< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 19 تا 26 سوره غافر
﴿يَعْلَم خَائنَةَ الْأَعْين‌ وَ مَا تخفي الصّدور (19) وَ اللَّه يَقْضي بالْحَقّ‌ وَ الَّذينَ يَدْعونَ من دونه لَا يَقْضونَ بشيءٍ إنَّ اللَّهَ هوَ السَّميع الْبَصير (20) أَ وَ لَمْ يَسيرواْ فى الْأَرْض فَيَنظرواْ كَيْفَ كاَنَ عَاقبَة الَّذينَ كاَنواْ من قَبْلهمْ كاَنواْ همْ أَشَدَّ منهْمْ قوَّةً وَ ءَاثَارًا فى الْأَرْض فَأَخَذَهم اللَّه بذنوبهمْ وَ مَا كاَنَ لَهم مّنَ اللَّه من وَاقٍ (21) ذَالكَ بأَنَّهمْ كاَنَت تَّأْتيهمْ رسلهم بالْبَيّنَات فَكَفَرواْ فَأَخَذَهم اللَّه إنَّه قَوي شَديد الْعقَاب (22) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا موسي‌ بآيَاتنَا وَ سلْطَانٍ مّبينٍ (23) إلىَ‌ فرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارونَ فَقَالواْ سَاحرٌ كَذَّاب (24) فَلَمَّا جَاءَهم بالْحَقّ‌ منْ عندنَا قَالواْ اقْتلواْ أَبْنَاءَ الَّذينَ ءَامَنواْ مَعَه وَ اسْتَحْيواْ نسَاءَهمْ وَ مَا كَيْد الْكَافرينَ إلَّا فى ضَلاَلٍ (25) وَ قَالَ فرْعَوْن ذَرونى أَقْتلْ موسي‌ وَ لْيَدْع رَبَّه إنىّ‌ أَخَاف أَن يبَدّلَ دينَكمْ أَوْ أَن يظْهرَ فى الْأَرْض الْفَسَاد (26)
بعد از بيان مسائل توحيد که از عناصر محوري سوَر مکّي است، در يک عبارت‌هاي کوتاه و جامعي شش بار کلمهٴ ﴿الْيَوْم﴾ ذکر شد که منظور روز قيامت است، زيرا تذکرهٴ قيامت و ياد قيامت مهم‌ترين و بهترين عامل بازدارندهٴ از معاصي است.

مقصود از آگاهی خداوند به خيانت چشم و دل
بعد فرمود: ممکن است کسي خيال کند که گناه‌هاي ظاهر را خدا مي‌بيند و از گناهان باطن ـ معاذ الله ـ غافل است. در آن آيات قبلي فرمود که ﴿هوَ مَعَهمْ إذْ يبَيّتونَ ما لا يَرْضی‌ منَ الْقَوْل﴾؛[1]در شب‌نشيني‌ها و در پشت درهاي بسته هر کاري که اينها انجام دهند خدا مي‌داند، چون ناظر است! اين جا هم فرمود: خيانت چشم و کارهايي را که در دل مخفي نگه مي‌دارند، خدا مي‌داند؛ اين ﴿خَائنَةَمثل «عافية» و مانند آن مصدر است و ﴿خَائنَةَ الْأَعْين‌﴾؛ يعني «خيانة الْأَعْين» که مشابه سوره مبارکه «آل عمران» آيه 29 است که فرمود: ﴿قلْ إن تخْفواْ مَا فى صدوركمْ أَوْ تبْدوه يَعْلَمْه اللَّه وَ يَعْلَم مَا فى السَّمَاوَات وَ مَا فى الْأَرْض وَ اللَّه عَلیَ‌ كلّ‌ شیَ‌ءٍ قَدير﴾ که در اين جا هم همين ظاهر و باطن را بازگو کرد. ذيل آن آيه دارد که آنچه در آسمان و زمين است را خدا مي‌داند؛ يعني آنچه دور و مستور است و آنچه نزديک و مشهور است را خدا مي‌داند. صدر آيه فرمود: آنچه در دل هاست را خدا مي‌داند و آنچه در زبان و بدن شماست را خدا مي‌داند؛ اين چهار عنصر، هماهنگ با هم هستند؛ ظاهر و باطن را و همچنين دور و نزديک را خدا مي‌داند؛ آنچه در درون شماست و مستور است را خدا مي‌داند و آنچه در بيرون شماست و مشهور است را خدا مي‌داند؛ آنچه در آسمان‌هاست و مستور است را خدا مي‌داند و آنچه در زمين است و مشهور است را خدا مي‌داند. اين جا هم فرمود: ﴿يَعْلَم خَائنَةَ الْأَعْين‌﴾؛منتها بخش مستورها را ذکر کرد، فرمود: بعضي از امور مشهور و به حسب ظاهر طرزي انجام مي‌گيرند که مستور هستند و خيلي‌ها متوجه نمي‌شوند؛ خيانت چشم از همين قبيل است، تعبيرات کنايي و قلم‌زدن کنايي هم همين‌طور است؛ اين موارد تمثيل هستند نه تعيين! گاهي انسان طرزي نگاه مي‌کند که معلوم نيست دارد خيانت مي‌کند، فقط خودش مي‌فهمد. در همان روايت نوراني که حضرت فرمود: طرزي نگاه مي‌کند که گويا نگاه نمي‌کند![2] قلم‌زدن، گفتن، رفتار و مانند آن هم همين‌طور است؛ طرزي سخن مي‌گويد يا چيزي مي‌نويسد که گويا قصد خلاف ندارد؛ ﴿وَ مَا تخفي الصّدور هم از همين باب است.

عادلانه بودن داوری خدای سبحان در قيامت و دليل آن
بعد در جريان داوري به حق فرمود: از اين داوري به حق‌تر در عالَم ممکن نيست، براي اينکه کيفر، عين عمل است، شاهد فرشته‌ها و انبيا و اوليا هستند، قاضي خود خداي سبحان است و در محضر خدا که قضا انجام مي‌گيرد، همان خدا شاهد هم بود. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «اتَّقوا مَعَاصيَ اللَّه في‌ الْخَلَوَات‌ فَإنَّ الشَّاهدَ هوَ الْحَاكم‌»،[3]امروز خدا شاهد است و فردا همين شاهد حاکم است، پس ديگر فرض ندارد که ظلم راه پيدا کند؛ کيفر متن عمل است، يک؛ شاهد، انبيا و اوليا هستند، دو؛ شاهد فرشته‌ها می باشند، سه؛ شاهد اعضا و جوارح هستند، چهار؛ شاهد همان قاضي است، پنج. بنابراين به نحو نفي جنس فرمود: ﴿لا ظلْمَ الْيَوْم﴾؛ لذا فرمود: ﴿وَ اللَّه يَقْضي بالْحَقّ﴾ و هر کسي که «بالقول المطلق» قاضي «بالحقّ» است، چه در نظام تکوين و چه در نظام تشريع او «اله» است، اين صغرا و کبرای قضيه بود؛ امّا ﴿وَ الَّذينَ يَدْعونَ من دونه لَا يَقْضونَ بشي‌ْءٍ﴾؛کسي که نه قضاي تکويني دارد و نه قضاي تشريعي؛ نه در دنيا قاضي است و نه در آخرت، کاري از او ساخته نيست؛ او «اله» نيست، «ربّ» نيست، پس شرک ‌ورزيدن و داعيهٴ الوهيت دربارهٴ «صنم» و «وثن» داشتن، يک امر باطلي خواهد بود؛ اين دو حدّ وسط، دو صغرا، دو کبرا، دو قياس و دو نتيجه است؛ «الله»، «ربّ» است، چون قاضي «بالحقّ» است و آنها «ربّ» نيستند، چون کاري از آنها ساخته نيست. در مسئله قضا هم علم لازم است و هم قدرت لازم است؛ قدرت را در آيه بعد مي‌فرمايد که خداي سبحان ﴿شَديد الْعقاب﴾ است و در مورد علم هم فرمود: ﴿وَ هوَ السَّميع الْبَصير﴾ است؛ هر گفتاري را او مي‌شنود و هر کرداري را هم او مي‌بيند. بنابراين او عليم و شاهد مطلق است و قدرت هم که دارد، پس قوي و ﴿شَديد الْعقاب﴾ است.

دعوت قرآن به مسافرت برای پند پذيری از سرانجام کار ظالمان در دنيا
چون کتاب ـ در سوره مبارکه «نحل» ملاحظه فرموديد ـ تنها برهان محض نيست، حکمت و موعظه هم در کنار آن هست: ﴿ادْع إلى‌ سَبيل رَبّكَ بالْحكْمَة وَ الْمَوْعظَة الْحَسَنَة وَ جادلْهمْ بالَّتي‌ هيَ أَحْسَن﴾، [4]قرآن کريم آن مسائل معرفتي و توحيد و اصول علمي و اعتقادي را با مسائل اخلاقي هماهنگ مي‌کند و بعضي‌ها را با برهان، موعظه مي‌کند و مي‌فرمايد شما يک بررسي کنيد، ببينيد پايان ستمکاران چگونه است؟ يک وقت انسان زاهدانه بررسي مي‌کند که پايان انسان مرگ است و چون مرگ معبر است، بدون ره‌توشه ممکن نيست که در اين جا زاد و راحلهٴ خودش را فراهم مي‌کند، اين يک نوع از بررسي نظام دنياست. يک نوع آن برای کسانی است که آخرت را معتقد نيستند و منکر می باشند و فکر مي‌کنند مرگ پوسيدن است و نه از پوست به درآمدن، مي‌فرمايد شما که آن طرف مرگ را قبول نداريد، بالاخره مي‌خواهيد به طور آبرومندانه بميريد! يعني اينکه مرگ، همگاني است و ﴿كلّ نَفْسٍ ذائقَة الْمَوْت﴾، [5]اين ديگر فکر نمي‌خواهد و اين براي شما روشن است. شما آن طرف مرگ را باور نداريد تا ره‌توشه تهيه کنيد؛ ولي هر کس مي‌خواهد آبرومندانه بميرد، شما ببينيد پايان کار ستمکاران آبروريزي است يا آبرومندانه مردن است؟! شما براساس اين جهت فکر کنيد؛ آن فکر زاهدانه و عابدانه مطلب ديگری است که بدانيد ﴿كلّ نَفْسٍ ذائقَة الْمَوْت﴾ است و ﴿وَ ما جَعَلْنا لبَشَرٍ منْ قَبْلكَ الْخلْد﴾ [6]است، ﴿بَعْد الْمَوْت﴾ برزخ هست و در برزخ زندگي هست؛ ولي «خلّه» و «بيع» نيست،[7] انسان بايد زاد و توشه را از اين جا تهيه کند ﴿وَ تَزَوَّدوا فَإنَّ خَيْرَ الزَّاد التَّقْوی﴾ [8]که اين يک راه تربيتي است؛ امّا اگر کسي بگويد: ﴿وَ ما يهْلكنا إلاَّ الدَّهْر﴾؛ [9]بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ هيچ خبري نيست! ـ البته قرآن با آنها جدال دارد؛ بر فرض قبول کنيم که بعد از مرگ خبري نيست ـ؛ ولي شما مي‌خواهيد آبرومندانه بميريد يا نه؟! يا مي‌خواهيد با رسوايي و ذلّت جان دهيد؟! براي اينکه روشن شود پايان کار تبهکاران ذلّت و خسّت و فرومايگي است، اين آثار را برويد و بررسي کنيد. پس قرآن کريم برای دو هدف دستور به ﴿سيروا في الْأَرْض فَانْظروا﴾ [10]مي‌دهد: يکي براي اينکه انسان، زهد و عبادت و تقوا را پيشه کند و ديگر اينکه ظلم نکند.

عبرت از ناکارآمدی قدرت مالی و بدنی گذشتگان هنگام عذاب
فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَسيروا في الْأَرْض فَيَنْظروا كَيْفَ كانَ عاقبَة الَّذينَ منْ قَبْلهمْ﴾، [11]اين الآن مقطع سوم است. در سوره مبارکه «سبأ» گذشت که به وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود که اين صناديد قريش که مقداري به قدرت مالي خود مي‌بالند، به اينها بگو که ﴿وَ ما بَلَغوا معْشارَ ما آتَيْناهم﴾؛[12]شما يک دهم ثروت گذشتگان را نداريد. ﴿معْشارَ﴾؛ يعني يک «عشر» و وقتي هم که به جريان قارون مي‌رسيم، آن جا هم در ذيل بحث قارون که فرمود: ﴿ما إنَّ مَفاتحَه لَتَنوأ بالْعصْبَة﴾، [13]فرمود: قبل از قارون هم کساني بودند که «أشد» و «أکثر»[14]بودند. پس اکثر از قاورن بودند و قارون مقطع دوم بود. قارون اکثر از صناديد قريش‌ است که اينها در مقطع سوم هستند. فرمود: شما از هر مرحله‌اي که بگذريد، بالاخره به آن افرادي که ﴿لَمْ يخْلَقْ مثْلها في الْبلاد﴾ [15]نمي‌رسيد، جريان عاد و ثمود هم اين‌طور بودند! قرآن مي‌فرمايد اينها کاخ‌ها و ويلاهايي داشتند که در کلّ کره زمين مثل آنها نبود. يک وقت است که انسان در دامنهٴ کوه يا کنار دريا ويلا مي‌سازد، اين يک قدرت محدودي مي‌خواهد؛ امّا يک وقت است که کوه را به صورت کاخ درمي‌آورد، چقدر بايد سنگ‌تراشي کند! چقدر بايد ماهرانه بتواند مهندسي کند که کوه را به صورت خانه ای بزرگ دربياورد! ﴿وَ تَنْحتونَ منَ الْجبال بيوتاً فارهين﴾؛ [16]لذا درباره اينها فرمود: ﴿إرَمَ ذات الْعماد ٭ الَّتى لَمْ يخلَقْ مثْلهَا في الْبلاَد﴾، [17]اگر ذات اقدس الهي فرمود که در تمام روي زمين مثل کار قوم عاد کسي نکرد، همين‌طور بود! صنعت پيشرفته کوه‌شکافي آن روز طوري بود که از کوه کاخ مي‌ساختند؛ يعني تمام اتاق‌هاي آنها هال و پذيرايي آنها، ورودي و خروجي آنها و اتاق استراحت آنها از همين کوه بود! اين قدر کوه را مي‌تراشيدند که بتوانند همهٴ نيازهاي خود را رفع کنند ﴿وَ تَنْحتونَ منَ الْجبال بيوتاً فارهين﴾ درباره اين گروه فرمود: ﴿لَمْ يخلَقْ مثْلهَا في الْبلاَد﴾، آنها به مراتب از قارون سرمايه‌دارتر هستند! اين سه مقطع که فرمود: صناديد قريش ﴿وَ ما بَلَغوا معْشارَ ما آتَيْناهم﴾ که مرحله سوم است و قبل از اينها جريان قارون بود که ﴿ما إنَّ مَفاتحَه لَتَنوأ بالْعصْبَة﴾ در ذيل قصه قارون فرمود: ما هلاک کرديم کسانی را که «أشدّ أو أکثر مالاً» از قارون بودند، بنابراين اينها به چه قدرتي دارند مي‌نازند؟! فرمود: شما درباره هر کدام از اينها که بررسي کنيد با ننگين ترين وضع مردند، چون ما بساط اينها را جمع کرديم. پس براي اينکه زاهدانه و عابدانه زندگي کنيد، لازم نيست که مسافرت کنيد، فحص کنيد و بررسي کنيد، چون به ماوراي مرگ معتقد نيستيد؛ ولي بالاخره هر کسي ـ ولو کافر هم باشد ـ دل او مي‌خواهد آبرومندانه بميرد؛ ما شما را «مسلوب الحيثية» مي‌ميرانيم، حواستان جمع باشد! ﴿أَ وَ لَمْ يَسيروا في الْأَرْض فَيَنْظروا كَيْفَ كَانَ عَاقبَة الَّذينَ كَانوا منْ قَبْلهم﴾، اينها ﴿كانوا أَشَدَّ منْهمْ قوَّة وَ آثَاراً في الْأَرْض﴾؛ بنايي‌ها داشتند، باغ‌هايي داشتند، بستان‌هايي داشتند و مانند آن.

انکار رسالت انبيا علّت بی پناهی منکران هنگام عذاب
﴿فَأَخَذَهم اللَّه بذنوبهم﴾؛ خدا اينها را با ذنوبشان مؤاخذه کرده است، ﴿وَ ما كانَ لَهمْ منَ اللَّه منْ واق﴾؛ هيچ کسي «واقي» و حافظ از طرف خدا نبود که اينها را نجات دهد، چون خود اينها که قدرتي نداشتند، دوستان آنها هم که توانا نبودند، از طرف خدا فقط مدبّرات امر هستند که آنها بدون اذن خدا کار نمي‌کنند، پس هيچ کسي از خدا اينها را حفظ نمي‌کرد، چه اينکه از طرف خدا هم کسي نبود که اينها را حفظ کند؛ اينها را از قدرت خدا کسي نجات نداد، چه اينکه از طرف خدا هم هيچ کسي اينها را حفظ نکرد، چرا؟ براي اينکه اينها رسالت را انکار کرده بودند و مرگ را پايان کار و پوسيدن مي‌دانستند، ﴿ذلكَ بأَنَّهمْ كانَتْ تَأْتيهمْ رسلهمْ بالْبَيّنات﴾؛ انبياي اينها که مي‌آمدند عموماً و جريان قصه حضرت موساي کليم خصوصاً، با اين سه عنصر محوري ما اينها را مي‌فرستاديم؛ خودشان آدم‌هاي خوبي بودند، طيّب و طاهر و معصوم بودند و کار آنها هم معجزه بود و هدف اينها هم اصلاح مردم بود و ما هم حافظ اينها بوديم! ما با همه اين تشکيلات اينها را فرستاديم، همين تبهکاران و مرفهان بي‌درد دست به کشتن اينها زدند، ﴿ذلكَ بأَنَّهمْ كانَتْ تَأْتيهمْ رسلهمْ بالْبَيّنات﴾؛ رسل و انسان‌هاي معصوم بودند، يک؛ با معجزه آمدند، دو؛ خواستند جامعه آنها را اصلاح کنند، سه؛ ﴿فَكَفَروا فَأَخَذَهم اللَّه إنَّه قَويٌّ شَديد الْعقاب﴾. پس از يک سو در محکمه «سميع» و «بصير» است و در اجرا، قوي «شديد العقاب» است؛ اوّل عدل است و علم، بعد اجرا، چون داوري بايد شود، وقتي کسي محکوم شد، آن وقت بخش اجرايي بايد قوي و «شديد العقاب» باشد.

علّت تقييد رسالت موسی(سلام الله عليه) به نام سه نفر با توجه به عام بودن آن
اين اصل کلّي بود که در آن اصل کلّي نام کسي را نبردند؛ امّا در جريان موساي کليم(سلام الله عليه) اسم بعضي از افراد را بردند که اينها عناصر سوء و تبهکار آن روز بودند. ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا موسی‌ بآياتنا﴾؛ نه معجزه، براي وجود مبارک موساي کليم بود، البته اوّل با همان «عصا» و «يد بيضاء» اعزام شدند، بعد معجزات ديگر هم در اختيار آن حضرت قرار گرفت. ﴿وَ سلْطانٍ مبين﴾، برهان و معجزه را سلطان مي‌گويند؛ برهان سلطان است، براي اينکه برهان بر وَهم و خيال مسلّط مي‌شود و سلطهٴ فکري و علمي برای برهان است؛ معجزه سلطان است، براي اينکه بر سحر و شعبده و جادو مسلط مي‌شود و تنها اصلي که در جهان مي‌تواند حرفي براي گفتن داشته باشد، معجزه است. در جريان مسابقه مار ملاحظه فرموديد که وقتي وجود مبارک موساي کليم عصا را انداخت، همهٴ اينها به صورت اوّلي خودشان درآمدند و تنها يک مار واقعي بود که در ميدان حرکت مي‌کرد؛ اين مي‌شود سلطان، سلطان روشن! بعد از اينکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا موسی‌ بآياتنا وَ سلْطانٍ مبين﴾ ديگر نفرمود: به افراد مردم مصر، بلکه فرمود: ﴿إلى‌ فرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارونَ﴾، براي همه فرستاد؛ امّا منشأ فساد همين‌ها بودند؛ يا قدرت بود يا اجراي سوء بود يا سرمايه‌داري کلان بود.

تلاش فرعون و هامان و قارون در انحراف عامه مردم از اقبال به موسی(سلام الله عليه)
قارون با اينکه از قوم خود موساي کليم بود، چنان که در سوره مبارکه «قصص» گذشت: ﴿إنَّ قارونَ كانَ منْ قَوْم موسی‌ فَبَغی‌ عَلَيْهمْ وَ آتَيْناه منَ الْكنوز ما إنَّ مَفاتحَه لَتَنوأ بالْعصْبَة أولي الْقوَّة إذْ قالَ لَه قَوْمه لا تَفْرَحْ إنَّ اللَّهَ لا يحبّ الْفَرحين﴾،[18]بعد ذات اقدس الهي در آيه 78 مي‌فرمايد که حرف قارون اين بود که ﴿إنَّما أوتيته عَلی علْمٍ عنْدي﴾، بعد پاسخ الهي هم اين است که ﴿أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ منْ قَبْله منَ الْقرون مَنْ هوَ أَشَدّ منْه قوَّةً وَ أَكْثَر جَمْعا﴾؛[19]اين قارون نمي‌داند که قبل از او سرمايه‌دارتر از او هم بودند و ما همه آنها را به هلاکت رسانديم. وقتي وجود مبارک موساي کليم آمد، آنها از نظر قدرت‌هاي سياسي و اجرايي نيرومند بودند و قارون هم از نظر مسائل مالي که ﴿فَخَرَجَ عَلی‌ قَوْمه في‌ زينَته﴾ [20]فرمود: اين گروه‌ها مخالف وحي وجود مبارک موساي کليم بودند، با همه اين عناصر فضل و کمال موساي کليم اينها مبارزه کردند؛ خود موساي کليم نبي معصوم بود که گفتند اين «کذّاب» است؛ معجزه آورد، گفتند اين سحر است؛ غرض او اصلاح فرد و جامعه بود، گفت: ﴿إنّي أَخاف أَنْ يبَدّلَ دينَكمْ أَوْ أَنْ يظْهرَ في الْأَرْض الْفَسادَ﴾ که همهٴ عناصر را از او گرفتند. وجود مبارک موساي کليم که معصوم بود، گفتند اين «کذّاب» است؛ حالا «کذّاب» اگر صيغه مبالغه بود و حرفه و پيشه باشد به اين معناست که او پردروغ است و تاکنون از وجود مبارک موساي کليم دروغي نشنيدند! گاهي اين کلمه «فعّال» اين صيغه مبالغه يا حرفه، بر کسي که هيچ سابقهٴ سوء نداشت، ولي اولين بار است که دارد يک حرف مهم مي‌زند و مردم اين حرف را باور ندارند، اين پردروغ نيست؛ يک حرف سنگين زد و چون مورد باور مردم نيست مي‌گويند «افّاک» و «کذّاب» است؛ در جريان جعفر «کذّاب» هم همين‌طور بود! غرض اين است که «افّاک» «کذّاب» و مانند آن، يا حرفه و مبالغه است، براي انسان پر«إفک» و «کذب» يا نه، انساني که هيچ دروغ نگفته بود و الآن يک حرف مهمی دارد مي‌زند، آنها چون اين حرف خيلي مهم است و بر ذائقه اينها تحميل مي‌شود و تلخ است و نمي‌پذيرند، اين صادق و صدوق امين را مي‌گويند «کذّاب» است، نه اينکه پردروغ بود و سابقه دروغ گويي و مانند آن دارد. گفتند «کذّاب» است و کار او هم که ـ معاذ الله ـ سحر است و غرض او هم که غرض سوء است، ﴿إنّي أَخاف أَنْ يبَدّلَ دينَكمْ أَوْ أَنْ يظْهرَ في الْأَرْض الْفَسادَ﴾، پس تمام اين عناصر پاک و فضيلت را از وجود مبارک موساي کليم گرفتند.

ضرورت تبليغ عامه مردم به جهت استفاده سوء نکردن دشمنان
در بحث‌هاي قبل گذشت، اينکه دين به ما فرمود حداقل سواد بر همه مردم واجب است، براي اين است که کسي باربري نکند! الآن ما يک حوزه داريم و يک دانشگاه داريم و مردم جامعه‌اي هم که توفيق درس‌خواندن حوزه و دانشگاه را ندارند. در حوزه دو عنصر محوري طيّب و طاهر هست، در دانشگاه هم دو عنصر محوري طيّب و طاهر است؛ آنهايي که نه با حوزه رابطه دارند، نه با دانشگاه و درسي هم نخواندند، اينها هم دو مشکل جدي دارند. خروجي حوزه مجتهد شدن و در دانشگاه استاد شدن است؛ در جامعه آنها که با حوزه مرتبط‌ هستند و بالاخره متدين راه‌ياب می باشند و آنها هم که با دانشگاه مرتبط‌ هستند، مسلمان راه‌ياب می باشند و کساني هم که نه با حوزه و نه با دانشگاه رابطه دارند، شناور و سرگردان هستند، اينها آسيب‌پذير می باشند. خروجي حوزه که اجتهاد است، براي اين است که اينها اول با تعليم کار دارند و بعد با تعليل کار دارند؛ يعني در سال هاي اول بعد از عبور از مقدمات، احکام فقه و اصول را ياد مي‌گيرند که چه چيزي حلال است، چه چيزي حرام است، چه چيزي واجب است، چه چيزي مستحب است، چه چيزي مکروه است، چه چيزي مباح است، چه چيزي صحيح است، چه چيزي باطل است، چه چيزي «قضا» دارد و چه چيزي «أدا» دارد که اينها را مثلاً در شرح لمعه و مانند آن مي‌خوانند، بعد وقتي به دوران درس خارج رسيدند، مرحله تعليم آنها با تعليل همراه است؛ مثلاً مي‌گويند اگر گفتند فلان شیء اين حکم را دارد، براي اين است که فلان آيه يا فلان روايت يا فلان اصل يا فلان برهان عقلي آن را ثابت مي‌کند و اگر گفتند فلان شیء از نظر حکم وضعي صحيح است، براي اينکه فلان آيه يا فلان روايت يا فلان برهان يا فلان اجماع اين را مي‌رساند؛ بعد از اينکه ساليان متمادي با اين تعليل آشنا شدند، آن تعليم آنها پشتوانه پيدا مي‌کند که اين آقا مي‌شود مجتهد، چون هم تعليم را گذرانده و هم تعليل را؛ يعني دستيابی به علت احکام را گذرانده است. در دانشگاه هم همين‌طور است؛ کسي بخواهد مهندس شود يا طبيب شود، اول راه مثلاً سدسازي را به او نشان مي‌دهند که اگر بخواهي سد بسازي، اين مقدار ميله‌گرد مي‌خواهد، اين مقدار بتون مي‌خواهد، اين مقدار تسطيح کردن مي‌خواهد، اين مقدار زمين‌شناسي مي‌خواهد که از اين طريق او سدساز خوبي درمي‌آيد؛ اين سال‌هاي اول است که دوران تعليم اوست. بعد که بالاتر آمد، علت آن را ذکر مي‌کنند؛ قدرت مقاومت اين زمين اين قدر است، فشار آب اين قدر است، اين ميله‌گرد اين قدر توان دارد، آن بتون اين مقدار توان دارد، پس علت اين کار را مي‌فهمند که در اواخر، تعليم آن با تعليل همراه است که علت استقامت اين سدها را يا راه‌ها يا اين ماهواره‌ها را يا هر چه که در آن رشته کار کردند را مي‌فهمد که مي‌شود استاد دانشگاه! اين تعليم و آن تعليل نور هستند و جامعه را نوراني مي‌کنند و کساني که با حوزه يا با دانشگاه مرتبط‌ هستند، از اين فيض برخوردارند. امّا آنها که شناور و سرگردان‌ هستند، تعليم اينها از راه تبليغ است و تعليل آنها تکرار است؛ غذايي را، کالايي را، پارچه‌اي را، پفک‌نمکي را يا شخصي را بخواهند به خورد اينها دهند، اول تبليغ مي‌کنند، بعد دوبار، ده‌بار يا صدبار تکرار مي‌کنند، آن تبليغ کار تعليم را مي‌کند و اين تکرار صدبارهٴ رسانه‌ها کار تعليل را مي‌کند که در اين صورت اين آقا باور مي‌کند که فلان شیء خوب است، فلان چيز خوب است، فلان مطلب خوب است يا فلان شخص خوب است. اين است که به ما گفتند تا نفس مي‌کشي عالم باش، براي اين است که بار بر ديگران نباشيد باربري براي جامعه بدترين وضع است. اگر انسان نتواند باري از دوش ديگران بردارد، لااقل خودش طرزي زندگي کند که باربر ديگري نشود. اگر حداقل علم در جامعه باشد کسي زيربار نمي‌رود. فرمودند تعليم و تعليل واجب است و کار حوزه اين است!

استفاده از تبليغ و بهره وری سوء از عامه مردم بر عليه موسی(سلام الله عليه)
وجود مبارک موسي با دست پر آمده است و خودش معصوم است، گفتند «کذّاب» است؛ معجزه آورد، گفتند سحر است؛ هدف او اصلاح جامعه بود، گفتند: ﴿يظْهرَ في الْأَرْض الْفَسادَ﴾، اين را گفتند و گفتند تا جامعه فريب خورد؛ امّا کساني که به موساي کليم ايمان آوردند، آنها تعليم موسوي را با تعليل کليمي همراه کردند و جزء وارستگان آن عصر شدند. آنها که اين را رها کردند به دنبال دربار مصر افتادند، اين تبليغ کار تعليم را کرد و آن تکرار کار تعليل را کرد که به اين صورت درآمدند و همه چيز را از دست موساي کليم گرفتند. به او که می گفتند «کذّاب»، يعني چه؟ به او که گفتند ساحر، يعني چه؟ به او که گفتند ﴿يظْهرَ في الْأَرْض الْفَسادَ﴾، يعني چه؟

رسالت موسای کليم با پشتوانه الهی و مقابله فرعون با او
ذات اقدس الهي فرمود: من شما را با اين چند عنصر کمالي اعزام کردم و خودم هم پشتوانه شما هستم؛ در برابر خدا، فرعون ـ معاذ الله ـ همه اين کمالات را از حضرت گرفته و خلع سلاح تبليغي کرده، بعد گفته که من خودم پشتوانه اين ملت هستم! خدا فرمود: من حافظ تو‌ هستم و فرعون در برابر «الله» گفت من کمرشکن هستم و به تنهايي مشکل را حل مي‌کنم ﴿فَذَرْني‌ وَ مَنْ يكَذّب بهذَا الْحَديث﴾ [21]که خدا درباره بعضي‌ها فرمود، خود همين فرعون دربارهٴ وجود مبارک موساي کليم دارد که ﴿ذَروني‌ أَقْتلْ موسی‌ وَ لْيَدْع رَبَّه﴾. خداي سبحان در سوره مبارکه «قلم» آيه44 فرمود: ﴿فَذَرْني‌ وَ مَنْ يكَذّب بهذَا الْحَديث سَنَسْتَدْرجهمْ منْ حَيْث لا يَعْلَمون﴾؛ فرمود که شما لازم نيست دخالت کنيد، من خودم به تنهايي بساط اين کسي که مکذّب است را جمع مي‌کنم. کسي که داعيه الوهيت هم دارد مي‌گويد شما دخالت نکنيد، من به تنهايي کار موساي کليم را بالاخره انجام می دهم که اين همان اومانيسم است؛ نه يعني انسان بايد خليفه خدا باشد، اينها خودشان را جايگزين «الله» کردند و حرفي را که خدا مي‌زند، اينها مي‌زنند! خدا فرمود: ﴿فَذَرْني‌ وَ مَنْ يكَذّب بهذَا الْحَديث﴾؛ من به تنهايي بساط او را جمع مي‌کنم و فرعون هم گفت که من هم به تنهايي بساط موساي کليم را جمع مي‌کنم، البته نه اينکه اول خداي سبحان آن حرف را گفته باشد و بعد فرعون اين حرف را! حرفي که برای «اله» است طاغي آن حرف را مي‌زند. ملاحظه بفرماييد که تبليغ و تکرار چه کاري کردند و درباره موساي کليم چه کاري که نکردند؟ فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا موسی‌ بآياتنا وَ سلْطانٍ مبين﴾؛ با دست پر ما آنها را فرستاديم، ﴿إلَی فرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارونَ﴾ آنها گفتند: ﴿فَقالوا ساحرٌ﴾، يک؛ ﴿كَذَّابٌ﴾، دو؛ اين سحر است و کار او معجزه نيست و دروغ مي‌گويد؛ مي‌گويد من از طرف خدا آمدم که اين دروغ است؛ مي‌گويد اين عصا را خداي سبحان به صورت اژدها و مار «دمان» درمي‌آورد که ـ معاذ الله ـ اين دروغ است. ﴿فَقالوا ساحرٌ كَذَّابٌ ٭ فَلَمَّا جاءَهمْ بالْحَقّ منْ عنْدنا﴾؛ ما فرستاديم،﴿قالوا اقْتلوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنوا مَعَه﴾، براي اينکه پيروان او را تضعيف کنند گفتند که دودمان مؤمنان به موساي کليم را از بين ببريد؛ قبلاً ﴿يَسومونَكمْ سوءَ الْعَذاب﴾، ﴿يذَبّحونَ أَبْناءَكمْ﴾ و ﴿يَسْتَحْيونَ نساءَكم﴾ بود که مبادا کودکي به اين نشانه به دنيا بيايد؛ حالا که موساي کليم به دنيا آمد و فهميدند که از دست اينها گذشت، براي اينکه به بستگان و مؤمنان او آسيب برسانند، گفتند بکشيد کساني را که ﴿آمَنوا مَعَه﴾، نه همه مردم را! پس قبلاً ﴿يَسومونَكمْ سوءَ الْعَذاب﴾ بود، ﴿يذَبّحونَ أَبْناءَكمْ﴾بود، ﴿يَسْتَحْيونَ نساءَكم﴾ بود که درباره مطلق بني اسرائيل بود؛ نبطی ها و اختصاصي به گروه خاص نداشت، امّا الآن که فهميدند موساي کليم به دنيا آمد و به اين صورت درآمد، گفتند: ﴿اقْتلوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنوا مَعَه وَ اسْتَحْيوا نساءَهم﴾ همان عذاب را که سابقه داشت ادامه دهيد که بعد خدا فرمود: ﴿وَ ما كَيْد الْكافرينَ إلاَّ في‌ ضَلال﴾؛ اينها نقشه شوم کشيدند. ما آن خون‌هاي پاک شهدا ـ هر کسي بالاخره در دين خودش که مظلومانه کشته شود، خدا حافظ خون اوست ـ آن خون‌هاي کودکان بني‌اسرائيل که به دست فرعون کشته شدند، آن را ذات اقدس الهي ذخيره قرار داد که موسويان و کليميان قيام کنند ـ نه اسرائيلي‌ها و صهيونيست‌ها ـ قيام کنند و بساط فرعون را بردارند.

تفکر استقلالی فرعون در مقابله با موسی(سلام الله عليه) برخاسته از داعيه الوهيت او
فرمود: ﴿وَ قالَ فرْعَوْن ذَروني‌ أَقْتلْ موسی‌ وَ لْيَدْع رَبَّه﴾؛ من را تنها بگذاريد! اين جمله «مرا تنها بگذاريد»، تنها به اين نيست که شما شفاعت نکنيد و دخالت نکنيد، کسي آن جا دخالت نمي‌کرد! هامان بود که دخالت نمي‌کرد؛ قارون قدرت مالي داشت که دخالت نمي‌کرد؛ درباريان فرعون هم بودند که دخالت نمي‌کردند؛ آنها خودشان پيشنهاد مي‌دادند، به فرعون مي‌گفتند که اگر شما دير بجنبي ﴿وَ يَذَرَكَ وَ آلهَتَك﴾؛[22]موساي کليم پيش مي‌برد و تو و خدايان تو را منزوي مي‌کند. اينها بت‌پرست رسمي بودند و بت‌پرستي آن جا رواج داشت؛ گاوپرستي براي آنها قداست داشت، خود فرعون هم بت‌پرست بود، درباريان فرعون گفتند: ﴿وَ يَذَرَكَ وَ آلهَتَك﴾؛ اگر دير بجنبي بساط تو و خدايان تو را جمع مي‌کنند. بنابراين ظاهراً کسي در دربار فرعون نبود که به او بگويد دست از ايذاي موساي کليم بردار و موساي کليم را نکش يا شفاعت کند يا اگر هم بود خيلي روشن نيست و اين حرف امانيسمي فرعون اين است: خداي سبحان در سوره «قلم» اين تعبير را دارد فرمود: آيه 44 سوره مبارکه «قلم» اين است که ﴿فَذَرْني‌ وَ مَنْ يكَذّب بهذَا الْحَديث سَنَسْتَدْرجهمْ منْ حَيْث لا يَعْلَمونَ﴾؛ شما دخالت نکنيد، من تنها کار اين شخص را جمع مي‌کنم. اين تفکر استقلالي که برای «الله» هست، همين فرعون که داعيهٴ الوهيت داشت ﴿ما عَلمْت لَكمْ منْ إلهٍ غَيْري﴾ [23]و داعيهٴ ربوبيت داشت ﴿أَنَا رَبّكم الْأَعْلی﴾، [24]همين حرف را مي‌زند، البته اين محال نيست يا اگر دليلي دلالت کند که در دستگاه فرعون کسي بود که خواست شفاعت کند اين ﴿فَذَرْني﴾ مي‌تواند ناظر به آن هم باشد. ﴿وَ قالَ فرْعَوْن ذَروني‌ أَقْتلْ موسی‌ وَ لْيَدْع رَبَّه﴾ ببينيم خدا چه کار مي‌کند، او يک خداي ديگري غير از ما دارد. ﴿إنّي أَخاف﴾؛ من مي‌ترسم دين شما را عوض کند! يعنی هدف آن مثلاً هدف تخريب ديني است، چون دين او بت‌پرستي بود و دين رسمي مردم مصر که فرعون رهبري آنها را بر عهده داشت، بت‌پرستی بود که خود فرعون هم که بت پرست بود که گفتند: ﴿وَ يَذَرَكَ وَ آلهَتَك﴾.‌ ﴿إنّي أَخاف أَنْ يبَدّلَ دينَكم﴾ اين مسائل ديني، ﴿أَوْ أَنْ يظْهرَ في الْأَرْض الْفَسادَ﴾ يا اينکه جامعه را تباه کند که يا مسائل اعتقادي است يا مسائل سياسي و اجتماعي است يا به نظر آنها هر دو غرض را داشتند، پس اين سه، چهار کار را کردند؛ يعني موساي کليم که به طهارت و عصمت معروف بود، او را گفتند «کذّاب» و معجزهٴ او را گفتند سحر، نيت پاکي که او داشت را به پليدي متهم کردند، اين را تبليغ کردند، بعد تکرار کردند و بعد هم جامعه اين را پذيرفت. برهاني هم که اقامه نکردند!

پناه موسی(سلام الله عليه) به قدرت لايزال الهی در مقابله با فرعون
يک عدّه در آن روز مسابقه که کارشناسان سحر بودند، آنها دعوت موسی(سلام الله عليه) را پذيرفتند و ايمان آوردند و شربت شهادت نوشيدند. ﴿إنّي أَخاف أَنْ يبَدّلَ دينَكمْ أَوْ أَنْ يظْهرَ في الْأَرْض الْفَسادَ﴾، آن‌گاه ﴿وَ قالَ موسی‌ إنّي عذْت برَبّي وَ رَبّكمْ منْ كلّ متَكَبّرٍ لا يؤْمن بيَوْم الْحساب﴾؛ تو حالا هر قدرتي داري داشته باش! من از طرف ذات اقدس الهي آمدم به او پناه بردم و پناه مي‌برم، تمام کار در دست اوست، او مي‌توان مرا حفظ کند، دين مرا حفظ کند، معجزه مرا حفظ کند و بساط همه شما را برچيند ﴿فَأَخَذْناه وَ جنودَه فَنَبَذْناهمْ في الْيَمّ﴾ [25]شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo