيح کنند ديگر زمين تبديل شده به «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا». [19]از طرفي هم زمين شهادت مي‌دهد، مسجد شهادت مي‌دهد که چه کسي آمده نماز خوانده و شکايت مي‌کند از همسايه‌هايي که نماز نخواندند،[20] همه اينها هست! اگر به زمين ديگر تبديل شود، اينها را بايد چه کار کرد؟ اين شهود و علوم را از زمين نمي‌شود گرفت، اين زمين واقعاً شهادت مي‌دهد و واقعاً شکايت مي‌کند، اين‌طور نيست که تمثيل باشد که «ارض» هر روز چند بار مي‌گويد: «أَنَا بَيتُ الوَحشَة» و «أَنَا بَيتُ الغُربَة».[21]اين‌طور نيست که تمثيل باشد، واقعاً حرف مي‌زند! عدّه‌اي هم واقعاً اين حرف‌ها را مي‌شنوند. اين موارد که از زمين گرفته نمي‌شود، اگر اين کوه و درّه و دشت تسطيح شود، برابر روايات اين‌که تبديل «أرض» به «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»نيست، تبديل «أرض» به کره «خبز نقي» [22]نيست. تمام مشکل اين است که زمين تبديل مي‌شود به زميني که روي آن معصيت نشده، زمين تبديل مي‌شود به کره گندم «نقي» که همه بتوانند از آن استفاده کنند تا حساب تمام شود، اين مشکل ماست!
همه اين آياتي که درباره کوه‌ها هست، به حسب ظاهر کاملاً قابل فهم است؛ فرمود: ﴿وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ﴾ [23]قابل فهم است، ﴿وَ سُيِّرَتِ الْجِبال﴾[24]قابل فهم است، ﴿وَ تَرَيٰ الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾[25]قابل فهم است، فرمود: جبال ﴿كَثيباً مَهيلاً﴾[26]است ما وقتي بخواهيم کوه‌ها را درهم بکوبيم، اوّل مثل تلّ شن مي‌شود. الآن اين کوه‌ها ستبر و استوار و غليظ هستند، نه تنها خودشان محکم هستند، ميخ زمين‌ می باشند که نمي‌گذارند زمين در اثر گسل زلزله بلرزد ﴿وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِي﴾؛[27]اين بيان نوراني حضرت امير در همان خطبه اول نهج البلاغه که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصّخُورِ مَيَدَانَ أَرضِهِ»،[28]«مَيَدَان»؛ يعني اضطراب، خداي سبحان با اين صخره‌هاي بزرگ اضطراب زمين را برطرف کرد، «وَ وَتَّدَ»؛ يعني خدا ميخکوب کرد، «وَ وَتَّدَ بِالصّخُورِ مَيَدَانَ»؛ يعني اضطراب و حرکت «ارض» را برطرف كرد كه همه اينها قابل فهم است و علم هم تا حدودي اينها را مي‌تواند کشف کند.
بعد فرمود کم‌کم ما مي‌خواهيم بساط اين کوه‌ها را برداريم، ﴿كَثيباً مَهيلاً﴾ است، شُل مي‌شود، مثل يک تلّ شن مي‌شود؛ بعد کم‌کم مي‌فرمايد: ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوش﴾[29]مي‌شود؛ مثل پنبه ندافي شده مي‌شود، بعد مي‌فرمايد که ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾؛[30]درّه‌اي نيست کوي و برزني نيست، هيچ‌جايي نيست تا انسان شرمنده آن‌جا خودش را پنهان کند! امروز اگر کسي خيانتي کرد ممکن است، کنار ديواري، درختي، تپه‌ و درّه‌اي خودش را پنهان کند؛ اما فرمود: آن روز «قاع صَفْصَف» است ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاًاز اين طرف هم چشم افراد هم تيز است و همه را مي‌بينند، اينها تا حدودي قابل فهم است.

تأويل بردن كلمات يكي از راه‌هاي فهم بعضي از آيات برپايي قيامت
اما مي‌رسيم به جايي که فرمود: ﴿وَ سُيِّرَتِ الْجِبال فَكانَتْ سَرابا﴾،[31]ما چون اين را نمي‌فهميم، اين «کانت» را حمل مي‌کنيم بر «صارت»؛ يعني الآن سراب مي‌شود، اگر چشمي بود و مي‌فهميد اين «کانت» را به همان معناي خودش نگه مي‌داشت، مي‌گفت الآن هم که شما جبال مي‌بينيد سراب مي‌بينيد، در حقيقت پشت آن يک چيز ديگري است، اينکه ما اين «کانت» را به «صارت» معنا مي‌کنيم، براي اينکه واقعاً دست ما خالي است؛ اين حدود هم باز قابل درک است و قابل فهم است. مي‌فرمايد که ﴿فَكانَتْ سَرابا﴾، ما چون آن را نمي‌فهميم، گفتيم «کانت» به معناي «صارت» است؛ اين درست است. اما وقتي که بفرمايد تبديل مي‌شود به زميني که «لَم يُعصَ عَلَيهَا»، اين کار مشکلي است. يک وقت است انسان مي‌گويد اخبار واحد است و قرآن را نمي‌شود با اخبار واحد تفسير کرد، آن راه ديگري دارد که ما آن راه را نرفتيم و نمي‌رويم؛ اما بالاخره در همه مواردي که به وسيله اهل بيت(عليهم السلام) قرآن تفسير شده است حجت است، مگر اينکه ضعف آن احراز شود؛ اما اين غيريت را معنا کردند «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»،آن وقت اگر تبديل شود به زميني که «لَم يُعصِ عَليهَا» اين کار مشکلي است. ما هم به جهت اضطرار اين «کانت» را به معني «صارت» معنا مي‌کنيم، وگرنه کسي بگويد، «کانت»، «کانت» است و معناي خودش را دارد و الآن هم سراب است، شما چيز ديگری را مي‌بينيد، ما راهي براي نفي او نداريم، ﴿وَسُيِّرَتِ الجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾.

ظهور استكبار دروني ابليس در روز امتحان
در جريان ابليس هم همين‌طور است، در جريان قصه حضرت آدم(سلام الله عليه) دارد که اين ابليس استکبار کرد: ﴿وَ كَانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾، [32]ما چون دليلي نداريم و راهي براي ادراک صحيح آن نداريم، مي‌گوييم ﴿وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾؛ يعني «صار من الکافرين»؛ اما بيان لطيف سيدناالاستاد اين است که از همان روز ازل که ذات اقدس الهي اينها را آفريده بود، قبل از آزمون مي‌دانست که در درون اين‌ها يک موجود ناصادقي هست،[33] فرمود که ﴿وَ ماکُنتمتَكْتُمُون﴾،[34]نه «ما تکتمون»؛ فرمود ما امتحان سجده را پيش آورديم، ما مي‌دانيم در درون شما کساني هستند كه چيزهايي را در درون خودشان کتمان مي‌کنند و روز امتحان ظاهر مي‌شود. ابليس از همان روزهاي اول که در طي اين شش‌هزار سال عبادت مي‌کرد، در درون او اين استکبار بود. فرمود که من گفتم به شما ﴿وَ ما کُنتم تَكْتُمُون﴾ فرشته‌ها که چيزي نداشتند که کتمان کنند، همين ابليس بود. بنابراين اين «کان» معناي خودش را دارد، نه اينکه «کان» به معني «صار» باشد ﴿وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾ او از درون اين‌چنين بود، از درون مستکبر بود و در درون کتمان داشت؛ منتها روز امتحان ظاهر شد. حالا ما راهي داشته باشيم براي اينکه آن آيات سوره مبارکه «ابراهيم»(سلام الله عليه) مشخص شود؛ آن وقت اين آيات کاملاً قابل حلّ است؛ يعني تمام اين چند طايفه آيات؛ يعني ﴿كَثيباً مَهيلاً﴾ بودن، ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوش﴾ [35]بودن و ﴿تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾ بودن، ﴿وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ﴾ بودن، ﴿قاعاً صَفْصَفاً﴾بودن، کوبيدن و حل شدن، همه اينها براي ما حل است؛ اما به ﴿فَكَانَتْ سَرَاباً که مي‌رسيم، باز مشکل جدّي پيدا مي‌کنيم، ناچاريم بگوييم «فصارت سرابا»؛ اينها باز قابل حلّ است، خيلي مهم نيست که بگوييم «کان» به معني «صار» است، اين را مي‌شود هضم کرد؛ اما آن روايات که دارد تبديل مي‌شود «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا» اين بايد حلّ شود. در سوره مبارکه «يس» که دارد: ﴿فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‌ رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾ [36]اينها از قبر برمي‌گردند، «نَسل» مي‌شوند و حرکت مي‌کنند، از کدام قبر برمي‌خيزند؟ از کدام زمين برمي‌خيزند؟ چگونه مي‌شود انسان تبديل مي‌شود به زميني که ميلياردها سال بماند، لكن غذا دارد، امّا احتياج به خواب ندارد، احتياج به دفع ندارد احتياجي به حرارت و برودت ندارد و مانند آن، اين بدن تبديل مي‌شود به يک چنين بدني که هيچ اثري از آثار بدن مادي در آن نيست، اين بايد از خاکي برخيزد که هيچ‌کدام از اين آثار را نداشته باشد، چون ميلياردها سال اگر انسان باشد، بدون اينکه تشنه شود، لذت نوشيدن را دارد بدون اينکه گرسنه شود، لذت خوردن را دارد، ابديت است؛ يعني شما الآن از اين‌جا تا کره مريخ و بالاتر از مريخ بنشينيد و صفر بگذاريد و منظورتان از اين صفرها رقم نجومي باشد، اين به ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً[37] نمي‌رسد، ابديتي است فيض خدا هم «منقطع الآخر» نيست ﴿عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ [38]است؛ يعني «غير مقطوع» مي‌باشد. ابديت با يک بدن مادي، اين بايد توجيه شود که از کدام زمين برمي‌خيزد که ميلياردها سال مي‌ماند و پير نمي‌شود، تحوّل در آن راه ندارد و به لوازمي که آلوده باشد احتياج پيدا نمي‌کند، گرسنه نمي‌شود؛ ولي لذّت خوردن را دارد، تشنه نمي‌شود؛ ولي لذّت نوشيدن را دارد، هرجايي که بخواهد آب مي‌نوشد. از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) سؤال کردند که روايات، درباره آن شجره‌اي که حضرت آدم استفاده کرد مختلف است؛ بعضي مي‌گويند گندم بود، بعضي مي‌گويند خرما بود، بعضي مي‌گويند انگور بود، فرمود همه‌ آنها درست است، براي اينکه درخت بهشت مثل درخت دنيا نيست يا خوشه‌هاي آخرت مثل دنيا نيست که خوشه گندم، فقط گندم دهد! اين خوشه گندم، اگر بهشتي اراده کرد كه سيب بدهد، گلابي بدهد، خرما بدهد و انگور دهد، مي‌دهد؛ اين برابر اراده انسان بهشتي ميوه مي‌دهد،[39] ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها﴾. [40]اينها را بايد چگونه توجيه کرد؟ اگر زمين تبديل شود به يک گوهر ديگري، همه اين حرف‌ها قبال مناقشه است، وگرنه تخريب شود، تسطيح شود، بالا رود يا رانش زمين صورت بگيرد، همه آن چند طايفه آيات کامل قابل حل است و چيز روشني است؛ اما وقتي مي‌رسيم به ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾ آن‌جا انسان ناچار است که آن را به تأويل ببرد. فرمود اينها خدا را نشناختند، خدا چنين موجودي است؛ از همه اينها هم به فعل ماضي تعبير کرده به عنوان مستقبل «محقق الوقوع» که در حکم ماضي است.

تبيين چگونگی نفخه صور اول و دوم
فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْض﴾، يک تجلّي کرد درباره جريان حضرت موسي ﴿وَ خَرَّ مُوسَي‌ صَعِقا﴾،[41]﴿تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَل﴾ كه آن‌طور شد، فرمود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾، [42]اين‌طور مي‌شود. ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ كه خود آن نافخ، محفوظ است، خود ذات اقدس الهي را که نفخ نمي‌کند، خود آن نافخ هر که هست محفوظ است، اگر اسرافيل(سلام الله عليه) است محفوظ است.
در بخش‌هاي نهايي اين رواياتي که مرحوم مجلسي و ديگران نقل کردند اين است که خود مرگ را احضار مي‌کنند و به صورت «کبش املح» [43]در مي‌آيد و مرگ را مي‌ميرانند، ديگر موتي در کار نيست؛ يعني تغيّري، تحوّلي و دگرگوني در کار نيست؛ مرگ را اماته مي‌کنند، وقتي مرگ رخت بربست ديگر معناي ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾ [44]روشن خواهد بود؛ اين نفخ اوّل است، ﴿ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْري﴾ در همان صور بار ديگر دميده مي‌شود؛ آن گاه تمام اينها قائم مي‌شوند که قيام جمع قائم است، منتظر فرمان الهي هستند.

دعوت امت ها با نام ائمه و انبيا خود در محكمه قيامت
بعد هم ـ تفصيل آن در آيات ديگر است ـ وقتي مردم را به محکمه دعوت مي‌کنند، برابر: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾[45]آن روز مي‌گويند علوي‌ها بيايند، آن روز مي‌گويند حسني‌ها بيايند، آن روز مي‌گويند حسيني‌ها(عليهما الصلاة و عليهم السلام) بيايند. مردم را به نام امام آنها دعوت مي‌کنند، به نام انبيايشان دعوت مي‌کنند؛ اگر يک عدّه به دنبال ائمه کفر بودندكه مي‌گويند فرعونيان بيايند يا نمروديان بيايند، ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ همه آنها را دعوت مي‌کنند كه به صف بايستند و صف‌هايشان هم جدا خواهد بود، ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾؛ [46]اينها منتظر فرمان الهي هستند، وقتي همه‌ در ساهره قيامت جمع شدند، فرمودند ما محکمه‌اي تشکيل مي‌دهيم، نامه اعمال و دفتر عمومي را مي‌آوريم، آن ترازو را مي‌آوريم، آن شهود را هم مي‌آوريم، افراد را هم محاکمه مي‌کنيم. در سوره مبارکه «اعراف» فرمود ما دو سؤال داريم، آن دومي را به طور تفصيل در آيات ديگر فرمودند، اما اوّلي را به طور اجمال در آيه شش سوره مبارکه «اعراف» بيان نمودند؛ فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾؛ ما از همه سؤال مي‌کنيم، هم از رسولان سؤال مي‌کنيم، هم از «مرسل اليهم» سؤال مي‌کنيم؛ هم از رسولان مي‌کنيم که چه کار کرديد؟ ابلاغ کرديد يا نکرديد يا تا چه اندازه ابلاغ كرديد يا ابلاغ نكرديد؟ هم از «مرسل اليهم» سؤال مي‌کنيم که آيا جواب داديد يا جواب نداديد، چه اندازه جواب داديد يا چه اندازه جواب نداديد؟! اين با علم ذات اقدس الهي منافات ندارد، چون اين سؤال اتمام حجّت است، نه اينکه سؤال استفهامي باشد. اين سؤال را در بحث‌هاي قبل هم برابر آيات مشخص ملاحظه فرموديد که ما سه سؤال در قرآن داريم: يک سؤال استفهامي است كه فرمود: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛ [47]اگر کسي چيزي را نمي‌داند خوب از ائمه مي‌پرسد، اين ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾. يک سؤال استعطائي است که ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِه﴾؛ [48]از خدا عطا طلب کنيد، حاجتي داريد از خدا بخواهيد. يک سؤال توبيخي است، اين سؤال توبيخي همين است که مثلاً مي‌گويند فلان شخص زير سؤال رفته و مسئول شده است؛ در آيه سوره مبارکه «الرحمن» در سور ديگر به يک صورت ديگر که فرمود: ﴿وَ قِفُوهُم﴾، ﴿قِفُوهُم﴾؛ يعني اينها را بازداشت کنيد و متوفقشان کنيد، ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾، [49]اين ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾، نه سؤال استفهامي است، نه سؤال استعطائي است؛ سؤال تحقيري و استيضاح و توضيح خواستن و زير بار مسئوليت رفتن و مانند آن است.

بازگشت سؤال از انبيا به اُمم در محكمه عمومي
فرمود: ما از انبيا سؤال مي‌کنيم، در حقيقت بازگشت آن به اين است که از اُمَم سؤال مي‌کنيم، وگرنه مي‌دانيم که انبيا معصوم‌ هستند و همه کارها را هم بايد انجام دهند، انجام دادند و هيچ خلافي در آنها راه ندارد، چون خود انبيا را به عنوان شاهد ما مي‌آوريم؛ اگر ـ خدايي ناکرده ـ انبيا مسئول باشند؛ يعني قصوري کرده باشند که نمي‌توانند شاهد باشند! مهم ترين شاهد ما انبياي ما هستند: ﴿وَ جي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ﴾ فرمود در قيامت که در سوره مبارکه «نساء» گذشت: ﴿جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ[50] اين «هؤلاء»، هم به اُمَم مي‌خورد هم به انبيا. براي هر امتي شهيدي هست که پيامبر آن امت، شاهد آن امت است. وجود مبارک حضرت، شهيدِ شهداست، شهيدِ «مشهود عليهم» است؛ هم شهيد اُمَم است، هم شهيد انبياست که اگر در دنيا «مهيمن» بر انبياي ديگر است، چه قرآن «مهيمن» بر ساير کتب است؛ وجود مبارک حضرت در قيامت هم «مهيمن» بر انبيا و شهيدِ شهداست. اگر از وجود مبارک موساي کليم مطلبي را سؤال کنند شاهد صحنه وجود مبارک پيغمبر است ﴿وَجِئْنَا بِكَ عَلَي‌ هؤُلاءِ﴾ که اين «هؤلاء» اشاره است به اُمَم و انبيا با هم، ﴿جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِِ﴾؛ يعني «علي الامم و الانبياء»، ﴿وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداًکسي که شاهد مطلق است او ديگر زير سؤال نمي‌رود. پس اينکه مي‌گويند سؤال مي‌کنند، از باب «إيّاک أعني و اسمعي يا جارة» [51]است، سؤال مي‌کنند؛ يعني چرا اُمَم حرف شما را گوش ندادند؟ اين سؤال از انبياست و اين محکمه عمومي است، بعد محکمه‌هاي خصوصي هم فرمود ما برقرار مي‌کنيم و هر کسي در برابر عمل خودش مسئول است.

حضور پيامبران با جلال وشکوه در صحنه قيامت
﴿وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَجي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾، البته اين تغليب است انبيا را مي‌آورند انبيا را مي‌آورند، اين ﴿جي‌ءَ﴾ خيلي تعبير لطيفي نيست؛ يعني بالاخره احضار مي‌کنند؛ اما درباره اينها احضارشان تشريفاتي است؛ نظير اسراء است که در معراج حضرت نفرمود «جاء»، فرمود ما او را آورديم. درباره مناجات حضرت موسي و ساير انبيا اين است که اينها نزد ما آمدند ﴿وَ واعَدْنا مُوسَي‌ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّه﴾ يا «جاء ربک»، اينها داخل رفتند؛ اما درباره معراج پيغمبر نمي‌فرمايد، پيغمبر به طرف ما آمد، فرمود: ما او را با تشريفات آورديم: ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِه﴾. خيلي فرق است که کسي برود يا ذات اقدس الهي پيک بفرستد، حضرت را با اجلال و تکريم به همراه خود ببرد، ﴿أَسْري﴾. در جريان آمدن پيامبر به صحنه شهود هم، اين‌چنين است؛ آنها هم با تشريفات و جلال و شکوه می آيند، فرمود اينها مي‌آيند تا شهادت دهند: ﴿وَجي‌ءَ بِالنَّبِيِّينَ﴾، و شهدا هم که فرشته‌هايي هستند که ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً كاتِبين﴾ بالاخره شاهد هستند و البته آن جريان اعضا و جوارح که شهود هستند، آنها در اين حد نيستند که همراه اين شهدا ظاهر شوند، آن شهداي اعمال، اولياي الهي آنها هم در جوار انبياي الهي حضور پيدا مي‌کنند، تا هيچ کسي نتواند انکار کند و از طرفي هم خود عمل حاضر است، عمل که حاضر باشد: ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه﴾ ديگر جا براي انکار نيست، منتها براي تثبيت مطلب اين محکمه عمومي آرايش پيدا مي‌کند.

ترسيم تشكيل محكمه قضاوت الهي در صحنه قيامت
پس زمين تغيير پيدا کرده است، محکمه آماده شده است، کتاب و دفتر اعمال حاضر شده است، انبيا حاضر شده‌اند، شهدا حاضر شده‌اند و متّهمين هم مي‌آيند، در چنين روزي اجمال آن را ذکر مي‌کند بعد تفصيل آن را در چند آيه بيان مي‌فرمايد. فرمود: ﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾؛ به حق حکم مي‌شود كه هيچ بطلان و هيچ خلافي در آن‌جا نيست، حق محض است، ﴿وَهُمْ لا يُظْلَمُون﴾. البته درباره تبهکارن اين کلمه ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ فقط يک جا در قرآن آمده درباره همين تبهکاران است، فرمود هرگز کيفر اينها بيش از عمل اينها نيست؛ البته عفو و تخفيف هست، اما اين لسان، چون در مقام تهديد است، مفهوم دارد، ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛ يعني درباره کفّار هيچ ممکن نيست كه بيشتر باشد. تخفيف ممکن است عفو ممکن است؛ ولي بيشتر هرگز نيست. اما درباره مؤمنين: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ و بيشتر از آن است. اين ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ براي آن تبهكاران است، ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدا﴾ در سوره مبارکه «کهف» هم چه در دنيا چه در آخرت عدل الهي را بازگو مي‌کند، اينها اجمال مطلب است، فرمود حالا که ﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾ شد، ﴿وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾، نه «بما عملت». عصاره عمل او را به آن آقا مي‌دهيم؛ حالا اين تجسم اعمال است، تمثّل اعمال است يا باطن عمل است، بالاخره عمل او را به او مي‌دهيم، نه «بما عملت». ﴿وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ﴾؛ همان چيزي که انجام داده است. ﴿وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُون﴾ خدا مي‌داند که اينها چه کار کردند.
پرسش:؟پاسخ: نه اينکه قيامت سرتاسر تاريک است، بلكه براي آنها تاريک است، وگرنه ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ در قيامت با نور پروردگار، جهان روشن است؛ منتها همان‌طوری که در بحث‌هاي قبل هم بود، کافر جلوي پاي خودش را هم نمي‌بيند. در سوره مبارکه «حديد» همين آيه هست که يک ديوار ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب﴾ بعد مي‌گويد به اينکه يک عدّه هم کور محشور مي‌شوند، نه يعني هيچ‌جا را نمي‌بينند، صريحاً مي‌گويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ جهنّم را مي‌بينند، فرشته‌هاي عذاب را مي‌بييند، اين چه کوري است که مي‌گويد: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؟ اين شخص انبيا را نمي‌بيند، اوليا و مؤمنين را نمي‌بيند، رحمت خدا را نمي‌بيند بهشت خدا را نمي‌بيند در دنيا چگونه بود؟ در دنيا مسجد بود، حسينيه بود، مراکز مذهبي بود، محافل اهل بيت بود، اينها را نديد و مراکز فساد را ديد، همين‌طور در قيامت محشور مي‌شود؛ در دنيا اين آقا چه کاره بود؟ اين همه مراکز مذهب و مجالس قرآن و دين و شهادت و اينها را نديد، چند مرکز فساد كه بود، آنها را ديد! در قيامت هم همين‌طور محشور مي‌شود، او بهشت، انبيا، اوليا را نمي‌بيند؛ ولي جهنّم را كاملاً مي‌بيند. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما به او نشان مي‌دهيم ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ[52] اين آتش سِحر است يا نمي‌بيني؟ مي‌گويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا[53] همين‌ها که کور هستند مي‌گويند! غرض اين است که اسرار قيامت طوري نيست که نظير مسائل دنيا کاملاً همه حلّ شود اگر در دنيا ﴿أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي[54] مسجد و حسينيه را نديد، مراکز فساد را ديد، در قيامت هم بهشت را نمي‌بيند، جهنم را کاملاً مي‌بيند؛ مگر اينها در جهنم کور هستند؟! مگر اينها وارد جهنم مي‌شوند نمي‌بينند؟! پس اين ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَابراي چيست؟ ما سميعيم! ما بصيريم! غرّش جهنّم را مي‌شنويم! خدا مي‌فرمايد: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ[55]اينکه کَر است چطور صداي جهنم را مي‌شنود؟ اينکه کور است چطور جهنم را مي‌بيند؟ فرمود: ﴿ووُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ﴾، نه «بما عملت» اگر در دنيا واقعاً کور بود و در دنيا صداي توحيد را نشنيد، صداي فساد و مراکز آلوده را شنيد، در جهنم و قيامت هم همين‌طور است؛ لذا فرمود: ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العَذَابُ[56]كه به آنها مي‌گويند شما نورتان را بدهيد، فرمود: ﴿فَارْجِعُوا شما برويد دنيا نور بگيريد، اين‌جا که جاي عمل نيست! اين‌جا جاي نتيجه است.
پس اين اصل و متن است، بعد فرمود: ﴿وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُون﴾ اين متن است؛ حالا ملاحظه بفرماييد كه همه اينها را به صورت فعل ماضي ذکر مي‌کنند، اين مستقبل «محقق الوقوع» در حقيقت ماضي است.

برهان عقلي و ادله نقلي دو راه شناخت مبدأ و معاد
ما بخشي از جريان مبدأ را با برهان عقلي مي‌فهميم و تفسير آن را با برهان نقلي مي‌فهميم؛ جريان معاد را هم بخشي از آن را با برهان عقلي کاملاً مي‌فهميم، يقين داريم، برهان عقلي تام است که حساب و کتابي هست اين‌طور رها نشده که هر کس هر کاري خواست کند، يقيناً معادي هست، يقيناً حسابي هست، يقيناً کتابي هست، اين را با عقل مي‌فهميم، نقل تفصيل مي‌دهد. اگر ـ إن شاء الله ـ ما با همين برهان عقلي که اجمال را مي‌فهميم، و تفصيل آن را درباره مبدأ نقل به ما مي‌گويد و درباره معاد، اجمال آن را با عقل مي‌فهميم و تفصيل آن را دربارهٴ مبدأ نقل به ما مي‌گويد، اگر ـ إن شاء الله ـ اين‌طور باشيم. ﴿قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ[57] آن مقداري را که بايد بشناسيم، شناختيم؛ اما اگر چهار مورد را انجام نداديم، نه به برهان عقلي مراجعه کرديم «فيما يرجع المبدأ»؛ نه به برهان نقلي مراجعه کرديم، راجع به تفصيل؛ نه به برهان عقلي مراجعه کرديم، درباره معاد؛ گفتيم: ـ معاذ الله ـ ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا[58] و نه به ادلّه نقلي مراجعه کرديم كه اگر آن را تفصيل کند، می شود: ﴿مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾.
پرسش: ؟پاسخ: تمام ابزار را ذات اقدس الهي به همه داد؛ مگر مي‌شود کسي شعور داشته باشد و بگويد عالم هرج و مرج است و هر کس هرکاري کرد کرد؟! اين شخص چرا نااميد نمي‌شود! مي‌گويد يک روزبالاخره کيفر را مي‌بيند، معلوم مي‌شود که به معاد معتقد است. در درون هيچ‌کس نيست که خدا را منکر باشد، هيچ ممکن نيست، اين از غرر روايات ماست که مرحوم کليني (رضوان الله عليه) در همان جلد اول کافي نقل کرد که حضرت فرمود: «معروفٌ عند کل جاهل»[59]، اصلاً خدا انکارپذير نيست، عالم به حقيقتي وابسته است. اين شخص، گرچه ملحد و کمونيست باشد، وقتي در دريا دارد غرق مي‌شود، هيچ‌کس از او اطلاع ندارد؛ ولي او اميد دارد که نجات پيدا کند، پس يک قدرت قاهره‌اي است که دريا را زير قهر خود دارد. در هوا اگر پرت شود، براي هواپيما خداي ناکرده اتفاقي بيافتد، بين ارض و سماء بالاخره متّکي به يک کسي که بتوان «بين الارض و السماء» او را حفظ کند؛ آن قدرت قاهره‌اي که بر «سماوات» و «أرض» قاهر است، همان خداست؛ منتها اين نمي‌داند که به چه كسي دارد پناهنده مي‌شود، اصلاً خدا قابل انکار نيست، چون سرمايه را خدا داد. مگر انسان مي‌تواند تشنه يا گرسنه نشود؟! انسان اين‌چنين است، فرمود من در درون هر کسي ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا اين فطرت را دادم، ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِاين «لا»ي نفي جنس است؛ فرمود انسان را هيچ‌کس عوض نمي‌کند، نه من عوض مي‌کنم، چون «لا»ي نفي جنس معنايش اين است ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِو نه ديگري؛ ديگري عوض نمي‌کند، چون قدرت ندارد؛ من عوض نمي‌کنم، چون به «أحسن وجه» خلق كردم، ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾، در درون هر کسي اين دلمايه خدايي را من گذاشتم؛ منتها تفصيل آن با درس و بحث حل مي‌شود. بنابراين نبايد کاري کرد که اين سرمايه را آدم دفن کند، فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[60] مدسوس کردن، مدفون کردن، دفن کردن، اين بد است و حرام است؛ اين سرمايه که باشد، گرچه انسان عوام هم باشد ـ همان کسي که در صدر اسلام استدلال کرد که «اثر الاقدام يدلّ علي المسير» ـ همان کافي است براي انساني که در سطح ساده دارد زندگي مي‌کند.
پرسش: ؟پاسخ: اگر کسي را مستضعف کردند اين همان ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا است، يک وقت است كه اينها مستضعف هستند، «استضعفونا»؛ يعني ما را بالاخره به ضعف کشاندند؛ آن وقت ببينيد جامعه اگر ـ خداي ناکرده ـ زير پوشش تبليغات بيگانه قرار بگيرد، اين مستضعف فکري مي‌شود. ما شش مطلب داريم که چهار مورد از آنها شبيه هم است و دو مورد هم از اينها بيگانه است. كار حوزه تحقيق است و مجتهدپروري است يا متجزّي‌پروري، اين دو کار اساسي دارد. دانشگاه هم دو کار اساسي دارد؛ اين دو کاري كه در حوزه هست با دو کاري که در دانشگاه هست، همگون هستند؛ اما در جامعه بيچاره‌اي که اهل حوزه و دانشگاه نيستند كه توده مردم‌ مي‌باشند و قدرت درس‌خواندن نداشتند، توفيق نداشتند، امکانات نداشتند، اينها گرفتار دو امر هستند؛ حالا آن دو امر دست چه كسي بايد باشد. در حوزه ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ هست، يک؛ ﴿وَ الحِكْمَةَ[61] هست، دو.
طلبه‌اي که وارد مي‌شود، بعد از دوران مقدمات که امر اعتباري است، مثلاً وارد فقه و اصول مي‌شود. اول به او مي‌گويند فلان شیء تکليفاً حرام است، وضعاً باطل است يا وضعاً صحيح است؛ فلان چيز واجب است تکليفاً، وضعاً باطل است يا حرام است يا صحيح است؛ اين چيزها را در شرح لمعه و امثال شرح لمعه به او مي‌گويند، وقتي به بحث خارج رسيد، اين مرحله علمي است، اين عالِم مي‌شود، هم براي خودش و هم مي‌تواند به ديگري بگويد كه چه چيزي حرام است يا چه چيزي حلال است؛ چه چيزي باطل است يا چه چيزي صحيح است، اينها را کاملاً ياد مي‌گيرد؛ اما وقتی به بحث خارج رسيد و به استدلال رسيد، اين تعليل پشتوانه آن تعليم است؛ مي‌گويند اگر گفتيم فلان چيز واجب است، براي اينکه امام اين را دستور داد يا فلان آيه اين را دستور دارد يا فلان روايت اين را دستور داد و فلان آيه اين را دستور داد، اين تعليل پشتوانه اين تعليم مي‌شود، اين آقا يا متجزّي مي‌شود يا مجتهد، بالاخره علت آن را مي‌فهمد؛ اين کار حوزه است و در دانشگاه هم همين دو کار هست؛ كسي كه مثلاً دانشجوي پزشكي است يا دانشجوي مهندسي است، اول مي‌گويند اگر بخواهي سد بسازي، اين مقدار آهن باشد، ميله‌گرد باشد، اين مقدار بتون باشد، اين مقدار کذا و کذا باشد؛ اين شخص سدسازي را ياد مي‌گيرد، اما نمي‌فهمد كه چرا اين‌طور است؟ وقتي به مراحل بالاتر رسيد، می گويد فشار آب اين است، فشار هوا اين است، فشار زلزله اين است، مقاومت آهن اين است، مقاومت ميله‌گرد اين است مقاومت بتون اين است او مجتهد در مهندسي مي‌شود؛ اول تعليم است، بعد تعليل كه در پزشکي هم همين‌طور است، اول به او مي‌گويند علامت فلان بيماري اين است، فلان دارو درمان اين بيماري است كه بعد انترن[کارورز] مي‌شود، به آزمايشگاه مي‌رود، بيمارستان مي‌رود، اينها را کاملاً مي‌فهمد كه اين بيماري با فلان دارو درمان مي‌شود؛ اما محقق نشد، قدري بالاتر که آمد، مي‌فهمد كه اين بيماري يعني چه و از کجا پيدا مي‌شود، با بدن چه مي‌کند، مشکلي را که ايجاد مي‌کند چيست، کجاي بدن را آسيب مي‌رساند، اين يک؛ اين دارو در ترميم آن ضايعه و آسيب چه نقشي دارد، اين دو؛ اين مي‌شود مجتهد يا متجزي در طب. اين چهار کار براي حوزه و دانشگاه است و راحت هستند؛ اما اين عوام به جاي تعليم تبليغ به خورد او مي‌دهند، به جاي تعليل تکرار يادش مي‌دهند مثلاً. اين پفک نمکي را اول مي‌گويند اين محصول خوبي است، بعد صد بار که گفتند، او باورش مي‌شود. يک چيز ديگر مانند بانکي يا کار ديگري را بخواهند به خورد اين عوام بدهند، اول مي‌گويند اين مي‌شود تبليغ، تبليغ که تعليل و علت ندارد، چيزي را بخواهند ترويج کنند و کالايي را بخواهند تعريف کنند، گرچه فاسد باشد، گرچه قاچاق باشد، گرچه در فضاي مجازي باشد، گرچه اينترنت باشد، گرچه اعتياد باشد يکي دو بار تبليغ مي‌کنند. بعد صدبار که گفتند اين تکرار براي توده مردم کار تعليل را دارد؛ لذا هرچه بخواهي برگرداني، برنمي‌گردند. حالا اين رسانه به دست چه کسي باشد، اين تبليغ و تعليم به دست چه کسي باشد، اگر بخواهند جامعه را مثل دانشگاه و حوزه در حدّ همان خاصي كه دارند، اينها را عاقل بپرورانند، تبليغ اينها بايد صبغه تعليمي داشته باشد؛ منتها مثل دوره ابتدايي و تعليل اينها هم بايد رقيق باشد که اينها بفهمند و به دنبال امثال پفک نمکي نروند، به دنبال فضاي باز اينترنتي نروند، به دنبال بي‌حجابي و بي‌عفتي نروند، اين‌طور نيست که تکرار بتواند باطل را حق کند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo